مهدی جامی
بی بی سی فارسی
مارس ۲۰۰۵
پرسش آغازین من در تاریخ ایرانی گل آن بود که وقتی حافظ می گوید: “وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبیذ”، می توان آن را به این معنا گرفت که حافظ علاوه بر شراب خریدن با مستمری ماهانه خود گل هم “می خریده” است؟ ظاهرا اینطور است. اما اگر گل را می خریده اند پس کسانی هم گلفروشی می کرده اند و جایی هم برای فروختن گل وجود داشته است. اگر اینطور باشد پس گلفروشی یک شغل قدیمی است با سابقه کهن. اما چقدر کهن؟ و آیا ما هیچ از آیین های این “کار” می دانیم؟ آیا شعر فارسی که به یک معنا سرزمین گل است هیچ چیزی از کار وبار گل به ما می گوید؟
پیدا کردن شعری از کسایی مروزی (قرن چهارم) – که مانند شاعران همعصر خود بسیار به گلهای گوناگون ارادت دارد- چندان مشکل نبود:
گل نعمتی است هدیه فرستاده از بهشت
مردم کریم تر شود اندر نعیم گل
ای گلفروش گل چه فروشی برای سیم
وز گل عزیزتر چه ستانی به جای گل؟
دیدن این شعر کافی است که تاریخ گلفروشی را در سرزمین ادب فارسی دست کم به هزار سال گسترش دهد. اما در فاصله این سند هزار ساله از وجود گلفروشان تا روزگار ما، آنچه ما از طریق شعر فارسی در باره تاریخ گل و کار و بارش می دانیم چندان زیاد نیست.
از آنجا که به سندی برنخورده ام که از دکانهای گلفروشی یاد کند ناچار باید راههای دیگری برای انتقال گل از باغ به دست دوستداران گل وجود می داشته است. در تاجیکستان هنوز گل فروختن بر طبق و صفه انجام می شود. دکان گل معنا ندارد! گل ثروتی است که دزد نمی برد و کالایی است که تازه اش ارزش دارد. ولی هر چه بوده برای فروش گل دست کم در شماری از شهرها بازار و راسته خاص گلفروشان وجود داشته و این را از اشاره سیف فرغانی می توان دانست که خود نیز از مردم آسیای میانه بوده است:
ای کوی تو ز رویت بازار گلفروشان
ما بلبلان مستیم از بهر گل خروشان
که چه بسا این بازار بیشتر دارای بساط گل بوده است تا دکان گل:
جبین، صبح بهار باده نوشان
کف اش روی بساط گلفروشان – دانش
با اینهمه بخش مهمی از گلفروشی را نیز دخترکان روستایی بر سر راهها انجام می داده اند. و حتما با سبدی از گل در دست یا طبقی از گل بر سر یا در کنار. در تمام آسیای میانه هنوز زنان و دختران فروشندگان محصولات باغی خود در راهها و جاده ها هستند. در ایران و افغانستان هم نمونه دارد. شهریار از این رسم در روزگار ما چنین یاد می کند:
ای گل فروش دختر زیبا که می زنی
هر دم چو بلبلان بهاری صلای گل
و البته گل به قیمت بوده و گاه نرخ آن بالا و پایین هم می شده است:
نرخ گل و گلشکر شکسته
زان چهره خوب و لعل دلجوی– سعدی
گلگشتی در شعر فارسی نکته های دیگری از کار وبار گل و شخصیت والامقام آن را نشان می دهد. این موضوعات را در این جستار پی می گیریم:
- باغ گل و چیدن گل
- دامن و آستین گل
- دسته کردن گل
- سبد گل و طبق گل
- تخت گل
- گلدان و گلخانه
- گل دادن و دوستداری گل
- گل افشاندن
- گلگشت نوروزی
- گل و آیین شراب
- گل و گلاب
- گل در دکان عطار
- گل کاغذی
رفتم به باغ صبحدمی تا چنم گلی
اولین جای معمول برای حضور گل، باغ گل یا گلشن و گلستان است. فردوسی از گل چیدن و سنبل چیدن در گلستان یاد می کند:
بهار آمد از گلستان گل چنیم (=بچینیم)/ ز روی زمین شاخ سنبل چنیم
که در عین حال از تقارن نوروز و سنبل نیز پرده بر می دارد.
اما اگر گل در باغ نباشد حتما در چمن آراسته باغ خانه و کاخ و میدان است یا در چمن وحشی راه و صحرا:
افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن / مقدمش یارب مبارک باد بر سرو و سمن
وقت چیدن گل البته بهار است و فردوسی نصیحت می کند که در آن تاخیر نباید کرد:
گلستان که امروز باشد به بار
تو فردا چنی گل نیاید به کار
و زمان مناسب چیدن گل بهاری صبحگاهان است چنانکه حافظ می گوید:
رفتم به باغ صبحدمی تا چنم گلی
آمد به گوش ناگهم آواز بلبلی
گل از نظر اهل دل گویی اصلا برای چیدن است چرا که اگر چیده نشود به دست باد بیهوده ورق ورق خواهد شد:
گل بخواهد چید بی شک باغبان
ور نچیند خود فرو ریزد به باد – سعدی
چیدن گل نیز کاری هر روزه است و تازه به تازه:
گل برچینند روز به روز از درخت گل / زین گل بنان هنوز مگر گل نچیده اند – سعدی
پیش از سعدی، نظامی هم در بیانی که شبیه ضرب المثل است گفته است:
گلی دیدم نچیدم بامدادش / دریغا چون شب آمد برد بادش
حافظ که شاعر گل است به صوفی گل گریز توصیه می کند دماغی به بوی گل تر کند و خرقه را به خار بخشد و با چیدن گل شادمانه تر زندگی کند:
صوفی گلی بچین و مرقع به خار بخش
وین زهد خشک را به می خوشگوار بخش
باری، وقتی هم که گل را می چیده اند یکی از راههای حمل شخصی گل، نهادن آن در آستین های سرگشاد لباس های قدیمی بوده است:
ترسم کزین چمن نبری آستین گل
کز گلشن اش تحمل خاری نمی کنی – حافظ
یک راه دیگرش هم که از خار ایمن تر بوده و سعدی به آن مشتاق تر دامن لباس می بوده:
چه دامن های گل باشد در این باغ / اگر چیزی نگوید باغبانم
سخن او در عین حال به گل چینی های پنهان از نظر باغبان اشاره دارد. حافظ حتی از فریاد باغبان هم هراسی ندارد:
چو گل به دامن از این باغ می بری حافظ
چه غم ز ناله و فریاد باغبان داری
ولی به هر حال گل به دامن بردن بی زحمت خار هم نبوده است:
گر من از خار بترسم نبرم دامن گل / کام در کام نهنگ است بباید طلبید – سعدی
گل دسته کردن از قدیم آیین آماده سازی اولیه گل برای عرضه بوده است. سنایی غزنوی می گوید:
از دست بداده دسته گل / در پای هزار خار داریم
جای دیگر هم فروتنانه می گوید:
گر دسته گل نیاید از ما/ هم هیزم دیگ را بشاییم
سعدی از رابطه همیشگی دسته گل و عاشق پرده بر می دارد:
گل دسته ی امیدی بر دست عاشقان نه
تا رهروان غم را خار از قدم برآید
و امیر خسرو دهلوی نیز به شیوه دسته کردن گل اشاره می آورد:
چه کرد پیش رخت گل که گلفروش او را
به دست خود به گلو بسته ریسمان انداخت
که پیداست در رسم گلفروشان چنانکه تا امروز دیده می شود دسته گل را با نخی (یکی از معانیِ ریسمان) می بسته اند. سایه ی این معنا را در کمربسته بودن یار/ گل می بینیم:
چه کمر بسته ای ای گل که مگر باز کنی / جیب جان پاره به آن غمزه غماز مرا
در دوبیتی های زنان ایران هم از این گلدسته ساختن یاد می شود:
گل سرخ و سفید را دسته بستم/ میون صد جوون دل ورتو بستم
رنگ گلها برای خود داستانی دارد که در اینجا به آن وارد نمی شویم اما برای نمونه در این دوبیتی تاجیکی سفیدی گل و بخت با هم تقارن آشکاری دارند
آچَمَه (مادرم را) بگو معلمه دوماد بگیره / یک دسته گل سفید سوغات بگیره
و البته یک دسته گل کوچک که بوی خوش دهد از صد خرمن گیاه بی بو بهتر است:
یک دسته گل دماغ پرور
از خرمن صد گیاه بهتر – نظامی
دسته گل به شیوه های مختلف آرایش می شده از جمله در قالب سبد گل. از سبد گل گویا در شعر قدیم چندان یاد نشده است. لغتنامه دهخدا تنها به شعر صائب اشاره می کند که نشان می دهد پیشتر از او این ترکیب به کار نرفته است:
گلِ سر سبدِ عمر چشم بیدار است
برغم دیده گلچین روزگار مخسب
گل سرسبد هم بنابرین اصطلاحی است متاخر. در شرح آن گفته اند که معمولا گلفروشان و باغبانان هر گلی را که کلان تر و بهتر باشد بر سر سبد گل می نهند.
اما آنچه در متون قدیم بیشتر آمده است “طبق گل” است. نوعی از عرضه و آرایش موقت گل که تا روزگار ما نیز باقی مانده است. بسیاری از ما شاید هنوز طبق های گل نوروزی را به یاد می آوریم که گلکاران گلفروش بر سر می نهادند و در کوچه ها به وقت بهار می گشتند تا به دعوت این و آن بنفشه ها و دیگر انواع گلها را در باغچه خانه مردم بکارند.
یکی از شواهد مشهور طبق گل در گلستان سعدی است که در اشاره به کتاب خود می گوید:
به چه کار آیدت ز گل طبقی / از گلستان من ببر ورقی
پیش از او منوچهری در اشاره به رسم طبق کشی گل گفته است:
چو حوران اند نرگس ها همه سیمین طبق بر سر
نهاده بر طبق ها بر، ز زر ساو ساغرها (ساو باج است)
اما اشاره مستقیم به طبق گل در این بیت از ابوسعید ابوالخیر آمده است:
از گل طبقی نهاده کین روی من است
وز شب گرهی فکنده کین موی من است
یکی از شیوه های اشرافی و گرانقیمت برای عرضه گل که مهارت های خاص خود را طلب می کرده است آراستن تخت شاهان و بزرگان به گل بوده است:
به تخت گل بنشانم بتی چو سلطانی / ز سنبل و سمن اش ساز طوق و یاره کنم (یاره دستبند است)
این را حافظ می گوید و پیداست که تخت گل آراستن از آیین های به تخت نشستن سلاطین بوده است. تصویر کامل تری که به عکسی از شاه و ندیم اش می ماند در این بیت حافظ می آید:
به چمن خرام و بنگر بر تخت گل که لاله
به ندیم شاه ماند که به کف ایاغ دارد (ایاغ پیاله شراب است)
گاه نیز تخت را به باغ می برده اند یا تختی در باغ برپا می کرده اند:
به فرمان ببردند پیروزه تخت / نهادند زیر گل افشان درخت – فردوسی
برای انسان قدیم جشن و باغ با هم پیوند داشته است و باغ پذیرای بسیاری از مهمانی ها و جشن ها بوده است:
یکی جشن گردند در گلستان/ ز زاولستان تا به کابلستان – فردوسی
اما شاه و گدا هر دو برای نگه داشتن گل چیده از باغ به گلدان نیاز داشته اند. گلدان در شعر قدیم ظاهرا نمونه و شاهدی ندارد و کاربرد آن از میانه تاریخ ادبیات فارسی شروع می شود اما از آنجا که امیر خسرو دهلوی از گل های نهاده در کوزه یاد می کند باید کوزه ها را از قدیمترین گلدانهای ایرانی شمرد:
کنون خالی نباید کوزه از می چون گل کوزه
پر از شبنم شد ارچه پر نگردد کوزه از شبنم
در عین حال، گویا تمام گلها در کوزه گذاشته نمی شده است. حتی اگر هم گذاشته می شده آنچه به نام “گل کوزه” مشهور است گل نرگس است. برای دسته های بزرگتر گل، باید ظروف دهانه دار بزرگ تر از جنس سفال یا چینی استفاده شده باشد.
نگهداری گلها خارج از باغچه و در فصول سرد در گلخانه یا گرمخانه صورت می گرفته است و طبعا برای نگهداشتن گلها در گلخانه آنها را در گلدان نگهداری می کرده اند. شاید این بیت را بتوان اشاره ای به گلخانه (خلوت) دانست:
گل از خلوت به باغ آورد مسند / بساط زهد همچون غنچه کن طی
درست است که از غنچه به گل تبدیل شدن معنایی است که معمولا از خلوت گرفته می شود، اما آیا این خلوت از نگاهی دیگر گلخانه زمستانه نیست؟
اولین کاربرد گل برای هدیه دادن به معشوق است. در اینکه در کدام مراحل بین عاشق و معشوق گل رد و بدل می شده سخن بسیار است اما طبعا در آغاز آشنایی و در مرحله خواستگاری گل پیامبر اصلی است. این دو بیتی زنانه خود گویا ست:
پسر عمو ز باغ گل دراومد/ دو چنگش پر گل و رو ور(بر) من اومد
دوچنگش پر گل و رنگش حنایی/ لبونش از مو خواهه کتخدایی (دامادی)
گل و زن رابطه نزدیکی دارند. در تمام ادب فارسی از زن و گل به صورت اینهمانی سخن رفته است و صفات گل به زن نسبت داده شده است. اما این دوبیتی لطف دیگری دارد:
نگار مو نشسته بر لب جو/ گلی از او (آب) گرفته می کنه بو
گلی که او (آب) بیاره بو نداره/ خودم گل می شوم یارم کنه بو
به هر روی پیداست که زنان دوستدار گل و به تعبیر نظامی گل پرست اند:
چو سرو سهی دسته ی گل به دست
سهی سرو زیبا بود گل پرست
سخن نظامی هم به نزدیکی زن و گل اشاره می کند و هم این که باید به او گل هدیه داد.
دایره دوستداران گل تنها به زنان محدود نیست. فرخی سیستانی باده گساران را نیز گل پرست می داند:
باغ بتخانه گشت و گلبن بت
باده خواران گل پرست شمن
از نظر فرخی البته باران و باغ هم گل پرست اند. کمی بعد به رابطه گل و شراب یا گل و مل باز می گردیم.
رسم گل دادن هم وسعتی دارد بیش از آنچه در نگاه اول ممکن است به نظر برسد. در واقع، گل دادن صرفا به دربار یا به روابط عشاق محدود نبوده است. سعدی در انتظار دریافت گل از دوستان است:
مرا رسد که برآرم هزار ناله چو بلبل / که احتمال ندارم ز دوستان ورقی گل
سعدی در عین حال از گل فرستادن به مجلس بزرگان نیز خبر می دهد:
برای مجلس انس ات گلی فرستادم
که رنگ و بوی نگرداندش مرور سنین
نوع دیگری از گل دادن یا گل فرستادن در روابط پهلوانان مرسوم بوده است. دو نمونه آن موسوم به “گل کشتی” و “گل جنگ” ظاهرا از رسم های قدیم ایرانی حکایت می کند: گل کشتی گلی بوده که پهلوانی برای آنکه پهلوانی دیگر را به کشتی گرفتن دعوت کند نزد او می فرستاده است. گل جنگ هم گل حریفان کشتی به یکدیگر است. اما از اینکه در این دعوتها از چه نوع گلی استفاده می کرده اند من بی خبرم.
از رسم های شناخته قدیمی و چه بسا باستانی گل افشاندن و نثار گل یا گلباران و گلریزان است. از این رسم در مورد استقبال از بزرگان زیاد سخن رفته است. فردوسی می گوید:
پسر را پدر گر به زندان کند
از آن به که دشمن گل افشان کند
که بخوبی نشان می دهد که گل افشاندن به معنای اکرام و عزت و بزرگداشت بوده است. رسم گل افشاندن شیوه های مختلف داشته است و چنانکه در تاریخ بیهقی هست گل افشانی و نثار درم و دینار گاه با هم صورت می گرفته است و گاه به آن شکرپاره هم اضافه می شده است که هنوز هم در مراسم ایرانی مانند عروسی باقی مانده و به چند صورت انجام می شود و شیرینی آن معمولا نُقل است.
گل افشانی های دیگر هم که می توان آن را “دوستانه” توصیف کرد بین رفیقان و هم پیالگان رسم بوده است:
خوش باشد در بساره ها ( ایوان ها) می خوردن
وز بام بساره ها گل افشان کردن – اسدی
چنانکه می بینیم این گل افشانی معمولا با باده گساری همراه است چنانکه در این بیت حافظ:
می خواه و گل افشان کن از دهر چه می جویی
این گفت سحرگه گل بلبل تو چه می گویی
نوع دیگری از گل افشاندن برای عزیزی است که از سفر بازگشته است چنانکه در این دوبیتی از جنوب ایران فارس دیده می شود:
یه غراب (کشتی) از دور میاد، ای (این) غراب از حج میاد
چارمه دورش گل بریزین کاکوی جونیم میاد
خصوصی ترین نوع گل افشانی از همه کمتر مورد اشاره و بحث قرار گرفته است. این گل افشانی را باید اروتیک نامید و آن رسم نه چندان شناخته شده گل بر بستر افشاندن است؛ باز هم در یک دوبیتی از فارس:
عزیزم آی عزیزم آی عزیزم/ چقدر اشک از دو چشم خسته ریزم
همه گویند یارت بر می گرده/ برم در رختخوابش گل بریزم
اما این رسم فقط جنوبی نیست. در این بیت از شمال ایران هم به آن اشاره هست گرچه در اینجا گلاب جای گل را گرفته است:
گلاب پاشیده ام به رختخوابش/ دو چشمم بر دره تا یار آید
نوروز ایام گلگشت است. این رسمی باستانی است که از نخستین دوره های ادب فارسی نمونه و شاهد دارد:
نوروز و گل و نبیذ چون زنگ
ما شاد و به سبزه کرده آهنگ – عمار مروزی
سبزه لگد کردن و گل کوبی تعبیر دیگری از همین گلگشت است. مولانا می گوید:
خدایگان جمال و خلاصه خوبی
به باغ عقل در آمد به رسم گل کوبی
البته اگر گروهی از مردم برای تفریح به گلگشت می رفته و به خانه باز می گشته اند برخی نیز در گلزار مدت درازتری اقامت می کرده اند و یا به مناسبت موقعیت اجتماعی خود برای به گلزار رفتن خیمه و خرگاهی داشته اند. سعدی با اشاره به خیمه زدن است که می گوید:
دوستان گویند سعدی خیمه بر گلزار زن
من گلی را دوست می دارم که در گلزار نیست
او صوفی را نیز دعوت می کند تا از صومعه بیرون شود و خیمه به گلزار زند:
صوفی از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار
که نه وقت است که در خانه بخفتی بیکار
در عین حال دراینجا ممکن است با معنای مجازی خیمه به گلزار زدن سرو کار داشته باشیم که به معنای مطلق بیرون رفتن و گشتن در طبیعت است. اما به هر حال همین معنی هم خالی از وجه واقعی نیست.
بهترین جای باده گساری گلستان بوده است و بهترین وقت آن بهار. به قول فردوسی درخت و گل جای مردان شاد و جوان است؛ هر جا گل است شادی همانجاست:
درخت و گل و آبهای روان/ نشستنگه شاد مرد جوان
و یا:
چنان بد که در گلشن زرنگار/ همی خورد روزی می خوشگوار
اما اگر برای فردوسی باغ جای مردان است برای خیام باده گساری در باغ و لب جویبار بی حضور یاری دلجو ممکن نمی شود:
برگیر پیاله و سبو ای دلجوی / تا بخرامیم گرد باغ و لب جوی – خیام
پس در مجلس شراب شرط است که رفیقان باشند و یاران موافق و یا یاری و دلداری خوش:
تماشای گل و گلزار کردن / می لعل از کف دلدار خوردن – نظامی
با دقت در شعر فارسی نمونه های همراهی زنان با مجلس شراب بسیار می توان یافت. خیام می گوید:
وقت سحر است خیز ای مایه ناز / نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز – خیام
و یا:
برخیز و بیا بتا برای دل ما / حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه می بیار تا نوش کنیم/ زان پیش که کوزه ها کنند از گل ما
حافظ هم خواهان زیبارویی در مجلس شراب است تا بتوان به سلامتی اش باده نوشید:
خوش هوایی است فرح بخش خدایا بفرست
نازنینی که به رویش می گلگون نوشیم (–یعنی به سلامتی اش!)
سقای بخارایی شاعر قرن دهم بخارا نیز از باده نوشی با زنان گلرخ سخن می گوید:
هر کسی در بزم می با گلرخی نوشد شراب
می شود یک دم چو سقا از وصال یار مست
با اینهمه بیان فردوسی درباره باده نوشی زن و شوی لطف دیگری دارد:
کتایون می آورد همچون گلاب/ همی خورد با شوی تا گاه خواب
نوروز و شراب
نوروز و گل سرخ و شراب در شعر فارسی بسیار با هم یاد شده است. خیام می گوید:
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست/ برخیز و به جام باده کن عزم درست
منوچهری دامغانی شاعر قرن چهارم نیز چنین تعبیری دارد:
آمد نوروز ماه با گل سوری به هم / باده سوری بگیر بر گل سوری بچم
این گل سوری یا گل سرخ “گل نوروز” هم نامیده شده است. علامه دهخدا نوشته است که چون گل سرخ یکی دو ماه بعد از عید می شکفد باید نتیجه گرفت که این گلهای سرخ را به طور مصنوعی و در هوای گلخانه ای می پرورده اند تا در نوروز استفاده شود. اما شاید همزمانی گل سرخ و نوروز در برخی مناطق ممکن بوده است که شاعری مثل منوچهری از چمیدن (خرامیدن و آهسته و با تانی و شادمانه راه رفتن) در گلستان گلهای سوری سخن می گوید.
به هر حال، رسمی به نام جشن گل سرخ تا قرن حاضر در آسیای میانه وجود داشته است و آن را هم از آثار شعری صدر الدین عینی می دانیم و هم از یادداشتهای او. این رسم پس از روی کار آمدن شوروی از بین رفته است.
نظامی گنجوی هم در اشاره به نوروز از موسیقی مجلس عید هم یاد کرده است:
به نوروز بنشست و می نوش کرد / سرود سرایندگان گوش کرد
نوروز برای خود مقام موسیقی هم داشته است که چه بسا در این بیت هم سرود سرایندگان در پرده نوروز بوده است. نوروز کوتاه شده نام اصلی مقام است که “نوروز بزرگ” خوانده می شود. منوچهری گفته است:
نوروز بزرگ ام بزن ای مطرب امروز
زیرا که بود نوبت نوروز به نوروز
و چنان که رسم بوده است در چنین مجالسی نغمه چنگ از همه بیشتر شنیده می شده است:
شکفته چون گل نوروز و نورنگ / به نوروز این غزل برساخت با چنگ
پیوند موسیقی (خاصه چنگ) و بهار و شراب در ادب فارسی بسیار شناخته شده است. امیر خسرو دهلوی نیز گفته است:
شکوفه غالیه بو گشت و باغ گلرنگ است
هوای باده صافی و نغمه چنگ است
حافظ نیز که می گفت وظیفه گر برسد مصرف آن خرید گل و نبیذ است، نگران است که پول می و مطرب اش خواهد رسید یا نه:
ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید/ وجه می می خواهم و مطرب که می گوید رسید
او در عین حال نگران این هم هست که ممکن است محتسب صدای چنگ را بشنود و مجلس باده را به هم بریزد:
اگر چه باده فرح بخش و باد گل بیز است
به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است
گل افشاندن و شراب
از گل افشانی پیشتر گفتیم. اما از اشعار شاعران چنین بر می آید که شاخه گل و دسته گل اگر مجلس بزم در باغ هم نبوده است باز جایی در بزم داشته است:
نهاده بر یکی کف ساغر مل / گرفته بر دگر کف دسته گل – نظامی
گل افشاندن در بزم شراب نیز از آیین های باده گساری بوده:
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سخت بشکافیم و طرحی نو در اندازیم – حافظ
خوش باشد در بساره ها می خوردن
وز بام بساره ها گل افشان کردن – اسدی
گل سوری یا سرخ و گل محمدی باز در تاریخ قدیم گل در کار گلاب گیری رخ می نماید. این گل به نام گل گلاب شناخته می شود. بنابرین هر جا مطلق گل می آید منظور گل گلاب و گل سرخ است چنانکه در این رباعی منسوب به خیام:
گل گفت به از لقای من من رویی نیست
چندین ستم گلابگر باری چیست
بلبل به زبان حال با او گفتا
یک روز که خندید که سالی نگریست؟
شستن روی با گلاب از قدیم ترین رسم های ایرانی است. در اشاره به همین رسم رودکی تعبیری دلکش کرده است:
از آب جوی هر ساعت همی بوی گلاب آید
در او شسته است پنداری نگار من رخ گلگون
شیوه دیگر استفاده از گلاب پاشیدن آن به چهره است که گویا رفع خستگی می کرده است. این رسم هنوز هم در ایران مرسوم است:
فشاندند آب گل بر چهره ماه / ببستند اسب را بر آخور شاه –نظامی
اما بجز پاشیدن گلاب بر چهره کاربرد دیگر آن در معطر ساختن خانه و جایگه بوده است. چنانکه در این دوبیتی شمال ایران می بینیم (ترجمه شده از اصل):
اطاق را فرش کردم یار آید/ بالش را نرم کردم یار آید
گلاب پاشیده ام به رختخوابش/ دو چشمم بر دره تا یار آید
اصطلاح خروار گل / خرمن گل هم می تواند در چارچوب آیین های گلاب گیری و عطرسازی دیده شود زیرا در این صنعت است که نیاز به خرمن گل داریم و نه در کاربردهای معمول گل. اما در شعر شاعران آنچه می بینیم عمدتا صورت مجازی شده خرمن گل است:
آغوش مرا محرم آن خرمن گل کن / موی کمرت طاقت این بار ندارد – صائب
ترانه شالیزار از ترانه های مردمی شمال ایران در قرن نوزدهم اشاره ای مستقیم تر به بازرگانی گل و گلاب دارد (با ترجمه احمد پناهی سمنانی در ترانه های دختران حوا):
کشتی آقای من در راه بادکوبه سفر می کند
تنها در رودبار هفت خروار گل سرخ دارد
طبعا برای نگهداشتن گلاب گلابدان به کار می رفته است و برای آن شاهد قدیمی زیاد است مثلا این بیت نظامی که معمولا گلاب را “گل آب” می خوانده است:
یکی بر جای ساغر دف گرفته
یگی گل-آبدان بر کف گرفته
این گلابدان ها کار گلاب پاش هم می کرده اند.
عطاری از شناخته ترین کارهای پر رونق مربوط به گل است. عطاری و گیاه درمانی برای خود داستان بلند و جداگانه ای است اما در این جا به چند بیت شاهد بسنده می کنیم. سعدی در کنایه به اینکه دکان عطار تنها بو دارد و گل ندارد یا گلهایش خشک است می گوید:
باد بوی سمن آورد و گل و نرگس و بید
در دکان به چه رونق بگشاید عطار
جای گلاب و انواع عرق های گلها نزد عطار است:
عطار که در عین گلاب است عجب نیست
گر وقت بهارش سر گلزار نباشد – سعدی
البته از خود گل هم در انواع نسخه های طبی استفاده می شده است. در این یکی مثلا سابیده قند و گل خشک به هم آمیخته می شده که حافظ بوسه شیرین را بر آن ترجیح می دهد:
قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست
بوسه ای چند برآمیز به دشنامی چند
لغتنامه های قدیمی نوشته اند که گل کاغذی آن است که از کاغذ الوان سازند. شعر طالب آملی (قرن یازدهم) شاهدی بر آن است:
تنک ظرف را یاد می ابلهی است
گل کاغذی را به شبنم چکار
یک معنای دیگر برای آن هم گل بسیار لطیف است زیرا میوه های لطیف و نازک پوست هم به کاغذی مشهور بوده اند مثل سیب کاغذی و لیموی کاغذی. ولی در آذین شهرها که بسیار مواقع اتفاق می افتاده است گل کاغذی بی گمان جایی برای خود داشته است.
باری سخن خود را در تاریخ بلندبالای گل کوتاه می کنیم به بیتی شکرانه گل را:
شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گل
نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد