به دنبال سراب،
روایت متفاوت دکتر یوسف قریب از متن و حواشی یک دهه فعالیت درحزب توده ایران
در گفتگو با بهمن زبردست
تهران: شرکت سهامی انتشار، ۱۳۹۶
خواندن خاطرات دکتر یوسف قریب که با ۹۴ سال سن از کهنسال ترین بازماندگان حزب توده ایران است، مانند کاوش در معدنی است که گاه و بیگاه به طور غیرمنتظره به رگههای غنی از طلا میرسد. کسی که با احسان طبری و محمدعلی افراشته و امیرعباس هویدا بر سر میز ناهار نشسته، با نورالدین کیانوری چنان بحث کرده که او را بر سر خشم آورده و صادق هدایت را در کافه نادری و استوار ساقی معروف را در زندان دیده، بیاطلاعی محمد بهرامی را به طنز به او یادآوری کرده و سر به سر بدیع الزمان فروزانفر گذاشته و هم خانه فرج الله میزانی و همنشین شاهرخ مسکوب و هم سلول سروژ استپانیان بوده، قطعاً خاطراتش خواندنی است. خاطرات دکتر قریب از هر یک از این افراد که پیش از این در هیچ یک از خاطرات منتشر شده نیامده، جدای نکته های تاریخی ناگفته، پر از طنز و شیرینی خاصی است که از منش خاص راوی ناشی شده است.
راوی در عین ادب و این که شیوه اش در ذکر نکات مثبت و منفی هر فردی، و پرهیز از یکسونگری است، نظراتش را با صراحتی مثال زدنی بیان کرده، این صراحت در خصوص انتقاد از خود نیز صادق است.
اگر برای شناخت جایگاه حزبی دکتر قریب به کتاب سیر کمونیزم در ایران، که خود چنان که میگوید تا امروز هم آن را نخوانده، مراجعه کنیم، میبینیم نام او به همراه صادق انصاری و محمد خوش اتکال به عنوان کسانی که در سازمان پوششی حزب توده ایران به نام انجمن کمک به دهقانان «مسئولیتهای بیشتری به عهده داشتند» آمده است.
کتاب شرح جالبی از فعالیتهای دهقانی حزب توده ایران دارد که در کنار خاطرات مهندس صادق انصاری، یکی از دو منبع با ارزشی است که برای بررسی چندوچون فعالیتهای دهقانی حزب توده ایران در دست است و خواننده علاقهمند خود میتواند برای مقایسه همانندیها و تفاوتهای این دو روایت به آن ها رجوع کند.
شاید برخی خوانندگان از چنین کتاب خاطراتی، تنها انتظار رویدادهای سیاسی را داشته باشند، ولی موارد کمتر شنیده شدهای مانند نحوه دسترسی به رهبران حزبی در زمان علنی بودن حزب توده ایران، اداره رستوران کلوپ حزب، جزییات تمبرهای حزبی و نحوه لباس پوشیدن حزبیها و شیوه انجام مکاتبات و کارهای روزمره حزبی به همان اندازه برای خواننده علاقهمند و پژوهشگر تاریخ و حتی داستان نویسان جالب خواهد بود که نکات جالب تاریخی که در روایت جذاب مصاحبه شونده آمده است.
برای آسانتر کردن کار نسل جوانتر که احیاناً ممکن است خواننده این خاطرات باشند، هر جا بدون ذکر نام کوچک از کسی نامی برده شده سعی شده حتیالامکان با مراجعه به منابع در دسترس، دست کم یک بار، نام کوچک آن شخص هم میان دو قلاب افزوده شود تا هم از خلط میان افراد دارای نام فامیل همانند پیشگیری شده باشد، و هم رجوع خوانندگان به موتورهای جستجوی اینترنتی برای شناخت بیشتر از آن کسان آسانتر کند.
برای آشنایی بیشتر برشی از چند خاطره از یادمانده های دکتر قریب را می خوانیم:
«یک دفعه هم حالا من این را از دهن خود دکتر رادمنش شنیدم. گوینده حوزه ما بود. دکتر رادمنش با شاه ملاقات میکرد، وکیل مجلس بود. شاه به ایشان گفته بود این ایدههای شما همچین خیلی هم چپ چپ نیست، من ایدههایم از شما چپتر است. دکتر رادمنش هم یک آنکت در میآورد و میگوید لطفاً این را پر کنید و عضو حزب ما بشوید!»
«ما توی آن تظاهرات [که علیه دولت ساعد و با حمایت ارتش سرخ انجام شد] بودیم و خوب یادم است که جلوی کلوپ حزب، یکی از آن دربانهای حزب دعوا کرد با یک کسی و جیغ و داد راه انداختند، دکتر [رضا] رادمنش گفت که چه خبرته آقا؟ چیه سروصدا راه انداختی؟ او هم رشتی بود و با لهجه گیلکی گفت، آ چی تو میگی؟ تو یک روسپرست هستی من هم یک روسپرست! دیگر دعوا ندارد که!»
«دکتر رادمنش با قوامالسلطنه روابط خوبی داشت. توی حوزه (حزبی) تعریف کرد، گفت که من یک روز رفته بودم قوام را ببینم، از پیش قوام که آمدم بیرون، یکی از مسئولین، یکی از وزرا را دیدم. گفت که دست انداخت گردن من، ماچ کرد و فلان و اینها، بعد هم گفت که آقا ما اگر دستمان در دست ارتجاع است، قلبمان پیش شماست. گفت من هم گفتم که اگر ممکن است لطفاً قلبتان را یک چند وقت بدهید به ارتجاع، دستتان را به ما بدهید!»
«فرج الله میزانی یک مدتی با ما همخانه بود. تعریف میکرد که امروز سر کلاس دکتر کیانوری تخته را سیاه کرده بود برای فرمولها، بعد یک دختر و پسر هم ته کلاس نشسته بودند، پسره گفت آقای دکتر آن فرمولی که نوشتید خیلی خوب دیده نمیشود. گفت کیانوری هم اصلاً کمرش درد گرفته بود تمام اینها را نوشته بود، برگشت گفت آقاجان ببین! درس خوب با جای خوب جور در نمیآید! یکیاش را باید انتخاب کنی.»
«وقتی در محوطه باغچه تنها ماندیم از زیر چند درخت میوه گذشتیم و رسیدیم به دو سه کرت زمین زراعتی که در آنها توت فرنگی کاشته بودند. کیانوری به محض اینکه چشمش به توتفرنگیهای درشت و خوشرنگ افتاد شروع کرد به چیدن و خوردن. من گفتم، آقای دکتر این توتفرنگیها آلوده است، هم سمپاشی شده و هم کودی که پای آنها ریختهاند محصول را آلوده میسازد وانگهی صاحبخانه بیچاره میوههای ترو تمیز و شسته رفته و پاکیزه را در اتاق جلوی شما گذاشت. کیانوری خندهای کرد و گفت: همه این حرفها صحیح، ولی مال دزدی مزه دیگری دارد!»
«محمد بهرامی خیلی آدم نرمی بود. یک بار انصاری ازش پرسید درست است که پنیر هوش را کم میکند؟ بعد او هی من و من کرد برای جواب دادن. من گفتم آقای انصاری، بهرامی همان قدر که من و تو کشاورزی میدانیم، طب میداند!»