بهترین نوشته‌های سایت «هاب ادبی» در سال ۲۰۱۶

هاب ادبی (Literary Hub)
ترجمه فریده چاجى

مفتخریم که سال ۲۰۱۶ در هفته حدود ۳۰ مقاله در سایت هاب ادبی منتشر کرده ایم. در این آدرس می توانید لیست پرخواننده ترین ها را ببیند. اما در ادامه لیست مقالاتی را خواهید دید که ما به عنوان ویراستار بیش از همه آنها را دوست داشتیم و بیش از همه در خاطرمان ماندند- بعضی از این نوشته ها مخاطبان خود را آن طور که لیاقتش را داشتند پیدا کردند و بعضی هم از نظر دور ماندند: ذات اینترنت همین است. در هر صورت، ما همه آنها را دوست داشتیم.

برگزیده‌های امیلی تمپل – ویراستار

«ازدواج: دارم کار درستی انجام می دم؟» نوشته هلن چندلر

این مقاله به ازدواج از دریچه هنر و هنر از دریچه ازدواج نگاه می کند- اگر بخواهم دقیق تر بگویم این مقاله درمورد ازدواج نویسنده است. چندلر در مقاله اش می نویسد: «ازدواج من نه بهترین ازدواج دنیاست و نه یک ازدواج شکست خورده؛ هم روزهای بد داریم هم روزهای خوب. ازدواج نه هوا است که بی آن خفه شویم و نه غذاست که بی آن بمیریم. در ازدواج سر پول بحث هست. نگرانی برای وضعیت شغلی هست. اضطراب در تنهایی و سکوت هست، افسردگی های دوره ای هست. چرت های گاه و بیگاه. شراب و ویسکی و جین هست. قول های همیشگی مثل هفته دیگه سیگار را ترک می کنم هست. ازدواج یعنی بیشتر وقت ها روی کاناپه کتاب بخوانی، ازدواج معیاری برای ساختن بقیه زندگی ات است. وقتی متاهل باشی بیشتر وقتها حس وابسته بودن داری اما علاقه ای نداری که راه درمانی برای این حس پیدا کنی.»

می بینید؟ این یک مقاله زیبا درمورد هنر و عشق است- جمله های این مقاله از آن جمله هایی نیستند که هیچ معنایی نداشته باشند، منظورمن این است که : اگر تا به حال عاشق شده اید، حتی اگر عشق یک طرفه بوده، یا اگر تا به حال یک اثر هنری درمورد عشق را دوست داشته اید، این مقاله قلب شما را قصابی خواهد کرد.

«چرا کلوین و هابز یک اثر ادبی عالی است» نوشته گابریل بلوت

اثر او بیشتر یک قطعه طولانی تر و خاطره انگیز از گذشته هاست، بلوت همان خلاقیت و ارزش های ادبی اثر موردعلاقه  بیل واترسون و سالها علاقه شخصی اش به کمیک استریپ را دنبال می کند. همان طور که خودش می گوید:«کلوین و هابز تلفیق هنر و ادبیات است. این اثر سوال های مهمی برای خواننده ایجاد می کند بدون آنکه به آنها پاسخ های ساده لوحانه بدهد، پوچ گرایی مخصوص خودش را آشکار می کند، درک عمیقی از احساسات مردم، از تضادهایی که انسان ها با خودشان دارند و پیچیدگی ها و مسائل شان دارد. من کلوین وهابز سال ۲۰۱۶ را به اندازه ی کلوین وهابز بیست سال پیش دوست دارم.» سال هاست که کلوین و هابز به عنوان یک اثر عصیان گر، پیشرو و واقعا زیبای ادبی  مشهور است.

برگزیده‌های جانی دیاموند – ویراستار

«درواقع تمام نویسنده ها سرقت می کنند» نوشته روفی ثروپ

تا به این حس به شما دست که داده که وقتی مطلبی را می خوانید احساس می کنید شما هم می توانستید نویسنده این متن باشید، اما شمایی که از الان تان باهوش تر و بهتر است؟ هر وقت آثار روفی ثروپ را می خوانم این حس را دارم. به خصوص این مقاله او باعث می شود من از دانستن جزییات ظالمانه ای درمورد زندگی تمام کسانی که می شناسم و آوردن آن ها در قصه حس بهتری داشته باشم و بعد، خب، فراموش کنم که آنها را من نساخته ام. طبق نوشته های خود ثروپ، «چیزهایی هستند آنقدر شگفت انگیز، آنقدر زیبا، یا آنقدر وحشتناک اند که حس می کنم باید آنها را از کام فراموشی بیرون بکشیم…من موجودی هستم که وسواس به خاطر سپردن دارم. من کشف و شهودهایم را از زمان بیست سالگی ام به یاد می آورم، زمانی که تلویزیون نداشتم و تنها کاری که می توانستم بکنم این بود که ساعت ها روی تختم دراز بکشم و همه چیز را حفظ کنم. فکر می کنم که این کار، این توهمات پروستی، پیاز داغ بیشتر داستان نویسی هاست.» 

«آنها معدن می کنند: درباره نوشتن، معدنکاری ذغال سنگ و ترس» نوشته: الیسا واشوتا

مقایسه نویسندگی با کارهای سخت در بهترین حالت غیرممکن و در بدترین حالت احمقانه و اشتباه است. لیسا واشوتا با نوشتن این جملات در ابتدای مقاله پژوهشی و روشنی بخش اش دقیقا این کار را انجام می دهد. او اجداد معدن چی اش، استخوان های شکسته شان، ریه های سیاه شده شان، آوازها و داستان هایشان را فرامی خواند و از این استعاره که کلمات چطور از دل خاطرات حفاری معدن بیرون می آیند در تمام متن تحقیق اش استفاده می کند.  و هرجا که مسایل بخواهند زیر فشار جدیت های بی جا دفن شوند لیسا واشوتا روزنه ای از نور را به ما نشان می دهد، حتی در تاریک ترین لحظات.

اگر بخواهم از سختی اش  بگویم، با سند و مدرک این کار را می کنم: اول از همه اینکه کارم از سیگار کشیدن های گاه به گاه  به از روزی یک پاکت بیشتر کشیده شد، نیکوتین من را بیدار نگه می داشت، اصلا غذا نمی خوردم و مثل روانی ها پیاده روی می کردم. فقط وقت هایی می توانستم بنویسم که مست بودم و شکمم را پر از سیب زمینی کرده بودم. 

«جنگ در ترجمه: فرصتی برای شنیدن صدای زنان سوریه» نوشته: لینا منزر

حتی اگر لینا منزر از راوی هم استفاده نکرده بود باز هم این نوشته که به طرز حیرت آوری به دنبال دستاوردهای بزرگ است در لیست محبوب ترین های من قرار می گرفت. راوی این نوشته گاهی خودِ نویسنده بود و گاهی زنان سوری که لینا مترجم آنها بود راوی این قصه می شدند. اما او این کار را کرد و نتیجه یک مستند عالی از آب درآمد. مستندی که چشم مخاطبانش را به روی فاجعه ای که با حرکت آرام در حال وقوع است باز می کند و خشم ما را کیلومترها دورتر از سوریه برمی انگیزاند. با خواندن این اثر، در دوره ای که بسیاری از انسان ها زندگی پر از رنجی را تجربه می کنند، همه ما احساس مسئولیت می کنیم. 

«مرگ کوهن، پیروزی ترامپ، و ترانه ما درباره این دوران سیاه» نوشته: سامر برنن

مرگ لئونارد کوهن کبیر در شرایطی خبر روز جهان شد که بیشتر آمریکایی ها (و بیشتر مردم جهان) هنوز در شوک نتیجه انتخاباتی بودند که یک ستاره تلویزیونی سابق، یک آدم متعصب و خودبین را در موقعیت قدرتمندترین فرد جهان قرار داده بود. در میان این بُهت و اندوه سامر برنن توانست احساساتش را در قالب کلمات بریزد.

برگزیده‌های جس برگمن – ویراستار مجلات

«درمورد حق فراغت زنان چه فکر می کنید؟» نوشته: امیلی هارنت

اگر نمی گفتم که امیلی دوست صمیمی و هم اتاقی قدیمی من است هرگز خودم را نمی بخشیدم، اما این نوشته درهرحال در لیست من قرار می گرفت حتی اگر نویسنده آن کسی نبود که در توئیتر همیشه او را به عنوان همسرم معرفی می کنم. این مقاله که پس از چاپ کتاب هنگام نگاه کردن،مجموعه داستان های لیوپولدین کور، چاپ شد نگاهی می اندازد به اینکه چطور کارهای خلاقانه زنان اغلب بیهوده در نظر گرفته می شوند و اینکه چطور هردوی این ها شیطانی به حساب می آیند و از نظر تاریخی همان خط سیری را طی می کنند که از زمان داستان های روسو (قرن ۱۸) تا زمان ساخت فیلم و سریال هایی مثل فرانسیس ها و دختران (قرن بیست ویک) وجود داشته است. 

«تنهایی همیشگی نویسنده» نوشته: آدام هاسلت

آدام هاسلت یکی از نویسندگان ادبی معاصر است که بیش از بقیه نویسندگان بیماری روانی و غم  موضوع بسیاری از نوشته های  اوست، این نوشته هم اثباتی بر این ادعاست. بااین وجود، ابعاد این کار بسیار وسیع تر است: هاسلت طرحی عمیق از فلسفه تکان دهنده نهفته در ذات بشر مثل خلق هنر، مقاومت در برابر ارزش های بازاری، و جنگ علیه تنهایی وجودی انسان طرح می کند. 

«شما یک آن شرلی هستید یا یک امیلی استار؟» نوشته ریچل ورونا کوت

اگرچه او خود اعتراف می کند که در بچگی قهرمان های کمتر شناخته شده ی  کتابهای ال ام مونتگومری را ترجیح می داده، اما نوشته ریچل ورونا کوت در نهایت یک  نوع رجز خوانی هم برای آن شرلی و هم امیلی استار است- هم چنین به الگو هایی که ما برای کودکی ارایه می کنیم نگاه تلخی دارد، هم چنین نوشته او تحقیقی دقیق دراین مورد است که چرا دختربچه هایی با ویژگی هایی خاص در فرهنگ عامه مردم بیش از بقیه محبوب و ماندگار می شوند. 

برگزیده‌های دن شیهان، ویراستار صفحات وب

«آیا قرار است دنیا این طور به پایان برسد؟» نوشته: والریا لویسلی

مقاله نویس بااستعداد مکزیکی و نویسنده داستان دندان من درمورد حس گیجی وغم جمعی که پس از روی کار آمدن دونالد ترامپ سراسر جهان را فرا گرفته بود مقاله ای نوشت درباره اینکه چطور مکزیک پس از فسخ احتمالی برنامه مهاجرتی دی اِی سی اِی دیگر مثل قبل کارامد نخواهد بود: «دی ای سی ای ورای پیشرفت های چشمگیری که داشت به مردم آزادیِ بدون ترس زندگی کردن داد. پس گرفتن زندگی که در ابتدا به آنها اعطا شده بدترین ظلمی است که به انسان می شود: ظلمی برای هیچ و پوچ. 

«اسب تروای نئولیبرال: دیو زیرن در المپیک» نوشته: دیور مورفی

دیور مورفی پیش از المپیک ریو و در بحبوحه دوران تغییرات سیاسی در برزیل از طرف روزنامه مردم (The Nation) با دیو زیرن، روزنامه نگار ورزشی طرفدار چپ ها و ترقی خواهان جنگ طلب، مصاحبه کرد. زیرن با صداقت و احساس فراوان درمورد اینکه مسابقات ورزشی بزرگ اغلب چطور به پایان می رسند حرف می زد: «المپیک این طور تمام می شود: با بدهی هایی که روی دست کشور میزبان مانده، افرادی که بی خانمان شده اند (چون خانه هایشان را به خاطر تاسیسات جدید خراب کرده اند) و نظامیانی که در مناطق عمومی دیده می شوند. کشورهای میزبان به خاطر المپیک قرض بالا می آورند و بار این بدهی ها روی دوش فقرا می افتد نه ثروتمندان. زمان المپیک یک عده از افراد از خانه هایشان رانده می شوند اما این آوارگی هم به نفع طبقه متوسط است. زیرساخت های المپیکی اغلب بارشان را به دوش طبقه کارگر می اندازند چون ثروتمندان هرگز چنین چیزی را تحمل نخواهند کرد. اما درهرصورت، این مناطق توسعه پیدا می کنند و ساخت و ساز در آنها ادامه پیدا می کند و مردمی که در آن زندگی می کنند را به عقب می راند.» 

«تبدیل یک کتاب به فیلم مثل درست کردن مشروب خانگی است» نوشته تری جورج

فیلم به نام پدر به کارگردانی جیم شریدان و دنیل دی لوییس در سال ۱۹۹۳ فیلمی براساس رسوایی گویلفورد فور یک اثر بزرگ سینمایی است. روایت تری جورج ،نویسنده این اثر، موجز و زیباست و رنجی را نشان می دهد که سازندگان برای خلق یک پروژه هنری بزرگ از یک اتفاق سیاسی خام برده اند. این اثر صریح، جالب و هوشمندانه است و لازم به ذکر نیست که به حال و هوای این روزهای ما هم می خورد: «از زمان ساخت آن فیلم ۲۰ سال می گذرد، به نظر من این یک داستان محافظه کارانه از وقایعی است که وقتی یک کشور به غلط یا درست احساس خطر می کند، رخ می دهد. وقتی چنین چیزی روی می دهد قانون آن کشور رو به زوال می رود و مردمِ بی گناه تبدیل به گوشت قربانی می شوند.» 

برگزیده‌های بلیر بیوسمن، ویراستار

«شعر و آیین» نوشته: سی اِی کونراد

این نوشته که زیبایی غمگنانه ای دارد، در مورد اهمیت خلق هنر برای نجات دنیایی است که  پر است از آدم های «ظالم، نژادپرست، زن ستیز، همجنس‌گرا ستیز، وحشت زده، مصرف‌گرا، ناسپاس و خسیس، جنگ زده و گرسنه. دنیایی که ساکنان آن تشنه خون یکدیگرند و مشت های وحشت زده شان» در حال نابود کردن جهان ماست. در این اثر، نوشتن مانند مراسمی آیینی است، آیینی که هر کسی می تواند با آن از غم های زمانه خودش سبقت بگیرد و التیام پیدا کند. به خاطر حس ترس، انسان دوستی، عمق و امیدواری بی قید وشرطی که در این اثر موج می زد نتوانستم این اثر را بدون اشک ریختن بخوانم.

«قدم زدن وقتی سیاه پوست باشی» نوشته گارنت کادوگان

گارنت ذات غیرقابل اجتناب و روزمره نژادپرستی در آمریکا را با تمرکز روی عشق همیشگی اش یعنی قدم زدن از زمان کودکی اش در جاماییکا، تا روزگار دانشجویی اش در نیواورلئان و بزرگسالی اش در نیویورک به تصویر می کشد. تقریبا به محض رسیدن به دانشگاه او فهمید که حضورش به خودی خود تهدیدی برای سفیدپوستان به حساب می آید و قدم زدنش در محیط های عمومی تبدیل شد به «یک نمایش پانتومیم برای جلوگیری از جنایتکار شناخته شدن»؛ تضاد بین خطر خیالی قدم زدن یک سیاه پوست در خیابان و خطر واقعی خشونت های تعصب آمیز پلیس که وضیعت کنونی کشور ما را نشان می دهد. 

«بلر بریو-من به همان چیزهایی علاقه دارد که بیش از همه او را می ترسانند» نوشته گما دی چویسی

این متن چندین ویژگی متن های محبوب من را در خود دارد: طبیعت، دوستی با حیوانات، تصاویری از سگ و شناخت جهان از دیدگاه تک جنسیتی ما. بلیر تهدیدها و خطرات  غیرعمدی حیات وحش را به خطرات عمدی انسان ها ترجیح می دهد. («یک خرس قطبی عمدا به شما آسیب نمی زند، خرس قطبی به دنبال غذاست. سرمای طبیعت نمی خواهد به شما آسیب بزند، فقط یک درجه حرارت است. اما انسان ها به قصد نابودی تان به شما آسیب می زنند.») این انتخاب او بین آسیب دیدن از طبیعت و آسیب دیدن از انسان ها حرف های زیادی درمورد وضعیت بشر دارد. این نوشته تفاوت بین «دخترهای سرسخت» و «انسان های خوب» را نشان می دهد و همان قدر که غیرمتعارف به نظر می رسد به طرز غم انگیزی هوشمندانه  نیز هست.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته