راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

مقاله فست‌فودی، پایان‌نامه مک‌دونالدی؛ منطق “پول در آوردن” از دانشگاه

سپیده پیری – مهدی حاتمی
خبر اقتصادی

قرارمان با دکتر عباس کاظمی ساعت ۶ عصر بود. اتفاقات غیر منتظره در تحریریه روزنامه و ترافیک همیشگی عصرهای پایتخت که به هیج قراری رحم نمی‌کند دست به دست هم دادند تا با ۵۰دقیقه تاخیر استاد را ملاقات کنیم. از بابت تاخیر و بدقولی پیش‌آمده به‌شدت ناراحت بودیم اما او که در باغ زیبای پژوهشکده قدم می‌زد استقبال گرم و صمیمانه‌یی از ما داشت. بدون تردید برای تمام دانشجویان علوم انسانی و به‌ویژه جامعه‌شناسی ساعتی را به گفت‌وگو با دکتر عباس کاظمی گذراندن بر سر موضوعاتی که پیش‌تر کتاب‌ها و مقاله‌هایش را خوانده بودیم فرصت مغتنمی بود که ما هم به‌خوبی ارزشش را می‌دانستیم. گفت‌وگویی نسبتا طولانی، صمیمانه و دلنشین که وجوه جدیدی از فضای آموزش عالی در کشور را به نمایش گذاشت. در انتها نیز به دعوت استاد، بخشی از مسیر بازگشت را با وی هم قدم شدیم تا در فضایی خارج از یک مصاحبه مطبوعاتی از آخرین تالیفات و تجربه‌اش از حضور در کشورهای خارجی بشنویم. 
وضعیت فعلی آموزش عالی در ایران با تاکید بر انبوه‌سازی دانشگاه و دانشجویان ایرانی چه پیامدهایی برای دانشگاه و در حالت کلی فضای اجتماعی در بر دارد؟
بهتر است مطلب را ذیل مفهومی تحت عنوان «مک دونالدیزه شدن آموزش عالی» در کشور توضیح دهم. این اصطلاح طعنه و تمسخری در دل خود دارد که به‌خوبی بیانگر فضای جاری آموزش عالی در کشور است. منظور از مک دونالدیزه شدن این است که شخص، کالایی را خیلی سریع و به صورت استانداردشده و با مشخصه‌های یکسان دریافت کند که به صورت عمومی در اختیار همه اقشارجامعه باشد و البته از سطح کیفی بالایی هم برخوردار نباشد. مثال بارز و سمبولیک این خصیصه را شاید بتوان در خود محصولات «مک دونالد» دید.
در تمام شهرهای امریکا رستوران‌های مک دونالد همبرگرهایی با طعم، رنگ و قیمت یکسان عرضه می‌کنند که در دسترس همه شهروندان امریکایی قرار دارد اما این لزوما غذایی نیست که شما را سیر کرده و نیازتان را برطرف کند. یعنی بعد از خوردن این غذا، گویی شما هم غذا خورده‌اید و هم نخورده‌اید. با توجه به ویژگی‌های مطرح شده درباره مک دونالد و یادآوری شرایط فعلی امروز آموزش عالی در ایران، می‌توان از اصطلاح مک دونالدیزه شدن برای آن استفاده کرد. امروز دانشجویان دانشگاه‌های ایران به صورت کلی، در دانشگاه هم آموزش می‌بینند و هم نمی‌بینند. در حالی که فوق لیسانس دارند و از پایان نامه‌یی دفاع کرده‌اند دانشی در همان سطح نصیب‌شان نشده است.
از سویی دیگر، اکثر پایان‌نامه‌ها و خروجی‌های علمی دانشجویان بسیار شبیه هم است و بدون برخورداری از استاندارد‌های آموزشی، از روی یکدیگر کپی می‌شوند. درواقع پایان نامه‌ها در اینجا مثل همبرگرهای مک دونالد‌اند، یک شکل و یک اندازه‌اند و در عین اینکه غذا هستند، نمی‌توانند شما را کاملا سیر کنند. پایان‌نامه‌ها و مقالات علمی پژوهشی و «ISI»، تنها صورت و شکل را رعایت کرده‌اند و غالبا فاقد ارزش‌های علمی نوآورانه هستند. مهم‌تر از همه اینکه پایان‌نامه‌ها و مقالات همانند محصولات مک دونالد از پیش اماده شده‌اند و از راه شبکه‌های توزیع تولیدات «زود آما» (fast food) در اختیار دانشجویان قرار می‌گیرند. فست‌فودی شدن محصولات علمی یکی از پیامدهای بزرگ تولید انبوه دانشجو در دانشگاه‌های ایران است.
در سال‌های نه چندان دور، دانشجویان تحصیلات تکمیلی بدون دغدغه زمان، امور پژوهشی خود را دنبال می‌کردند در حالی که هم‌اکنون دانشگاه از دانشجویان می‌خواهد تا هر چه سریع‌تر فضا را خالی کنند تا جا برای دیگر داوطلبان و متقاضیان باز شود در غیر این‌صورت، دانشجو متحمل پرداخت هزینه خواهد شد. بنابراین، امروزه ذیل ادعای استاندارد‌سازی، امور آموزشی بی‌کیفیت و تولیدات پژوهشی دانشجویان پیش‌بینی‌پذیر شده است. پایان نامه‌هایی که موضوعات‌شان از موسساتی انتخاب می‌شود که همه مسوولیت تهیه و تدوین خروجی‌های علمی دانشجویان را برعهده دارند. ازسوی دیگر کمی‌گرایی را در کنار استانداردگرایی و یکسان‌سازی قرار بدهید، باز هم به یکی از همان ویژگی‌های مک دونالدی می‌رسید که در فضای آموزشی ما هم قابل مشاهده است.
تعداد دانشگاه‌ها و دانشجویان کنونی در مقایسه با دهه ۶۰ خورشیدی چندین برابر شده است. پیش از انقلاب تعداد دانشجویان در بالاترین حد ممکن از ۱۰۰هزار نفر تجاوز نکرده بود. این رقم در میانه دهه ۶۰ (خورشیدی) به ۲۰۰ هزار نفر رسید و هم‌اکنون ۴ میلیون و ۵۰۰ هزار دانشجو در کشور تحصیل می‌کنند که ۸۰ درصد آنان بابت تحصیل به دانشگاه پول پرداخت می‌کنند. چندی پیش نیز معاون وزیر علوم تعداد واحد‌های دانشگاهی فعال کشور را ۲هزار و ۲۵۶ اعلام کرد. در واقع می‌توان گفت امروزه مردم با پرداخت پول، سبک زندگی دانشگاهی برای خود می‌خرند و هدف کسب علم، آخرین هدف از میان اهداف ورود به دانشگاه است. این رویکرد باعث شده تا ماهیت دانشگاه دچار تغییر و تحول شود و زمینه برای مک دونالدیزه شدن فراهم شود.
 افزون بر این، سرخوشی کوتاه‌مدت و عمومی شدن و در دسترس بودن این فضا برای تمام اقشار و گروه‌های جامعه یکی دیگر از ویژگی‌های «مک دونالدیزه شدن» است. امروزه مردم از هر طیفی، کارمند، خانه دار، بیکار و افسرده به دانشگاه فراخوانده می‌شوند. دانشگاه رفتن دیگر فرایندی نیست که به نسل جوان و دانش‌آموزان دیپلم اختصاص داشته باشد، دانشگاه حتی به کسانی که دیپلم ندارند یا بازنشسته شده‌اند هم فراخوان جذب داده است! علاوه بر مک دونالدیزه شدن فضای دانشگاه می‌توان گفت علم و تولیدات علمی هم مک دونالدیزه شده است. در واقع نه تنها به لحاظ تولیدات علمی عقب مانده‌ایم بلکه با پدیده آی.اس.آیی شدن فضای دانشگاه نیز رو به رو هستیم.
با توجه به اینکه علم باید وارد بازار کار شود و به منبع درآمدی برای دانش‌آموختگان تبدیل شود ارزیابی شما از اقتصاد علم در کشور چیست؟ به نظرتان بخشی از مسائلی که مطرح شد ناشی از این نگاه نیست که علم باید پول ساز باشد؟
بله تا اندازه‌ای حق با شماست. فرایند تجاری شدن علم، محصول سیاست‌های یکی دو دهه اخیر در کشور است اما شکلی از اقتصاد در جامعه ما پدید آمده است که نه محصول سیاست‌های رسمی بلکه ناشی از پیامدهای سیاست‌های غلط است. ایده «پول ساز بودن علم» نه بدان صورت که در جوامع سرمایه داری وجود دارد بلکه به شکل طعنه آمیزی در کشور ما محقق شده است. به جای آنکه علم، تولید ثروت کند، ابزاری شده برای کسب درآمد. اکنون «بازار سیاه علم» در کشور شکل گرفته است که تولیدات علمی کاذب در آن شکل می‌گیرد.
در واقع فضای دانشگاهی کشور به سمت تولیدات علمی تقلبی می‌رود. دانشگاهیان با پول مقالات را می‌خرند و آنها را در کشورهایی مثل هند و پاکستان به چاپ می‌رسانند در حالی که اگر همین مقاله ترجمه شود در داخل کشور امکان چاپ در هیچ یک از مجلات علمی داخلی را ندارد. این در حالی است که برخی استادان دانشگاه از این طریق، ارتقاء علمی پیدا می‌کنند و دانشجویان فارغ‌التحصیل می‌شوند. در پس این ماجرا، بنگاه‌های اقتصادی به وجود آمدند که امکان تولید مقالات ISI و پایان نامه‌ها و کتاب‌ها را فراهم می‌کنند و دانشجویانی به استخدام در آمده‌اند که در تولید پایان‌نامه‌ها ومقالات علمی مشارکت می‌کنند.
چرا افراد به یک نقطه بن بست برای حضور در دانشگاه و کسب دانش نمی‌رسند؟ البته در سال‌های اخیر به ویژه در میان جوانان متولد دهه ۷۰ خورشیدی تا حدودی شاهد بی‌انگیزگی و عدم اشتیاق آنان برای ورود به دانشگاه بوده‌ایم. در واقع به نظر می‌رسد ساختار آموزش عالی همچنان در اشتیاق تداوم مسیر تحصیلی افراد می‌دمد، چرا که چندی پیش خبری منتشر شد مبنی بر اینکه دانشگاه پیام نور در مقطع پست دکترا دانشجو می‌پذیرد. ارزیابی شما از این وضعیت چیست؟
 در باره پست دکتری باید بگویم که پست دکتری مدرک نیست بلکه دوره‌یی است که در آن دانشجویان دوره دکتری در کنار یک استاد تمام به کسب تجربه می‌پردازند تا برای پیدا کردن شغل مناسب تجربه و تخصص بیشتری پیدا کنند. در این دوره، حقوقی در حد گذران زندگی به دانشجو تعلق می‌گیرد در حالی که نمی‌دانم این دوره در ایران وقتی که کار مناسبی اساسا وجود ندارد چگونه قرار است اجرا شود.

اما در پاسخ کلی به این مساله باید کمی به عقب برگردیم. پس از دهه ۶۰ که با افزایش جمعیت رو به رو بودیم بطور طبیعی این جمعیت به بازار کار نیاز داشت اما اقدامی که صورت گرفت این بود که به جای فراهم کردن بازار کار برای این افراد، ورود آنها به بازار کار به تعویق افتاد. در واقع جمعیت جوان ۲۳ساله‌یی که باید با لیسانس وارد بازار کار می‌شد، به جمعیت بزرگسال ۳۳ ساله‌یی تبدیل شد که با مدرک دکتری می‌خواهد شاغل شود. در فاصله این سال‌ها نه تنها بازار کاری ایجاد نشد بلکه با به تعویق افتادن سن ورود به بازار کار توقع جوانان تحصیل کرده برای دریافت شغلی متناسب با سطح تحصیلاتشان افزایش یافت. در این میان دانشگاه‌ها برای سیاست به تعویق افتادن سن ورود به بازار کار، توسعه یافتند که پیامدهایی برای جامعه به همراه داشت.

یکی ا ز پیامدهای مستقیم آن فقدان شکوفایی اقتصادی و از دست رفتن فرصت حضور نیروی فعال در تولید و کار است. توسعه تحصیلات تکمیلی و به راه افتادن دوره پست دکتری نیز ادامه همین سیاست است. به عبارت دیگر، دولت به جای تامین اشتغال جوانان ضمن سرگرم کردن آنان با امور آموزشی از قبل آنها بابت ورود به دانشگاه، درآمدزایی هم می‌کند. این در حالی است که دانشگاه‌ها نیز خود مختار نیستند و نمی‌توانند با جلو بردن برنامه‌های خودشان فارغ‌التحصیلان توانمند تربیت کنند.
 این شرایط تا جایی ادامه می‌یابد که طی یک فرآیند اقتدارگرایانه از بالا، برنامه‌ها، اساتید و حتی برخی دانشجویان به دانشگاه‌ها تحمیل می‌شوند. بنابراین دانشگاه در انتخاب دانشجو و اساتید استقلال ندارد. این در حالی است که دانشگاه تنها در صورتی می‌تواند به سمت تجاری شدن و خودکفایی برود که نیروهایی کارآمد و مناسب بازار کار تربیت کند. در حال حاضر، از بهترین دانشگاه‌های کشور نیز نیروی مفید برای بازار کار خارج نمی‌شود. البته این موضوع تنها به شرایط آموزش عالی مربوط نمی‌شود بلکه عوامل دیگری نیز همچون سیاست‌گذاری‌های آموزش عالی، شرایط به وجود آمده از تحریم، بی‌رغبتی و فضای زیست روزمره زندگی مردم نیز دخیل است.
بنابراین در پاسخ به این سوال که با توجه به شرایط موجود چرا همچنان دانشگاه مورد اقبال برخی جوانان است می‌توانم بگویم برخی جوانان نخبه که به امید یافتن شغل مناسب و البته با هدف کسب علم و دانش وارد دانشگاه شدند اکنون دچار سرخوردگی شده و از این فضا دچار یاس شده‌اند. اما بخش عظیمی از افراد دانشگاه را تصرف کرده‌اند که می‌توان از آن تحت عنوان عوام‌زدگی فضای دانشگاه صحبت کرد. این افراد اساسا جوان نیستند بلکه طیفی از کارمندان و زنان خانه‌دار را تشکیل می‌دهند که انگیزه ساختن آینده را ندارند بلکه بیشتر هدف از دانشگاه رفتن، ارتقاء شغلی و در میان برخی گذران اوقات فراغت، کسب منزلت اجتماعی و تغییر در لحظات زندگی (به خصوص برای زنان) است. در واقع مدارک به دست آمده از مقاطع تحصیلی مختلف به جای آنکه خود معنای اجتماعی واقعی داشته باشند شیوه‌یی برای ایجاد تمایزات سطحی شده‌اند.
یعنی نگاه جامعه ما به علم تغییر کرده است؟
بله نه تنها نگاه جامعه به علم تغییر کرده بلکه نگاه به زندگی نیز متفاوت شده است. از یکسو برای مردم عادی، «دانشگاهی شدن» بخشی از زندگی روزمره شده است و از سوی دیگر برای دولت و بخش‌های خصوصی علم به کالا تبدیل شده است. در واقع دانشگاه، بازاری است که محصولاتی را ارائه می‌کند و انسان استانداردی در طبقه متوسط تولید می‌کند که هم می‌داند و هم نمی‌داند.
دانشگاه می‌تواند طبقه متوسط عمیق و باسواد هم تولید کند. با تمام این تفاصیل، هنوز هم دانشگاه‌ها کارکرد مثبت خود را دارند؛ همین که افراد با کتاب درگیر می‌شوند دستاورد خوبی است. توسعه عمومی دانشگاه‌ها می‌تواند ما را به سمت شهروند شدن سوق دهد و به فرهنگ‌سازی دانشگاهی در سطح زندگی روزمره افراد کمک کند. اینکه چقدر این هدف محقق شده است هنوز مشخص نیست و به پژوهشی نیاز دارد که سواد فرهنگی مردم را بسنجد. این فرآیند درنهایت شاید به تولید علم منجر نشود اما می‌تواند شهروندان خوبی تربیت کند. البته این حداقل دستاورد یک فضای آموزشی است که امیدواریم دانشگاه‌های ما این حداقل را تامین کنند.
اما در جایی که دولت و بخش‌هایی خصوصی ایستاده‌اند، دانشگاه به بنگاه سرمایه بدل شده است، جایی که متقاضیان زیادی دارد و می‌تواند از آنها پول درآورد، درواقع عطش موقتی و کوتاه‌مدتی که در طول چند دهه در ایران به وجود آمده نه به‌عنوان فرصتی برای تربیت شهروندی بلکه بیشتر به عنوان فرصتی برای پول‌سازی دیده شده است. همان اتفاقی که بر سر مسکن در ایران رخ داد (تورم فعالیت اقتصادی در حوزه مسکن) بر سر دانشگاه‌ها هم رخ داده است، شکل جدیدی از سرمایه‌داری پدید آمده است که محصول داد و ستد درون دانشگاه‌هاست و بدون درگیر شدن در نوعی تولید مولد به توسعه صوری دانشگاه و تولیدات تقلبی و بی‌کیفیت محدود شده است.
باتوجه به استقبال خانواده‌ها برای هزینه کردن در امور آموزشی و بازار سیاهی که در این زمینه شکل گرفته است ارزیابی و چشم‌اندازتان از رشد کمی امور آموزشی چیست؟
خانواده در ایران پول زیادی برای آموزش فرزندان صرف می‌کند که لزوما به معنای ارتقای سرمایه فرهنگی نیست چراکه به همان میزانی که پول برای مهدکودک‌های چند زبانه و مدارس خصوصی صرف می‌شود به همان میزان برای خرید کتاب هزینه نمی‌شود. هدف در چنین نظام آموزشی در عمل نه بالا بردن سرمایه فرهنگی بلکه برساختن سوژه نخبه است.
اما در باره بازار سیاه آموزشی باید بگویم بازار سیاه در فقدان بازار کار برای فارغ‌التحصیلان تعریف می‌شود. به عبارت دیگر فارغ‌التحصیلانی که وارد بازار کار نشده‌اند نخستین اولویت‌شان این است که در صنعت پایان‌نامه‌نویسی و مقاله‌نویسی مشغول به کار شوند. اما سرنوشت همه این افراد به یک شکل نیست. نخبگان و افراد باسوادی که وارد این بازار می‌شوند به نوعی بردگان و کارگران فکری این بازار سیاه ایجاد شده‌اند.
 برخی آنها هزینه کرده اند و در دانشگاه‌ها درس خوانده اند اما شغلی برای‌شان پیدا نمی‌شود و ناچارند با رو آوردن به تولیدات علمی برای دیگران از دانشگاه انتقام بگیرند. اما در عمل، سودی چندانی نصیب‌شان نمی‌شود و ناچارند زیر دست افرادی کارکنند که خود غیر دانشگاهی‌اند و پول‌های کلانی به جیب می‌زنند، اما پایان‌نامه‌نویس‌ها و مقاله‌نویس‌ها از کمترین بهره مالی برخوردار می‌شوند.
بررسی‌ها هم نشان می‌دهند موسسات تولید آموزشی که در خیابان انقلاب بورس شده‌اند به دست دو گروه تاسیس می‌شوند، یکی اساتید دانشگاه که اغلب در دانشگاه آزاد تدریس می کنند و بازار کارشان را از این دانشگاه تامین می‌کنند.
 گروه دوم هم افرادی هستند که هیچ‌گاه فضای دانشگاه را درک نکرده‌اند اما سرمایه دارانی‌اند که اقتصاد این بازار را درک کرده اند و با جذب دانشجویان نخبه و بیکار، کسب درآمد می‌کنند تا جوابگوی نیازهای دانشگاه باشند. مطابق پیش‌بینی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری طی یک سال ۵هزار پایان‌نامه در مقطع ارشد و دکتری نوشته می‌شود. یکی از افراد شاغل در بازار سیاه آموزشی در مصاحبه‌یی که با او انجام دادم، می‌گفت ۱۲ پایان‌نامه یکی از کلاس‌های کارشناسی ارشد در دانشگاه آزاد را خودش مستقیما نوشته است.
اینها به این دلیل بردگان فکری جدید هستند که در عمل تغییری در وضعیت زندگی شان ایجاد نمی‌شود و همواره در موقعیتی غیرمطمئن به لحاظ اقتصادی زندگی می‌کنند. در بسیاری اوقات، موسسات پول را از اشخاص می‌گیرند و بخش‌های پایان‌نامه را بین این برده‌های فکری (دانشجویان تحصیلات تکمیلی نخبه و بیکار) تقسیم می‌کنند. ما با نوعی صنعت مونتاژ در اینجا مواجه‌ ایم درست مانند کالای صنعتی گاهی بخش‌های مختلف نمی‌توانند پیوند ارگانیکی بین اجزای محصول برقرار کنند. به نوعی همان تقسیم کاری که در نظام سرمایه داری هم هست در اینجا وجود دارد.
خلاصه کنم، «دانشگاه انبوه» در ایران در واقع دو جور بازار پدید آورده است. یکی خود دانشگاه است که به بنگاه پول‌سازی برای بخش‌های خصوصی و دولتی تبدیل شده است، مدرک می‌فروشد و پول کسب می‌کند و در واقع از فرصت پیش آمده برای جامعه سوءاستفاده می‌کند. و دومی هم بازاری است که بیرون از دانشگاه شکل می‌گیرد یعنی بازار سیاه که پایان‌نامه، مقاله و کتاب می‌فروشد. جالب است بدانیم که بعضی استادان در واقع وارد هر دو بازار می‌شوند، یک بار در خود دانشگاه از پایان‌نامه‌های دانشجویان و کلاس‌های درس آنان پول به دست می‌آورند و بار دیگر در بازار سیاه، همان پایان‌نامه‌ها و مقالات و تکالیف کلاسی را که خودشان سر کلاس موظف کرده‌اند با تبدیل آن به کالا خرید و فروش می‌کنند.
آقای دکتر فرض کنید که به موضوع صرفا از منظر خود علم اقتصاد نگاه کنیم و درگیر ملاحظات اخلاقی نشویم. اقتصاد و به خصوص اقتصاد در شکل جریان اصلی آن مدعی است که می‌تواند به بهترین وجه منابع را تخصیص بدهد، کسی که نیاز بیشتری به یک کالا داشته باشد، حاضر است پول بیشتری هم بابت آن بدهد. نظام آموزش عالی کشور ما هم مدرک ارائه می‌دهد و بهترین مدارک را هم می‌تواند به کسی بدهد که پول بیشتری داشته باشد. اقتصاد در واقع نسبت به این قضیه کور است.
 اول اینکه فکر نمی‌کنم که حتی در علم اقتصاد، بشود تحلیلی ارائه داد که دور از ملاحظات اخلاقی باشد، دوم اینکه سیاست مدرک‌سازی در ایران صرفا طبقات اقتصادی بالا را هدف قرار نداده است بلکه طبقات متوسط و پایین نیز مشتریان چنین بازاری‌اند. از سوی دیگر اقتصاد نمی‌تواند به بازده بی‌تفاوت باشد چون دوام آن در بازدهی است که در پی دارد، اما در ایران بنگاههای خصوصی که اینک دانشگاه نام گرفته اند به کمترین چیزی که فکر می‌کنند تولید علم، بازده و سودمندی است.
به تعبیری بسیار کوتاه‌مدت می‌اندیشند به همین دلیل با پولی شدن دانشگاه‌ها نه تنها بر کیفیت آنان افزوده نشد بلکه ما با کاهش کیفیت کالاهایی که عرضه می‌شود مواجه هستیم. نظام دانشگاهی ما اساسا با الگوی لیبرالیستی که در آنجا خصوصی‌سازی شده است قابل مقایسه نیست. آزاد‌سازی دانشگاه صرفا به معنای غیر رایگان شدن دانشگاه‌ها بوده و نه [از دست رفتن] استقلال آنها، [یا غیر]شفاف شدن و [غیر]دموکراتیک شدن اداره آنها.
همزمان با دانشگاهی شدن فضای جامعه و عدم تحقق انتظارات علمی و منزلتی و شغلی دانشجویان، آیا می‌توان منتظر موجی از افسردگی و نامیدی در جامعه بود؟
بله همینطور است. هر چند که باید این موج ناامیدی را به چند دسته تقسیم کرد اما به نظر می‌رسد که نشانه‌ها هم‌اکنون در جامعه هویداست. جامعه، نسل جوان را در شرایطی قرار داده که راهی به غیر از ادامه تحصیل ندارد. جوان، در حالی که می‌داند با ادامه تحصیل کار و درآمدی حاصل نمی‌شود اما امیدوار است شاید در مقطع بعدی تحصیلی، اتفاق خاصی بیفتد.
 این موضوع بحران جدی است که سیکل دانشجوی آرمانخواه ۲۳ساله را به جمعیت واقع‌گرای ۳۳ ساله تبدیل کرده است. برآورده نشدن مطالبات واقعی این گروه مانند، اشتغال و مسکن و… می‌تواند بحران جدی در ساختار اجتماعی و سیاسی جامعه ایجاد کند. اما برطرف شدن تحریم‌ها، ارتباط با بازارهای جهانی و در نهایت بهبود شرایط اقتصادی کشور شاید به بروز شرایطی منجر شود که به تعویق افتادن سن ورود به بازار کار ارزشمند و کارآمد شود. چراکه کشورهای خارجی به دنبال بازار کار ارزان هستند و ایران هم یکی از ارزان‌ترین و تحصیل کرده‌ترین بازار‌های کار را در اختیار دارد. اما در صورتی که این نیروی عظیم همچنان وارد بازار کار نشود می‌توانند نیروی ذخیره یک اتفاق بزرگ را سامان دهند.
همرسانی کنید:

مطالب وابسته