راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

قیام برلین بعد از مرگ استالین؛ به روایت آن اپل باوم

آن اپل باوم
ترجمه مهدی جامی

پرده آهنین،
مقهور کردن اروپای شرقی ۱۹۴۴-۱۹۵۶

نوشته آن اپل باوم
ترجمه مهدی جامی
واشنگتن: آموزشکده توانا، ۲۰۱۵

این ترجمه شامل مقدمه، فصلهای ۱۶، ۱۷، ۱۸ و پی‌گفتار کتاب اصلی است. بخش آغازین فصل ۱۸ (انقلاب‌ها) را در باره مرگ استالین و پیامدهایش می خوانید. برای دانلود نسخه رایگان کتاب انتهای مطلب را ببینید:

روز ۶ مارس ۱۹۵۳، کشورهای اروپایی مثل باقی کشورهای دنیا با این خبر مبهوت کننده از خواب بیدار شدند: “استالین مرد.”[۱] در سراسر منطقه رادیوها موزیک عزا پخش می کردند. مغازه ها بسته شدند. شهروندان ترغیب می شدند که بر فراز خانه پرچم بیاویزند ومیلیونها نفر داوطلبانه لباسهای سیاه پوشیدند یا نوارهای سیاه بر لباس شان زدند.

روزنامه ها با حاشیه سیاه منتشر شدند و عکسهای استالین در ادارات با حمایل های سیاه آذین شدند. بچه های مدرسه ای نوبت می گرفتند تا در مقابل عکس استالین به عنوان گارد احترام بایستند. لشکری از هیات های ارسالی از کارخانه ها و وزارتخانه ها در دفاتر فرماندهی شوروی در آلمان شرقی حاضر شدند تا دفترهای یادبود را در سکوتی سوگوارانه امضا کنند. در شهر هایلیگن‌شتات کلیساهای کاتولیک ناقوس های خود را به صدا درآوردند و کشیشان برای استالین “به نام پدر (آسمانی)” دعا خواندند.[۲] جمعیت عظیم سوگواران میدان ونسسلاس (Wenceslas) در پراگ را پر کردند و دهها هزار نفر گرد مجسمه استالین در بوداپست جمع شدند. در برلین یک دقیقه سکوت در الکساندرپلاتس (Alexanderplatz) انجام شد.[۳]

در مسکو، مریدان و مقلدان استالین برای مراسم خاکسپاری اش جمع شدند. بلسلاو بی یروت و کنستانین روکوسوسکی (Konstantin Rokossovskii) مایاش راکوشی (Mátyás Rákosi) و کلمنت گوتوالد (Klement Gottwald)، والتر اولبریخت (Walter Ulbricht)، اوتو گروتوول (Otto Grotewohl) همگی آنجا بودند.

همینطور، گورگه گورگیو-دژ (Gheorghe Gheorghiu-Dej) از رومانی، انور خوجه (Enver Hoxha) از آلبانی و وولکو چرونکو (Vulko Chervenkov) از بلغارستان. مائو تسه-تونگ و چو ان-لای (Chou En-lai) از چین آمده بودند و پالمیرو تولیاتی (Palmiro Togliatti) از ایتالیا و موریس تورز (Maurice Thorez) از فرانسه.[۴] گئورگی مالنکوف (Georgy Malenkov)، لاورنتی بریا (Lavrentii Beria) و یاچیسلاو مولوتوف (Vyacheslav Molotov) در مراسم خاکسپاری به سخنرانی پرداختند هر چند که، بر اساس نظر یکی از شاهدان، “کمترین اثری از اندوه” نداشتند.[۵] با اینهمه، عواطف باید بشدت در غلیان بوده باشد.  گوتوالد بعد از مراسم دچار حمله قلبی شد و بزودی درگذشت.

تغییرات بسرعت فرارسید. تا زمان مرگ استالین، همکارانش با ناخشنودی نتیجه گرفته بودند که اوضاع در امپراتوری شوروی خوب نیست. ماهها بود که آنها گزارشهای منظم و دقیقی از اروپای شرقی می گرفتند که بسیار نگران کننده بود. در دسامبر ۱۹۵۲، سفیر شوروی در پراگ از “وضع نزدیک به هرج و مرج” در صنایع چکسلواکی گزارش داده بود همراه با افزایش غیرمتعارف قیمت ها و کاهش فوق العاده استانداردهای زندگی.

پس از مرگ استالین و گوتوالد، اعتصاب ها در سراسر چکسلواکی دوباره اوج گرفت. در ماه می، هزاران نفر از کارگران چکسلواکی در یک مسیر سه کیلومتری از کارخانه اشکودا (Škoda) تا شهرداری پلزا (Plzeń) راهپیمایی کردند و ساختمان شهرداری را به اشغال درآوردند، پرچم شوروی را آتش زدند و نیم تنه های لنین و استالین و گوتوالد را از پنجره ها پایین انداختند – اعتراضی نمادین به سرنوشت یان ماساریک (Jan Masaryk) وزیر خارجه پیشین که ضدکمونیست بود و از پنجره قلعه پراگ در ۱۹۴۸ به پایین پرتاب شد.[۶]

اعتصابها در میان کارگران صنایع تنباکوی بلغارستان هم گسترش یافت که تا آن زمان یکی از مطیع ترین کشورهای بلوک شرق بود. پولیت بورو یا دفتر سیاسی (حزب کمونیست) شوروی این موضوع را به طور خاص مایه تشویش می دید: اگر کارگران مطیع بلغاری ناآرام شده بودند پس باقی منطقه باید بیش از بلغارستان بی ثبات شده باشد.[۷] اخبار از آلمان شرقی هم خوب نبود. با وجود تشدید مراقبتهای امنیتی و با وجود مراقبت پلیس و کشیده شدن سیم های خاردار رفت و آمد میان مرزهای داخلی آلمان افزایش یافته بود.

بیش از ۱۶۰ هزار نفر از مردم در سال ۱۹۵۲ از آلمان شرقی به آلمان غربی رفته بودند و در چهارماه اول ۱۹۵۳ نیز ۱۲۰ هزار نفر دیگر کشور را ترک کرده بودند.[۸] یک گزارش هشدار می داد که “رشد نآارامی در میان مردم ناشی از سیاستهای سختگیرانه رهبری آلمان دموکراتیک است.”[۹] خود بریا هم گزارش بسیار دقیقی نوشت که با چشم باز تحلیل می کرد: “شمار رو به افزایش گریز به غرب می تواند با این عوامل توضیح داده شود… عدم تمایل گروههای منفرد کشاورزان برای پیوستن به تعاونی های تولیدی که دارد سازماندهی می شود؛ ترس در میان سرمایه گذاران خرده پا و میانه حال از لغو مالکیت خصوصی و مصادره اموال شان؛ تمایل جوانان برای فرار از خدمت در نیروهای مسلح؛ و مشکلات جدی در آلمان دموکراتیک برای تهیه مواد غذایی و کالاهای مصرفی.”[۱۰]

رهبران شوروی حتی با وجود دیدن این شواهد در مقابل خود به تردید در ایدئولوژی شان به طور علنی نزدیک نشدند. ایده مارکسیسم همچنان درست بود – اما آنها نتیجه می گرفتند که مسئولان امور ناکام مانده اند: آنها خیلی تند رفتار کرده اند، خیلی خودرای بوده اند و بسیار عجول و نالایق. به طور خاص این رهبران آلمان شرقی بودند که شکست خورده بودند. در دوم ژوئن، دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی اولبریخت، گروتوول و فرد اولسنر (Fred Oelssner)، اقتصاددان و رئیس مباحث ایدئولوژیک، را به مسکو احضار کرد تا این موضوع را به آنها بگوید.

پولیت بورو طی سه روز رفقای آلمانی را موعظه کرد. به آنها گفتند که مراسم جشن زادروز اولبریخت را ملغی کنند، برنامه اقتصادی شان را تعدیل کنند، و برنامه اعلام شده آلمان شرقی را برای ورود قریب الوقوع به “سوسیالیسم کامل” برای مدتی نامحدود به تعویق بیاندازند. این “مشی سیاسی نادرست” باید با سیاستهای “دوره نوین” جایگزین می شد.

آلمانها به طور طبیعی اطاعت کردند. در ۱۱ ژوئن، نئودویچلند بیانیه ای از رهبران حزب در صفحه اول خود منتشر کرد که از “اشتباهات جدی” سالهای پیش پوزش می خواستند و پایان اشتراکی کردن و حتی آغاز آبروبخشی به قربانیان دادگاههای سیاسی را خواستار می شدند. مذاکرات مجارستان-شوروی یک هفته پس از آن آغاز شد.

این بار، پولیت بورو به راکوشی حمله کرد و به ارنو گرو (Ernő Gerő)، یوزف ریوای (Józef Révai)، و میهای فارکوش (Mihály Farkas). بریا – که خود شخصا بازجویی های بیرحمانه را در اتحاد شوروی هدایت می کرد – پیشگام طرح اتهامات شد: راکوشی به گفته او “موجی از سرکوب” غیرقابل قبول بر ضد مردم را طراحی کرده و شخصا دستور می داده که چه کسی باید دستگیر شود و کتک بخورد. همکاران بریا هم رهبر مجارستان را به “ماجراجویی اقتصادی” متهم کردند. آنها که از “نارضایتی در میان مردم مجارستان” و از کمبودها و سختی معیشت مردم باخبر بودند به راکوشی دستور دادند که از مقام نخست وزیری کناره گیری کند هر چند که اجازه یافت که در مقام دبیرکلی حزب کمونیست مجارستان باقی بماند.[۱۱]

آنها ایمره ناگی (Imre Nagy) را که وزیر کشاورزی بود و چندان شناخته نبود به جای او گذاشتند. ناگی که “کمونیست مسکویی” بود قبل از جنگ در شوروی زندگی کرده بود و همانجا احتمالا – چنانکه تاریخدان چالز گاتی (Charles Gati) استدلال می کند – برای پلیس مخفی خبرچینی می کرد و روابطی با رهبری شوروی به صورت غیررسمی پیدا کرده بود. اما ناگی کسی بود که از مدتها پیش طرفدار انتقال تدریجی به کمونیسم بود و از همه مهمتر یهودی نبود؛ چیزی که به نظر می رسد دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی اهمیت فوق العاده ای به آن می داد.[۱۲] او قرار بود طراح “دوره نوین” برای مجارستان باشد و ظرف چند هفته آماده شد تا آن را اعلام کند. در ماه جولای در اولین سخنرانی اش در پارلمان حزب اش و کشورش را شگفت زده کرد.

ناگی از ضرورت پایان بخشیدن سریع به صنعتی سازی و اشتراکی کردن سخن گفت و خواستار رهیافتهای مداراجویانه در فرهنگ و رسانه شد. کمیته مرکزی بزودی اعلام می کرد که “در آینده، هدف اولیه سیاست اقتصادی ما رشد دایمی و قابل توجه استانداردهای زندگی مردم خواهد بود.”

ناگی مارکسیست ماند و سیاست های خود را تماما به زبان مارکسیستی بیان می کرد – با دفاعی مکتوب و دراز و خسته کننده و تقریبا نخواندنی از “دوره نوین” با نقل قولهای مکرر از لنین و استالین – اما در بافت آن دوره خیلی به نظر تازه و متفاوت می رسید.[۱۳] پولیت بورو در شوروی هرگز قصد آن نداشت که بگذارد مجارستان و آلمان شرقی خود این تغییرات را انجام دهند: سیاست تعدیل قرار بود که در تمام بلوک شرق نهادینه شود تا جلوی موج اعتراضها و نارضایتی را بگیرد. برخی از اعضای پولیت بورو حتی ممکن بود تصور کنند که تغییرات مشابهی سرانجام در خود شوروی هم به قوع پیوندد. در مدت چند سالی، که در شوروی به دوره “آب شدن یخ ها”  شناخته می شود، اینطور به نظر می آمد که واقعا وقوع تغییرات رادیکالی ممکن است. قطعا در همه صحبت هایی که رهبران شوروی با رفقای اروپای شرقی خود در ۱۹۵۳ داشتند این را روشن می کردند که انتقادهای آنها “نه فقط برای یک کشور بلکه برای همه دموکراسی های خلقی است”.[۱۴]

گفتگو با انور خوجه رهبر آلبانی در پی گفتگوها با اولبریخت و راکوشی صورت گرفت. قرار شد مذاکرات با کشورهای دیگری برای طرح “دوره های نوین” بیشتر در ماه جولای انجام شود. پولیت بورو قصد داشت لهستانی ها، چک ها و بلغاری ها را هم به مسکو دعوت کند تا به آنها نیز گفته شود که جهتگیری را تغییر دهند و در محبوبیت خود بکوشند تا از خطر در امان بمانند. اما خطر به هر تقدیر در راه بود هرچند به صورتی که هیچکس انتظارش را نداشت.

روز ۱۷ ژوئن ۱۹۵۳ با آسمانی صاف و روشن برآمد. با اینهمه، بسیاری از برلین نشینان در این روز آفتابی با نگرانی از خانه بیرون آمدند زیرا نمی دانستند آن روز صبح چه اتفاقی خواهد افتاد. روز قبل از آن، برلین شرقی شاهد اولین اعتصاب عمومی از زمان جنگ به این سو بود. کارگران که از اعلام سیاست های دوره نوین جرات یافته بودند خسته از این واقعیت که سیاستهای جدید ظاهرا شامل کاهش سهمیه های کار نبود و شادمان از مرگ استالین به خیابانها آمدند تا اعتراض کنند. لوتس راکو (Lutz Rackow)، روزنامه نگار آلمان شرقی، روز ۱۶ ژوئن همراه با چندین هزار کارگر ساختمانی، خیابان استالینالی را طی کرده بود: آنها بنرهایی حمل می کردند که روی آن نوشته بود: “برلینی ها به ما ملحق شوید! ما نمی خواهیم برده کارهامان باشیم!” تنها شمار اندکی جسارت پیوستن را داشتند. اما روز ۱۷ ژوئن وقتی راکو به استالینالی رسید فورا دریافت که وضع فرق کرده است: “این بار مردم داشتند ملحق می شدند. و نه فقط مردم که کارگران از اطراف شهر و جاهایی مثل هنیسدورف (Henningsdorf) هم داشتند می آمدند گرچه حمل و نقل عمومی متوقف شده بود و باید سه ساعت پیاده روی می کردند.”[۱۵]

اریش لاست (Erich Loest) رمان نویسی که تلاش می کرد به کارگران بیاموزد نقد تئاتر بنویسند، آن روز صبح داشت با قطار از لایپزیگ وارد شهر می شد که اعتصابیون را دید. اما تانک ها و کامیونهای روسی را هم دید که از پایگاههایشان در نزدیکی شونفلد (Schonefeld) و آیسدورف (Ahlsdorf) به سمت شمال می رفتند. سرعت آنها که به سمت مرکز برلین می رفتند به اندازه سرعت قطار او بود. در قطار دیگری از لایپزیگ – و شاید همین قطار – الفریده برونینگ نویسنده هم همین تانک ها را مشاهده کرد. الفریده با همکارش سفر می کرد که تیترهای روزنامه را بلند می خواند: “جنجال در بُن” (که در آلمان غربی بود). دوست اش می خندید و جسورانه می گفت: “چطور دولت از جنجال در بُن باخبر است اما از قیام در برلین بی خبر!”[۱۶]

در سمت غربی برلین، ایگون بار (Egon Bahr) سردبیر سیاسی رادیو ریاس (رادیوی بخش آمریکایی) با دلواپسی  منتظر دریافت اخبار بود. چند روز قبل از آن، گروهی از برلین شرقی به دفتر او آمده بودند تا بخواهند که برنامه آنها را برای اعتصاب اعلام کند. او هم موافقت کرده بود که تقاضای اعتصابیون را اجابت کند – آنها از جمله خواستار کاهش سهمیه های کار، کاهش قیمت مواد غذایی، و انتخابات آزاد بودند. او این کار را تا وقتی ادامه داد که گوردون ایوینگ (Gordon Ewing) ناظر رادیو با عصبانیت وارد دفتر او شد و از او خواست اعلام اعتصاب را متوقف کند: “می خواهی جنگ جهانی سوم راه بیندازی؟” ایوینگ به او می گفت که مسئولیت آمریکا و تضمین های امنیتی آمریکا در نقطه مرزی تمام می شود و بهتر است این را در پخش رادیو بروشنی بیان کند. ایگون بار به یاد می آورد که: “این تنها موردی بود که من دستوری از دولت آمریکا در ریاس دریافت می کردم.”[۱۷]

در بخش شرقی شهر، بیشتر اعضای دفتر سیاسی حزب (پولیت بوروی محلی) صبح زود از خانه درآمده بودند و به کارلزهورست (Karlshorst) رفته بودند؛ جایی که می توانستند از جمعیتی که انتظارش می رفت خود را دور نگه دارند. در واقع، آنجا تمام روز را دور و بر دفتر ولادیمیر سمیونوف (Vladimir Semyonov) سفیر شوروی گذراندند؛ این اقدامی داوطلبانه نبود. یکبار اولبریخت از آنها خواست به خانه هاشان برگردند و سمیونوف به طرف اش براق شده بود که: “و اگر اتفاقی برای تو در آپارتمان ات بیفتد چه؟ برای تو خوب می شود اما فکر کن به اینکه مقامات ارشد من با من چه می کنند.”[۱۸] کاملا روشن بود که چه کسی مسئولیت را در دست دارد: موقع ناهار اعضای دفتر سیاسی دریافتند که مقامات روسیه به طور یکجانبه مقررات حکومت نظامی در آلمان شرقی برقرار کرده اند.

“وضعیت اضطراری” اعلام شده از طرف شوروی تا آخر ماه ژوئن برقرار ماند. در روز ۱۷ ژوئن تنها اعضای دفتر سیاسی نبودند که نمی دانستند چه کار کنند. راکو هم که بعد از تماشای راهپیمایی در استالینالی به دفترش بازگشت نتوانست کاری انجام دهد. روزنامه نگاران بی هدف در رفت و آمد بودند و سردبیر سیاسی در دفترش با رهبر هسته حزب نشسته بود و نمی دانست چه بکند یا چه خطی را دنبال کند. در همین حال، هم برونینگ و هم لاست هر دو در جلسه کانون نویسندگان شرکت کردند که از مدتها پیش برنامه ریزی شده بود. اما هیچکس نمی توانست از چیز دیگری جز اعتصاب حرف بزند. دبیر کانون با کمیته مرکزی تماس گرفت و سپس اعلام کرد که: نویسندگان باید به خیابان بروند و با کارگران در باره وضعیت بحث کنند. “مراقب هم باشید که تحریک نشوید!”[۱۹]

لاست با یکی از همکارانش بیرون رفت. برای حفظ احتیاط نشان کانون را هم (که بر سینه داشتند) در جیب گذاشتند. برونینگ هم به میان جمعیت رفت. کلاوس پولکن (Klaus Polkehn) روزنامه نگار هم سوار قطار شهری شد و به مرکز شهر رفت تا بفهمد چه خبر است. تا وقتی آنها به جمعیت برسند، دهها هزار نفر در حال حرکت به سمت “خانه وزرا” در پایین خیابان اونتر دن لیندن (Unter den Linden) بودند که مرکز اصلی دولت آلمان بود و بیرون اش را ماکس لینگر (Max Lingner) با نقاشی دیواری بزرگی (از مردمان آلمان) آذین کرده بود که سیمای جمهوری (Aufbau der Republik) خوانده می شد.

در همقدم شدن با جمعیت، لاست خیلی زود متوجه شد که اوضاع دارد از دست خارج می شود. دهها مرد جوان “از آن بزن بهادرها” بر جمع تسلط داشتند. می گوید متعجب فکر می کردم و “کناری ایستادم. آنها در اعتصاب بودند. کارگران بر ضد حزب کارگران و دهقانان در اعتصاب بودند. بر ضد خودشان.” یک کیوسک روزنامه به آتش کشیده شده بود. هیچ یک از افراد پلیس خلقی – پلیس آلمان – دیده نمی شد.  این عمدی بود. اولبریخت به آنها اعتماد نداشت و آنها هم با تاخیر سر رسیدند. ولی تعداد زیادی سرباز روسی در صحنه بودند. لاست به خاطر می آورد که: آنها “چهره های عبوسی” داشتند و “کلاه هاشان به چانه ها بسته شده بود و سلاح هاشان میان پا قرار داشت. افسران هم کنارشان ایستاده بودند و حرکت نمی کردند.”[۲۰]

این سربازان صرفا پیشقراول بودند. ظاهر شدن واقعی سربازان شوروی آن روز صبح کمی بعد اتفاق افتاد. لاست در تقاطع اونتر دن لیندن با خیابان فریدریش ایستاده بود که تانک ها وارد صحنه شدند. چند صد متری آنطرف تر، کارل-هاینس آرنولد (Karl-Heinz Arnold)، که او هم روزنامه نگار بود، همین تانکها را از پنجره ساختمانی در تقاطع خیابانهای لایپزیگر و ویلهم مشاهده کرد. از بالا، او می توانست جمعیتی را نظاره کند که در بیرون خانه وزرا جمع شده بودند: “اینها از هشت پنی های برلین غربی بودند. یعنی آنهایی که هشت پنی بهشان می دهی و می گویی بروند برای دردسر درست کردن. اینها کاملا از تظاهرات کننده های استالینالی فرق داشتند که کارگران ساختمانی خودمان بودند.”[۲۱]

هانس-والتر بندزکو (Hans-Walter Bendzko) از افسران کنترل مرزی همین جمعیت را منتها از طرف دیگر موانع مشاهده می کرد. آن روز صبح، از او خواسته شده بود که در ماموریتی ویژه و در لباس گارد امنیتی برای گزارش ماوقع به خانه وزرا برود. او نمی دانست که افرادی که جمع شده اند کارگران ساختمانی آلمان شرقی اند یا شهرآشوبان برلین غربی. فقط می دانست که این یک تظاهرات “معمولی” با علم کردن بنر و سردادن شعار نیست. در عوض، “یک توده سیاه از مردم بود که به عقب و جلو موج می خورد. فکر می کردم آنها برای وارد شدن به خانه وزرا حمله خواهند کرد و نگران این بودم که زد و خوردی شروع می شود. ولی نمی دانستم ماجرا چیست.” وقتی بندزکو صدای رسیدن تانکها را شنید دچار وحشت شد و فکر کرد: “الان است که آمریکایی ها مداخله کنند.”

ولی وقتی تانکها نزدیک شدند خیال اش از بابت مداخله آمریکایی ها راحت شد؛ اینها تانکهای تی-۳۴ شوروی بودند با نشان ستاره سرخ. آرنولد هم که از پنجره اش به پایین نگاه می کرد نفس راحتی کشید: “یک جور رهایی بود. فشار را متوقف کرد.” دو تانک به آهستگی راه خود را از میان جمعیت دور ساختمان باز کرد. مردم خود را کنار کشیدند تا به آنها راه بدهند. یکی از تانکها روبروی خانه وزرا متوقف شد و همانطور که بندزکو نگاه می کرد فرمانده نیروهای شوروی در برلین سر بیرون آورد. “از تانک پیاده شد و از میان حلقه محافظان گذشت که به خانه وزرا وارد شود اما برگشت و روی تانک رفت و چیزی گفت که البته هیچکس نفهمید. شاید اعلام حکومت نظامی می کرد. سپس تانکها دور زدند و به سمت پتسدامر پلاتس (Potsdamer Platz) حرکت کردند. مردم شروع کردند به فرار کردن. بعضی را گرفتند و بازداشت کردند … آشوب طلبان شروع کردند به حمله به تانکها. یکی از آنها تیرچوبی بزرگی در میان زباله ها پیدا کرد و گذاشت زیر چرخ تانک و دیگر زنجیرش نمی چرخید و نتوانست حرکت کند.”[۲۲]

بعضی تانکها وقتی به پتسدامر پلاتس رسیدند شروع کردند به تیراندازی. تانکهای دیگر هم در اونتر دن لیندن تیراندازی می کردند. شماری از افراد پلیس خلقی (Volkspolizei) هم با تاخیر و با استفاده از اسلحه کمری شان تیراندازی را شروع کردند. بیشتر مردم گریختند و کمتر کسی وارد زد و خورد شد. وانگهی برای مقاومت چه امکاناتی داشتند؟ شماری از مردم سنگ اندازی کردند اما چیز دیگری نبود. ظاهرا حدود پنجاه نفر آن روز جان باختند هر چند که این رقم تایید نشده است.[۲۳] صدها نفر بازداشت شدند که از آن میان سیزده نفر سرانجام به خیانت محکوم و اعدام شدند.

همه قربانیان هم از تظاهرات کنندگان نبودند: در راتنو (Rathenow) یک مامور اشتازی جان باخت چون اوباش او را داخل کانال آب انداختند و بعد هم نگذاشتند از آن بیرون آید.[۲۴] در هنگامه آن روز پولکن هم بازداشت شد. او را داخل یک کامیون انداختند، کارت مطبوعاتی اش هم به کار نیامد، و او را به قرارگاه شوروی در کارلزهورست بردند. دو روز در بازداشت ماند و بعد کثیف و گرسنه اما آسوده خاطر بیرون آمد.

بیشتر کسانی که همراه او در بازداشتگاه بودند ظاهرا تصادفی دستگیر شده بودند: برای کنجکاوی وارد تظاهرات شده بودند یا شاید از سر باوری ساده دلانه. همه شان هم از برلین نبودند. تظاهرات آن روز در همه شهرهای عمده و مراکز صنعتی صورت گرفته بود بخصوص جاهایی که سنت سوسیال دموکراتی و کمونیستی قوی داشتند: راستوک (Rostock)، کاتبوس (Cottbus)، ماگدبورک (Magdeburg)، درسدن (Dresden)، لایپزیگ (Leipzig)، ارفورت (Erfurt)، و هله (Halle). در مجموع، حدود ۵۰۰ هزار نفر در ۳۷۳ شهر و شهرستان و ۶۰۰ موسسه در اعتصاب بودند. بین ۱ میلیون تا ۱.۵ میلیون نفر هم در تظاهراتی از هر نوع شرکت کردند.[۲۵]

هیچکس از وسعت جغرافیایی اعتصاب ها به اندازه ایگون بار شگفت زده نشد چون فکر می کرد که اعتراضها به برلین محدود خواهد بود. ولی احساس مسئولیت سنگینی می کرد وقتی شنید که برخی از تظاهرات کنندگان در خارج از پایتخت تقاضاهایی را مطرح کرده اند که کلمه به کلمه همان چیزهایی بود که او روز قبل از آن از رادیو پخش کرده بود.[۲۶] معلوم شد که روسها در ۱۹۴۵ حق داشتند: رادیو واقعا مهمترین رسانه ارتباط جمعی زمان خود بود و تنها رسانه ای که می توانست به مخاطبان گسترده ای برسد.ولی این هم معلوم شد که مخاطبان رادیو ریاس بسیار گسترده تر از رادیوی دولتی است. چند هفته بعد، یک کمونیست آلمان شرقی در جلسه ای با عصبانیت گفته بود: “هفدهم ژوئن ثابت کرد که چه تعداد زیادی به ریاس گوش می کنند. ما اینهمه کار تربیتی و آموزشی کردیم ولی هیچکدام اش به گوش کسی نرفت.”[۲۷]

[۱]  در واقع، استالین روز ۵ مارس مرد و ظاهرا در اوایل بامداد اول مارس دچار سکته مغزی شده بود. ولی مرگ اش تا روز بعد به عموم اعلام نشد.

[۲] Mark Allinson, Politics and Popular Opinion in East Germany 1945۶۸ (Manchester, 2000), pp. 52–۵۴.

[۳]  عکسها را در مجموعه آرشیو جامعه باز ببینید در اینجا:
http://www.osaarchivum.org/galeria/ 05031953/sect06/index.html.

[۴]  مجله لایف Life عکسهای همه آنها را منتشر کرد: شماره ۲۳ مارس ۱۹۵۳، صص ۳۳-۳۵.

[۵] Amy Knight, Beria: Stalin’s First Lieutenant (Princeton, 1995), p. 182.

[۶] Mark Kramer, “The Early Post-Stalin Succession Struggle and Upheavals in East-Central Europe: Internal–External Linkages in Soviet Policy Making,” Journal of Cold War Studies ۱, ۱ (Winter 1999), pp. 18–۲۱.

[۷] Ibid., p. 17; also Christian Ostermann, ed., Uprising in East Germany 1953: The Cold War, the German Question, and the First Major Upheaval Behind the Iron Curtain (Budapest and New York, 2001), pp. 86–۹۰

بسیاری از این اسناد در اینجا هم در دسترس است: http://legacy.wilsoncenter.org

[۸] Ostermann, ed., Uprising in East Germany 1953, pp. 10–۱۰۱.

[۹] Kramer, “Early Post-Stalin Succession Struggles,” p. 17.

[۱۰] Ibid., p. 23.

[۱۱] Csaba Békés, Malcolm Byrne, and János Rainer, eds., The 1956 Hungarian Revolution: A History in Documents (Budapest and New York, 2002), pp. 15–۲۰.

[۱۲] Charles Gati, Failed Illusions: Moscow, Washington, Budapest, and the 1956 Hungarian Revolt (Stanford and Washington, 2006), pp. 32–۴۰.

[۱۳] Imre Nagy, On Communism: In Defense of the New Course (New York, 1957), p. 176.

[۱۴] Kramer, “Early Post-Stalin Succession Struggles,” p. 31.

[۱۵]  مصاحبه با لوتس راکو، برلین، ۱ آوریل ۲۰۰۸.

[۱۶]  مصاحبه با اریش لاست، لایپزیگ، ۱۲ دسامبر ۲۰۰۶،  و مصاحبه با الفریده برونینگ، برلین، ۲۸ نوامبر و ۵ دسامبر ۲۰۰۶.

[۱۷]  مصاحبه با ایگون بار، برلین، ۲۶ اکتبر ۲۰۰۶.

[۱۸] Rudolf Herrnstadt, Das Herrnstadt-Dokument: das Politbüro der SED und die Geschichte des 17. Juni 1953 (Hamburg, 1990), p. 85; also Hubertus Knabe, ۱۷ Juni 1953—Ein deutscher Aufstand (Berlin, 2004), p. 302.

[۱۹]  مصاحبه با لاست.

[۲۰]  همانجا، همچنین:
Erich Loest, Durch die Erde ein Riss: Ein Lebenslauf (Hamburg, 1981), pp.196–۲۰۷;

در باره اینکه چرا پلیس خلقی در صحنه نبود بنگرید به:

Hubertus Knabe, ۱۷ Juni 1953Ein deustscher Aufstand (Berlin, 2004), p. 318.

[۲۱]  مصاحبه با کارل-هاینس آرنولد، برلین، ۳ نوامبر ۲۰۰۶.

[۲۲]  مصاحبه با هانس-والتر بندزکو، برلین، ۲ آوریل ۲۰۰۸.

 [۲۳]  والتر کوپ (Volker Koop) اختلاف منابع و آمار را در اینجا توضیح می دهد:

Der 17. Juni 1953—Legende und Wirklichkeit (Berlin, 2003).

[۲۴] Ibid., p. 343.

[۲۵] Knabe, ۱۷ Juni 1953, p. 83. این از شمار مردمی که در اعتراضهای آلمان شرقی در اکتبر ۱۹۸۹ شرکت داشتند بیشتر است.
[۲۶]  مصاحبه با بار.

[۲۷] SAPMO-BA, DY 30/IV 2/1/121, pp. 35–۳۹.

——————————

نسخه رایگان کتاب را از سایت ناشر در اینجا دریافت کنید.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته