حسین محمودوف
عضو اتحادیه روزنامهنگاران شرق دور
چند سال اخیر از جانب پژوهشگران وطنی و خارجی آثار نویسنده شهزاده نظروا مطرح میشود و حرف تازهای در برابر تعریفات استادان گفتن کاریست دشوار. پس از مطالعه رمان «زمین مادران» شهزاده نظروا، که ذهنم را به خود اندرمان کرد، ضرور دانستم چند حرفی از برداشت خود نسبت به این رمان بگویم.
نثر زنان را که بیان عاطفی دارد، زیاد میخوانم. موضوعات مهمی که ذهن بشر را همیشه بند ساختهاند، در آثار نویسندگان زن، مانند هیرتا مولر، سویتلانا الکسیویچ و لودمیلا پیتروشاوسکایا بیشتر مشاهده کردهام. در نثر نویسنده شهزاده نظروا نیز غایههای انسانی با جوهر هنر داستانگویی او که از فردیت و ذهنیت ترکیب یافتهاند، نمای اجتماعی و فلسفی را افاده میکنند.
نخستین نکتهای از رمان زمین مادران نویسنده شهزاده نظروا، که بدون تردید هر مخاطب را به شگفت میاندازد، محض صحنه آغاز داستان است: «مادر در نیمروز تابستان کنار مزرعه رو به آسمان خوابیده است. در حال به دنیا آوردن من است.» این صحنه تولد شدن «آفتاب» گوینده واقعات رمان مذکور است. آفتابی که در مزرعه تولد میشود، در مزرعه محنت میکند، از زاویه مزرعه به اطراف مینگرد و همه را با مزرعه برکشیده، معرفت میکند. آفتابی که زندگیاش شبیه زندگانی مادرش بوده، محض زمین پیونددهنده این دو تمثال است. گوینده داستان در زمین این تمثال، که با روحیه و واقعیت زمان آمیزش یافتهاست، به درک عالم و آدم میپردازد.
اثر هنری باید پاسخگوی به نیازی باشد. من تا مطالعه رمان «زمین مادران» نثری که از حقیقت اجتماعی زمان شوروی پردهبرداری واضحی کند، نخوانده بودم. این رمان در نثر معاصر تاجیک پدیده نجیبیست که به نیازهای بیشتر مخاطب حقیقتجو پاسخ میدهد.
مولف در مسیر نوشتن داستان به کشف تصورات انسانی دست زدهاست. در آثار شهزاده نظروا مراجعت و رسیدگی کردن روانی نسبت به واقعات داستان بیشتر به نظر میرسد، که برای تقویت سخن مثالی از رمان «زمین مادران» میاریم:
«…راه میرفتیم و سوالهای بیربط میکردیم و شاید او نیز نصفونیمه حقیقت را میگفت. گاهی حالتی به من دست میداد، که گذشته و آینده افراد برایم مهم نبود، مهم حضورشان است. حضور دلنشینی که معمولا یا نگاه گیرایی داشتند یا نشانی از خوبی، که از حالت صمیمیشان پیدا بود. و یا به قول مادر، ستارههای افراد به همدیگر متناسب می آیند و اگر با هم بیگانه هم باشند، احساس نزدیکی و راحتی میکنند.»
اولین تعریف بنده در مورد رمان زمین مادران تنهایی و سرگردانیهای انسان مدرن است. سرگشتگیهایی که منشا آنها اجتماع زمان است و برای وارستن از آن جز پناه بردن به آن امکان دیگری نیست. برای اثبات این فکر ضرور است چند جملهای از رمان بیاریم:
«خود را در پوست خود بیگانه احساس میکنم. چند سال است که این حس را دارم. وقتی به آیینه و یا چشم کسی مینگرم، میفهمم که من آنی نیستم که میخواهم باشم. میدانستم که تنها جایی که راحتم، صحراست.»
نویسنده در ردیف داستانگویی همواره پیگیر روحیه قهرمانهایش است به این معنی میتوان گفت که روان هر یک از قهرمانهای داستان را بخوبی برجسته ساخته است. روان قهرمان اثر نسبت روان زمانی تغییر مییابد و مضامین اصلی رمان در آن شکل میگیرد. در این ضمن میتوان گفت، که مهمترین ویژگی داستانگویی مولف ذهنیت اوست. ذهنیتی که از واقعیت داستان برجسته است. هر نویسنده در اثر خویش جهان فردیاش را خلق میکند و حد کامل آفریدن واقعیت از روشنفکری نویسنده وابستگی دارد. بیشک، تنها نویسنده روشنفکر میتواند که غنای فکرش را توام با وقوف ضروری در شکل زیبایی روی کاغذ بریزد. متوجه این سطرهای رمان باشید:
«هزاران نفر زن و مرد جمع شده بودند و با شوق زمین میکندند، راه باز میکردند برای آب، برای راه برگشت آب به دریا. دقیقا با همان شیوهای که چندین دهساله پیش همه آبهایی را که به دریاچه آرال میریخت به زمینهای کشت، زمینهای پنبه فرستادند. اما دیگر دیر است. آرال دلشکسته و از ندیدن توجه دست به خودکشی زدهاست. ذره-ذره آبهای شیریناش را به زهر تبدل کرده و به اطرافیانش داده است. بی عشق، حتی دریا هم ناتوان است.»
و یا:
«مادر در دفتر یادداشت خود نوشته بود: اگر از دستم برمیآمد، راه آب اقیانوس را باز میکردم به سوی آسیا، به سوی آرال، به سوی زرفشان، به سوی بیابانهای سمرقند، بخارا.»
شهزاده نظروا توانسته که فردیت کامل و فراگیری بنیاد کند. یکی از مهمترین خصلت رمان مذکور در آن است که نویسنده در آن نهتنها «من» فردی بلکه «من» جمعی را انعکاس نموده است. این جهت روشنفکری نویسنده را بیشتر عیان میسازد.
هنر بلند نویسندگی در مطرح کردن واقعیت بشری و تاریخی ظاهر میگردد. شهزاده نظروا نیز در بیان واقعیت از خود مهارت بلندی نشان داده است. تصویرهای دقیق، تنوع و ظرفیت فکر، استفاده اصطلاحات زیبا و هنر نویسندگی مولف را نشان میدهند. نویسنده برای موافقت رمانش به قالب رمان واقعی و معاصر کوشش پرباری کرده است. از این رو با قالب سینما موافق است و سینمایی کردن چنین اثری ثمره خوبی میدهد.
به اندیشه من رمان زمین مادران در برابر بیان عاطفهاش، فغان جانکاه مولف از اجتماع زمان اش است، که هر مخاطب روشنذهن آن را به خوبی درک میکند. اما در این حالت تنها عشق نجاتبخش بشر است، که قهرمان مرکزی رمان نیز به آن معتقد است:
«زندگانی را از زمین آموختم و سبک زندگی کردن را از تراکتورِ سرخرنگ کلخوز، که تک و تنها در اوج شیدایی با زمین عشق میورزید. در همه فصل سال با شیوههای مختلف با آن عشقبازی میکرد. و هیچگاه ترکش نکرد.»