محسن آقا بخشی، دانا مردِ یاورِ فرهنگ

کاظم کردوانی

محسن آقا بخشی، دانا مردِ یاورِ فرهنگ این سرزمین در گذشت. از سال سوم دبیرستان البرز (و هر از گاهی با نازنین دیرینه دوستم عبدالله کوثری) که می‌رفتم سراغ کتابفروشی‌های میدان مخبرالدوله، می‌شناختمش.

آن روزها (اواخر دهه سی و اوایل دهه چهل) روبه‌روی دانشگاه تهران به جای کتابفروشی‌های امروزی، بیشتر مغازه‌های سلمانی (سلمانی محمود آقا) و لباس‌فروشی و کفش‌فروشی و … بود. یک بساطی کتاب بود، کنار پیاده‌روی در اصلی دانشگاه که ما همیشه سری به آن می‌زدیم و به‌خصوص کتاب‌های «نایاب» (نه به معنای امروزی کلمه) و «جمع‌شده» را آنجا پیدا می‌کردیم. اما، مرکز اصلی کتاب میدان مخبرالدوله بود، چه کتاب‌های درسی و چه کتاب‌های غیردرسی. به‌خصوص دو کتابفروشی (و انتشارات) نیل و معرفت.

محسن آقا در آن زمان در این کتابفروشی‌ها، مشغول به کار بود و به قول خودش «شاگردی» می‌کرد. اما، از همان زمان گوهری در وجودش بود که او را از دیگر کارکنان کتابفروشی‌ها متمایز می‌کرد.

ماهی یکی، بار دو بار درمیانه‌ی روز (ساعت دوازده که مدرسه تعطیل می‌شد تا ساعت دو بعد از ظهر که دو باره شروع می‌شد) یا بعد از تعطیلی عصر، از چهار کالج می‌رفتم میدان مخبرالدوله و پس از خرید کتاب، در برگشت پیاده بر می‌گشتم و در حال راه رفتن کتاب‌های تازه خریده شده را ورق می‌زدم و یک جوری می‌خواندم. و اغلب پیش از وارد شدن به دبیرستان روی یکی از نیمکت‌هایی که آن موقع در پیاده‌روهای خیابان شاهرضا بود می‌نشستم و با ولع چند صفحه‌ای از کتاب‌هایی که خریده بودم، می‌خواندم.

وارد که می‌شدیم، سلامی می‌کردیم و می‌گفتیم: محسن آقا، این کتاب و این کتاب و … را می‌خواهیم. اما محسن آقا تنها کارش کتاب دادن نبود، «آگاهی» می‌داد! می‌گفت فلان کتاب و فلان کتاب و… هم «درآمده» و در باره آن‌ها شرح کوتاهی می‌داد و اضافه می‌کرد کتاب‌های خوبی‌اند، بگیرید، شاید بعد هم دیگه چاپ نشه. گاهی کتاب‌هایی که معرفی می‌کرد و می‌خواستیم بخریم، قیمت‌شان بیش از پول جیب‌مان بود. می‌گفتیم محسن آقا، این قدر پول نداریم! با محبت و یک نوع دلواپسی که مبادا آن کتاب خوب را نبریم، می‌گفت: مهم نیست، دفعه بعد که آمدی پولش را بده.

بعداً محسن آقا وارد کار نشر شد و با آقای حسین حسین‌خانی (ناشر شریف و فرهنگ‌پرور) انتشارات آگاه را بنیان نهادند. محسن آقا مسئولیت چرخاندن کتابفروشی «آگاه» را به عهده گرفت و آقای حسین‌خانی عهده‌دار نشر وزین «آگاه» شد. و در طول چند دهه همکاری، تا پایان عمر پرثمر محسن آقا آن‌چنان رابطه صمیمی و بدون غل‌وغشی میان آنان برقرار بود که مثال‌زدنی است. آنهم در جامعه‌ی کسب‌وکارِ ایران با اینهمه کژتابی‌ها و ناراستی‌هایی که در آن سراغ داریم.

هرگاه که برای خرید کتاب به کتابفروشی «آگاه» می‌رفتم، از دیدن چهره‌ی صمیمی این پیرِ دیرِ کتاب لذت می‌بردم. محسن آقا، نمونه‌ای بود از مردان شریف فرهنگ دوست و یاور علم و آگاهیِ این سرزمین که بی‌هیچ ادعا و هیاهویی عمر بر سر آن چیزی می‌گذارند که بی آن، زندگی ما تهی است.
نمی‌دانم چقدر قدر این انسان‌ها را می‌دانیم!
یادش همواره سبز باد!

همرسانی کنید:

مطالب وابسته