فریدون مجلسی
روزنامه شرق
در «شتای عمر» خاطراتی است از احمد عزیزی که زمانی پس از انقلاب قائممقام وزارت امور خارجه بود. عنوان این یادداشت را گذاشتم «کتابی متفاوت». نمیدانم برای من متفاوت است، یا برای دیگران هم متفاوت است. از خاطرات چنین برمیآید که شاید با تفاوت حداکثر یک سال با نویسنده همسنوسال هستیم و کودکی و جوانی را در شرایط مشابهی طی کردهایم. با همان تفاوت یکساله همدوره دانشگاه بودهایم و در دوران دانشجویی فعالیتهای سیاسی هم داشتهایم. اما من پس از رنجشی ضمن حفظ احترام دوستان، خود را از فعالیت سیاسی کنار کشیدم و بعد از دانشگاه و سربازی وارد وزارت امور خارجه شدم و به مأموریت واشنگتن رفتم و در بخشهای کنسولی و سیاسی مشغول کار شدم.
احمد عزیزی در سال ١٣۵۴ سه سال پس از مراجعت من از مأموریت واشنگتن با همسر و فرزندان برای ادامه تحصیل به همان شهر آمد. با اینکه در آن زمان من دیگر در سفارت ایران نبودم، اما تشریح او از آنچه در آن سوی دیوار سفارت میگذشت، برای من که در این سوی دیوار بودهام جالب است. اینکه در آستانه پیروزی انقلاب به همراه دانشجویان انجمن اسلامی سفارت را تحویل میگیرند. برخی چهرهها را که نام میبرد میشناسم و زمانی با آنها در همانجا همکار بودهام. زمانی که من در همان سفارتخانه در این سوی دیوار بودم، هنوز حرکت دانشجویی در قالب کنفدراسیون در اختیار حزب توده و طرفدارانش و طرفداران جبهه ملی و طرفدارانشان بود که با یکدیگر کشمکش هم داشتند، اما در زمانی که احمد عزیزی شرح میدهد من در نمایندگی ایران در اتحادیه اروپایی در بروکسل اشتغال داشتم و شاهد آن بودم که چگونه در مدتی کوتاه با افزایش دانشجویانی از نسل جدید که بیشترشان ریشه در شهرستانهای کوچکتر داشتند، طرفداران انجمن اسلامی بر سایرین پیشی میگرفتند.
اما گمان میکنم که پیروزی انقلاب اسلامی در سال ١٣۵٧ حتی برای آنان نیز نامنتظر و شگفتانگیز بود. با این حال با توجه به اینکه در ایران تشکیل احزاب و جوامع علنی سیاسی عملا ممنوع و فعالیتهای سیاسی به صورت پنهان یا نیمهپنهان بود و پارهای از فعالیتها رنگ خطرناک چریکی به خود گرفته بود، فعالیتهای سیاسی خارج از کشور با وجود کوچکی، سازمان و انسجام بیشتری داشت. خصوصا آنکه رژیم گروههای اسلامی را که ذهنیت ضدکمونیستی داشتند بیشتر تحمل میکرد. باری بهطوریکه از خاطرات برمیآید انسجام انجمن اسلامی دانشجویان خصوصا در آمریکا به آنان روحیه بیشتری میبخشید و احساس میکردند نقش آنان اهمیت ویژهای در مبارزه و پیروزی انقلاب داشته است. تقریبا همه اعضای انجمن اسلامی که عزیزی از آنان نام برده است پس از مراجعت به ایران در جوانی به مشاغل حساس سیاسی و دیپلماتیک دست یافتند، خصوصا آنکه با سواد و زباندان هم بودند و در میان انقلابیونِ دیگر گل میکردند. مدتی طول کشید تا همتایان از هیئتها و مساجد جای آنان را گرفتند و برخی از آنان را راندند.
یک دلیل جالببودن خاطرات برای من این است که من نیز دیدگاههای خود را همراه با ذکر روندی از زندگی به نام «حکایتی از پله دوم» نوشتهام. پله دوم یعنی کسی که زندگی کاری خود را از پله اول آغاز کرده و در پله دوم پایان یافته و در همین حدود از تجربیات و مشاهداتش حرفها و تحلیلهایی دارد. خاطرات عزیزی اما برایم به این دلیل هم جالب است که او نیز همزمان با پایانیافتن زندگی حرفهای من در پله دوم، کار را از بالاترین پلههای همان پلکان آغاز کرده و حوادث و دیدگاههایش را از همان بالا نوشته است. مثلا من هنوز در وزارت امور خارجه دبیر اول بودم که ماجرای گروگانگیری رخ داد، اتفاقا سفیر سوئد مأمور پیگیری آن شد و من که میز سوئد در حیطه کارم بود برای گزارشنویسی ملاقات او با وزیر امور خارجه مأمور و بهاینترتیب گزارشگر دیدارهای دیپلماتیک در این زمینه شدم. از قضا میبینم که احمد عزیزی که با انتقال از تلویزیون به وزارت امور خارجه از پلههای بالا وارد همین مقوله و مذاکرات میشود، در زمانی که من دیگر در راهپله هم قرار نداشتم، برایم جالب است که درمییابم او نیز با وجود قرارگرفتن در متن اصلی کار از آن ماجرای خطیر دل خوشی نداشت، هرچند هنوز از شور انقلابی و هیجان جوانی بیشتری برخوردار بود.
نمیخواهم بهاختصار به ۴٠٠ صفحه خاطرات اشاره کنم که مفصل میشود، اما چون بیشتر به مسائل گروگانگیری میپردازد که مهمترین واقعه سیاسی پس از انقلاب تاکنون بوده که به جنگ عراق و انواع تحریمها و التهابهای اثرگذار و موانع توسعه اقتصادی و اجتماعی در ۴٠ سال گذشته و تاکنون انجامیده است، به نکاتی در همین زمینه مهم اشاره میکنم که شمهای از آن در خاطرات مرحوم صادق طباطبایی آمده است که صادقانه درصدد پایاندادن به آن ماجرا بود. خصوصا که من نیز تحلیل پلهدومی خودم را در این باب نگاشتهام… خاطرات عزیزی از مذاکرات سیاسی در مجلس و محافل سیاسی ایران در آن روزهای بحرانی حکایت از همسویی شاید مصلحتآمیز و همرنگشدن شعاردهندگان با جماعت دارد.
جالب است که اشغال سفارت بدون آگاهی امام صورت گرفته و ایشان پس از آگاهی آن را تأیید میکند، اما تدریجا ترجیح میدهد که حلوفصل آن را به مجلس واگذارد و مجلس به جای اقدامی سریع و فوری، موضوع را به دولت احاله میدهد که نه در انجام و ادامه آن کار اقتدار و نفوذی داشته است و نه در پایاندادن به آن. حتی وقتی قرار میشود عزیزی را با دیپلماتی خارجی برای دیدار گروگانها ببرند آنان را با چشم بسته در پشت وانتی که کف آن پتو انداخته بودند به محل نگاهداری گروگانها میبرند. عزیزی در صفحه ٢٠۵ صریحا مینویسد: «پس از گذشت بیش از ٣٠ سال از این ماجرا اما، هنوز آنطور که باید نظرها و دیدگاهها درباره این اتفاق به صورت شفاف در معرض افکار عمومی قرار نگرفته است. به هر دلیل، مباحثی شفاف و همگانی صورت نگرفته و بسیاری از وجوه این مسائل، از منظر عمومی، در پرده ابهام باقی ماندهاند.»
عزیزی در پاورقی صفحه ٢٠۶ با اشاره به زمانی که دبیر شورای عالی امنیت ملی بوده است، درباره ادامه تظاهرات برائت از مشرکین در عربستان، از قول رئیس سازمان حج و زیارت آن زمان از تفاوت و تعارض نظراتی که شرکتکنندگان در جلسات بهطور علنی ابراز میکردند با آنچه در خلوت میگفتند ابراز شگفتی میکند. ذکر نکتهای از قول اصغرزاده از دانشجویان گروگانگیر در صفحه ٢٩١ جالب است که میگوید «گروگانِ گروگانها شدیم!» تا سرانجام همچون جنگ عراق با مصلحتاندیشی شخص امام پایان یافت… .
«سرانجام مجلس در نشست ١ مهر ١٣۵٩ اعضای کمیسیون ویژه رسیدگی به مسئله گروگانها را انتخاب کرد… گزارش این کمیسیون نیز یک ماه بعد یعنی یک سال پس از ماجرای اشغال سفارت آمریکا و در شرایطی که آغاز جنگ ایران و عراق بر پیچیدگی ماجرا افزوده بود… تصویب شد. مصوبهای که قانون محسوب نمیشد، نه طرح بود و نه لایحه، نه مهر شورای نگهبان را داشت و نه رئیس مجلس آن را به رئیسجمهور ابلاغ کرده بود… و مستقیما از کمیسیون به رئیسجمهور ابلاغ شد… دولت شهید رجایی نیز تا زمان دریافت این مصوبه با ماجرای گروگانها پیوندی نداشت. به گفته بهزاد نبوی حتی از محل نگاهداری آنها مطلع نبود…»
نویسنده در زیرنویس صفحه ٢٣٨ با یادآوری مصاحبه مرحوم دکتر یزدی با ماهنامه مهرنامه و روایتی از مرحوم صادق طباطبایی درباره مذاکرات ایشان با آمریکاییها و پذیرفتن شرایط ایران… و اینکه دانشجویان فقط برای سه روز آنها را گروگان گرفته بودند، به خاطرات کارتر اشاره میکند که گفته بود بارها به سادات تعهد کتبی داده بود که اسرائیل را وادار به پذیرش قطعنامه ٢۴٢ و بازگرداندن سرزمینهای اشغالی و بازگشت به مرزهای قبل از ١٩۶٧ و تشکیل دولت فلسطین خواهد کرد… و به نظر یزدی «معلوم میشود که چرا اسرائیل نمیخواست کارتر مجدد انتخاب شود…».
عزیزی در صفحه ٢٣٧ میگوید «با وجود شرایط نه چندان بسامان کشور در آن ایام و در شرایطی که زخمی اینچنین دردناک به مدت ۴۴۴ روز به حال خود رها شده و در حال خونریزی بود، تقارن آزادی گروگانها با زمان دقیق دستبهدستشدن قدرت در آمریکا…» و زخمی آنچنان دردناک!
شاید طنز سیاه حادثه برخورد موشک عراقی ساخت شوروی و سقوط هواپیما و مرگ وزیر خارجه الجزایر باشد که میانجی مذاکرات گروگانگیری بود و عزیزی با تیم اعزامی دولت به پاسگاه محل حادثه میرود و نفرات پاسگاه صف میبندند و فرمانده با ادای احترام جمله گزارش کلیشهای خود را ادا میکند. سپس آنها را به محل وقوع «اتفاق بسیار مهم» سقوط هواپیما و اجساد وزیر خارجه الجزایر و همراهان میبرد. یا هنگامی که در میهمانی کاخ وزارت امور خارجه در گفتوگو با معاون وزارت خارجه پاکستان اتهام صدور انقلاب به کشورهای منطقه را رد میکند و دیپلمات پاکستانی با لبخند تابلوی خط نستعلیق پشت سر عزیزی را نشان میدهد و به فارسی برایش میخواند «ما انقلاب خود را به همه جهان صادر خواهیم کرد».
و سرانجام هنگامی که از بازنشستگی زودهنگام سخن میگوید و اینکه «در خرداد ١٣٨۴ و تکیه احمدینژاد بر صندلی صدارت که در حوزه سیاست خارجی ادبیاتی تا حدی ناهنجار و مواضعی تند و افراطی داشت. با همین لحن و موضع، مناسبات کشورمان را با جهان غرب مختل و توسعه اقتصادی کشور را کند کرد، حتی به عقب برد و بر شمار دشمنان کشور نیز افزود»، احساس میکنم که آن سوی دیوار و این سوی دیوار همچون دوران جوانی و دانشجویی چگونه دوباره یکدیگر را درک میکنند!
بخش پایانی کتاب درباره «قزوین من» و زندگی نوجوانی و وقایع آن شیرین است، اما متن سیاسی و قابل استناد و تاریخی کتاب خصوصا مسئله حساس گروگانگیری و مسائل تشریفاتی در دیدارهای سیاسی و دیپلماتیک که ضمنا گویای برخی زمینههای انقلاب و تحولات فکری و اجتماعی متعاقب آن است، بسیار جالب و خواندنی و بیش از این قابل بحث و تحلیل است. چند روز پیش کلیپی در شبکههای اجتماعی از مصاحبه ترامپ ٣۴ساله پخش شد که در آغاز گروگانگیری اعتراض میکرد که چرا کارتر با یک حمله نظامی کار را پایان نمیدهد؟ نزدیک به برخی از مواضع کنونی او. اما کارتر کشتی هواپیمابر هم اعزام کرد. اما وقتی دستیارانش به بهترین بهانه برای توقیف نقدینگی ١٣میلیارددلاری ایران و مظلومیتبخشیدن به چهره ظالمانه آمریکای پس از ویتنام اشاره کردند، نقد را به نسیه ترجیح داد و اگر ترامپ هم جای او بود قطعا آن نقد را به واکنش نظامی ترجیح میداد.