راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

رشد بنیادگرایی در غیاب عرفان؛ آیا عرفان می‌تواند به زندگی مدرن برگردد؟

محمد محق
بی بی سی فارسی

با درگذشت پیر سید احمد گیلانی، پیر طریقت صوفیانه قادری در افغانستان، یک بار دیگر نگاه ها به سوی تصوف چرخید با این پرسش که از تصوف و عرفان چه کاری برای امروز و فردای این جامعه ساخته خواهد بود، به ویژه در روزگاری که بنیادگرایی مذهبی دم به دم با یال و کوپال بزرگتری عرض اندام می کند.

تصوف و عرفان، بر خلاف بنیادگرایی کنونی، پدیده ای تازه وارد نیست، بلکه کهن ترین جریان دینی در این منطقه است، که از سده دوم هجری به این سو پیوسته روی در گسترش داشت و پا به پای شکوفایی تمدن اسلامی شکوفا شد و با پژمردگی آن به احتضار افتاد.

در روزگاری که دوران عروج عرفان اسلامی بود، طریقت های صوفیانه نقشی آشکار در سیراب ساختن ذهن و روان جامعه با آموزه های دینی داشتند. هر یک از بزرگانی که در این عرصه صاحب نظر بود به اجتهاد خود طریقه ای داشت و به همین دلیل طریقت نامیده می شد، تا به کمک آن راهی بسوی حقیقت گشوده شود، حقیقتی که از تحقق فضایل و مکارم اخلاق در زندگی آدمی شروع می شد و به وصال حقیقت مطلق، که از نظر عارفان مسلمان ذات الهی است، منتهی می گردید. آنچه کمترین جاذبه را برای آنان داشت پرداختن به امور دنیوی و به ویژه صورت پر منازعه و سراسر کشمکش آن در عرصه سیاست و قدرت طلبی بود. نفس و دنیا که بیشترین نقد و عیب جویی را در نظرگاه صوفیان از آن خود می کردند، اَوّلی بیشتر به معنای خودخواهی آدمی و جلوه های زننده آن در زندگی وی بود، و دومی ناظر به دو عنصر ثروت و قدرت که گرانبار شدن از آنها مانع عمده رهایی و رستگاری دانسته می شد.

گیلانی 
پیر سید احمد گیلانی (راست) در زمان ریاست جمهوری حامد کرزی (وسط) هم روابط نزدیکی با دولت داشت. او پس از برهان‌الدین ربانی (چپ)، دومین رهبر مهم جهادی بود که ریاست شورای عالی صلح را به عهده داشت. (عکس از: GETTY IMAGES

آنچه ناقدان معاصر بر صوفیگری و عرفان عیب می گیرند رازآلود ساختن مفرط امور و تنگ کردن عرصه بر عقل و کم بها دادن به دانش تجربی و بی مهری با فلسفه است که این امور خود به خود به رونق گرفتن بازار خرافه می انجامد، و شاید همین عوامل در ضعف تمدن اسلامی موثر بوده باشد. از دیگر سو اما، منصفانه نخواهد بود اگر همه تقصیر را در انحطاط تمدن اسلامی به گردن تصوف و عرفان بیندازیم زیرا این نظام های حکومتی مستبد و منظومه های فرهنگی بسته و سیستم های آموزشی ناکارامد بودند که نقش بارزتری در این زمینه داشتند.

تصوف دیری است که در سرزمین و در منطقه ما از نفس افتاده است. این افول که دامنگیر تصوف و عرفان شده تنها نتیجه اش این نبوده است که بازار خرافه گرایی و عوامزدگی گرم شده بلکه مهمتر این است که خلأ به وجود آمده از فقدان چهره های اثرگذار و جریان های زنده عرفانی، عرصه را به شکل چشمگیری در اختیار گروه های سیاسی تازه نفسی قرار داده است که بنام دین سودای دنیا می پزند، و این جریان بنیادگرایی دینی است.

بنیادگرایی دینی تا جایی که توانسته است تمرکز بر ظاهر شریعت را پررنگ ساخته و توجه به اخلاق و معنویت را از اهمیت انداخته است، و اکنون که نزدیک به یک قرن از شروع این روند می گذرد، جوامع مسلمان از نظر اخلاقی فروپاشیده تر و از نظر انسانی در شرایطی رقت‌بارتر قرار دارند. ترویج دیانتی که بنیادگرایان ما در نظر دارند نتیجه سرراست آن دور شدن از خدا و نزدیک شدن به قدرت است، و از همین رو از میان صفات الهی بیش از هر چیز بر حاکمیت تاکید می کنند و از میان آموزه های شریعت آنچه بتواند ربطی به سیاست پیدا کند بیش از هر چیز آنان را به وجد می آورد.

امروزه، جوان مسلمانی که در معرض تبلیغات بنیادگرایان قرار گرفته باشد، بیش از دلنگرانی از این که چگونه خشنودی خداوند را می تواند حاصل کند و با کدام فضایل و مکارم می تواند پای در پله های معنویت بگذارد، ذهنش به این مشغول است که نفت عربستان به کجا به مصرف می رسد، و نقش ایران در خاور میانه چیست، و نفوذ امریکا به کجا خواهد رسید، و در انتخابات ترکیه کدام حزب سیاسی رای بیشتر خواهد گرفت، و او همه این ها را دیانت و عبادت می شمارد. بحث در اینجا این نیست که نباید به این موضوعات روی آورد، بلکه بحث بر سر منطق پرداخت به این مسایل است که کدام یک را باید با تعبد انجام داد و به منطق آن وفادار ماند و کدام یک را با تعقل به پیش برد و به منطق آن پایبند بود.

در باره بنیادگرایی دینی و پیامدهایی که برای اسلام و مسلمانان دارد بیش از این می توان سخن گفت، اما در اینجا پرسش این است که آیا می توان با تکیه بر میراث صوفیه و عنایت به گنجینه عرفان اسلامی، سروسامانی به وضعیت نابسامان جوامع مسلمان بخشید، و اگر آری، چگونه چنین چیزی امکان تحقق خواهد داشت.

عرفان اسلامی با آنکه الهام گرفته از منابع دست اول دین اسلام است، اما محصول اجتهاد و تلاشی انسانی است که رنگ تاریخ بر آن نشسته و در پاسخگویی به نیازهای تاریخی و فرهنگی مسلمانان در ادوار مختلف شکل گرفته است. نگاه تقدس آمیز به این میراث اجازه نخواهد داد که بابی به نقد آن گشوده شود، و تا نقدی روشمند در میان نیاید نمی توان با آن دیالوگ برقرار کرد، و اگر هر دستگاه موروثِ مرتبط با جهان پیشامدرن در وضعیت مونولوگ قرار بگیرد جوامع امروزی را به طرف انسداد می برد و در مواجهه با دنیای امروز گرفتار بحران می کند.

همچنان، زبان عرفان اسلامی زبان دنیای قدیم است، زبانی است متناسب با ذهنیت انسان هایی که در جهانی رازآلود بسر می بردند و از تبیین بسیاری از امور طبیعی عاجز بودند. برای دست یافتن به ذخایر عرفان اسلامی باید از این زبان رمزگشایی شود و دست کم بخشی از آن به زبان امروزین صورتبندی پیدا کند تا بهتر به ذایقه نسل های امروز بنشیند.

در گامی دیگر، رابطه پیر و مرید، بدان گونه که در گذشته بود، از دید ناقدان معاصر، به برقراری رابطه ای عمودی از بالا به پایین می انجامد که با جهان گذشته همخوانی داشت و در نهادینه سازی دیکتاتوری و استبداد زیر نام های مختلف در فرهنگ ما نیز تاثیر داشته است. امروز لازم است که این رابطه شکل افقی به خود بگیرد تا فضایی دموکراتیک پدیدار شود و این رابطه به شکل گفتگویی دو طرفه میان پیر و مرید در آید، بدان گونه که میان استاد و دانشجو در آموزش گاه های مدرن دیده می شود، جایی که محدودیتی برای پرسیدن نیست و هراسی از اندیشیدن وجود ندارد.

عرفان اسلامی می تواند از دانش های جدید در عرصه روانشناسی، روانشناسی اجتماعی، مردم شناسی و حتی عصب شناسی استفاده کند، چنانکه در گذشته از میراث یونان و هند و ایران باستان استفاده شده بود، تا بتواند به نیازهای روحی و روانی مسلمانان در عصر حاضر پاسخ بدهد و تکرار پاسخ هایی را که برای انسان های قدیم داده شده بود و نیازهای آنان را پوشش می داد بسنده نداند.

به همین ترتیب، باید رقابتی که از قدیم میان فقیهان و عارفان وجود داشت و گاه به نفی و طرد یکدیگر می انجامید جایش را به همکاری بدهد، و بهترین راه همکاری تفکیک قلمروهای تخصص هر یک است، بدون اینکه یکی برای دیگری مزاحمت بیافریند. اینکه گفته اند از ویژگی های دنیای مدرن تفکیک قلمروها و کشف منطق حاکم بر هر قلمرو است سخنی گزاف نیست، و کاربست آن در تبین نسبت عرفان با دیگر قلمروها و عرصه های تخصصی می تواند بسیار کمک کننده باشد.

در یک سخن، اگر میراث عرفانی مسلمانان، بسان میراث فقهی و کلامی شان، مورد بازبینی و بازسازی قرار بگیرد، و غبار خرافه از آن تکانده شود و در این مسیر دانش های نو و تئوری های مدرن نیز به کمک آیند، می توان امیدوار بود که جایگزین مناسبی برای ایدئولوژی های افراطی در جهان اسلام عرضه گردد. تا آنگاه که چنین اتفاقی نیفتاده است، می توان به حق نگران بود که به عطش دین جویی جوامع مسلمان به صورتی کاذب پاسخ داده شود و جوانان ساده دل مسلمان به آسانی شکار تبلیغاتی شوند که از سوی گروه های افراطی جریان دارد و به آنان نوید بهشتی را می دهد که در خیال خود ترسیم کرده اند، بهشتی که گویا تنها با انفجار و انتحار به دست می آید.

در همین زمینه در بی.بی.سی:

گیلانی از رهبری فرقه قادریه تا ریاست شورای عالی صلح افغانستان

افغانستان، از اسلام حقیقت به اسلام هویت

پیوند هند و افغانستان از روزنه تحقیقات عرفانی

بنیادگرایی اسلامی و آینده دموکراسی در افغانستان

همرسانی کنید:

مطالب وابسته