رضا علیجانی
در سوگ دکتر خسرو شاکری زند
دوست دانشمندم جناب دکتر نورالدین غروی با ایمیل مقاله ای در بزرگداشت زنده یاد دکتر خسروشاکری زند برایم فرستاد که حیفم می آید آن را تنهایی بخوانم و به اشتراک نگذارم. مرحوم شاکری زند جدا از جهد و تلاش های سیاسی اش بر گردن تاریخ نگاری معاصر ما دین بزرگی دارد که در ادای آن کوتاهی شده است. دلدادگی او به مشی و مرام دکتر محمد مصدق و دانش تاریخی او در این باره درس های زیادی برای نسل ما و آینده گان مان دارد.
متن کامل یادداشت جناب غروی چنین است:
از شمار دوچشم یک تن کم – وز شمار خرد هزاران بیش
فسوسا و فسوسا. دوست گرامی و فرهیخته و دانشمندم دکتر خسرو شاکری دیروز در پاریس چشم از این جهان فروبست. بزرگا بزرگ آدمی بود که در گذار بیش از شش دهه جای پای خود را در دانش، سیاست اخلاق مدارانه و پیکار نستوه برای آزادی و استقلال و تمامیت ارضی میهن اش به جا گذاشت.
او در نخستین سالهای جوانی اش پای در راه فرازمند مصدق گذاشت و تا پایان زندگی هم چنان رهرو آن قهرمان ملت ایران باقی ماند. او در همه جا بود. چه در بنیان گذاری و رهبری کنفدراسیون دانشجویان ایرانی و چه در کسوت دبیری آن سازمان و چه در کسوت تنهایی خودش که دنیائی ارزش و بزرگی می داشت. یک دم از پیکار با دیکتاتوری و پدافند از هم میهنانش و آنان که در شکنجه گاه ها فریاد آزادی سر می دادند باز نایستاد و دست به هرکاری می زد. با اوتانت و کورت والد هایم دو دبیر کل پیشین سازمان ملل دیدار و دادخواهی می کرد، گردهمائی برپا می داشت، راهپیمائی واعتصاب به راه می انداخت، می نوشت، سخنرانی می کرد و آموزش می داد.
استاد پیشین دانشگاه پاریس، استاد و پژوهشگر دانشگاههای سوربن، کلمبیا، هاروارد و کمبریج از کم شمار تاریخ دانان بود که با همه توانش راست را از ناراست بیرون می کشید و سخت به تاریخ وفادار بود و هیچ کجی و بویژه دست کاری در تاریخ را بر نمی تابید.
کوتوال هشیار و هوشمند دژ استقلال و تمامیت ایران بود و از دست آویزی به بیگانگان به بهانه برپائی دموکراسی در ایران و دست یازی بیگانه بر ایران سخت بیزاری می نمود. کتابها و نوشته هایش با چیرگی خیره کننده اش به بیش از هفت زبان از چنان ارج واعتباری برخوردار بود که بیشترینه آنها بهترین رفرنس ها برای پژوهندگان در تاریخ بودند و هستند و خواهند بود. از قماش او کمتر کسی را میتوان یافت که در انقلاب مشروطیت و برآمد و فرورفت اندیشه سوسیال دموکراسی در ایران با آن ریزبینی شگفت انگیز کارکرده باشد. بویژه با پژوهش و پویش خستگی ناپذیرش در سندهای وزارت خارجه و سازمان کا.گ.ب شوروی که درهمان روزهای نخستین فروپاشی آن رژیم به آنجا رفته بود؛ چنان کتابشناسی و منبع های گفته هایش را استوار کرده بود که پذیرفتن آنها را ناگزیر و گریز ناپذیر می کرد.
چند کتاب از او به فارسی برگردانده شد ولی چندین کتاب بسیار ارج دار همچنان چشم به راه چاپ ماندند و چه افسوسی می خورد از کتاب نهصد برگی اش در باره دگرگونی های سیاسی ایران از مشروطیت تا اکنون که سالیانی بود بر روی میز کارش وامانده بود که هرگز راه به چاپخانه نبرد. و من و ما نه تنها باید سوگوار از دست شدن چنین انسان فرزانه فرهیخته ای باشیم بلکه من به خودش هم گفتم که داغدار آن دانش ها خواهم بود که در آن کتاب ها نهفته بود و ما هرگز نیکبختی آگاهی از آنها را نیافتیم. آیا از بازماندگان کسی خواهد بود که آن ورق های زر را راهی چاپخانه کند تا که چشم دل پژوهندگان هم اکنون و هم در آینده روشن شود؟
شاید سال ۱۹۹۳ بود که در کنفرانس سالانه MESA در واشنگتن دی سی در سخنرانی او شرکت کردم. از سفرش به مسکو و باکو نسخه ای از فیلم سیاه و سفید نخستین کنگره “مسلمانان کمونیست”! یا کمونیست های مسلمان در باکو را آورده بود. وقتی آن فیلم را نمایش می داد، زیر نویس روسی فیلم را به انگلیسی ترجمه می کرد که ستایش زیاد مرا برانگیخت. مدتها پس از آن وقتی در پایان یکی از کتابهایش در بخش منابع از کتابها و نوشته به هشت نه زبان سند آورده بود، شگفتی ام بسیار شد. می گفت در جوانی در ایتالیا انگلیسی درس می داده و در آلمان فرانسه و در فرانسه آلمانی. از او پرسیدم می دانم که همه زبانهای اروپائی را می دانی و به ترکی استانبولی در کنار ترکی قشقائی ایرانی هم چیره هستی، آخر زبان عربی را از کجا و چرا آموخته ای؟ خندید و گفت من تنها در حد خواندن کتاب، عربی می دانم که برای پژوهش هایم دسترسی دست اول به نوشته های عربی را فراهم می کند.
من این خوشبختی را داشته ام که ساعت ها و روزهای بسیاری در گذر چند سال، در نیویورک با او بنشینم و بده بستان اندیشگی بکنم و یادها و یادواره های تاریخی را انگاری که هردومان در آن روزگار و در آن زمان زیسته بودیم، به یاد بیاوریم و چند و چون و ریشه یابی بکنیم و او در بررسی حتا ریزه های رویدادها چه موشکاف بود و من چه بسیار که از او آموختم.
من که دهه ها است که انگار در محله ویجویه و بیشتر در امیرخیز به دنبال ستارخان روانم، چه هماوردی در خسرو یافته بودم که گفتگوهای مان را گاهی پایانی نبود و او که خود یک تاریخ زنده بود و اندیشه گاهش پر از سند، گشت و گدازهای مرا در انقلاب یازده ماهه تبریز -که محمدعلی شاه را شکست داد و مشروطه را به ایران بازگرداند- چه رنگین و چه راستین و چه مستند می کرد.
وقتی دانست که من کتاب “آذربایجان روسی ۱۹۲۰-۱۹۰۵: شکل گیری هویت در یک جامعه مسلمان” نوشته پروفسور تادوژ سویتوچووسکی استاد تاریخ دانشگاه شهر نیویورک را خوانده ام و خرده های بسیار برآن کتاب دارم، او و مرا به شام در خانه اش دعوت کرد و گذاشت ما با هم تا توانستیم کلنجار برویم. این دیدارها چند بار دیگر تکرار شد. پروفسور که در باکو بیشترین بزرگداشت را داشته و دکتراهای افتخاری چندی دریافت کرده است و از او به نام برجسته ترین کارشناس تاریخ معاصر جمهوری باکو نام می برند، در آن نشست ها انسان منصفی به نظرم رسید. او خود گفت که تنها با خواندن سند ها و نوشته ها در کتابخانه های جمهوری آذربایجان این کتاب را نوشته و هرگز به اسناد ایرانی و یا دیگرگون از آنچه که در جمهوری باکو آمده است نپرداخته است.
اعتراض بالا بلندی داشتم که چگونه ممکن است از ۱۹۰۵ تا ۱۹۲۰ نوشت و به انقلاب مشروطیت ایران حتا نیم نگاهی هم نکرد و قهرمانان آذربایجانی را از ستارخان، باقرخان، علی موسیو، حاجی کوزه کنانی و دیگر رهبران آن انقلاب پرشکوه و تا ثقه الاسلام و شیخ محمد خیابانی را که همه هستی و جانشان را در راه ایران شان گذاشتند ندید و برای برادران آن سوی ارس هویت ساختگی ساخت. – هویتی که عثمانی ها برای شان ساختند و انگلیسی ها پرداختند و روس های سرخ پس از انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ گرچه گفتند که همه پیمانهای امپریالیستی رژیم تزار را ملت های دیگر را لغو کرده اند، نه ننگین نامه های گلستان و ترکمانچای را لغو کردند و نه نام ساختگی و قلابی آذربایجان را که عثمانی ها در پروسه اجرای پروژه های پانترکیستی شان آن را بر ایرانی های شمال ارس حقنه کرده بودند عوض کردند.
پروفسور سویتوچووسکی نگاهم می کرد و حق به من می داد و هیچ نمی گفت و خسرو با خشنودی بسیار از این مناظره لبخند می زد که خود همباور من بود و بسیار بیش از من آن روزها را و آن بازیگران را می دانست و می شناخت.
من مانند دیگر دوستان و آنان که او را شناخته بودند سوگوار رفتن این بزرگمردم. یادش را گرامی می دارم و در برابر بزرگی اش کرنش می کنم و او را بزرگ می دارم.
اگر او رفت کوچکترین گمانی نیست که جای پای ژرفش بر تاریخ میهن مان استوار و پایا خواهد ماند و آیندگان بسیاری از چراغی که او بر تاریخ ایرانمان برافروخته چشم دانش شان روشن خواهد شد.
یادش را بسیار گرامی می دارم و بیشترین درود را پیشکش او می کنم .
یادش زنده و راهش پر رهرو باد.
چنین باد و چنین تر نیز.
چهارشنبه دهم تیرماه ۱۳۹۴
نورالدین غروی