راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

جنتی عطایی: ترانه سیاسی باعث انقلاب نبود و گرنه امروز هم انقلاب می‌کردیم

لیلی نیکونظر
قلمرو

«ما مهاجر نیستیم، تبعیدی هستیم»؛ این را در گفت و شنودی دوستانه به من خاطرنشان می­‌کند. یکی از آن وقت­‌هایی است که می‌­فهمم باید در انتخاب واژه‌­ها موشکاف بود. نزدِ ترانه‌­سرای بخشی از شگفت­‌آورترین ترانه‌­های نو فارسی، نمی­‌توان کلمات را بی­‌دقت و سهل­‌گیرانه به کار برد. خود او معجزه‌­گر کلمات است. حتی در گفتگو­های معمولی و غیر رسمی درباره­ هر چیز و ناچیزی، استفاده او از واژه‌­های سراپا فاخر و رسا و تبیین‌­گر، حضورش را در جمع برجسته می­کند. آدم عمیق، بسیار خوانده و دانسته­، و بسیار زندگی را فهمیده­‌ای است. در عین متانت و جدیت و بی‌­شوخی بودن، طنز حاضر جواب و دندان­‌شکنی دارد؛ حضورش مطبوع و دل­‌انگیز است.

موضوع نخستین شماره­ قلمرو، یعنی مهاجرت، موضوع کانونی این گفتگو ­است. به یک دو موضوع مهم دیگر که در گفتگوهای پیشین دیگران با او، نادیده و ناگفته مانده نیز می­‌پردازیم. این گفتگو قرار است بخشی از نادانسته­‌های ما را درباره ایرج جنتی عطایی و رابطه­ او با تبعید و ترانه­ در تبعید به دانایی بدل کند و هیچ ادعای دیگری ندارد. متن پیش روی شما شرح ره­‌آورد گفتگوی دو ساعته­ من، در شبی پاییزی در خانه­-استودیوی قدیمی و آجری پر لطفی است در شهر دوسلدورف، به تاریخ نوامبر سال ۲۰۱۶ میلادی. لطفاً بخوانید.

آیا شما خودتان را ترانه‌سرایی مهاجر می‌شناسید؟ آیا ترانه‌ دهه‌های اخیر شما را باید ترانه‌فارسی در مهاجرت شناخت و فهمید؟

من یک کارورز تبعیدی ترانه و تئاتر هستم. من آزادانه سفر از زادگاه­ ام و مقصدم را انتخاب نکردم. من هرآنگاه که بخواهم نمی‌توانم بازگشتی آزادانه و امن به سرزمینم داشته باشم. انسان تبعیدی از آغاز تبعید با جبر مواجه است. تبعیدی گریخته است تا جان به در برد. این گریز به سرزمینی دیگر کوچ کردن نیست. تبعیدی، زادگاه‌خود را با میل و رغبت رها نکرده، بلکه سنگر گرفته و پنهان شده است. همان­طورکه نمایشنامه‌نویس تبعیدی، زنده‌یاد غلامحسین ساعدی در نوشته‌ای از تفاوت مهاجرت و تبعید گفته، من و دیگرانی شبیه من تبعیدی هستیم. ترانه‌هایی که خارج از زادگاه متولد می‌شوند هم قرار نیست همه گزارش­گر شرایط تبعید باشند. چون هر آفرینش­گر هنری تا آنجا که می‌تواند و ممکن است، از تجربه‌صادقانه خودش و باورهایی که از آن خود کرده، روایت می‌کند. بنابراین چون من هرگز مهاجر نبوده‌ام و هیچ‌گاه مهاجرت نکرده‌ام، فقط می­توانم درباره‌ تبعید حرف بزنم.

 آیا در این انتخاب واژگان سیاستی دارید؟ صرف‌نظر از تعاریف موجود در حوزه‌جامعه‌شناسی تبعید و مهاجرت، آیا فکر می‌کنید در انتخاب بین دو واژه، باید سیاست خاصی داشت؟ واژه «مهاجرت» کاملاً خنثی‌ و بی­طرف است، اما وقتی از «تبعید» می‌گوییم و خودمان را تبعیدی می­‌شناسانیم، گویی با انتخاب این واژه، اعتراضی هم علیه عاملان این تبعید داریم. آیا در اصرار شما به اینکه خودتان را تبعیدی بشناسانید و تعریف کنید، اعتراض و سیاستی هم در کار است؟

بله، آیا اگر یک زندانی سیاسی در گزارشی خود را زندانی سیاسی بنامد، یا یک فمینست در شرایطی مردسالارانه، خود را فمینیست بداند، شما آن را پافشاری در نامگذاری تلقی می‌­کنید؟ در ایران، اگر جان‌مان هم در خطر نبوده، آفرینش­گری هنری‌مان در خطر بوده است. شما به ­ندرت می‌بینید نه تنها کارورزان یک گونه هنری با خطر خانه‌نشینی، حبس یا اعدام مواجه شوند، بلکه خود آن گونه‌ هنری هم مطلقاً ممنوع شود. این اتفاق پس از انقلاب ۵۷ روی داد؛ نه تنها ترانه ­سرایان، دست­کم بخشی از با مشکلات جدی مواجه شدند، بلکه کلیت گونه‌ ترانه تا سال‌های سال ممنوع بود. به نظر من حتی اگر جان یا حضور خصوصی و اجتماعی‌کسی در ایران در خطر نبوده، حتی اگر آزادانه ویزا گرفته و به خارج از ایران آمده، سپس به دلیل ممنوع بودن حرفه‌اش، راه بازگشت خود را مسدود می­بیند و ناچار در غربت می‌­ماند، تبعیدی است. مهاجران، معمولاً در جستجوی زندگی بهتر، آزادانه و به دلخواه زادگاه­شان را ترک می‌کنند و بازگشت­شان نیز به دلخواه و بی­‌خطر است.

شما برای چه تبعید را انتخاب کردید؟ دلایل و زمینه ­های سیاسی تبعید را توضیح دادید. اما بیشتر از دلایل شخصی خودتان بگویید و آن هنگامی که تصمیم گرفتید از ایران خارج شوید.

انتخاب؟ زنده بودن را ترجیح دادم. زنده بودن و کار کردن و با عوامل تبعیدساز ستیزه کردن را ترجیح دادم. الان نمی‌توانم بگویم. شاید آن روزها باید می‌رفتم و در یک غار زندگی می‌کردم که بگویم فقط زنده‌ام. همترانه‌هایی‌ داشتم که این کار را کردند. ماندن را انتخاب کردند؛ ماندن و کار نکردن را. بابک بیات، یکی از مهم­ترین آهنگ­سازان تاریخ ما همین کار را کرد. او در زمان ممنوع بودن ترانه، ماندن و کار نکردن را انتخاب کرد. اما شرایط من با او فرق داشت. در کشور ما جان و حرفه ترانه­ سرا، در مقایسه با موزیسین بیشتر در خطر است. معمولاً کسی شما را به خاطر فراز و نشیب ملودی یا فواصل، سانسور یا دستگیر نمی‌کند، اما کسی که با واژه‌ها درگیر است، گرفتار دستور و سانسور سرکوب می‌شود. آن روزها به ذهنم نرسید که می‌توانم بروم در یک غار زندگی کنم.

به ردپای تبعید در ترانه‌های‌تان آگاه هستید؟ خودتان فکر می‌کنید این سال‌های زیستن در تبعید چه تاثیری در ترانه‌های شما داشته است؟

من درباره‌ هیچ ردپایی در ترانه‌ام فکر نمی‌کنم. من به صورت ساختگی و تصنعی هیچ حس و حال و سوژه و تمی را در ترانه‌ها‌یم پیدا نمی‌کنم. من فقط گزارشی از زیستنم و آنچه شنیده‌ام یا شاهد بوده‌ام، یا رخدادی را که جامعه به من گزارش کرده، نوشته‌ام. این گزارش‌ها از ضمیر و جان و جهان من، از توان من باز زاده شده و چه در تئاتر و چه در ترانه به یک اثر هنری تبدیل شده است. وقتی شما برای مدتی طولانی در تبعید هستید، گویی در یک سلول زندان به سر می‌برید. وقتی در سلول زندان از شما بپرسند کدام یک از ترانه‌های شما تحت تاثیر شرایط‌ زندان بوده، عجیب به نظرتان می‌رسد چون ترانه‌ای خارج از تبعید سروده نشده. کلمات بعضی از ترانه‌های من این تاثیر را نشان می‌دهند. مثلاً «پرسه در خاک غریب، پرسه‌ بی‌انتهاست» یا «مرا به خانه‌ام ببر اگر چه خانه خانه نیست»؛ و برخی دیگر هم به وضوح تبعید را نشان نمی‌دهند.

در کنار گزارش شما از میل بازگشت به وطن، در ترانه‌های شما امید زنده است. می‌گویید «میعادگاه ما: میدان آزادی». چطور این همه ‌سال شعله‌ امید را زنده نگه داشتید؟

من با این سن و سال و شرایط ایران و جهان، هرگز امید ندارم که بتوانم آزاد به ایران بازگردم و آزاد کار کنم. من این امید را برای آیندگان دارم، برای همه‌کسانی که برای بهتر کردن جهان تلاش می‌کنند، برای همه‌کسانی که آرزوی آنها به دست آوردن عدالت اجتماعی و عدالت جنسیتی و از بین بردن تبعیض‌های نژادی و جنسیتی و جنگ است. امید دارم که هیچ نویسنده‌ای، هیچ آفرینش­گری برای بیان فکرهایش سانسور و دستگیر نشود. اداره‌سانسور و مجوز وجود نداشته باشد. من این امید را برای آیندگان دارم. ما شوربختانه به دلیل حکومت مذهب، شرایطی را تجربه می‌کنیم که کمتر ملتی در جهان تجربه می‌کند. پیش از هر چیز، گروه اندک چیره بر جامعه، همه چیز را سیاه و  سفید می­بیند و هر چیزی را غیر از آنچه می‌پسندد، مردود و شایسته نابودی می‌شناسد. این تجربه تلخ و سیاه ماست.

این تجربه­ تلخ و سیاه تبعید که می‌گویید در نمایش‌هایی که در این سال‌ها در خارج ایران کارگردانی کردید و به صحنه بردید هم هست. شاید در نمایش‌هایتان به تبعید خودآگاه‌تر هستید و ردپای تبعید آنجا بیشتر و پررنگ‌تر به چشم می‌آید.

تنها دومین تئاتری که از من به روی صحنه رفت، نامش «فاخته‌ دهان‌دوخته» بود که کاری در ارتباط با زندگی و کشته شدن فرخی یزدی است و در پیوند با تبعید نیست. «رفت و برگشت»، نمایشی است درباره‌ دو تبعیدی؛ مرد فعال سیاسی‌ای است که از تبعید خسته شده و می‌خواهد بازگردد و زن، بازیگر تئاتری که توانسته توجه زیاد رسانه‌های جهانی و جامعه‌میزبان را به دست بیاورد، می‌خواهد بماند. «پروانه‌ای در مشت» هم درباره‌رابطه‌پدری تبعیدی با پسرش است؛ پسری که آمده یا پدر نمایشنامه‌نویس تبعیدی‌اش را به وطن برگرداند یا او را بکشد. تازه‌ترین نمایش، «یک رویای خصوصی» هم درباره‌یک نقاش تبعیدی است که نمی‌توانسته در وطنش زنان را نقاشی کند، و رابطه عاشقانه تخیلی او با دختر پناهجوی خواننده‌ای است که در وطن خودش نمی‌توانسته بخواند. بله، تبعید تم اصلی بیشترینه­ نمایش‌های من بوده است.

در این سال‌ها، ما ترانه‌ای از شما شنیدیم که به نظر بسیار شخصی می‌آمد: «ترانه‌هامو پس بده». این ترانه در اثر یک ناامیدی شخصی یا حرفه‌ای به دنیا آمد؟ شرایط تولد این ترانه چه بود؟ از چه کسانی می‌خواستید ترانه‌هایتان را پس بدهند؟

من هرگز ترانه را به عنوان شغل‌ام انتخاب نکردم. کارهای دیگری برای امرار معاش کردم که ترانه گفتن به خاطر تامین هزینه‌های زندگی‌ام حرفه­ من نباشد. از این چشم­ انداز من ترانه ­سرایی حرفه ­ای نیستم. ترانه گفتن برای من یک تجربه‌عاطفی بوده است و صدایی برای بیان حس عمومی جامعه­ پیرامونم. من با آهنگ­سازان بسیاری همکار بوده‌ام. کسانی که از آغاز کار، از هفده هجده سالگی‌ام با من بودند؛ مثل میلاد کیایی، سلیمان اکبری، زاون و بعدها گونه­ ای که همترانگی نامیده شد، آرام آرام با ما، من و زنده یادان پرویز مقصدی، بابک بیات و واروژان شکل گرفت و «تیم» به وجود آمد. هم­تران­گی! همراه با هنرمندانی که مجری این هم­تران­گی‌­ها بودند.

این تیم باعث شد که بتوانیم قد بکشیم و خودمان را به جامعه‌ نشان دهیم. تیم‌هایی که به وجود آمده بود، برای ما شبیه خانواده بود. وقتی که تبعید برای بخشی از ما پیش آمد، ما باید این همگریزی را با هم تجربه می‌کردیم. باید هم را پناه می‌دادیم؛ آن را با هم در میان می‌گذاشتیم. اما آرام آرام شرایط عوض شد و تجربه‌عاطفی من در پیوند با کار ترانه هم تغییر کرد. وقتی که شرایط کل تبعید با آمدن خیل مهاجران، عوض شد، و بعد، بخشی از هم‌تیم­های من خاموش شدند یا نیامدند، مثل واروژان یا بابک بیات، و بعد شرکت‌های پخش و تولید موسیقی و تبلیغات برای ترانه تصمیم می‌گرفتند، و با مرور فرآورده ­ها، به این نتیجه رسیدم که گویا پیوند و پیمانی که بین ما هم‌تیم­ها بود، دیگر وجود ندارد. به نظرم رسید آنچه که من فکر می‌کردم، که ما می‌خواهیم با ترانه‌هایمان ‌با ظلم تبعیدساز مبارزه کنیم، احتیاج به تجدید نظر دارد.

شنیدم اینجا و آنجا گفته‌اند به دلیل آنکه برخی خوانندگان و مجریان ترانه‌های من با ترانه‌سراهای جوان داخل ایران کار می‌کنند، من دلگیر شده‌ام و این ترانه را نوشته‌ام. این ترانه‌سرایان جوان در ایران، فرزندان و از پی‌آمدگان من هستند. من همیشه به آنها عشق دارم و همیشه نگران آنها هستم که مبادا تجربه‌ من برای آن‌ها رقم بخورد؛ هر چند، گاهی با اندیشه ترانه‌ آنها یا آرزوهای آنها در ترانه‌هایشان مخالف هستم. به هر حال، دلیل گفتن این ترانه همین بود که من دیدم که ترانه­‌خوان‌­های هم‌تیم من، دارند ستیز با ظلم تبعید را به تاخیر می‌اندازند. نه تنها به تاخیر، که این تیتر تبلیغاتی را همراهی کنند که شهرتشان که صدای اعتراض ترانه­ تبعید بوده‌­اند، توهم و شایعه سازی ما بوده است و هیچ سانسور و توقیفی در پیوند با ترانه­ و نام و اندیشه و پیام ما از سوی تبعیدسازان ما در کار نیست!

همان‌طور که در ترانه‌ام گفته‌ام کاش به آن روز اول و اولین سلام برگردم و همه چیز را تغییر بدهم. کاش می‌شد همه‌ترانه‌هایم را از کارنامه‌ این خوانندگان و مجریان ترانه‌هایم پس می‌گرفتم. امیدوارم تاریخ ترانه وقتی به ما و دوره‌ما نگاه می‌کند، ترانه‌ «ترانه‌هامو پس بده» را بدون پیش‌داوری، قضاوت کند.

به نظر می‌رسد از نوعی واگرایی در جامعه‌ موسیقی در تبعید می‌گویید. این انتقاد مهمی است که به دیاسپورای ایران وارد است: واگرایی. شما این واگرایی را چطور می‌فهمید؟ ریشه‌های این واگرایی در چه می‌بینید؟

ما در تبعید به اقلیت‌های پراکنده‌ای تبدیل می‌شویم. ناگزیریم با فرهنگ مسلط جامعه‌ای که در آن زیست می‌کنیم، بیامیزیم. ایرانی‌هایی که سال‌هاست در سوئد زندگی می‌کنند با ایرانیانی که سال‌هاست در کانادا زندگی می‌کنند کاملاً فرق می‌کنند. اولی به لحاظ فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، اخلاقی شبیه ملت سوئد می‌شود و دومی شبیه ملت کانادا. ما فقط هم‌میهنان «سابق» هستیم. میان ما فقط آن نوستالژی، مشترک است. گاهی در کنسرت‌ها و برنامه‌های هنری و روزهای عید و مناسبت‌های تاریخی گرد هم می‌آییم اما، چیز دیگری جز نوستالژی میان ما نمانده است.

ترانه‌ شخصی دیگری هم این سال‌ها ازسوی شما سروده و دکلمه شد و به گوش ما رسید: «تو مثل من نباش». این ترانه در چه زمینه‌ای متولد شد؟ شرایط به دنیا آمدن این ترانه چه بود؟

مثل وصیت یک سالخورده است که می‌خواهد با آیندگانش حرف بزند. دلم می‌خواست ترانه‌سرایان جوان داخل ایران را در آغوش بگیرم و این ترانه را برای آنها زمزمه کنم. این ترانه هنوز به صورت متن است و با ملودی و تنظیم هم‌آغوش نشده.

در «تو مثل من نباش» شما از یک هراس و اضطراب می‌گویید. ترانه‌تان گزارش ترس از آینده و یک عدم امنیت هم هست. آیا این تاثیر تبعید در زندگی و شعر شماست؟

نه چنین چیزی نیست. کاش فقط ما تبعیدی‌ها دچار اضطراب می‌شدیم. این جمع‌بندی نوعی زیستن است. بازگویی خود است. بیشترینه‌ کسانی که دارم رو به آنها حسم را می‌گویم از پی‌آمدگان من و ترانه‌سرایان جوان هستند.

ولی شما هم قطعاً شبیه بسیاری از تبعیدیان با هراس و اضطراب سرزمین ناشناخته و غریبه‌ای که در آن ساکن شدید، مواجه بوده‌اید.

بله، به هر حال آن زمانی که ما از ایران خارج شدیم، همه‌چیز غریبه بود. همه‌وجودمان غریبه بود. هیچ‌چیزی بوی آن چیزی که من را من کرده بود، نمی‌داد. الان اما در تبعید ایرانی، همه چیز ایرانی هست. از کافه و کاباره و رستوران ایرانی تا سنگکی و کارخانه‌ و شرکت ایرانی و تجارت و جراحی، همه چیز هست. مهاجرین امروز، بخشی از زادگاه خود را با خود آورده‌اند. مثل این می‌ماند که مهاجر ایرانی، شهرک بسیار کوچکی از زادگاه خودش ساخته است. ما این را نداشتیم. همه‌چیز بویی غریب و ناآشنا داشت؛ همه‌چیز انزوا و هراس بود.

نوستالژی در زندگی روزانه‌شما چقدر حضور دارد؟ چقدر روزانه درگیر نوستالژی ایران هستید؟

من مطلقاً نوستالژی ندارم. به خودم قبولانده‌ام که هرگز بازنمی‌گردم و این حق را به خودم نمی‌دهم که مدام درگیر خاطره‌ گذشته باشم. من آرزو دارم بدانم مادر یا پدرم کجا به خاک سپرده شده‌اند. شوربختانه من چون جامعه‌شناسی خوانده‌ام، یک چیزهایی را می‌دانم. این را می‌دانم که اگر الان چشم‌هایم را ببندم و به زادگاهم بازگردم، هیچ شناختی از آنجا نخواهم داشت. کلان‌سالگی هم البته بی‌تاثیر نیست. وقتی که دیگر بابک بیات رفته، واروژان نیست، وقتی اصغر محبوب نیست، وقتی خیابان‌ها اسم‌هایی دارند که نمی‌شناسی و کسی خیابان‌های تو را با اسم‌های قدیمیش نمی‌شناسد و بلد نیستم، کجا بروم؟ اینها‌همه از ظلم‌هایی است که تبعید با ما می‌کند. آنهایی که این تبعید را سبب شدند، این را سر ما آوردند.

در ترانه‌ای تازه سروده شده از سوی شما یک خطی هست که از زبان یک تبعیدی می‌گویید «جهنم بهتر از خانه است». چرا؟

این را من نگفتم. این را یک تبعیدی در شعر من گذاشته است. از بسیاری از تبعیدیان و پناهندگان کمپ‌ها اگر بپرسید چرا به تبعید و به این جهنم و شرایط سخت تن داده‌اید، می‌گویند درست است که به این جهنم آمده‌ایم، اما شرایطی که در زادگاه‌‌مان ما را به تبعید پرتاب کرده، از شرایط غربت بدتر است.

نگاه شما در عاشقانه‌‌های‌تان، بسیار نگاه متمدنانه و محبت‌آمیزی است. در کنار فوج فوج ترانه نفرت که در یکی، دو دهه‌گذشته تولید شد، شما همچنان به عاشقانه‌های متمدنانه‌تان وفادار مانده‌اید. چرا هیچ ردپایی از تلافی، یا خشم به معشوق در ترانه‌های شما نیست؟ درباره‌ترانه‌های واسوخت که اغلب در داخل ایران سروده می‌شوند، چه فکر می‌کنید؟

ما هرگز با یک نوع ترانه روبه‌رو نبوده و نیستیم. همه‌جای جهان همین است. در همین غرب هم بخش بسیار بسیار وسیعی از تولیدات ترانه، ترانه‌هایی هستند که از نظر سطح، زبان و پیام از این ترانه‌های واسوخت که شما می‌گویید هم بدتر هستند. مثل دستمال‌کاغذی هستند در کنار دستمال­های ابریشمین. برای همین به صورت انبوه و برای فروش زیاد ساخته و تولید می‌شوند. این دستمال‌کاغذی‌ها را نمی‌توانیم با دستمال دستبافت ابریشمین که سال‌ها روی آن کار شده مقایسه کنیم. نمی‌توانیم تعریف مساوی از هر دو داشته باشیم. بخش بزرگی از تولیدات ترانه، در همه‌ جهان، با معیارهای هنری قابل بررسی نیست و در مجموعه‌هنر قرار نمی‌گیرند. در سینما هم همین است. چقدر در سینما مهرورزی می‌بینید، چقدر تصویر کردن ستم هست؟ چقدر نگاه به تساوی حقوق دوجنس؟ چقدر تفاخر هنری هست؟ بسیاری از محصولات سینما هم از بیان هنری خالی است.

 ما در شعر نو فروغ را داریم. «فروغ ترانه نو» چه کسی است؟ به غیر از هما میرافشار و زویا زاکاریان، ترانه‌سرایان زن در دوران اوج ترانه‌ نو کجا بودند؟

درباره‌ترانه، شما باید این را در نظر بگیرید که نام ترانه‌سرا زمانی به گوش شما می‌رسد که آن ترانه محبوب و معروف شود. ما ترانه‌سراهای زن داشتیم اما اگر شما نام آنها را نشنیده‌اید به این دلیل است که سروده‌های آنها کمتر محبوب و شناخته شده است. ملودی و آهنگ و اجرایی موفق است که شما را متوجه متن کلام و نام ترانه‌سرا می‌کند. البته ترانه سرای پیش­کسوت من بانو میرافشار پیش از ترانه­ نو و در کنار آن شهره بود­ند. بعد هم، سن ترانه‌ نو تا پیش آمدن انقلاب، زیاد نبود و تاریخی نداشت. اگر از سال ۴۵ تا ۵۷ را عمر ترانه‌ نو بدانیم، این دوران آن­قدر طولانی نبود که ما بخواهیم چنین سوالاتی را مطرح کنیم. اما به جای آن، ما هیچ زمانی شبیه این دوران و در ایران، این همه ترانه‌سرای زن نداشتیم. شوربختانه، این ترانه‌سرایان زن باید برای مردان خواننده ترانه بنویسند. هرچند (می‌خندد) گاهی حس زنانه‌ای از دست‌شان بیرون می‌رود و شما آن حس و حالات زنانه را با صدای مردانه‌ای در ترانه‌ها می‌شنوید.

از دوران کوتاه ترانه نو گفتید. به رغم عمر کوتاه این دوران، انگاره‌ای وجود دارد که شما ترانه‌سرایان آن دوران، یک‌تنه باعث سرنگونی حکومت پهلوی شدید. آیا با این انگاره آشنا هستید؟ پاسخ‌تان چیست؟

هیچ ترانه یا آفرینش­گر هنری در هیچ زمان و مکان تاریخ، نتوانسته، نمی‌تواند، و نخواهد توانست باعث سرنگونی یک رژیم یا روی کار آمدن رژیم دیگری شود. جهان در آن سال‌ها درگیر یک موج جهانی و گسترده‌ تحول بود. آن موج به ایران رسید و تاثیر خودش را گذاشت. نمی‌دانم آیا مثلاً کسی می‌رود جان بائز یا باب دیلن را استنطاق کند که ترانه‌های شما در دوره‌ای خاص باعث این و آن رویداد سیاسی شده یا خیر. نه، انقلاب ایران به هیچ ترانه‌ای مرتبط نبود. اگر ترانه‌های من یا ما قدرت داشت یک نظام سیاسی را سرنگون کند، من سعی می‌کردم با ترانه‌هایم نظام سیاسی کنونی حاکم را سرنگون کنم! اما چنین اتفاقی نمی‌افتد. من به مردم و زادگاهم زمزمه­ عاشقانه داده‌ام و حرفی زده‌ام که فکر می‌کردم جامعه‌ و مردم‌ می‌خواست بگوید. برای من مهم نبود و نیست که چه کسی حکومت می‌کند. من ترانه‌ام را برای انتقاد به نابرابری و فقر و ستم و بازگو کردن آنچه در جامعه‌ اتفاق می‌افتد، اختصاص داده و خواهم داد. در جامعه‌ ما به غلط این­ طور جا انداخته‌اند که هنر نباید سیاسی باشد. جالب اینجاست که هنر مدح‌کننده قدرت را سیاسی نمی‌دانند، اما هنر منتقد و معترض را سیاسی می‌دانند و محکوم می‌کنند. در هیچ‌جای جهان آدم‌ها به سیاسی نبودن افتخار نمی‌کنند. آن‌هم در جامعه‌ای که اسم گذاشتن روی فرزند هم تصمیمی سیاسی است. هر کاری در جامعه‌ و جهان امروز یک کار سیاسی است و هیچ اشکالی ندارد. هیچ ایرادی ندارد که یک هنرمند بخواهد صدای انتقاد مردمش باشد و آن را منتقل کند، یا بخواهد شکل زیستن مردمش را گزارش بدهد. هیچ هنرمند بزرگی در جهان را نمی‌شناسم که چنین کاری نکرده باشد.

در نهایت، آیا شما ترانه‌فارسی را همچنان به عنوان یک رسانه، تاثیرگذار می‌دانید؟ به نظر می‌رسد موسیقی امروز فارسی، آن حساسیت و وابستگی به کلام و واژه را از دست داده است. چقدر ترانه‌ امروز فارسی را در به­ وجود آوردن تغییر موثر می‌دانید؟ 

باز هم باید تاکید کنم که ما باید بدانیم درباره‌ چه ترانه‌ای حرف می‌زنیم. ما داریم درباره‌ ترانه‌فارسی صحبت می‌کنیم. همان طور که گفتم در کمتر جایی از جهان این اتفاق افتاده که ترانه‌سرایان و کارورزان تاثیرگذار و باسابقه‌اش تبعید بشوند و گونه‌ هنری ترانه هم ممنوع شود. عده‌ای در ایران ماندند و در تمامی سال‌های ممنوعیت ترانه سکوت کردند. اینها زمانی لازم داشتند تا دوباره خود را در پیوند با پیشینیان خود قرار بدهند و جلو بروند. همین امروز در ایران ترانه‌سرایان خوبی هستند و ترانه‌هایی می‌گویند که شما می‌بینید دارند در کلام‌شان تلاش می‌کنند. من هنوز و همیشه این آرزو و اندیشه­ ام را دوست داشته­ ام که باور کنیم ترانه روزی بتواند همچون طلایه­‌ای یا غزل­سرودی همصدا و همراه دستاوردهای جامعه، پیشرو و پیروز باشد. جامعه‌­ای که در آن هیچ کس چیزی از سانسور و زندان و شکنجه واعدام به خاطر نیاورد و هرگز و هیچ گونه نابرابری انسان­ها را از هم جدا نکند.

———————–
*این گفتگو برای بازنشر در راهک کوتاه شده است. برای خواندن متن کامل به سایت قلمرو مراجعه کنید.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته