راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

چارلی و رضا جاسوسان شوروی چه کسانی بودند؟

بهمن زبردست
مجله نگاه نو شماره ۱۱۳

اردوگاه “سوسیالیسم واقعا موجود”، از اساس بر ترس از جاسوس های بیگانه بنیاد گرفته بود، چنان که با گذشت سال ها از فروپاشی این اردوگاه، هنوز این طرز  نگرش بر بسیاری از کشورهای به جا مانده از آن، از جمله روسیه و دیگر کشورهای استقلال یافته از شوروی سابق حاکم است.

به این ترتیب بایگانی های دولتی بسیاری از این کشورها پر است از هزاران هزار اسناد مرتبط با ارتباط اطلاعاتی ایرانیان مهاجر با دولت میزبان، که اگر امکان دسترسی به آن برای پژوهشگران علاقه مند فراهم شود، صفحات جالبی بر تاریخ معاصر ایران خواهد افزود.

خوشبختانه با اتحاد دو آلمان و افشای اسناد سازمان امنیت جمهوری دمکراتیک آلمان، امکان بررسی یکی از مهمترین این منابع در اختیار پژوهشگران قرار گرفته و کتاب ارزشمندی با عنوان سال های مهاجرت حزب توده ایران در آلمان شرقی (جهان کتاب، ۱۳۹۵) حاوی برخی از این اسناد نیز به فارسی نشر یافته که در آن از جمله به دو منبع اطلاعاتی با نام های مستعار “چارلی” و “رضا” پرداخته شده است.

این که آیا افشای نام جاسوسان، حتی پس از درگذشتشان امری درست است یا خیر و این که چنین افشایی به اعتبار ایشان آسیب برساند و یا برای بازماندگان شان مشکل ساز شود، از جمله دلایلی است که بسیاری را از این کار باز می دارد. برای نمونه، عباس میلانی در کتاب نگاهی به شاه، هنگام اشاره به “جاسوس دوجانبه” ای که گزارش های بااهمیتی از حزب توده ی ایران به حسن علوی کیا در رکن دوم ستاد ارتش می داده، علیرغم این که سال ها پیش نام این فرد یعنی حسین خطیبی در خاطرات علوی کیا، به صراحت ذکر شده (۱)، باز با این استدلال که «چون هنوز خانواده اش در ایران اند ذکر نام در اینجا نه صلاح است و نه ضرور»(۲)، نامی از وی نمی برد.

نویسنده کتاب سال های مهاجرت هم، در خصوص نام واقعی دو نفری که این نوشته قصد پرداختن به آن ها را دارد، می نویسد: «چند تن از دوستانی که این کتاب را پیش از انتشار مطالعه کرده اند، خواهان معرفی نام واقعی “چارلی” و “رضا” شده اند. واقعیت آن است که نام واقعی این دو در اصل سند ناخوانا شده است. هرچند که با توجه به محدود بودن فعالان حزب توده در آلمان شرقی، می توان در باره نام واقعی آنان “حدس و گمان” هایی زد.» (۳)

در واقع در خصوص “چارلی”، نشانه ها چنان آشکارند که به حدس و گمان نیازی نیست. بنا بر اسنادی که در سال های مهاجرت آمده «او متولد ۱۹۲۲ (۱۳۰۱) است، پس از اخذ دیپلم متوسطه وارد دانشکده ی افسری می شود و در سال ۱۹۴۳(۱۳۲۲) این دانشکده را به پایان می رساند. …در سال ۱۹۴۵(۱۳۲۴) به دلیل شرکت در قیام افسران خراسان مدتی به زندگی مخفی روی می آورد و در همان سال به اتحاد جماهیر شوروی پناه می برد و در باکو اقامت می گزیند. در آوریل ۱۹۴۶(۱۳۲۵) به نیروهای فرقه دمکرات آذربایجان می پیوندد و فرمانده یکی از رسته های ارتش فرقه  می شود. چارلی پس از شکست فرقه دمکرات و با توافق کمیته مرکزی حزب توده در سال ۱۹۴۷(۱۳۲۶) مجدداً به شوروی بر می گردد. در مسکو دانشکده مارکسیسم-لنینیسم و مدرسه حزبی در جنب حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی را به اتمام می رساند. او از سال ۱۹۴۸(۱۳۲۷) جذب سازمان جاسوسی شوروی می شود و دست به تهیه ی گزارش درباره پناهندگان توده ای در آن کشور می زند. در سال ۱۹۵۱(۱۳۲۰) تابعیت شوروی را می پذیرد. در سال ۱۹۶۱(۱۳۴۰) به دستور حزب راهی بلغارستان می شود و در رادیو پیک ایران فعالیت می کند. در فوریه ۱۹۶۲(۱۳۴۱) به شهر لایپزیک، مقر حزب در جمهوری دمکراتیک آلمان می رود و در دبیرخانه حزب توده ایران فعالیت می کند.  …او که از سال ۱۹۴۸(۱۳۲۷) با دستگاه جاسوسی شوروی همکاری می کرد، در جمهوری دمکراتیک آلمان نیز با مقامات امنیتی آن کشور دست به همکاری می زند. به سختی قابل تصور است که چارلی در طول اقامت خود در بلغارستان و اشتغال در رادیو پیک ایران با مقامات امنیتی آن کشور نیز در تماس نبوده باشد.»(۴) در گزارش نهایی که در باره ی او نوشته شده آمده: «در آوریل ۱۹۷۹(فروردین ۱۳۵۷) به ایران رفت… از آن جا که او در مقام عضو کمیته مرکزی حزب توده درگیر فعالیت های حزبی است، هیچ تصمیمی درباره ی ارتباط مجدد با وی گرفته نشده است.»(۵)

نکات کلیدی برای شناسایی چارلی، شرکت در قیام افسران خراسان، پیوستن به نیروهای فرقه ی دمکرات آذربایجان، مهاجرت به شوروی پس از شکست فرقه و نیز عضویت در کمیته مرکزی حزب توده ایران است.

کسی که همه ی این ویژگی ها را داراست، محمد پورهرمزان است، با نام مستعار “گویا”(۶) یا چنان که رفقایش او را می نامیدند “پوریک”، مترجم آثار لنین و نیز آثار ادبی مانند پطر اول از آلکسی تولستوی و چنگیزخان از واسیلی یانچه وتسکی.

شرکت او در قیام افسران خراسان و پیوستن به نیروهای فرقه دمکرات آذربایجان، و مهاجرت به شوروی پس از شکست فرقه نیز در خاطرات ابوالحسن تفرشیان و احمد شفائی، دو تن از افسران همراهش و نیز در شماری دیگر از منابع آمده.(۷)

نکته ی کلیدی سوم عضویت در کمیته ی مرکزی حزب توده ی ایران در زمان نوشتن گزارش نهایی اشتازی است که در مورد پورهرمزان صدق می کند. او چنان که خود می گوید «در سال ۱۳۵۵ در “پلنوم پانزدهم” به عضویت مشاور کمیته مرکزی انتخاب» و بعد تر «در “پلنوم هفدهم” به عضویت کمیته مرکزی انتخاب شد».(۸)

گرچه همین نکات کلیدی برای احراز هویت واقعی “چارلی” کافی است، با این همه دیگر مشخصات او را نیز می توان با مراجعه به منابع پیدا کرد. از جمله تاریخ تولد او که در کتاب کادرهای حزب توده، ۱۳۰۰ ذکر شده(۹)، تحصیل او در “دانشکده مسکو” که باز در همین منبع آمده و اشتغال دو ساله در رادیوی پیک ایران از اواخر ۱۳۳۹ تا اواخر ۱۳۴۲ و سپس رفتن به جمهوری دمکراتیک آلمان و کار در دبیرخانه ی حزب. (۱۰)

از احراز هویت واقعی “چارلی” که موضوع اصلی این نوشته است که بگذریم، مطالب ذکر شده از او در کتاب سالهای مهاجرت هم جنبه های جالب توجهی دارد که به برخی از آن ها اشاره های کوتاهی می کنیم.

از جمله این موارد، چنان که آمد، پذیرش تابعیت اتحاد شوروی از طرف پورهرمزان است. بدین ترتیب او، دیگر نه به عنوان فردی با تابعیت ایرانی، که به عنوان یک شهروند اتحاد جماهیر شوروی، نخست با کا.گ.ب و سپس بنا بر اسناد، با اطلاع و تایید این سرویس با اشتازی همکاری می کرد. این که او در زمان بازگشت به ایران پس از پیروزی انقلاب، این تابعیت را رها کرده، یا در عین حفظ آن، به عنوان شهروند ایرانی به کشور بازگشته، روشن نیست.

شیوا فرهمند راد از اعضای جوان حزب در آن زمان، به یاد می آورد هنگامی که آن ها را در سال ۶۰ در دفتر انتشارات حزب دستگیر و کمی بعد با گرفتن نشانی محل اقامت آزاد می کنند، پورهرمزان به این بهانه که نمی خواهد نشانی خانه ی خودش را بدهد، «زیرا در آن ساختمان چند تن دیگر از رهبران حزب نیز زندگی می کنند و خوب نیست که آن ساختمان لو برود»، نشانی فرهمند راد را می گیرد و به عنوان محل زندگی مشترکشان به ماموران می دهد. «و پس از آزادی می خواهد که او را به خانه ام ببرم تا راه و نشانی و مشخصات خانه را یاد بگیرد. می رویم. درون خانه می کوشد رنگ موکت و تعداد مبل ها و اتاق ها و غیره را به خاطر بسپارد تا در بازجویی های احتمالی بعدی درست پاسخ بدهد. … چندی بعد آشکارم می شود که ساختمان محل زندگی پورهرمزان و چند رهبر دیگر حزب از مدت ها پیش زیر نظر بوده و خود او نیز این را می دانسته.»(۱۱)

مصاحبه تلویزیونی پس از بازداشت پورهرمزان نیز جالب است. او در مصاحبه بدون کوچک ترین اشاره ای به سوابق همکاری اش با کا.گ.ب و اشتازی، بحث مفصلی را در باره اشتباهات مارکسیسم، با نقل قول هایی از استالین، لنین و کائوتسکی پیش می کشد که احتمالاً نشان از آن دارد که دست کم تا آن زمان چیزی از این سوابق به بازجویش نگفته، چرا که در صورت اطلاع بازجو، بعید بود این مطلب از مصاحبه حذف شود.(۱۲)

هرچند اگر هم چنین بود، سرانجام برای بازجویان مشخص گردید «محمد پورهرمزان: عضو کمیته مرکزی و مسئول شعبه انتشارات و هیاءت تحریریه مسایل بین المللی. او در سال ۱۳۳۰ در شوروی تماس با کا.گ.ب را آغاز کرد، به نحوی که در محیط ایرانیان مقیم شوروی به عنوان “جاسوس” معروف بود. وی مرتبط با افسر اطلاعاتی شوروی به نام رشیدوف –پیش از انقلاب- و مائو استرانکو – پس از انقلاب اسلامی ایران– بود.»(۱۳)

شناسایی هویت “رضا” هم، به همین سادگی است. «“رضا” نام مستعار جاسوس اشتازی است که در سال ۱۹۴۲(۱۳۲۱) موفق به اخذ دیپلم متوسطه می شود و به تحصیلات خود در دانشکده ی افسری ادامه می دهد. … در سال۱۹۴۶(۱۳۲۵) به عضویت حزب توده ایران در می آید و از اعضای سازمان افسری حزب توده می شود. رضا پس از کودتا و با فروپاشی سازمان افسران حزب توده ایران، در سال ۱۹۵۵(۱۳۳۴) به ناچار جلای وطن می کند، ابتدا در چکسلواکی اقامت می گزیند و از سال ۱۹۵۸(۱۳۳۷)در جمهوری دمکراتیک آلمان پناهنده می شود… رضا در ابتدای ورود خود به آلمان شرقی با یاری رادمنش، دبیر اول وقت حزب توده ایران، در دبیرخانه حزب در شهر لایپزیک شروع به کار می کند. به رضا به درست یا نادرست “آلودگی های مالی” نسبت می دهند و او را در غیاب حامی اش، رادمنش، از دبیرخانه حزب توده اخراج می کنند  او اخراج خود را ناشی از توطئه ی فراکسیون کامبخش-کیانوری می داند.» (۱۴) هنگامی که مامور اشتازی برای جلب همکاری رضا به دیدنش رفته بود، او “از فداکاری ها و ازجان گذشتگی ها”ی خود در سازمان افسران حزب توده سخن می گوید و ادامه می دهد که «در طول تابستان ۱۹۵۲(۱۳۳۱) ۲۵۲ راکت بازوکا، ۱۴۰۰۰ فشنگ تفنگ، ۱۴۰۰۰ فشنگ تپانچه و ۸۰۰ نارنجک در اختیار حزب قرار داده است. این مهمات به رفیق وکیلی تحویل داده می شد.»(۱۵)

نکته کلیدی برای شناسایی رضا، همین عبارت آخر است که او در باره خودش گفته. سرهنگ دوم مبشری از اعضای هیات دبیران سازمان افسران حزب توده، در صفحه ی ۳۹ بازجویی خود در این باره می نویسد: «مقداری نارنجک امریکائی و گلوله بازوکا و گلوله خمپاره که آنطور که من بخاطر دارم در حدود ۱۰۰ نارنجک امریکائی و ۶۰ بازوکا و ۵۰۰ خمپاره بوسیله سرگرد شفابخش که در موقعی که مدیر تیر بود بیرون آورده شد که به حزب تحویل گردید.»(۱۶) او در دادگاه تجدید نظر هم این موضوع را با اعداد نسبتاً مشابهی ذکر می کند: «مقداری گلوله بازوکا که تعداد آن شاید در حدود ۸۰ یا صد عدد بوده و مقداری گلوله خمپاره و مقداری نارنجک امریکایی که تعداد آن الساعه مد نظرم نیست گویا گلوله خمپاره در حدود ۲۰ و نارنجک در حدود ۸۰ یا صد عدد بوده و در حدود ۳ الی ۴ هزار تیر فشنگ بوسیله سرگرد بازنشسته شفابخش در موقعی که مدیر تیر یکی از هنگها بود از سربازخانه به بیرون حمل شد و تحویل حزب توده گردید.»(۱۷)

با احراز هویت واقعی “رضا”، یعنی امیر شفابخش، بد نیست نگاهی هم به موضوع “بیرون بردن” مهمات بیاندازیم. نخست این که تعدادی که مبشری با ذکر تقریبی بودن ذکر می کند، در هر دو بار به هم نزدیک ولی از اعدادی که شفابخش به مامور اشتازی گفته، به مراتب کم تر است. با توجه به کشف اسلحه و مهمات مخفی با تعقیب ماموران فرمانداری نظامی، بعید است که مبشری قصد کم تر نشان دادن تعداد آنها را با هدف کاهش مجازات داشته باشد. این که بگوییم او از تعداد واقعی مهمات بدرستی خبر نداشته یا آن را از یاد برده هم، با توجه به عضویت او در هیات دبیران سازمان افسران و نیز اهمیت این موضوع تا اندازه ای بعید است. از میان همه ی احتمالات، بیشتر این منطقی به نظر می رسد که شفابخش خواسته اهمیت کار خود را در چشم مامور اشتازی قدری بیشتر جلوه بدهد!

نکته جالب دیگر تاریخ ربودن مهمات است که در نوشته های سرهنگ مبشری نیامده، اما شفابخش خود آن را  “تابستان ۱۹۵۲ /(۱۳۳۱)” ذکر می کند، که اگر درست باشد دیگر این گفته ی کیانوری که «ما در دوره مصدق نمی توانستیم اسلحه جمع کنیم چون اگر اتفاقاً لو می رفت جنجال عجیبی به پا می شد که گویا می خواهیم علیه مصدق کودتا کنیم.»(۱۸) چندان درست و دقیق نیست.

به موضوع هویت “رضا” یا همان امیر شفابخش برگردیم. با وجود احراز هویت او با همین نشانه، دیگر مواردی را هم که در اسناد اشتازی آمده، می توانیم با مشخصات شفابخش تطبیق بدهیم. برای نمونه اگر او “در سال ۱۹۴۲(۱۳۲۱) موفق به اخذ دیپلم متوسطه” شده باشد، این با آخرین درجه نظامی او در سال ۱۳۳۳ که از ایران خارج شد مطابقت دارد. نام او همچنین جزو افسرانی آمده که در پی کشف سازمان افسران از ایران خارج شدند.(۱۹) و می دانیم که پس از خروج، نخست در چکسلواکی اقامت گزیده(۲۰) و سپس  در سال ۱۹۵۸ برای کار در دبیرخانه حزب توده به شهر لایپزیک رفته بود و «اواخر سال ۱۹۶۲ به تحریک کیانوری و کامبخش برایش پرونده ای ساختند که گویا مقداری حیف و میل نموده و در غیاب رادمنش وی را از حزب و از دفتر مزبور اخراج کردند.» (۲۱)

او به روایت اشتازی زندگی آسوده ای در آلمان شرقی نداشته. شفابخش «پس از انقلاب اسلامی به ایران می رود و پس از چند ماه اقامت در آن جا و تهیه گزارشی مفصل برای اشتازی، به آلمان شرقی باز می گردد و با کمک اشتازی از سال ۱۹۸۰(۱۳۵۹) در یکی از دانشگاه های آلمان شرقی مشغول به کار می شود.» (۲۲) اما نهایتاً به دلیل درگیری با همکارانش «وزارت آموزش عالی آلمان شرقی را برآن داشت اخراج رضا را تایید کرده در توافق با کمیته مرکزی حزب سوسیالیست متحد آلمان، رضا را برای همیشه  از اشتغال در دانشگاه های آلمان شرقی محروم کند.» (۲۳) او «از سال ۱۹۸۳(۱۳۶۲) نسبت به همکاری با سازمان امنیت آلمان شرقی دچار تردید می شود و بر سر قرارها حاضر نمی شود.»(۲۴) و «از آوریل ۱۹۸۴(فروردین ۱۳۶۳) رابطه اش را با سازمان امنیت آلمان شرقی قطع می کند. دولت آلمان شرقی نیز در همین سال با تقاضای خروج او از آن کشور و مهاجرت به یکی از کشورهای اروپای غربی موافقت می کند.»(۲۵)

اسناد ساواک نیز گوشه ی دیگری از سرنوشت غمبار او را می نمایاند. بنا بر این اسناد سرگرد سابق فتح الله ناظر «کنیاک دزدیهای وی در ایران را به مقامات آلمانی اطلاع داد. انگیزه اساسی وی در این کار دست یافتن به همسر شفابخش بود.»(۲۶) و نهایتاً این اسناد روایت می کنند که «همسرش (ملک مشهور) نیز از او جدا شده است و پسر آنها به نام سیامک نیز که ۱۱-۱۲ ساله است با مادرش زندگی می کند.»(۲۷)

چنان که شنیده ام، شفابخش از آلمان شرقی به سوئد مهاجرت کرد و گویا در آن جا هم کسی را به خانه اش راه نمی داد و نیز گفته شده که  بعد از فروریختن دیوار برلین از سوئد به لایپزیک برگشت و چند صندوق اسناد را با خود به سوئد آورد و در خانه اش پنهان کرد. برخی ایرانیان مهاجر حتی می گفتند او به خانه هر کس هم که می رفت، اسناد و عکس هایشان را پنهانی بر می داشت.

پی نوشت ها:

  1. علوی کیا، حسن و اکبر اعتماد: خاطرات حسن علوی کیا، برنامه تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران، تاریخ مصاحبه ۱۹۸۳، ص۸۵.
  2. میلانی، عباس : نگاهی به شاه، تورنتو، نشر پرشین سیرکل، ۱۳۹۲، ص ۱۴۱. مبنای نامیدن حسین خطیبی با عنوان “جاسوس دوجانبه”  و این که او متقابلاً چه اطلاعات مهمی را به رهبران حزب توده ی ایران می داده، مشخص نشده.
  3. شفیع نورمحمدی، قاسم: سال های مهاجرت حزب توده ایران در آلمان شرقی، تهران، جهان کتاب، ۱۳۹۵، ص۵۸.
  4. همان: صص۵۹-۵۸.
  5. همان: ص۷۰.
  6. مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات: حزب توده در آلمان شرقی، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، ۱۳۹۲، ص۳۷۷. بنا به یکی از اسناد ساواک در صفحه ی ۳۵۱ همین کتاب” نام خانوادگی او ابتدا درویشان بوده که تغییر داده” است.
  7. مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات: کادرهای حزب توده، جلد ۱، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، ۱۳۸۲، ص ۲۶۲.
  8. اعترافات سران حزب توده ایران، جلد ۱، تهران، نشر نگره، ۱۳۷۵، ص۱۵۰. ایرج اسکندری هم در  خاطراتش برگماری او در پلنوم پانزدهم را به یاد می آورد ر.ک: خاطرات ایرج اسکندری، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تهران، ۱۳۷۲، ص۳۷۷.
  9. مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، پیشین، ص ۲۶۲. تفاوت یک ساله، قاعدتاً مربوط به نحوه ی تبدیل سال میلادی به خورشیدی توسط آقای شفیع نورمحمدی و عدم تطبیق آغاز و پایان سال ها در این دو گاهشماری است.
  10. اعترافات سران حزب توده ایران، پیشین، ص ۱۵۰.
  11. فرهمند راد، شیوا: قطران در عسل، اچ اند اس مدیا، لندن، ۱۳۹۳، صص ۴۴۳-۴۴۲.
  12. اعترافات سران حزب توده ایران، پیشین، صص ۱۶۸-۱۴۹.
  13. جمعی از پژوهشگران موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی:حزب توده از شکل گیری تا فروپاشی(۱۳۶۸-۱۳۲۰)، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تهران، ۱۳۸۷، ص ۸۳۶.
  14. شفیع نورمحمدی، قاسم: پیشین، ص ۷۱.
  15. همان، ص۷۲.
  16. فرمانداری نظامی شهرستان تهران، کتاب سیاه در باره سازمان افسران توده، تهران، چاپ مطبوعات، ۱۳۳۴، ص ۲۶۹.
  17. همان، ص۲۷۱.
  18. کیانوری، نورالدین: خاطرات نورالدین کیانوری، تهران، موسسه تحقیقاتی و انتشاراتی دیدگاه، ص ۲۷۸. البته مگر این که او باز، با بازی با کلمه ی “اسلحه”، آن را شامل مهمات و نارنجک ندانسته باشد. کیانوری همان جا در تایید گفته هایش، نقل قولی هم از کتاب خاطرات و تالمات دکتر مصدق دارد که جالب است: “احزاب چپ اسلحه نداشتند که بر اوضاع مسلط بشوند. با تمام جدیتی که بعد از سقوط دولت اینجانب به کار رفت آیا ده قبضه تفنگ در خانه یکی از افسران ]توده ای[ و یا در محلی مربوط به احزاب چپ به دست آوردند؟” در واقع حزب اندکی پس از این رویداد، ساخت نارنجک جنگی را آغاز کرد و یک سال نیم بعد، “در فروردین ۱۳۳۳ تعداد بیست هزار نارنجک آماده” داشت. ر.ک: علی زیبایی: کمونیزم در ایران، تهران، بی نا، ۱۳۴۳، ص۵۸۰.
  19. زیبایی، علی: پیشین، ص۸۴۷.
  20. هاشمی زاده، ایرج: در غرب چه خبر؟(۵۴)، بخارا، سال پانزدهم، شماره ۹۷، آذر-دی ۱۳۹۲، ص۲۴۵.
  21. مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات: حزب توده در آلمان شرقی، پیشین، ص ۲۰۹.
  22. شفیع نورمحمدی، قاسم: پیشین، ص۸۹.
  23. همان.
  24. همان، ص۹۰.
  25. همان، ص۹۲.
  26. مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، پیشین، ص۲۱۵.
  27. همان، ص۲۰۹.

 

همرسانی کنید:

مطالب وابسته