راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

زبان سمرقندی مولانا

حیات نعمت سمرقندی
تهران ریویو
اوت ۲۰۱۳

یادداشت: در سفر سال ۲۰۱۲ به دوشنبه -پایتخت تاجیکستان- توفیقی دست داد که با شاعر سرشناس سمرقند دیدار کنم. از ازبکستان آمده بود یک چندماهی در دوشنبه بماند و کار تحقیقات و انتشار کتابهای خود را پیش ببرد. در آن دیدار از تحقیق مفصل خود در باره زبان سمرقندی مولانا گفت و مکرر واژه هایی را یاد کرد که هم در شعر مولانا آمده است و هم بر زبان سمرقندیان جاری است. بعد معلوم شد که مقاله ای بر اساس تحقیق خود نیز نوشته است. مقاله دستنویس بود. خواهش کردم نسخه ای از آن را به من بدهد. در دیدار بعدی روگرفتی از آن را لطف کرد. همسرم که خود سمرقندی است دستخط او را که خواندن اش از من ساخته نبود می خواند و من آن را به خط فارسی در می آوردم. نتیجه مقاله ای است که می خوانید. با دو توضیح: این تمام مقاله حیات نعمت نیست و کمتر از دو سوم آن است. و زبان متن هم برای اینکه به عادات خوانداری ما ایرانیان نزدیکتر شود و فهماتر اندکی ویرایش شده است. یعنی برخی تعبیرها و واژه ها و جمله بندی ها ساده تر شده است و البته هر جا لازم بوده در کمانک توضیح و شرح معنای واژه محلی به کوتاهی آمده است. برخی اختلاف ابیات یا افتادگی ها هم با مراجعه به مثنوی یا غزلیات شمس تصحیح شده است. از نظر من این مقاله در مطالعات مربوط به مولانا جای مهمی دارد خاصه آنکه به دست شاعری از سمرقند نوشته شده است. این مقاله نشان می دهد که مولانا در شهر سمرقند زیسته و به آن دلبسته بوده و نشانه های آن در زبان و بیان او باقی مانده است. – مهدی جامی

مولانا و سمرقند

سال ۲۰۰۴ در مرکز مدنیت تاجیکی سمرقند که در خانه رقم ۶۶ کوچه قوش حوض واقع بود، با یک گروه اخلاصمندان نظم مولوی مثنوی خوانی می کردیم. کمینه قسمتی از مثنوی قرائت می کردم و پس همراه استاد صدری سعدی زاده به شنوندگان به قدر امکان مضمون آنرا معنیداد می کردیم.

در اثنای خواندن به نظر رسید که زبان نظم مولانا همرنگ زبان زنده گفتگویی امروزین مردم تاجیک سمرقند است. بسیار واژه ها و اصطلاحات مخصوص زبان زنده گفتگویی و شیوگی تاجیکی به معناها و تابش های معنایی که در فرهنگ ها داخل نشده اند و اما میان تاجیکان سمرقند امروز هم وسیع به کار برده می شوند دچار می امدند.

گویی مولانای زنده با ما سمرقندیان با زبان سمرقندیانه امروزین ما حرف می زد. در شعر از کلمه های گفتگویی و شیوگی (لهجه) این قدر سرشار استفاده کردن یک واقعه نادر حیرت انگیز بود.

در اثنای مطالعه آثار مولوی زبان نظم مولانا را با زبان زنده امروزین تاجیکی سمرقند مقایسه می کردم و غرق اندیشه ها بودم و سوال «از چه سبب زبان شعرش همرنگ زبان امروزین مردم تاجیک سمرقند باشد؟» مرا آرام نمی گذاشت.

متاسفانه محققان زندگی نامه و آثار مولوی عاید به مناسبت او با سمرقند قریب سخنی نگفته اند. اما به سمرقند بخشیده شدن چند باب مثنوی، در چند بیت مثنوی و غزلیات و رباعیات نظر به دیگر شهرها بیشتر تکرار و ذکر شدن نام سمرقند مانند:

در سمرقند است قند اما لبش
از بخارا یافت و-آن شد مذهبش / مثنوی ۳-۳۸۶۳

تا به بغداد و سمرقند ای همام
روح را در تصور نیم گام / م ۴-۱۸۸۳

داشت کاری در سمرقند او مهم،
جست علاقی تا شود او مستمم/ م ۶-۲۵۱۱

آن کف بحر گهربخش وراءالنهر ست
روضه خوی وی از سغد سمرقند گذشت / دیوان غزل ۴۲۰-۵

و هکذا و همچنین زبانش همرنگ زبان امروزین سمرقند بودنش گواهی می دهد که مولانا با سمرقند رابطه قوی داشته است.

گفتن ممکن است که از محققان مولوی شناس یگانه استاد عبدالحسین زرین کوب در چند جای کتاب خود «پله پله تا ملاقات خدا» که سال ۱۳۷۹ هجری شمسی در تهران از جانب انتشارات علمی به طبع رسیده است، عاید به وابستگی مولانا به سمرقند سخن می راند. نام کتاب از بیت ۴۲۳۵ دفتر سوم مثنوی: از ملاقات تبتل تا فنا/ پایه-پایه تا ملاقات خدا اقتباس شده است.

چنانچه وقتی بهاءولد به قصد خروج از قلمرو خوارزمشاه خانه خودرا در بلخ (؟) رها کرد وبا تمام خانواده و هرچه داشت به آهنگ حج از خراسان عزیمت عراق و حجاز نمود (۶۱۷ ه.ق.) خداوندگار او جلال الدین محمد سیزده سال بیشتر نداشت و ظاهرا دوران درس مکتبی را پس پشت گذاشته بود. (همان کتاب صحیفه ۴۵)

و از سمرقند که یاد محله «سر پل» و «کوی غاتفر»ش برای او همچنان زنده بود یاد روزهای سخت پروحشت محاصره که سپاه خوارزمشاه را مایه دغدغه اهل شهرساخته بود و هنوز او را به اندیشه در باب محنت دیدگان خانه های محله می انداخت. سیمای آن دختر همسایه که از تصور سپاه خوارزم وحشت و زاری داشت هنوز در هاله ای از قدس و طهارت در ضمیر او انعکاس داشت که تضرع دختر را به یاد می آورد که به دست ترکان تجاوزگر و بی رحم که شهر را محاصره کرده بودند نیفتد. تهدید چنان عظیم بود که کودک پنجساله (مولانا) هم آنرا درک می کرد و سالها بعد همچنان آنرا در خاطر داشت. (همان، ۴۶)

از حلب مولانا برای استفاده از محضر عالمان یا صوفیان اثر گه-گاه نیز به دمشق رفت و حتی چندی از ایام تحصیل را نیز در دمشق سر کرد. (همان، ۹۰)

به هر حال دمشق که بعد ها نیز پس از بازگشت به قونیه او را جلب کرد در این سال های تحصیل او را به یاد سمرقند و خوشی های سال های کودکی اش می انداخت و بعدها در بین شهر های خویش این دو شهر را به یک اندازه در خاطر او جلوه می داد. (همان، ۹۱)

دمشق و سمرقند را به یک اندازه در خاطر جلوه دادن مولانا بی سبب نیست. مولانا اگر تحصیل مدرسه را در دمشق گذشته باشد دوران درس مکتبی را در سمرقند پس سر پشت گذاشته بود. مولانا همان دوران تحصیل در سمرقند و دمشق را به خاطر آورده در بیت ۳۲۸۹ دفتر چهارم مثنوی چونین می آورد:

جمع باید کرد اجزا را به عشق
تا شوی خوش چون سمرقند و دمشق

عادتا بچگان دوران درس مکتب را از پنج سالگی تا ده-دوازده سالگی می گذراندند و اگر وقتی بهاءولد به آهنگ حج از خراسان عزیمت عراق و حجاز نمود، خداوندگار او جلال الدین محمد سیزده سال بیشتر نداشت و ظاهرا دوران درس مکتب را پس پشت گذاشته بود گفتن عبدالحسین زرین کوب را به نظر گیریم بیشک و شبهه گفته می توانیم که مولانا خوشی های سال های دلاویز کودکی، دوران درس مکتبی را در سمرقند گذرانده است و از همین جا در ۱۲-۱۳ سالگی مولانا بهاولد با خانواده خود به آهنگ حج قصد خروج کرده است.

مولانا که بازی با کودکان همسایه در خاطر او همیشه زنده بود، حتی در یک غزلش یکی از بازی های ایام خوشی های بچگی اش را بازی «شد؟ شد؟» می نامد؛ بازی روست-روستکان [قایم باشک] بچگان سمرقند که یکی از بچه ها با کف دستکانش چشمانش را می پوشد و شد؟ شد؟ می گوید و دیگری پنهان می شود. او با احساس و ذوق و شوق کودکانه این بازی را به خاطر اورده می گوید:

ببندم چشم و گویم شد؟ گشایم گویم: او آمد!
و او در خواب و بیداری قرین و یار غار آمد./ دیوان، ۵۶۹

تقدیر مولانا را بی نصیب نکرد. خداوند با مهر و محبت و مهربانی بی اندازه تا که بوی عطر بهشت هوای سمرقند از مشامش دور نگردد در هژده سالگی اش به او دختر زیبا و نازنین سمرقند گوهرخاتون دختر خواجه شرف الدین سمرقندی را به زنی داد. توی [جشن] عقد و نکاح جلال الدین و گوهرخاتون سمرقندی سال ۶۲۲ ه. ق. -۱۲۲۵ میلادی، در شهر لارنده رم (ترکیه) برگزار می گردد.

در خانه، زنش گوهرخاتون او را به یاد سمرقند می انداخت و فرزند بزرگش بهاولد که بعد ها سلطان ولد خوانده می شد در این سال ها مکتب را آغاز کرده بود خاطره خانه بلخ (؟) تجربه مکتب های خراسان و بازی با کودکان همسایه را در خاطر او زنده می کرد. از بازی سرنوشت که او را از خراسان از میان همزبانان و آشنایانش جدا کرده بود و اینجا (در قونیه) در دنیای غریبه، در بین یونانیان و ترکان و مردم بیگانه افکنده بود با تلخی و ناخرسندی یاد می کرد (زرین کوب، همان، ص ۷۵).

از اشتغال وعظ و تذکیر که او را از امید و بازگشت به آن دنیای روشن و دلاویز کودکی به آن سال های شادمانی و پرجاذبه بلخ و سمرقند محروم می داشت، خود را شادمان نمی یافت (همانجا). مولانا هرچند از هژده سالگی تا پایان عمر در قونیه زندگی به سر برد اما او در قونیه خود را در غربت می دانست. در این خصوص استاد عبدالحسین زرین کوب چنین می آورد: «…قونیه با آنکه در تکریم خاطره بهاءولد در حق خود وی نیز تکریم فوق العاده نشان می داد برای وی دیار غربت به شمار می آمد.» (ص ۷۵)

در گیر و دار این احوال سیدبرهان ترمذی لالای و خداوندگار و شاگرد دیرینه و وفادار بهاءولد به قونیه رسید (۶۲۹ ه ق / ۱۲۳۲ میلادی) جلال الدین محمد ۲۵ ساله در وجود آن مربی دوران گذشته خویش دیگر بار خود را به دنیای پدر متصل یافت دنیای خراسان قبل از مغول. دیدار سید برای او تسلی فوق العاده بود. (ص ۸۰)

حضور سید برهان «در قونیه برای مولانای جوان بازگشت به یک بهشت گمشده بود بهشت روحانی دنیای گذشته درون خانه که آن را با سالهای کودکی در بلخ و سمرقند جا گذشته بود.» مولانا در قونیه همیشه یاد سمرقند می کرد:

تا ز قونیه بتابد نور عشق
تا سمرقند و بخارا ساعتی / دیوان ۲۹۰۵ – ۴

زرین کوب عاید به شناسایی مولانا با شمس چنین می آورد: او در پیش شمس به یک بچه مکتبی تبدیل شده بود بازگشت به دنیای مکاشفات کودکی، به دنیای ارواح و دنیای غیب، که در روزگار بلخ و سمرقند در خانه پدرش بهاءولد برایش حاصل می شد و او را با ملایکه و آسمان و ماورای ابرها مجال اتصال می داد به نظر می رسید. (ص ۱۱۷) در طی این خلوت و صحبت های طولانی و فارغ از اغیار شمس دنیای مولانا را زیر و زبر کرده بود. او را دوباره به دنیای پاک و روشن، دنیای سالهای کودکی در بلخ و سمرقند که دنیای مکاشفات و دنیای ارتباط با ارواح و ملایک بود برگردانیده بود. (ص ۱۱۸) مولانا شاید همان شناسایی نخست خود با شمس را به خاطر آورده در مقطع یک غزل اش چنین می آورد:

تتپایم افندی این چه کردی؟ تتپا تا تتپا ای افندی

یعنی مولانا با کلمه مخصوص زبان زنده گفتگویی و شیوگی تاجیکی مردم سمرقند (تتپا) گفتن می خواهد که شمس او را، کودکی بیراهه را، رهروان کرد.

مولانا که ایام کودکی و نورسی اش ایام شیرینی حیات اش از آب و هوای شیرین سمرقند بهره مند گشته به وایه [سن بلوغ] رسیده بود این شهر فردوس مانند را به قند عظیم قیاس نموده با حریصی طعم آن را چشیده در «خرسندی عظیم» گشتن اش اشاره کرده چنین می آورد:

که بغداد تو را راز بزرگ است
سمرقند تو را قندی عظیم است
حریص ام کرد طعم ام داد قندت
اگر چند بنده خرسندی عظیم است / دیوان ۳۴۴-۷و ۸

بعد از این مولانا با تقاضای تقدیر از خویش و پیوندان سمرقندی بریده شدن اش نالیده با افسون و ندامت چنین ادامه می دهد:

بریدستی مرا از خویش و پیوند
که دل را با تو پیوندی عظیم است / همانجا بیت ۹

رود «درغم» و «کوی غاتفر»

بیت زیرین را نیز شاید مولانا با یاد شادیهای سالهای زندگی اش و بازیهای بچگی اش که در ساحل رود «درغم» سمرقند گذرانیده است گفته باشد عجب نیست:

می درغمی خور اگر در غمی
که شادی فزاید می درغمی / دیوان ۳۳۵۰ بیت ۳

مولانا سمرقند را که برای وی به دل و جانش برابر بود به یاد آورده در یک رباعی اش چنین می آورد:

عشق ات صنما چه دلبری ها کردی
در کشتن بنده ساحری ها کردی
بخشی همه عشق ات به سمرقند دلم
آگاه نیی چه کافری ها کردی / دیوان، رباعی ۱۹۰۶

توجه فرمایید به «سمرقند دلم» گفتن مولانا. هیچیک شاعر حتی زاده سمرقند این شهر فردوس مانند را به این درجه چون مولوی صمیمانه با مهر و محبت سرشار ستایش نکرده است.

یگانه غزل تضمیمنی مولانا تضمین او بر غزل مشهور رودکی سمرقندی بوی جوی مولیان آید همی باز یک دلیل مهر و محبت زیاد داشتن او به سمرقند است (تضمین مولانا اثبات آن است که در زمان وی اشعار کامل رودکی دسترس بوده است). اگرچه بسیار شاعران تضمین غزل رودکی کرده اند اما هیچکدام آنها به پای مولانا رسیده نتوانسته اند. بی شک و شبهه گفته می توانیم که تضمین مولانا نخستین و از همه دیگر تضمین ها بهترین و زیباترین رودکی وار است:

بوی باغ و گلستان آید همی
بوی یار مهربان آید همی
از نثار جوهر یارم مرا
آب دریا تا میان آید همی
تا خیال گلستان اش خارزار
نرم تر از پرنیان آید همی/ دیوان ۲۸۹۷ بیت های ۱ تا ۳

بعد از نی نامه، با حکایت «زرگر سمرقندی» آغاز شدن دفتر یکم مثنوی اساس جدی دارد. حکایت زرگر سمرقندی نقد حال خود مولانا ست. مولانا خواننده را از این آگاه نموده حکایت را با بیت زیرین آغاز می کند:

بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت نقد حال ما ست آن/ مثنوی ۱- ۳۵

اکنون توجه فرمایید به این بیت ها از حکایت مذکور:

نبض او بر حال او بد بی گزند
تا بپرسید از سمرقند چو قند
نبض جست و روی سرخ و زرد شد
کز سمرقندی زرگر فرد شد
گفت کوی او کدام است و گذر
او سر پل گفت و کوی غاتفر / مثنوی ۱- ۱۷۰

در این بیت ها ذکر شدن نام سمرقند و گذر سر پل و کوی غاتفر این همان استقامتگاه مقیمی خانواده بهاءولد و «نبض جست و روی سرخ وزرد شد» گفتن مولانا نیز رمز است. نقد حال خود مولانا ست.

بیت های در بالا آورده شده مثنوی اشاره به احساس خود مولانا که «از سمرقند که یاد محله سرپل و کوی غاتفرش برای او همچنین زنده بود…» و به وجد افتادن او با شنیدن نام مکان و منزلی که در آن خوشیهای سالهای کودکی اش گذشته بود.

در حکایت مذکور آورده شدن نام کوی غاتفر و گذر سر پل سمرقند و «از سمرقند که یاد محله سرپل و کوی غاتفرش برای او همچنان زنده بود» گفتن استاد زرین کوب (در کتاب پله پله تا ملاقات خدا) بی سبب نیست؛ تا سالهای سی ام عصر ۲۰ میلادی بسیاری سمرقندیان دوجای استقامتی داشته اند یعنی تابستان در دهات و زمستان به شهر کوچیده می آمدند. خانواده بهاءولد نیز تابستان در دیهه نزدیکی شهر غاتفر و زمستان در گذر داخلی شهر سمرقند سر پل استقامت مقیمی داشت. باید قید کرد که اساسا اهالی ته جایی [بومی] مقیمی دو جای استقامتی داشته اند و خانواده بهاولد نیز در سمرقند زندگانی طولانی مقیمی داشت.

از همچون اهالی ته جایی مقیمی در سمرقند دو جای استقامتی در کوی غاتفر و گذر سر پل داشتن خانواده بها ولد و در نظم مولانا قریب آورده نشدن نام بلخ تخمین کردن ممکن است که پیش از به دنیا آمدن مولانا هم خانواده بهاءولد سالهای زیاد از اهل ته جایی مقیم سمرقند بود و شاید به سببی در بلخ رفته چند مدت زندگانی داشته که با تقاضای تقدیر جلال الدین در همانجا به دنیا آمده است. و پس از دوسه ساله شدن پسر باز به اهل خانواده اش به سمرقند مکان و منزل مقیمی خود باز می گردد.

از همه دلیل ها و گفته های در بالا آورده شده خلاصه کردن ممکن است که مولانا با سمرقند دو حلقه زنجیر از هم جدانشونده است. بی شک و شبهه مولانا از دو سه سالگی تا ۱۲-۱۳ سالگی سالهای خوشی های بازی بچگی با بچگان همسایه ایام کودکی و نورسی تحصیل مکتبی را در سمرقند در کوی غاتفر و گذر سر پل گذرانیده است. در همین جا «تتپا» ره‌روان شده است و زبان نظم اش گواهی می دهد که نخستین زبانی که با آن گپ زنی را آموخت زبان فارسی دری زبان زنده گفتگویی و شیوگی تاجیکی سمرقند بوده است.

اگر چه جهانیان مولانا را گویا نسبت زادگاهش بلخی و به سبب بسیاری عمرش و ایجادیات اش در قونیه گذشتن اش رومی لقب دادند اما از دلیل های رد ناپذیر در بالا آورده شده بی شک و شبهه گفته می توانیم که خود مولانا بیشتر خود را با سمرقند وابسته می داند.

سرچشمه زبان مولوی

چنانکه محمدجلال الدین بلخی مولای روم همواره خویش را از مردم خراسان می شمارید و سالهای خوشی های کودکی و درس مکتبی اش بیشتر در سمرقند گذشته است زبان نظم اش همرنگ زبان زنده گفتگویی و شیوگی خاص مردم فارسی زبان تاجیکان خراسان است. مولوی چه در مثنوی و چه در غزلیات اش از واژه های مخصوص زبان دری تاجیکی که اکثر آنها امروز هم در سمرقند زنده و به کار برده می شود آزاد و فراوان استفاده کرده است. مانند:

  • شوربا: خوراک آبکی که از گوشت و سبزه وار و نخود پخته می شود؛
  • تنک: باریک نازک لاغر مقابل فربه؛
  • گنده: بد، زشت؛
  • نغز: خوب، نیک؛
  • خنک: سرد؛
  • کمپیر: پیره زن فرتوت، عموما پیرزن؛
  • یخنی: گوشت پخته سردشده؛
  • پاچه: خوراکی که از پای گاو یا گوسفند پخته می شود؛
  • هیز: مخنث، عنین و بیشتر به معنی مجازی نامرد، رذل و پست فطرت؛
  • کر و فر: شان و شوکت و حشمت و زیبایی و حسن و جلال و بیشتر به معنای دبدبه؛
  • کرته: پیراهن و غیره.

همینطور مولانا در نظم اش اکثر به جای کلمه های معمول زبان ادبی عمومی فارسی مرادف انها را – کلمه های معمول گفتگویی مردم تاجیک سمرقند را که امروز هم به همین طرز و معنی ها استفاده کرده می شوند – کار فرموده است:

  • به جای خوب و نیک، نغز را ۳۰ مراتبه،
  • به جای زشت و بد، گنده را ۲۳ مراتبه،
  • به جای صبح، پگاه ۱۸ مراتبه،
  • به جای شام، بیگاه ۲۸ مراتبه،
  • به جای نامرد و هیز، غر ۲۴ مراتبه.

همچنین، بارها به جای پشت قفا، به جای دیروز دینه، به جای سال گذشته پارسال، به جای فرش و قالی گلیم، به جای بزرگ کلان، به جای طفل و کودک بچه، به جای شلوار ازار و پایجامه، به جای بزم و شادی و جشن توی، و مانند اینها فراوان استفاده کرده است.

در اینجا یک نکته مهم را قید کردن جایز است که بسیار واژه ها و عباره های اصلی فارسی که مولانا در نظم خود فراوان استفاده کرده است و امروز هم در استعمال مردم فارسی زبان خراسان تاجیکان خصوصا در سمرقند زنده است با بعضی سبب ها از استعمال مردم فارسی زبان ایران برآمده به جای آنها مرادف عربی شان به کار برده می شود. مثلا، به جای بیمار مریض، به جای پاره رشوت، به جای گوکرد کبریت، به جای پگاه صباح، به جای چاشت نهار، به جای سراسیمه عجله، به جای تنبل کاهل، به جای نو جدید، به جای خوراک غذا و غیره.

پس از این محقق نکته سنج ادبیات کلاسیکی فارسی دوست و برادر من دکتر صدری سعدی اف به من پیشنهاد کرد که «فرهنگ کلمات و تعبیرات و ترکیبات و افاده های مخصوص زبان زنده گفتاری فارسی دری تاجیکی در آثار مولوی» که خصوصا در سمرقند امروز هم به کار برده می شوند مرتب سازم.

باید قید کرد که در قرنهای ۳ و ۷ هجری قمری اخلاصمندان پیران طریقت اساسا مردم عادی و عوام بوده اند. از بس که شعر با زبان ادبی کلمه های مشکل پسند و دشوارفهم صیقل داده شده قابل قبول ذهن مردم عادی و عوام نیست مولانا درجه قبول ذهن خلق عادی را به نظر گرفته می گوید:

در خور اهل عوام این گفته شد
از سخن باقی آن بنهفته شد/ مثنوی ۴-۳۲۸۶

و هم مصرع و بیت اش از جمله های گفتگویی زبان زنده عامه فهم مردم عادی می سازد مانند:

پیاله ای به من آورده گل که باده خوری؟
خورم؛ چرا نخورم؟ بنده هم گلی دارد./ دیوان ۹۳۴- بیت ۸

گر از فرزند آدم کس نماند چه غم داریم با آدم بسازیم / دیوان ۱۰۳۴- بیت ۳

هر میوه که در باغ جهان بود همه پخت / دیوان ۱۸۹۱-۴

مرد و زن خرد و کلان حیران شدند / مثنوی ۳-۴۷۱۴

کور گشته است این دو چشم کور من / مثنوی ۵ – ۳۷۳۵

و هکذا.

خود همین مثالهای در بالا آورده شده اثبات آن است که جمله های گفتگویی زبان زنده عادی خلقی موزون است و شعر اصیل است و به هیچ ایضاح حاجت ندارد.

زبان مادری زبان کتابی نیست. بلکه زبان اله [alla لالایی]ی مادر و زبان زنده گفتگویی عادی خلق است. زبان شعر مولانا همین زبان لالایی مادر، زبان مادرزادی، زبان خانه و خانواده و کوچه و خیابان است. مولانا در تجربه خود اثبات کرد که زبان زنده گفتگویی خلقی خود زبان شعر اصیل است و برای خودنمایی زباندانی خود از واژه های مشکل پسند و دشوارفهم ساخته (مصنوعی) که در خور خلق عادی نیست استفاده کردن، بدون احتیاج است. و ما آن را در قسمت لغت توسط شرح تابش های معنایی واحدهای لغوی نشان خواهیم داد.

کار فرمودن واژه های مخصوص زبان زنده مردمی اصطلاحات تعبیرات و ترکیبات گفتگویی فارسی دری تاجیکی در تاریخ ادبیات فارسی هنوز از مرحله اول تاریخ ادبیات فارسی آغاز یافته بیشتر در زبان اثرهای ادیبان خراسان و ماوراءالنهر دیده می شود. هر چند از ابتدا زبان شعرایی که از خراسان و ماوراءالنهر برآمدند از نظر استفاده نمودن کلمه اصطلاحات خاصه فارسی دری تاجیکی خراسان از زبان فارسی ادیبان غربی ایران تفاوت داشته باشد هم با وجود آن زبان فارسی تاجیکی زبان علیحده نیست این همان زبان اصیل فارسی است با تابش های به خود خاص.

بسیار واژه ها بجز معناهایی که در فرهنگها آورده شده اند و در زبان ادبی عمومی فارسی و در استعمال مردم فارسی زبان ایران موجودند در زبان زنده گفتگویی تاجیکان خراسان و ماوراءالنهر از جمله در سمرقند باز تابش های معنایی دیگری به خود خاص دارند. مولانا در ایجادیات [آفرینش ها و آثار] خود به تابش های معنایی کلمه ها اعتبار مخصوص می دهد که این تابش های معنایی کلمه ها را نه تنها از دیگر فرهنگها حتی از «فرهنگ زبان تاجیکی» نیز پیدا کرده نمی توانید.

چنانچه کلمه تمنا در زبان ادبی عمومی فارسی و همه فرهنگها (ی لغت) اگر تنها به معنای خواهش و آرزو و امید و التماس آورده شده باشد در زبان زنده گفتگویی دری تاجیکی خصوصا در سمرقند بیشتر به معنای نو – ناز عشوه غمزه کرشمه – به کار برده می شود. «نظری بدان تمنا نظری بدین تماشا».

کلمه بطال که در زبان ادبی عمومی فارسی و فرهنگها به معنای بیکار و یاوه گو و دروغگو آورده شده در زبان تاجیکی سمرقند با تابش معنایی دیگر – بدکردار و ویرانکار و خرابکار – به کار برده می شود. «کسی دکان کند ویران که بطال جهان باشد».

کلمه متهم که در زبان ادبی عمومی فارسی و فرهنگها از جمله در «فرهنگ زبان تاجیکی» تنها به معنی تهمت زده و کسی که مورد تهمت قرار گرفته آورده شده در زبان تاجیکی سمرقند اساسا به معنای گنهکار و زبان کوتاه و شرمنده و ابله و احمق به کار برده می شود.

همین طرز مولانا بسیار کلمه ها را اکثرا به معناها و تابشهای معنایی که امروز هم در سمرقند استفاده می شود به کار برده است. که این معناها را حتی ازفرهنگ زبان تاجیکی پیدا کرده نمی توانید:

  • بلا – به معنای شوخ و قشنگ «بس مه لقای تو آخر چه بلایی تو»
  • بلی – به معنای آفرین «خاکیان را آمدی مهمان بله»
  • بیجان – بی قرب و بی قوت و ناپایدار «ای تو بی جان همچو جان من همچو تن»
  • توبه – به معنای واعجب و حیرانی از کسی یا چیزی «توبه! تو هم چون پیاز و گنده سیرکی»
  • خیال – به معنای آرزو و هوش و مقصد «در طلب خیال تو دوش میان انجمن …»
  • زار – به معنای مشتاق و آرزومند «این ماه پرستان را ما زار؛ مخسب امشب»
  • فعل – به معنای خشم و غضب «فعل خود بر من نهد هر مرد و زن»
  • ماده – به معنای سست و ضعیف «وای آنکه عقل او ماده بود»
  • محنت – به معنای کار زحمت طلب «وارهم زن محنت گردن شکن»
  • یازیدن – به معنای نازیدن «آن لحظه که می یازد بوسه بستان ای جان»

و هکذا. مولانا در سراسر نظم خود بیشتر به همین معنی های خلقی استفاده کرده است.

زبان زنده گفتگویی شفاهی خلق با بسیار معنای کلمه و افاده و ترکیبات خود نسبت به زبان ادبی ممتاز است (امتیاز دارد). مولوی اکثر از همین سیرمعنایی و قرابت معنایی کلمه های خلقی گفتگویی ماهرانه استفاده برده است. لطف سخن و آب و رنگ بدیعی شعرهای خود را تامین نموده است. چنانچه عباره «بی معنی» را به سه معنی به کار برده است: بی مضمون (بی محتوا)، بی منطق؛ بی ثمر و بی فایده؛ نادان و گول. یا عباره «بیمزه» را به چهار معنی: تلخ و زشت؛ بی مضمون، فچ (حرف پوچ و بیهوده)، بی طعم؛ ابله و احمق؛ خسته و بیمار و ناتوان. هیچکدام این معنی ها در فرهنگهای فارسی معین و عمید و مانند آن آورده نشده است.

آن معنی و تابشهای معنایی، شکل کلمه و عباره، و افاده های خلقی مخصوص زبان زنده گفتگویی فارسی دری تاجیکی که در فرهنگها آورده نشده و مولانا فراوان استفاده کرده، اختراع مولانا نبوده بلکه همه این معنی ها از خزینه زبان زنده خلق گرفته شده است و به گذشتن چندین صدساله ها نگاه نکرده امروز هم در یکی از مرکزهای زبان فارسی دری تاجیکی سمرقند زنده است و در استفاده مردم است. زبان شعر مولانا عنه [ana عینا] از همین سرچشمه کلمه و اصطلاحات تابشهای معنایی خاصه زبان زنده خلقی مردم خراسان از جمله سمرقند آب خورده است.


عکس روی جلد از: مهدی جامی، سال ۲۰۰۰، حیات نعمت سمرقندی در دفترش در مرکز فرهنگی تاجیکان. از این مجموعه عکس در ایرانیان دات کام.


در همین زمینه:
فرهنگ مردمی آثار مولوی به همت شاعر سمرقندی

لهجه بلخی مولانا

همرسانی کنید:

مطالب وابسته