راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

عباس میرزا قهرمان جنگ ایران و روس بود یا سازشکار تجزیه ایران؟

محمداسماعیل حیدرعلی
ایران چهر

هوشنگ طالع
تاریخ تجزیه ایران،
جلد چهارم: تجزیه ی قفقاز
لنگرود: انتشارات سمرقند، ۱۳۸۸

اشاره: در ماه جاری در نشست معرفی کتاب «یادداشت های علم» در انتشارات کتابسرا، اشاره ای هم به دروغ ۱۸۱ ساله در زمینه ی باورهای نادرست اما نهادینه شده در مورد دلایل شکست ایران در آخرین جنگ های ایران و روس کردم؛ جنگهایی که منتهی به بستن قرارداد ننگین و کمرشکن ترکمانچای شد. پس از آن، گروهی از دوستان از من خواستند شرحی روشنگر در این زمینه بنویسم و حتی چند تن از آنان انجام این کار را یک وظیفه دانستند. چهار شب پیش یک سخنرانی در «انجمن فرهنگی مهرگان» ایراد کردم که موضوع آن همین ماجرای جنگ های ایران و روس، نقش سرگور اوزلی (سفیر و جاسوس قهار انگلیس)، خیانت عباس میرزا و میرفتاح مجتهد برای تبدیل پیروزی های ایران به شکستی نابود کننده بود. مطلبی که در زیر می خوانید متن بازنویسی شده ی این سخنرانی در زمینه ی ریشه یابی عوامل شکست ایران در جنگ های ایران و روسیه است.

دروغ ۱۸۱ ساله
۱۸۱  سال در زمینه ی دلایل شکست ایران در آخرین جنگ های ایران و روس به ما دروغ گفته شده است:

گفته شده است ایران ضعیف بود….
گفته شده است فتحعلی شاه فرد عشرت طلبی بود……
گفته شده است فتحعلی شاه خسیس بود و پول به جبهه ها نمی رساند…..
گفته شده است ایرانیان از لحاظ شجاعت، پایمردی و دلاوری در نقطه ضعف قرار داشته اند
و خیلی چیزهای دیگری که باورهای کنونی ما را تشکیل می دهند.

این دروغ های تاریخی طی ۱۸۱ سال گذشته، جزئی از باورهای مردم ایران شده است و مصیبت هائی که بعداً بر سر ایران آمد ناشی از امتداد همین دروغ های تاریخی است. ایران در جنگ های آخر با روسیه شکست نخورد؛ کمر ایران را با نیرنگ و خیانت شکستند.

این روزها من در شبکه های اجتماعی جوانان تحصیلکرده، میانسالان تحصیلکرده و حتی استادان دانشگاه را می بینیم که مسائلی دروغ آلودی را تکرار می کنند که در گذشته رواج داشت؛ برای نمونه:
قائم مقام فراهانی در یک جلسه ای [که] دیگران موافق جنگ بودند و او مخالف جنگ، سوال کرد تو چقدر درآمد داری، آقای فتحعلی شاه؟
فتحعلی شاه گفت: «۶۰ کرور.»
گفت: « روس چقدر؟ تزار چقدر درآمد دارد؟»
گفت: «۶۰۰ کرور.»
گفت: «پس عقل حکم می کند که ۶۰ کرور با ۶۰۰ کرور نجنگد.»

همه ی اینها دروغ است ، اما این دروغ را من کشف نکردم؛ در این کشف من یک سهم کوچک داشتم که آن را شرح می دهم:

کشف یک حفره اطلاعاتی
جناب دکتر هوشنگ طالع از روی محبتی که به من داشتند و دارند، کتاب هایشان را قبل از چاپ به من می دادند و می دهند تا من نگاه بکنم و اگر نظری دارم، بدهم. به هر حال نوعی بزرگواری است که نسبت به بنده دارند و مواردی اتفاق افتاد که من نظر و توصیه هائی داشتم که مهمترینش مربوط به جلد چهارم کتاب «تاریخ تجزیه ی ایران» (۱) است.

من همیشه کارها را با وسواس می خوانم؛ ولی این کتاب را با وسواس بسیار خواندم و شگفتی من میزان منابع، مآخذ و اسنادی بود که ایشان در این کتاب خواننده را بدان ها ارجاع داده بودند و من می رفتم و به این کتاب ها هم نگاهی می انداختم. این فراوانی منابع و مآخذ، دید تازه ای نسبت به قضیه ی قرارداد ترکمنچای و جنگ های ایران و روس در من پدید آورد. به فصل آخر کتاب که رسیدم ، ناگهان مواجه شدم با یک حفره ی اطلاعاتی به ژرفای فاصله ی بین دو کهکشان. دوباره کتاب را و پی نوشته ها و مآخذ را خواندم. زیرا به خودم اجازه نمی دادم که نسنجیده، نظری به آقای دکتر طالع بدهم. سرانجام به ایشان نظرم را گفتم …..

گفتم: «جناب آقای دکتر طالع! اینجا یک حفره ی اطلاعاتی عمیق وجود دارد. در پی این پیروزی ها، در پی این موفقیت ها، چطور می شود یکدفعه چنین فاجعه ای رخ دهد؟»

از آنجا که آقای دکتر طالع (نیازی نیست من بگویم و خودتان می دانید) فرد بسیار مسئولیت شناس و  آزاداندیشی هستند، نظر من را تأئید کردند و انتشار این جلد کتاب را دو سال به تأخیر انداختند و من می دانم چه رنجی کشیدند در این دو سال که این حداقل اطلاعات را گردآوری کنند تا دیگر هر فرد، با اندک سواد و اندک دقت، بفهمد که در ماجرای جنگ های آخر روس و ایران چه گذشت و چگونه در حالی که این امکان وجود داشت که همان کاری که نادر کرد، تکرار بشود و روس ها بروند پشت دروازه های سنت پترزبورگ، این جنگ تبدیل به شکستی شد که هنوز هم داریم تاوان آن را می دهیم. چون هنوز باور داریم که در آن دوره ایران ضعیف بود، ایران ناتوان بود، فتحعلی شاه بی غیرت بود و قهرمان قهرمانان عباس میرزا بود؛ ولی حالا خواهید دید که خائن خائنین، عباس میرزا بود. مدت ها امیدوار بودم این کشف و این اثر سترگ و کار پرزحمت آقای دکتر طالع توجه کسی را جلب کند و مبحثی عمومی بشود؛ جوان ها مطلع بشوند؛ خود ما اشتباهاتمان را تصحیح کنیم و با تصحیح این اشتباهات، اشتباهات دیگری را که ناشی از این اشتباهات هستند، تصحیح کنیم. اما شوربختانه در شرایط پرغوغای کنونی چنین اتفاقی رخ نداد. من برای اینکه زیاد وقت جلسه را نگیرم، به طور گذرا عرض می کنم:

شکست نیروهای روس از ایران در آغاز جنگ
وقتی فتحعلی شاه با رایزنی خردمندانه و هوشمندانه با اطرافیان هوشمندش (که البته کسانی هم متأسفانه خائن شدند) تصمیم می گیرد که با قلدری ها و زیاده طلبی های روسیه بجنگد، در ایران حرکت بی نظیری ایجاد می شود. در برابر یک روحانی خائن و تعدادی روحانی محافظه کار که عده ی ایشان نیز زیاد نبوده است، روحانیت آن زمان به اتفاق، فتوای جهاد صادر می کنند. قائم مقام فراهانی این فتواها را با زبانی همگان فهم و با آن نثر زیبای خودش، برای اینکه قابل فهم باشد، در رساله ای به نام «رساله ی جهادیه» جمع آوری و منتشر می کند. در سراسر ایران بسیج نیرو می شود. چنان ارتش بزرگی گرد می آید که حتی زعمای آن زمان نیز باور نمی کرده اند. تجهیزات، آذوقه، توپخانه، همه چیز مهیا می شود و یک شورای جنگی تشکیل می شود. در این شورای جنگی، شاید بهتر از اروپائی های آن زمان، نقشه های نبرد در جبهه های مختلف کشیده می شود. این ها همه اش مآخذش در کتاب دکتر طالع وجود دارد.

جنگ آغاز می شود. ایرانی که همه ما فکر می کنیم آن موقع بدبخت، عقب مانده و شکست خورده بود با ارتش روسیه ی قدر قدرت رو در رو می شود. در اولین نبردها، دقیقاً یکی از نبردهایش که به آن اشاره خواهم کرد، و در روز چهارم خرداد ۱۸۱ سال پیش رخ داد …. در اولین برخورد نیروهای ایران با یک ستون عظیم ارتش روسیه، ۲۰۰۰ نفرنظامی روس از بین می روند، بقیه تار و مار می شوند و هزار اسیر هم از آنان گرفته می شود.

یک نکته را یادم رفت اینجا بگویم – زیرا که رقم را فراموش کرده ام –  ولی بودجه ای که فتحعلی شاه برای آن جنگ تعیین کرده بود هیچ بهانه ای به دست نمی داد – آن بودجه، حداقل یک سال جبهه ها را تأمین می کرد.

حال به وضعیت جبهه های مهم آن نبرد نگاهی بیاندازیم:
روز چهارم تیر ۱۲۰۵ نیروهای تحت امر محمدخان قوای روس را به سختی در هم کوبید و تار و مار کرد (در حوالی تالش) و تالش را آزاد کرد. بعد از این پیروزی روس ها از ترس تلفات، “شکی” را خودشان تخلیه کردند. حسین قلی خان ، یکی دیگر از سرداران ایرانی، ولایت “بادکوبه” را آزاد کرد و دژ آن را به محاصره درآورد. همزمان سلطان احمدخان، یک سردار دیگر ایران، تمامی ولایت “قبه” را آزاد کرد. پشت سرش داغستان آزاد شد و قوای ایران به سبک ارتشهای مهاجم چنان پیش می رفتند که ژنرال یرمولوف، از سرداران بسیار مشهور و مغرور ارتش تزار، پا به فرار گذاشت. همزمان، یعنی در همین حین جنگ، نیروهای دولتی ایران همراه با پشتیبانی و شورش مردم محلی، “گنجه” را آزاد کردند. حسین خان، سردار نامدار ایران، در قره کلیسا با ارتش بسیار بزرگ و مجهزی از روسیه می جنگد و تمام آنان را تار و مار می کند. فرماندهان این ارتش بزرگ فرار می کنند و به دژ لری پناه می برند. متعاقبش ارتش ایران سراسر گرجستان را آزاد می کند و به تصرف درمی آورد و….

پس شکست از کجا آمد؟
خوب چطور می شود که ارتشی که این چنین برق آسا ارتش تزاری را نه در یک جبهه، نه در دو جبهه، بلکه در جبهه های مختلف شکست می دهد و پس از هر شکست مقادیر زیادی غنائم، اعم از اسلحه سرد، تفنگ و توپ، آذوقه، مهمات و نقدینگی به دست می آورد و قوی تر می شود، دچار سستی و هزیمت می گردد؟ چگونه می شود که ما ناگهان با قرارداد ترکمن‌چای روبرو می شویم؟ این همان نکته ی حفره ی اطلاعاتی بود که با فضولی من و زحمت جناب دکتر طالع برطرف شد.

این جمله را هم در پرانتز بگویم که چون کتاب بر اساس تخصص و دانش تاریخ نوشته شده است. خواننده اگر بخواهد به کنه آن پی ببرد، می باید این اجزاء را، همانطور که من بیرون کشیدم، بکشد بیرون و بفهمد که مصیبتی که در ۱۸۱ سال پیش غرور ملی ایرانیان را شکست، کمر ایرانیان را شکست، موجب تجزیه های بعدی شد و تا کنون هم اثراتش را ما داریم تحمل می کنیم، عواملش چه کسانی بودند.

اشاره کرده اند که ستون اصلی ارتش به فرماندهی ولیعهد پس از یک پیروزی (که البته ولیعهد نمی توانست جلوی این پیروزی را بگیرد والا همانجا می گرفت)، می رسد پای دژ بی دفاع “شوشی” یا “شیشه”. مشخصات این محل را من عیناَ از کتاب نقل می کنم: «دژ شیشه یا شوشی استوارترین قلعه ی دفاعی قفقاز بود و با آزادسازی آن روسیان می بایست برای یورش دوباره به قفقاز ماه ها نیروی جدید گرد آورند و وارد نبردی شوند که می توانست سال ها به درازا بکشد و شاید هم به نتیجه نرسد.»

عباس میرزا پا پس می کشد
آقای عباس میرزا، کسی که به دروغ و با برنامه او را قهرمان این جنگ ها معرفی کردند،  وقتی می رسد پای قلعه، قلعه بی دفاع بوده است. معدود روسی های آنجا هم اگر این یورش می برده و قلعه را تسخیر می کرده است، اینها پا به فرار می گذاشته اند یا یکی دو ساعت مقاومت می کردند. ولی ایشان (عباس میرزا) وارد قلعه نمی شود! چرا نمی شود؟ دلیل اش بعد و در وقایع تبریز معلوم می شود. عباس میرزا به جای این کار ، یعنی تصرف شوشی و سنگربندی آن می رود در خانه ای در یک ده و میهمان ارباب آنجا می شود.

از لحاظ نظامی و امنیتی، اگر عباس میرزا مطمئن نبود که مورد حمله ی غافلگیرانه روس ها قرار نمی گیرد، چطور پا می شود برود خانه ی یک روستائی به جای اینکه برود توی قلعه ی شوشی سنگر بگیرد؟ این کار او یعنی اینکه مطمئن بوده که تهدیدی متوجه اش نیست. لذا و برای وقت کشی می رود به مهمانی حاجی لربیگ در قریه ی گرسی. به جای اینکه این دژ مهم و سرنوشت ساز را بگیرد، می رود در خانه ی کدخدای یک ده، یک رعیت.

نتیجه چه می شود؟ بگذارید من عین مطلب را بخوانم: «دو نفر قزاق روس که از صحنه ی جنگ گریخته بودند خود را به فرماندهان ستادی روسیه رساندند و ماجرا را باز گفتند.» بعد چه می شود ؟…. «در اثر رفتن ولیعهد به قریه ی گرسی یک فرصت طلائی چهار روزه در اختیار روس ها قرار گرفت! و در این چهار روز که فرجه برای ایشان شده بود (از روی سند نقل می شود) دست و پا کرده، جمیع اهالی و مال و وحوش را کوچانیده و آذوقه به قدر دسترسی جمع کرده و به قلعه برده (منظور قلعه ی شوشی)، درهای قلعه را بستند و آماده ی جنگ شدند.»

ورق به نفع روسها بر می گردد
این اولین خیانت آشکار عباس میرزا است. از همین جا ورق جنگ برمی گردد. در جبهه های دیگر سربازان و سرداران دلاور و با انگیزه ی ایران در حال فتح سنگر به سنگر، شهر به شهر و منطقه به منطقه بودند. با این شکست – طبیعتاً اخبار می رسد به جبهه های دیگر ، و دودلی و سپس ضعف و آشفتگی در دیگر جبهه ها حاکم می شود.

آقای عباس میرزا حتی زحمت مقاومت به خود نمی دهد؛ شروع می کند به عقب نشینی. طبیعی است که روحیه ی ارتش شکسته می شود. روسیه ی آن روز حتی روسیه ی زمان جنگ جهانی اول هم نبود. یادتان باشد در این دوره روسیه آنقدر درگیر جنگ ها و بحران های اروپائی ناشی از زیاده طلبی ناپلئون بود که نمی توانست بیش از حد معینی قوا و نیرو صرف جبهه ی جنگ با ایران بکند. خواهیم دید که چه کسی این نقشه ی شوم را ریخت و به تزار روس چه گفت.

باری …. پیروزی ها یکی یکی تبدیل به شکست می شود. ولیعهد می آید به طرف تبریز. نیروی اصلی ارتش ایران در اختیار این فرد بوده است. از طرفی برنامه می ریزند که زن و بچه اش که در تبریز بوده اند، بموقع از تبریز بروند بیرون. از طرفی، عباس میرزا به جای اینکه نیروی عظیم تحت امر خود را بیاورد در تبریز متمرکز بکند، می رود این نیرو را در دشت خوی متمرکز می کند. خودش هم با یک عده ی معدودی می آید نزدیکی های تبریز اردو می زند تا سقوط تبریز را نظاره کند!

در نتیجه، یک سردار عادی روس فقط با سه هزار سوار و بیست عراده توپ به سمت تبریز حرکت می کند. در تبریز چه وجود داشته است؟ حالا در تبریزی که ولیعهد هم در نزدیکی اش است، هشت هزار سرباز و ۱۲۰ عراده توپ مستقر است. این هم یعنی اینکه این شهر اگر به آن خیانت نمی شد ، با این ۸۰۰۰ جنگجوی تحت امر سپاه (غیر از جنگجویان محلی که می توانستند از اهالی شهر هم باشند) و ۱۲۰ عراده توپ با ده برابر نیروی آن افسر روس هم قابل تسخیر نبود.

مجتهدی که تبریز را تسلیم روسها کرد
اما اینجا خائن دوم وارد عرصه ی کارزار می شود. خائن دوم کیست؟ شخصی است به نام میرفتاح مجتهد. کافی بود اگر تا اینجا به راستی هم شکست خورده بودند، اخبار درست به فتحعلی شاه می رسید. فتحعلی شاهی که تا نزدیکی جبهه ی جنگ آمده بود، حاضر بود و حتی عزم کرده بود که برود خودش در رأس نیرو بایستد، اما اطرافیان نگذاشتند. در عوض، در این مرحله خطیر فردی به نام میرفتاح مجتهد یک عده اراذل و اوباش را جمع می کند، فتوا می دهد و دروازه ی تبریز را با این نیروی عظیم که می توانستند با آن همه آذوقه و مهمات، ماه ها مقاومت کنند تا کمک برسد و حتی می توانست حمله ی تهاجمی متقابل بکند، به روی قوای دشمن باز می کنند.

یادتان باشد که اینجا تبریز است. ولیعهد (و فرمانده ی کل قوای ایران) در نزدیکی آن اردو زده است و سپاه اصلی نیز در دشت خوی عاطل و باطل ایستاده اند. در واقع تعمداً عاطل و باطل نگه داشته شده اند.

سردار روس بی برخورد با مقاومتی وارد تبریز می شود. تبریز را می گیرد و ستون فقرات ایران با این خیانت شکسته می شود. حال حق بدهید بگویم ایران از خیانت و توطئه شکست خورد، نه از قدرت نظامی روسیه. اگر این خیانت نبود، ایران سرنوشت دیگری داشت. آسیا سرنوشت دیگری داشت.

تقاضا می کنم هر کس از باشندگان محترم این جلسه و چه کسانی که صدای من را ممکن است بشنوند، بروند این جلد چهارم کتاب «تاریخ تجزیه ی ایران» را بارها و بارها بخوانند. حتی در ماجرای ۲۸ مرداد یک نشانه ای از قرارداد ترکمنچای هست و خیلی وقایع دیگر. و اما بقیه ی ماجرا به طور خلاصه:

سر گور اوزلی گرداننده بازی
تاریخ این نیست که به صورت داستان نوشته شود. تاریخ نگاران اسناد را کنار هم می گذارند و از اسناد حقیقت را درمی آورند. در آن موقع سفیر انگلستان در ایران شخصی به نام سر گور اوزلی بود. بی تردید این فرد بزرگترین جاسوس در تاریخ انگلستان است. به راحتی با خواندن این کتاب و منابع دیگر و منابعی که در پایان کتاب یا زیر نویس ها است، مشخص می شود آقای اوزلی ولیعهد را می خرد. یک عده ای دیگر از درباریان را (که مشخص نیست و هنوز مبهم است) می خرد. میرفتاح مجتهد را می خرد و اینها ایران را با خیانت به بزرگترین شکست پس از حمله ی مغول و اعراب می کشانند.

من سخن زیاد دارم برای گفتن، ولی فکر می کنم در همین حد در شما شنوندگان عزیز این انگیزه پیدا بشود که بروید دنبال این دروغ تاریخی را بگیرید و خودتان نکات جدید کشف کنید. پیام به مورخین نسل جدید نیز این است که به رویداد های آن دوره با نگاهی مستقل از دروغ های القاء شده بنگرید و یافته هایتان را در کتاب هائی که خواننده را به گمراهی نکشد به دست مردم  برسانید.

در این مجال اندک باقیمانده، برای اثبات اینکه این توطئه به وسیله ی گور اوزلی و خیانت دو ضلع دیگر مثلث رخ داد – فعلاً مثلث است و انشاءالله مربع بشود و ضلع چهارم که خائنین پشت پرده و ناشناس هستند امیدوارم روشن شود – به نکاتی اشاره می کنم:

قرارداد ترکمنچای چرا باید یک ماده اش تضمین سلطنت عباس میرزا باشد؟ (در حالی که اگر هدف تضمین سلطنت در خاندان فتحعلی شاه بود باید از خاندان نام برده می شد نه فرد مشخصی به نام عباس میرزا). پس این نام آوردن، دادن پاداش خیانت به آقای عباس میرزا است.

خانم هما ارژنگی دو سال پیش یادداشت های پدر گرامی شان را به من دادند تا نظر خود را برای انتشار آنها بدهم. پدر ایشان که روانشان شاد، قبل از انقلاب بلشویکی، برای فرا گرفتن نقاشی مدرن ابتدا به اران و آن طرف ها و بعد به روسیه می روند. ایشان در جائی می نویسند که در بادکوبه باغ و قصر بزرگی را دیدم که تفرجگاه عمومی بود. تحقیق کردم که این باغ و این قصر چه است و مال کی است؟ گفتند : این قصر را و این باغ را تزار در ازای خدمات میرفتاح مجتهد به او هدیه کرده است. حالا که او مرده چون ورثه ندارد، آن را تبدیل به تفرجگاه عمومی کرده اند. این هم پاداش میرفتاح مجتهد!

تقدیر تزار روس از سفیر انگلیس
اما نکته ی اصلی این است که سفیر انگلیس (گور اوزلی) وقتی بنیاد ملت ایران را چنان برباد می دهد که در جنگ جهانی اول از هر دو ایرانی، یکی اش در اثر گرسنگی می میرد، افغانستان جدا می شود، فرارود جدا می شود و این جدا شدن ها تا بحرین ادامه می یابد و می رسد به شرایطی که فعلا همه مان شاهد آن هستیم، از ایران می رود. خب، این آقا طبیعتاً باید در برگشت به انگلستان یا از بوشهر سوار کشتی می شده است و یا از مسیر عثمانی می رفته، ولی ایشان می رود به دیدار تزار روسیه. در آنجا تزار عالی ترین نشان امپراتوری روسیه را به ایشان هدیه می کند و می گوید: «به پاس خدماتی که شما در ایران به دولت روسیه ی تزاری کردید، این عالی ترین نشان دولت روسیه را به شما تقدیم می کنیم.» آقای گور اوزلی در جواب با آن غرور انگلیسی قرن نوزدهمی می گوید: «آنچه من در ایران کردم، در راستای تحکیم منافع دولت پادشاهی انگلستان بوده است.» در واقع این مرد مغرور آقای گور اوزلی مدالش را از تزار می گیرد و در انگلستان هم به لقب «سر» مفتخر می شود. در برابر، ایرانی می ماند با مردمی که ۱۸۱ سال به این اصل باورمند می شوند که ما از دنیا عقب افتاده ایم. ما محکوم به شکست خوردن هستیم و…. آن فسادی که آقای اوزلی در بین رجال ایران نهادینه کرد به جائی رسید که می خواستند با بستن قرارداد ۱۹۱۹ به دست وثوق الدوله ایران را بفروشند.

حرف و سخن زیاد است. من امیدوارم هستم که عده ای از فرهیختگان، وقتشان را به جای صرف کردن بر روی مسائلی که دیگران هم می توانند آنها را حل کنند، همت و دانش خود را صرف روشن کردن این قبیل ابهامات تاریخی بکنند. کشور ایران در جنگ های ایران و روس شکست نخورد؛ ایران ملت ایران قربانی دسیسه های نماینده ی انگلستان و خیانت نزدیک ترین افراد به قدرت و حاکمیت خود شد.

۹  تیرماه ۱۳۹۴

——————————
*با ویرایش و افزودن تیترها

همرسانی کنید:

مطالب وابسته