بهگمانم استاد زندهیاد منوچهر ستوده بهقدر وسعت خویش عمری نیکو کرد و از زندگی به تمام معنا لذت برد و مرگی زیبا و با عزت نفس داشت. اما مرگ او و آدمیانی چون او که اسوههای زندگی فرهنگی دوره ما هستند اسبابی است تا مروری هرچند کوتاه انجام دهیم بر قلههای بلندی که طی کردند و آثار درخشانی که آفریدند.
آنچنانکه نگارنده از خلال صحبتها و گفتوگوهای ایشان در خاطر دارد که او در مدرسه آمریکایی البرز درس خواند و چون پدرش رئیس مدرسه ابتدایی بود؛ از ایشان پول نمیگرفتند اما از آنها کار میکشیدند و نکته جالب توجه اینکه او منشی و تلفنچی ساموئل جردن آمریکایی معروف بود که بنای یکی از فرهنگیترین و دورانسازترین مدارس را در ایران گذاشت؛ همویی که خیابان جردن به نامش است و متأسفانه و بیدلیل این خیابان را تغییرنام دادند درحالیکه خدمتی که این فرهنگی مرد عاشق فرهنگ ایران کرد بر کمتر کسی پوشیده بوده و هست.
مرحوم ستوده عاشق ادبیات بود و جالب اینکه چندینبار معلم و راهنمای او از او میخواهد که با این سواد و درس و استعداد بهتر است به سمت پزشکی برود؛ او نمیپذیرد و هربار که از او میخواست برود فکرهایش را بکند برگردد، او باز هم میگفت مرغ یکپا دارد و آن پا هم ادبیات است و البته که در کلاس درس نیز نزد فردی درس ادبیات گرفت که آرزوی بسیاری از بزرگان فرهنگ و هنر بود؛ بدیعالزمان فروزانفر. سالهای بعد که دکتر جردن به آمریکا رفت و مدرسه او نام البرز بر خود گرفت و ادارهاش به دست ایرانیانی چون مرحوم دکتر مجتهدی افتاد، استاد در مقام معلم زبان انگلیسی به این مدرسه بازگشت و بیش از ۱۳ سال به تدریس سرگرم شد. اما آنچه به آن شادروان صورت و صبغهای ویژه بخشید و به او تشخصی داد که امروزه از آن سخن میگوییم، عشقش به سفر به گوشهوکنار ایران فرهنگی بود. مرحوم ایرج افشار در جایی روایت کرد که در دوران جوانی از تهران تا اردبیل و سپس خلخال را پیاده رفته است. خود او نیز در نقل یکی از خاطراتش آورد که برای دیدن الموت از تهران تا آنجا را پای پیاده رفته بود. استاد باستانیپاریزی هم که ازجمله همسفران او بود، او را به شتری تشبیه کرده بود که عازم سفرهای طولانی و دور و دراز بود.
وجه مهم این پیادهرویها و سفرها این بود که یکدم از نوشتن درباره آثار و افراد و فرهنگها تن نمیزد. این دیدارها به او بینشی داده بود که ورای آثار کتابخانهای به پدیدهها نگاه کند و همین خواندن، نوشتههایش را متفاوت جلوه داده است. حجم عظیمی از نوشتههایش درباره سفرهایی است که به اینسو و آنسو رفته است. از کتاب مهم و دورانسازش به نام «از آستارا تا استارباد» تا آثاری که درباره کشورهایی چون تاجیکستان، ازبکستان و افغانستان و… نوشته است که در مجموعهای به نام ورارود و خوارزم منتشر شد. در همین کتاب توصیفاتی از برخی از ابنیههای فرهنگی میدهد و بهقدری به جزئیات توجه میکند که آدمی از دقت و ظرافت او و نگاه تیزبینش دچار شگفتی میشود.
از استاد شفیعیکدکنی نقل شده است که کسی را نمیتوان یافت که بخواهد درباره جغرافیای تاریخی و فرهنگی ایران کاوش کند و از بهرهگیری از تحقیقات و نوشتههای مرحوم ستوده بینیاز باشد. او نخستین کسی بود که تحقیق و انتشار کتابی در زمینه فرهنگ گویشی را با کار روی گویش منطقه گیلان آغاز کرد؛ کتابی که خود میگوید در سال ۱۳۲۰ تألیف شد و ١٠سالی دربهدر دنبال ناشری بود که روی انتشار آن سرمایهگذاری کند. در این کتاب او تقریبا از هر فردی و پیشهای که در منطقه زیست میکرد، حضوری و به شکل میدانی پرسش کرد. اوج کار او کتاب نزدیک به چهار هزارصفحهای از آستارا تا استرآباد است که تقریبا یک جمله آن هم از منبعی دیگر نیامده است و تمامی آن حاصل دیدهها و مشاهدات و شنیدههای او در طی این مسیر طولانی است. این کتاب را نخستینبار انجمن آثار ملی منتشر کرد و سپس آقای حسینخانی انتشارات آگاه و ویراست نهایی آن را انجمن آثار و مفاخر فرهنگی.
خوشبختانه ایشان با دوراندیشی در زمان حیاتشان کتابخانه و اسناد و نوشتهها را به مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی اهدا کردند که در مکانی به نام ایشان نگهداری میشود. از این بابت باید بر آقای بجنوردی درود فرستاد که آنجا را به مکانی بزرگ برای نگهداری برخی از مهمترین دستنوشتههای بزرگان فرهنگ و تاریخ ایران تبدیل کردهاند. یادش گرامی باد که سروده بود:
زیبد که ستودهوار گویی
خون است دلم برای ایران*
* و این نام فیلمی شد ساخته سید جواد میرهاشمی درباره استاد منوچهر ستوده