عشق و نفرت: زندگی طوفانی سونیا و لئو تولستوی

آرش عبدالله نژاد

در هفته‌نامه «کرگدن» یادداشتی نوشته‌ام دربارۀ کتاب «عشق و نفرت: زندگی طوفانی سونیا و لئو تولستوی» که مدتی پیش در نشر هرمس منتشر شد:

عشق و نفرت: زندگی طوفانی لئو و سونیا تولستوی
ویلیام‌لارنس شایرر
ترجمه گیتی خوشدل
ویراسته لیلا ضیامجیدی
تهران: نشر هرمس، ۱۳۹۵

زن سعدی در فرهنگ عامه و تاریخ ادبیات ایران به بداخلاقی و نافرمانی معروف است. مثل سائری وجود دارد که می‌گوید فلانی زن سعدی است، یعنی مثل زن سعدی سرکش و نافرمان است یا به قول فقها “ناشزه” است. در فرهنگ اروپایی زانتیپه، زن سقراط، را مثل می‌زنند که زن حسود و بداخلاقی بود و سقراط را اذیت و آزار می‌کرد و سقراط معتقد بود جز خودش کسی نمی‌تواند با این زن کنار بیاید. دربارۀ او حکایت‌های فراوانی وجود دارد که دیوژن لائرتی برخی از آن‌ها را نقل کرده است.

در عصر ما تا همین اواخر همسر تولستوی هم زن سلیطه‌ای از قبیل زن سقراط و سعدی فرض می‌شد. مردم غالباً خیال می‌کردند تولستوی مرد قدیس و وارسته‌ای بود که هدفی جز رستگاری بشر نداشت، درحالی‌که سونیا تولستوی زن خودخواه و ناشزه‌ای بود که آرمان‌های بزرگ او را به چیزی نمی‌گرفت و مدام با او مشاجره می‌کرد و آزارش می‌داد. این تصویری است که از همان ایام زندگی تولستوی از او و همسرش وجود داشت و خود سونیا، همسر تولستوی، هم از آن باخبر بود، چنانکه در یادداشت‌های روزانۀ خود گفته بود: «مردم اینجا همه به من به چشم زن احمقی مثل زانتیپه، زن سقراط، نگاه می‌کنند.»

ولی این مقایسه دست‌کم از یک جهت ناعادلانه است. زنان سعدی و سقراط اهل علم و ادب نبودند. فضائل علمی و ادبی نداشتند. ولی سونیا تولستوی زن فاضل وکتابخوانی بود، زبان فرانسه را می‌دانست و احتمالاً بیش از هر کسی در دنیا آثار همسرش را خوانده بود، چون وظیفۀ او بود که بار‌ها از روی خط خرچنگ قورباغه همسرش رونویسی کند، چنانکه مثلاً هفت بار از روی «جنگ و صلح» رونویسی کرد و این غیر از مواردی است که تولستوی قسمت‌هایی از کتاب را بازنویسی می‌کرد و سونیا مجبور بود آن‌ها را دوباره بنویسد.

شاید تنها کتابی که نگاه منصفانه‌‌تری به زندگی خانوادگی تولستوی و رابطۀ او با همسرش داشت، «روشنفکران»، نوشتۀ پل جانسون بود، گرچه جانسون هم فقط به بخشی از اسناد زندگی خانوادگی تولستوی دسترس داشت و چون هنوز آن اسناد به طور کامل منتشر نشده بود، نمی‌توانست تصویر دقیقی از روابط سونیا و لئو تولستوی عرضه کند.

اما حالا به همت نشر هرمس کتابی از ویلیام شایرر به فارسی ترجمه شده که تصویر دیگری از زندگی خانوادگی تولستوی به ما نشان می‌دهد. در ایران شایرر را معمولاً با کتاب معروفش درباره آلمان نازی، «ظهور و سقوط رایش سوم» می‌شناسند. کتابی که دو بار به فارسی ترجمه شده و در نیم قرن اخیر بارها تجدید چاپ شده است. حالا کتاب «عشق و نفرت: زندگی طوفانی لئو و سونیا تولستوی» هم تصویر دیگری از ویلیام شایرر به ما نشان می‌دهد، و هم تصویر تازه ای از تولستوی.

نویسنده برای نگارش این کتاب اسناد و مدارک جدیدی در دسترس داشته که مهم‌ترین آن‌ها خاطرات سونیا تولستوی است. سونیا مثل بسیاری از زنان تحصیلکردۀ روس از جوانی خاطرات روزانه‌اش را یادداشت می‌کرد. بخشی از خاطرات او که شامل یادداشت‌های او تا سال ۱۸۹۵ بود، از حدود صد سال پیش در دسترس بود و به انگلیسی هم ترجمه شده بود. اما متن کاملی از خاطرات او وجود نداشت. دورۀ کامل خاطرات او به روسی اولین بار در سال ۱۹۷۸ انتشار یافت و چند سال بعد، در ۱۹۸۵، به قلم کتی پورتر به انگلیسی هم ترجمه شد. شایرر برای نگارش این کتاب، علاوه بر خاطرات سونیا تولستوی، منابع دست‌اول دیگری هم پیدا کرد. از جمله این منابع است شهادت فرزندان سونیا و لئو تولستوی که الآن دیگر مدت‌هاست فوت کرده‌اند و محققان به آن‌ها دسترس ندارند. شایرر با تکیه به منابع دست‌اولی که پیدا کرده، به بررسی منشأ اختلافات تولستوی با سونیا می‌پردازد. اختلافاتی که سرانجام به فروپاشی زندگی خانوادگی آنان و حتی مرگ تولستوی منجر شد. آن طور که از کتاب شایرر پیداست، این اختلافات به چند دسته تقسیم می‌شود:

اول مسائل مربوط به روابط تولستوی با زنی به نام آکسینیا بازیکنیا در سال‌های جوانی. طبق اسنادی که شایرر نشان می‌دهد، بخشی از اختلافات تولستوی و همسرش حتی قبل از ازدواجشان آغاز شده بود. تولستوی زمانی که می‌خواست از سونیا خواستگاری کند، از سر سادگی دفتر یادداشت‌های روزانه‌اش را در اختیار سونیا گذاشت. گفت دوست ندارد چیز محرمانه‌ای بینشان وجود داشته باشد. ترجیح می‌دهد از همه چیز هم خبر داشته باشند. ولی جای‌جای این خاطرات پر از هرزگی‌های دوران جوانی تولستوی بود. بدتر از همه رابطه‌اش با زنی روستایی به نام آکسینیا بازیکنیا که حتی از او صاحب پسری نامشروع شده بود، گرچه تولستوی هیچ وقت او را به عنوان پسرش به رسمیت نشناخت. باز بدتر از همه اینکه آکسینیا از سرف‌های اطراف یاسنایا پولیانا، خانه اربابی تولستوی، بود و سونیا به هر حال مجبور بود با او و پسرش دیدار کند. این مسئله حسادت جنون‌آمیزی در وجود سونیا برانگیخت که تا آخر عمرش ادامه داشت. بخشی از اختلافات تولستوی و سونیا به زندگی تولستوی در سال‌های جوانی و از جمله‌ رابطه‌اش با آکسینیا مربوط می‌شد.

دوم تناقضاتی که در شخصیت خود تولستوی وجود داشت. تناقضاتی که سونیا آن‌ها را دورویی تلقی می‌کرد. سونیا از همسرش می‌پرسید چطور می‌تواند مردم را از روابط جنسی حتی بین زن و شوهر منع کند، درحالی‌که خودش شانزده بار زنش را آبستن کرده و از او سیزده بچه دارد؟ چطور می‌تواند صبح تا شب موعظه کند و حرف از بشردوستی بزند، در حالی‌که خودش توجهی به فرزندانش ندارد و برای مراقبت از آن‌ها کوچک‌ترین قدمی برنمی‌دارد؟

سوم مسئله روابط تولستوی با چرتکوف بود. چرتکوف از دوستان نزدیک تولستوی بود و به یک معنا مدیر برنامه‌های او به شمار می‌رفت. از وقتی در سال ۱۸۸۳ با تولستوی آشنا شد، روابط نزدیکی با تولستوی پیدا کرد و به یکی از نزدیک‌ترین دوستان او تبدیل شد. ولی سونیا از او خوشش نمی‌آمد. هر دو خود را میراث‌دار تولستوی و صاحب آثار او می‌دانستند. چرتکوف برای اینکه حق نشر آثار تولستوی را به دست بیاورد، به اختلافات بین لئو و سونیا دامن می‌زد، و سونیا هم در مقابل تلاش می‌کرد روابط او با تولستوی را محدود کند. مسئله چرتکوف مشاجرات تلخی بین سونیا و تولستوی به وجود آورد که درنهایت زندگی را برای هر دو آن‌ها غیرقابل‌تحمل کرد.

چهارم مسئله تانیف. سونیا در سال ۱۸۹۵ با موسیقیدان مشهوری به اسم سرگئی ایوانوویچ تانیف آشنا شد و روابط صمیمانه‌ای با او برقرار کرد. با او به کنسرت می‌رفت، در برنامه‌‌هایش حضور می‌یافت و حتی در تمریناتش شرکت می‌کرد. چند بار در ایام تابستان بدون مشورت با تولستوی او را به یاسنایاپولیانا دعوت کرد. روابط صمیمانه سونیا با تانیف حسادت تولستوی را برانگیخت. به نظر بچه‌ها هم این رابطه شرم‌آور بود. سونیا تأکید می‌کرد هیچ سر و سری بین او و تانیف وجود ندارد. فقط از کارهای هنری او لذت می‌برد. ولی روابط نزدیک او با تانیف به موضوع مشاجرات دائمی آن‌ها تبدیل شد.

پنجم مسئله حق‌التألیف آثار تولستوی بود. تولستوی از حوالی سال ۱۸۸۰ دستخوش انقلاب باطنی عمیقی شده و راه و رسم جدیدی در پیش گرفته بود. نمی‌خواست با فروش آثارش پول به دست بیاورد و کسب از درآمد از طریق فروش آثارش را مغایر با آرمان‌هایش می‌دانست. سونیا معتقد بود املاک تولستوی درآمدزا نیست. حق‌التألیف کتاب‌های تولستوی تنها منبع درآمدی است که برای خانواده وجود دارد. مسئلۀ حق‌التألیف آثار تولستوی هم به موضوع مشاجرات دائمی آن‌ها افزوده شده بود. سرانجام با هم به توافقی شفاهی رسیدند. قرار شد اختیار نشر کلیه آثاری که تولستوی قبل از سال ۱۸۸۰ نوشته بود، از جمله «جنگ و صلح» و «آنا کارنینا» به سونیا واگذار شود و سونیا با حقوق نشر این کتاب‌ها خانواده را اداره کند، ولی برای کتاب‌هایی که بعد از ۱۸۸۰ به چاپ رسیده بود، توقع حق‌التألیف نداشته باشد. ولی این توافق شفاهی هم با ظهور چرتکوف در زندگی خانوادگی آن‌ها دوامی نیاورد. چرتکوف مدعی تمام آثار تولستوی بود و عمدۀ اختلافات او با سونیا هم بر سر همین موضوع بود.

سرانجام تولستوی در اواخر عمرش وصیت‌نامه‌ای پنهانی تنظیم کرد و حق نشر تمام آثارش را، از جمله آثاری را که قبل از ۱۸۸۰ نوشته بود، به چرتکوف واگذار کرد. سونیا همین که از تنظیم این وصیت‌نامه اطلاع یافت، جست‌وجوی نامعمولی را در زندگی شخصی همسرش آغاز کرد. پنهانی آثارش را می‌خواند، تعقیبش می‌کرد، مراقب بود مبادا با چرتکوف دیدار کند. مجموع این اختلافات که ظرف ۴۷ سال روی هم انباشته شده بود، سرانجام به فروپاشی زندگی خانوادگی آن‌ها و فرار تولستوی از یاسنا پولیانا، خانه آبا و اجدادی‌اش، منجر شد و نهایتاً با مرگ او درنتیجۀ همین فرار پایان یافت. ولی نباید خیال کنیم زندگی تولستوی با سونیا خالی از عشق بود و آن دو هیچ وابستگی به هم نداشتند. مشاجره و اختلاف بود، ولی عشق و وابستگی هم وجود داشت و همین وابستگی دوجانبه بود که با وجود همۀ این اختلافات قریب نیم قرن آن‌ها را در کنار هم نگه داشت. قبل از آن انقلاب روحی تولستوی زندگی شاد و محبت‌آمیزی داشتند و شاید اگر سروکله چرتکوف پیدا نمی‌شد، زندگی آن‌ها هم به مسیر دیگری می‌رفت.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته