راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

گفتگو با امبرتو اکو؛ درباره کتاب، روشنفکری، فرهنگ، فراموشی و کمدی

عاطفه اولیایی (مترجم)

انسان شناسی و فرهنگ

گفتگوی پاریس ریویو با امبرتو اکو

 

بزرگترین لذت شما چیست؟ 

داستان خواندن در شب.  بعضی مواقع فکر می کنم شاید به عنوان کاتولیکی یاغی، هنوز صدایی در ذهنم مرا از خواندن داستان در طول روز منع می کند چون زیاده از حد لذت بخش است. بنا بر این روز ها معمولا وقف مقاله نویسی و کار جدی است.

و اما لذایذ گناهکارانه؟

مگر این جلسه ی اعتراف گیری ست؟! خوب باشد: اسکاچ و سیگار کشیدن، البته تا سه سال پیش که سیگار را ترک کردم. روزانه تا حدود ۶۰ سیگار می کشیدم و از آن جا که قبلا پیپ می کشیدم‌  (عادت  داشتم در حال نوشتن دود کنم)  زیاد دود فرو نمی دادم.

شما را به اظهار فضل در کارهایتان متهم کرده اند. یکی از منقدین گفته است  که جذابیت اصلی کار های شما برای خوانندگان معمولی، احساس فروتنی در برابر هنر نمایی شماست. یک  فروتنی نمایانگر ستایشی ساده لوحانه.

منظورتان آن است که دیگرآزار ام؟  نمی دانم. خودنمایی؟ شاید. شوخی می کنم.  البته که اینطور نیست!  این همه کار برای انباشت دانش پیش چشم خواننده نیست.  دانشم دقیقا به کار ساختار جزئیات داستان ها می آید. بقیه بر عهده ی خوانندگان است.

فکر می کنید موفقیت چشمگیرتان به عنوان نویسنده ای بزرگ، دریافت شما را از نقش خواننده تغییر داده است؟

پس از این همه مدت کار در محیط دانشگاهی، داستان نویسی مثل تبدیل شدن به یک منقد تئاتر بود، بطور ناگهانی در صحنه و در معرض دید همکاران قدیمی ـ منقدین‌ ـ‌ قرار  گرفتم. در ابتدا بسیارحیران کننده بود.

آیا رمان نویسی نظرتان را در باره ی میزان تاثیر گذاری در خواننده تغییر داد؟

همیشه فکر می کنم یک کتاب، خود، بسیار تیز هوش تر از نویسنده اش است و می تواند موضوعاتی را مطرح کند که نویسنده از آن آگاهی نداشته.

فکر می کنید موقعیت شما به عنوان پرفروش ترین داستانسرا، از وجهه ی شما به عنوان متفکر جدی در دنیا کاسته است؟

از زمان نشر رمان هایم، سی و پنج دیپلم افتخاری از سراسر دنیا دریافت کرده ام. با توجه به این امر فکر می کنم جواب به این سوالتان باید منفی باشد. در محیط دانشگاهی استادان به نوسان بین روایت و نظریه پردازی توجه زیادی داشتند و غالبا، بیش از خود من، بین دو جنبه ی کارم چنین ارتباطی می یافتند. اگر دوست داشته باشید مقلات آکادمیکی را که در باره ی من نوشته شده اند، می توانم نشانتان بدهم.

به علاوه، به نوشتن مقالات نظری ادامه می دهم. هنوز هم به مانند استادی که در تعطیلات آخر هفته می نویسد ـ‌ و نه نویسنده ای که در دانشگاه هم درس می دهد-  زندگی می کنم. به گردهمایی های علمی بیشتر از  همایش های پن (قلم) می روم. شاید بتوان عکس آنچه را که مطرح کردید،‌ گفت: یعنی کار دانشگاهیم، مانع از آن است که در نشریات عامه پسند، به من به عنوان نویسنده  توجه شود.

کلیسای کاتولیک مسلما بسیار باعث گرفتاریتان شده است. روزنامه ی واتیکان،  آونگ فوکو را «مملو از کفرگویی، توهین به مقدسات، ‌مسخرگی ، فساد و انسجام یافته با ملات گستاخی و بدبینی» خواند.

و غریب آن که دقیقا قبل از آن از دو دانشگاه مسیحی لوون و لویولا دیپلم افتخاری دریافت کرده بودم.

 آیا به خدا معتقدید؟

چرا کسی را دوست داریم و فردا متوجه می شویم که  اثری ازعشق نمانده است؟  افسوس که احساسات بدون توجیه و غالبا بدون به جای گذاشتن اثری محو می شوند.

اگر به خدا اعتقاد ندارید چرا این همه راجع به مذهب نوشته اید؟

زیرا به مذهب اعتقاد دارم. انسان حیوانی مذهبی است، و چنین ویژگی رفتار انسان نمی تواند مورد بی اعتنایی قرار گرفته و یا مردود شمرده شود.

علاوه بررمان نویس و فردی دانشگاهی آیا شخص سومی (در شما) به عنوان مترجم به دنبال فرصتی برای خود نشان دادن  است؟  شما مترجمی هستید بسیار ترجمه شده که در باره ی موضوع بغرنج ترجمه،‌ بسیار نوشته است.

ترجمه های بسیاری را ویراستاری و دو کار هم ترجمه کرده ام.  رمان هایم به ده ها زبان ترجمه شده است. به این نتیجه رسیده ام که  ترجمه موردی از مذاکره است.  اگر شما چیزی به من بفروشید و من آن را بخرم، ما در حال مذاکره ایم ـ هر دو چیزی را از دست می دهیم ولی در آخر کار، هر دو بیش و کم راضی هستیم.  موضوع ترجمه نه چندان  واژه بلکه  توازن ۱۸ [۱] است (زیرا که  آلتا ویستا و وب نیز ترجمه می کنند). نتیجه ی آزمون فراوانی واژه ها در  «روسپی خانه» شاهکار قرن نوزدهم ادبیات ایتالیا،نوشته ی منزونی [۲]، نشان از ضعف مطلق ذخیره ی واژگانی منزونی است. ازهیچ  استعاره ی بدیعی استفاده نکرده و از صفت «خوب» به طور وحشتناکی، بسیار استفاده کرده است.  اما سبک وی بسیار چشمگیر، خالص و ساده است. برای ترجمه ی آن، مانند هر ترجمه ی عالی دیگری باید روح  دنیای داستان،  نجواها و آهنگش را برجسته سازید.

در امر ترجمه ی کارهایتان تا چه اندازه درگیرید؟

تا انجا که بتوانم تمام ترجمه های کتاب هایم را می خوانم.  معمولا از کار خوشحالم زیرا  با مترجم  با هم کار می کنیم و از داشتن مترجم های ثابت در تمام عمرم، خوشحالم. با درک متقابل همکاری می کنیم؛ حتی  گاهی اوقات هم که زبان ترجمه را نمی دانم (مثل ژاپنی، روسی و لهستانی) باز می توانیم با یکدیگر کار کنیم زیرا آنان به قدری تیز هوش اند که به راحتی قادر به توضیح مشکلات زبان ترجمه هستند و به منظور یافتن راه حل با هم بحث می کنیم.

 آیا اتفاق افتاده است که یک مترجم خوب نکاناتی از متن را برای شما بگشاید که قبلا در متن اصلی به آن توجه نکرده بودید؟

بله. ممکن است. تکرار می کنم که متن از نویسنده اش تیزهوش تر است.  بعضی اوقات متن می تواند افکاری مطرح سازد که در ذهن نویسنده نبوده است. مترجم، با برگردان متن به زبانی دیگر، آن افکار را کشف و برای شما افشا می کند.

آیا وقتی برای خواندن نویسندگان همدوره ی خود دارید؟

زیاد نه.  از موقعی که رمان نویس شدم، تعصب هم پیدا کرده ام،  یا فکر می کنم رمان  جدید از رمان های من بهتر است و دوستشان ندارم یا فکر می کنم از آن ها بدتر است و باز هم دوستشان ندارم.

در باره ی وضع ادبیات ایتالیا چه فکر می کنید؟  نویسندگان بزرگ ایتالیایی هستند که در آمریکا ناشناخته مانده باشند؟

نویسنده ی بزرگ، نمی دانم ولی نویسندگان متوسط بسیارند. قدرت ادبیات آمریکا در آن است که نه تنها کسانی مانند فالکنر، همینگوی و بللو[۳]  را دارد بلکه نیز از فوج عظیمی نویسنده ی درجه ی دو که ادبیات بازاری می نویسند برخوردار است. این نوع ادبیات محتاج مهارتی زیاد است بخصوص در زمینه ی بسیار بارور رمان های پلیسی که دماسنج تولید ادبی هر کشوری است. وجود این فوج نویسنده ی درجه ی دو نیز به این معناست که آمریکا قادر به تولید مطلب کافی برای ارضای خواننده ی آمریکایی است، و به همین دلیل این قدر کم ترجمه می کنند. در ایتالیا این نوع ادبیات به مدت زیادی غایب بود ولی لااقل حالا گروهی از نویسندگان جوان در این زمینه مشغول تولیدند. من یک روشنفکر نخبه گرا نیستم و میدانم که این نوع ادبیات بخشی از فرهنگ ادبی هر کشوری است.

پس چرا خبری از نویسندگان ایتالیایی نیست؟ آیا شما تنها نویسنده ی ایتالیایی هستید که در سطح بین المللی و به میزان زیادی خوانده می شوید؟

مسأله ترجمه است. بیش از ۲۰ درصد بازار ایتالیا را ترجمه تشکیل می دهد. این آمار در آمریکا فقط ۲ درصد است.

ناباکوف گفت: « ادبیات را به دو دسته تقسیم می کنم: کتاب هایی که آرزوی نوشتن شان را دارم و کتاب هایی که نوشته ام.»

خوب، کتاب های کرت ونگات، دن دلیلو، فیلیپ رات، و پل آستر [۴] در دسته بندی اول قرار دارند. با وجودی که از نظر جغرافیایی فرهنگ من به فرهنگ فرانسه نزدیک تر است، نویسندگان معاصر آمریکایی را به نویسندگان فرانسوی ترجیح می دهم. نزدیک مرز فرانسه به دنیا آمدم وفرانسه زبان اول من بود، شاید حتی ادبیات فرانسه را بهتر از ادبیات ایتالیایی بشناسم.

چه کسانی بر شما نفوذ داشتند؟

معمولا از جویس و یا بورخس نام می برم تا مصاحبه کننده ساکت شود، در حالیکه این کاملا حقیقت ندارد. تقریبا همه بر من تأثیر گذارده اند. صد البته که جویس و بورخس مؤثر بودند ولی ارسطو، توماس آکویناس، جان لاک و بسیاری دیگر.

کتابخانه ی شما در میلان تبدیل به اسطوره شده است. چه نوع کتاب هایی جمع آوری می کنید؟

در مجموع پنجاه هزار کتاب دارم. به عنوان گردآورنده کتاب های قدیمی، مسحور گرایش انسان به افکار انحرافی  هستم.  بنا براین کتاب هایی جمع آوری می کنم که به موضوع شان اعتقاد ندارم مثل آیین های سری‌ (نهان گرایی)‌ کیمیاگری، جادو، زبان های اختراعی.  کتاب هایی که دروغ می گویند حتی بی خبرانه. مثلا پلوتمه را دارم ولی گالیله را ندارم، چون گالیله حقیقت را گفت. علوم جنون آمیز را ترجیح می دهم.

با این همه کتاب، چگونه تصمیم می گیرید کدام را بخوانید؟

برای خواندن کتاب به کتابخانه ام نمی روم، بلکه به دنبال کتابی هستم که در آن لحظه  لازم دارم. مسأله کاملا دیگر است.  مثلا اگر در باره ی نویسندگان معاصر بپرسید، به مجموعه ی رات و دولیلو [۵]  می روم تا آن را که واقعا دوست دارم  به یاد بیاورم.  باید بگویم که هرگز نمی توانم آزادانه انتخاب کنم زیرا که همواره در پی پاسخ دادن به  الزامات کار آموزشی  و دانشگاهی هستم.

آیا هرگز کتابی به دیگران می دهید؟

هر هفته  تعداد بسیار زیادی رمان، نسخه های اخیر کتاب هایی که دارم  را برایم می فرستند و بنا بر این هر هفته جعبه ای از کتاب ها پر می کنم و به دانشگاه می فرستم و آن را با این یادداشت در اختیار عامه می گذارم: کتابی بردارید و فرار کنید!

شما یکی از مشهورترین چهره های روشنفکران اجتماعی هستید. واژه ی روشنفکر را چگونه تعریف می کنید؟ آیا هنوز معنی خاصی دارد؟

اگر منظورتان از روشنفکر کسی است که با مغزش کار می کند و نه با دستش، پس یک کارمند بانک روشنفکر است و میکل آنژ نیست. و امروزه با کامپیوتر همه روشنفکرند. بنا بر این به نظرم این مفهوم با کار و یا طبقه ی اجتماعی افراد بی ربط است. به نظر من روشنفکر کسی است که خلاقانه دانش جدیدی تولید کند.  کشاورزی که  درک کرده است که  پیوندی جدید نوعی تازه از سیب تولید می کند، درآن لحظه فعالیتی روشنفکرانه داشته است در حالی که استاد فلسفه ای که تمام عمرش همان درس های هایدگر را تکرار می کند، روشنفکر نیست. تحلیل و نقد آن چه می کنیم و یا ابداع روشی بهتر برای انجامش، تنها نشانه ها ی عملکرد روشنفکرانه است.

آیا امروزه روشنفکران هنوز به مفهوم حزب سیاسی دوران فوکو و سارتر  متعهدند؟

فکر نمی کنم روشنفکر متعهد باید لزوما عضو حزب باشد و یا بدتر از آن، حتما باید در مورد مسایل اجتماعی کنونی بنویسد. روشنفکر باید همسان هر شهروند دیگری متعهد به مسایل سیاسی باشد. روشنفکر مآلا می تواند از نفوذ خود برای حمایت از آرمانی استفاده کند. مثلا اگر بیانیه ای در حمایت از محیط زیست باشد، امضای من ممکن است مؤثر باشد، بنابراین از شهرتم برای موردی از تعهد همگانی استفاده می کنم. مسأله  این است که روشنفکران واقعا  فقط برای آینده  مفیدند و نه حال حاضر.  در سینمایی که آتش گرفته، کار شاعر شعر خواندن روی صحنه نیست بلکه باید مثل بقیه به دنبال مأمور آتش نشانی باشد. وظیفه ی روشنفکر هشدار قریب الوقوع بودن آتش است یعنی که مواظب این سینما ی کهنه و خطرناک باشید. و بدین ترتیب حرفش به مثابه پیشگوییِ یک التجا باشد. روشنفکر باید بگوید باید فلان کار باید انجام شود و نه این که حالا باید فلان کار را بکنیم. این وظیفه ی سیاستمدار است.  اگر آرمان شهر توماس مور به وقوع می پیوست، شک ندارم به جامعه ای استالینی ختم  می شد.

در زندگیتان چگونه از دانش و فرهنگ بهره بردید؟

بیسوادی که در سن من بمیرد، یک زندگی را تجربه کرده است، در حالی که من زندگی ناپلئون، سزار، آرتاگنان را تجربه کرده ام. به این دلیل همیشه جوانان را تشویق به خواندن کتاب می کنم.  بهترین راه تقویت حافظه و دستیابی به هویتی سیری ناپذیر و چند شخصیتی است.  آنوقت آخر عمرتان، در واقع چند زندگی داشته اید که این خود امتیازی است استثنایی.

اما خاطره ی قوی می تواند باری بس گران باشد مانند خاطره ی فونس، یکی از شخصیت های کتاب «فونس  پر خاطره» [۶]

من کنجکاوی سرسختانه را دوست دارم.  برای احراز آن باید خود را به حیطه هایی از دانش محدود کنید. نمی توان تمام خواه بود. باید خودتان را مجبور کنید که همه چیز را نیاموزید زیرا که در آن صورت هیچ نمی آموزید. در این زمینه، فرهنگ به معنای دانستنِ چگونگیِ فراموش کردن است. در غیر این صورت مانند فونس تمام  برگ های درختی را که سی سال پیش دیدید  به یاد می آورید. از نظر فرآیند یادگیری، تمایز بین آنچه می خواهید بیاموزید و یا آنچه به یاد بیاورید بسیار اهمیت دارد.

 ولی آیا فرهنگ خود، در معنایی وسیع تر یک صافی نیست؟

 بله، فرهنگ به معنای عمومی تمایز گذار است، و بنا بر این فرهنگ خصوصی ما در مرحله ی دوم عمل می کند. فرهنگ به نوعی ساز و کار جامعه برای به یاد سپردن و یا فراموش کردن است. مثلا فرهنگ تصمیم گرفته است که پژوهش در باره ی آنچه به سر کالپورین بعد از مرگ شوهرش، ژولیوس سزار آمد، بی اهمیت است. به احتمال قوی هیچ اتفاق مهمی برایش نیافتاد. در حالی که کلارا شومن پس از مرگ شومن اهمیت بیشتری یافت.  شایعه شد معشوق برامس بوده و خود پیانیست معروفی شد. این اطلاعات تبدیل به حقیقت می شود؛ لااقل تا زمانی که تاریخ نویسی سندی ناشناخته بیابد حاکی از نادیده گرفته شدن موضوعی مربوطه.

اگر فرهنگ صافی نمی کرد، پدیده ای پوچ بود، به همان پوچی و بی شکلی اینترنت. و اگر همه ی ما دانش بی حد اینترنت را داشتیم، احمقی بیش نبودیم! فرهنگ وسیله ای است برای طبقه بندی ترجیحی فعالیت های فکری. برای شما و من کافی است بدانیم که انشتین نظریه ی نسبیت را پیشنهاد کرده است  اما درک کامل این نظریه کار متخصص است. مسأله آن است که به بسیاری اجازه ی متخصص شدن داده شده است.

به کسانی که ادعای مرگ رمان، کتاب و خواندن را می کنند چه جوابی می دهید؟

اعتقاد به مرگ چیزی، نگرشی (و یا ادا اطواری) فرهنگی است. از زمان یونانیان و رومی ها، دراین باور  که اعقاب ما از ما بهتر بودند، پافشاری کرده ایم. رسانه ها این برخورد را با شدت هر چه بیشتر دنبال می کنند و برای من بسیار سرگرم کننده است! هر فصل مقاله ی جدیدی در باره ی پایان رمان، پایان ادبیات و پایان سواد در آمریکا منتشر می شود؛ و یا این که مردم دیگر نمی خوانند! جوانان فقط  به بازی های ویدیویی مشغولند! اما واقعیت آن است که در سراسر دنیا هزاران کتاب فروشی پر از جوانان است. در تاریخ بشریت هرگز این همه کتاب و کتابفروشی نبوده و جوانان این همه کتاب نمی خریدند.

به ترس گستران چه می گویید؟

 فرهنگ  به طور دایم خود را با موقعیت های جدید تطبیق می دهد. ممکن است فرهنگ دیگری باشد ولی به هر حال فرهنگی وجود خواهد داشت.  بعد از سقوط امپراطوری روم، قرن ها دگرگونی های عمیق  زبانی، سیاسی، مذهبی و فرهنگی رخ داد. این دگرگونی ها امروز ده ها بار سریع تر رخ می دهد. فرم هایی هیجان انگیز تولید می شود و ادبیات به زندگی ادامه خواهد داد.

گفته بودید که بیشتر دوست دارید به عنوان فردی دانشگاهی به یاد آورده شوید تا یک رمان نویس.  آیا جدا اینطور است؟

به یاد نمی آورم چنین گفته باشم زیرا که پاسخ به این سوال، با زمینه ی پرسش رابطه ی احساسی دارد. اما در این برهه، تجربه به من آموخته است که تولید دانشگاهی به آسانی از دگرگونی های نظری جان سالم به در نمی برند. ارسطو به این دلیل هنوز مطرح است که تعداد بیشماری از کتب دانشگاهی قرن گذشته به چاپ نرسیده اند. در حالی که دائما رمان های بسیاری به چاپ می رسند. بنا براین، به یاد آورده شدن به عنوان رمان نویس بسیار محتمل تر است تا به عنوان یک نظریه پرداز. این ها شواهدی است مستقل از تمایلات من.

بازماندن  آثارتان تا چه اندازه برایتان اهمیت دارد؟ آیا به آنچه از خود به جای می گذارید می اندیشید؟

فکر نمی کنم کسی برای خود بنویسد.  فکر می کنم نوشتن ناشی از عشق است، برای ارائه  به دیگران می نویسید؛  برای آن که موضوعی را با دیگری در میان بگذارید تا دیگران احساست شما را حس کنند. مسأله بازماندن کار برای همه ی نویسندگان، و نه فقط رمان نویس و یا شاعر مهم است.  حقیقت آن است که فیلسوف برای قانع کردن مردم بسیاری می نویسد و امیدوار است نظریاتش تا سه هزار سال دیگر خوانده شوند.  درست مثل آرزوی آن است که فرزندانتان بیش از شما عمر کنند و نوه هایتان بیش از آن ها.  انسان به احساس تداوم نیازمند است. اگر نویسنده ای بگوید که علاقه ای به بازماندن کارش ندارد به سادگی برای خوش آمد مصاحبه کننده دروغ می گوید.

 آیا در این برهه ار زندگیتان در باره ی موضوعی احساس ندامت می کنید؟

بسیار، زیرا که خطاهای زیادی و در هر موردی کرده ام. ولی اگر قرار باشد دوباره از نو شروع کنم، صادقانه بگویم، فکر می کنم همان اشتباهات را تکرار کنم. جدی می گویم.  زندگیم را به انتقاد از رفتار و عقایدم گذراندم.  به قدری جدی با خود برخورد می کنم که حاضر نیستم حتی در قبال یک میلیون دلار از موارد انتقادم از خود، برایتان بگویم.

 آیا کتابی هست که ننوشته اید و آرزو می کردید نوشته بودید؟

بله، فقط یکی. تمام دوران جوانی و تا سن پنجاه سالگی خواب نوشتن کتابی را در باره کمدی می دیدم.  چرا؟  به این دلیل که  کتاب موفقی در باره ی آن نخوانده بودم. هر کدام از نظریه پردازان کمدی، از فروید تا برگسون فقط به جنبه هایی از آن پرداخته است. این پدیده چنان پیچیده است که تا به حال هیچ نظریه ای قادر به توضیح کامل آن نبوده است. پس با خود فکر کردم دلم می خواست نظریه ی واقعی کمدی را بنویسم. ولی کار بسیار مشگلی بود.  اگر می دانستم  دقیقا چرا این همه سخت است، پاسخش را یافته بودم و شاید تا به حال کتاب را  نوشته بودم.

 ولی در باره ی زیبایی و اخیرا در باره ی زشتی نوشتید. آیا این موضوع ها همان اندازه غیر قابل درک نیستند؟

کمدی در مقایسه با زیبایی و زشتی وحشتناک است.  توجه کنید که در باره ی خنده صحبت نمی کنم.  در کمدی غلوی غریب و چنان پیچیده وجود دارد که دقیقا قادر به توضیحش نیستم.  افسوس که به همین دلیل نتوانستم کتاب را بنویسم.

آیا کمدی همانند (به قول شما) دروغ، ابداع خاص بشر است؟

 بله، زیرا به نظر می رسد حیوانات بری از شوخ طبعی اند. می دانیم که حیوانات بازی می کنند، احساس تأثر و گریه می کنند و درد می کشند.  ثابت شده است که وقتی با ما بازی می کنند خوشحالند ولی شوخی نمی کنند. این احساسی خاص انسان است که شامل …. نه، نمی توانم دقیقا بگویم چه.

چرا نه؟

خوب. حدس می زنم به این دلیل که ما تنها حیوانی هستیم که می دانیم باید بمیریم.  بقیه ی حیوانات این را نمی دانند. فقط در زمان مرگ آن را می فهمند. آن ها قادر نیستند گزاره ای مانند انسان میراست را بیان کنند. ما می توانیم  و شاید به همین دلیل مذهب، آیین ها و غیره وجود دارد.  فکر می کنم کمدی جوهر واکنش انسان به ترس از مرگ است. جواب بیشتری نمی توانم بدهم. شاید  حالا با صحبت کردن در باره ی کمدی، رازی تهی بافتم تا همه فکر کنند نظریه ای راجع به کمدی دارم  و بعد از مرگم مدت ها به  دنبال آن کتابِ سِری بگردند.

در حقیقت، شوق نوشتن کتابی در باره ی کمدی تبدیل به خواست نوشتن کتاب نام گل سرخ شد.  از آن مواردی است که وقتی نمی توانید نظریه پردازی کنید، به روایت داستان می پردازید؛  و فکر می کنم در نام گل سرخ، نوعی نظریه ی کمدی نیز مطرح شده است.  کمدی به عنوان شیوه ای برای مقابله با جزم گرایی. سایه ای شیطانی از گمان در پس هر ادعایی از حقیقت.

———————

*با ویرایش غلط های تایپی فراوان در متن اصلی! و برخی اصلاحات عبارتی. این متن بخش دوم گفتگو با امبرتو اکو است. بخش اول را در سایت ناشر در اینجا بخوانید.

——————-

۲۰۱۴ The Paris Review

Umberto Eco, The Art of Fiction No. 197

http://www.theparisreview.org/interviews/5856/the-art-of-fiction-no-197-umberto-eco

یادداشت ها:

[۱]   ـ rhythm

[۲]   – Manzoni

[۳]   ـ Faulkner or Hemingway or Bellow

[۴]  ـ Kurt Vonnegut, Don DeLillo, Philip Roth, and Paul Auster

[۵]  ‌ـ‌ Roth or DeLillo

[۶] – “Funes the Memorious.”

همرسانی کنید:

مطالب وابسته