این مطلب گزارشی از سه سخنرانی از سخنرانیهای یک نشست به مناسبت «تشکیل اتحادیه انجمنهای علمی دانشجویی علوم اجتماعی سراسر کشور» است که در روزنامه اعتماد منتشر شده است و در سه بخش ارائه می شود. بخش دوم گفتار یوسف اباذری است که بیشتر رنگ خطابی دارد تا تحلیلی و پاسخی که سیامک زند رضوی به او می دهد.
یوسف اباذری
زیتون
من متنی را از قبل آماده کرده و درصدد بودم که در مورد جامعه و مکاتب جامعهشناسی سخن بگویم. اما در اینجا وقایعی اتفاق افتاد که بهتر است به آن هم بپردازیم. در سال ۱۹۵۶ و هنگامی که حزب کمونیست آلمان شرقی کارگرها را سرکوب کرد، برشت در آن شب مینویسد «آرزو دارم که عضو حزب کمونیست بودم.» یعنی برشت برود و کارت حزب را بگیرد. وی در یک مرحله بسیار حساس و هنگامی که حزب مشغول سرکوب کارگرها بود، میگوید که دوست دارم عضوی از حزب باشم. چرا برشتی که این همه داد سخن در دفاع از پرولتاریا میدهد در این مقطع میگوید که ای کاش عضو حزب بودم و کارگرها را سرکوب میکردم؟
برشت معتقد بود که کارگرها خودشان را لوس میکنند، باید صبر کنند تا حزب سر و سامان بگیرد و در برابر اردوگاه امپریالیسم خودشان را آماده کنند. این حرف چه ربطی به جلسه امروز دارد؟ دانشجوی اولی که این جا سخنرانی کرد؛ تحقیرآمیز بیان کرد که اساتیدی در این جا خواهند آمد و در رابطه با نئولیبرالیسم و دانشگاه داد سخن خواهند داد. ایشان خود بعدا در باره اینکه نئولیبرالیسم چه بلایی به سر دانشگاه آورده است، سخنرانی کرد. ماجرا چیه؟ اگر سخنرانان میخواستند در باره نئولیبرالیسم و دانشگاه صحبت کنند خود شما هم که همین کار را انجام دادید. ماجرا سر حرف، منطق و اینکه عدهای در اینجا سخن مستدل بگویند نیست. مساله سر این است که من باید صحبت کنم. چرا که کسی که اینجا آمد غیر از اینکه بگوید دانشگاه و بعضی از مسوولان نئولیبرال شدهاند چیز بیشتری نگفت. شاید کسانی که دعوت شدهاند میتوانستند صحبتهای عمیقتر و با اطلاعات بیشتر بگویند. آیا ارتباط بین نئولیبرالیسم و دانشگاه را منحصرا شما باید بگویید؟ اگر کس دیگری بگوید، در خدمت نظام سلطه و سوپاپ اطمینان است و فقط شما نیستی؟
یاد بگیرید!
آخرین کتابی را که خواندهام از ژیژک بود. در آن کتاب ژیژک جوکی را به این مضمون بیان میکند: از مارکس، انگلس و لنین سوال میکنند که شما معشوقه دوست داری یا زن؟ مارکس که خیلی محافظهکار بود گفت زن، انگلس گفت معشوقه و لنین گفت هردو. مارکس و انگلس از لنین پرسیدند چرا هردو؟ لنین گفت برای اینکه به زنم بگویم پیش معشوقهام هستم و به معشوقه بگویم پیش زنم و بعد بروم هگل بخوانم.
تمام حرف ژیژک در آنجا این است که یاد بگیرید و یاد بگیرید. وی میگوید بعد از انقلاب تمام توجه لنین این بوده است که ما باید این فرهنگ بورژوایی غرب را به گونهای داخل روسیه بیاوریم. سوسیالیسم در یک کشور و ساختن سوسیالیسم دغدغه لنین نبود. تمام حرفی که لنین بر آن تاکید داشت، این بود که یاد بگیرید و یاد بگیرید. چی را یاد بگیرید؟ فرهنگ بورژوایی غرب را. گمان میکرد که اگر این فرهنگ بورژوایی غرب را یاد نگیرید به باد فنا خواهیم رفت که به باد فنا هم رفتند. برای اینکه یاد نگرفتند. ابتدای کتاب آموزش ستمدیدگان، پائولو فریره میگوید ستمدیدگان اگر قدرت را در دست بگیرند، چون هیچ جهان دیگری را بلد نیستند، کارهایی را که ستمگران انجام دادهاند به نحوی دیگر انجام میدهند. چرا که چیز دیگری نمیدانند و همین دنیایی که در آن زیست داشتند را میشناسند. اتفاقا دنیای قبلی برایشان مهم است. سعی میکنند مانند آن شوند. با این تفاوت که اینبار خودشان بر راس قدرت هستند و دیگران پایین قدرت. چرا لنین در سال ۱۹۱۷ که جنگ جهانی شروع شد، خود را زندانی و شروع به خواندن کرد؟ بعضی هم معتقد هستند که نظریات بهتر بعدی را که ارایه کرد تحت تاثیر همان قرائت از منطق هگل است.
رخداد از کجا میآید؟
حالا که همهچیز به هم ریخته است اجازه بدهید من در کمال احترام بیان کنم که کاملا با نظرات آقای فراستخواه و این دید اخلاقی مخالف هستم. خودشان هم آخر سر بیان کردند که اخلاق و دولت و… شکست خورده است و باز برگردیم به دنیای اخلاق. اگر همه اینها شکست خورده است ما دوباره به کجا برگردیم؟ کما اینکه بعضی از طرفداران جمهوری اسلامی هستند که نه دوره جنگ را قبول دارند، نه دوره اصلاحات، نه دوره مهرورزی و نه هیچ دورهای در تاریخ انقلاب را. اینها در حالی که خودشان را رادیکالترین افراد میدانند، در عمل هیچ دورهای را قبول ندارند. اما در نظر خود را مومنترین میدانند. به گونهای صحبت میکنند که گویی تنها آنها وفادار به جمهوری اسلامی هستند و بقیه که از جاهایی دفاع میکنند و جاهایی را نقد میکنند، افراد منافق یا فریبکاری هستند که قصد فریب دادن دارند.
این رادیکالیزیم که به این معنا میآید و علیه یادگیری است، از کجا میآید؟ درست از همان جایی که آقای فراستخواه گفتند و من با نتیجهگیری آن مخالف هستم. اینکه همهچیز شکست خورده است و من هیچ چیزی ندارم که به آن متوسل شوم، یک رادیکالیزم عجیبی به من میدهد که قادر باشم تمام جهان را نقد کنم. این رادیکالیزم از یک نا امیدی بسیار شدید در مورد انسانهای واقعی به دست میآید.
اتفاقا یکی از چیزهایی که من میخواستم بگویم از بدیو بود، بدیو کسی است که افلاطون گرا است. شیوه ریاضی را بهترین شیوه استدلال می داند و افلاطون وار به دنبال حقیقت است. همه نحلههای حاضر اعم از هرمنوتیک، فلسفه تحلیلی، پست مدرن و… را به این دلیل که به سفسطه گرایی میانجامد، میکوبد. چه چیزی مهم است؟ حقیقت. حقیقت در سیاست در رخداد خود را نشان میدهد. اینکه رخداد چگونه میآید مشخص نیست. رخداد خود میآید. ما باید چه کنیم؟ تنها باید خود را آماده کنیم. کریستین ژامبه یک مائویست قدیمی است که طرفدار کوربَن و طرفدار صوفیگری شده است. مقالهای نوشته است و در آن ادعا میکند که بدیو رخداد را از کوربن گرفته است. کسانی که از ایده کمونیسم دفاع میکنند او و ژیژک هستند. آنها کسانی هستند که بدون خجالت خود را کمونیست میدانند و معتقد هستند که جهان جدید به یک معنا به هبوط مطلق رسیده است چرا که تفکر دینی در ژیژک هم وجود دارد. از نظر بدیو هم دنیای جدید ویران شده است و بعد از یونان سفسطهگرایی به اوج خود رسیده است. هیچ چیز آبژکتیوی برای رادیکالیزم وجود ندارد.
فریبی در کار نیست این یک برنامه جهانی است
یکی از مولفههای جامعههای تودهای، کین توزی تودهای است. از نظر نیچه، انسان کین توز کسی است که اتفاقا دلش همان قدرت و… را میخواهد، اما چون نمیتواند به دست بیاورد، آن را تئوریزه میکند. اگر منظور شما (دانشجویان معترض) این بود که بازار آزاد و دانشگاه دو وصله ناجور هستند و باید به آن انتقاد کرد، حرف شما را که در این جا بیان میکنند. اما میگویید اینهایی که در اینجا نقد میکنند اصلا حرفی بیان نمیکنند. سخن شما دو صورت بیشتر ندارد؛ یکی اینکه تنها من باید صحبت کنم و یکی اینکه با برگزاری این جلسات مساله پیوند دانشگاه و بازار آزاد ماست مالی شود. یعنی باز ترس توده از اینکه عدهای مبادا فکرو تئورایز کنند. همان غربی که بدیو، ژیژک و لنین از درون میآید، استاد تئوریزه کردن هستند.
دانشجو به این اعتراض دارد که فلان مسوول دانشگاه گفته است که من دانشگاه را خصوصی میکنم. دولت آقای روحانی از ابتدا گفته است که ما دولت بازار آزادی هستیم و فلان مسوول در آنجا قرار گرفته که دانشگاه را خصوصی کند. بعد هم بیان میکنند که هیچ باجی به شما نمیدهیم، چون نمیخواهیم شما را لوس کنیم. چرا من به گونهای صحبت کنم که یعنی اینها نمیفهمند چه کاری انجام میدهند. خیلی خوب هم متوجه هستند که چه کاری انجام میدهند. یک برنامه جهانی است. اتفاقا در سطح جهانی در حال زوال هم هست. انتخابات ریاستجمهوری امریکا نشان میدهد که این سیستم امریکا را هم به نابودی میکشاند. در این جا اما موفق شدهاند که آن را به صورت تئوری توسعه جا بیندازند.
پنهان کردن و توطئهای وجود ندارد، همیشه و رسما میگویند. منظورم این نیست که کسانی که این سیستم اقتصادی را قبول ندارند دست به فعالیت نزنند و انتقادی نکنند، منتهی پیشفرضشان این نباشد که یک عدهای هستند که عدهای دیگر را فریب میدهند. فریبی در کار نیست. خیلی آشکار و واضح این دولت از این مواضع دفاع میکند و همهچیزها را هم میدانند. از زمان برنامه تعدیل اقتصادی به بعد و زمانی که آقای شهردار خواست «آنتروپ لورن» درست کند تا الی بقیه همه برنامه درست و منظم است. عدهای دایما ایراد میگیرند که… (فلان نهاد نظامی) را وارد اقتصاد کردهاند. ماجرا کاملا یک ماجرای بازار آزادی بود. به آن نهاد غیر اقتصادی گفتند که مستقل شوید!
اینها همه برنامه مشخصی است که ۲۵ سال از آن میگذرد اما به گونهای گلایه میکنید که انگار قرار بوده کار دیگری انجام دهند و به کار دیگری مبادرت ورزیدهاند.
با دهشتناکی مسائل روبهرو شویم
یک طفولیتی در ما ایرانیان هست که من آرزو میکنم بازار آزاد آن را درمان کند چرا که بازار آزاد یک طرف دیگر هم دارد که میگوید بخواهید و نخواهید من جای گلایه باقی نمیگذارم. آن رژیم سابق بود که میخواست باج دهد و البته خشونت هم داشت. بازار آزاد میگوید یا میمیرید یا میمانید. بیخود نیست که حرفهای آقای فراستخواه ناگهانی ظهور میکند. این صحبتها به دنبال یک اخلاق هستند که به نظر من وجود ندارد. اتفاقا زمینه این حرفها یک بورژوازی سربلند آگاه به منافع خودش است که در ایران آمده است و هیچ تعارفی با هیچکس ندارد. فلسفه خودش که اخلاق غایات مطلق و کانت هست با خودش میآورد. دایما بیان میکند که دانشگاه جای علم است و از این صحبتها. دانشگاه دستگاه ایدئولوژیک دولت است و من هم که در آن کار میکنم مسوول این دستگاه هستم. سیستم را باز کنید ببینیم کجاییم و بعد صحبت کنیم. این تلطیف، معنوی، اخلاقی کردن یک چیزهای دیگر است. امیدوارم این نهاد (انجمن علمی) پا بگیرد و کار کند. کسی که در دانشگاه بلوچستان است خودش در مورد مسائل آن استان صحبت کند و من از اینجا برای بلوچستان، کردستان و… تصمیم نگیرم.
من با علم و این صحبتها کار ندارم، برای من مهم است کسی که در بلوچستان است بنویسد که در آن جا چه خبر است. خود دانشجوها هم باید این کار را انجام دهند. بزرگترهایشان که من باشم تا سر در طرح و… غرق هستم. این را هم اضافه کنم طرح گرفتن هیچ ایرادی ندارد. استاد دانشگاه با چندین بچه چگونه زندگی کند، هنگامی که حقوق او اندازه دو روز در آمد یک بقال نیست، معلوم است که باید طرح بگیرد. بحث من این است که این طرح را که گرفتی به گونهای در جامعه مطرح کن که بقیه هم در مورد آن اظهارنظر کنند. خواهش میکنیم این را به بایگانی نسپارید که کسی آن را نبیند. منظورم ساده است. آقای فراستخواه مسائل را سیاه سفید، اخلاقی، بینوایان-گونه مطرح نکنید. مسائل بسیار دهشتناکتر و رنجآورتر از آن چیزی است که شما بیان میکنید. با این دهشتناک بودن کنار بیایید. بازار آزاد از ما میخواهد که اخلاق رواقی داشته باشیم. مقاله نوشتهاند که کارگران این مزد را بگیرند که کارآفرینان به ثروت جهان افزوده کنند. اینها جوک و شوخی است. اما طرف دیگر دستمزد کارگر و استاد است. منظور من روشن است. گلایهای وجود ندارد. دولت همین است. وظیفه بقیه هم این است که گلایه نکنند و کاری که فکر میکنند برای زندگی خودشان و هم نوعشان مفید است با عقل و تدبیر (نه تدبیری که دولت آن را بیان میکند) انجام دهند.
*****
سیامک زند رضوی:
همه صداها را باید شناسایی کنیم
من در آغاز به دانشجویی که اعتراض داشت دو دلداری میدهم، نخست اینکه باید به دانشجویان اجازه اعتراض داد، ضمن آنکه تعاملهای شما تغییردهنده است، ثانیا بنگاهداری در دانشگاهها روش جدید توزیع نفت در زمان پسابرجام است و شرکتهای دانش بنیاد تاسیس میشود که ربطی به دانشگاه و دانشجویان ندارد و تشکلها باید کار خودشان را بکنند.
من ورودی دوره کارشناسی سال ۱۳۵۴ دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران و ورودی دوره کارشناسی ارشد سال ۱۳۵۸ دانشگاه بابلسر مازندران و ورودی دوره دکترای سال ۱۳۷۵ دانشگاه علامه طباطبایی هستم و از سال ۱۳۶۹ در دانشگاه کرمان معلم هستم. در همه این سالها استادان و دانشجویان عموما در گلخانهای به نام دانشگاه و در یکسوی دیوار کار کردهاند و برخی نیز بیکارند و در سوی دیگر نیز جامعه و زندگی واقعی شهروندان جریان دارد.
نخستین بار سال ۱۳۵۶ در زمان استادانی چون دکتر بنوعزیزی و دکتر احمد اشرف، دکتر فیروز توفیق استاد درس روش (تحقیق دادند) و رییس مرکز آمار ایران از دانشجویان درس خواست برای پرسشگری برای پیمایش دانشجویی با دستمزدی مکفی به سطح جامعه در شهر تهران برویم. این تجربه به من آموخت آنچه از جامعه به دانشگاه میآید، تنها بخش کوچکی از واقعیت زنده و توفنده زندگی اجتماعی شهر تهران است. سوال اساسی که برایم پیش آمد چرا دانشگاه از جامعه غافل است؟
در سال ۲۰۰۵ مایکل بوروی با تقسیم جامعهشناسی به حرفهای، سیاستگذار، انتقادی و مردم مدار به این پرسش پاسخی داد که قبلا بهطور تجربی دریافته بودم. “جامعهشناسی” حرفهای دانشگاهی است و دانشجویان و استادان بیشتر درگیر سبک زندگی دانشگاهی هستند و از جامعه دور هستند، جامعهشناسان سیاستگذار هم البته به دستگاه قدرت نزدیک میشوند و با پروژههای ایشان درگیر میشوند. این دسته بیشتر به جامعه نزدیک میشوند، اما باز جامعه در مرحله دوم اهمیت است، دسته سوم زیاد میخوانند و به دو گروه پیشین نقد دارند، اما خودشان عموما کاری نمیکنند.
این سه گروه با وجود دعواهای قلمی با یکدیگر در یک اصل درباره جامعه ایران با هم توافق دارند و نگاهی منفی نسبت به جامعه ایران دارند و مثلا معتقدند ایرانیان غیرمشارکتی هستند و اجتماعی نیستند. در حالی که این سه گروه جامعه شناسان اگر از دیوار موجود میان جامعه و دانشگاه عبور کنند و برای مدتی با نگاه حرفهای و پژوهشی در جامعه زندگی کنند، این نگاه رنگ میبازد.
گذر از دیوار دانشگاه و جامعه
من به تجربه از این دیوار گذشتم و با حضور در جامعه دریافتم که اولا اگر همه گروههای ذینفع را در یک محیط شناسایی نکنیم و صدایشان را نشنویم، هیچ صدایی را نمیشنویم؛ ثانیا اگر تاریخ منطقه و ارتباط گروههای بینام درک نشود، تغییر شرایط با کمک خود جامعه غیرممکن میشود؛ سوم اگر مثل دانشگاهها جامعه را جدا جدا کنیم، واقعیت اجتماعی غیرقابل درک میشود؛ چهارم اینکه دولت رانتی از نوع نفتی با ساختار مصرفگرا بر اولویت منافع گروههای ذینفع خودش سدی برای مشارکت است و رفع این مشکل گروههای دیگر است؛ پنجم اینکه در جامعه گروههای مهم اما بدون بلندگویی وجود دارند که پژوهشگران باید صدای آنها را بازتاب دهند.ششم اینکه به خاطر داشته باشیم تجربه محلی و تجربی یک وجه مساله است و باید سطوح میانه و کلان و ارتباط این سه سطح را دریابیم.
در این نوع فعالیت پژوهشگرانه استادان و دانشجویانی که از دیوار میگذرند، ابتدا از جایگاه پژوهشگر دور شده تسهیلگر میشوند، اما فرصت آموزش افراد در جامعه را دارند و کمک میکنند خود افراد جامعه دست به تحلیل جامعه بزنند. ما تاکنون در گلخانه دانشگاه دلخوش بودهایم و جامعه ما فیلسوفان و جامعه شناسان و روانشناسان را جدی نمیگیرد، خشمگین بودهایم. اما با گذر از دیوار موجود میان جامعه و دانشگاه میتوان با تسهیلگری فرایندی ایجاد کرد که در آن پژوهشگری به عنوان یک حق انسانی در اختیار همه افراد این جامعه قرار بگیرد.