راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

در جستجوی متنی مفهوم در باره اولریش بک

اولریش بک اول سال میلادی تازه درگذشت. جامعه شناسی که سنت نقد مدرنیته را ادامه می داد و شناخت اش برای ما ایرانیان که معمولا شیفته مدرنیته هستیم از واجبات است. او بسادگی از اینجا شروع می کرد که تکنولوژی همانقدر که ما را کامیاب تر می کند ما را با خطرات بزرگتری نیز روبرو می سازد که در جهان به هم پیوسته کنونی هیچکس از آن در امان نیست. این خطرات از نیروگاههای هسته ای گرفته تا غذاهای صنعتی شده گسترده است و عملا به قول او هوای زهرآگینی را درست کرده است که به دموکراتیک ترین صورت غنی و فقیر را مسموم می دارد. اگر پیش از مدرنیته انسان گرفتار گرسنگی بود امروز که گرسنگی اش مهار شده یا رفع شده نگران است. می ترسد. ابعاد بحث او آنقدر وسیع و آنقدر جذاب است که قاعدتا باید در هر خانه و مدرسه ای محل بحث شده باشد.

امروز آمدم به مناسبت مرگ او اشاره ای به کتابهای او در راهک بیاورم. اول یادداشتی از نیویورک تایمز را برگزیدم برای فرنگستان ولی بعد فکر کردم بهتر است از منابع فارسی هم چیزهایی انتخاب کنم. نتیجه حیرت آور بود: کمتر منبعی می شود یافت که در باره اولریش بک گزارش درستی داده باشد یا زبان اش مفهوم باشد! مشکل از کجا ست؟

برای نمونه، از انسان شناسی و فرهنگ (شما از این بند چیزی می فهمید؟):

«بک از ۲۵ سال پیش به صورت منظم هر یک تا دو سال یکبار تشخیصی جدید درباره این پرسش ارائه کرده است: چگونه باب اندیشه ها و اعمال اجتماعی و سیاسی، با در نظر گرفتن دگرگونی های رادیکال جهانی (تخریب محیط زیست، بحران های مالی، گرم شدن کره زمین، بحران های دموکراسی و نهادهای ملی دولتی) برای یک مدرنیته تاریخی- درهم تنیده به شیوه ای جدید، گشوده می شود؟ مدرنیته رادیکال شده، بنیان های خود را گردآوری می کند، این داعیه اولریش بک است.
نهادهایی بنیادین همچون دولت ملی و خانواده سنتی در اینجاست که از درون جهانی می شوند. مانع بحرانی آن ها ملی گرایی اصولی اندیشه سیاسی و جامعه شناسی (و دیگر علوم اجتماعی) است.»

باقی متن از این بهتر نیست بدتر است!

نمونه دیگر، از وبلاگی که ظاهرا مترجم کتابی از اولریش بک به فارسی است؛ می نویسد:

«بک از نظریه‌پردازان مطرح تئوری جهان وطن‌گرایی است و این مفهوم در بیشتر آثارش چارچوب تحلیلی عمده موضوعات مورد بررسی وی است. او حتی معتقد است جامعه‌شناسی جدید نیز باید با ترک افق و چشم‌انداز ملی‌گرایانه در این چشم‌انداز فعالیت کند چرا که به زعم بک ما امروز دچار نوعی چرخش جهان وطنی شده‌ایم. خاطره در جامعه در مخاطره به عنوان شیوه نظام‌مند مواجهه با خطرات و ناامنی‌های القاشده و پدیدآمده از سوی خود مدرنیزاسیون تعریف می‌شود. به عبارت دیگر مخاطرات پیامد خود مدرنیته‌ای هستند که با گام نهادن از دوره کمیابی به پساکمیابی و تبدیل دغدغه نان به دغدغه امنیت و آینده نامعلوم و نامتعین و مخاطرات ناشی از مصرف شدید، نهادهای اجتماعی آن را نیز دگرگون خواهند کرد. این کتاب نیز همچون سایر آثاری که به نقد جهان جدید و زیست بشر در آن پرداخته‌اند، در تمام طول سخن به موضوع مدرنیزاسیون و پیامدهای آن توجه دارد و البته در پایان کلام نیز مدرنیته را عامل اصلی پدیدآورنده جامعه در مخاطره جهانی می‌داند.»
باقی متن هم بهتر از این نیست. یعنی دوست مترجم ما که کتاب را خوانده و ترجمه کرده هم نمی تواند به زبان روشن از ایده های او حرف بزند. چرا؟
اینها از یادداشتهای معرفی او در سالهای پیش است. در خبرهای مرگ او هم اشاراتی که به او هست ناقص یا نادرست یا نامتعادل است. البته باید از رادیو زمانه ممنون بود که به خبر مرگ او توجه نشان داد. باقی که اصلا باخبر نشدند! ولی اینجا هم معرفی او دقیق نیست:
«مفهوم “جامعه خطرخیز” (جامعه ریسک‌مند Risikogesellschaft)، که عنوان اصلی مشهورترین کتاب اوست (Risikogesellschaft. Auf dem Weg in eine andere Moderne – ۱۹۸۶)، نکته اساسی در اندیشه او را بیان می‌کند: ما در جهانی پرخطر زندگی می‌کنیم و نمی‌توانیم تضمین کنیم که در این یا آن مورد حتا پس از برنامه‌ریزی‌ها و کنترل‌های بسیار دقیق، باز احتمال خطر وجود نداشته باشد. مثال: نیروگاه اتمی؛ دو جلوه مشهور خطر: چرنوبیل و فوکوشیما. انتشار کتاب “جامعه خطرخیز” چند هفته‌ای پیش از انفجار در چرنوبیل (۲۲۶ آوریل ۱۹۸۶) صورت گرفت. در نوشته‌های بسیاری کتاب بک به عنوان هشداری در مورد خطرهایی چون چرنوبیل تفسیر شد.»
مساله اولریش بک این نیست که ما در جامعه ای پرخطر زندگی می کنیم (ما همیشه در خطر زندگی می کنیم). مساله او این است که این خطر ناشی از تکنولوژی مدرن است و موضوع از حد انفجار چرنوبیل به زندگی روزمره تک تک مردم رسیده است. از خطرات گوشی موبایل تا آلودگی آبهای آشامیدنی. از پساب های صنعتی تا اتمی. از گرم شدن هوا تا تغییر شکل کار و شغل و خانواده.
زبان متن ها آشکارا از بیگانگی با اندیشه اولریش بک گزارش می دهند. این زبان ترجمه ای که قادر به ایجاد ارتباط با اندیشه نویسنده نیست به چه کار می آید؟ این یک نمونه دیگر از انحطاط زبان ترجمه است:
«هرچند بک پنداره خود از جامعه مخاطره آمیز را همواره بازنگری کرده، ولی نسبت به آن چه در آغاز مطرح نموده، تغییر زیادی نداده است. بنابراین باید دید که چرا پنداره های مخاطره در نظر بک تا این اندازه در دوران جدید مهم شمرده می شود؟ بک بین اندیشه ارزیابی مخاطره که همزمان با تجددخواهی پدید آمده و پنداره های تقدیری پیشاصنعتی، تمایز قایل می شود. مخاطره هایی را که به منزله تقدیر تعریف می شوند در ورای کنترل بشر قرار می دهند. شیوع طاعون، خشکسالی، و بلاهای طبیعی شاخصه دنیای پیشاصنعتی، زیر این عنوان [«تقدیر»] قرار می گرفتند تا انسان بتواند آن ها را تحمل کند. اما در جامعه صنعتی، پنداره های مخاطره به روشنی متأثر از تصمیم گیری های محاسبه پذیری هستند که در عرصه تمدن فناوری روی می دهند. این وضعیت، نحوه محاسبه مخاطره را پیش آورد، که به کمک تعاریف حقوقی، شرکت های بیمه، و اقدامات حفاظتی در برابر خطرات جامعه صنعتی انجام می گیرد. دولت رفاهی راهی برای بیمه افراد در مقابل مخاطره های صنعتی گرایی در کنار بیماری ها، سالخوردگی، بیماری و بیکاری به ارمغان آورد. اما از میانه های سده بیستم، جامعه صنعتی با مسائلی روبه رو شد که مخاطره هایی بیمه ناپذیر بودند. تخریب بالقوه سیّاره زمین در عصر فناوری های هسته ای و شیمیایی، گویای آن است که انسان ها با مخاطراتی زندگی می کنند که در برابر آن ها نمی توانند بیمه شوند.»
این زبان نگران کننده است. کسی می میرد که هشدارهایی جدی در باره نوع زندگی امروز ما داده است. کمتر رسانه ای او را می شناسد. کمتر مقاله ای با زبان مفهوم در باره او می توان یافت. شاید اینها نشانه آن است که برای «فهم» نویسنده و حرفی که او می زند بیش از دانستن زبان و گرامر لازم است: باید حرف نویسنده را زندگی کرده باشی حس کرده باشی. باید در نگرانی اش شریک باشی تا بتوانی در باره او بنویسی و از او ترجمه کنی. همدلی پایه ترجمه است. همزبانی کافی نیست!
– مهدی جامی
همرسانی کنید:

مطالب وابسته