قطران در عسل؛ خاطره‌نویسی به شیوه جریان سیال ذهن

رقیه کبیری
آذربایجان

مدت‌ها بود که نام کتاب به قوه‌ی تخیلم تلنگر می‌زد. خیالم را بازی می‌داد. کاسه‌ای سفالین پر از عسل  و قطره‌ای قطران چون نگینی تیره در میان کاسه در خیالم جان می‌گرفت. بی‌شک نام کتاب از عنصرهای فرامتنی است که تاثیری بسیار در جلب مخاطب دارد. کتاب را به صورت الکترونیکی تهیه کردم و خواندم. شاید بهتر باشد بگویم با راوی قطران در عسل (لندن: اچ اند اس مدیا، ۲۰۱۴) در مسیر روایت همراه شدم.

گاهی ارجاعات زمانی روایت، به یکباره مرا به آنچه پشت سر گذاشته بودیم پرتاب کرده کدهای آشنایی به مانند میتینگ، انقلاب فرهنگی، اعترافات تلویزیونی، جنگ و ده‌ها کد آشنای دیگر را  مقابل چشمم ردیف می‌کرد. با هر برگ تازه‌ای که از کتاب می‌گشودم، نسل شیوا و بعد از شیوا به مانند کاراکترهای یک روایت تاریخی جان می‌گرفت. خاطرات شیوا، بخشی از تاریخ معاصری است که مردم ایران پشت سر نهاده‌اند و هنوز هم عده‌ای توانایی آن را ندارند که برگردند و با نگاه نقادانه به آن بنگرند. از این منظر قلم روایتگر این خاطرات قابل تقدیر است. اما صرفنظر از مضمون این خاطرات و تفکر و گرایش‌های سیاسی و ایدئولوژیک راوی و نگاه نقادانه‌اش به گذشته‌ای نه چندان دور، و همچنین تحولات تاریخی معاصر، که بی‌تردید در زندگی طیف وسیعی از مردم و بخش عظیمی از فرهیختگان و قشر تحصیل‌کرده و فعالین سیاسی در ایران بر جای گذاشته و از زبان شیوا فرهمند راد نقل می‌شود، ساختار روایت این اثر به عنوان یک روایت هنرمندانه توجه مرا جلب کرد. استفاده از تکنیک جریان سیّال ذهن در روایت رمان و داستان کوتاه امری جا افتاده و عادی به شمار می‌رود. اما به کار بردن چنین تکنیکی برای روایت خاطرات، ویژگی خاصی به روایت می‌دهد. گویی راویتگر  خود حضور دارد و هر آنچه از خاطرش می‌گذرد، همان لحظه که مخاطب، قطران در عسل را  به دست می‌گیرد، تاریخ را به واژه تبدیل کرده و نقل می‌کند.

وقتی اولین قطره‌ی قطران با بوی جوراب مردانه‌ای، بر تب و تاب عشق شیرین راوی چکید،و مسیر زندگی او را تغییر داد، از هم‌نشینی واژه‌ها لذت بردم. با خود گفتم: «چه آغاز هوشمندانه‌ای، عجب طنز دلنشینی!»

خاطرات شیوا، با نامه‌ای خطاب به آزاده آغاز می‌شود. سخن از چکیدن اولین قطره‌ی قطران در عسل است و با همین مضمون  وخطاب به آزاده روایت کتاب به انتها می‌رسد. ساختار روایت نیز چون مضمون آن، چرخش انسان  گرد دایره‌ی هستی را به تصویر می‌کشد. به انتهای راه که می‌رسد،توانایی آن را دارد که آغازی دیگر بیازماید. شیوا در این روایت توانایی انسان را روایت می‌کند. بعد از هر بحرانی، بعد از چشیدن طعم تلخ ناملایمات، می‌تواند از نو آغاز کند.

در اصل تمام روایت خطاب به آزاده است. اهمیتی ندارد شخصی که مورد خطاب شیوا فرهمند راد است آزاده‌ای نمادین باشد یا آزاده‌ای با شخصیت حقیقی. شیوا توانسته است بی‌آنکه حس زنانه‌ی آزاده را برانگیزد، با  او از رقص مونیکا بلوچی وعکس تمام قد او در اتاق خوابش، و از آزاده‌ای دیگر، از عشق‌های نوجوانی‌اش و شیفتگی‌اش به بازیگران سینما و همچنین آنچه در روند تاریخ معاصر بر او و همفکرانش رفته، سخن گوید. مهم این است که راوی خاطراتش را از هر نوعی که باشد، بدون هیچ چشمداشت و توقعی به آزاده‌ای که تعلق خاطر دارد، نقل می‌کند. راوی کم‌حرف نیزمانند بسیاری از هم‌نسلان شیوا، هر بار هنگام نقل خاطراتش کاتالیزوی نیازدارد تا بنوشد و او را به سخن وادارد.

ساختار روایت قطران در عسل به گونه‌ای است که مخاطب خود را خواننده‌ای منفعل حس نمی‌کند. راوی ذهن مخاطب خود را وادار به چینش دایره‌وار قطعه‌های پازل خاطرات خود می‌کند و در پایان کتاب، تکه‌های آغازین و پایانی پازل در قالب نامه به آزاده، کنار هم می‌نشینند. اما روایت به پایان نرسیده و هنوز هم در ذهن مخاطب ادامه دارد. روایتگر خاطرات با چیره‌دستی قطعه‌هایی از پازل را رو نمی‌کند و ذهن مخاطب را به کنکاش وا می‌دارد. تکه‌های رو نشده‌ی پازل سبب می‌شود که مخاطب خود تبدیل به داستان‌پرداز ‌شود. روایتگری که گاهی از ریزه‌کاری‌های مسئولیت‌های حزبی سخن می‌گوید، در چنین مواردی قطعه‌های پازل را به عمد میان مشتش پنهان می‌کند و چنان می‌فشارد که فشار دستش از لابلای واژه‌ها در سطرهای نانوشته دیده می‌شود. اینجاست که توجه مخاطب به سوی پازل‌های رو نشده جلب می‌شود. آنچه درون مشت روایتگر است زمینه‌ای است برای داستانپردازی مخاطب. با تمام اینها، مخاطب باز هم منتظر است که  در فصل های بعدی کتاب، روایتگر مشتش را باز و قطعه‌های مجهول را رو کند، اما مشت روایتگر همچنان تا پایان کتاب بسته می‌ماند.

در کتاب قطران در عسل حوادث و توالی اتفاقات خطی نیست. از وضعیتی به وضعیت دیگر تغییر می‌کند. سیّالیتی که در روایت وجود دارد سبب می‌شود مخاطب حس کند خود در جریان کشمکش‌های به تصویر کشیده شده حاضر است. راوی به خوبی توانسته است پیوند زنجیروار زمان را بشکند اما میان سلسله حوادث پیوندی ناگسستنی وجود دارد. گاهی محصّل نوجوان ساکن اردبیل به مهندسی تبدیل می‌شود که در مینسک با مدرک مهندسی دانشگاه آریامهر (شریف) کارگری می‌کند. صفحه‌ی کتاب را که ورق می‌زنی در کشور سوئد تبدیل به مهندسی ماهر می‌شود. با تمام عوارض و جوانب بیماری نارسایی کلیه و انجام عمل دیالیز روزانه، همچنان در شغل خود انجام وظیفه می‌کند و حتی بر خلاف سایر افراد دیالیزی از قله‌ای صعود می‌کند، خود را به آب می‌زند، شنا می‌کند و  تسلیم شرایط بیماری نمی‌شود. گاهی در جایگاه یک فعال حزبی در تهران مشغول انجام وظایف حزبی است. برگی از کتاب که ورق می‌خورد، در پادگان چهل‌دختر با تحصیلات دانشگاهی در جایگاه سرباز صفر به خدمت سربازی مشغول است اما همچنان با غرور مثبتی که در سراسر روایت در رفتارهای راوی به چشم می‌خورد، از دستورات فرماندهان مافوق سرباز می‌زند. شیوا در تکه‌های پازل خاطراتش، زمان و مکان را به خوبی در خدمت یکدیگر به کار گرفته شده است.

همچنین در تکه‌هایی از این پازل با اروتیزمی روبرو می‌شویم که روزگاری در آموزه‌های ایدئولوژیک و اخلاق حزبی عملی نکوهیده بود، و شیوا در روایت‌های خود از فضای کارگری در دل شهر مینسک و بعضی مکان‌های دیگر و همچنین با وصف صمیمانه‌ی احساس خود، توانسته است در روایت خاطراتش این ژانر ادبی و اصل تغییر ناپذیر زندگی را به زیبایی با واژه‌ها به تصویر درآورد.

باید اضافه کنم ساختار روایت شیوا به گونه‌ای است که امکان می‌دهد  از هر تکه‌ پازل، داستان‌هایی کوتاه و مستقل روایت شود. کافی است تا  هر تکّه را به دست خیال سپرد و داستانی متفاوت آفرید.

با ورق خوردن پی در پی صفحه های کتاب به این نتیجه می‌رسم، چکه‌های قطران از انگشتان سلطه‌گران بر عسل سیال زندگی می‌چکد و شیرینی را به کام انسان تلخ می‌کند. شعر حافظ دوباره در در ذهنم جان می‌گیرد: «عاقلان نقطه‌ی پرگار وجودند ولی…»

…………..

*عکس مطلب: شیوا فرهمندراد (چپ) در کنار احسان طبری – تهران ۱۳۶۰

 

همرسانی کنید:

مطالب وابسته