راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

در جستجوی عدالت؛ کتاب منتشرنشده‌ی عبدالرحیم جعفری

ابوالحسن مختاباد
خبر آنلاین

یک سال قبل در روز ۱۱ مهرماه استاد عبدالرحیم جعفری دل به دیار باقی داد. باید کتاب در جست و جوی صبح را خواند تا دریافت این مرد بزرگ و بشکوه، چه حدی از رنج و تعب را تحمل کرد و چه زندگی پر فراز و نشیبی داشت. البته من این بختیاری را داشتم که کتاب دوم و منتشر نشده را هم بخوانم – یعنی در جست وجوی عدالت- تا بر رنج بیشتر او بهتر وقوف یابم.

 آن کتاب که متاسفانه هنوز فرصت انتشار نیافته تلاش‌های این مرد بزرگ را برای احقاق حق خود (در قضیه مصادره انتشارات امیرکبیر) نشان می‌دهد. برخی خواستند تا نام او را از یاد‌ها ببرند اما چه کسی است در چهارگوشه ایران نه، که در چهارگوشه دنیا باشد و اندکی با زبان فارسی‌آشنا باشد و کتابی از امیرکبیر درمنزل و گوشه قفسه خانه‌آش جا خوش نکرده باشد. یاد آن بیت مولانا افتادم که: چراغی را که ایزد برفروزد / گر ابله پف کند ریشش بسوزد

متن زیر گفت وگویی است که با ایشان سالیان قبل گرفتم و در روزنامه دنیای اقتصاد منتشر شد.

اشاره: خردادماه امسال ربع قرن از زمانی که انتشارات امیر کبیر از دست عبدالرحیم جعفری گرفته شد، می گذرد. انتشارات امیر کبیر زیستبومی‌ فرهنگی بود که با کوشش و خطرخیزی بنیانگذارش پا گرفت و درسالهای پایانی دهه ۵۰ به معتبرترین ناشر بخش خصوصی در ایران و خاورمیانه تبدیل شد. اما فضای تب آلود روزهای نخست انقلاب، دامن انتشارات امیر کبیر و صاحبش را هم گرفت. ابتدا وی زندانی و مدتی بعد انتشارات امیرکبیر از تصرفش خارج شد. عبدالرحیم جعفری اما به رغم کشیدن زندان و ازدست دادن انتشارات امیر کبیر از پای ننشست و در تمامی‌ این سالها در پی راهی بود که بتواند تشکیلات خود را دوباره به دست آورد. وی در این مسیر راه‌های قانونی را طی کرد و با شکایت از کسانی که سرمایه اش را از کف اش به در آوردند، توانست از طریق آیت الله موسوی بجنوردی که زمانی رئیس دادگاه عالی انقلاب ‌بود، حکم بازگشت اموالش را بگیرد. آیت الله بجنوردی نظر می دهد که که حکم صادر شده خلاف شرع و قوانین جمهوری اسلامی است و باید در آن تجدید نظر شود. اما این تنها قانون نیست که تعیین کننده امور است و آقای جعفری به رغم آنکه در مرحله نظر و قانون از هر گونه خلافی مبری شد، در عمل مالباخته ای بزرگ بود که به هر جا سر زد نتوانست اموالش را پس بگیرد. تابستان سال ۸۳ بود که در مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی‌ با حضور جمع کثیری از بزرگان علم و ادب از سال ها تلاش عبدالرحیم جعفری تقدیر به عمل آمد و بهاء‌الدین خرمشاهی، در مقاله ای از “ستمی‌ که بر جعفری رفت” یاد کرد و خواستار بازگشت انتشارات امیر کبیر به صاحبش شد و کار ‌تا آنجا پیش رفت که مدیران کنونی امیرکبیر هم در همان مراسم حضور یافتند و به وی هدیه ای اهدا کردند! سخن عبدالرحیم جعفری در این مراسم بسیار جالب بود آنجا که گفت: “از اموال من به من هدیه می‌دهند!”

اکنون که بیش از هشت دهه از عمر جعفری گذشته است مصمم بودن را می‌توان در چهره اش دید. وی خاطرات خود از امیرکبیر و چگونگی سر برکشیدنش را در کتابی دوجلدی به نام در جست و جوی صبح انتشار عمومی‌ داد. کتابی که در آن می‌توان زندگی وی را از فقر و فلاکت و کارگری ساده در چاپخانه ها تا رساندن امیرکبیر به جایگاهی چنین افتخار آمیز رصد کرد. در جست و جوی صبح را انتشارات روزبهان به بازار کتاب عرضه کرده و به رغم حجم بالای آن (دوجلد و بیش از ۱۳۰۰ صفحه) با استقبال خوب علاقه مندان کتاب روبرو شده و تا کنون سه بار تجدید چاپ شده است. اما جلد سوم خاطرات بنیانگذار انتشارات امیرکبیر با عنوان «در جست و جوی عدالت» چند سالی است که در اداره کتاب ارشاد مانده و مجوز انتشار نمی‌گیرد. اگرچه آقای جعفری در تلاش است تا با رفع نواقص کتاب و نیز برخی ایرادات اداره ممیزی، کتاب را به بازار کتاب عرضه کند. این کتاب چنانکه آقای جعفری بخش هایی از آن را نقل می‌کند حاوی نکات خواندنی فراوانی است. با وی به مناسبت بیست و پنجمین سال تصرف انتشارات امیر کبیر گفت وگویی کرده ایم که از نظر شما می‌گذرد.

آقای جعفری! تا روزی که امیر کبیر از تصرف شما خارج شد، چند عنوان کتاب چاپ کرده بودید؟
فکر کنم بیش از ۲ هزار عنوان به غیر از کتاب‌های انتشارات خوارزمی و سازمان کتاب‌های جیبی و انتشارات ابن سینا که به امیرکبیر واگذار شده بود که اگر بخواهیم همه این‌ها را هم در نظر بگیریم به سه هزار عنوان می‌رسد. من فهرست کتاب‌هایی را که در آخرین سالی که امیرکبیر دستم بود (۱۳۵۸) چاپ کرده بودیم در پایان جلد دوم کتابم منتشر کرده‌ام که خود نزدیک به صد صفحه شده است.

آیا فکر می‌کردید که روزی این گونه امیر کبیر را از دست بدهید؟
نه. من تمامی‌سرمایه وعمرم را پای امیر کبیر گذاشتم.

آن زمان به این فکر نیفتادید که با چنین وضعیتی که این کشور دارد تمامی‌ تخم مرغهایتان را در سبد امیر کبیر نگذارید؟
چرا. حتی در رژیم گذشته هم بارها دوستانم می‌گفتند که وضعیت مملکت ثبات ندارد و شما سرمایه ات را در چند بخش کن و همه اش را روی امیرکبیر نگذار اما گوش من بدهکار این حرف ها نبود. چون با خودم می‌گفتم: من که کار خطایی نکرده‌ام که بخواهم نگران باشم که کسی بیاید سرمایه ام را از کفم به در آورد. یادم نمی‌رود دوره ای را که در زندان بودم، روزی نامه ای از دوست خوبم مهدی سهیلی -که عمده کتاب هایش را انتشارات امیر کبیر منتشر کرده بود- به دستم رسید. پس از مقدمه ای کوتاه نوشته بود: دوستانت به تو می‌گفتند که کارت را این قدر توسعه نده، دستگاهت را این قدر وسیع نکن، جمع کن برو خارج، به اروپا یا آمریکا،کارت را آنجا دنبال کن؛ برای تو چه فرق می‌کرد، تو می‌خواهی به فرهنگ کشورت خدمت کنی، آنجا یا اینجا، با این پشتکاری که تو داشتی هر جا بودی موفق می‌شدی. خوب. به حرف کسی گوش نکردی، به هر حال خودت این طور خواستی. حالا هم نباید ناراحت شوی. خود کرده را تدبیر نیست.

بعد از زندان شما پی گیر کارتان از طریق حقوقی بوده‌اید؟
بله . بخش دوم خاطرات من که متاسفانه هنوز اجازه انتشار به آن نداده اند، روایت همین چیز ها است. یعنی از به زندان افتادنم شروع می‌شود و خاطرات سال های زندانم و سپس تمامی اقداماتی را نشان می دهد که از سال ۵۸ تاکنون برای احقاق حقوق خود به کار گرفته ام، من دراین سال ها یک دم راحت ننشستم، چون معتقدم که تشکیلات امیرکبیر را به راحتی به دست نیاورده‌ام که به راحتی از دست بدهم. برای همین هم شما در این کتاب متوجه می‌شوید که هیچ نهادی نیست که به آن سر نزده باشم و هیچ مسوولی نیست که از ظلمی که بر من رفته بی‌خبر مانده باشد. من برای تمام آنها نامه‌نگاری کرده و شرح ظلمی‌که بر من رفته را بازگو کرده‌ام . همچنانکه هیچ دادگاهی نیست که بابت چنین ظلمی‌که برمن رفت، به آن شکایت نبرده باشم.

سند و مدرک هم دارید؟
بله. تا بخواهید. تمامی‌ این اقدامات با سند و مدرک است و نشان می‌دهد که من چگونه برای سرمایه‌ای که به ناحق از دستم در‌آوردند به هر مرجع و منبعی که می‌دانستم شکایت بردم.

وقتی از شما شکایت شد، شما چه کردید؟
من در پایان جلد دوم کتابم شرح دادم که پس از چاپ فراماسونری در ایران اسماعیل رائین به تحریک یک وکیل شر خر، از من به دادستانی انقلاب شکایت برد و در سال ۱۳۵۸ بارها و بارها به دادستانی انقلاب احضار شدم و مرا ممنوع المعامله کردند و حسابهای بانکی موسسه‌ام مسدود شد. به طوری که چیزی نمانده بود تشکیلاتم به کلی متوقف شود.در آن احوال، یک روز ماموران دادستانی انقلاب اسلامی‌ و رائین و همدستانش بدون اطلاع قبلی به موسسه‌ام آمدند و عده‌ای ازکارکنان موسسه که از توهین رائین به امام خمینی(ره) به خشم آمده بودند، وقتی متوجه آمدن او شدند‌، علیه‌اش شعار دادند و رائین که بارها دچار حمله قلبی شده بود، در اتاق رئیس دفترم حالش دگرگون شد و مرد.

به دنبال آن روزی که برای رسیدگی به پرونده‌ام به دفتر آیت الله گیلانی، ریاست کل دادگاه های انقلاب اسلامی،‌ در زندان اوین رفته بودم و بنا بود شاکیانم نیز طبق دعوت ایشان حضور داشته باشند، چون هیچ یک از شاکیان نیامدند، آیت الله گیلانی دستور مرخصی مرا داد و بنا شد که دیگر کسی مزاحمم نشود. حتی برگشتم منزل و خانواده‌ام بابت رفع گرفتاری از این مشکل پایم گوسفندی قربانی کردند اما نه من و نه آنها نمی‌دانستیم که توفان دیگری در راه است.

چه توفانی؟
این که یک روز به اوین رفتم برای پی گیری کارم و همانجا مرا بازداشت کردند و مدت ها در اوین بودم تا این که دوباره دادگاهی تشکیل و در نهایت به این جمع بندی رسیدند که‌ یک سوم انتشارات امیرکبیر به جامعه الصادق و یا جامعه مدرسین حوزه علمیه قم واگذار شود. شش ماه دیگر که در زندان نگهم داشتند، نمایندگانی از جامعه مدرسین آقایان شرعی و فاکر پرونده را مطالعه و نظر خود را اعلام دارند و آنگاه با موافقت آیت‌الله منتظری چنان انتقالی صورت پذیرد.

و آنها قبول کردند؟
نه. حتی روزی که من به اتقاق آقای حائری به دفتر آیت‌الله منتظری رفتم. آقای حائری از یکی از اعضای جامعه مدرسین می‌پرسند که چرا جامعه تشکیلات امیر کبیر را قبول نکرد؟ که ایشان پاسخ می‌دهند در شان جامعه نبود. حیثیت جامعه از بین می‌رفت که اموال مصادره‌ای را قبول کند.

اتهام شما در این دوره چه بود؟
اتهام حیف و میل اموال دولت در زمان ریاست بر شرکت کتاب‌های درسی. در صورتی که هیچ اموالی از دولت یا وزارت آموزش و پرورش در شرکت کتاب های درسی نبود.

آنها برای این کارشان از شرکت کتاب های درسی استعلامی‌ نخواستند که بفهمند شما در این زمینه مقصرید یا نه؟
چرا. آن زمان رنده یاد دکتر محمد جواد باهنر وزیر آموزش و پرورش بودند و ایشان به این استعلام جواب دادند. در نامه آقای باهنر تاکید شده بود که نه در شرکت کتاب های درسی و نه از طرف مدیرعامل آن عبدالرحیم جعفری خلافی صورت نگرفته است.

از دوران دادگاه ، نکته یا خاطره ای دارید؟
دو خاطره دارم یکی از آیت الله گیلانی و دیگری از آقای شرعی. روزی در دادگاه آیت الله گیلانی گفتند: شما باکتاب هایتان ذهن جوان های مردم را منحرف کرده ای. تعجب کردم و از ایشان پرسیدم کدام جوان ها، همان ها که در این انقلاب شرکت کرده اند، یا همان ها که امروز در جبهه های جنگ برای دفاع از کشور جان می‌بازند؟!

نکته دیگر به خاطره‌ای بازمی‌گردد از روزی که به دفتر حاج سید رضا برقعی رفته بودم و حجت الاسلام شرعی و نماینده او در امیرکبیر و فرزندم محمد رضا هم حضور داشتند. در میان جلسه آقای شرعی گفتند: «به دستور شما، مقدار زیادی کتاب بدون اطلاع ما از انبار خارج کرده اند.» نگاهش کردم و گفتم «من یک سال است که از روز بازداشتم تا به امروز حتی از خیابان های اطراف دفتر امیر کبیر هم رد نشده ام.» و از فرزندم پرسیدم که “رضا! آقا چه می‌گوید؟” که رضا هم اظهار بی اطلاعی کرد. معلوم شد به ایشان اطلاعات غلط داده اند. در همان روز صورت اموالمان را به آقای شرعی دادیم. از ایشان پرسیدم که ما صورت اموالمان را دادیم. فعلا یکی از فروشگا‌ه ‌ها را به من بدهید که بروم کاسبی کنم. آقای شرعی گفت: «صورت اموال شما؟ نه این اموال شما نیست؛ مگر ممکن است کسی این همه مال داشته باشد؟ این ها تکاثر است.»

شما چه واکنشی نشان دادید؟
سخت جا خوردم و گفتم جناب شرعی شما اصلا می‌دانید این موسسه امیرکبیر چطور و به چه نحو شده امیرکبیر؟ من ۵۰ سال زحمت کشیده‌ام و خون دل خورده‌ام. عمرم را گذاشتم. موهایم سفید شده، چشمم را گذاشتم تا امیرکبیر شد امیرکبیر… حالا شما می‌‌گویید تکاثر است؟! شما که از کسب و تجارت و نشر اطلاعی ندارید.

آقای جعفری به رغم تمامی‌تلاش‌هایی که کردید در نهایت انتشارات امیر کبیر با امضای صلحنامه‌ای از تصرف شما خارج و به سازمان تبلیغات واگذار شد. پس از آن برای پس گرفتن انتشارات چه کردید؟
یک سال ونیم بعد از این ماجرا را کاری نمی‌کنم. زیرا صلحنامه در فضایی غیرعادی و غیرعادلانه امضا شد و من توانایی دفاع از خودم را نداشتم. بعد از آن دست به کار می‌شوم و ابتدا به دادگاه عالی انقلاب شکایت می‌کنم که شرحش را دادم که آقای بجنوردی حکم به تجدید نظر و بازگشت اموالم رامی‌دهد. اما کو گوش شنوا .بعد از مدتی شکایت به کمیسیون حقوق بشر اسلامی می‌برم که به بی‌اعتباری حکم رای می‌دهند. و بار دیگر من در نامه‌ای به آیت الله هاشمی شاهرودی شکایت می‌کنم و قاضی که مامور رسیدگی به پرونده من می‌شود حکم و صلح نامه را که بدون عمل کارشناسی و بدون وکیل امضا شده فاقد اعتبار می‌خواند. مدتی دیگر هم شکایتم سبب می‌شود تا سه قاضی تحقیق بر اساس اصل ۴۹ به بررسی بپردازند و نظر دهند که چون رای صادر و عمل شده آقای شاهرودی باید تصمیم بگیرند و نظر دهند.در هر حال من تا زمانی که زنده‌ام از حقم صرف نظر نمی‌کنم و معتقدم آنهایی که امیرکبیر را تصاحب کرده اموال من و فرزندانم را غصب کرده و روی اموال غصبی نشسته‌اند و من صاحب مال از این کار راضی نیستم.

آقای جعفری! اگر موفق شوید انتشارات امیر کبیر را دوباره به دست آورید با آن چه می‌کنید؟
با همان اقتدار سابق امیرکبیری را که طی این سال ها از بین برده اند،‌ سامان داده به خدمات خود ادامه می دهم. البته در حال حاضر هم بیکار ننشسته ام و مشغول احداث سه باب دبستان به نام میرزا تقی خان امیرکبیر در روستای چیلک مازندران و شهرستان های هشتگرد و گرمسار هستم وامیدوارم که بتوانم به این خدمت فرهنگی ام ادامه دهم.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته