راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

کافکا جهنم موعود است

حمید صدر

نقل قولی مهم از کتاب «روزها در راه» از شاهرخ مسکوب. و غم و تاسف من از اینکه چرا موقع مبادله کتاب با او («در کوی دوست» را با یادداشتی برای من فرستاد و من رمان کافکا را که در وین منتشر شده بود برای او فرستادم) این کتاب هنوز به فارسی منتشر نشده بود. رنج مسکوب کنجگاو که حتما مجبور شده با آلمانی دست و پا شکسته با این کتاب سرو کله بزند، مرا همان موقع شرمنده کرد. امروز با دیدن این نقل قول از برداشت درستی که مسکوب از کافکا دارد، فقدان او را به عنوان یک دوست و همدم عمیقا حس کردم. متشکر از گیله مرد که در این صبح چنین غم روان پروری را در من درونی کرد!

درماندگی انسان در برابر قدرت.

…..کافکا را به زور شاهنامه می خوانم . ….واقعا کافکا جهنم موعود است. فقط گرفتاری آدم امروز در هزار لای سازمانها و نهاد های اجتماعی امروز نیست؛ درماندگی آدم است در برابر قدرت؛ قدرتی که معلوم نیست از کجا می آید. شاید در ذات رابطه وجود دارد؛ از نفس رابطه افراد با یکدیگر زاده می شود.

کافکا موقعیت های “دلخواه” ایجاد می کند که اگر چه دلخواه ولی حقیقی است؛ با آنچه در زندگی می گذرد پیوند دارد و در نتیجه حقیقی است. در prozess می توان آخر های فصل هشتم، رفتار Block را در برابر Advocat به عنوان نمونه مثال آورد. یا آن تمثیل عجیب “قانون”: قصه دربان قانون و آنکه می خواهد وارد شود و سپس تفسیر تمثیل در گفتگوی کافکا با روحانی از میانه تا آخر فصل نهم همان کتاب. چنین موقعیت هایی چار ستون تن آدم را از درون می لرزاند. انگار نویسنده پیچ گوشتی و پنس و مته بر داشته و با دقت ساعت سازها – البته ساعت سازهای خرابکار – و سماجتی مورچه وار چفت و بست های روان آدم ها را باز می کند تا چیزی ندیده را هم ببیند و هم بنمایاند و همچنانکه می نمایاند چشم های خواننده را بشکافد تا آنچه را نخواسته بود نگاه کند ناچار ببیند.

هر چه کافکا اعماق را می کاود فردوسی بر تیغ کوه، بالای بلند راه می سپارد؛ و هر چه در تار در-خود-تننده کافکا گرفتار می شوم، آن بزرگوار مرا بر می کشد و به آسمان می برد؛ آسمانی که از زمین بر کنده نیست؛ بر سر کوه است؛ بر آسمان گدار.

البته کافکا نویسنده بزرگی است؛ همچنان که می خوانی ناگهان پشتت از هوش سنگدل و نگاه شکافنده او می لرزد. خواننده را در انتظار مدام نگه می دارد و او را به سرنوشت شخصیت هایش دچار می کند؛ ولی انتظار بیهوده است؛ هیچ اتفاقی نمی افتد و با این همه هر چه پیش آید نامنتظر و غافلگیر کننده است. همه گفتگو ها، همه حال ها و واکنش های آدم ها، و همه رویداد های کوچک در سیر بدون “پیشرفت” ماجرا.

این نویسنده بزرگ را من دوست ندارم ولی باید بخوانم که چشم و گوشم باز بشود . مجبورم. – شاهرخ مسکوب، روزها در راه، صفحه ۲۵۲

————————

*روزها در راه را انتشارات خاوران در پاریس در ۱۳۷۹ چاپ کرده است در دو جلد و پر است از نقد و نظر درباره کتابها. – راهک

همرسانی کنید:

مطالب وابسته