راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

شب یلدا در تهرون به روایت مرتضی احمدی

گنجینه پژوهشی ایرج افشار

بخشی از کتاب پرسه: در احوالات تِرون و تِرونیا نوشته زنده یاد مرتضی احمدی (تهران، ۱۳۸۸)

“اگه من از زادگاهم و بروبچه هاش می گم بهم ایراد نگیرین. آخه من دلبستۀ این سرزمینم.”

شب یلدا، شب چله بزرگه:
روز قبل، به همچی شبی توک زبونا بود و هر کی تو فکر برگزاریش. مادر چش به راه جیگر گوشه هاش بود و پدر تو فکر بزم همه ساله ش.

دور هم جرگه می زدن و می گفتن و خنده رو سر می دادن. بچه هام از سر و کول مادربزرگ و پدربزرگ بالا می رفتن، همه شاد و تندرس با نوای خوشبختی، اما این مادر بود که دلشوره دس اَسّرش ور نمی داش و همش این پا و اون پا می شد، عاقبت طاقت نمی اُورد و می خزید تو طبخ، آتیش گردونی رو که به میخ آویزون بود ور می داش، با چن قطه زغال خام و چن قطره نفت روشنش می کرد و می چرخوندش و سرخش می کرد و می ریخ رو منقل کوچیکه، اون وخ از تو کوزه قلیونی که گل میخ بود یه گف دس اسفند و کندر روشن می ذاش می اُورد تو اتاق، مشت خودشو جم می کرد با پشت همون دس رو شونۀ یکی یکی می زد و دور سرشون تاب می داد و دعای مخصوصشو با صدای ملایم می خوند:

اسفند دونه دونه، اسفند سی و سه دونه، بترکه چشم حسود و بخیل و بیگونه، شنبه زا، یه شنبه زا، دو شنبه زا، سه شنبه زا، چارشنبه زا، پنجشنبه زا، جمعه زا، نازا، قوم و خویشا، بالاسریا، سمت راسّیا، سمت چپیا، روبروییا، پش سریا، اونی که دیده، اونی که ندیده، بترکه.

اون وخ افسندارو رو آتیش می ریخت و دودشو با کف دس به طرف بچه هاش پخش می کرد و نگرونیش بر طرف می شد، آخه اون تنش می لرزید که نکنه بچه هاش چش بخورن، به خیال خودش با دود اسفند و کندر اَچّشم بد دورشون می کرد.

شامو دور هم می خوردیم، با قاچای هندونه و شوخه های انگور، ازگیل و انار دون کرده و گلپرزده به عزیزونش می رسید. آخر شبم هر کی پی سیه خودش می رف، باز این مادر بود که دلشوره اش تمومی نداش. یه تخم مرغ پش سرشون می شکس و دعای وان یکادو می خوند به طرفشون فوت می کرد. ولی پدر، اون پیرمرد که تا دم حیاط اونارو بدرقه کرده بود تو هم می رفت، آخه بچه هاش رفته بودن و بازم خونه ش روشنی شواَدّس داده بود.

کمتر کسی شگرد نیگهداری انگورو واسه شب یلدا می دونه که تو این مدت نه پلاسیده بشه و نه خشکیده، بلکه مث اولش تر و تازه بمونه.
وسطای پاییز که می شد، مث سالای قبل پدر در تدارک شب یلدا بود، همون طور که سه چار تا هندونه و خربزۀ بی عیبو وسط حلقۀ چاربندی اَطّناب پنبه ای می ذاشت و به میخای سرکجی که قبلاً به تیر چوبیِ سقف زیرزیمین کوبیده شده بود، چن شوخه ام انگور-ریش باباام به همون شکل بود-آویزون می کرد و براتر و تازه نیگه داشتن اونا هر هف هش ده روز یه بار یه گیلّه اَشّوخه رو جدا می کرد و اَطّرف سولاخ اون به سر اصلی یا پایۀ شوخه، که در بالا قرار می گرفت، با احتیاط کامل، که آب اون هدر نره، فرو می کرد. شاخه های فرعی برا همون مدت اَآب وشهد اون ارتزاق می کرد و با تجدید چن باره تا شب یلدا سالم می موند و تازگیشو اَدّس نمی داد.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته