راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

علوم سیاسی یا علوم عتیقه؛ تصمیم‌گیری برای رشته بدون مشارکت استادان

سجاد صداقت / زهرا سلیمانی اقدم
گفتگو با داوود فیرحی
صدانت
به نقل از آسمان آبی*

شورای تحول و ارتقای علوم انسانی، به‌منظور اسلامی‌کردن علوم انسانی در دولت احمدی‌نژاد شکل گرفت، چون فرض بر این بود که علوم انسانی تدریس‌شده در دانشگاه‌های ما به‌ اندازه کافی اسلامی و متناسب با خلق‌وخو و فرهنگ ایرانی ما نیست؛ ازاین‌رو کارآمدی لازم را ندارد. شورای عالی انقلاب فرهنگی نیز برای تحقق این هدف، طی مصوبه‌ای در جلسه ۶۵۰ مورخ ۲۱/۷/۱۳۸۸ «شورای تخصصی تحول و ارتقای علوم انسانی» را تأسیس کرد. گرچه تصمیم به تغییرات در رشته‌های علوم انسانی از سال‌های بعد از انقلاب وجود داشت، در دولت دهم سرعت گرفت و نتیجه آن تشکیل چنین شورایی و تصویب مصوبه‌های مختلف برای رشته‌های علوم انسانی شد. این شورا با ریاست حدادعادل در چند کارگروه تعریف‌شده است که تصمیمات مربوط به هر رشته در کارگروه مربوط به خود آن رشته تدوین و بررسی می‌شود.

تشکیل این شورا و تصمیمات و تغییرات برآمده از مصوبات آن، همیشه با اعتراض و حواشی همراه بوده است. از واگذاری رشته روان‌شناسی‌بالینی تا حذف رشته کارشناسی مشاوره و تغییر برخی سرفصل‌ها در رشته کارشناسی جامعه‌شناسی گرفته تا زمزمه‌ها بر سر حذف مقطع کارشناسی برای فلسفه و آخرین تغییرات در سرفصل دروس رشته علوم‌سیاسی و حقوق که قرار است از سال تحصیلی پیش‌رو اعمال شود، همه با جنجال و حاشیه همراه بوده است. تصمیم اخیر این شورا هم که تشکیل شورای پشتیبانی حوزوی برای اسلامی‌کردن علوم انسانی است، با درنظرگرفتن تمام اعتراضاتی که اساتید و چهره‌های حوزه علوم انسانی کشور به روند کاری شورا ‌داشته‌اند، تصمیم عجیبی به نظر می‌رسد.

سوال این است که دقیقا منظور از اسلامی‌کردن یا بومی‌کردن رشته‌های علوم انسانی چیست و چرا این کار با کمک‌گرفتن از اساتید و بزرگان و سابقه‌داران رشته‌های مزبور شدنی نیست و باید تیمی از حوزویان به کار گرفته شوند که برای کار دیگری جز آن‌چه تحول و تغییر در علوم انسانی می‌دانیم آموزش‌دیده و تربیت‌شده‌اند؟

تغییر و تحول در سرفصل دروس در دانشگاه‌های دنیا بنا بر نیاز و پتانسیل‌های دانشگاه، اساتید و دانشکده‌ها و با توجه به علوم موردنیاز روز اتفاق می‌افتد. آن‌چه انتقاد اساتید دانشگاه و گروه‌های دانشجویی را از کار شورای تحول برانگیخته این است که تعیین سرفصل دروس برای رشته‌های مختلف با مشارکت دانشگاه‌ها و انجمن‌های علمی مرتبط و درمجموع به کمک «خرد جمعی» انجام نشده است. انتظار می‌رود برای ارائه دروسی که قرار است تحول و ارتقا به همراه داشته باشد، از اساتید صاحب‌نظر و بازنشستگانی بهره بگیرند که دست‌کم تجربه ۳۰سال سابقه تدریس علوم در دانشگاه‌ها و سروکله زدن با دانشجویان را داشته‌اند. این‌که اساتید، دانشجویان و گروه‌های علمی مربوط به هر رشته به‌طور مؤثر در فرایند تصمیم‌گیری قرار داده شوند نیز انتظار نابجایی به نظر نمی‌آید.

آن‌چه دانشگاهیان را نسبت به تغییرات مصوب شورا حساس‌تر کرده، لازم‌الاجرابودن آن برای تمام دانشگاه‌هاست. نگاه از بالابه‌پایین شورا و ارائه مصوباتی که برای ارائه به دانشگاه‌ها پتانسیل‌ کافی ندارند، سویه مهم نقد اساتید به آن است. بعضی از درس‌های مصوب، آن‌طور که باید پشتوانه و سابقه علمی ندارند و این یعنی منابع کافی برای ارجاع اساتید و دانشجویان نیست؛ ازاین‌رو کمتر استادی می‌پذیرد دروس موردنظر را تدریس  کند. چنان‌که دانشجویان بارها گزارش داده‌اند، استادان بر سر چنین کلاس‌هایی موضوعاتی‌ را می‌آموزند که مدنظر خودشان است، اما به‌وقت آزمون، چیز دیگری می‌پرسند.

هم‌پوشانی دروس تصویب‌شده، نداشتن استادان موردنظر و نبود منابع کافی مهم‌ترین مسائل مطرح‌شده منتقدان به تغییرات مصوب است که به‌نوعی پذیرش آن را ناممکن کرده است. نداشتن پشتوانه علمی و مقبولیت می‌تواند برعکس آن‌چه شورا به‌دنبال آن است، نتایج منفی به دنبال داشته باشد. آن‌چه امروز دانشگاه‌های ما با آن دست‌به‌گریبان است مواجهه با دانشجویان غیر‌مشتاقی است که مدرک‌گرایی و ناکارآمدی فارغ‌التحصیلان نتیجه آن است. آن‌چه منتقدان همسو در یادداشت‌ها، نامه‌ها و مصاحبه‌هایشان مطرح می‌کنند، فاصله‌گرفتن از دستورات فرمایشی و اندیشه‌های جناحی در دانشگاه‌هاست. آن‌ها متفق‌القول تأکید دارند نگاه به دانشگاه، خارج از آن ممکن نیست و به تربیت فارغ‌التحصیلان ناکارآمدی می‌انجامد که نه توانایی حل مسائل مبرم اجتماعی را دارند، نه توانایی افزودن علمی و نظری به رشته‌های خود. داوود فیرحی در گفت‌وگو با «آسمان آبی» از ایرادات ویراست ۹۶ طرح «تحول و ارتقای علوم‌سیاسی» می‌گوید:

بحثی که این روزها در جامعه علمی کشور مجددا به صدر اخبار بازگشته، ماجرای طرح تحول علوم انسانی است. به‌طور مشخص در تیرماه امسال کارگروه تحول و ارتقای علوم‌سیاسی که یکی از زیرمجموعه­‌های شورای تحول و ارتقای علوم­ انسانی است، طرح تازه خود را درباره سرفصل‌های رشته علوم‌سیاسی منتشر کرده است. به‌نظر می‌رسد در طول سال‌های گذشته همواره این دیدگاه نسبت به رشته‌های علوم انسانی و به‌ویژه علوم‌سیاسی وجود داشته است. کلیت این موضوع به چه صورتی بوده است؟

اصل بحث تغییر در سرفصل‌های رشته علوم‌سیاسی مسئله‌ای است که سابقه طولانی دارد. به خاطر دارم زمانی‌ هم که در دهه ۶۰ دانشجو بودم صحبت چنین تغییراتی وجود داشت. دروس علوم‌سیاسی در آن دوره دو ویژگی با مشکلات خاص خود را داشت.

نخستین ویژگی این بود که همه دروس تقریبا غیر‌مرتبط با عمل سیاسی بود و هم‌زمان با تغییرات جامعه پیش نرفته و نوسازی نشده بودند. علوم‌سیاسی رشته‌ای زنده است و باید هم‌چنین باشد. معمولا تحولات و تغییرات زیادی در حوزه سیاست رخ می‌دهد و البته این تغییرات، بازنگری در عناوین و سرفصل‌های این رشته را ناگزیر می‌کند. اما در دهه ۶۰ و آن زمانه، سرفصل‌ها چنین نبود و با تحولات عملی جامعه فاصله داشتند. سرفصل‌های رشته علوم‌سیاسی در میانه دهه ۶۰ ترکیبی عجیب، نامتوازن و تا حدودی بی‌ربط به وضع جامعه و سیاست در کشور ما داشتند و معمولا از چهار گرایش تشکیل می‌شدند:
بخشی از درس‌ها رگه‌هایی از اندیشه چپ و مارکسیسم داشت؛ بحث‌های استعمار و امپریالیسم، جهان سوم، شمال و جنوب ازجمله درس‌های این گرایش بودند.
بخش دیگر مباحث مربوط به مسائل و اندیشه‌های رایج در اروپا و آمریکا بودند و به‌طورکلی مسائل مربوط به غرب و دنیای سرمایه‌داری را مطرح می‌کردند.
قسمت سوم درس‌هایی درباره تاریخ ایران و ایران باستان بود؛
و سرانجام بخش چهارمی نیز وجود داشت که ناظر به مباحث مذهبی-سیاسی بود و به اقتفای انقلاب اسلامی۱۳۵۷ و تأسیس نظام جمهوری اسلامی ایران در مجموعه واحدهای درسی علوم‌سیاسی لحاظ شده بود؛ دروسی که به اقتضای ضرورت‌های اوایل انقلاب اسلامی و نظام سیاسی جدید، نوعا ناظر به کلیات اسلام و سیاست بود. طبیعی هم بود که چنین باشد؛ زیرا هنوز نهادها و ارکان نظام جدید تثبیت و تجربه نشده بود و مسائل و چالش‌های آن در نظر و عمل به عرصه آزمون نیامده بود. به‌هرحال، این رشته با چنین اوصافی در دهه ۶۰، اساسا ترکیب نظری منسجم، هویت و سنتز روشنی نداشت.

دومین مشکل رشته علوم‌سیاسی در این سال‌ها نیز این بود که با عمل سیاسی و شرایط عینی جامعه ما پیوند وثیق نداشت. صبغه نظری محض از یک‌سوی، پخش‌شدن درون رشته‌های علمی دیگر مثل تاریخ، فلسفه، حقوق، اقتصاد و جامعه‌شناسی و… از سوی دیگر، به تعبیر برخی از همکلاسی‌ها، علوم‌سیاسی را به اقیانوسی به عمق پنج سانتی‌متر و لاجرم انبانی از اطلاعات پراکنده، سطحی و نامنسجم بدل کرده بود. به همه این‌ها، جهت‌گیری گذشته‌گرایانه و فرار از مسئله‌محوری و روزآمدی در آموزش و تحقیقات این رشته را نیز باید اضافه کرد.

شاید یکی از دلایل مهم این وضعیت، ناشی از ماهیت رشته سیاسی و بی‌قراری‌های حوزه سیاست در کشور باشد. تجربه زیسته اینجانب در دانشکده حقوق و علوم‌سیاسی دانشگاه تهران از سال ۶۵ تاکنون نشان می‌دهد که استاد و دانشجو در بحث از مسائل علم سیاست، آن اندازه از احساس آزادی و راحتی را که در رشته‌های دیگری، مثل علوم مهندسی یا ریاضی و تجربی دارد، حس نمی‌کنند. برای گریز از این وضعیت، بهترین گزینه معلم و متعلم این است که از بررسی مسائل امروز سیاست به تاریخ سیاست یا نظریه‌های کلان سیاسی پناه ببرد و ترم تحصیلی را تمام کند، بی‌آن‌که میل به تطبیق نظریه و عمل داشته باشد. گو این‌که یک اجماع مرکب و توافقی نانوشته بین استاد و شاگرد دراین‌باره وجود دارد. مراجعه به رساله‌های دکتری و ارشد علوم‌سیاسی به‌وضوح این نکته را نشان می‌دهد. در اکثر این پژوهش‌ها، البته دانش و آگاهی هست، لیکن «مسئله روز سیاسی ما» یا نیست یا به‌غایت نادر است. به‌هرحال، این دو مشکل یا ویژگی که از ابتدای تولد رشته سیاسی در ایران همراه و همزاد این علم حساس و مهم بوده است، متأسفانه تا امروز همچنان باقی است. به همین دلیل هم هرگونه تلاش در نوسازی واحدها و سرفصل‌های رشته علوم‌سیاسی ضرورت و اهمیت بسیاری دارد؛ به‌ویژه ازآن‌جهت که این دانش در دنیای امروز شاخه‌ها و گرایش‌های متعددی یافته است. اما چنین می‌نماید که بازنگری‌هایی که تاکنون رخ‌ داده است، به‌رغم برخی دستاوردها، هنوز از اتقان لازم برخوردار نیستند و انتقادات بسیاری را برانگیخته‌اند.

بازنگری در رشته‌های علوم انسانی، ازجمله علوم‌سیاسی سرگذشت طولانی دارد و در داخل و بیرون گروه‌های علوم‌سیاسی همواره مطرح بود، اما در دولت نهم و دهم شتاب و البته سرنوشت حساسی پیدا کرد. در سال‌های ریاست‌جمهوری آقای احمدی‌نژاد، ایده بسیار مهمی به نام «اسلامی‌سازی» و سپس «بومی‌سازی» علوم انسانی، که البته بی‌سابقه هم نبود، با جدیت و سبک و سویه خاصی مطرح شد و نخستین اثر خود را روی رشته‌هایی مانند علوم‌سیاسی گذاشت. تغییراتی را پیشنهاد دادند و شورای عالی انقلاب فرهنگی و برخی جاهای دیگر نیز از آن حمایت کردند. بر همین اساس، سرفصل‌هایی را تنظیم کردند که در سال ۹۲ دستور اجرای آن صادر شد. منتها این درس‌ها وضعیت چندان مناسبی نداشت و هنوز همان مشکلاتی که قبلا به آن اشاره کردم و حتی بیشتر در آن موجود بود. نهایت این تغییرات نیز اضافه‌شدن چند درس اسلامی بود، اما در درس‌ها بازهم همان چهار گرایش و بخشی‌بودن دیده می‌شد؛ به‌علاوه این‌که همچنان غیر‌مرتبط با عینیت و عمل سیاسی بودند و هرگز با وضعیت روز جامعه مطابقت نداشتند.

 نامه اساتید علوم‌سیاسی به آقای روحانی در این زمان منتشر شد؟

اوایل روی‌کارآمدن آقای روحانی در سال ۹۳-۹۲ تعدادی از اساتید و دانشجویان علوم‌سیاسی به این سرفصل‌ها اعتراض کردند و همین مسائل باعث شد این طرح متوقف شود. قرار شد این طرح دوباره بررسی شود و آخرین بررسی‌ها مربوط به تیرماه امسال (۱۳۹۶) است که بحث‌های اخیر پیرامون آن شکل ‌گرفته است. در این بازبینی تازه، برخی از مشکلات و عیوب طرح قبلی برطرف شده و برخی از درس‌ها مانند جامعه‌شناسی‌سیاسی به سرفصل‌ها بازگشته‌اند؛ اما درس‌های مهم دیگری حذف شدند و بازهم این تغییرات، تغییراتی نیست که رشته علوم‌سیاسی را به رشته‌ای به‌روز، زنده، فعال، جذاب و کارآمد تبدیل کند. متأسفانه همچنان ایرادات زیادی در آن وجود دارد. ظاهرا اصلاحات اخیر، همچنان ساختار عمومی بازنگری در دوره آقای احمدی‌نژاد را حفظ کرده و با تحفظ بر همان سویه و قالب، فقط برخی اصلاحات موردی را پذیرفته و افزوده است. به همین دلیل هم، ایراد دوگانه‌ای که قبلا اشاره کردیم و در اصلاحیه ۹۲ مکنون است، همچنان در ویراست ۹۶ نیز باقی‌ مانده است.

 نظر شما درباره این ایرادات چیست؟ و فکر می‌کنید این تغییرات در شرایط کنونی چه تأثیری بر رشته علوم‌سیاسی می‌گذارد؟

آن‌چه تاکنون گفتم تاریخچه‌ای درباره رشته علوم‌سیاسی و تغییر و تحولاتی است که قرار بوده در آن انجام شود. به نظر می‌آید مهم‌ترین ایرادی که این تصمیمات با آن روبه‌روست در مکانیسم تصمیم‌گیری است.

درواقع برای تحولات در رشته علوم‌سیاسی، همانند دیگر رشته‌های علوم انسانی، اساتید، دانشجویان و گروه‌های علمی به‌طور مؤثر در فرایند تصمیم‌گیری و حتی تصمیم‌سازی قرار داده نشده‌اند. نظرات و گفت‌وگوهای صنفی کمتر لحاظ شده و بیشتر تغییراتی از بالا انجام و جاری‌ شده است. تعداد زیادی از اساتیدی که صاحب‌تجربه بودند، درباره این درس‌ها نظر ندادند. اصلا مکانیسم تصمیم‌گیری درباره اصلاح واحدها از بالا شروع شد و برخی مواقع هم گفته می‌شود چند نفر، نه به انتخاب گروه‌های علمی بلکه به دعوت مستقیم نهادهای تصمیم‌گیرنده، شخصا در این جلسات و بحث‌ها شرکت کرده‌اند؛ نه این‌که گروه‌ها در دانشکده‌ها این کار را انجام دهند. این بحث را در دوره آقای احمدی‌نژاد، یک یا دو مرکز علمی که از طرف صنف این رشته چندان محوریت نداشتند، به عهده گرفتند. به‌عنوان مثال، بخشی از این کار را در زمان ریاست آقای شریعتی از سوی دانشگاه علامه طباطبایی و قسمت دیگر آن را برخی از همکاران در بعضی از مؤسسات شهر قم به عهده گرفتند. اما این مراکز محور علمی این رشته نبودند و برخی تصمیماتی که گرفته شد چندان مورد استقبال نبود. یکی از ایراداتی که وجود داشت این بود که اساتید صاحب‌نام و باتجربه در آن مشارکت نداشتند و حتی اساتید بازنشسته که بیش از ۳۰سال در این زمینه کار کرده‌اند و امکانات و مشکلات این رشته را می‌شناسند، مورد نظرخواهی قرار نگرفتند.

متأسفانه بازبینی اخیر نیز همچنان همین وضعیت را دارد و به‌نوعی قرار است تحول از بالا شکل بگیرد. این مشکل بزرگ همه رشته‌های علوم انسانی است. اگر این ایراد حل می‌شد و تغییرات به‌صورت تدریجی و صنفی شکل می‌گرفت، شاید اجماعی از پایین نسبت به تغییرات واحدها پیدا می‌شد و احتمالا پذیرش‌ها زیادتر بودند. هرچند در رشته‌هایی مثل علوم‌سیاسی حتی در گروه‌ها هم اجماع نظری وجود ندارد. گفت‌وگوهای صنفی به‌هرحال امکان مشروعیت‌آفرینی بیشتری دارد و پیوند بین مثلثِ رشته علمی، استاد و دانشجو را منسجم‌تر می‌کرد. بحث‌های صنفی می‌توانست آغاز شود و شاید به‌تدریج می‌شد اتفاق بهتری را رقم زد.

اکنون، که به هر دلیلی، تغییرات از بالا و بیرون از گروه‌های علمی انجام می‌شود، شاید طرح برخی دیدگاه‌ها، ارزیابی‌ها و تجارب میدانی، راهی برای مشارکت از دور و تلاشی در بهینه‌سازی این‌گونه تغییرات باشد. بنده نیز با این استدلال و امید در این گفت‌وگو شرکت کرده‌ام.

شما به‌عنوان یکی از اساتید این حوزه با ۳۰سال سابقه چه پیشنهادی برای حل این مسئله‌دارید؟

معروف است که «اهل‌البیت ادری بما فی البیت»؛ یعنی اهل خانه به آن‌چه در خانه هست، آگاه‌تر است. نه‌تنها در رشته علوم‌سیاسی بلکه در همه رشته‌های علوم انسانی و دیگر علوم، این راه مناسبی نیست که اساسی‌ترین تصمیمات مربوط به سرنوشت یک‌رشته را بیرون از گروه‌های علمی آن رشته بگیرند. باید به این نکته دقت کرد که گروه‌های علوم‌سیاسی در دانشکده‌ها عمری دارند؛ مثلا عمر رشته علوم‌سیاسی در دانشگاه تهران به مدرسه علوم‌سیاسی عصر مشروطه بازمی‌گردد. در این دانشکده به دلیل این سابقه طولانی تجاربی وجود دارد. افرادی در این دانشکده حضور داشته‌اند که چه امروز در گروه باشند یا نباشند، صاحب‌نظر هستند و به‌تدریج می‌توانند به لحاظ رویه در رشته اصلاحاتی انجام دهند، اما متأسفانه این کار صورت نگرفته است. اساتیدی که در کارگروه تحول و ارتقای علوم‌سیاسی حضور داشته و تغییرات تازه را انجام داده‌اند، همه شخصیت‌های محترم و معتبری هستند و البته نیت و تلاششان قابل‌تقدیر است، اما به نظر شخصی بنده، اگر بپذیریم طرح تحول دو ادعای اساسی دارد که یکی کارآمد‌سازی و دیگری بومی/اسلامی‌سازی رشته علوم‌سیاسی است، برداشت من این است که در تغییراتی که مطرح ‌شده، اتفاقا این دو هدف قابل‌تحقق نمی‌نماید؛ اولا، رشته به لحاظ واحدهایی که تعریف کرده‌اند، کارآمد نیست.

اگر واحدهای یک ‌رشته درسی را به مخروط تشبیه کنیم مرکز ثقل آن باید مسائل جدید و امروزی باشد. هرچند لازم است اشاراتی هم به گذشته و تاریخ یک مسئله در یک جامعه وجود داشته باشد که پیوستگی آن را حفظ کند، اما فقط در حد اشاره و بیان سابقه موضوع و مسئله و نه بیشتر. این دقیقا همان سویه‌گیری و حرفی است که باید در رشته علوم‌سیاسی زده شود. درواقع مسائل جدید و بسیار مهمی مانند انتخابات، رأی، اکثریت و اقلیت، اندیشه‌ها و گرایش جناح‌های سیاسی، مسائل مربوط به احزاب، مشکلات قومیتی و مرزی، نظام قانون‌گذاری، ماهیت قانون، رابطه شریعت و قانون‌گذاری، رهبری و مجلس، ملیت و دیانت، تفکیک و استقلال قوا، ماهیت گروه‌های نفوذ در جمهوری اسلامی، حکمرانی محلی، مسائل جنبش‌های مذهبی داخل و خارج کشور مانند افراط‌گرایی و…، فنون مذاکره و حل اختلاف در مسائل داخلی، منطقه‌ای و بین‌المللی، افکار‌سنجی سیاسی و غیره و غیره بحث‌های مهم امروز ما است؛ مسائلی مانند مکانیسم انتخابات، نظارت بر انتخابات، مسئله مشروعیت، حاکمیت، دموکراسی، حکمرانی محلی مانند انتخاب شهرداری‌ها و… نیز از بحث‌های دیگر است. اکنون اصل بحث‌های ما این‌هاست. بالاخره جامعه انقلاب کرده و نظامی سیاسی مدت‌هاست که تثبیت شده و اکنون یک نظام مذهبی- سیاسی با نهادها، امکانات، محدودیت‌ها و چالش‌های خاص خود سرکار است و درباره موضوعات متفاوتی مانند رأی، دموکراسی و… بحث می‌کند. شایسته است دانشجویان روی این مسائل کار کنند؛ اما به‌جای این مباحث درس‌هایی را گذاشته‌اند که تقریبا همه آن‌ها به دو مبحث تاریخ اسلام و تاریخ تحولات ایران در رشته تاریخ بازمی‌گردد.

من با اسلامی و غیر‌اسلامی‌بودن مباحث کاری ندارم. فرض کنید قبلا درسی را راجع به یونان گذاشته بودند و الان نیز دوباره آن را تکرار کرده‌اند. دانشجویی که امروز در ایران درس سیاست می‌خواند و ۲۵۰۰ سال با افلاطون فاصله دارد، باید بحث‌های امروز را بخواند، ضمن این‌که در کنار آن اشاره‌ای هم به افلاطون شود؛ یا مثلا بحث‌هایی مانند مسیحیت قبل از مدرنیته را در سرفصل‌ها قرار داده‌اند که در خود اروپا در رشته سیاسی خوانده نمی‌شود. این‌گونه مباحث را دانشجویان علاقه‌مند می‌توانند به‌صورت انفرادی و با توجه به علائق شخص خود بخوانند و معمولا اساتید سر کلاس درس، آن‌ها را به اشاره مطرح می‌کنند، اما عنوان درس و سرفصل رشته سیاسی باید مربوط به امروز باشد تا بتوان از آن بهره گرفت؛ یا مثلا درسی با عنوان «تاریخ اندیشه سیاسی در اسلام ۱: از صدر اسلام تا پایان امویان» و «تاریخ اندیشه سیاسی در اسلام ۲: از عباسیان تا صفویان» گذاشته‌اند که اصلا مربوط به رشته تاریخ است و ربطی به رشته سیاسی ندارد. یک دانشجوی سیاسی در این حوزه‌ها می‌تواند به تحقیقات تاریخ اندیشه سیاسی اسلامی در دانشکده تاریخ یا گروه تاریخ اسلام مراجعه و نیاز خود را برطرف کند و اگر علاقه فردی پیدا کرد با راهنمایی اساتید فن بیشتر غور نماید.

مسئله رشته علوم‌سیاسی به‌روز است. اکنون ما گیر و مشکل بزرگی با عنوان «رادیکالیسم در منطقه» یا «بحران انتخابات در خاورمیانه» یا «بحران مرزی» و… داریم که برای ما مهم است. ما همین الان درباره حزب‌پژوهی واحدی درسی نداریم که بتوانیم به سوالاتی مانند این‌که «احزاب اصلا در یک دولت دینی مشروع است یا نامشروع؟ می‌تواند درگیر انتخابات شود یا نه؟ یا انتخابات مطلوب در دولتی دینی مثل جمهوری اسلامی ایران چگونه است یا باید باشد؟» پاسخ دهیم.

یا درس دیگری با عنوان «تاریخ تحول دولت در اسلام» گذاشته‌اند و درس مهم و به‌روزتری با عنوان «نظام سیاسی و دولت در اسلام»را حذف کرده‌اند. درس «تاریخ تحول دولت در اسلام» باقی‌مانده و تا پایان صفویه نیز بیشتر بحث نمی‌کند! درحالی‌که مهم‌ترین دگرگونی در حوزه حکمرانی در دوره مشروطه است. ما اصلا در درس‌هایی که اکنون تعریف‌ شده، دراین‌باره هیچ واحد درسی و سرفصل مستقلی نداریم. تاریخ تحول دولت در اسلام و آن‌هم تا صفویه، برای گروه تاریخ مناسب‌تر است تا علم سیاست. سیاست و دولت مدرن برای ایرانیان از مشروطه به بعد است که باید موضوع و مسئله‌ محوری علم سیاست ایرانی باشد. تحولات دین، دولت و دموکراسی از مشروطه تا دوره پهلوی و تا جمهوری اسلامی اهمیت بیشتری دارد تا دوره صفوی که به‌هرحال به تاریخ پیوسته است.

 با این دیدگاه، کسانی چون شما به حفظ وضع موجود و  تغییرناپذیری متهم نمی‌شوید؟

کسی منکر تغییر نیست؛ تغییر در واحدهای درسی دانش سیاسی حتما باید باشد، ولی رشته علوم‌سیاسی رشته‌ای به‌روز، مسئله‌محور و درلحظه است. یکی از ایرادات جدی دراین‌باره عزیمت سرفصل‌های ویراست جدید (۱۳۹۶) به گذشته است. احساس می‌کنم اگر این سرفصل‌ها را در دانشکده تاریخ ارائه دهند، خیلی بهتر است تا این‌که همین درس‌ها برای دانشجویان علوم‌سیاسی گفته شود. دانشجویان رشته علوم‌سیاسی با چنین سرفصلی با هیچ‌چیز در دنیای جدید و حتی با هیچ‌چیز از جمهوری اسلامی آشنا نمی‌شوند. در کل دنیا همه می‌دانند مثلا انتخابات شهرداری‌ها آغازی برای تغییرات در کل سیستم است، اما هیچ بحث سنجیده‌ای برای این نوع بررسی‌ها و به‌طورکلی نسبت حکمرانی‌های ملی و محلی از دیدگاه اندیشه و روندهای سیاسی- اجتماعی پیش‌بینی نشده است. به‌هرحال، این سویه‌سازی‌ها اصلا اتفاق نیفتاده و این رشته بیشتر تاریخی و انتزاعی شده است. بسیاری مباحث کلی فلسفی و فقهی و… در آن گنجانده ‌شده که مربوط به رشته‌های دیگرند و به نظر می‌رسد مستقیما مناسبتی با دانش سیاست ندارند و مبانی این علم محسوب نمی‌شوند.

ملاحظه ویراست جدید از واحدها و سرفصل‌های علوم‌سیاسی این فرضیه را تداعی می‌کند که دانشجوی علاقه‌مند به دانش سیاسی باید در اکثر علوم انسانی، اعم از ادبیات، زبان‌شناسی، تاریخ، فلسفه، فقه، کلام، اخلاق، عرفان و… مجتهد باشد؛ غافل از این‌که علم سیاست، نه جامع‌العلوم بلکه رشته‌ای درکنار دیگر رشته‌هاست و ضمن تمرکز بر هویت، موضوعات و مسائل خاص خود با رشته‌ها و دانش‌های همسایه نیز تعاملی منطقی دارد؛همین.

 آیا می‌توان گفت رابطه رشته علوم‌سیاسی با سیاست قطع‌شده است؟

بله درست است؛ با این واحدها و سرفصل‌ها، چنین می‌نماید که رابطه علم سیاست با سیاست قطع‌شده است. این ایراد قبلا هم وجود داشت، اما حالا که قرار است تغییراتی صورت بگیرد باید این ایرادات را برطرف کنند. دانشجویی که الان درسی را در کلاس می‌خواند، زمانی‌که از دانشکده بیرون می‌آید باید ببیند همان مفاهیم در حال اتفاق‌افتادن است؛ مثلا ما اکنون در درس‌هایمان سیستم گرایش‌سنجی انتخابات را نداریم که بتواند به ما بگوید احتمالا ظرف چهار سال چه گرایشی در حوزه افکار عمومی، اندیشه حکمرانی و… رخ می‌دهد. اکنون دانشجوی سیاست در جمهوری اسلامی به‌خوبی نمی‌داند که مثلا رابطه بین مجمع تشخیص مصلحت، مجلس قانون‌گذاری، شورای نگهبان، شورای عالی انقلاب فرهنگی و هیئت دولت یا ریاست‌جمهوری چیست. دانشجو با درس‌هایی که اکنون تعریف ‌شده، تا صد سال دیگر هم نمی‌تواند با چنین مباحثی ارتباط برقرار کند.

اکنون ما با مشکلی اساسی روبه‌رو هستیم و احتیاج داریم این رشته به‌روز باشد. رشته علوم‌سیاسی باید بتواند هویت خود را از تاریخ، فلسفه محض، ملل و نحل (عقاید، کلام و…) جدا کند؛ البته معنی این جداکردن هویت، نفی رشته‌های دیگر نیست بلکه علوم‌سیاسی باید بتواند به رشته‌ای متمایز تبدیل شود که درعین‌حال مربوط به مسائل امروز جامعه ما باشد. دانشجویان باید احساس کنند رشته علوم‌سیاسی توانایی چنین کارهایی را دارد. به نظر می‌رسد ویراست ۹۶، دانش سیاسی را نه رشته‌ای مستقل در میان دیگر رشته‌ها و در ترابط با آن‌ها بلکه به مجمع‌الجزایر و ملغمه‌ای از مجموعه یا اغلب رشته‌های علوم انسانی بدل نموده است.

متأسفانه رشته علوم‌سیاسی اکنون کهنه و عتیقه تعریف‌ شده است؛ مثلا بحثی تحت‌عنوان اندیشه سیاسی در ایران باستان مطرح شده است؛ دانشجوی رشته تاریخ دراین‌باره کار می‌کند و ما هم آثار او را می‌خوانیم. بحث بر سر این است که یک ایدئولوژی در زمان پهلوی پیدا شده و آن را به این درس چسبانده بود و تا امروز مانده است؛ اما سوال این است که دانشجوی سیاسی امروز چه احتیاجی دارد که اندیشه سیاسی ایران باستان را به‌عنوان «یک واحد درسی» بخواند؟ مگر گرایشی در رشته تاریخ برای ایران باستان نیست؟ خب از یافته‌های آن پژوهشگران استفاده شود. دو واحد چقدر آگاهی‌بخشی دارد و چقدر به درد حکمرانی امروز می‌خورد؟ در دانشگاه‌ها، کلاس‌ها و مکان‌های دیگری اساتیدی دانشجویان را تشویق می‌کنند که ایران باستان را بخوانند یا یک کارگاه موقت بگذارند، برای حکمرانی در ایران باستان.

تعداد واحدهایی که یک دانشجو باید بگذراند، ۱۳۶ واحد است. یک دانشجو چهار سال عمر مفید جوانی را صرف این رشته می‌کند و بخش مهمی از درس‌های او با رشته تاریخ همچون تاریخ اسلام، تاریخ عقاید، ایران باستان و… همراه است. عملا این دانشجو چه به دست می‌آورد؟ اما اگر از او بپرسید که مثلا در وزارت کشور در سال ۹۶ چه اتفاقی افتاد، نمی‌تواند به شما پاسخ دهد، چون در این زمینه کار نکرده است. به‌عنوان‌مثال دیگر، امروز بحث‌هایی مثل اسلام سیاسی، ایران‌هراسی، اسلام‌هراسی، تکفیر، ترور و تروریسم تیتر اول اخبار سیاسی دنیا است و سرنوشت جامعه ما را هم تحت‌تأثیر خود دارد؛ اما هیچ بحث سیستماتیکی برای دانشجوی سیاسی درباره این مسائل عرضه نمی‌شود. مسئله قوی‌شدن دروس اسلامی یا ضعیف‌شدن دروس غیر‌اسلامی نیست؛ مسئله این است که خود رشته و واحدهای آن کهنه و عتیقه تعریف ‌شده است. نگاه رشته سیاسی، به‌طورکلی رو‌به‌گذشته است.

 ایرادهای دیگری هم در این زمینه وجود دارد که منتقدان آن را باعث افت کیفیت رشته علوم‌سیاسی می‌دانند؛ نقدی که خود شما هم به آن اشاره کردید؛ این‌که تغییراتی که با هدف اسلامی‌کردن این رشته اعمال‌ شده مورد قبول نیست.

در این رابطه نقدها بیشتر این است که رشته علوم‌سیاسی زیاد اسلامی‌شده است. من احساس می‌کنم این افزایش در واحدهای اسلامی به‌شدت به ضرر بحث‌های اسلامی و در بیان جزئی‌تر به ضرر جمهوری اسلامی است. مسئله اسلامی‌شدن به این معنا نیست که شما تعداد درس و عنوان را اضافه کنید. وقتی محتوا تکراری باشد این آسیب بزرگی است. یکی از اساتید ما که شمّ اقتصادی ارزشمندی هم دارد، در یکی از جلسات گروه علوم‌سیاسی دانشگاه تهران مثالی می‌زد که اگر می‌خواهید کالایی در بازار مطلوب باشد، اجازه ندهید عرضه آن در بازار خیلی زیاد و در دسترس باشد. مسئله در این‌جا کمیابی است؛ یعنی تعداد واحدها و تکرارها کم، اما محتوا پر باشد. اسلامی‌شدن رشته علوم‌سیاسی به این معنا نیست که تعداد درس‌ها را زیاد و هر ترم مباحث را تکرار کنید، زیرا دانشجو خسته می‌شود، بلکه اعتبار اسلامی‌شدن یک درس به این است که شما دو یا سه درس پرمحتوای قوی قرار دهید و وزن این درس‌ها به‌گونه‌ای باشد که دانشجویان راجع به این موضوعات حریصانه مطالعه کنند، پایان‌نامه بگیرند و احساس کنند که این حوزه حوزه‌ای جذاب و دارای مطالب ناشناخته‌ای است و در آن حوزه کار کنند.

یک روش‌شناسی و فرمولی در تحقیقات اسلامی وجود دارد؛ ارجاع هر مسئله‌ای به ادله چهارگانه قرآن، سنت، اجماع و عقل؛ به‌عنوان مثال ما هر اندیشه سیاسی از هر مسلمانی را بخوانیم منابع آن قرآن، سنت، تاریخ مسلمانی یا اجماع و عقل است. در طرح تحول جدید، درسی تعریف کرده‌اند با عنوان «قرآن و سیاست»، بعد درس دیگر مطرح ‌شده درباره سیره سیاسی پیامبر (ص)؛ درحالی‌که ما هر بحثی در این زمینه داشته باشیم یکی از ادله آن آیات قرآن و سیره سیاسی پیامبر(ص) و معصومین(ع) است.

فرضا اگر بخواهیم بحثی پیرامون شرایط حاکم در جامعه اسلامی داشته باشیم، نخستین دلیل آن را از قرآن می‌آوریم، بعد سراغ پیامبر(ص) می‌رویم و سپس سیره ائمه (ع) را بررسی می‌کنیم. وقتی ما درسی درباره قرآن می‌گذاریم، درس دیگری درباره سیره پیامبر(ص) قرار می‌دهیم و درسی راجع به نهج‌البلاغه و سیره ائمه(ع) هم می‌گذاریم، در تمام درس‌های ما قهرا این مباحث تکرار می‌شود. در اندیشه نائینی و امام خمینی(ره) یا در اندیشمندان اهل سنت، در قدیم یا جدید، این تکرار ناگزیر خواهد بود.

تکرار جاذبه نمی‌دهد و همیشه کمیت، کیفیت نمی‌آورد. اگر این‌گونه درس‌ها گذاشته شوند و دانشجو با این تکرار روبه‌رو شود، حتی ۳۰ درصد یک درس هم تکرار باشد، دانشجو کل آن مبحث را به شکل تکرار خواهد دید. پیامد این موضوع فرار دانشجو از کلاس است و شما مجبور خواهید بود دانشجو را به‌زور حضوروغیاب در کلاس نگاه دارید. آن‌وقت چه اتفاقی می‌افتد؟ و چه بلایی سر درس اسلامی می‌آید که معلم به‌واسطه حضوروغیاب دانشجو را در کلاس نگه دارد؟ُ

تخیل کنید، دانشجو در اثر تکرار بی‌انگیزه شده، به‌زور حضوروغیاب جسمش در کلاس و ذهنش جای دیگری است؛ معلم مکرر تذکر می‌دهد و… به قول طلبه‌ها «هلمََّ جرَّا». این اتفاق به معنی پیش‌بردن درس‌های اسلامی است؟ آیا این همان هدفی است که ما داریم؟ به‌عنوان طلبه‌ای که دوست دارم بحث‌های اسلامی-سیاسی موردتوجه دانشجویان باشد، تجربه حدود ۲۰ تا ۲۵ساله به من می‌گوید با چنین افزایش‌هایی چه اتفاقاتی رخ می‌دهد. مباحث اسلامی-سیاسی به‌ذاته جاذبه خود را داشته و دارد، به‌تازگی در کلاس‌ها در حال بررسی دقیق‌تر است و دانشجویان به آن علاقه‌مندتر شده‌اند، اما با این وضع چنین روندی به‌هم خواهد خورد. قاعده است که تبلیغ بیش‌ازحد یک‌چیز و اصرار بیشتر همیشه نتیجه منفی می‌دهد.

ایراد دیگری که به نظرم در ویراست ۹۶ است قراردادن درس‌هایی است که در آن تصریح واضحی به اسم اشخاص، مانند مرحوم امام یا آیت‌الله خامنه‌ای، در عنوان واحد درسی وجود دارد. هیچ سیاستمداری نیست که حب‌وبغضی را در جوامع ایجاد نکرده باشد. بالأخره هر رهبر بزرگ و اثرگذاری جاذبه و دافعه دارد. وقتی‌که اسم شخص خاصی روی یک درس می‌نشیند، همگان با موضع، با آن درس مواجه می‌شوند و پیش‌داوری دارند. چرا این کار را می‌کنید؟ به‌راحتی می‌توان به‌جای عنوان «اندیشه سیاسی امام خمینی و آیت‌الله خامنه‌ای» عنوان «اندیشه سیاسی در دوره جمهوری اسلامی» را قرار داد؛ آن‌گاه اندیشه‌های کسانی چون آیت‌الله بهشتی و مصباح یزدی و دیگران نیز در این درس قرار می‌گیرد و درس سرزندگی و جذابیت بیشتری پیدا می‌کند و علمیت مطالب برجسته می‌شود. گویا کسانی که این عنوان را قرار داده‌اند فکر کرده‌اند اگر اسم رهبری را در عنوان بیاورند درس اسلامی می‌شود؛ درحالی‌که ما در روان‌شناسیِ دانشجو می‌بینیم که این‌گونه نیست. همه چیز به‌این‌ترتیب در کلاس سخت می‌شود.

بالاخره در دوره جمهوری اسلامی یک‌سری افکار سیاسی وجود دارد که قوام و دوام این نظام بر این اندیشه‌ها و افکار استوار است. دوست‌ودشمن، موافق‌ومخالف  به شنیدن و خواندن درباره این اندیشه‌ها و دیدگاه‌های تأثیرگذار علاقه‌مندند. می‌توان این مباحث را به‌صورت موضوعی بهتر تدریس و تحقیق و ترویج کرد.

به باور بنده، اندیشه و نظام جمهوری اسلامی یک مکتب است و طبیعی است که یک مکتب سیاسی قائم به یکی‌ دو رهبر خاص نیست؛ جریانی فکری است که اندیشمندان متعددی بخش‌هایی از آن را طرح، تفسیر و برجسته نموده‌اند. با چنین رویکرد و تدبیری، این درس درواقع تبدیل می‌شود به گزارشی جذاب از آن‌چه در حوزه اندیشه و نهادهای سیاسی در جمهوری اسلامی ایران جریان دارد. متأسفانه، هرچند با نیت خوب، اما به‌هرحال، این نوع نام‌گذاری‌ها نشانه خوش‌سلیقگی در تعیین عنوان برای واحدهای درسی نیست.

با همه حرف­‌ها و ادعاهایی که درباره اسلامی‌­سازی مطرح می‌شود، «حضرت‌عباسی» در درس­‌های اختیاری دوره کارشناسی رشته علوم‌سیاسی، بخش اسلامی فقیرترین و نامنسجم‌­ترین بخش است. طنزی در بین برخی چین­‌پژوهان وجود دارد که می‌گویند: «فلسفه کمونیسم در چین، بهبود وضعیت سه گروه بود: زنان، دهقانان و کارگران.» اتفاقا حزب کمونیست در هیچ حوزه‌­ای به اندازه این سه گروه ناموفق نبوده ­است!


*آسمان آبی | خردنامه | دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۶ | سال دوم | دوره جدید | شماره ۲۶

فایل pdf گفت‌وگوی آسمان آبی با داوود فیرحی با عنوان سیاست‌زدایی از علوم سیاسی

 

همرسانی کنید:

مطالب وابسته