راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

پیر پرنیان اندیش؛ روزگار سپری‌شده بُت‌پروری، پرگویی و مصاحبه اتفاقی

سایه اقتصادی نیا
انسان شناسی و فرهنگ
به نقل از جهان کتاب

پیر پرنیان اندیش؛ میلاد عظیمی و عاطفه طیّه در صحبت سایه. ۲ج. ۱۵۳۳ ص. (۲۴ص نمونه دستنوشت؛ ۱۶۶ص تصویر، بخشی رنگی). تهران: انتشارات سخن، ۱۳۹۱. ۷۵۰۰۰۰ ریال.

پیر پرنیان اندیش، کتابی است در دو جلد و ۱۵۳۳ صفحه (متن+نمایه+تصاویر)، حاصل مصاحبت میلاد عظیمی و عاطفه طیّه با شاعر معاصر، امیرهوشنگ ابتهاج. کتاب در قالب مصاحبه تنظیم شده، هرچند گاه حضور مصاحبه کنندگان در لابه لای سطور و بیان احساسات و عقاید شخصی آنان، اثر را از هنجار این چارچوب دور کرده است.

سرِ رشته سخن در مصاحبت با سایه به همه جا کشیده شده و نه تنها آرا و عقاید مشحون از نکته-سنجی های ظریف سایه را درباره انواع مسائل فرهنگی، ادبی، هنری و سیاسی می خوانیم، درباره بسیاری از مسائل شخصی و خصوصی و روزمره وی و دیگران نیز اطلاعاتی به مخاطبان عرضه می شود که، البته، درباره فایده مندی آن‌ها، و اساساً لزوم درج چنین مطالبی در قالب کتاب می توان تردید کرد. نگارنده در این یادداشت قصد ندارد به صحت و سقم اطلاعات تاریخی، جزئیات ادبی سخنان سایه، یا چند و چون دیدگاه سیاسی وی بپردازد بلکه می کوشد، با اتخاذ رویکردی انتقادی نسبت به کلّیّت اثر، شیوه تنظیم و پردازش اطلاعات و، به طور کلی، روح حاکم بر کتاب نشان دهد نگاه قُدمایی، بُت پرورانه و مرید و مرادگونه در زمانه ما و در روزگار معاصر، نه تنها جایگاه ادبی شاعری محبوب چون سایه را برنمی کشد، بلکه می-تواند به ﺷﺄن و منزلت وی، به مثابه انسانی امروزین، نواندیش و دارای فردیّتی مدرن آسیب زند. این رویکرد انتقادی را با تمرکز بر سه محور اصلی شرح می دهم و سپس، سخن را با یادآوری نکته ای از تاریخ ادبیات معاصر به پایان می برم.

الف) مواجهه با شاعر به مثابه موجودی آسمانی
سایه شاعری زمینی است. در کارنامه شاعری اش پررنگ ترین درونمایه عشق است و ﺗﺄسی اش از خواجه شیراز مهر ﺗﺄییدی بر این گفته. حتی دل مشغولی او به سیاست به وضوح نشان از آن دارد که او در فکر سازوکار اصلاح این جهان است و جهان بینی اش معطوف به انسان برتر و زندگی بهتر. در ملکوت و عوالم لاهوتی سیر نمی کند، پاهایش را روی همین زمین استوار کرده و حتی، در غزلی خطاب به لطفی، صوفیان را «جامه سپیدان دل‌سیاه» خوانده است. به مثابه انسانی مدرن و امروزی، هرچند انسانی می اندیشد، با عرفان و عرفان بازی چندان میانه‌ای ندارد.  با چنین سابقه ادبی و زیستی است که نوع مواجهه مصاحبه کنندگان با او، از همان نخستین سطرها و صفحه های کتاب، خلاف انتظار است و توی ذوق می زند. مصاحبه کنندگان گویی با شیخی عُزلت گُزیده و دست از دنیا کشیده، با عارفی راهبر، سالکی خداجو و پیری صاحب کرامات روبه رویند، نه شاعر معاصری کارآزموده، این جهانی و امروزی. تکرار افراطی کلمه «استاد» در ابتدای هر سطر و ﺳﺆال، کشاندن فضای جدّی گفت و گو به فضای سمعاً و طاعتاً ـ که اساساً با روحیه سایه در تضاد است ـ و به دست دادن توصیفاتی اغراق آمیز از طبیعی ترین و معمولی ترین حالات و رفتارهای سایه این باور را به ذهن مخاطبان القا می کند که گویی هوشنگ ابتهاج از فراسوی زمان و مکان آمده و روبه روی ایشان نشسته است، نه این‌که او هم چون ما «انسان»ی است که می خورد، می خوابد، راه می رود، می اندیشد، خشم می گیرد و مهر می ورزد. درج ریزترین حرکات چشم و ابروی سایه، ذکر طرز خنده و گریه و نگاه و سرفه و آه و عطسه، و حتی معنی کردن سکوت های او چنان افراطی است که مخاطبان را به جای بازیافتن همان شاعر دردآشنای دوست داشتنی با مجسمه ای طلایی روبه رو می سازد که دیگر دست نیافتنی شده است. این شیوه مواجهه «معاصر» نیست. از آنِ امروز نیست و مخاطب نوجو را می رماند. روزگار بُت پروری و اسطوره سازی نیز سرآمده و جهان نو انسان را به وادی هایی بس فراخ تر و پهناورتر فرا خوانده است. گذشته از آن، این مواجهه مصداق «دوستی خاله خرسه» است چرا که تصویر گرانقدر سایه را نیز مخدوش کرده و از آن‌جا که مخاطبان، سایه را در آیینه ای می نگرند که مصاحبه کنندگان پیش روی او نهاده اند، نمی توانند او را به شایستگی بازشناسند. هرچند ذکر عبارات خارج از متن نمی تواند به‌تمامی گویای روح حاکم بر این مواجهه باشد، نمونه وار به چند مورد اشاره می‌کنم:

ج۱، ص۷: سایه معمولاً «اجداد نیک نام» را به نحو طنزآمیزی بیان می کند و حالت صورتش در این هنگام دیدنی است.
ج۱،ص۳۳: چند لحظه ای در بحر اندیشه مستغرق می شود و بعد با لحنی پررمز و راز می گوید: آلما وقتی زنم شد هیچی آشپزی بلد نبود!
ج۱،ص۳۵: سایه از ـ به تعبیر خودش ـ شرارت های دوران کودکی می گفت. من بودم، عاطفه بود، خدا بود، دوربین بود، آقای باقری بود، آقای زهرایی بود. حبیب هم بود.
ج۲، ص۸۷۶: اهل اشارت می دانند که چقدر معنا و معنویت در این عبارت نورانی «اصلاً طبیعیه» شیخ ما وجود دارد.
ج۲، ص۹۱۶:  شیخ ما «خ» اخه را خیلی غلیظ تلفظ فرمود. ﻓﺘﺄمل!
ج۲، ص۱۱۵۳: سایه یک ذره بین ممتّع دارد که در دوران تصحیح دیوان حافظ از آن استفاده می کرد و باید جایی حفظ شود.
ج۲، ص۱۲۷۳: متفکروار به زمین چشم می دوزد.

ب ) ورود به حریم شخصی افراد
سایه به کم گویی و دیرآشنایی شهرت دارد، اما مصاحبه‌کنندگان توانسته اند به لطائف الحیل در دل وی نفوذ کنند و در فضایی اعتمادبرانگیز و دوستانه او را از ساحل سکوت به اقیانوسی از سخن بکشانند. هرچند هم که مهارت آنان در جلب اعتماد شاعر درخور تحسین باشد، نمی توان این نکته را از نظر دور داشت که ورود به حریم شخصی هر انسانی مقرراتی نانوشته و قوانینی ظریف دارد. در بسیاری از موارد، مصاحبه کنندگان، از فرط صمیمیت، فراموش کرده اند که با انتشار این کتاب در حال عمومی کردن اموری خصوصی اند و مسائلی که ضمن خاطره گویی ها بین آن‌ها و شاعر مجال طرح یافته را باید در زمره گپ و گفتی شیرین تلقی کنند نه مواد و مصالح تاریخ ادبیات. صفحه در صفحه کتاب پر شده با مطالبی که، بنا بر شئون اخلاقی، ضرورت نشر ندارد، بالاخص که بسیاری از این گفته ها درباره دیگرانی است که امروز میان ما نیستند. نمونه فراوان است، تنها چند مورد را شاهد می آورم:

ج۲، ص۷۶۵: …کسرایی شروع کرد به نق زدن و فحش دادن ـ فحشش هم معمولاً گه سگ بود.
ج۲، ص۹۰۷: شاملو به معنای واقعی کلمه زندگی سگی داشت. با اون اعتیاد وحشتناک و زندگی سخت می بایست پنجاه سال پیش می مرد.
ج۲،ص۹۱۰: …این‌ها را که کشیدم، شاملو قلمو از دست من گرفت یه خط دایره مانند کشید و گفت: این هم گوز!
ج۲،‌ص۹۱۴: من[شاملو] به طوسی گفتم: برو درتو بذار.
ج۲، ص۹۶۳: یه جمعی خانوادگی رفتیم لب دریا. نادرپور شروع کرد به رقصیدن و یه دمپایی لاستیکی پاش بود. دم گرفته بود: با این دمپایی یا، نمتونم برقصم. بعد یه تصنیف قدیمی می خوند که: قلمی بادمجون! بیا برو تو دلم قلمی بادمجون!
ج۲، ص۹۹۷: کسرایی با فروغ خوب بود؟
لبخند می زند و نگاه شیطنت آمیزی به من می اندازد…
یه زمانی که خیلی خوب بود، رابطه خیلی نزدیکی داشتند!
ج۲، ص۱۱۵۳: [از قول شفیعی کدکنی] …تا اون‌جا که ممکنه از خاطرات خانوادگی و دوستانش و آدم‌هایی مثل نیما و شهریار و حتی آدم‌های خرده ریز مثل اسماعیل شاهرودی و امثال این‌ها…ازو بپرس.

جدا از ملاحظات اخلاقی، باید از فایده مندی طرح این مباحث نیز پرسید. مسائلی تا بدین حدّ خصوصی چه سودی به حال تاریخ ادبیات دارد و کجا گرهی از شعری باز می کند یا ابهامی از سطری می‌زداید؟ نقل خاطرات فایده مند است وقتی، فی المثل، ﺷﺄن نزول قطعه ای روشن می گردد، یا درک حالات و روحیات شاعر در زمان سرایش شعر به فهم آن کمک می کند یا ظرائفی از پرده بیرون می آید. در غیر این صورت، به مخاطبان چه ربطی دارد که شب هایی که شاعر جایش را تر می‌کرده پیش مادربزرگش می خوابیده (ص۷)، ماهی دوست دارد یا نه (ص۱۰۲۴)، برنجی که دم می کند نه وا می رود و نه خیلی دون می شود (ص۱۱۵۰)، یا حتی بند نمونه زیر که مشخص نیست ثبت آن در تاریخ ادبیات واجد چه نقشی است:

ج۱، ص۳۳: صحبت از دستپخت عالی خواهرهای استاد سایه به میان آمد؛ پروین خانم که یک دهان خواهم به پهنای فلک تا شرح عطر و مزه مرغ ترش و میرزاقاسمی ایشان را بگویم و نیز استاد خانم منصوره که در طبخ کتلت به مقامی رسیده است که مپرس!

پ ) نحوه تنظیم مصاحبه و روح حاکم بر کتاب
چنان‌که در مقدمه این گفتار اشاره شد، کتاب در قالب مصاحبه پرداخته شده اما مصاحبه کننده، ضمن تنظیم آن، خود نیز وارد متن شده و همه جا احساسات، عقاید، و برداشت های خود را داخل کرده است. این شیوه تنظیم، بالاخص که راه افراط پیموده، از چند جهت به بدنه اصلی کتاب آسیب زده است: یکی این‌که، نحوه بیان سانتیمانتال و شدیداً احساساتی مصاحبه کنندگان کار را به تابلوی شیفتگی آنان به ابتهاج بَدَل کرده و انشاهای رمانتیک مُمِل، مخلّ دریافت هسته اصلی بحث و لُبّ سخن سایه می گردد. از جمله این موارد، که در سرتاسر کتاب به چشم می آید، چند مورد را شاهد می آورم:

ج۱، ص۳و۴: سیگار نگیرانده بر لب، رخساری خیس و سرخ از عطر شرجی ظهر مردادماه رشت، عصایی به دست و نگاهی مات و تهی؛ پیرمرد پس از سال‌ها آمده تا بر ربع و اطلال و دمن خانه پدری بنگرد…پیرمرد در خود فرو رفته و خاموش و خسته به عصایش تکیه داده است. نگاهش غمگین است، اما ایستاده است؛ ایستاده است در آخر کوچه ای که بن بست است.
ج۲، ص ۱۲۷۳: دوباره سکوت…نگاهی تهی به نمی دانم کجا… لبانی که از سر حسرت و حیرت جمع شده…و صدایی سرد و سنگواره ای.

جز وجه احساساتی غالب، گویا مصاحبه کننده فرصت را غنیمت شمرده و هرجا مجالی یافته قصه خود را نیز سر کرده است ـ تعریف و تمجیدهایی از خود، یا از دوستان و رفقا. چند مثال این نقص را روشن تر می‌کند:

ج۲،ص۷۵۴: [از قول سایه] …برام خیلی عجیب بود که در این روزگار یه جوونی با شعر این طور برخورد کنه…واقعاً حیرت کردم. بعد که به تهران برگشتم شفیعی بهم گفت که میلاد شاگرد منه و این طوره و اون‌طوره؛ یه تعریف دربست.
ج۲، ص۱۱۵۳: [از قول شفیعی کدکنی] «شک نکن که بسیار کار بزرگی می کنی.» و سپس، در مقابل، با درج قطعه شعری خطاب به شفیعی کدکنی شیفتگی خود به استادش را نشان می دهد: «صدای تو را دوست دارم/صدای تو/از آن و از جاودان می‌سراید/صدای ترا/رنگ و بوی/صدای ترا دوست دارم».
ج۲، ص۹۲۴: کتاب ممتاز صد شعر از این صد سال پیش روی سایه است. این کتاب انتخابی دقیق از شعر قرن بیستم است که دوستم، محمد افشین وفایی، آن را سامان داده است. ( بهانه این ذکر خیر، تنها خواندن دو بیت از ایرج دهقان است).

گاه اگر سایه درباره مناسبات زن و شوهری آن دو لطیفه ای گفته، از آن هم نگذشته اند و بی کم وکاست برای ثبت در تاریخ ادبیات نقل کرده اند:
ج۲، ص۸۷۶: عاطفه با لحنی عتاب آلود، شوخی و جدّی، می‌گوید:
استاد! شما به جای این‌که سرزنشش کنین، خوشحال شدین از کارهای میلاد؟! (سرش را تکان می دهد. تعبیر بل ﺗﺄویل این  سر تکان دادن با خود شما!)
ج۲، ص۱۱۸۰: عاطفه خانوم! این میلاد چرا انقدر بازیگوش و شیطونه! خیلی عجیبه…
عاطفه: استاد بزرگ می شه خوب می شه!
خیال کردین!… صد سالش هم بشه همین طور بازیگوش خواهد بود…بیخود دلتونو صابون نزنین…باید فکر دیگه ای بکنین! (می خندد)
به خاطر نمی آورم که در همه عمرم لبخندی چنین حکیمانه و خوش ﺗﻸلو زده باشم!
ج۲، ص۱۲۵۹: عاطفه: خیلی کار خوبی کردین استاد. میلاد نباید شام بخوره، شما هم بهتره شام نخورین!

نقص عمده کتاب، اتفاقی بودن جریان مصاحبه است. در مصاحبه‌های روشمند، مصاحبه کننده پیش از شروع کار خط و ربط اصلی پرسش ها و دامنه بحث را تعیین می کند، هم خود با موضوع وارد چالش فکری می شود و هم مصاحبه کننده را از روند و کیفیت بحث آگاه می کند و در خلال بحث نیز می کوشد از درازدامنی و پراکنده گویی، با مهارتی که خاص آزمودگان این فنّ است، جلوگیری کند. حتی در مواردی که کنترل دامنه بحث امکان پذیر نیست یا به دلایلی دشوار است،‌ مصاحبه کننده، ضمن پیاده کردن متن و تنظیم صورت مکتوب آن، حواشی را می زداید و آن را به اصطلاح ادیت می کند. در پیر پرنیان اندیش این روند معکوس طی شده، زیرا مصاحبه کنندگان خود از عوامل درازدامن شدن مباحث حاشیه ای و اتفاقی در طول مصاحبه اند و در ادیت، نه تنها از تعارف کم نکرده اند که بر مبلغ هم افزوده اند:

ج۲، ص۷۵۵: یکی از عیش های ما در محضر سایه، این است که می نشینیم و بی آداب و ترتیب شعر می‌خوانیم؛ نو و کهنه؛ از قدما و معاصرین و از شعرهای شخص شخیص امیرهوشنگ خان ابتهاج مشهور به هـ.الف.سایه. هم کیف می کنیم و هم سایه معمولاً نکته ای، نقلی، خاطره ای به مناسبت شعر می گوید. خیلی از مطالب این کتاب این گونه فراهم شده؛ کاملاً اتفاقی. راست گفته خواجه شیراز که غنیمت دان امور اتفاقی.
ج۲،ص۱۱۸۰: صبح به خانه سایه رفتم. حوصله کار نداشت. نشستیم به گپ زدن….

یک یادآوری
در سال ۱۳۷۳، مهدی اخوان لنگرودی کتابی منتشر کرد با نام یک هفته با شاملو، که دربردارنده خاطرات نویسنده بود از یک هفته سفر شاملو به اتریش، و مجالست و ﻣﺆانست با «غول زیبا». این کتاب، هرچند در آغاز انتشار به سرعت فروش رفت و مکرّر چاپ شد، اعتراض هایی را نیز در جامعه ادبی برانگیخت. عده ای می‌گفتند (و پر بیراه هم نبود) که نویسنده این فرصت را وسیله تقرب به شاعر قرار داده و خواسته با انتشار این کتاب، از قِبَل نام بزرگ شاملو، برای خود اعتباری دست و پا کند. عده ای نیز وصف پرآب و تاب جزئیات شبانه روزی زندگی شاعر و نحوه نشستن و برخاستن و چرت زدن و خوردن و… را سبب کسر ﺷﺄن شاعر و تنزل مقام ادبی وی می دانستند. با این همه، این کتاب ۱۷۲ صفحه ای، دربردارنده آرا و عقاید شاملو درباره بسیاری از مسائل فرهنگی و ادبی و هنری نیز بود و مطالعه آن، هرچند به سبب سانتیمانتالیزم مفرط حاکم بر آن علاقه مندان زبان شعر شاملو را می گزید، چون کوتاه بود و حاوی اطلاعات، طرفدارانی نیز یافت. زبان و نحوه ارائه اطلاعات در کتاب پیر پرنیان اندیش، یاد کتاب یک هفته با شاملو را در خاطر اهل قلم زنده کرد، اما ۱۷۲ صفحه کجا و ۱۵۳۳ صفحه کجا! راست است که می گویند تاریخ ادبیات خود عادل ترین قاضی است و بسیاری از متهمان را با گذشت زمان تبرئه می کند.

*این مطلب در چارچوب همکاری “انسان شناسی و فرهنگ” با مجله جهان کتاب منتشر می شود.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته