راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

کتابفروشی تاریخ و یادی از بابک افشار

محمدرسول دریاگشت
میراث مکتوب

بابک افشار:
تولد، آبان ماه ۱۳۲۶ ـ فوت ۱۵ اسفند ۱۳۸۲

سابقۀ دوستی من با پدر بابک در کارهای اداری و فرهنگی که از سال ۱۳۴۳ به تدریج شکل گرفته بود، موجب شد تا کم‌کم با روانشاد بابک افشار آشنا شوم. سپس میان ما صمیمیت و عُلقه‌ای ایجاد شد و خیلی با هم اُخت بودیم، تا به حدی که او مرا به طور خصوصی «ممد» صدا می‌زد، و من او را «بابک». من چون برادر ندارم او برای من بسیار عزیز و گرامی و برادر بود. من هم فکر می‌کنم برای او قابل احترام و معزز بودم. همیشه روی دوستی و همکاری با من حساب ویژه‌ای باز کرده بود. هرچه از من می‌خواست من ابداً دریغ نداشتم. همواره از همکاری تنگاتنگ من و پدر عزیزش یاد می‌کرد، همیشه و به دفعات از من می‌خواست خاطرات همکاری با پدرش را بنویسم، حتی موقع نشر «ارج‌نامۀ ایرج» پی‌درپی یادآوری می‌کرد که من طفره زدم.

بابک خان خیلی مهربان و صمیمی بود. بعضی مواقع البته عصبی می‌شد و کمی بلند صحبت می‌کرد، و در این حالت اندکی لکنت زبان می‌گرفت. خیلی شاداب و خنده‌رو و شلوغ پلوغ بود. شوخی و بذله‌گویی را دوست داشت (البته نه از نوع ناگوار). آهنگ‌های اصیل ایرانی را دوست می‌داشت. در اتاق کارش یک دستگاه رادیو و پخش داشت که در مواقع بیکاری آهنگ‌های بنان و نوری را گوش می‌داد. خیلی شیک‌پوش بود. گاهی می‌دیدم لباس‌های او «ست» بود، یعنی کفش و جوراب و کت و شلوار و پیراهن و کراوات همه یک‌دست سبز، و یا قهوه‌ای.

بابک خان کتاب را خوب می‌شناخت. از سوابق چاپ و موضوع کتاب‌ها بسیار می‌دانست. در منزل کتابخانۀ مفصلی تدارک دیده بود. با کار نشر خوب آشنا شده بود.

با این اوصاف و سوابق وقتی صبح روز شنبه در دفتر بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار خبر درگذشت او را شنیدم، غم تمام وجودم را فراگرفت. وارفتم، یک ساعت مات و مبهوت در جای خود میخکوب شدم… ماه‌ها افسرده و غمگین بودم. هنوز هم مرگ او را باور ندارم، هر چند مرگ حق است. روحش شاد شاد شاد.

حال و هوای کتابفروشی تاریخ

بعد از انقلاب، در سال ۱۳۵۸ بابک افشار در کنار پدرش و با مدیریت او و با همکاری آقایان کاوس جهانداری و قدرت‌الله روشنی زعفرانلو «سازمان کتاب» را راه انداختند. کار این سازمان خرید و فروش و پخش کتاب بود. افسوس که دیری نپایید.

سپس بابک به تنهایی کتابفروشی تاریخ را در ساختمانی در خیابان میرزای شیرازی رو به راه کرد. پس از مدتی کتابفروشی را به ساختمان فروردین، خیابان انقلاب، پایین‌تر از دانشگاه تهران، روبه‌روی سینما سپیده انتقال داد، سال ۱۳۶۰ یا ۱۳۶۱ بود. در طبقۀ دوم آپارتمانی به مساحت تقریبی ۱۴۰ مترمربع، دارای یک سالن بزرگ حدود شصت متری و سه اتاق در کنار هم هر یک به مساحت بیست متر که پنجره‌های آن رو به خیابان انقلاب باز می‌شد. اتاق سمت راست دفتر کارش بود. سه طرف اتاق را قفسه‌بندی کرده بود و چند مبل راحتی هم وسط بود که دوستان بنشینند. اتاق وسطی هم دارای میز  تحریری بود که گاهی من پشت آن مستقر می‌شدم. گاه پدرش آنجا می‌نشست. وسط اتاق هم یک میز ناهارخوری دوازده نفره بود. دور تا دور آن هم قفسه‌بندی شده و پر از کتاب بود. اتاق سمت چپی هم در حقیقت انبار کتاب بود. آنجا هم پر از کتاب بود. وسط سالن هم چهار عدد میز بود که روی آن کتاب‌های تازه چیده می‌شد، اطراف سالن هم تماماً قفسه و پُر از کتاب بود.

به احتمال حدود هفت هشت هزار جلد کتاب در زمینه‌های تاریخ و جغرافیا، ادبیات، زبا‌ن‌شناسی، فلسفه و عرفان، فرهنگ و هنر، معارف اسلامی و باستان‌شناسی موجود بود. بالای قفسه‌ها نام رشته‌ها نوشته شده بود که جوینده خیلی راحت موضوع کتاب موردنظر خود را بیابد. آقای اصغر حسینی اکبرنژاد عضو بازنشسته و صدیق دانشکدۀ حقوق دانشگاه تهران خیلی صمیمانه و صادقانه بابک‌خان را یاری می‌رساند. کارهای خدماتی و صندوق‌داری با او بود. به بانک هم می‌رفت و چک‌ها را به حساب می‌گذاشت و یا وصول می‌کرد. خیلی مورد وثوق بابک‌خان بود.

من هم پس از اینکه مسئولیت ویراستاری، نظارت در چاپ و سایر مسائل غیراداری مجلۀ آینده را به دست گرفتم و اغلب در حروفچینی، چاپخانه، لیتوگرافی و وزارت ارشاد بودم، وقتی فراغت حاصل می‌شد به کتابفروشی می‌رفتم. بنابراین همواره در جریان امور آنجا بودم. بابک خان همیشه در موضوع روز نشر کتاب قرار داشت و به محض آگاهی از انتشار فلان کتاب، تعدادی سفارش می‌داد و همیشه کتاب‌های روز مربوط به رشته‌های تاریخ و ادبیات آنجا آمادۀ فروش بود. او دوستان زیادی میان ناشران و کتابفروشان داشت که مرتباً به آنجا می‌آمدند مانند آقایان احمد کرمی، مهدی علمی، اصغر علمی، علی‌اصغر عبداللهی و مرحوم منوچهر زری‌باف و … با این افراد خیلی صمیمی و یگانه بود. بابک خان به علت آشنایی عمیق با کتاب و مسائل حاشیه‌ای کتاب به دلیل پرورش او در خاندان اهل کتاب و فرهنگ، فردی علاقه‌مند و بسیار شوقمند و باهوش و آشنا با مقولۀ کتاب شده بود، به همین دلیل اطلاعات او در باب کتاب فوق‌العاده بود و در جور کردن کتاب برای کتابفروشی، حرفه‌ای و تخصصی عمل می‌کرد.

مراجعین به آنجا را باید به چند دسته تقسیم کرد. اول آنانی که صرفاً برای خرید کتاب‌های تاریخ و ادبیات می‌آمدند و خرید در این مکان برای آنان عادی و معمولی بود. دوم دوستانی بودند معمولاً از طبقۀ اساتید و یا فرهنگیان و فضلا که حداقل ماهی یک بار را به آنجا سری می‌زدند. از اساتید محترم دانشگاه‌های شهرستان‌ها که مدرس رشته‌های علوم انسانی بودند یقیناً آنجا می‌آمدند به منظور خرید یا اطلاع از تازه‌های نشر بودند. دسته‌ای هم که کتابفروشی «پاتوق فرهنگی» و محل امن و مطمئنی برای دیدار و گپ و گفتگوشان بود به طور عادتی مرتباً به آن مکان فرهنگی می‌آمدند، شاید هفته‌ای یک بار.

روزهای چهارشنبه روز خوبی بود که پدر بابک طبق عادت و برنامه از ساعت ۱۰ تا ۱۴ آنجا حاضر بود. به همین دلیل عدۀ بخصوصی مانند دکتر زریاب خویی، دکتر احمد تفضلی، دکتر یحیی مهدوی، دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، احمد اقتداری، مصطفی مقربی، دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی، دکتر احسان اشراقی، دکتر اصغر مهدوی، محمدتقی دانش‌پژوه، حسین خدیو جم، رحیم رضازاده ملک، قدرت‌الله روشنی زعفرانلو، دکتر محمود روح‌الامینی، دکتر حسن سادات ناصری، دکتر جلال ستاری، دکتر جواد شیخ‌الاسلامی، شیخ عبدالله نورانی، دکتر عبدالوهاب نورانی وصال، دکتر ایرج وامقی، حبیب یغمایی و دیگران در این روز به تناوب می‌آمدند.

همیشه بحث و گفتگو دربارۀ کتاب، درس، دانشگاه، و به طور کلی مسائل فرهنگی بود. عده‌ای هم ماهی یک بار می‌آمدند مانند مرحوم دکتر حسن مینوچهر از استادان. بازنشسته دانشگاه تهران که حقوق بازنشستگی خود را اواخر ماه از بانک ملی نزدیکی کتابفروشی تاریخ دریافت می‌کرد پس، فرصت را مغتنم می‌شمرد و سری به آنجا می‌زد.

عده‌ای هم مانند اُوانس اُوانسیان، تقی بینش مرتباً و همواره آنجا حضور داشتند و توفیقی هم برای من بود که دوستان را می‌دیدم. اوانسیان که الان مقیم امریکاست تقریباً هر دو روز یک بار آنجا می‌آمد. یک کیسۀ نایلونی در دستش بود، وقتی می‌آمد نان بربری و پنیر تبریز می‌آورد و لقمه‌ای هم به ما می‌داد. با بابک خان خیلی جورشان جور بود. هر وقت او می‌آمد شادترین ساعات روز برای بابک بود. می‌گفتیم و می‌خندیدیم. اُوانس اسم کتابفروشی را گذاشته بود «نخجیرگاه تاریخ». یک روز بابک عکسی از من و اُوانس در اتاق کارش انداخت که میان این اوراق چاپ شده است. آقای مهدی علمی، آقای عبداللهی، و خدا رحمت کند مرحوم زری‌باف صاحب کتابفروشی منوچهری مرتباً و شاید هر روزه آنجا سری می‌زدند.

در هر صورت اسامی افراد را تا جایی که یادم آمد حداقل ماهی یک بار دو بار آنجا تشریف می‌آوردند اینجا یادداشت می‌کنم که حق کلام ادا شده باشد و به یادگار بماند.

آذری، علاءالدین

رضانژاد، غلامحسین

عابدی، کامیار

آوایی، سید محمد

رضوانی، محمداسماعیل

عمادی، عبدالرحمن

امین مدنی، صادق

رواقی، علی

عنایت، محمود

ایزدپناه، حمید

روشن، محمد

غروی، مهدی

ترابی، محمد

زعیمی، خسرو

غفاری، فرخ

تسبیحی، محمدحسین

زنجانی، برات

فرشیدورد، خسرو

ابوالقاسمی، محسن

بختیار، مظفر

قاسمی، سیّدفرید

اخوین محمدی، عباس

بدره‌ای، فریدون

تکمیل همایون، ناصر

ادیب برومند، عبدالعلی

به آذین، داریوش

ثروتیان، بهروز

امامی خویی، محمدتقی

پانوسی، استیفان

ثقفی، رضا

امیری، منوچهر

پهلوان، چنگیز

جوینی، عزیزالله

حق‌شناس، علی محمد

شرفا، شرفایی

حاکمی، اسماعیل

حقیقت، عبدالرفیع

شهیدی، همایون

حالت، ابوالقاسم

خدیو جم، حسینی

صادقی، علی اشرف

محقق، مهدی

داوری اردکانی، رضا

صبا، محسن

محمدی، محمد

دبیرسیاقی، محمد

صراف، مرتضی

مرادیان، خدامراد

درخشان، مهدی

صفی‌پور، جواد

مروج، جلال

دهباشی، علی

صوتی، محمدعلی

مستوفی، رضا

ذبیحی، مسیح

طاووسی، محمود

مصطفوی سبزواری، رضا

ذکایی بیضایی، نعمت‌الله

طباطبایی اردکانی، محمود

ممیز، مرتضی

رجب‌نیا، مسعود

طبیبی، حشمت‌الله

منزوی، احمد

منزوی، علینقی

سعیدی سیرجانی، علی‌ اکبر

لسان، حسین

موسوی گرمارودی، علی

سمیعی، غلامرضا

محجوب، محمدجعفر

موسوی بهبهانی، علی

سمیعی بروجردی، احمد

نیساری، سلیم

نشاط، محمود

شاهد، احمد

وحید مازندرانی، غلامعلی

نصیری، محمدرضا

کارگر ابرقوهی، حسن

ودیعی، جمال

نگهبان، عزت‌الله

کمالیان، سعید

ورجاوند، پرویز

نوریان نجف‌آبادی، مهدی

کیانفر، جمشید

هاشم‌پور سبحانی، توفیق

نیکوهمت، احمد

گلبن، محمد

همایون فرخ، رکن‌الدین

سجادی، جعفر

گلزاری، مسعود

یزدگردی، امیرحسن

سجادی، ضیاءالدین

گلشنی، عبدالکریم

یغمایی، حبیب

سعیدی، علی‌اصغر

گنجی، محمدحسن

یوسفی، غلامحسین

امکان دارد حافظه‌ام یاری نکرده باشد و نام شریف عده‌ای از دوستان ارجمند از قلم در رفته باشد. اگر چنین مواردی پیش آمده باشد واقعاً شرمنده‌ام.

تا جایی‌که به خاطر دارم بابک افشار در دهۀ ۶۰ چند کتاب نشر داده بود. بدین شرح:

۱۳۶۱. تذکرۀ سخنوران نائین، تألیف جلال بقائی نائینی
۱۳۶۶. تذکرۀ شعرای یزد، پژوهش و گزینش عباس فتوحی یزدی
۱۳۶۸. واژه‌نامۀ یزدی. گردآوری ایرج افشار تنظیم و آوانویسی محمدرضا محمدی، و از محل گنجینۀ آقای حسین بشارت به چاپ رسیده بود، و کتابفروشی تاریخ این اثر را پخش کرده بود.
۱۳۶۹. شرح حال استاد آواز ایران مرحوم غلامحسین بنان که این اثر را با مشارکت آقای علی اصغر عبداللهی مدیر نشر دنیای کتاب چاپ و منتشر نمود.

یکی  از کارهای خوبی که در آن مکان فرهنگی آبرومند روی می‌داد جور کردن کتاب برای سفارش‌دهندگان از شهرستان‌ها (دانشگاه ها و کتابفروشی‌ها) و بعضی کتابفروشی‌ها در اطراف تهران بود. معمولاً هم کتاب‌های تاریخی و ادبی سفارش می‌دادند. بابک خان خودش نظارت می‌کرد و کتاب‌ها را ردیف می‌کرد و لیست می‌نوشت. کسی می‌آمد به کمک آقای حسینی و کتاب‌ها را می‌بستند و در کارتن می‌گذاشتند، بعد وانتی می‌آمد و می‌برد و به گاراژ تحویل می‌داد. موارد ویژه‌ای هم بود که این کار را بابک خان خودش انجام می‌داد. استاد ارجمند دکتر یحیی مهدوی تشریف می‌آوردند آنجا و کتاب می‌خریدند برای اهداء به کتابخانۀ مرحوم مجتبی مینوی، بعد بابک خان فهرست تهیه می‌کرد و خدمتشان می‌فرستاد و آن شادروان چک در بهای آن می‌فرستادند. یا آقای شرفایی که کتاب می‌خرید برای کتابخانۀ معتبری که در شهر «جناح» در بندر لنگه داشت. خودش بار می‌کرد و می‌برد منزل دخترش در شهرک اکباتان در تهران، بعد در یک فرصتی روانه به جناح می‌کرد. چند نفری از قبیل چنین دوستانی از آنجا خرید کلی می‌کردند.

طرح تهیۀ القاب قاجار در محل کتابفروشی تاریخ

در سال ۱۳۶۵ یا ۱۳۶۶ ش بود، هنوز صدای موشک عراقی در تهران می‌پیچید. در همین هنگامه پدر بابک از عده‌ای دعوت به عمل آوردند که در محل کتابفروشی تاریخ جمع شوند و برای طرح موردنظر و اجرای آن مذاکره شود. عده‌ای حدود پانزده نفر حاضر شدند و در آن اتاق وسطی که میز ناهارخوری داشت نشستند و صحبت‌های ابتدایی به عمل آمد و قراری گذاشته شد و پیش‌نویسی ایشان نوشتند که در صفحۀ بعد چاپ می‌شود. این طرح عظیم با گستردگی فراوانی که برای آن در نظر گرفته شده بود هیچ‌گاه عملی نشد. به گمانم قضایای موشک‌اندازی و وضعیت خاص تهران کار را به تعطیلی کشانید. نگارنده یکی از کارگزاران این امر مهم بود.

در سال ۱۳۷۹ ش آقای دکتر کریم سلیمانی کتاب «القاب رجال دورۀ قاجار» را که موضوع پایان‌نامۀ فوق لیسانس ایشان در رشتۀ تاریخ بود انتشار داد که نشر نی ناشر آن بود. برای این کتاب جناب افشار مقدمه‌ای نوشتند که به موضوع این طرح اشارۀ مختصری فرمودند. آنچه که آقای سلیمانی انتشار داد و بسیار هم ارزشمند و پسندیده بود در راستای همان هدف ما بود، اما با وسعت کوچکتری. دربارۀ این طرح هیچ مطلبی نمی‌نویسم و نامه‌ای را نقل می‌کنم که درین باره ارسال شد.

«با جمعی از محققان تاریخ دورۀ قاجار طرحی نوشته شده است که مجموعۀ القاب دورۀ قاجاری گردآوری شود (به طور خلاصه در حدود ورقه‌ای که پرسشنامه‌وار چاپ شده است) و در کتابی به چاپ برسد. چون جناب عالی قطعاً به این کار علاقه‌مندید اسم شریف در زمرۀ همین گروه قلمداد شد و انتظار دارم همکاری با این گروه را بپذیرید و نسبت به استخراج و جمع‌آوری القاب مربوطه به منطقۀ … براساس مآخذ چاپی و خطی و فرامین و نامه‌ها و اطلاعات محلی دیگر اقدام بفرمائید. خوشحال می‌شوم پاسخ مثبت جناب‌عالی و احتمال پیشنهادهای تکمیلی را دریافت کنم. اسامی همکارانی که تاکنون این خدمت رایگان را پذیرفته‌اند با نام کتاب‌هایی که تقبل کرده‌اند تا القاب مندرج در آنها را استخراج کنند برای اطلاعتان نوشته می‌شود تا جناب‌عالی زحمت مراجعه به آن کتاب‌ها را به خود ندهید و کتاب‌هایی را که درین صورت نیامده است اختیار بفرمائید. البته جناب‌عالی هم نام کتاب‌هایی را که انتخاب خواهید کرد برای ما خواهید نوشت.»

«ضمناً به استحضار برساند که در مرحلۀ اول کتاب‌های تاریخ عصری (نه منقولات بعدی)، خاطرات، سفرنامه‌ها، روزنامه‌های قدیم، شجره‌نامه‌های خاندان‌ها و پس از آن کتاب‌های تألیف شدۀ دست دوم رسیدگی خواهد شد. برگه‌ها و اطلاعاتی که دریافت می‌شود به تدریج الفبایی خواهد شد و یکی از همکاران این کار را برعهده خواهد داشت و طبعاً وقت را بیش از دیگران بر سر آن می‌گذارد. کتاب توسط یکی از ناشران طبع می‌شود و نام تمام همکاران با ذکر کتاب‌هایی که هر کس استخراج کرده است در آن خواهد آمد. برای کارهای اجرایی و هماهنگی گروه سه نفری به این شرح انتخاب شده‌اند.»

آریا، خالقداد

ذکاء، یحیی

اذکائی، پرویز

رضوانی، محمد اسمعیل

اسلام‌پناه، محمدحسین (کرمان)

رعنا حسینی، کرامت

اصفهانیان، کریم

ساکی، علی‌محمد

افشار، ایرج

سپنتا، ساسان

بیات، کاوه

سعدوندیان، سیروس

جکتاجی، محمدتقی

صداقت کیش، جمشید

دریاگشت، محمدرسول

صوتی، محمدعلی

ضرغام بروجنی، جمشید

گلبن، محمد

طیبی، حشمت‌الله

محدث، هاشم

طباطبایی مجد، غلامرضا

محمدی خمک، جواد

عاطفی، حسن

مسرت، حسین

قلم‌سیاه، اکبر

معززی، علی‌اصغر

قمی‌نژاد، محمدتقی

میرنیا، علی

کیانفر، جمشید

نشر برزو

بابک عزیز من از ابتدا که کتابفروشی تاریخ را تأسیس کرد، در بین کارهایش چند جلد کتاب نشر داد که شرح آن را جداگانه نوشتم. گویا در آن زمان قانونی بود که کتابفروش در عین حال می‌توانست کتاب هم منتشر کند.

در سال ۱۳۶۷ ش یک روز به من گفت فلانی اجازۀ نشر گرفته‌ام با نام «برزو». می‌خواهم کار چاپ را فعالانه با کمک شما ادامه دهم. گفتم این اسم برزو را به چه مناسبت انتخاب کردی؟ گفت برادرم صاحب فرزندی شده که نام او را برزو گذاشته است. من هم این اسم را برای نشر انتخاب کردم. یا علی گفتیم و عشق آغاز شد. بدون هیچ مذاکره‌ای کار را شروع کردیم.

بابک خان دو سه کار در نظر گرفت. یکی تجدید چاپ کتاب «روس و انگلیس در ایران» بود نوشتۀ دکتر فیروز کاظم‌زاده و ترجمۀ دکتر منوچهر امیری. این کتاب را قبلاً در سال ۱۳۴۵ مؤسسه فرانکلین چاپ کرده بود. تجدید چاپ را قرار بود مؤسسۀ امیرکبیر انجام دهد. من رفتم به مؤسسۀ امیرکبیر واقع در میدان مخبرالدوله. با فردی که سابقه پیش ایشان بود مذاکره کردم. ایشان پذیرفتند که نشر برزو این کتاب را تجدید چاپ کند، مشروط به اینکه مخارج حروفچینی به مؤسسه داده شود. به من گفت یک نامه بفرستید و از ما بخواهید. ما به شما می‌نویسیم که فلان مبلغ را بپردازید. بعد کار را به شما تحویل خواهیم داد. بابک خان با دکتر منوچهر امیری قراردادی بست و مبلغ وجهی هم به ایشان پرداخت کرد، ولی نمی‌دانم چرا کار عملی نشد. تا اینکه دیدم تجدید چاپ این کتاب در سال ۱۳۷۱ در سلسلۀ انتشارات آموزش انقلاب اسلامی چاپ و منتشر شده است.

کتاب دیگر دربارۀ تاریخ شهر تکاب آذربایجان بود که آقای محمدی تکابی آن را ارائه داده بود. این کتاب هم در آنجا به سامان نرسید و مؤلف آن را چاپ کرد.

کتاب دیگر تاریخ و جغرافیای شاهرود بود که آقای محمدعلی شفیعی شاهرودی مؤلف آن بود. این کار با درگذشت مؤلف مصادف شد.

کتاب دیگر به نام «خاطرات بصیرالملک» بود که کار مشترک پدر بابک و این نگارنده بود. بابک خان اظهار تمایل کردند که خودشان نشر دهند. ایشان آقای عبداللهی مدیر دنیای کتاب را شریک کار خود کرد و قراردادی هم فیمابین تنظیم شد. بنده متن را به حروفچینی سپردم. به حروفچینی پیشگام به مدیریت مرحوم شبستری دادم در آن زمان هنوز سیستم کامپیوتری راه نیافته بود. نوع حروفچینی آنجا به روش سربی بود و از نوع  «لاینوتایپ». ما سال‌ها بود که مجلۀ آینده را در اینجا حروفچینی می‌کردیم. مرحوم شبستری و پسرش و سایر همکاران آنجا با ما همکاری خوبی داشتند. پول حروفچینی را بابک خان پرداخت می‌کرد. کار حروفچینی تا سال ۱۳۶۹ ش به درازا کشید. کتاب در ۷۲۰ صفحه بود. نمونۀ سفید را به بابک خان دادم، اما ایشان اجرا را به آقای عبداللهی سپردند. نشان به این نشانی که این کتاب در سال ۱۳۷۴ با مُهر کتابفروشی «دنیای کتاب» منتشر شد.

ای بسا آرزو که خاک شده است

———————————————————-

*به نقل از: کتابفروشی: یادنمای بابک افشار، جلد اول، تهران، نشر شهاب ثاقب، ۱۳۸۷.

**عکس روی جلد: منوچهر ستوده، هوشنگ دولت آبادی، علی دهباشی و بابک افشار. عکس از مجله بخارا

همرسانی کنید:

مطالب وابسته