راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

دُرّاب؛ یادداشتهای بیست سالگی محسن نامجو

دُرّاب مخدوش
یادداشت‌های بیست‌سالگی
کتابی برای بیست‌ساله‌ها
همراه با فیلمنامه، نمایشنامه، طرح، مقاله و چند شعر منتشرنشده از محسن نامجو
۲۰۰ صفحه، نشر ناکجا، ۲۰۱۶ (کتاب و سی‌دی)

قیمت به همراه سی‌دی: ۱۷.۹۰ یورو
لینک خرید کتاب:
https://www.naakojaa.com/book/18142

poster-webپیش‌خرید تا ۱۴ اکتبر با بیست درصد تخفیف و با امضای محسن نامجو

متن پشت جلد کتاب:
وقتی خود را در عمق باکرگی زمین و میان انبوه بی‌تفاوت شاخص‌های مسکّن وجود می‌یابم: رها از کار و واحد درسی و ماشین و بوق و ترافیک و استاد و موسیقی صحنه‌ای و اندیشه‌ی تغییر جهان و دوستان خوشمزه و دشمنان بدمزه و پول و شهوت معتاد و انقلاب و فکر و زِر و گُه و باکتری‌های درون و… و… و…. در آن نهایت… در آن نهایتِ ناب بی‌هیچ پنداری… شاید در عمق یک جنگل. در ته یک رودخانه. باز این وسوسه‌ی احمقانه برایم می‌ماند، که در آن حالت ناب، حداقل از نوشتن درباره‌ی آن نابیّت دست برندارم و این وسوسه‌های ماندن و شدن و صعود معنایی کردن، این‌هاست که مرا در این لجن‌زار مُزمن، به زور نگه می‌دارد.

بخشی از مقدمه به قلم محسن نامجو:
این یادداشت‌ها ـ با کمی اغماض ـ برگرفته از بیستمین سال زندگی من است. سال ۱۳۷۴. کمی اغماض، از این نظر که سه چهار یادداشت اول، مربوط به دو سال آخر دبیرستان و سال اول رشته‌ی ناتمام تئاتر در دانشگاه است و سه چهارتای آخر مربوط به بهار سال ۱۳۷۵، یعنی زمانی که سال اول رشته‎ی موسیقی، رو به پایان بوده است. در واقع، دربرگیرنده‌ی سال‌های بعد از تثبیت تغییرات حاصل از دوران حساس نوجوانی است، تا به بار نشستن کامل شکوفه‌ی ناکامی، در ابتدای تابستان ۷۵، که تا سالیان بعد، پیوسته گُل داد و گُل داد و گُل داد.

امسال چهل ساله می‌شوم. سال ۱۳۹۴. تورّق دقیق این یادداشت‌ها، چندی پیش صورت گرفت. بعد از بیست سال با این اطمینان به سراغ‌شان رفتم که چند روزی با خام‌دستی معصومانه‌ی آن سال‌هایم، تفریح کنم و بعد آن‌ها را به گوشه‌ای اندازم تا به سراغ دغدغه‌های نوشتاری بزرگ‌تر بروم. اما کدام دغدغه؟ کدام بزرگ‌تر؟ کدام رفتن؟

بعد از غرق شدن در آن دوران، از طریق این نوشته‌ها، دریافتم که اساساً روی کردن به بیست سالگی در آستانه‌ی چهلمین سال زندگی، نه ناشی از غرور به‌دست‌آمده از سرد و گرم چشیدن، فراز و فرود دیدن و پختگی که ـ دقیقاً برعکس ـ ناشی از نیاز به این رجعت بوده است. نمی‌دانم علت‌العلل این نیاز را چه نام گذارم؟… دلتنگی؟ بحران میان‌سالی؟ احساس گنگِ درجا زدن؟ دریافت این حقیقت دراماتیک که مفهوم عوامانه‌ی سینه‌سوختگی، توهمی کودکانه بیش نیست؟ خالی شدن ناگهانیِ مردی در سال چهلم، از بلوغی که تا همین اواخر، گویا دائماً داشت بالا می‌آمد و رشد می‌کرد؟

بله، با این نگاه رفته بودم که به دغدغه‌های سال بیست، به محتوای افکار و به شکل طرح موضوعات قهقهه زنم، اما خنده‌ام نگرفت. این جدیت ـ چنانکه آمد ـ نه ناشی از«چه خام بوده‌ام!» که برآمده از «ببین چه ناپخته‌ای هنوز!» بود. تنها آن‌چه که بوده و اینک نیست، یا به غایت کمرنگ شده است، نیروی خستگی‌ناپذیر امید، پررویی، اعتماد به نفس، غرور مبتنی بر هدف و نظمی مشخص و عزم جزم است…

در این میان، تنها خنده‌ی تلخی که باید می‌زدم به این بود که چه اندازه غافل بوده‌ام از این‌که: جهان منتظر به بار نشستن آرزوهای ما نیست. در واقع، مرتفع شدن این غفلت است که بر خودآگاهی‌ات می‌افزاید، تلخ‌ات می‌کند و حاصل آن زایل شدن همان امید و پررویی است. درک این که جهان، اشتیاقی به حضور ما و رویاهایمان ندارد. از رویاهایی که در این نوشته‌ها می‌توان یافت تا آرزوهایی که آن‌قدر برای‌مان عزیزند که حتی ذکر و یادداشت‌شان، از قُدسیّت‌شان می‌کاهد.

بیست سالگی، شروع تکوینِ تکامل من بود. تکاملی که از فرط نُقصان، بی‌نیاز است از گفتن. تکاملِ تازه جوانی، که از نوجوانی‌اش برگذشته و در هر حال تجربه‌ی هولناک برگذشتن از مذهب و روبرو شدن با هر ماورأالطبیعه‌ی دیگری است. مگر کدامٍ ما آدم‌های بزرگ امروزی، از ماورأالطبیعه برگذشته‌ایم؟ مگر دنیا هر روز بیشتر در باتلاق توهمات آسمانی فرو نمی‌رود؟ به آن تازه جوان، چه خُرده‌ای می‌توان گرفت؟

با تجربه‌ی تلخ واماندن میان خوب و بدِ راه‌های چندگانه که از برادرم رسید، با تجربه‌ی آموزنده‌ی دلدادگی اول، با درک عمیق بی‌خبری از آن چیزها که پیش از تو فروریخته بوده‌اند تا ایوان آرزوهایت قد راست نکند… همه‌ی این‌ها باعث ویرانی آن سودای عظیم شیر شدن بود در ابتدای راهی سنگلاخ که در انتهایش خود را یک اوران‌گوتان زشت و نحیف بیابی.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته