بهمن زبردست
مجله نگاه نو، شماره ۱۱۴
کتاب ایران بین دو انقلاب[۱] نوشته دکتر یرواند آبراهامیان که با ترجمههاى مختلف و ناشران جداگانه به چاپهاى پیاپی رسیده، اندک اندک با گذشت زمان، به عنوان یکی از منابع پژوهشی پایهاى معتبر مورد استفاده گسترده قرار می گیرد. اما درکمال شگفتی، جدای یقین آبراهامیان که بدون ابراز تردیدی به هر آن چه می گوید باور دارد، و تصویر شماتیک و بسیار ساده شده ای که از واقعیات بغرنج تاریخی در نوشته هایش ارائه می کند، و نیز خودداری اش از ذکر واقعیات مغایر با نظراتش، اشتباهاتی دارد که زمانی که چاپ نخست آن را خواندم به شک افتادم نکند به دلیل عجله در انتشار به این شکل طبع شده و در چاپ های بعدی اصلاح می شود. اما چاپ های بعدی هم همین بود. نادرستیها چنان پرشمار است که به زحمت نسخه انگلیسی کتاب را به دست آوردم ولی بجز چند موردی که اشتباهات جزیی مترجمان بود، بقیه نادرستی ها عیناً در نسخه انگلیسی هم وجود دارد.
مواردی که انتخاب شده و ذیلا خواهد آمد، تنها چند سطر از سرفصل هایی است که انتظار می رفت دکتر آبراهامیان تسلط بیشتری بر آن ها داشته باشد، و گمان می کنم همین تعداد اشتباه برای نشان دادن میزان اعتبار کتاب کافی باشد. با این همه اگر کسی می پندارد که اشکالات تنها منحصر به همین موارد یا همین کتاب ایشان است، می توان به راحتی سرفصل های دیگری از هر یک از کتاب هایشان را برگزید تا نشان داد که مشکل کار ریشه ای است.
نخست وزیری مصدق
- “عبدالعلی لطفی، قاضی ضد روحانی که در بازسازی نظام قضایی به رضاشاه کمک کرده بود.”(ص۲۴۸)
لطفی از قضات قدیمىبود که اتفاقاً روحانیزاده و تحصیل کرده نجف، دارای جنبه مذهبی و “ملای کلاهی شده (مکلا) و صاحب اطلاعات وسیع در فقه اسلامی بود” [۲] و شرکتش در پایه گذاری دادگستری عرفی هم الزاماً به معنی “ضد روحانی بودن”ش نمىشود.
- “زاهدی، ستوان سابق قزاق که با جنگلیها جنگیده و در زمان رضا شاه به درجه سرهنگی رسیده بود.”(ص۲۵۰)
زاهدی در زمان احمد شاه قاجار و پیش از شاهی رضا شاه، به درجات سرهنگی و سرتیپی رسیده بود.[۳]
- “زاهدی و کمیته مخفیاش، با کمک روزولت، افسرانی را که پستهای حساس داشتند به خدمت گرفتند: سرهنگ نصیری، فرمانده گارد شاهنشاهی؛ سرتیپ گیلانشاه، فرمانده نیروی هوایی؛ سرلشکر تیمور بختیار، عموی ملکه ثریا و فرمانده لشکر زرهی کرمانشاه؛ سرهنگ اردوبادی، رئیس ژاندارمری؛ سروان معتضد، رئیس پلیس مخفی؛ سرگرد قرهنی، فرمانده لشکر موتوریزهء رشت؛ و مهمتر از همه، مهرههاى حساسی از قبیل فرماندهان تانک پادگان تهران مثل سرهنگ غلامرضا اویسی و سرهنگ محمد خواجه نوری.”(ص۲۵۱)
گیلانشاه در آن زمان افسر بازنشسته بود و بعدتر دوباره به خدمت دعوت و فرمانده نیروی هوایی شد. تیمور بختیار عموی ثریا نبود (البته این اشتباه از مترجمان است که ضمناً ژنرال یا تیمسار را که شامل چند درجه است، سرلشکر ترجمه کردهاند) در آن زمان درجه سرهنگی داشت و “فرمانده تیپ کرمانشاه” بود نه لشکر.[۴] ژاندارمری سازمانی نظامىبود و فرمانده داشت، رییس، عنوانی مختص پلیس یا ادارات غیرنظامى است. فرمانده ژاندارمری در آن زمان هم سرتیپ محمود امینی بود و سرهنگ منصور طالبزاده اردوبادی با درجه سرهنگی نمىتوانست فرمانده ژاندارمری باشد. نه معلوم است که سروان معتضد چه کسی است و نه پلیس مخفی که او رییسش بوده کدام واحد و سازمانی است. قرنی (و نه قرهنی چنان که مترجم ترجمه کرده و نام یک ساز است) سرهنگ و فرمانده تیپ مستقل رشت بود نه سرگرد و فرمانده لشکر موتوریزه.[۵] اصولاً رسیدن یک سرگرد به فرماندهی لشکر در ارتش امکان پذیر نبود. مهم تر از همه اویسی در ۲۸ امرداد گویا نه جزو “فرماندهان تانک پادگان تهران” بود و نه معلوم است که “پادگان تهران” کدام یگان نظامى بوده. نام سرهنگ علی خواجه نوری هم در کتاب غلامرضا نجاتی تنها به عنوان یکی از نظامیانی که “با کودتاچیان ارتباط داشته اند و یا فرصت طلبانی بوده اند که در ساعت آخر روز ۲۸ مرداد به دشمن پیوسته اند”[۶] آمده و دست کم در چند منبعی که دیدم نامش به عنوان یکی از “فرماندهان تانک” و “افسرانی که پستهای حساس داشتند” و “زاهدی و کمیتهء مخفی اش، با کمک روزولت[…]به خدمت گرفتند.” نیامده است.
- “سرتیپ افشارطوس، پشتیبان اصلی مصدق در بین نظامیان را کشتند و جنازه مثله شدهاش را چون هشداری به دیگر افسران هوادار مصدق در بیرون شهر تهران رها کردند.”(ص۲۵۱)
افشار طوس به نحو فجیعی کشته شد و جسدش را هم مخفیانه در اراضی تلو دفن کردند، اما نه مثله شد و نه جنازهاش “را چون هشداری به دیگر افسران هوادار مصدق در بیرون شهر تهران رها کردند.”[۷]
- “فرمانده ارتش که هوادار مصدق بود، با کسب اطلاع نهانی از طریق شبکه نظامىحزب توده، نصیری و گارد شاهنشاهی او را به محض ورود به اقامتگاه نخستوزیر محاصره کرد.[…] جبهه ملی برای تعیین سرنوشت سلطنت کمیتهاى تشکیل داد، […] در بعضی شهرستانها چون رشت و انزلی، حزب توده ساختمان شهرداری را اشغال کرد. صبح روز بعد مصدق پس از مصاحبه ای سرنوشت ساز با سفیر امریکا – که در صورت اعاده نظم و قانون قول کمک داد – به ارتش دستور داد خیابانها را از هرگونه تظاهراتی پاک سازد. […] زاهدی به فرماندهی سی و پنج تانک شرمن ، اقامتگاه نخست وزیر را محاصره و پس از ۹ ساعت نبرد، مصدق را بازداشت کرد. سروصدای حادثه را شعبان بی مخ که تظاهرات پر سروصدایی از محله بدنام شهر به سوی بازار راه انداخت و ژاندارمری که حدود هشتصد روستایی را از اصطبلهای سلطنتی ورامین به مرکز تهران سرازیر کرد، تدارک دیدند. […] وزرای اصلی کابینه، ازجمله ابوالقاسم امینی[…]بازداشت شدند. […] چون اعضای مخفی حزب توده در چهار سال بعد کم کم آفتابی شدند، نیروهای امنیتی چهل مقام حزبی را اعدام کردند.” (ص۲۵۲)
نصیری نه بلافاصله، بلکه پس از معطل شدن فراوان بازداشت شد. نقش فرمانده ارتش کذایی که با کسب اطلاع نهانی از طریق شبکه نظامىحزب توده نصیری را بازداشت کرده هم در این میان مشخص نیست. سرهنگ ممتاز پس از تماس تلفنی با سرتیپ ریاحی و اطلاع دادن به ایشان در باره مراجعه نصیری به خانه مصدق، با دستور ریاحی، نصیری را بازداشت می کند. جبهه ملی هم معلوم نیست کدام کمیته را برای “تعیین سرنوشت سلطنت” تشکیل داده. هواداران حزب توده و حزب ایران در رشت مجسمه شاه را پایین کشیدند و در انزلی موفق به این کار نشدند، گزارشی از اشغال ساختمان شهرداری در شهرستان ها از جمله این دو شهر توسط تودهاىها هم در منابع نیامده.[۸]
سفیر امریکا، بنا به گزارش رسمی که پس از دیدارش تنظیم و به وزارت خارجه ارسال کرد، صرفاً درخواست نمود که محافظت بیشتری از اتباع امریکا به عمل آید یا در صورت عدم تمایل به حضور آنان، اعلام شود تا از کشور خارج شوند، به هیچ وجه هم قول کمک “در صورت اعاده نظم و قانون” را نداد.[۹]
شمار “سی و پنج تانک شرمن” محاصرهکننده خانه مصدق هم احتمالاً بیش از واقع، و شمار ۲۷ تانک که آبراهامیان، خود در جای دیگری آن را ذکر کرده[۱۰] و در گزارش کیهان همان زمان هم آمده،[۱۱]درست تر است. زاهدی هم فرماندهی تانکهاى محاصره کننده خانه مصدق را به عهده نداشت و مصدق هم نه تنها آن روز و آن جا بازداشت نشد، بلکه فردا عصر و در خانه مادر مهندس معظمىخود را تسلیم کرد.[۱۲]
شعبان جعفری در روز ۲۸ امرداد زندانی بود و نمی توانست نقش موثری درراه انداختن “سروصدای حادثه” داشته باشد.[۱۳] سازمان دهی مخالفان مصدق به دست طیب و طاهر حاج رضایی، حسین و نقی اسماعیل پور و محمود مسگر و بیوک صابر انجام شد.[۱۴]
وزیر دربار گرچه اسماً وزیر بود ولی مانند دیگر وزرا جزو کابینه یا هیأت دولت نبود، چه رسد به این که وزیر اصلی کابینه باشد. ضمن این که ابوالقاسم امینی هم نه وزیر، بلکه کفیل وزارت دربار بود و بازداشتش هم نه به خاطر وزارت در کابینه مصدق، بلکه برای این بود که در بازداشت چند روز قبلش در زمان مصدق نامه ای به او نوشته و در آن به شاه بی احترامی کرده بود.
آخر سر این که قاعدتاً منظور از “اعضای مخفی حزب توده” و “مقام حزبی” کادرهای حزب توده است و نه اعضای سازمان افسران حزب که مقام حزبی نداشتند. بر این اساس مشخص نیست که شمار چهل اعدامى مربوط به چه محدوده زمانی و شامل چند سال است .
حزب توده ایران
- “حزب توده بلافاصله پس از تبعید رضاشاه و آزادی زندانیان سیاسی “نه چندان خطرناک” ظهور کرد. بیست و هفت تن از اعضای جوان تر پنجاه و سه نفر مارکسیست مشهور که در سال ۱۳۱۶ زندانی شده بودند، در ۷ مهرماه – سیزده روز پس از تبعید رضاشاه – در تهران گرد هم آمدند و تشکیل سازمانی سیاسی با عنوان بلندپروازانه حزب توده ایران را اعلام داشتند.” (ص۲۵۳)
رضا شاه در ۲۵ شهریور از پادشاهی استعفا داد و در ۵ مهر در بندرعباس سوار بر کشتی بندرا عازم تبعید شد،[۱۵] اگر رضاشاه را از همان زمان استعفا تبعید شده فرض نکنیم، تا همین جا، سیزده روز پس از تبعید رضاشاه درست نیست. از این مهم تر تاریخ اعلام تشکیل حزب توده ایران در ۷ مهر است که احتمالاً بر اساس نوشته عبدالصمد کامبخش بوده، [۱۶] اما گرچه در منابع اغلب تنها از ماه این رویداد نام برده شده، با اطمینان می توانیم بگوییم که روز هفتم قطعاً درست نیست. نورالدین کیانوری از روز دهم مهر[۱۷] و ضیاءالدین الموتی از ۱۵ مهر یاد می کنند،[۱۸] با این همه قابل استناد ترین تاریخ، روز ۱۸ مهر است که فردای این روز، سلیمان میرزا اسکندری به سرهنگ سلیوکف، افسر اطلاعات ارتش سرخ بازگو کرده.[۱۹]
مبنای تقسیم بندی زندانیان سیاسی به دو دسته خطرناک و نه چندان خطرناک در عبارت “آزادی زندانیان سیاسی نه چندان خطرناک” هم مشخص نیست، چرا که اساساً معیار آزادی، بر مبنای میزان خطر زندانیان نبود. چنان که بزرگ علوی می گوید، در روز ۲۸ شهریور پس از آن که قانون عفو عمومی به تصویب مجلس رسید، “سی و چند نفر از پنجاه و سه نفر” از زندان آزاد شدند.[۲۰] در واقع بنا به توضیحات دقیق تر انور خامه ای پس از صدور فرمان عفو، کمیسیون مربوطه چنین تشخیص داد که چون جرایم سیاسی در دوره رضاشاه، به استثنای مواردی مانند پرونده پنجاه و سه نفر، در دادگاه های نظامی رسیدگی می شد، کسانی که دردادگاه های نظامی محاکمه شده بودند، محکومان سیاسی و کسانی که در دادگاه های دادگستری محاکمه شده بودند، محکومان عادی هستند، پس در ۲۸ شهریور کل زندانیان سیاسی محکوم دادگاه های نظامی و نیز کسانی که مانند پنجاه و سه نفر در دادگاه های دادگستری محکوم شده بودند، تنها احکام پنج سال و کمتر داشتند با بخشوده شدن یک چهارم محکومیتشان آزاد شدند.[۲۱]
در خصوص جمله “بیست و هفت تن از اعضای جوان تر پنجاه و سه نفر” هم ضمن این که معلوم نیست جوان تر بودن این اعضای پنجاه و سه نفر به چه استنادی مشخص شده، اصولاً این تعداد چنان که ایرج اسکندری برخی نام هایشان را ذکر کرده، شامل افرادی جز اعضای پنجاه و سه نفر مانند عباس اسکندری، سید جعفر پیشه وری، عبدالحسین نوشین، رضا روستا، ابوالقاسم موسوی، عبدالقدیر آزاد، اسماعیل و علی امیرخیزی، هم هست.[۲۲]
- “بنیانگذاران حزب توده غالباً جوان، ساکن تهران و فارسی زبان بودند؛ حال آن که رهبران کمونیست بازمانده، میانسال، آذربایجانی و آذری زبان بودند. در حالی که بنیانگذاران حزب توده روشنفکران دانشگاه دیده ای بودند که از طریق جنبشهای دست چپی اروپای غربی به مارکسیسم دست یافته بودند، رهبران کمونیست، فعالان و روشنفکران خودآموخته ای بودند که از طریق لنینیسم حزب بلشویک روسیه به همان مقصد رسیده بودند. در حالی که بنیانگذاران حزب توده، این مارکسیست های تحصیلکرده اروپا، سیاست را فقط از چشم انداز طبقاتی می دیدند، رهبران کمونیست، با تجربه کردن کشتارهای قومی و قیامهای محلی خیابانی و میرزا کوچک خان، جامعه را علاوه بر چشم انداز طبقاتی، از منظر قومی نیز می نگریستند. این تفاوتها در سالهای ۱۳۲۰ -۱۳۲۲ آشکار نبود اما در سالهای بعد علنی شد.” (ص۲۵۵)
این هم باز نمونه دیگری از نتیجه گیری های کلی دکتر آبراهامیان است که نیاز به ذکر منبعی هم برایش نمی بینند. گرچه حزب کمونیست ایران اساساً ریشه در میان کارگران آذری زبان آذربایجانی صنعت نفت باکو داشت، اما شماری از رهبران آن ارمنی، تهرانی یا از استان های دیگر ایران بودند و با وجود تصفیه های استالینی، بیشتر هم از بین رفته، یا در ایران نبودند. در واقع عملاً جز سیدجعفر پیشه وری و سلام الله جاوید،[۲۳] کسی از این افراد که در ایران مانده و آن زمان فعالیت سیاسی داشته باشد باقی نمانده نبود که بتوانیم آن را به عنوان یک گروه جداگانه در برابر رهبران حزب توده ایران قرار داده و به نتیجه گیری خاصی برسیم.
آبراهامیان در ادامه با همان شیوه ای که در سراسر نوشته هایش در پیش گرفته، ایده ای اساساً ناروشن، غیر دقیق ولی واقع نما را گرفته و با پرورش آن به نتایج نادرستی می رسد. نگاهی به ترکیب کمیته بنیان گذاران حزب توده ایران، یعنی “کمیته ایالتی تهران که تا تشکیل کنگره وظیفه کمیته مرکزی را نیز به عهده داشت”[۲۴] به خوبی نشان دهنده این واقعیت است. در واقع از میان این افراد یعنی “۱. سلیمان محسن اسکندری ۲. ایرج اسکندری ۳. دکتر رضا رادمنش ۴. دکتر مرتضی یزدی ۵. دکتر محمد بهرامی ۶. نورالدین الموتی ۷. عبدالصمد کامبخش ۸. رضا روستا ۹. اردشس آوانسیان ۱۰. محمود بقراطی ۱۱. دکتر فریدون کشاورز ۱۲. عبدالحسین نوشین ۱۳. علی امیرخیزی ۱۴. محمدعلی شریفی ۱۵. مهدی کیمرام”[۲۵] اگر حتی سیدجعفر پیشه وری را هم که به گفته ایرج اسکندری جزو این ترکیب بود “ولی بعد از اردشیر رنجید و قهر کرد و رفت”[۲۶] را هم به حساب نیاوریم و مرتضی یزدی و فریدون کشاورز را هم که در دوران تحصیل در اروپا گرایش خاصی به مارکسیسم نداشتند و طبعاً “طریق جنبشهای دست چپی اروپای غربی به مارکسیسم” دست نیافته بودند را به صرف تحصیل در اروپا شامل این تعریف نویسنده بدانیم، باز تنها شش نفر از پانزده نفر عضو کمیته، یعنی چهل درصد رهبران حزبی شامل این تعریف می شوند، و این به خودی خود اساس نظریه پردازی بعدی دکتر آبراهامیان را که قصد دارد با آن شکل گیری فرقه دموکرات آذربایجان را، که گرچه زمینه های قومی داشت ولی اساساً جریانی به دقت برنامه ریزی شده در حزب کمونیست اتحاد شوروی و نهادهای دولتی و امنیتی آن کشور بود، تحلیل و تبیین کند زیر سوال می برد.
بگذریم که “جنبشهای دست چپی اروپای غربی” در زمان تحصیل اینان، به جز اندکی در ایتالیا و آلمان، به شدت زیر نفوذ نظری و عملی کمینترن و در اصل اتحاد شوروی بودند و اساساً خود از منابع نظری آن الگو برداری می کردند.
سازمان افسران حزب توده ایران
- “اگرچه حزب توده سازمان نظامی اش را تا پس از سال ۱۳۲۸ تشکیل نداد، خود افسران هوادار حزب از سال ۱۳۲۳ گروههای غیر رسمی تشکیل داده بودند. این گروهها به چند دلیل به سازمانهای رسمی مبدل نشدند. نخست این که بیست افسر چپ گرا مستقر در شمال خراسان در مرداد ۱۳۲۴ شورش کرده و بدون اجازه حزب کوشیده بودند در بین قبایل ترکمن شورشی برانگیزند.”(ص۳۰۵)
ارتباط سازمانی افسران با حزب، و سازماندهی و آموزش سیاسی آن ها از طریق مسئولی که حزب برای افسران تعیین کرده بود دست کم از سال ۱۳۲۱ وجود داشت.[۲۷] ضمناً شمار افسران قیام کننده در خراسان هم نوزده نفر به علاوه یک سرجوخه و پنج سرباز وظیفه بود.[۲۸]
- “دوم آن که در پی قیام خراسان، دولت چهل و سه افسر چپگرای دیگر را دستگیر کرد … سوم این که شورش در آذربایجان و کردستان حدود سی افسر را به فرار و پیوستن به شورشیان وا داشت. بیست نفر از آنان اعدام شدند. و سرانجام این که حزب توده، نگران حفظ موقعیت خود، در اواخر سال ۱۳۲۵ به هوادارانش در نیروهای مسلح دستور داد که گروههای غیر رسمی خود را منحل کنند. فقط پس از ممنوعیت قانونی سال ۱۳۲۸ بود که حزب توده سازمان نظامی اش را پدید آورد.”(ص۳۰۶)
تعداد افسران دستگیر شده به مراتب بیشتر بود و از میان آنان حدود شصت نفر به کرمان فرستاده شده، در باشگاه افسران آن جا زندانی شدند که چهل نفر از این تعداد عضو سازمان نظامیان حزب توده بودند.[۲۹]
شمار افسرانی که به شورشیان پیوستند به مراتب بیش از سی تن است، عامل واداشتن آنان در پیوستن به شورشیان آذربایجان هم دست کم در مورد بازماندگان قیام خراسان که در دهکده شاه اولان آذربایجان شوروی ساکن بودند، نه خود این شورش، بلکه هدایت مستقیم اتحاد شوروی بود. تعداد افسران محکوم به اعدام نیز تنها در آذربایجان ۲۲ افسر و نیز یک استوار هوایی و در کردستان ۳ افسر و نیز ۱۰ نفر درجه دار ارتشی و نیروی انتظامی بود.[۳۰]
چنان که گفتیم در این زمان سازمان افسران منسجمی با هیات اجراییه وجود داشت، نه گروه های غیر رسمی. غیر قانونی شدن حزب هم در سال ۱۳۲۷ بود و نه ۱۳۲۸، ضمناً سازمان افسران اندکی پیش از غیرقانونی شدن حزب در یک ائتلاف سیاسی به آن پیوسته، با نزدیکی هرچه بیشتر در سال های آینده، نهایتاً در ۱۳۲۹ یا ۱۳۳۰ از نظر سازمانی هم به آن ملحق شد.[۳۱]
[۱] . همه شماره صفحه های مورد اشاره در نوشته از این نسخه است: یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه کاظم فیروزمند، حسن شمس آوری و محسن مدیر شانه چی، تهران، نشر مرکز، چاپ چهارم،۱۳۸۰. البته در چند مورد و نه کل استنادات ترجمه فارسی بانسخه انگلیسی هم مطابقت داده شد که مغایرت چندانی به چشم نخورد. لذا با توجه به عدم مشاهده مغایرت مهم، و این که هدف این نوشته هم پژوهشهای فارسی است که به ترجمه فارسی کتاب آقای آبراهامیان استناد می کنند، از تطبیق کامل متن اصلی و ترجمه صرف نظر شد. اگر هم احیاناً اشتباهی در ترجمه پیش آمده، گناهش بر گردن مترجمان و نیز ناقدانی که تا کنون به آن اشاره نکرده اند!
[۲] . منصوره پیرنیا، کیهان از هیچ تا کهکشان، مریلند، انتشارات مهر ایران، ۱۳۸۸، ص۳۶.
[۳] . مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، اردشیر زاهدی به روایت اسناد ساواک، تهران، انتشارت مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، ۱۳۷۸، ص ۸.
[۴] . غلامرضا نجاتی، مصدق؛ سالهای مبارزه و مقاومت، جلد۲، تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا، ص ۸۷.
[۵] . یحیی آریابخشایش، رشت بین دو کودتا، فصلنامه مطالعات تاریخی، سال اول، شمارهی۳، تابستان ۱۳۸۳، ص ۶۰.
[۶] . غلامرضا نجاتی، پیشین،جلد۲، ص ۱۲.
[۷] . ن.ک: حسینقلی سررشته، خاطرات من (یادداشتهای دورهء ۱۳۳۴-۱۳۱۰)، تهران، کتیبه، ۱۳۶۷. و محمد ترکمان، توطئه ربودن و قتل سرلشکر افشارطوس رئیس شهربانی حکومت ملی، تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۶۳.
[۸] . یحیی آریابخشایش، پیشین، صص ۸۰-۵۵.
[۹] . احمدعلی رجائی و مهین سروری (رجائی): اسناد سخن می گویند، جلد ۲، تهران، انتشارات قلم، ۱۳۸۳، صص ۱۱۸۷-۱۱۸۳.
[۱۰] . یرواند آبراهامیان، ملی شدن نفت، کودتا و دیوار بی اعتمادی، به نقل از محمد جعفر محمدی، راز پیروزی کودتای ۲۸ مرداد، تهران، نشر اختران ، ۱۳۸۵، ص۱۸۴.
[۱۱] . غلامرضا نجاتی، پیشین، ص ۱۲۵.
[۱۲] . همان، صص ۱۳۷-۱۲۵.
[۱۳] . شعبان جعفری و هما سرشار: خاطرات شعبان جعفری، تهران، نشر ثالث، چاپ دوم، ۱۳۸۱، صص ۱۶۱-۱۶۰. به روایت خودش او در روز بیست و هفتم، پس از آن که با اکراه حاضر به دیدن پروین آژدان قزی شده، در جواب درخواست او برای دادن پیامی به بیرون، صرفاً گفته،”والا میخوای بری برو، بچه ها خودشون میدونن چکار کنن!”
[۱۴] . National Security Archive: http://nsarchive.gwu.edu/NSAEBB/NSAEBB435
[۱۵] . فرهاد رستمی، پهلوی ها، جلد ۱، تهران، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، ۱۳۷۸، ص۶۰.
[۱۶] . عبدالصمد کامبخش، شمه ای در باره تاریخ جنبش کارگری ایران (سوسیال دمکراسی انقلابی، حزب کمونیست ایران، حزب توده ایران)، چاپ ششم ،تهران، انتشارات حزب توده ایران،۱۳۶۰، ص۵۱.
[۱۷] . نورالدین کیانوری، خاطرات نورالدین کیانوری، تهران، انتشارات اطلاعات، ۱۳۷۱، ص ۶۷.
[۱۸] . ضیاءالدین الموتی، فصولی از تاریخ مبارزات سیاسی و اجتماعی ایران، تهران، شرکت انتشارات چاپخش، ۱۳۷۰، ص۳۴۸. منبع دیگری که تاریخ پانزدهم مهر را ذکر کرده این است: حزب توده از شکل گیری تا فروپاشی (۱۳۶۸ – ۱۳۲۰)، تهران، موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، ۱۳۸، ص۹۳.
[۱۹] . Cosroe Chaqueri, “Did the Soviets play a role in founding the Tudeh Party in Iran?” Cahiers du Monde Russe, 40/3, Juillet-septembre 1999, p. 504
[۲۰] . بزرگ علوی، پنجاه و سه نفر، تهران، موسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ جدید ، ۱۳۵۷، ص۲۴۱.
[۲۱] . انور خامه ای، پنجاه نفر و سه نفر، تهران، انتشارات هفته، بی تا، ص ۲۳۷.
[۲۲] . ایرج اسکندری، خاطرات ایرج اسکندری، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۷۲، صص ۱۱۷-۱۱۱.
[۲۳] . ت.ا(تقی) ابراهیموف (شاهین)، پیدایش حزب کمونیست ایران، ترجمه ر.رادنیا، تهران، نشر گونش، ۱۳۶۰، ص۱۹۳ و ص۲۳۸.
[۲۴]. علی زیبایی، کمونیزم در ایران، تهران، بی نا، ۱۳۴۳، ص۲۳۲.
[۲۵] . همان.
[۲۶] . ایرج اسکندری، پیشین، ص ۱۳۰.
[۲۷] . محمد حسین خسروپناه، سازمان افسران حزب توده ایران ۱۳۳۳-۱۳۲۳، تهران، شیرازه، ۱۳۷۷، صص ۲۳-۲۰.
[۲۸] . همان، ص۵۰.
[۲۹] . همان، ص۷۰.
[۳۰] . همان، صص۱۰۷-۱۰۶.
[۳۱] . همان، صص۱۲۱-۱۱۷. و علی زیبایی، پیشین، صص۶۳۲-۶۳۱.