یادداشت های علم، دست نوشته های روزانه امیر اسدالله علم، وزیر دربار محمدرضا شاه است که از سال ۱۳۴۶ آغاز می شود و به سال ۱۳۵۶ مقارن با تشدید بیماری و جدا شدن او از امور حکومتی پایان می یابد. علم در این یادداشت ها درونی ترین زاویه ها از زندگی و کردار شخصی و سیاسی محمد رضا شاه را نشان می دهد. امیر، زاده بیرجند بود و کمتر از سالی پس از پایان این یادداشت ها، در فروردین ۱۳۵۷، به بیماری سرطان خون درگذشت. پیکرش در آرامگاه خاندانی در آستانه امام رضا در مشهد به خاک سپرده شد.
پس از استقبالی که از چاپ نخست دوره هفت مجلدی این سند ارجمند تاریخ معاصر شد، انتشارات کتاب سرا در این روزها چاپ دوم آن را به بازار کتاب ایران عرضه کرده است.
این دوره دارای افزوده هایی است که امتیاز آن نسبت به چاپ خارج از کشور به حساب می آید. در این نسخه، که ویراسته من نگارنده این سطور است، معنی فارسی (و گاه صورت درست نگارش) آیات و احادیث و جملات عربی درج شده، توضیحاتی در باره اشخاص، جغرافیا، شعرها و برخی واژگان مبهم داده شده ؛ ضرب المثلها و گفته های عامیانه شرح داده شده، و فهرست اعلام هم به پایان هر مجلد افزوده شده است.
دوره هفت مجلدی با حجم بیش از سه هزار صفحه با جلد مقوایی و به بهای ۹۸ هزار تومان عرضه شده است. این را برای ثبت در تاریخ می نویسم: من شاهد بوده ام که مدیر کتاب سرا کوشش زیادی کرده اند تا هزینه کتاب عینا به بهای پشت جلد آن منتقل نشود و بیش ترین صرفه جویی ها در کار آمده تا این مجموعه تاریخ معاصر ایران با ارزان ترین بهای ممکن به دست خواننده برسد.
گزیده ای از یادداشت های مجلد هفتم را به انتخاب خود در این جا نقل می کنم:
۴ تیر ۱۳۴۶
دکتر منوچهر اقبال حضور داشت. آن قدر خودش را لوس کرد و جلو آمد که نه من توانستم مطلبی عرض کنم و نه شاهنشاه خوششان آمد…. اگر من به جای معظم له بودم، اقبال را با چند ناسزا دور میکردم.
۷ تیر ۱۳۴۶
عصری در شورای تاجگذاری حاضر شدم. قدری با سپهبد مرتضی یزدان پناه تندی کردم که باعث تعجب حاضرین شد، چون همه او را مرد مهمی میدانستند.
۱۹ مهر ۱۳۴۶
میوه پوست کنده ای که برای تناول در اتاق شاهنشاه میگذارند بوی عجیبی میداد که بعد که میل کرده بودند، باعث تشویش شده بود. به این جهت من فوری مقدار زیادی از همه آنها خوردم که رفع تشویش شود، یا خدای نکرده اگر شاه مسموم شده باشد، من هم مسموم بشوم.
۲۹ مهر ۱۳۴۶
(فرمودند) از اردشیر بپرس چرا به هیئت دولت حاضر نمیشود؟ چرا بیجهت به مردم فحش میدهد؟
۱۲ آذر ۱۳۴۶ و ۱۳ آذر ۱۳۴۶
شب که در حمام تشریف داشتند، من هم با لباس حضور داشتم و کارهایم را به تدریج عرض میکردم و ضمنآ به شاهنشاه در شستشو کمک میکردم.
۱۹ آذر ۱۳۴۶
(به شاهنشاه عرض کردم) عصرها بعد از ۷ و ۸ بعد از ظهر، رنگ شما مثل مهتاب سفید میشود، چرا این قدر کار میکنید؟
(فرمودند) میخواهم بعد از مرگم، بدهی به این کشور و مردم نداشته باشم.
۱۶ دی ۱۳۴۶
به دخترم رودی که همه زندگیم در دست اوست وصیت میکنم که مبادا یادداشتها را مادام که من یا شاه در قید حیات هستیم یا موقعی که خدای نکرده برای رژیم کوچکترین خطری داشته باشد منتشر کند…. دیگر این که اگر خدای نکرده رژیم تغییر کرد، که نخواهد کرد، آن وقت دخترم میتواند، اگر زنده بماند، این یادداشتها را منتشر کند.
۳ بهمن ۱۳۴۶
در کشوری که همه چیز بسته به سلامت ارباب من است و خدای نکرده اگر عیبی به او وارد شد همه چیز از بین میرود، چه گونه میتوان راحت بود؟
۵ بهمن ۱۳۴۶
زندگانی کثیف بدی دارم…. هر کس در هر مقامی باشد، باید مفلوک و خاک بر سر باشد. گمان میکنم هم وصیت شاه فقید و هم تجربه شخصی شاه، این روال را برگزیده که هر کس قدرت داشته خیانت کرده است. من در هر مقــامی که بوده ام، از این مســاله رنج برده ام که ارباب من میسازد، و باز بر زمین میزندش! ولی چه کنم.
۱۵ بهمن ۱۳۴۶
حکومتهای خاک بر سر علی امینی و حسنعلی منصور گر چه پفیوز بودند، ولی مسلمآ خائن و نوکر و دست نشانده آمریکاییها بودند.
۲۱ بهمن ۱۳۴۶
شهبانو، شاه را وادار کرده که با شهناز هم مثل بقیه بچه ها رفتار کنند. عوضش را از خدا خواهد گرفت.
۲۵ بهمن ۱۳۴۶
افسوس که نظرات شخصی، مانع عظیم پیشرفت کشور است. کاش ما هم کمیته میداشتیم که سیاست را طرحریزی کند.
۲۹ بهمن ۱۳۴۶
سیاست دروغگویی، عاقبت، مشکلات بزرگی به وجود میآورد.
۱۸ فروردین ۱۳۴۷
پیشآمد مضحکی شد، یعنی همان جایی که ما گردش میکردیم، علیاحضرت شهبانو تشریف آوردند. برخورد ما غیرمنتظره و ناراحتکننده بود.
۱۷ اردیبهشت ۱۳۴۷
دولت من سقوط کرد و دولت خدا نیامرز حسنعلی منصور…. امور اساسی را از یاد برد که تا حالا هم معوق مانده است.
۲۲ اردیبهشت ۱۳۴۷
(تیمور بختیار) دزد قاتل بی همه چیز
۲۶ تیر ۱۳۴۷ / ولی مرد فعال قابلی بود.
۶ خرداد ۱۳۴۷
درست است که نطق خوب بوده، درست است که وظیفه ام را نسبت به اربابم انجام داده ام، ولی الملک عقیم. اصولاً من چرا باید بتوانم نطق خوبی بکنم، ولو به نفع اربابم باشد.
۱۱ خرداد تا ۵ تیر ۱۳۴۷
دیشب هر چه اصرار کردم فردا زره ضد گلوله بپوشند، شاهنشاه به من خندیدند و گفتند قرآن در جیب دارم، کافیست. ماشاءاللّه از این اعتقاد.
۱۱ خرداد تا ۵ تیر ۱۳۴۷
در داخل آمریکا، طیاره بسیار عالی رییس جمهور ما را به شهرهای مختلف میبرد و یکی از محسنات آن ارتباط فوری و قوی با دنیا بود. زیرا همه جا شاهنشاه در بین راه با علیاحضرت شهبانو صحبت میکردند.
۱۸ تیر ۱۳۴۷
عرض کردم یک مرکز مطالعه وجود ندارد که ببینیم در مقابل هر عملی چه عکس العملی از طرف ما لازم است.
۳۱ امرداد ۱۳۴۷
(شاهنشاه با عصبانیت) فرمودند هیچ کس از من بیشتر، منافع ایران را حفظ نمیکند.
۲۸ آبان ۱۳۴۷
نصرت اللّه معینیان، مرد بسیار خوب و مطمئنی است…. ولی کسی که جرأت حرف زدن و اظهار وجود کردن بکند نیست. یک ماشین خالی است.
۱۰ آذر ۱۳۴۷
شاهنشاه خوش ندارند چیزی که ابتکار خودشان نباشد، فوری قبول کنند.
۱۳ آذر ۱۳۴۷
شاهنشاه امروز سر حال بودند. عرایض من اغلب قبول شد. این یکی از معایب بسیار بزرگ حکومت فردی است.