آرمان ذاکری
زیتون
در پی لغو مجوز سمپوزیوم اکنون، ما و شریعتی:
۱- برای او تازگی ندارد، اخراج از دانشگاه؛ یک بار دیگر هم رخ داده بود؛ در انتهای دهه ۴۰. ابتدا از دانشگاه مشهد اخراجش کردند و به تهرانش فرستادند؛ به حسینیه ارشاد آمد و ظرف کمتر از سه سال، به چنان جریان اجتماعی قدرتمندی بدل شد که راهی جز تعطیل حسینیه و زندانی کردن شریعتی برایشان باقی نمانده بود. ۱۸ ماه سلول انفرادی پاداش «استراتژی آگاهی بخشی» بود. استراتژی آگاهی بخشی که وقتی بازجوی ساواک از او پرسیده بود آیا به هنگام دستگیری اسلحه هم به همراه داشتی، پاسخ داده بود «بله، یک عدد خودکار بیک». حالا برای چندین بار از دانشگاه اخراج شده است؛ اخراج معلم انقلاب از دانشگاه نظام.
۲- دهه ۶۰ تا اواسط دهه ۷۰، برای شریعتی دهه حذف و سانسور بود، شریعتی حتی در حاشیه نیز مجال حضور نداشت. تبعید و طرد، سرنوشتی بود که سرشت اندیشه شریعتی اقتضا می کرد. شریعتی هر چه بیشتر در ساختار رسمی حذف می شد، اما سایه روشن حیات زنده او همیشه در جامعه حضور داشت و از خلال پرونده های مختلف خود را نشان می داد. تلاشهایی در گوشه و کنار حاکمیت همواره برای تملک شبح از نفس افتاده شریعتی وجود داشت، اما گزاره های طغیانگر اندیشه شریعتی، چنان بی پروا و آشکار بود که راه را برای هرگونه مصادره شریعتی در تمامیت می بست. شریعتی و نظام اینگونه به دهه ۷۰ رسیدند.
۳- تنها در اواسط دهه ۷۰ بود که دانشجویان آهسته آهسته او را به دانشگاه بازگرداندند، در حاشیه متنی همچنان بسته، دانشجویانی که خود حذف و طرد را تجربه می کردند، نزدیکترینها به شریعتی. آنها در شریعتی چیزی می دیدند که به آنها امکان «مقاومت» می داد. مقاومت در برابر استبداد و استحمار و استثمار و استعمار. شریعتی به دانشگاه بازگشت اما در حاشیه.
۴- با ورود به دهه ۷۰ و سیطره جریانات لیبرال و اغاز پشیمانی از انقلاب، نقد شریعتی آغاز شد و گسترش یافت. با فاصله گرفتن فضای مسلط روشنفکری از شریعتی، بخشهایی از حاکمیت در تقابل با روشنفکران دهه ۷۰، تا حدی با شریعتی همدل شدند. با این همه، وجود طیفهای رادیکال ضد شریعتی درون حاکمیت (که همسو با جریان سلطنت طلب تا مرز همکار ساواک دانستن شریعتی پیش رفتند) از یکسو و انبوه گزاره های رادیکال موجود در اندیشه های شریعتی از سوی دیگر همواره مصالحه ای میان اندیشه های شریعتی و حاکمیت را به تعلیق می کشاند و ناممکن می نمود. «نوشریعتیها» در این دوره، آهسته آهسته شریعتی را شرح و تفسیر کردند، به گفت و گو با نقدها پرداختند و ارائه تصویری «نو» از «شریعتی» را آغار کردند. آنها هیچ گاه «استراتژی آگاهی بخشی» را رها نکرند، حتی تا امروز. با این همه شریعتی در فاصله اواسط دهه ۷۰ تا سال ۸۸، تا حد زیادی در جامعه ایران به حاشیه رفته بود. در فضای هژمون گفتارهای لیبرال و پست مدرن، چندان جایی برای شریعتی نبود.
۵- با رسیدن به انتهای دهه ۸۰، از دو سو مجددا بازگشت به اندیشه شریعتی اهمیت یافت. از یکسو با قفل شدن تفکرات موسوم به اصلاح طلب در نسبت با حاکمیت، بسته شدن مجدد فضای کشور و عقب نشینی مدام اصلاح طلبان از آرمانهایشان و از سوی دیگر با مشخص شدن نتایج سیاستهای نولیبرالی در سطح جهانی و قوت گرفتن جریانات منتقد نولیبرالیسم و از همه مهمتر با پای بر جا ماندن مسئله اقتدارگرایی و انحصارطلبی. با اهمیت یافتن مجدد مفاهیمی چون «مقاومت»، «عدالت» و «اتوپیا» و بر جای ماندن مسئله «آزادی» شریعتی هم مجددا اهمیت یافت. از دست رفتن «اتوپیا»ها که زمانی به همت نشر آرای امثال پوپر، سکه روز بود، چنان جامعه را به منجلاب زندگی و مصرف روزمره کشاند که روشنفکران را به واکنش در برابر آن کشاند. حملات تند نولیبرالها به شریعتی در نشریاتشان، نشان می داد که شریعتی بدل به یکی از نمادهایی شده است که برای حمله به چیزهایی دیگری باید به او به حمله کرد. برای حمله به ایده عدالت؛ برای حمله به ایده مقاومت؛ برای کوبیدن هر ایده ای که با نظم موجود سر سازگاری نداشت … شریعتی مجددا در متن نزاع قرار گرفته بود. نزاعی که از سالهای انتهایی دهه ۸۰ تا امروز، علی رغم فراز و فرودهای سیاسی، هر روز عمق بیشتری یافته است.
۶- دانشگاه تربیت مدرس، دانشگاه نظام است، با همه ابعاد آن؛ تاسیس ۱۳۶۰، سردرش را همین چند سال پیش ساختهاند، با آن خمیدگی گنبد مانند و ارتفاع زیاد، مساجد باشکوه تمدن اسلامی را تداعی میکند، قرار بوده «مدرس»، «تربیت» کند، همو که «دیانتش عین سیاستش بود و سیاستش عین دیانت». از درب اصلی که وارد میشوی «بولوار بصیرت» تو را به «میدان نُه دی» هدایت میکند، بلافاصله از پس میدان نه دی، «باغ فردوس» هویدا میشود. اینجا ورود به بهشت هم اجباری است!
اگر در باغ فردوس، سرت را به سمت راست بچرخانی، ساختمان ریاست را میبینی؛ ساختمانی تزیین شده به کاشیهای فیروزهای مساجد؛ روسایی که کارنامهشان را به دست راست دادهاند و فردوس ماوایشان شده است، در انتهای باغ فردوس «آرامگاه شهدای گمنام» است و «مسجد دانشگاه تربیت مدرس»؛ از بلوار بصیرت تا میدان نه دی و باغ فردوس و آرامگاه شهدا و نهایتا مسجد دانشگاه، یک خط کاملا مستقیم است، بیذرهای اعوجاج. «صراط مستقیم» در نشانهها مجسم شده است. اینجا همهچیز نمادین است.
«انقلاب سمبولیک» آنگونه که بوردیو اشاره کرده است از پس انقلاب و انقلاب فرهنگی و حوادث ۸۸، هر یک «نشانهای» آفریده و بر کالبد دانشگاه حک کرده است. ادامه تاریخ اینجا قابل رویت نیست؛ حافظههای زائد پاک شدهاند، هیچ چیز از قبل از انقلاب وجود ندارد. حتی نمادها، تاریخ بعد از انقلاب را گزینش کردهاند و نمادهای ناهمساز حذف شدهاند. فتنهگران همانگونه که مجبور به مهاجرت از ایران شدهاند از کالبد دانشگاه نیز کوچانیده شده یا به حاشیه رفتهاند و سیاست حذف از حافظهها، بر آنها اعمال شده است. «نظام» آنچه از تاریخ میپسندد را گزینش کرده و رد آن را بر کالبد دانشگاه نشانده است. مدیریت فعلی نیز چندان سودای تغییر حافظهها و نمادها ندارد، بلکه متناسب با اقتضای فصل اعتدال، همگام با اهالی بولوار بصیرت، «مرگبر فتنه گر» را در روز نه دی در «میدان نه دی» فریاد میکند. باقی تاریخ، اینجا حذف شده است. حتی اگر حادثه پر اهمیتی چون طراحی ساختمان دانشگاه توسط «میرحسین موسوی»، نخستوزیر امام در گذشته و فتنهگر امروز بوده باشد. به هر حال اینجا ملاک حال افراد است.
۷- هر جور که نگاه کنیم «دانشگاه نظام» آرشیو را به گونه ای مرتب کرده، که شریعتی در آن جایی ندارد. خاطره شریعتی دانشگاه «نظام» را بر می آشوبد. حتی اگر همه سخنرانان مراسمش، اساتید و محققانی باشند که در همین دانشگاه ها تدریس می کنند. آنها نباید شریعتی را خیلی به میدان بیاورند. شریعتی باید در حاشیه بماند. «دانشگاه نظام» توان تحمل به متن آمدن شریعتی را ندارد. برای کسانی که از پس تبدیل «نهضت» به «نظام»، سودای «انقلاب فرهنگی» داشتند و انداختن طرحی دیگر؛ دانشگاه تربیت مدرس ساخته میشد تا انسان طراز انقلاب بسازد، تا حافظههای نوینی بپروارند و دورانی نو آغاز کند. امروز چهار دهه از آن دوران میگذرد. به اعتبار همین یک شاهد یعنی تکرار حذف شریعتی از دانشگاه، دوران نو، هرگز آغاز نشد. شریعتی و نوشریعتی ها اینبار نه تنها از حسینیه ارشاد که از دانشگاه نظام هم اخراج شدهاند. در حالی که اسلحهشان هنوز همان «خودکار بیک» است. شریعتی بار دیگر نشان داد که مثل همه این چهار دهه، همانجایی است که باید باشد؛ در جامعه؛ در سودای آغاز دورانی «نو»؛ در نبرد برای «آزادی» که در سودایش چنین مینوشت: «ای آزادی من از ستم بیزارم، از بند بیزارم، از زنجیر بیزارم، از زندان بیزارم، از حکومت بیزارم، از باید بیزارم، از هرچه و هر که تو را در بند میکشد بیزارم.» «نوشریعتی»، اکنون در کنار شریعتی، اینجا ایستاده است.