ده سال از انتخابات سال ۱۳۸۸ و رویدادهای تاریخی پس از آن میگذرد. کسانی آن را جنبش سبز خواندند و کسانی با نام فتنه از آن یاد کردند. هر آنچه بود اما یک نکته مسلم است: آن رویداد نقطه عطفی در نقش آفرینی طبقه متوسط شهری در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی ایران بود. طبقه متوسط مدرن با تحمل شکست، کم کم از فاعلیت خود ناامید شد. اگر هم امیدی در دل داشت، در یکی دو انتخابات بعدی از دست داد. نظام گویی این طبقه را شکست داد. به آنها ثابت کرد قادر نیستند یک نقش آفرین موثر در فضای سیاسی کشور باشند. باید با خواستها و تمنیات خود به حاشیه برود. در میدان نزاع یک طرف غلبه کرد، اما به قول هگل فقط تاریخ میدانست همانکه غالب است، مغلوب هم هست.
نطفه فعلیت سیاسی این طبقه، در نیمه دوم دهه شصت منعقد شد. به دنیا آمد و به سرعت بزرگ و بزرگتر شد. در انتخابات سال ۱۳۷۶ در اوج جوانی و نشاط ایفای نقش کرد. اما رویدادهای پس از انتخابات ۸۸ این طبقه را زخمی کرد. در یکی دو انتخابات بعد، تلاش برای احیای مجدد حیات سیاسی این طبقه چندان نتیجه نداد و امروز وضعیت نگران کنندهای دارد.
اصلاح طلبان به شدت آسیب دیدند. آنها به اعتبار ظهور طبقه متوسط شهری معنادار بودند. استیلای احساس شکست بر طبقه متوسط، اصلاح طلبان را دچار چند شاخگی و گسیختگی کرد. کلمات و مفاهیم و آموزههاشان سرد شد. دنیای مشترکشان از دست رفت. کار به نسلهای بعدی رسید که وفادار به هیچ جهان مشترکی نبودند. نام اصلاحات مستمسکی بود برای تامین منافع شخصیشان.
روشنفکران و صاحب نظران و نویسندگان، عموماً سخنگویان وابسته به طبقه متوسط شهریاند. وقتی طبقه متوسط با سخنگویانش، زنده است، میتواند دیگر گروههای اجتماعی را خطاب کند و به این ترتیب، جامعه در کلیت خود، رویت پذیر شود. امروز با گسیختگی طبقه متوسط، روشنفکران و صاحب نظران نیز نمیدانند چه میگویند. تازه میفهمند قدرت کلام و سخنشان، به تواناییهای شخصیشان کمتر ربط داشت، همه چیز به میدانی ارتباط داشت که آنها در آن حاضر بودند. آن میدان اما گویی از دست رفته است و سخن دیگر هیچ انرژی خلق نمیکند.
نظام سیاسی در کلیت خود نیز به شدت آسیب دید. طبقه متوسط شهری، حلقه ارتباطی مهم نظام با کلیت جامعه سیاسی است. ارسطو در دوره یونانیان میگفت که طبقه متوسط موجب ثبات اجتماعی و سیاسی است حلقه وصلی است که میتواند گروههای گوناگون اجتماعی را با یکدیگر متصل نگاه دارد. ده سال از حوادث پس از انتخابات هشتاد و هشت میگذرد، و طی این ده سال، هیچ برنامه اقدامی در کشور رو به پیش نیست. همه چیز در معرض عقبرفت و زوال است. نظام سیاسی بیش از پیش، تحت فشار بین المللی واقع شده است. بیشتر و بیشتر متهم میشود و تهدید. تهدیدها افزایش پیدا میکنند اما هیچ معلوم نیست مردم در مقابل این فشار و تهدیدها چطور میاندیشند و چه واکنشی در راه است. ده سال است که از آن حوادث میگذرد، و نظام سیاسی با ظهور صورتهای تازهای از جنبشهای اجتماعی مواجه میشود که به سادگی نمیتوان به شیوه عادت شده پیشین با آنها مواجه شد. مساله فقط به نظام سیاسی هم منحصر نیست. تحلیلگران و روشنفکران نیز، چندان تحلیل روشنی از حوادث ندارند. اگر هم دارند، به خودشان مربوط میشود؛ قدرت اقناع و همراهی دیگران را از دست دادهاند. همه انگار به یک فضای تاریک پرتاب شدهایم.
بازیگران اصلاح طلب، و بازیگران جبهه مخالف و نهادهای امنیتی و اطلاعاتی هر کدام چیزی در باره حوادث پس از انتخابات هشتاد و هشت میگویند. هر کس به مقصرانی در جبهه روبرو اشاره میکند. اما چه تفاوتی میکند؟ مهم این است که همه از شکست فعلیت سیاسی طبقه متوسط شهری آسیب دیدهاند.
حال سرنوشت ما را چه مولفههایی رقم میزند؟ در وضعیتی به سر میبریم که یکسوی آن، نیروهای نظامی ایران هستند و سوی دیگرش ناوگانهای آمریکایی. وضعیتی که یکسوی آن نهادهای امنیتیاند و سوی دیگرش اقشار حاشیه و فرودست؛ وضعیت خطرناکی است. چرا که هیچ کس در چنین میدانی نمیاندیشد، هیچ کس ارزیابی نمیکند، همه سر در امکان اقدام و عملی تازه دارند. هیچ عامل توازن بخشی وجود ندارد. میدانی برای گفتگو گشوده نیست.
جمهوری اسلامی میتوانست از همان روز نخست، فعلیت سیاسی طبقه متوسط شهری را یک دستاورد به حساب آورد نه یک تهدید. میتوانست بازی آنها در عرصه سیاست را به رسمیت بشناسد. حتی با تشکل یابیهای حزبی به آنها حریم امن ببخشد. دست کم میتوانست بعد از شکست رویدادهای پس از هشتاد و هشت، یکسره به آنها توهین نکند. تحقیرشان نکند. حال هم برای بیرون رفتن از این فضای تاریک، راهی جز فراخوان مجدد این طبقه به عرصه سیاست نیست.