عماد برقعی
میدان
محمدعلی مرادی، معلم فلسفه در آخرین روز تیر ماه ۹۷ درگذشت. عوارض ناشی از یک سکته قلبی، در نهایت به عفونت روده و بعد ریه رسیده بود و در ۵۹ سالگی جان او را گرفت.
مرادی متولد ۱۳۳۸ در اصفهان بود. او در جوانی به حزب توده ایران پیوست و در سالهای دهه شصت به همین دلیل به زندان افتاد. در سال ۱۳۶۸ آزاد شد و برای تحصیل به آلمان رفت. در آنجا دکترای فلسفه گرفت. درسال ۱۳۸۶ به ایران بازگشت و از آن روز تا آخرین روزهای زندگیاش فلسفه درس میداد.
اما محمدعلی مرادی چیزی بیش از این اطلاعات زندگینامهای دارد. من هم مثل خیلیهای دیگر محمدعلی مرادی را از یک دوره جمعخوانی فلسفه میشناسم. در دفتری حوالی سیدخندان تهران هر هفته میآمد و با جمع شش-هفت نفره ما سنجش خرد ناب میخواند. جلسهها از ساعت ۶ و ۷ عصر شروع میشد و گفتگو گاهی تا نیمه شب ادامه پیدا میکرد. بحث هیچوقت در فلسفه و کتاب کانت نمیماند. همیشه به سیاست، اجتماع، اخلاق، دین و تاریخ کشیده میشد. مرادی تا آخرین لحظات این بحثهای طولانی، پیش از آنکه به سمت اتاق کوچکش در محله پیروزی برود با همان انرژی ساعات اولیه بحث میکرد و توضیح میداد.
محمدعلی مرادی اشتیاقی مثال زدنیداشت. اشتیاق به یاد دادن و یاد گرفتن و اشتیاق بیحدی به گفتگو کردن. ساعتهای طولانی حرف میزد، و بحث و تحلیل میکرد. به این راحتیها از حرفش کوتاه نمیآمد. از دوران کودکی تا دوران زندان و بعدتر زندگی در خارج از ایران خاطره میگفت. ریزترین جزئیات هر متنی را میگرفت و ساعتها در موردش توضیح میداد. هیچ سوالی را بیپاسخ نمیگذاشت و ممکن بود روزها در مورد سوال گذرای کسی مطالعه کند تا به جواب برسد و بتواند توضیحی بدهد. او به معنای واقعی به کاری که میکرد متعهد بود. برای هر کسی در هر جایی کلاس میگذاشت؛ از خانه و دفتر کار بگیر تا دانشگاه و پارک. برای این کار نه از کسی دستمزدی میخواست و نه توقعی داشت. در تمام این سالها بی اینکه سمتی دانشگاهی داشته باشد دهها دانشجو را برای نوشتن پایاننامه راهنمایی کرد. همه اینها در کنار زندگی ساده، تنها و بی سر و صدایش از محمدعلی مرادی چهرهای خاص و متفاوت میسازد. چهرهای که کمتر از یک دکتر فلسفه سراغ داریم.
این شور و اشتیاق و پیگیری از کجا میآمد؟ من فکر نمیکنم تنها علاقه به فلسفه باشد. او بیش از آنکه شبیه فیلسوفان یونان باستان باشد شبیه جوانی انقلابی بود. جوانی انقلابی که بیوقفه برای آرمانش میجنگد و زندگیاش را وقف آن میکند. برای او آموزش فلسفه و تلاش پیگیر برای ایجاد تحول در علوم اجتماعی ایران یک پروژه سیاسی بود. ادامه مبارزهای سیاسی که درسالهای دهه ۵۰ به آن پیوسته بود. به همین جهت شاید درست مثل یک مبارز سیاسی مدام با آدمها ملاقات می کرد، پیگیرانه و متعهدانه کار میکرد، مینوشت، میخواند و میآموخت.
پروژه سیاسی محمدعلی مرادی تغییر اجتماعی به واسطه تغییر فکر بود. این پروژه البته چیزی مبتذل از جنس «فرهنگسازی» یا تغییر گام به گام افکار عمومی برای پذیرش دموکراسی نیست. او به دنبال ایجاد تغییری بنیادی در ساختارهای تولید فکر بود و فکر میکرد از این طریق تحول سیاسی ایجاد خواهد شد. به همین جهت هم تیغ تیز نقدش به سوی دانشگاه و دانشگاهیان بود و تا پایان عمر هم با آنها سازش نکرد.
میتوانیم با پروژه سیاسی محمدعلی مرادی موافق یا مخالف باشیم. اما همه ما باید چیز مهمی از او بیاموزیم. پیگیری، جدیت، شور و تعهد او در انجام پروژه سیاسیاش چیزی است که همه کسانی که به ساختن جهان بهتر میاندیشند باید از محمدعلی مرادی بیاموزند.
یادش زمزمه نیمهشب مستان باد.