گفت‌وگویی با صفا- بخش دوم؛ در عالم سیاست

مهدی جامی

مصاحبه کننده

بخش اول این گفت‌وگو را اینجا بشنوید. این گفت‌وگو در سال ۱۳۷۶ برای بخش فارسی بی بی سی انجام شده است.

سلام شنونده عزیز، گفتوگویی با صفا را هفته پیش به آنجا رساندیم که صفای جوان از شمال به تهران آمد و استقرار یافت و به تدریج به مسائل سیاسی روز و رجال سیاستساز دوره توجه روزافزون پیدا کرد. با اینهمه، گرچه اندیشه صفا یک چند سخت به سیاست معطوف شد و چند سالی بعد، از او برای مدتی یک چهره فعال سیاسی ساخت اما در تمام این مدت از ادبیات جدا نبود. ادبیات، او و حلقه دوستان را به هم پیوند می‌زد و نخستین کافه‌نشینی‌های صفا، که پیروی از رسم روشنفکران و تحصیلکردگان دوره بود، اصلا به خاطر ادبیات صورت می‌گرفت.

«موقعی که از مدرسه مرخص میشدیم، به جای اینکه یکسره به خانه برویم، به یک کافه‌ای به اسم لُقانطه می‌رفتیم. این کافه در خیابان باب همایون بود و از آنجا آمده بود به نزدیک بهارستان. ما به آنجا می‌رفتیم و می‌نشستیم و هر کسی پول خودش را می‌داد. خوردنی‌های ارزان می‌خوردیم، یکی چایی می‌خورد، یکی کاکائو می‌خورد ولی با هم حرف می‌زدیم و شعر می‌خواندیم. شعرها را یا از حفظ می‌خواندیم و یا شعر دیگری را می‌خواندیم. شعر زیاد می خواندیم، مخصوصا آن موقع ها شعر ایرج خیلی رواج داشت، جلال الممالک و همچنین بهار. و ما زیاد به ظاهرمان نمی‌پرداختیم، خیلی چیزهایی که جوان‌های امروز بلدند، ما بلد نبودیم و اصلا دنیای دیگری بود. من یادم هست که اصلا یک دنیای دیگری بود و علم و ادب برای خودش ارزش دیگری داشت.»

در واقع پل ورود صفا به سیاست نیز ادبیات بود و توانایی او در نوشتن. او که عباس خلیلی مدیر روزنامه اقدام را می ستود، از خوانندگان این روزنامه بود و در همین «اقدام» اولین مقاله خود را در سال ۱۳۱۰ منتشر کرد. گرچه عنوان مقاله، «عشق در تصوف» بود و ربطی به سیاست نداشت اما از طریق آن، صفا روزنامه را به عنوان یک رسانه اجتماعی شناخت. وقتی مجله مهر به همت مجید موقر و سردبیری نصرالله فلسفی درآمد و محلی برای گرد هم آمدن نام‌های سرشناس عصر مانند بهار، رشید یاسمی، اقبال آشتیانی، سعید نفیسی، جلال همایی، علامه قزوینی و دیگران شد، صفا هم مشتاقانه به جمع همکاران و نویسندگان «مهر» پیوست. شوق و دانش و توان جوانی در او چندان بود که چون نصرالله فلسفی از سردبیری مهر کناره گرفت مدیر مجله صفا را برای جانشینی مناسب یافت. در این هنگام او که دوره لیسانس ادبی را پشت سر گذاشته بود، دوره خدمت نظام را طی می‌کرد. روزی در هنگام مرخصی، شیخی از همکاران مهر به سراغ او آمد: «شیخی آمد و به من چسبید که بیا به مجله برویم. گفتم آقا، من افسر و نظامی هستم، و الان مجله (برای من) خوب نیست، من آنجاها نباید (بیایم). گفت نمی‌شود و مرا کشید و برد و هیچ چیزی هم نگفت. مرا برد و درست جای نصرالله فلسفی نشاند. گفتم جریان چیست؟ گفت نصرالله فلسفی قهر کرده است و دیگر نمی‌آید. گفتم من هم قهر می‌کنم! برای اینکه او استاد من است و تا اجازه ندهد من اینجا نمی‌نشینم. بالاخره اجازه گرفتند و آنجا نشستم و کار و روش ایشان را ادامه دادم.

چه سالی بود؟

اوایل سال ۱۳۱۶ بود.»

بعد از خروج رضاشاه از ایران، روزنامه‌های بسیاری پا گرفتند یا از محاق توقیف درآمدند. در این دوره، صفا به یک روزنامه‌نگار حرفه‌ای تبدیل شده بود. این بود که چون جامعه لیسانسیه‌های دانشسرای عالی به فکر تاسیس مجله افتاد صفا که از اعضای این جامعه بود، پیشگام شد و مجله سخن را در ۱۳۲۲ پایه گذاری کرد: «یک سال هم در حقیقت، من و خانلری و صادق هدایت و رضا جرجانی و اینها با همدیگر این مجله را اداره کردیم. جمع می‌شدیم یا خانه خانلری که نزدیک دانشگاه و پشت آن بود و یا در منزل من می‌نشستیم و مشورت می‌کردیم، مقالات را با همدیگر نگاه می‌کردیم. بعد من روزنامه شباهنگ را تاسیس کردم و مجله سخن را به دکتر خانلری واگذار کردم.»

و وقتی از چرایی رها کردن سخن و انتشار شباهنگ می‌پرسم، می‌گوید: «برای اینکه می‌خواستم وارد سیاست بشوم.

سخن سیاسی نبود؟

نه، سخن ادبی بود و مقالات بدی نداشت ولی خب، ادبی بود.

شباهنگ پس چطوری و به چه نیتی تاسیس شد؟

شباهنگ مجله هفتگی بود. در آن  موقع چند مجله هفتگی مانند صبا به مدیریت پاینده، اطلاعات هفتگی و شباهنگ، مجلات سیاسی بودند و مطالب ادبی هم در آن ها برای سرگرمی بود و خریدار هم داشت.

از نظر سیاسی چه خط مشیی داشتید؟

از نظر سیاسی، راست بودیم و مخالف با توده‌ای‌ها و به همین جهات، توده‌ای‌ها، بنده را همیشه فحش‌پیچ می‌کردند و چیزهایی را جعل می‌کردند و خبر می‌نوشتند که مثلا من رفته‌ام به شاهی (قائمشهر امروز) و در آنجا میخواستم سخنرانی کنم که مردم جمع شدند و من را از آن چار پایه پایین آوردند در حالی که بنده مطلقا در آن گیرودار جنگ و انقلاب‌ها و گرفتاری‌هایی که در ایران بود، به مازندران نرفتم. برای اینکه مازندران دست روس‌ها بود و توده‌ای‌ها در آنجا حکومت داشتند و توده‌ای‌ها اگر مرا پیدا می کردند، پدر مرا در می‌آوردند.»

در این دوران، صفا عضو حزب «اراده ملی» بود، حزبی که سید ضیاءالدین طباطبایی پس از اینکه از تبعید به ایران بازگشت، تاسیس کرد و این به فروش و گسترش کار شباهنگ کمک می‌کرد. چند ماهی از انتشار شباهنگ نگذشته بود که در اواخر شهریور ۱۳۲۳، کمیسیونی به ریاست کافترادزه معاون وزیر خارجه وقت شوروی به ایران آمد و خواستار امتیاز نفت شمال شد که از مهمترین اتفاقات سیاسی بعد از جنگ جهانی در ایران بود

در جریان تلاش‌های تبلیغاتی شوروی برای اخذ امتیاز، در آبان ماه همان سال، کافترادزه با جمعی از اهالی مطبوعات دیدار کرد. این دیدار نقطه عطفی در کار سیاسی و مطبوعاتی صفا بود: «یک عده‌ای از روزنامه‌نویس ها را دعوت کردند که آقای کافترادزه برایشان صحبت کنند. عده‌ای از ما را مانند جلالی نائینی، صادق سرمد، خود بنده، نصرالله فلسفی را دعوت کردند و ایشان صحبت کردند و مترجمی هم داشتند که به فارسی ترجمه می‌کرد و خیلی رسمی و خیلی جدی حرفش این بود که باید نفت را به ما بدهید وگرنه خودمان آن را می‌گیریم. در آخر فرمایش‌های ایشان، دو سه نفر حرف زدند، یکی فاطمی بود، صاحب باختر. آقای فاطمی و بنده و فکر می‌کنم جلالی نائینی، سه نفری در حقیقت به آنها به زبان خیلی ساده گفتیم که شما از نفت صرف نظر کنید و تشریف ببرید و گفتیم نفتی در کار نیست. اینها خیلی اوقاتشان تلخ شد چون در آن جمع، در حقیقت ما سه نفر جسارتی کردیم. حرف ایشان هم در بحبوحه جنگ بود وگرنه همچین جراتی نداشتند که بیایند و این حرف‌ها را بزنند و در بحبوحه جنگ وضع ایشان خوب بود و بهتر از ما بود. ولی به هر حال ما مخالفت کردیم و گفتیم دولت حق ندارد بدون بحث این موضوع در مجلس شورای ملی، نفت ایران را به کمپانی یا دولتی یا به هر کس دیگری (بدهد)- طبق قوانین ما حق دادن امتیاز نفت را ندارد. بنابرین بهتر این است که شما تشریف ببرید و از این کار دست بردارید. اینها بعدا هر سه چهارتای ما را بستند به تبلیغات توده‌ای‌ها.»

سال بعد که قوام السلطنه، نخست وزیر جدید، در بحبوحه جداشدن آذربایجان از ایران به مسکو رفت، در پیشبرد دیپلماسی خود که آرام کردن مقامات شوروی و متقاعد کردن آنها برای خروج نیروهایشان از ایران بود، دستور به بستن برخی از روزنامه‌های مخالف شوروی داد: «قوام السطنه برای خواباندن سرو صدای قضیه به مسکو رفت و از آنجا دستور تلگرافی داد که هم بنده و سرمد و جلالی را که قدری تندتر بودیم، بازداشت کنند و روزنامه ما را توقیف کنند. روزنامه ما را توقیف کردند و ما هم به شکلی خودمان را در بردیم. بعد روزنامه برای مدت زیاد توقیف بود. بنده پیغامی فرستادم برای معاون دولت یعنی فیروز پسر نصرت الدوله که چرا شما اجازه نمی‌دهید که روزنامه ما چاپ شود؟ او گفت که شما هر روزنامه‌ای که دلتان بخواهد می‌توانید چاپ کنید اما شباهنگ نباید چاپ شود و ما هم دیگر آن را رها کردیم و تمام شد.»

در بهار ۱۳۲۵ نیز جمعی از رجال سیاسی بازداشت و زندانی شدند که از آن جمله سیدضیاءالدین طباطبایی رهبر حزب اراده ملی بود. این جو ملتهب صفا را به این نتیجه رساند که کار سیاسی و مطبوعاتی را رها کند. در واقع، از مدت‌ها پیش وی به این موضوع فکر کرده بود که روزنامه‌نگاری نمی‌تواند کار همیشگی او باشد. او در توضیح دلایل سرخوردگی خود از کار مطبوعاتی می‌گوید: «اول اینکه روزنامه بدون اینکه در یک دوره پر هیاهو و در حقیقت در یک دوره خبرساز کار کند، پیشرفت نمی‌تواند بکند برای اینکه مردم برای مطالب عادی و مخصوصا در ایران آن دوره، پولی نمی دادند و ثانیا (این کار) برای آدمی که روزنامه‌اش بخواهد علیه یک دسته‌ای حرف بزند، مشکلات امنیتی داشت؛ چنانکه بنده دو سه مرتبه دچار این مشکل شدم و قصد آزار من را داشتند. و بعد هم روزنامه اینقدر در آن موقع زیاد و متعدد بود که مردم اگر می‌خواستند همه روزنامه‌ها را بخرند، باید تمام درآمد روزشان را صرف روزنامه و روزنامه خواندن کنند. خلاصه کلام اینکه روزنامه در ظاهر در میان مردم و در میان عوام، یک کار پر منفعتی به نظر می‌آید در حالی که در حقیقت من در آن وقت با زحمت زیاد می‌توانستم این روزنامه را اداره کنم و وقت من تلف می‌شد و یک وقتی متوجه شدم که این همه روزنامه، چه پرفروش و چه کم فروش، مثل اطلاعات، ایران، مهر ایران و امثال این ها، همان روزی که منتشر می‌شوند، ارزش دارند ولی فردا دیگر از ارزش ادبی یا کتابخانه‌ای و یا ارزش اینکه جمع‌آوری بشوند جلد بشوند و بمانند و مایه نام و عنوان کسی بشوند نیستند. و بعضی‌ها را هم حتی می‌دیدم که مبالغ کثیر از جیب خودشان برای این کار صرف می‌کنند ولی عاید ندارند؛ مانند مهر ایران به مدیریت موقر که ثروت پدرش را بر سر روزنامه‌هایی که چاپ می‌کرد، گذاشت. من این چیزها را که دیدم، یواش یواش از روزنامه(نگاری) سرخورده شدم.»

به این ترتیب صفا نیز راهی را انتخاب کرد که پیشتر، شمار دیگری از فرهیختگان ایران مانند علی اکبر دهخدا رفته بودند یعنی ترک کردن کار سیاسی و صرف کردن عمر خود یکسره در کار علم و ادب

صفا که در همین سال‌های فعالیت سیاسی، دکتری خود را به پایان برده و رساله خود با نام حماسه سرایی در ایران را هم به چاپ رسانده بود، از این پس مقیم دانشگاه شد و از تدریس و تحقیق به کاری دیگر نپرداخت. با اینهمه، علاقه او به کار نشر و روزنامه‌نگاری در مدیریت مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تهران که سال ها بر عهده اش بود، ادامه یافت.

 

همرسانی کنید:

مطالب وابسته