موفقیت بزرگ تیم فوتسال زنان ایران در آسیا (+) با یک حسرت بزرگ همراه بود: نیلوفر اردلان کاپیتان تیم نتوانست به همراه تیم اش به سفر برود چون همسرش به او اجازه سفر نداد! (+) یکی از بهترین تحلیل ها در زمینه شناخت تاریخی مساله تحرک زنان و مساله سفر و کشف جهان و عاملیت یافتن زن مقاله درخشان فرزانه میلانی است که به همین مناسبت آن را از مجله ایران نامه (شماره ۷۱، تابستان ۱۳۷۹) نقل می کنیم. این نوع پدیده ها ریشه های عمیقی در فرهنگ و ادبیات دارند و درست در این بزنگاه ها ست که باید این ریشه ها را بازشناخت و زیر ذره بین برد. این مقاله در دو بخش منتشر می شود. – م.ج
فرزانه میلانی
مجله ایران نامه
آیا هرگز به غیاب طولانی و تحمیلی بلبل مادینه از بـاغهای ایـران انـدیشیدهاید؟ به راستی، چرا برای قرنها این پرنده زیبا و مهاجر ممنوع الحضور و ممنوع الصدا و تصویر شده است؟ چرا برخلاف ادبیات غرب، این بـلبل نرینه است که مادام چهچه میزند و برای گل نغمه میسراید؟ [۱] چرا خود را در معرض خار و خـراش و «بیوفایی» گل همیشه ساکت و سـاکن و مـنفعل قرار میدهد ولی به بلبل مادینه که هم زبان خود اوست عنایتی ندارد؟ چرا بلبل خوش صدا و آزاد نماد مردانگی[۲] و گل صامت و محصور تجسم زنانگی است؟
ایران بیش از ۴۹۰ نوع پرندهء مختلف دارد.[۳] با همه این تنوع، بلبل و عشقش برای گـل چنان مقام بلند و اهمیّتی ویژه داشته که ایران را سرزمین گل و بلبل خواندهاند.[۴] ولی در ماجرای عشق گل و بلبل نکته جالبی نهفته که اغلب نادیده گرفته شده و به گمان من محتاج بازاندیشی و بازنگری است. مرادم سرنوشت حیرتآور بـلبل مـادینه است که برای قرنها از باغهای ایران طرد و از گلستان ادبیات فارسی رانده شده است.[۵] حتی در نوشته زنان شاعر و نویسنده معاصر هم که زن به کرّات بـه پرنـدهای در قفس تشبیه میشود سخنی از بلبل مادینه به میان نمیآید. به قول پروین اعتصامی:
«در قفس میآرمید و در قفس میداد جان / در گلستان نام از این مرغ گلستانی نبود» [۶]
گویی بلبلان همه نرینهاند. از رودکی گرفته تا فردوسی، از حافظ و سـعدی گـرفته تا مولانا جلال الدین رومی جملگی بلبل را مذکر و راوی دانستهاند و گل صامت را مؤنث و مروی، اولی مأمن در آسمانها داشته و دیگری مقصور و محصور در گلستان بوده است.
البته نماد زنانگی و مردانگی در غرب هم تحرک مردان و سکون زنـان را تـأکید و تـأیید میکند. ولی اگر نماد زنانگی در فـرهنگ مـا یـا همچون بلبل مادینه محکوم به غیاب یا همچون گل ترغیب شده به سکوت و سکون است، در غرب نشانه زنانگی آئینهای دستی است. در یکی زنان تـشویق بـه زنـدگی در پردهاند. در دیگری زنان به قید و بند آئینه تجسم شـدهاند. جالب آنـکه علیرغم این تفاوت جالب و چشمگیر، در هر دو مورد، زنانگی مترادف با بیتحرکی است.
آئینه ونوس الهه عشق و زیبایی است. در مقابل اسلحه مارس، یعنی نشان مـردانگی، خدای جنگ اسـت. یکی ایـستاست و ریشه در خاک دارد. بیتحرک است. مصلوب در قاب آئینه است. آن دیگری در حرکت اسـت. رهاست. تیری است رو به آسمان. کار یکی جلوهگری است. دیگری اهل عمل است. یکی به زمین و طبیعت وصل شده. در بند است. در چهارچوب آئینهای دسـتی مـحبوس اسـت. برای دیگری مرز و حدی جز آسمان منیع متصوّر نیست.
نیت من از مطرح کردن دو مـثال نـمادین بالا اشاره به این واقعیت است که نه تنها در ایران که در اغلب جوامع امکان حرکت آزاد و بلاشرط از زنـان دریـغ شـده است. مهار کردن زن در فضایی فروبسته و حاشیهای و مجاز ندانستن حضور و مشارکت فعال وی در عرصه فعالیتهای اجـتماعی پدیـدهای جـهانی است. این محدودیتها، هرچند متناسب با زمان و شرایط فـرهنگی تـغییر مـیکند و بنا به مقتضیات دوران و خصوصیات فرهنگها به اشکال متفاوت متجلی میشود، در نظامهای مردسالار پایه و اساس تـبعیض جـنسی است.
بیم و بیزاری از تحرک زن مختص یک فرهنگ و ویژه یک دوره خاص نیست. حیطهای گسترده و قدمتی طـولانی دارد. فـرهنگهای مـختلف در طول اعصار هریک به روشی ویژه خود تحرک زنان را محدود ساختهاند. سرزمین پهناور چین که یکی از کـهنترین گـهوارههای تمدن انسانی است، حدود هزار سال پای ملیونها زن را در قالبی تنگ نهاد و انسان دو پا را به موجودی فـلج و مـحبوس در خـانه تبدیل کرد. کفش چینی بدن زن را به شکلی تغییر میداد که همه هستیاش را دگرگون میساخت. «زنان بالاجبار کمتر حرکت مـیکردند. به جای ایـستادن بیشتر مینشستند. به جای بیرون رفتن ماندن در خانه را ترجیح میدادند. چون حرکت کمتری میکردند، به تـدریج ضـعیفتر و مـنفعلتر میشدند.»[۷]
این پای مثله شده نه تنها نماد زیبایی و ظرافت زنانه که نشانه نجابت وی شد. بقایای این سنت را مـیتوان کـماکان در پای فـوق العاده کوچک سیندرلا مشاهده کرد. قدیمیترین روایت مکتوب سیندرلا از چین میآید و متعاقب با شیوع کـفش چـینی نگاشته شده است.[۸] در این افسانه که یکی از محبوبترین قصهها در غرب و در شرق است، شاهزادهای دیرپسند تمامی سرزمین خود را درمـینوردد تـا معشوق کوچک-پای خود را بازیابد. نه سجایای اخلاقی سیندرلا، نه شخصیت و خلق و خوی مهربان و بـردبارش کـه تنها دو پای از کوچکی بی بدیلش او را از قعر فقر و فلاکت بـه اوج دولت و ثـروت میرساند.[۹]
حتی«باربی»، این مـحبوبترین عروسکها، پایش همچون پای سیندرلا و میلیونها زن چینی، به غایت کـوچک و در واقـع مثله شده است. با قد رشید و هیکل زنانهاش، باربی، پای یک دختر بچه چهار پنج سـاله را دارد و حـتی نمیتواند روی آن بایستد.
هرچند کفش چینی مصداق بـارز و افـراطی تلاش بـرای مـحدود کـردن زنان به خلوت خانه است ولی تـنها نـماد بیم از تحرک زنان نیست. هزاران زن را در آمریکا و اروپای قرون وسطی به جرم جادوگری سوزاندند یـا بـرای عبرت دیگران به دار آویختند. چه بسا درنوردیدن مـرزهای سنتی آنها را زنده طـعمه آتـش کرد.[۱۰] جالب آنکه هنوز هم زنـان جـادوگر را سوار بر مرکب جارو تصویر میکنند. یعنی چهره نازیبای آنها همان اندازه نامطلوب و کریه اسـت کـه تحرکشان. با چین و چروک چهرهشان، با دماغ دراز و بـیقوارهشان، با مـوی ژولیـده و سرکششان، زنان جادوگر بـر مـرکب جاروی خود سوارند و یـادآور ایـن حقیقت که تحرک زنان ناپسند و حتی شیطانی است. زن آرمانی، زنی که جادوگر و شیطانصفت نیست استفاده آزاد و نامحدود از فـضاهای عـمومی را امتیازی منحصر به مردان میداند و پا را هـرگز از گـلیم خود فـراتر نمینهد.
این هـراس از تـحرک حتی به اعضای بـدن زن هم تعمیم مییابد، برای مدتها هیستریا -این عارضه یه اصطلاح زنانه- ناشی از زهدانی سرگشته و متحرک دانسته میشد. یعنی حتی تحرک رحـم زن هـم بیماریزا و منبع شر به نظر میآمد. این گـمان کـه نـه تـنها مـردان بلکه جزء جـزء وجـودشان عنصری فعال و متحرک است برای قرنها امری بدیهی بود. در کتابهای علمی، تا همین چند سال پیش، نطفه را دارای سرعتی حیرتآور تـصویر مـیکردند کـه با تعجیل به سوی تخمک بیحرکت و منتظر مـیرود تـا آن را بـارور کند!
بیسبب نـیست کـه هنوز زنان در عربستان سعودی اجازه رانندگی ندارند و زنان ایرانی همچنان برای صدور اجازه خروج و گذرنامه نیازمند اجازه کتبی همسر یا قیم خود اند. در بسیاری زبانهای دنیا، منجمله فارسی، زنی که تـحرک دارد نماد فساد اخلاقی است: زن «ولگرد»، «هرجایی» یا «خیابانگرد» زنی فاسد و منحط شناخته میشود.
هرچند این باورها و قوانین به ظاهر ناهمگون و پراکنده میآیند، ولی در پس جملگی آنها هدف و آرمان واحدی میتوان سراغ کرد که همان سکون زنان است؛ سکونی اجباری کـه گـاه زیر لوای مذهب و سنت و زمانی به عنوان گامی در جهت حفظ زیبایی و امنیت زن رخ مینماید و توجیه میشود. پیامدهای این باورها و احکام در همه زمینههای اجتماعی محسوساند. از یک سو دستیابی مرد و زن را به یکدیگر محدود میکنند و از سـوی دیـگر، مانع حضور و مشارکت برابر زنان در عرصههای عمومی میشوند. در عرصه سیاسی آنان را از برخی فعّالیتهای عمده باز میدارند. در عرصه اقتصادی آنان را از بسیاری حقوق و آزادیهای مدنی محروم میکنند. از لحـاظ حـرفهای آنان را از اشتغال به بسیاری حِرَف مـهم بـاز میدارند. از لحاظ آموزشی راه دسترسیشان را به مراکز آموزش عمومی محدود میکنند. و بالاخره در عرصه هنری اجازه نمیدهند که زنان بتوانند در همه هنرها استعداد خود را شکوفا کنند و به مـنصه ظـهور رسانند.
تحرک آزادانه و دستیابی به فـضاهای عـمومی زیربنای آزادی است. استقلال مالی، دسترسی به آموزش و پرورش عالی، حضور در عرصههای سیاسی، بالندگی در صحنههای هنری و امکان دسترسی و تسلط بر اهرمهای قدرت جملگی نیازمند این تحرک و پویائیاند. محصور کردن زن و محدود کردن آزادی تحرکش بنیاد استثمار است. جنبش زنان اجتماعی از زنان در جنبش اسـت. زنانی کـه در حرکت اند، زنانی که ارزش و اهمیت تحرک خود را میدانند و نمیخواهند به سکونی اجباری تن در دهند.
امکان حرکت آزاد همزاد تجدد و از شاخصهای اصلی آن است. زیباترین بیان این واقعیت را میتوان در این قول نویسنده و اندیشمند توانا، میلان کوندرا، سراغ کرد که میگفت تجدد زمـانی آغـاز شد کـه دن کیشون مأمن و مأوای خویش را به قصد کشف جهان وانهاد.[۱۱] خلوت خانه و آرامش جهان مألوف را ترک کرد و همراه یـار وفادارش سانچو تسلیم مرگ و جنون شد تا دنیایی از رنگ و نور دیگر را تجربه کـند و صـدایی دیـگر را بشنود. طبعا مراد کوندرا این نبوده که قبل از دن کیشوت دیگران ترک یار و دیار نگفته بودند. نیتش اشاره به ایـن حـقیقت است که اگر در قرون وسطا جنگ و زیارت مصادیق عمده تحرک بودند با آغاز تجدد تـحرک انـگیزههایی نـو یافت و دیگر مختص یک قشر و یک گروه خاص نبود. گاه به شکل کوچ روستائیان به شهرها تـجلی میکرد، زمانی به سودای سود و به قصد فتح سرزمینهای نو آبهای جهان را در مینوردید و گـاه همچون دلاور مانش سوار بـر مـرکبی نگونبخت نماد پویندگی و جویندگی میشد. تجدد با سیر و سلوک انسانهایی آغازید که به گفته داریوش آشوری در جهانی «در خود فرو بسته و خود بسنده»زندگی نمیکردند.[۱۲]
تحرک ویژگی و حق شهروند متجدد است. شاید به همین خاطر میشل فوکو میگفت بـا ریشه گرفتن تجدد مفهوم مجازات هم دگرگون شد. اگر در جوامع سنتی کیفر بزهکار تنبیه بدنی بود با تجدد شهروند گناهکار از حق تحرک محروم شد. به جای داغ و درفش و قصاص و قطع عضو، مجرم را از حق حرکت بازداشتند. لاجرم محبس متداولترین ابـزار مـجازات شد. هرچند «زندان پر قدمتتر از آن است که بتوان گفت با مجموعه قوانین جدید متولد شده است»[۱۳] ولی رواج بیسابقه آن در نظام کیفری چند قرن اخیر مؤید اهمیتی است که جوامع متجدد برای تحرک قایل شدند.
ولی آن هنگام که غـرب بـه راه تجدد گام نهاد و تحرک را یکی از اساسیترین حقوق مدنی انسان شمرد، اجتماع ایران و کماکان و حتی با شدت و حدت بیشتری تحرک زنان را نفی و طرد کرد[۱۴] و آنان را به عرصه اندرون محدود و مقید ساخت. درحالیکه نزد مـردان تـحرک همواره ارزشی والا و ستودنی قلمداد میشد، برای زنان هرگونه حرکتی آن سوی مرزهای معین شده جایز به شمار نمیرفت.
————————————–
*دکتر فرزانه میلانی در دانشگاه ویرجینا ادبیات فارسی و مطالعات زنان تدریس میکند. تیتر و بخش های برجسته شده در متن مقاله از راهک.
————————————–
پانوشتها:
- نه تنها در بسیاری اشعار انگلیسی بلبل را مادینه تصویر کردهاند بلکه در زبان انگلیسی واژه مترادف دیگری که برای nightingale استفاده میشود Philomel است که اشـاره به افسانه فیلوملا دارد. زبان این شاهزاده خانم آتنی را که مورد تجاوز شوهر خواهر خود قرار گرفته میبرند تا حکایتش را نتواند بازگو کند. ولی او که سکوت در قاموسش نمیگنجد روایت تجاوزش را از طریق بافندگی بازگو میکند و پس از مـاجراهایی بـس طولانی خود تبدیل به بلبل میشود.
۲. بلبل چنان با مردانگی مترادف شده است که آلت تناسلی مردان و به ویژه پسران را «بلبل»میخوانند. رجوع کنید به فرهنگ معین و لغتنامه دهخدا.
۳. ن.ک. به:
Derek A.Scott,”Birds in Iran,”Encyclopaedia Iranica,ed.Ehsan Yarshater,Vol..V,Fasicule 3, London and New York,1989,PP.265-272.
۴. نوای زیبا و پرتب و تاب بلبل اغلب تمثیلی اسـت بـرای نیاز عمیق و غریزی انسان ها به آزادی و رهایی. برای بحث درخشانی در این مورد در ادبیات اتحاد جماهیر شوروی رجوع کنید به:. Ronald Hingley,Nightingale Fever,New York,1981
۵. میگویند این بلبل نرینه است که نوایی سخت دلپسند دارد و ضرب المـثل مـعروفی است که: «بلبل هفت بچه مـیگذارد و فـقط یکی بلبل میشود.» ولی تکلیف این شش«بچه» دیگرچه میشود؟ آیا به حکم اینکه به خوش صدایی همزاد خود نیستند میتوان در بلبل بودن آنها هم شک روا داشت؟
۶. پروین اعتصامی، دیوان، تهران، ۱۳۵۳، ص ۱۵۳.
۷. ن.ک. به: Patricia Buckley Ebrey, The Inner Quarter, Berkeley,1993,P.41.
۸. ن.ک. به: Alan Dundes,ed., Cinderella:A Casebook, New York,1963.
(۹).برای تحلیلی جامع و ارزنده از یک روایت اسلامی سیندرلا رجـوع کـنید به:
Margaret Mills,”A Cinderella Variant in the Context of a Muslim Women”s Ritual,:in Cinderella: A Casebook, op.cit.,PP.180-193.
۱۰.آمار دقیقی از زنانی که به جرم جادوگری محکوم به مرگ شدند در دست نیست. تخمینها بین ۳۰۰۰۰ تا رقم ۹ میلیون در نوسان است.
۱۱.ن.ک.به: Milan Kundera,The Art of the novel, translated by Linda Asher, New York,1988,PP.3-20.
۱۲.داریوش آشوری، ما و مدرنیت، تهران، ۱۳۷۷، ص ۲۷۹.
۱۳. میشل فوکو، مراقبت و تنبیه: تولد زندان، مترجمان نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، تهران، ۱۳۷۸، ص ۲۸۶.
۱۴. جالب آنکه در همان کتاب دن کـیشوت کـه نخستین اثـر راستین ادبیات مدرن جهان است، اولین زن پوشیده در حجاب اسلامی که زورایدا نام داشت در صحنه ادبیات غرب رخ نمود. قبل از زورایدا زنـان مسلمانی که در صحنه ادبیات اروپا ظاهر میشدند زنانی مستقل و قدرتمند بودند. از برامیمند تـا نـیکولت و شـاهدختهای متعدد جملگی نه مظلوم بودند و نه محجوب. نه محصور بودند و نه تبعیدی به ورطهای هولناک. نقشی عامل و فعال ایفا میکردند. حضوری انـکار نـاشدنی و ارادهای آهنین داشتند. برای بحث جامعی در این زمینه رجوع کنید به:
Mohja Kahf: Western Representation of the Muslim Woman: From Tergamant to Odalisque, Texas, 1998.