راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

کتاب‌خوان بودن یا کتاب‌خوان نبودن؛ مساله این است: تحلیل علمی یا تخیلی؟

مهدی جامی
رادیو فردا

یک فرق اساسی جوامع مدرن با جوامع در حال توسعه آن است که برای برخورد با یک مشکل معین راه‌های تعریف شده علمی وجود دارد و کسی که قرار است در باره مشکلی طرح بحث و تحلیل کند خواه ناخواه باید از آن راه برود. خلاصه راه علمی و چکیده روش مدرن آن است که شما متکی به شواهد و اطلاعات کار کنید. بنابراین، صنعت تحقیق متکی به صنعت بزرگ فکت‌یابی و گردآوری شواهد است از یک طرف و از طرف دیگر متکی است به نظام نظریه‌های قابل بحث که هر کدام بر گروهی از شواهد تکیه می‌کنند و بخشی از آن شواهد را برجسته می‌کنند که به نظرشان کمتر مورد توجه بوده و سعی می‌کنند از طریق گفت‌و‌گوی علمی یعنی متکی به سند بحث را پیش ببرند و نظریه‌ها را تعدیل و تکمیل و تصحیح کنند یا به کلی کنار بگذارند و نظریه تازه‌ای بیاورند که بتواند شواهدی را که در نظر گرفته نشده توضیح دهد.

از این توصیف مختصر پیدا ست که هر نوع پیشرفتی در علم و بحث تنها و تنها ناشی از این حلقه‌های تحقیق است و بس. و اگر چه عموم مردم خاصه در جهانِ غیرمتکی به علم صرفا پیشرفت‌ها را می‌بینند اما این پیشرفت‌ها متکی به صدها مقاله و تحقیق و سمینار خصوصی و عمومی و بحث و تبادل نظر و نهایتا آزمایش است – این بخشی است که از منظر عموم معمولا غایب است. اما هر عضوی از جامعه علمی در این جوامع به منطق کشف علمی و چاره‌گری مسائل آشنا ست و اگر خودش در جریان همه تحولات علمی نباشد، دست‌کم در گوشه‌ای از آن سهمی دارد که بر او روشن می کند که بدون تحقیق و آزمایش نمی توان پیش رفت و مساله‌ای را حل کرد.

پایان‌ناپذیری و دوری بودن

در جوامعی که روش علمی اهمیت و اولویت ندارد (حتی اگر نسبتا مدرن باشند)، معمولا بحث‌ها دوری است. یعنی ظاهرا پایان‌ناپذیر است. و کمتر راه حل پیدا می‌کند؛ حتی وقتی مساله کاملا عمومی است و همه به مشکل واقف‌اند. در مورد ایران مثلا مشکل آلودگی هوا از این شمار است. چندین دهه است این مشکل مطرح است و بدتر می‌شود و از شهری به شهر دیگر سرایت می‌کند اما هنوز بحث جریان دارد و هر کسی از ظن خود چیزی می‌گوید و چون آداب علمی رعایت نمی‌شود حرف‌ها ظاهرا هم‌وزن‌اند و بنابراین راه‌حلی علمی هم مطرح شود، وزنی برتر از دیگر پیشنهادها و تصورات و توهمات – که غیراهل علم مطرح کرده‌اند – پیدا نمی‌کند و مساله لاینحل می‌ماند. علم دارای اتوریته نیست.

یک جنبه دیگر از این مساله ابهام‌هایی است که مدام بیشتر و بیشتر می‌شود و بر غلظت فضا می‌افزاید و راه‌یابی را دشوار می‌سازد. کار علم آن است که ابهام‌زدایی کند و در کنار ده سوال که ایجاد می‌کند یکی را جواب دهد. اما در بحث غیرعلمی تنها سوال مطرح می‌شود و فرض‌ها مطرح می‌شود و چون هیچ‌کدام مبنایی ندارد، در هوا می‌ماند و در نتیجه پس از مدتی یک مشت حرف‌های افواهی که زیادتر از دیگر حرف‌ها شنیده شده به گوش همه می‌رسد و ممکن است این تصور را ایجاد کند که به بنیادهای مساله دست پیدا کرده‌ایم. اما چرا پس مساله حل نمی‌شود؟ دلیل‌اش این است که آنچه گفته شده واقعا ارزش علمی ندارد و مستند نیست حال اگر همه مردم هم به آن باور داشته باشند چیزی بیشتر از عکس خمینی در ماه نخواهد بود!

جدایی اهل علم از مدیران نااهل

یک دو نکته دیگر را هم برای اینکه مقدمه روشن‌تر شود، باید در نظر گرفت. یکی آنکه بر فرض شما راه علمی نشان دادید چون مدیریت اجتماعی و فرهنگی ضروری نمی‌بیند که به حرف شما گوش کند، شما یا انگیزه‌ای نمی بییند که مساله را علمی طرح و بحث کنید یا دلسرد می‌شوید و از دایره بحث بیرون می‌روید یا بحث را به حلقه کوچکی از اهل علم محدود می‌کنید که رازدان هستند و به ریش و اگر موجود باشد گیس جماعت مدیران که دور خود می‌گردند پوزخند می‌زنند؛ تا زمانی که مدیری بیاید و گوشی برای شنیدن داشته باشد و چهار نفر را دعوت کند تا مساله را حل کنند. ولی معمولا چنین مدیرانی مثل کبریت احمر نایاب‌اند پس علم اصولا مطرح نمی‌شود.

و اگر علم در میان نباشد چه خواهیم داشت؟ طبیعی است که وقتی علم مطرح نباشد و تعهد به یافته‌های علمی مطرح نباشد هر چیز دیگری شبه علم و بحث رسانه‌ای و افواهی و من عندی است و به نتیجه‌ای نمی‌رسد و نهایتا در کنار ده‌ها و صدها مساله دیگر به مجموعه روزافزون «غُرهای عمومی» می‌افزاید.

تحلیل شمّی کافی نیست

راه‌حلی که معمولا دور از موازین علمی در طرح و ظاهرا حل مسائل پیش گرفته می‌شود راه‌حل‌هایی است که می‌توان آن‌ها را «شمّی» خواند. یعنی بر شم و غریزه و مشاهده ناقص استوار است و اصولا بیشتر از این نمی‌تواند باشد چون باب تحقیق و استناد بسته است.

مساله کتابخوانی یا کتاب‌نخوانی ایرانیان هم که هر هفته و ماهی که می‌گذرد در باره آن مطلب‌ها نوشته می‌شود و مصاحبه‌ها می‌شود و طعنه‌ها رد و بدل می‌شود، نمونه‌ای از انبوه تحلیل‌های شمّی است. در ماجرای کتاب مثل دیگر ماجراهای ایرانی و متاثر از مدیریت ولایی ما هر کسی از ظن خود شد یار بحث.

شمی بودن یا ظنی بودن اما تنها مقدمه تحقیق است. هر صاحب علمی با ظنی در باره چیزی شروع می‌کند. شم قوی که داشته باشد به او یاری می‌کند طرح مساله کند، مساله‌یابی کند و از زاویه تازه‌ای بحثی را پیش بکشد. تاریخ تحولات فکر مدرن تماما به همین ترتیب است. اما و صد اما که شم و ظن فقط  و فقط گام اول است. یعنی با کمی توسع در معنی همان فرض اول تحقیق است. اما فرض کجا و تحقیق کجا و از آن دورتر نتیجه کجا؟ اگر هر دانشوری فرض و شم و ظن خود را اصل می‌گرفت که ما هنوز در قرون وسطی بودیم. آن تغییر عظیم و بزرگی که در جهان مدرن پیدا شد از تحقیق پیدا شد و تعهد به روش تحقیق و علم و نتایج آن. از باور به اینکه علم می‌تواند مساله‌ها را شناسایی و تحقیق و حل و فصل کند.

وقتی علم فرهنگ باشد

به زبان دیگر، فرق اساسی جامعه مدرن با جامعه غیرمدرن یا ماقبل مدرن (یا آمیخته‌ای از هر دو دوره و به اصطلاح “کژمدرن”) آن است که در آن علم به فرهنگ تبدیل شده است. این بدان معنا نیست که در جوامع مدرن خرافات جایی ندارد یا هر اهل علمی حرف متین می‌زند و همه فرض‌ها قابل بحث است و همه بحث‌ها به نتیجه و راه‌حلی می‌رسد. طبعا اینطور نیست. اما فرهنگ عمومی و فرهنگ دانشگاهی و رسانه‌ای مبتنی بر علم است. یا در واقع علم اسباب اعتبار است و از راه علم می‌توان به مقابله و نقد نظر و پیشنهاد معینی رفت و حرف علمی شنیده می‌شود. و این همان فرهنگ است.

در طول نمایشگاه کتاب دوباره بحث از کتابخوانی یا نخوانی ایرانیان مطرح شد. از میان نظرها دو نظر تیپیک قابل پیگیری است. یعنی نظر آقای قالیباف شهردار تهران که یک استدلال قدیمی را پی می‌گیرد و معتقد است نباید مغازه‌های لوازم آرایشی بیشتر از کتابفروشی باشد و حال که اینطور است پس ما با یک بحران فرهنگی روبه‌رو هستیم (این استدلال ژنریک را پیش از این در اینجا نقد کرده‌ام. مثلا در لندن ۴۰۰ کتابفروشی هست و ۴۰۰۰ میکده و این هیچ ضرری به کتابخوانی نزده است!). دیگر نظر آقای صادق زیباکلام که فکر می‌کند چون مسئولان اصولا سوالی ندارند که جواب بخواهد فرهنگ کتابخوانی ضعیف است. (آن بحث چرا «ما ایرانیان» نمی‌خوانیم را هم فعلا کنار می‌گذارم اما بسیاری از حتی استادان دانشگاهی در ایران به «ما» علاقه‌مندند – مثلا آقای سریع‌القلم هم پیشتر در باره «ما ایرانیان» سخن گفته و از اتفاق به ما ایرانیان توصیه کرده کتاب بخوانیم.- اما اصولا نسبت دادن چیزی به “ما” خود غیرعلمی است.)

این‌ها نمونه‌هایی از فرض‌هایی است که “فرض اول” و شمّی است و قابل محک زدن. اما طرح‌کنندگان این فرض‌ها فکر می‌کنند همین فرض آن‌ها نتیجه است. اما چنین نیست. آقای زیباکلام معتقد است «نیازی هم به بررسی و مطالعه میدانی نیست که سرانه مطالعه کتاب در جامعه ما در مقایسه با جوامع مشابه همچون ترکیه، مصر یا حتی پاکستان چقدر پایین‌تر است.» اما واقعیت این است که هم نیاز به بررسی هست و هم بررسی نشان می‌دهد که همه کشورهای منطقه از نظر کتابخوانی در رده‌های پایین‌تر از ایران قرار دارند. ایران در میان ده کشور اول جهان در نشر کتاب و مواد خواندنی است.

اینکه مردم کتاب می‌خوانند یا نمی‌خوانند بحثی چندلایه است و یک جواب ندارد. مشکل اصلی در اینجا می‌تواند دقیقا همین باشد که ما از “یک” مردم و “یک” نتیجه کتابخوانی یا نخوانی حرف می‌زنیم (در حالی‌که مثلا فرق زیادی است میان کتاب‌های فلسفه و زبانشناسی با کتاب‌های علوم عملی و مهندسی. “مردم” هر دو را با یک ضریب نمی‌خوانند). جالب است که آقای زیباکلام کتابی دارد به نام «ما چگونه ما شدیم» که یکی از پرفروش ترین کتاب‌های دودهه اخیر است. از همین مثال اگر استفاده کنیم می‌بینیم که “مردم” کتاب می‌خوانند و کتاب خواندن آن‌ها ربط مستقیمی به این که “مسئولان” چه جور مسئولانی هستند ندارد. پس می‌توان عجالتا گفت که مردم برخی از کتاب‌ها را خوب می‌خوانند. پس برخی از کتاب‌ها ست که خواننده ندارد یا در حد انتظار ندارد. از اینجا ناچاریم بررسی هفتگی و ماهانه داشته باشیم تا بدانیم مردم چه کتاب‌هایی را بهتر می‌خرند و می‌خوانند و چه کتاب‌هایی را کمتر می‌خرند و می‌خوانند (احتمالات دیگری هم هست مثل اینکه ممکن است مردمی کتاب نخرند – فرضا در روستاها یا مدارس – اما اگر کتاب به آن‌ها رسانده شود بخوانند چون برای خواندن کتاب خریدن‌اش ضروری نیست و کتابخانه اصولا یعنی همین! اما چون فعلا بحث خرید و خواندن را پی می‌گیریم این احتمال و احتمالات دیگر را کنار می‌گذاریم). و این تازه ورود به یک بحث علمی است. اما عجیب است که آقای زیباکلام فکر می‌کند در این مباحث نه آمار لازم است و نه تحقیق. پس به‌ناچار به شم خود تکیه می‌کند که چون شخصی است و چون شاهد ندارد کاملا غیرقابل اتکا ست. نظری است در انبوه نظرها. نه نظری که بر اساس آن بتوان مشکلی را حل کرد. فرضا در همین مورد می‌بینیم که یک سد سکندر در مقابل ما وجود دارد چرا که برای کتابخوان کردن مردم باید مسئولان را عوض کرد! این نوع راه‌حل‌ها واقعا راه‌حل نیستند.

وضع کتاب در ایران

آمار می‌گوید در ایران در سال دست‌کم ۶۰ هزار عنوان کتاب منتشر می‌شود (بر اساس کارنامه نشر ایران برای سال ۱۳۹۱) که رقم بسیار خوبی است و از تمامی کشورهای ثروتمند عرب بالاتر است و از کشور نیمه اروپایی ترکیه هم بالاتر است و در واقع از بسیاری کشورهای دیگر جهان هم (چنانکه از مقایسه سایت  worldometersپیدا ست). البته این آمار در سه سال اخیر به ۷۰ هزار و بالاتر هم رسیده است (از جمله نگاه کنید به اظهارات آقای قالیباف در لینک پیشین). طبعا جمع زدن میان کتاب‌نخوانی و آمار بالای انتشار کتاب ناممکن است. پس این مساله را چگونه باید حل کرد؟

پیشاپیش این را هم بگویم که برخی فکر می‌کنند این آمار بالا رفته است چون کتاب‌های مذهبی بیشتر شده است. اما واقعیت آماری نشان می‌دهد که معمولا ادبیات و دین روی هم بیشترین شمار کتاب‌ها را دارند ولی درصد علوم عملی از هر یک از آنها بیشتر است. مثلا، بر اساس همان کارنامه نشر سال ۱۳۹۱، علوم کاربردی موضوع ۱۷ درصد کتاب‌ها ست و دین با ۱۴ درصد و ادبیات با ۱۲ درصد در ردیف های بعدی اند. حتی کتاب‌های کودک – با ۱۶ درصد- از ادبیات و دین پرشمارترند. یعنی در فرض ۶۰ هزار کتاب، حداکثر ۱۰ هزار کتاب مذهبی داریم نه بیشتر. اگر مصرف‌کننده کتاب مذهبی طبقات خاصی از مردم باشند یا اصلا نهادهای حکومتی آنها را سفارش دهند و بخرند و توزیع کنند، باقی کتاب‌ها را چه کسی می‌خواند؟ یا دقیق‌تر: باقی کتاب‌ها برای چه کسی منتشر می‌شود؟

یک مشاهده عینی هم – دست‌کم برای نسل انقلاب – می‌گوید در دوره انقلاب مراجعه مردم به کتابفروشی‌ها و میزان کتابخوانی عمومی ناگهان بالا رفت. سوال اصلی این است که چرا این میزان ادامه پیدا نکرد؟ ایران در سال انقلاب عمدتا روستانشین بود و ایران در سال‌های اخیر عمدتا شهرنشین است. چرا در چهار دهه پیش مردمی که عمدتا روستانشین بودند استقبال بهتری – بنا به فرض – به کتاب داشتند و همان مردم که حال جمعیت دوبرابر پیدا کرده‌اند و دانشگاه‌ها چند ده برابر شده و شهرنشین شده‌اند باید مراجعه‌شان به کتاب کمتر شده باشد؟

این دو نکته کافی است که همه بحث‌های معمول کتابخوانی – یا در واقع ادعای کتابنخوانی ایرانیان – را متزلزل کند.

کتاب یا کتابخوان؟

اما بالاخره ایرانیان کتاب می‌خوانند یا نمی‌خوانند؟ به نظرم این سوالی است که قابل طرح نیست! اگر من و شما بگوییم می‌خوانند یک گروه دیگر هستند که می‌گویند نمی‌خوانند. این سوال به نتیجه نمی‌رسد. و سوال مفیدی هم نیست چون گرهی باز نمی‌کند. روشن است که کتاب تولید می‌شود و چون تولید کتاب کاری اقتصادی است پس خریدار دارد. اما این جواب کلی هم جواب مفیدی نیست. مشکلی را حل نمی‌کند. پس مشکل دقیقا چیست؟

فرض کنید شما کتابی از میشل فوکو منتشر می‌کنید. در فرانسه درس خوانده‌اید و زبان و فکر فرانسه را خوب می‌شناسید. کتاب‌تان بادقت انتخاب شده است تا نماینده فکر فوکو باشد و به‌خصوص با مسائل ذهنی خواننده عمومی ایرانی درگیر شود. کتاب شما را ناشر خوب و معتبری هم به شیوه‌ای پسندیده ویرایش و نشر می‌کند و کتاب پرفروش می‌شود. به‌دلیل اینکه منطق بازار بر صنعت نشر حاکم است جذابیت کتاب شما باعث می‌شود مترجمان و ناشران دیگری هم به فکر بیفتند که از فوکو کارهایی منتشر کنند. اما به موفقیت کتاب شما دست پیدا نمی‌کنند. دلیل اش چیست؟ مثل هر کالای دیگری که مشابه‌سازی می‌شود ممکن است مترجم کاربلد نبوده باشد. ممکن است ناشر کارش را به‌خوبی ناشر کتاب اول نشناسد. در نتیجه کار فوکو روی دست ناشر می‌ماند. ممکن است نقدی هم روی کتاب منتشر شود که نویسنده‌اش فوکوشناس است و مخاطبان را قانع کند که مترجم فوکو را بد ترجمه کرده است. همه این‌ها ممکن است باعث شود کتاب‌های فوکو فروش نرود. وانگهی ترجمه مجدد بعضی از عنوان‌ها در بازار کتاب هم ممکن است دیگر صرفه نداشته باشد. در نتیجه این «کالا» از رده خارج می‌شود. اگر من ناشری هستم که کتاب‌های خارج از رده زیاد تولید می‌کنم حتما طرفدار آن خواهم شد که بگویم ایرانیان کتاب نمی‌خوانند! (نه اینکه من کتاب خوب تولید نمی‌کنم.)

کتاب یک کالای فرهنگی است که باید از کیفیت خوبی برخوردار باشد تا فروخته شود. این نه به تعداد فروشگاه‌های لوازم آرایشی در شهر ما مربوط است و نه به اینکه مدیران و مسئولان چه جور آدم‌هایی هستند. کالایی که دارای کیفیت باشد مشتری خود را پیدا می‌کند.

اما این همه‌ی کار نیست. ناشری که کتاب فوکو را منتشر می‌کند باید نبض بازار دست‌اش باشد. نیاز مخاطب را بشناسد. بداند چه موضوعی الان قابل طرح است. حال اگر نبض بازار دست‌اش نیست و نیاز را نمی‌شناسد و صرفا برای نمونه برای اینکه سازمان متبوع‌اش از او بیلان کار می‌خواهد کتاب‌هایی بسازد و منتشر کند، آیا باید شگفت‌زده شد که کتاب‌اش مشتری نداشته باشد؟

کالای فرهنگی کتاب

می‌توان فرضیه‌ای ساخت با این چارچوب که تقاضای کتاب تابعی از کیفیت آن و پاسخ‌دهی به نیاز مخاطب است. شاهد این فرضیه این است که کتاب‌های باکیفیت همیشه خوش فروش‌اند. فرض کنید کتاب مستطاب آشپزی از نجف دریابندری و فهیمه راستکار از زمانی که منتشرشده مرتبا چاپ می‌شود و مشتری دارد. احیانا دو سه کتاب دیگر هم در این ردیف فروش دارند. اما ممکن است در بازار صد کتاب آشپزی وجود داشته باشد و مشتری پر و پا قرص نداشته باشد. این مساله بیشتر از آن به «کتاب‌نخوانی ایرانیان» مربوط باشد به کیفیت آن کتاب‌ها بستگی دارد و پسند مشتریان و میزان شناخت آن‌ها از نویسنده و عوامل طبیعی دیگر که بر کشش یک اثر تاثیر دارد.

این فرض اخیر می‌تواند توضیح دهد چرا بازار کتاب در اوایل انقلاب خوب بود. چون کتاب‌ها با نیازها همسویی داشت. گرچه ظاهرا کیفیت درجه دوم بود. اما در ظرف زمانی و اجتماعی آن دوره کتاب‌های جلدسفید تایپی حتی جذاب بودند. کشش داشتند. پس عامل کشش مهم است. این کشش چگونه به وجود می‌آید خودش مولفه‌های مختلفی دارد. مثلا وقتی «طوبا و معنای شب» از شهرنوش پارسی پور درآمد باز یادداشت‌هایی مثل یادداشت نجف دریابندری در مجله آدینه بود که اهل کتاب و رمان را به خواندن آن تشویق کرد.

کتاب یک محصول اقتصادی-فرهنگی است. درست مثل سینما. نمی‌شود فیلمی ساخت که تماشاگر نداشته باشد. این موضوع فیلم‌ها را هدایت کرده است تا به سویی بروند که با نیازها ارتباط پیدا کنند. بازار کتاب موفق هم همین فرمول را دارد. اما بازار کتاب‌های ناکام هم هست. در هر بازاری هست. همه کالاها به اندازه انتظار تولیدکننده فروش نمی‌روند. گاهی بسیار مورد استقبال قرار می‌گیرند – مثلا مجموعه‌رمان هری پاتر – گاهی هم تصور می‌رود که باید استقبال شود و دلایل منطقی بازار و کشش و مخاطب آن را ناکام می‌گذارد. فرض کنید توزیع‌کننده خوبی ندارد. ناشر سرشناسی ندارد. و یا اصولا انتظار نویسنده و ناشر از کتاب بیش از حد بوده است. واقعیت این است که دنیا عوض شده و کتاب خوب و باکیفیت را هم باید تبلیغ کرد. کاری که زمانی عبدالرحیم جعفری با شم قوی خود برای کتاب‌های امیرکبیر انجام می‌داد امروزه باید تبدیل به علم تبلیغات کتاب شده باشد و مخاطب را کمک کند تا از میان انبوه کتاب‌ها کتاب خوب و مناسب خود را بیابد. بخشی از “خوانده نشدن” کتاب هم از آن است که مخاطب نمی‌داند کتابی که لازم دارد در بازار هست.

سناریوهای سه گانه

مساله کتاب و خواندن و خریدن آن بدون توجه به منطق اقتصاد نشر نه قابل طرح است و نه قابل حل. حتی مشکل هم درست تشخیص داده نمی‌شود و چه بسا دنبال حل مشکلی هستیم که مشکل نیست. مثلا شمارگان یا تیراژ کتاب مشکل نیست. برخی از ناشران به‌خوبی آن را روشن کرده‌اند (مثلا آقای جعفر همایی مدیر نشر نی). اما باز کسانی آن را نشانه بحران می‌دانند. آیا این بحث واقعی است یا سیاسی و ابزاری؟

به نظر من دست کم سه سناریو برای بحث از کتاب و حسن و عیب و خوب و بدش وجود دارد که هر کدام به یک مساله یا زاویه معین توجه دارد: سناریوهایی که مخاطب‌محور است و مدام “مردم” را متهم می‌کند که کتاب نمی‌خوانند و این مورد علاقه کامنت‌نویسان در شبکه‌های اجتماعی است و گاه روزنامه‌نگاران و همه کسانی که دیواری کوتاه‌تر از مردم پیدا نمی‌کنند؛ سناریوهایی که سیاست‌محور است مثل بحث آقای زیباکلام و متوجه است به کاستی‌های ظاهرا بی‌شمار دولت و طبعا پوزیسیون و اپوزیسیون هر دو به آن علاقه‌مندند؛ و سناریوهای کیفیت‌محور یا ساختارگرا که روش منتخب من در این یادداشت بود.

سناریوهای محتمل دیگر هم می‌توان پیشنهاد کرد و این سناریوها همه برای بحث باز است. اما از نظر کیفیت‌محوری، بحث از کتاب تنها با تکیه به ساختار صنعت نشر و عواملی که بر منطق بازار کتاب حاکم است قابل طرح و بحث و چاره‌جویی است. باقی سناریوها تابع این بحث‌اند. یک سوی چنین بحثی هم طبعا باید ناشران باشند و نویسندگان و تولیدکنندگان کتاب. کسی که از دور دستی بر آتش دارد چطور ممکن است در باره موضوعی که باید در آن ورود داشت اظهار نظر کند؟

بحث از کتاب هم باید تابع منطق علمی باشد از نظر شیوه بحث و فرضیه سازی، و هم تابع منطق بازار کتاب از نظر اصول تولید و بازاریابی و بازارشناسی، و هم به صورت جمعی و صنفی دنبال شود و در رسانه‌ها هم کسانی به آن بپردازند که دنیای کتاب را به‌صورت جدی دنبال می‌کنند و آن را مثل فرضا یک خبرنگار ورزشی که مسائل حوزه خود را می‌شناسد، می‌شناسند. اگر این شرایط فراهم نباشد بعید است که بحث‌ها درست طرح و حل شوند. البته بخشی از مساله هم به نهادهای فرهنگی و دولتی بر می‌گردد. اما این تنها بخشی از مساله است. اصلی دیدن آن ناشی از آن است که دولت را دایرمدار همه‌چیز می‌بینیم. واقعیت اما چیز دیگری است. دولت فرهنگ نیست.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته