راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

کتابهای چاپ ایران که در افغانستان خوانده شدند

فردوس کاوش

روزنامه شرق
شماره ویژه افغانستان

در صنف ششم ابتدایی، معلمی ایرانی داشتیم. ریاضی درس می‌داد. نامش سعیده سادات بود. همسر بانو سعیده سادات، شهروند افغانستان بود و در سال ١٣٧۵ از ایران به کابل آمده بودند و در این شهر زندگی می‌کردند. برای اولین‌بار از همین معلم، فارسی را با لهجه ایرانی شنیدم. پیش از این من و هم‌کلاسی‌هایم، فارسی را با گویش ایرانی نشنیده بودیم.

این امر، معلول شرایط دشوار آن زمان بود. کابل آن زمان، مثل امروز نبود. در سال١٣٧۵، کابل نه آب داشت، نه برق و نه رسانه. تنها امتیاز کابل آن زمان این بود که به دست طالبان، سقوط نکرده بود و دختران و پسران، به مدرسه و دانشگاه می‌رفتند. طالبان، در جنوب شرق و جنوب کابل، موضع گرفته بودند و نیروهای دولتی، سرسختانه ازشهردفاع می‌کردند. به‌دلیل نبود برق، حتی دسترسی به تلویزیون دولتی که آن زمان، چندساعت برنامه پخش می‌کرد، ناممکن بود. از فیلم و مجموعه‌های تلویزیونی هیچ خبری نبود، خلاصه راهی برای تامین ارتباط با دنیای بیرون نداشتیم. به‌همین‌دلیل است که می‌گویم، فارسی را با گویش ایرانی، اولین‌بار از زبان معلم ایرانی‌مان شنیدم.

در مهرماه سال ١٣٧۵، طالبان کابل را تسخیر کردند و معلم ایرانی‌مان خانه‌نشین شد. از سال١٣٧۶ به بعد، مخاطب جدی رادیو مشهد شدم. به یاد دارم که تنها سرگرمی من و همسایه‌های ما در سال‌های حکومت طالبان، گوش‌دادن به رادیوی مشهد و برخی رسانه‌های فارسی‌زبان دیگر بود.

رادیو مشهد و آن رادیوهای فارسی، ما را به دنیای فارسی‌زبان بیرون از افغانستان وصل می‌کرد. رادیو مشهد در آن زمان، با فرماندهان مقاومت ضدطالبان، مصاحبه می‌کرد و خبرهای جنگ‌های شمال کابل را پوشش می‌داد. در خبرهایش به نفع مخالفان طالبان جهت‌گیری می‌کرد، به همین دلیل برای مخاطب فارسی‌زبان، بسیارجذاب بود.
به یاد دارم که طالبان، شنیدن رادیومشهد را منع کرده بودند و آن را دستگاه تبلیغاتی شر و فساد می‌خواند، اما با وجود آن هم، بین سال‌های ١٣٨٠-١٣٧۶، در کابل بسیار پرمخاطب بود.

در سال١٣٧٧ بود که پسر یکی از همسایه‌های ما، کتابی را به من داد که موضوع آن یک داستان جنایی بود. بعد همین پسر من را با مردی آشنا کرد که داستان‌های جنایی پرویز قاضی‌سعید و امیر عشیری را کرایه می‌داد. اولین کتاب‌هایی که خواندم، همین داستان‌های جنایی نویسندگان و مترجمان ایرانی بود.

با سقوط طالبان، مواجهه ما با جهان و دنیای فارسی‌زبان بیشتر شد. تلویزیون دولتی افغانستان در سال ١٣٨١، مجموعه تلویزیونی «مردان آنجلس» را پخش کرد. در همان سال من چندکتاب از دکترشریعتی، مطهری و دیگر متفکران ایرانی خواندم. به یاد دارم که در سال١٣٨٢ ایرانی‌ها یک نمایشگاه بزرگ کتاب در کابل برپا کردند که بسیار مورد استقبال قرار گرفت. در سال١٣٨٣ دانشجوی روزنامه‌نگاری دانشگاه کابل شدم.

کتابخانه دانشکده ما و همچنان کتابخانه دانشگاه کابل، مملو از کتاب‌های ایرانی بود. کتاب‌های احمد توکلی، یونس شکرخواه، کاظم معتمدنژاد و حسین قندی، من را با دنیای روزنامه‌نگاری و «جهان دل‌انگیز خبر» آشنا کرد. استادان ما هم در تهیه مقاله‌های پژوهشی و جزوه‌های درسی از کتاب‌های همین استادان، استفاده می‌کردند. در سال‌های دانشجویی چندکتاب از دکترحسین بشیریه هم خواندم. کتاب‌های او مرا با تئوری دموکراسی، جامعه مدنی وکثرت‌گرایی سیاسی، آشنا کرد. تمام دانشجویانی که در آن سال‌ها جنون فراگرفتن داشتند، کتاب‌هایی می‌خواندند که در ایران تالیف یا ترجمه شده بود.

کتاب «جامعه باز و دشمنان آن» و دیگر آثار متفکران غربی که در ایران ترجمه شده است، خوراک فکری بسیاری از دانشجویان دانشگاه کابل بود. آن زمان درک کردم که ایران، پلی است که ما را به فرهنگ و سیاست بین‌المللی وصل می‌کند. فلسفه غرب و درکل تمدن معاصر را متفکران و مترجمان ایرانی به ما شناسانده‌اند. جامعه فرهنگی کابل و دیگر شهرهای افغانستان، از این بابت، مدیون جامعه فرهنگی ایران است.

علاوه‌براین، زبان‌شناسان و دستورنویسان ایرانی به ما یاد دادند زبان خود را خوب بشناسیم و درست به کار ببریم. شاعران، نویسندگان، روزنامه‌نگاران، نقاشان و حتی فیلمسازان و کارتونیست‌های برجسته ما تا حد زیادی از فضای‌فرهنگی ایران، تاثیر پذیرفته‌اند.

امروز در تمام کتاب فروشی‌های عمده کابل و دیگر کلانشهرهای افغانستان، ترجمه آثار متفکران غربی از ارسطو و افلاطون گرفته تا بودریار و هابرماس، در دسترس است. اکثر قریب‌به‌اتفاق این کتاب‌ها، توسط مترجمان ایرانی ترجمه شده‌اند. ما از برکت کار مترجمان ایرانی، می‌توانیم با ادبیات آمریکای لاتین، شعر شاعران قاره سیاه و جریان‌های فکری آمریکا و فرانسه، آشنا شویم. کتاب‌های چاپ‌شده در ایران، محافل فرهنگی کابل را تغذیه فکری می‌کند. از کتابخانه دانشگاه کابل گرفته تا کتابخانه‌های شخصی نویسندگان، شاعران و استادان دانشگاه‌های ما، همه مملو از کتاب‌های چاپ‌شده در ایران است.

امروز هرکسی که دوصفحه کتاب در کابل خوانده باشد، بیشتر چهره‌های برجسته فرهنگی ایران را می‌شناسد. یکی از دستاوردهای ١٣ساله اخیر افغانستان، شکل‌گیری یک نسل متخصص و تحصیلکرده است که حالا در وزارت خارجه، نهاد‌های جامعه مدنی، دانشگاه‌ها و رسانه‌ها مشغول کارند. این نسل بخش عمده دانش و آگاهی‌شان را مدیون کتاب‌های ایرانی‌اند. جالب این است که بیشتر این جوانان تحصیلکرده، حتی یک‌بار هم به ایران سفر نکرده‌اند. سوگمندانه باید اعتراف کنیم جامعه فرهنگی افغانستان، تاثیر زیادی بر جامعه فرهنگی ایران، نگذاشته است. شنیده‌ام که تازه در مضمون ادبیات فارسی مدرسه‌های ایران، شعرهای« قهارعاصی» تدریس می‌شود و یکی، ‌دوآوازخوان ایرانی، بر اشعار او تصنیف ساخته‌اند.

شاعران و نویسندگان جوان افغانستان، در ایران زیاد شناخته‌شده نیستند. ایرانی‌ها با ادبیات پساطالبانی افغانستان آشنا نیستند. گفته می‌شود حتی برخی از مردم ایران نمی‌دانند زبان فارسی در افغانستان صحبت می‌شود.

امیدواریم رسانه‌های ایران از این به بعد در معرفی جامعه فرهنگی کابل و دیگرشهرهای افغانستان برای مخاطب ایرانی، تلاش بیشتری انجام دهند.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته