سالها پیش، در اوایل دههی هفتاد شمسی، آگهی یک شرکت بیمه از تلویزیون ایران پخش میشد. شرکت سازندهی پخش تیزر چند جور از این آگهی برای شرکت بیمه ساخته بود، اما شعری که در این آگهیها تکرار میشد، این بود: «چرا هستی ناراحت؟ بیمه کند حمایت.» این «چرا هستی ناراحت» تا چند سال ورد زبان آدمها شده بود؛ جوری که آدمها به هم میرسیدند و به طنز و طعنه میگفتند: «چرا هستی ناراحت؟»
حالا بعد از این همه سال، خودم را آماده کرده بودم که یکی از اولین سوالهایم از کارکنان و مدیر کتابفروشی لارستان، همین «چرا هستی ناراحت» باشد. دو سال پیش در خبرها آمده بود که کتابفروشی لارستان قرار است به شکلی ناگهانی تعطیل شود. اما چند تا از دوستداران کتاب، قرار و مدار گذاشتند و فراخوان دعوت مردم به کتابفروشی را دادند، شاید اینجوری گره از کار فروبستهی کتابفروشی کوچک لارستان باز شود.
در را که باز کردم، زنگولهی بالای در ورودی جرینگجرینگ صدا داد. این صدای آشنا صدای خوشبختی کتابفروش است. صدای زنگوله یعنی چه خوب، مشتری جدیدی آمده است. رفتم تو و سلام و علیک نکرده، بین جاذبهی کتابها گیر افتادم. فضا آنقدر کوچک و کتابها آنقدر زیاد بودند که هول برم داشت. از فکر اینکه آدمهای کتابخوان اینجا قرار و وعده و گپ و گعده داشته باشند، پوستم مورمور شد. اینجا مگر چقدر گنجایش دارد؟
علیاصغر طباطبایی کارشناس کتاب کتابفروشی لارستان است. همه به اسم «اصغر آقا» او را میشناسند. میگوید از همان شروع به کار کتابفروشی، از هجده سال پیش، یعنی زمانی که دانشجو بوده، آمده اینجا و پیش از آن اصلاً تجربهی فروش کتاب نداشته و بهخاطر علاقه به کتاب، در این کار ماندگار شده است. اما این روزها از بازار فروش کتاب ناراضی است و میگوید کتابفروشیهای کوچک به تعطیل شدن محکوماند و یکییکی فراموش میشوند. اصغر طباطبایی میگوید: «بسیاری از کتابفروشیهای راستهی خیابان انقلاب هم وضعیت چندان خوشایندی ندارند. موضوع عجیب این است که بسیاری از آن کتابفروشها ناشر هم هستند و بسیاری از کتابها را در فرایند مبادله به دست میآورند و طبعاً سود بیشتری دارند، اما کتابفروشیای که ناشر نباشد و صرفاً کتاب بفروشد و مجبور باشد با پرداخت چک کتاب بگیرد، دشواری مضاعفی دارد.»
در فرهنگ لغات کتابفروشها، مبادله یعنی اگر کتابفروش خودش ناشر هم باشد، میتواند در یک فرایند بده و بستان با کتابفروشهای دیگر، کتابهای انتشارات خودش را بدهد و به ازای آن کتابهای دیگران را بگیرد؛ یکجور معاملهی دو سر بُرد. اما کتابفروشی که ناشر نیست، چنین امکانی ندارد و مجبور است در ازای دریافت کتاب، چک بدهد و کتاب بخرد.
فضای کتابفروشی لارستان ۲۴ متر است. کتابها پیدرپی و گوش تا گوش تا سقف چیده شدهاند. دو چهارپایهی چوبی کوچک هم وسط است، ولی کوچکی فضا اجازهی نشستن به کسی نمیدهد. طباطبایی میگوید: «با فراخوان دوستداران کتاب و جمع شدن کتابدوستان توی کتابفروشی، ممکن است فروش یک یا دو روز تغییر کند، اما مشکل فراتر از امروز و دیروز است. با توجه به اینکه منطقهی لارستان اخیراً شکل اداری پیدا کرده و یا بورس پیانو فروشها شده، مشتریهای کتابفروشی لارستان هم ریزش کردهاند. حتی تعطیل شدن بانکهای خیابان و داروخانهی اینجا، باعث کاهش مشتریهای کتابفروشی شده است. مسئلهی مهمتر کاشت دوربین طرح ترافیک ابتدای خیابان لارستان است که باعث شده بسیاری از مخاطبان کتابفروشی کمتر گذارشان به اینطرف بیفتد.»
کتابفروشی لارستان تنها کتابفروشی این خیابان نبوده است. سالها پیش، درست کنار این کتابفروشی، کتابفروشی «داروگ» پا میگیرد که تنها چهار پنج سال در آشفتهبازار کتاب دوام میآورد و بعد به کافه تبدیل میشود. طباطبایی میگوید: «ما معتاد کتاب بودیم، برای همین نتوانستیم از کتابفروشی دست بکشیم. بهخاطر موضوع مالیات زیاد، نتوانستیم لوازمالتحریر هم در کتابفروشی داشته باشیم. هر سال هم میگویند کتابفروشها از پرداخت مالیات معافاند، اما باز هر سال مالیات پرداخت میکنیم.»
سرک میکشم آن پشت. یک اجاقگاز کوچک آن پشت نشسته و کتری کوچکی روی آن است و بیخیال برای خودش قلقل میکند. کتابفروشی لارستان ظاهر و باطناش همین است. بیرون از اینجا انبار مجزای کتاب ندارد و در همین مغازهی کوچک قفسههای پشتی کتاب به نیت انبار پر شدهاند. سیستم فروش کتاب در این کتابفروشی هنوز دستی و دفتری است. از طباطبایی میپرسم به بازسازی کتابفروشی و تغییر قفسههای فلزی اینجا فکر کردهاند؟ میگوید: «ما خسته و بیانگیزهایم. بگذارید فروش امروزمان را نشانتان بدهم.» و سررسیدی را از زیر میزش میکشد بیرون: «نگاه کنید، کتابفروشی از هشت و نیم صبح باز است. اما فروش امروزمان سرجمع صد و پنجاه هزار تومان نمیشود.» غروب است و ساعتهای پایانی کار کتابفروشی است، کتابفروشیای که تنها صد و پنجاه هزار تومان دشت کرده است.
باز صدای زنگوله میآید. یعنی مشتری دیگری از در آمده تو. از قضا این مشتری، خودش شاعر و منتقد ادبی است: محمود معتقدی که پاتوق اصلیاش این کتابفروشی است و به اینجا میآید. میگوید اواخر دههی هفتاد وقتی به این محل اثاثکشی کرده، خیلی ناگهانی کتابفروشی لارستان را پیدا کرده و از محیط اینجا خوشش آمده و به دنجیاش دل بسته است. معتقدی میگوید در سالهای آینده بحران فروش کتابفروشیها به یک بحران فرهنگی همهگیر تبدیل خواهد شد و اصناف مربوط به کتاب، مثل لیتوگرافیها و چاپخانهها و صحافیها یکی پس از دیگری تعطیل میشوند. مثلثی که یک رأس آن کتاب، رأس دیگر مخاطب و رأس دیگر کتابفروش است، از بین خواهد رفت. معتقدی بحران فروش کتاب را یک بحران جدی میداند و میگوید باید دربارهی این موضوع آسیبشناسی فرهنگی کرد: «در سالهای اخیر آدمهای زیادی از ایران مهاجرت کردهاند و بسیاری از کتابخوانها در میان مهاجران بودهاند. کاهش تعداد مخاطبان کتاب به کاهش تیراژ کتاب و در نتیجه کاهش فروش کتاب منجر شده است. حتی وضعیت نابسامان کتابخانههای عمومی و بهروز نبودن کتابهای کتابخانهها و حتی ایجاد قوانین دست و پاگیر در کتابخانهها باعث شده مردم از کتابخانهها هم رویگردان بشوند. کتابخانههایی که یک روز به زنان و یک روز به مردان کتاب ارائه میکنند، نمیتوانند پاسخگوی مخاطبان و پژوهشگران جدی و پیگیر باشند.»
نگاهم به سقف میافتد. گوشهای از سقف ریخته است. اما هنوز تعمیر نشده و رویش را با نقشهی بزرگی از جهان پوشاندهاند. جهان بالای سرمان است و کتابها در آغوشمان. اما چرا اینجا اینقدر سوت و کور است؟ محسن بهشتیان، مدیر کتابفروشی لارستان است و میان حرفهایمان بیسر و صدا آمده تو. میگوید یکی از دلایل کمفروغ شدن اقبال کتابفروشیهای کوچک، پدیدار شدن کتابفروشیهای بزرگ و هایپرمارکتهای فرهنگی است: «البته هایپرمارکتهای فرهنگی هم بیشترین فروششان از کالاهای فرهنگی غیر از کتاب است؛ مثل لوازمالتحریر، صنایع دستی و… باز میتوانم بگویم وضعیت کتابفروشیهایی که برای یک ناشرند، از وضعیت کتابفروشیهای عادی بهتر است. من هم هیچوقت قصد نداشتهام چیز دیگری غیر از کتاب بفروشم. دغدغهی اصلیام فقط کتاب بوده است. دو سال پیش، فشار اقتصادی باعث شد من ناگهانی تصمیم بگیرم که کتابفروشی لارستان برای همیشه تعطیل شود. اما در فضای مجازی دوستان اهالی کتاب فراخوان دادند که حیف است این کتابفروشی بسته شود. دوست داشتم سال آینده در کتابفروشی تغییری بدهیم، اما راستش چندان امیدی ندارم که این تغییر اثری در بیشتر شدن مخاطب و افزایش فروش داشته باشد. این تغییر چند ده میلیون هزینه میخواهد. از طرف دیگر، بعضی مخاطبان میگویند به فضای کتابفروشی دست نزنید. میگویند ما با این کتابفروشی خاطره داریم و برایمان نوستالژیک است. اما تصمیم ما این است که اگر روزی بخواهیم فضای کتاب لارستان را تغییر بدهیم، از مخاطبهایمان نظرسنجی کنیم.» نقشهی جهان روی سقف است و بهشتیان میگوید برای همین تعمیر کوچک سقف، تمام کتابها باید جمع شوند و بروند بیرون، که این کار فعلاً مقدور نیست: «فعلاً نقشه را چسباندهایم روی سقف که ریختگی را لاپوشانی کنیم. وقتی کتابفروشی لارستان را باز کردم، خیلی از دوستان میگفتند چرا مجوز نشر نمیگیری؟ آرزویم این بود که کتابفروش خوبی بشوم، همیشه فکر میکردم ناشر خوب فراوان است، اما کتابفروش خوب کم است.»
مدیر کتابفروشی لارستان میگوید نمایشگاه بینالمللی کتاب ضربهی بزرگی به کتابفروشان زده است. بسیاری از مردم به هوای تخفیفهای چشمگیر ناشران به نمایشگاه میروند و برای چند ماه خود خرید میکنند: «بسیاری از مشتریهای کتابفروشیها، از دو ماه قبل از برگزاری نمایشگاه، کتاب نمیخرند و صرفاً لیستهای خرید کتاب جمعآوری میکنند و در نمایشگاه نیازشان را تهیه میکنند. بنابراین تا اواسط سال فروش کتابفروشیها پایین میآید و تحتالشعاع نمایشگاه کتاب قرار میگیرد. بهخصوص اخیراً برگزاری نمایشگاههای استانی باعث شده کتابفروشیهای قدیمی شهرستانها یکییکی تعطیل شوند. این تخفیفهای نمایشگاهی باعث شده مردم اغلب انتظار تخفیف از کتابفروشان داشته باشند؛ اما همین مردم هیچوقت بهخاطر خرید همبرگر تخفیف نمیخواهند، و البته گاهی به فروشنده انعام هم میدهند.»
بهشتیان میگوید اما کتابفروشی همهاش تلخی و سختی نیست. آدمها بهخاطر کتابها با هم دوست میشوند و این حلقههای دوستی گستردهتر میشود: «دلخوشیهایمان کم نیست. مسئلهی اصلیِ کتابفروشیهای زیر پنجاه متر، فروش نیست، بلکه “بقا” است، اما همین دوستیهای کوچک و بزرگ باعث شده که بگویم بعد از همهی شلیکها، ما میمانیم.»
*این گزارش را برای شمارهی ۷۷ هفتهنامهی کتاب هفته خبر نوشتهام.