راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

فروغ به روایت فرزانه میلانی

 مهدی جامی
جهان کتاب
شماره آبان ۹۶

کتاب خانم دکتر میلانی که منتشر شد خیلی زود از طریق نشر باران در سوئد سفارش دادم و چندین شب پس از اتمام کار روزانه به خواندن‌اش مشغول بودم. واقعیت این است که با انتظار زیاد از کتاب آن را دست گرفتم و همین باعث شد یک دو شب اول سرگردان شوم میان شوقی که در خواندن آن داشتم و انتظاری که آن را برآورده نمی‌یافتم. کتاب را که نزدیک به نیمه رساندم مدتی کنارش گذاشتم. بعد دوباره به سراغ‌اش رفتم و نیم اول آن را تا آغاز نامه‌ها تمام کردم. اما همچنان میان نکات عالی و صفحات درخشان از سویی و مشکلات ارجاعی و خالیگاه‌های روایی سرگردان می‌ماندم. پس از آن بتدریج به خواندن نامه‌ها پرداختم و این بار باز سوال پشت سوال بود که برایم مطرح می‌شد. چرا این نکته در این نامه که می‌توانست گرهی از روایت بگشاید در متن نیامده است. یا این یکی نکته در آن نامه اصلا نباید نادیده می‌مانده. سوال پایه و ساده این بود که چرا محتوای نامه‌ها در شکل‌گیری روایت کتاب تقریبا هیچ نقشی ندارد؟

خانم فرزانه میلانی یکی از متعادل‌ترین شخصیت‌هایی است که در عمرم شناخته‌ام. جمع میان سنت و مدرنیته است. این را پس از دیداری که به لطف دوست‌مان فاطمه امان با ایشان داشتم به دوستان گفتم و در یادداشتی هم نوشتم. مقالات بینشورانه ایشان را هم پیشتر خوانده و ستوده بودم. درک خانم میلانی از مساله زن در ایران فوق‌العاده است. صاحب کرسی دانشگاهی و تالیفات آکادمیک هم هست و همه صلاحیت‌ها در او برای نوشتن زندگینامه فروغ جمع است. سال‌ها پیگیرانه موضوع را دنبال کرده و خاصه اعتماد ابراهیم گلستان را هم داشته و با او در باره فروغ برای نخستین بار به گفتگو نشسته است. اما چرا کتاب فروغ و نامه‌های چاپ نشده او با وجود نکات درخشان و اطلاعات فراوان و تحلیل‌های عمیق در کل خواننده را راضی نمی‌کند؟ چیزی که در این مدت مرتب با خود تکرار کرده‌ام این است: کتاب ویراستار نداشته است. نه ویراستار فنی و صوری بلکه ویراستار/ادیتوری که با مولف در تالیف کتابش به معنای غربی کلمه همکاری کند و کتاب را دلسوزانه و همدلانه به بهترین صورت ممکن درآورد. مولف در میان انبوهی از جزئیات کار چه بسا نقشه کلی کار را کمتر ببیند و به آن توجه بایسته نکند. این ویراستار است که باید اولین منتقد جدی او باشد و در به کمال آوردن کار مجدانه همپای نویسنده بکوشد.

به نظرم اطلاق “زندگینامه ادبی” بر این اثر که در عنوان اصلی آن هم آمده انتظاری ایجاد می‌کند که اثر برای آن نوشته نشده است. کتاب زندگی فروغ اصولا خیلی خانوادگی نوشته شده. می‌شود گفت روایت زندگی فروغ است از چشم روابط خانوادگی او. خانم میلانی که سخت دلبسته خانواده است (و این در مقدمه مولف هم بخوبی بازتابیده) با گرایشی اساسا خانوادگی و حتی مادرانه و با دقت یک قصه‌نویس در جزئیات زندگی شخصی فروغ و حالات و روحیات او سیر کرده و مدارک خواندنی فراهم آورده است. برای همین کتاب را می‌توان قصه زندگی فروغ و خانواده‌اش دانست. قصه‌ای که بر محور فروغ و خانه می‌گردد و فروغ و عشق‌هایش و مردهای زندگی‌اش؛ البته مهمترین آنها نه همه آنها – یعنی پدرش و شوهرش و گلستان و کمی هم ناصر خدایار.

با اینهمه، میلانی قصه گویی است که می‌خواهد عبرتی از قصه به ما بدهد و اینجا و آنجا نقش معلم و استاد کلاس را فراموش نمی‌کند و با گروه دانشجویان/مخاطبان‌اش خطاب استادانه و درس آموز دارد. بنابرین، گاهی یک امر جزئی را بسط می‌دهد و گاه از سر مسائل مهمی می‌پرد. برایش خط قصه‌ای که می‌گوید مهم است و حرف و عبرت آن قصه و گرچه شیوه‌اش قصه گویانه است اما چندان در بند ترسیم دقایق موضوع و شخصیت پردازی و حتی سبک و لحن قلم و بیان‌اش نیست. برای همین گاهی مثل افتتاحیه نمایش یا قصه‌ای داستان را شروع می‌کند ولی خیلی زود به لحن و فضا و بیان دیگری منتقل می‌شود.

شروع فصل‌های کتاب معمولا درخشان و پرتحرک و سینمایی است. اما افت بعدی بیان که تقریبا در همه فصول دیده می‌شود آن چیزی است که ویراستار کاردیده‌ای می‌توانست از آن مانع شود. میلانی مثل فیلمسازی است که برخی صحنه‌های محبوب‌اش را از مدت‌ها پیش در ذهن پرورده و ساخته و در کارگردانی خوب از کار درآورده اما به همه داستان و صحنه‌هایش به همان اندازه فکر نکرده و نیروی مساوی برای آنها نگذاشته است. ناچار ساختار کار یکدست نیست و با افت بیان و عدم انسجام روایت آسیب می‌بیند. چیزی که چه بسا بسادگی می‌شد از آن پرهیز کرد. مثلا در عرض چند صفحه نویسنده از تحلیل ادبی و با زبان جستار و مقاله آکادمی به نقل بلندی از نامه‌ای دوستانه می‌رسد و سپس به شعر فروغ اشاره می‌کند و آنگاه از گفتگویی با خواهر فروغ نقل مستقیم می‌آورد و نهایتا به درج بخشی از عین متن گفت و شنودش با ابراهیم گلستان می‌پردازد که لحن محاوره‌ای بر آن مسلط است. یعنی ظرف چند صفحه (صفحات ۱۱ تا ۱۶) ما از یک زبان جدی، رسمی و دانشگاهی به یک بیان غیررسمی و محاوره‌ای منتقل می‌شویم. و این ماجرا در همه کتاب تکرار می‌شود. یعنی نوعی الگوی ساختاری می‌بینیم که از نظر روایی و بیانی به نظر من ناهموار است. در تالیف، میان مواد خام و ارجاع و استناد همیشه فاصله هست. مگر در بررسی اسناد که ما ناگزیر به آوردن عین سند هستیم و بیرون‌نویس کردن متن آن تا بتوانیم در باره‌اش حرف بزنیم و نتیجه‌ای بگیریم. رفتار خانم میلانی با مواد خام کتاب خاصه مصاحبه‌ها مثل اسناد است. در حالی که مصاحبه ماده خامی است که صرفا گزاره‌هایی از آن ارزش نقل دارد. اما کتاب خانم میلانی اصولا طوری بسته شده که گویی در هر فصل یک مصاحبه بلند یا دو سه مصاحبه کوتاه اصل بحث‌اند و باقی بحث برای رسیدن به مصاحبه و نشر متن آنها نوشته شده است.

به عبارت دیگر، در ساختار هر فصل یک مصاحبه اصلی وجود دارد و مولف قبل از آن مقدماتی می‌چیند که آمیزه‌ای از روایت و تحقیق و یا مصاحبه‌های کوتاه‌تر است و بعد متن مصاحبه اصلی می‌آید و سپس اگر فصل به مصاحبه تمام نشود آمیزه روایت و تحقیق ادامه می‌یابد. فصل دوم مصاحبه‌ای دارد با بهین‌دخت دارایی همسر دوم پدر فروغ. فصل سوم بر سر رابطه فروغ با ناصر خدایار گفتگویی کوتاه می‌بینیم با خدایار که به نظر می‌رسد بخشی از گفتگو(ها)ی مفصلی است که به هر دلیلی همه آن استفاده نشده است چون در یادداشت‌های فصل، مولف از مجموعه‌ای از گفتگو با او یاد کرده است. فصل چهارم مصاحبه با کامیار شاپور آمده است. فصل پنجم مصاحبه مفصلی با ابراهیم گلستان می‌خوانیم. و فصل ششم مصاحبه با زبیده طالبی مادر حسین منصوری پسرخوانده فروغ مرکز بحث است. قطعا برای سماجت و پیگیری محققانه خانم میلانی، که موفق شده بیشتر این افراد را برای اولین بار پای گفتگو بیاورد، باید اعتبار قائل شد. در این تردیدی نیست. اما این مصاحبه‌ها همواره ساختار روایی فصل را به هم زده است و دست کم آن را دوگانه یا بهتر است بگوییم دوپاره ساخته است.

این دوپارگی و گاه چندپارچگی معمولا در همه فصل‌ها شکاف انداخته و روایت را گسیخته است. بنابرین، من می‌توانم نتیجه بگیرم که مولف میان انبوهی از اطلاعات که در اختیار داشته نتوانسته به قول انگلیسی‌ها محبوبان خود را بکشد و همه را به صحنه کشانده و در نتیجه آنچه از دست رفته انسجام روایت و آن همه‌جانبه‌نگری است که در شیوه آکادمیک زندگینامه نویسی ضروری است. مشهور است که عزرا پاوند تعداد سطرهای منظومه مشهور “سرزمین هرز” الیوت را به نیم تقلیل داد. ویراستاری کارکشته می‌توانست بی تعارف یک سوم یا یک چهارم از مطالب زندگینامه فروغ را حذف کند و به جای آن توصیه کند که از اطلاعات فراوانی که در نامه‌های کتاب آمده استفاده شود و شخصیت فروغ به استناد آن داده‌ها ترسیم و تکمیل شود. مصاحبه هر قدر هم که خوب باشد ماده خام تحقیق است. اما در این کتاب مصاحبه‌ها به متن تبدیل شده‌اند و کار تحلیلی و تکمیلی در باره آنها و حتی ادعاهای مطرح شده در آنها انجام نشده است. برای همین می‌بینیم در باره ادعاهای ناصر خدایار از هر دستی که مطرح کرده هیچ چالشی و ردیه‌ای و شاهد خلافی آورده نمی شود (مثلا ص ۹۲). گویی “نقل” سند است. اما نقل همیشه در معرض خطا و تغییر و تحریف است و تنها وقتی ارزش دارد که شواهد دیگر مضمون آن را تایید کنند. چنین کاری در کتاب صورت نگرفته است. کتاب بحارالانواری از روایت‌ها و نقل قول‌ها ست بدون اینکه صحت و سقم و جامعیت آنها وارسی شده باشد.

گفتم زندگینامه ادبی انتظار دیگری از این کتاب ایجاد می‌کند که پاسخ نمی‌گیرد. من از یک زندگینامه ادبی انتظار دارم که نشان دهد چگونه شاعر ما پرورش فکری پیدا کرده است و چگونه به سبک و بیان خاص خود رسیده است و چگونه شاعری مثل فروغ که با هنرهای دیگر مثل سینما و نقاشی و تئاتر آمیخته بوده بین شعر خود و آن هنرها رابطه برقرار می‌کرده است. اینها در کتاب نیامده است. بنابرین، می‌بینیم که در فصل سوم که دفتر شعر اسیر فروغ بحث می‌شود از نزدیک به سی صفحه بحث تنها سه صفحه به تحلیل این دفتر پرداخته شده است. چنانکه در مصاحبه با گلستان هم وقتی او می گوید: «چیزهایی می‌خواندم برای او. می‌گفتم این را بخوان. آن را بخوان.» (ص ۱۸۸) مولف نمی پرسد چه کتاب‌هایی بود که برایش می‌خواندید و چه کتاب‌هایی بود که می‌خواستید بخواند یا فروغ خودش می‌خواند. اصولا مساله میلانی پرورش فکری فروغ نیست. مساله او مباحث روانی فروغ و مشکلات خانوادگی او ست. امری که در جای خود بسیار مهم و ارجمند است اما در “زندگینامه ادبی” او تنها بخشی از ماجرا ست نه همه آن. برای همین ما از روایت میلانی متوجه نمی‌شویم که فروغ چه می‌خواند و محصول چه جامعه و فرهنگی بود و روی چه حسابی اینقدر استقامت نشان می‌داد. تمرکز فراوان مولف بر مشکلات روانی فروغ او را از این نکته غافل کرده است که به دیگر جنبه‌های زندگی او و نیز زنان دیگر دوره و زبان ادبی دوره هم بپردازد و او را در ظرف و زمینه دوره بنشاند و بشناساند.

اگر بخواهم به یک نکته از این دست مسائل اشاره کنم باید نحوه برخورد میلانی با شعر گناه را یادآور شوم. مولف دانشور ما آنقدر غرق در جزئیات شعر و زندگی فروغ و کنش و واکنش‌های دیگران به شعرهای گناه آلود فروغ است که از مضامین شعر دوره فراموش می‌کند. در تصویری که میلانی از فروغ می‌دهد، گویی این تنها فروغ است که به شعر گناه می‌پردازد. اما واقعیت در چشم انداز ادبی آن دوره این است که شعر گناه شعری عمومی ‌بود. یعنی تقریبا همه شاعران نامدار دوره در این مضمون شعر سرودند. فروغ تنها نبود. و از این بابت کاملا پرورده فکر و گرایش دوره خود بود. از این رو، در صفحاتی که بحث در این زمینه جریان دارد (مثلا ۸۳ تا ۸۸) هیچ اشاره‌ای به دیگر شعرهای دوره نیست. یعنی بررسی این شعرها کاملا از کانتکست زمانه به دور افتاده است و ناچار تصویری نادقیق از مساله به دست می‌دهد. اشاره‌ای که شجاع الدین شفا به ترجمه خود از ترانه‌های بیلیتیس می‌کند، می‌توانست سرنخ خوبی برای بحث از یکی از سرچشمه‌های شعر فروغ باشد. آن کتاب به قول شفا «در تهران سر و صدای زیادی کرد… و فروغ هم ترانه‌های بیلیتیس را خوانده بود و برای همین سراغ من آمده بود.» (صص ۹۷-۹۸) این ترانه‌ها سرچشمه جسارت زنانه برای بسیار از شاعران و شعرخوانان دیگر هم بوده است. اما میلانی بدون بحث از این ترانه‌ها و محتوا و اهمیت آن برای دوره و برای فروغ از آن در می‌گذرد. فروغ آگاهانه به سراغ شفا رفته بود تا بر کتابش مقدمه بنویسد. فکر می‌کرد که مترجم آن ترانه‌ها اگر شعر او را تایید کند، او هم بیلیتیس دیگری خواهد شد. و جالب است که برخی در اشاره به شعر گناه فروغ او را “بیلیتیس ایران” نامیده بودند (بنگرید به عنوان مطلب خواندنیها در سال ۱۳۳۵ در پانویس ۱۲۳، ص ۱۱۰). اینجا دقیقا محلی است که شخصیت جسور و هوس خواه فروغ خود را نشان می‌دهد و در نامه‌هایش در همین کتاب هم آمده است. اما میلانی به عمد یا به سهو – و به نظر من به خاطر دید مادرانه‌ای که دارد- آن را نادیده می‌گیرد و ترجیح می‌دهد او را چون قربانی تصویر کند و نه زنی که آگاهانه به تن و هوس‌های تنانه خود فکر می‌کند: «یک روزی باید بمیریم و آن وقت اگر حسرت و آرزویی در دلمان باقی مانده باشد می‌دانی که خیلی تلخ است. این جوانی مثل یک شعله آفتاب است و زود غروب می‌کند. و آن وقت زندگی آدم یخ می‌زند. هیچ چیز زیباتر و عظیمتر از پیوند نیست. اینکه آدم تنش را به تن موجودی که دوست دارد بچسباند و در جریان لحظه‌های طوفانی به خدا برسد. بقیه همه‌اش مسخره است. یک لحظه دوست داشتن هم عشق است.» (از نامه به مهری رخشا، ص ۴۸۵)

خانم میلانی در بخش‌های آغاز کتاب تلاش کرده است شعر فروغ را همچون گزارشی از زندگی او بازخوانی کند. این تلاش گاهی موفق است مثلا در اشاره به شعر “بازگشت” که در آن فروغ از پسرش کامی یاد می‌کند (ص ۱۳۵)، گاهی خوب است مثل اشاره به شعر هفت سالگی (ص ۴۱) گرچه کاملا قانع کننده نیست و خواهم گفت چرا. اما در برخی موارد نیز اشاره‌های شعری فروغ اساسا تیپیک است و دشوار می‌توان آن را اشاره به زندگی خود او گرفت چنانکه پدر در شعر “دلم برای باغچه می‌سوزد” نمی‌تواند به پدر بیولوژیک فروغ تقلیل داده شود و اصولا یک پدر مثالی است تا یک پدر عینی. یعنی از پدران دوره نمایندگی می‌کند تا پدر شاعر. و بنابرین اینکه مولف دانشور آن را حتی پیش‌بینی شاعرانه فروغ از عاقبت پدرش تلقی کند، تعجب آور است ( ص۵۲).

اما چرا ارجاع و استناد به شعر فروغ کافی نیست؟ این نه به خاطر آن است که اصولا رابطه‌ای بین شعر و زندگی شاعر و در این مورد فروغ وجود ندارد. قطعا دارد. فروغ شعرش را زندگی کرده است و در شعرش زیسته است. اما برای اینکه بدانیم شعر او تا  کجا و به چه صورتی از زندگی او خبر می‌دهد و چگونه زندگی شاعر در شعرش منعکس می‌شود نیاز به بحث داریم. این بحث مقدماتی می‌توانست روشن کند که مولف چگونه به مساله می‌نگرد و محدوده‌های این رابطه را چگونه ترسیم می‌کند. اما چنین بحثی در کتاب وجود ندارد.

این غیبت مباحث‌ پایه و بحث از روش در کتاب خانم میلانی چشمگیر است. و این باز از آن مواردی است که ویراستار مفروض ما می‌توانست به مولف دانشور توصیه کند. اما غیبت ویراستار باعث غیبت نکاتی در کتاب شده است که گاه مخل بحث و اقناع و گاه آزارنده است. از مهم‌ترین این نکات باید به فقدان هر گونه توضیحی در باره نامه‌ها اشاره کرد. نامه‌ها درست نیمی از کتاب خانم میلانی است و بخش مهمی از اعتبار این کتاب. اما هیچ یادداشتی به عنوان مقدمه ندارد. ما حتی نمی‌دانیم این نامه‌ها چگونه به دست مولف رسیده است. می‌دانیم که نامه‌ها را ابراهیم گلستان به خانم میلانی داده است. اما این را از طریق خود کتاب نمی‌دانیم. بنابرین وقتی به بخش نامه‌ها می‌رسیم در دو صفحه فهرستی از نامه‌ها می‌بینیم و بعد نامه‌ها یک به یک آمده است. نامه‌ها هیچ شرح خاصی ندارد و اعلام و اشخاص یادشده در آنها نیز معرفی نمی‌شوند؛ گرچه این خوبی را دارد که هر جا نام فیلمی آمده است مشخصات آن به زبان انگلیسی در پای صفحه ذکر شده است. ولی در آن مقدمه غایب لازم بود گفته شود که مشخصات این فیلم‌ها چگونه فراهم شده است و آیا از کاتالوگ جشنواره‌هایی که فروغ یاد می‌کند برداشته شده یا به کمک مثلا یک فیلم‌شناس – خود گلستان؟- فراهم آمده. هر چه هست کتاب در باره بسیاری از جزئیات کار که قاعدتا باید مخاطب از آنها بداند ساکت است.

مهم‌تر از اینها آن است که رابطه ارگانیکی میان متن روایت و تفسیر و تحلیل میلانی با این نامه‌ها وجود ندارد. کتاب در واقع به دو بخش تقریبا مستقل تقسیم شده است در حالی که این نامه‌ها کاملا می‌توانست دستمایه تحلیل و تکمیل و تصحیح روایت‌های متن کتاب باشد. یک نمونه کوچک از آن، نامه عاشقانه فروغ به فریدون کار است (ص ۴۷۳) که در متن کتاب هیچ اشاره‌ای به آن نیست. این است که گفتم مردان زندگی فروغ هم در کتاب خانم میلانی محدودند به چند نفر. اما نمونه اصلی و بزرگ، مساله توجه فروغ به فیلم و سینما ست که در این نامه‌ها به وضوح آشکار است. فروغ دراین نامه‌ها منتقد فیلمی فرهیخته، فیلم‌شناس و صریح‌اللهجه دیده می‌شود با آرزوهای بزرگ برای آینده خود در سینما. این تصویر از او در کتاب غایب است. نادیده ماندن این بخش از زندگی فروغ را می‌توان در نمایه‌های ناقص پایان کتاب هم ملاحظه کرد. هیچ کدام از فیلم‌ها در نمایه کتاب ذکر نشده است. و اصولا هیچ یک از نام‌های آدم‌ها نیز در این نامه‌ها استخراج و نمایه‌سازی نشده است. در واقع، غیر از انتشار نامه‌ها هیچ کار خاصی برای رسوخ به دنیای فروغ از طریق تحلیل این نوشته‌های اصیل صورت نگرفته است. ویراستار غایب می‌توانست بخشی از این کاستی را با نمایه‌سازی مناسب برطرف کند.

خانم میلانی در تحلیلی درخشان می‌گوید افعالی همچون پرواز کردن، برخاستن، در راه بودن، توقف نکردن، در جریان بودن، از قفس پریدن و اوج گرفتن در شمار متداول‌ترین واژه‌های شعر فروغ است (صص ۱۲۹-۱۳۰) اما تصویری که کتاب او از فروغ می‌دهد و آنچه با بستن کتاب در ذهن باقی می‌ماند تصویر زنی است محزون، بیمار و قربانی. تصویر روشن پروازها و اوج‌ها و از قفس پریدن‌های فروغ در سایه این تصویر تاریک نادیده می‌ماند.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته