در کتابخانۀ کسانی که چون من به خاطرات زندان علاقهمندند، نمونههای نوآمدۀ این ژانر کمتر به چشم میآید. صد البته نه به آن دلیل که تعداد زندانیان کمتر شده، و نه حتی به این دلیل که این کتابها کمتر داخل مرزهای ایران منتشر میشوند، بلکه شاید به این دلیل که کمتر “در قوارۀ اثر ادبی و هنری” خلق میشوند.
کسانی که «خاطرات زندان» شهرنوش پارسیپور یا «من یک شورشی هستم» نوشته عباس سماکار را خوانده باشند، میدانند از چه ژانری سخن میگویم و یحتمل، رسوب رنج این دو نویسنده هنوز در ذهنشان تهنشین است. و از فراموشناشدنیترین نمونههاست یادهای درخشانی که ویداحاجبی در «داد بیداد» به حافظۀ ما سپرده است: رسوب رنج دهها زن، شیار دردها بر چهرهها، رد شلاقها بر پوستها و پرش گوشۀ چشمهای چروک و فروافتادن خستۀ پلکها.
در سالهای اخیر و با پیدا شدن اینترنت و گسترش انواع رسانهها، «خاطرات زندان» ژانری است رو به فراموشی. زندانیان، به محض آزادی و فراهم شدن امکانات، تجربیات و خاطراتشان را مستقیماً در اختیار رسانهها قرار میدهند و آن بار عاطفی و روانی گرانی را که بر دوش داشتهاند سبک میکنند. هجوم انواع رادیوها و شبکههای تلویزیونی و سایتها برای مصاحبه، آنها را وامیدارد تجربیات و اطلاعاتشان را شفاهی عرضه کنند. فوکوس دوربینهای عکاسان، مستندسازان و خبرنگاران بر روی چهرۀ آنها بیش از آن است که مجال دهد آن رنج درونی شود، غنا یابد، صیقل بخورد و به شکل ادبی یا هنری متشکل شود.
هرچه هست، اگر اطلاعات و اسناد است یا تجربه و حال، اگر غم است و اگر دلتنگی و غربت و شادی آزادی، مستقیماً میآید جلو دوربین، مینشیند در صفحۀ اول روزنامه، میشود ستون هفتگی یک سایت. رسانه است که زندانیان را به خود میکشد، خاطرات و لحظاتشان را از بیم خاموشی و فراموشی ضبط میکند و شیرۀ تلخ جانشان را میمکد تا خبر و گزارش بسازد.
آنچه قبلاً میبایست طی نظمی خاص و با تمرکز بر حافظهای جانسخت و وفادار نوشته میشد، امروز به صوت تبدیل میشود و پیش از آنکه قوام و غلظت بیابد و در زمرۀ نوع ادبی قرار گیرد، چون چله از کمان رها میگردد و از ذهن و زبان زندانی دور میشود. و رها که شد، بازگرداندنش سخت است، همچنان که بازگرداندن زندانی به عمق تیرگی و رنج فضای زندان.
منکر نقش اطلاعاتی رسانه که نمیتوان شد، سهل است – از منظر کار رسانهها ضروری هم هست که این همه صورت بگیرد. اما در این میانه دستمایههای خلق آثار ادبی و هنری است که به سادگی بیرون میریزد و مصرف میشود. حرام میشود و پس از مدتی نیز به فایلهای طبقهبندی شده در آرشیو رسانه میپیوندد. مایهای که زندانی با خون دل در جان خود میپزد، بالقوه میتواند دستمایۀ خلق اثر هنری قرار گیرد و آنچه تاکنون پدید آمده است هم جز از این راه ساخته نشده. اما به نظر میرسد اینک که عصر انواع رسانههای شنیداری و دیداری است، ادبیات و هنر زندان، چون لاکپشتی پیر از خرگوش اینترنت عقب مانده و تا بخواهد پاکِشان خود را برساند، جان و جوهرش تمام میشود و مایه، خود همه در وجه این حکایت میرود:
میان ماندن و رفتن حکایتی کردیم
که آشکارا در پردۀ کنایت رفت
مجال ما همه این تنگمایه بود و دریغ
که مایه خود همه در وجه این حکایت رفت
(احمد شاملو)
ویدا حاجبی مایه را تاب و تمام در وجه این حکایت کرد. جان را مایه کرد، از جوهر روحش فتیله بر کرد و نوشت. سهمی سترگ دارد در زنده نگاه داشتن ژانری که شعلهاش کمسو شده است. او رفت و یادش نیک، که زنی بود سخت جگرآور.
اما آیا تا زندان هست، «خاطرات زندان» هم نوشته خواهد شد؟