راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

زیبارویان شعر فارسی از کدام شهرها می‌آیند

زهرا آقابابائی خوزانی

متن شناسی ادب فارسی

مقدمه

از دیرباز در متون جغرافیایی به تأثیر آب و هوا بر ابدان و ویژگی‌های جسمانی مردمان هر ناحیت اشاره رفته است؛ در آثارالبلاد می‌خوانیم: «مساکن سردسیر، تن را سخت می‌‏کند و منافذ آن را می‌‏بندد و بر حرارت غریزی می‌‏افزاید؛ پس تن مردم آن سامان، سخت است و ایشان شجاع، پرنیرو و دارای دستگاه گوارش نیکو هستند؛ زیرا که سرمای بیرون بدن موجب فشرده شدن حرارت غریزی در درون آن است…سرزمینهای مرطوب، نه تابستانشان سخت گرم است و نه زمستانشان سخت سرد شود. مردم آنجا نرم‌خو و نرم‌پوستند و زودتر با محیط اخت شوند و در ورزشها، زودتر خسته شوند…زمینهای خشک، منافذ بدن را ببندد و خشکی بیفزاید» (قزوینی،۱۳۷۳: ۴۴). ابن خلدون و پیش ازو ابن سینا نیز بر تأثیر هوا بر رنگ پوست هریک از باشندگان اقلیم‌های هفت گانه اشاره کرده‌اند، حتی ابن خلدون پای را ازین هم فراتر گذارده و گوید سرمای مفرط باعث کبودی چشم و سرخی موی می شود (رک: ابن‌خلدون، ۱۴۲۹: ۸۶) در شعر فارسی بارها از شهرها و خطه های زیباخیز یاد رفته است. دراین مقال به بررسی هریک از این اقالیم به فراخور بسامد آن در شعر فارسی بویژه شعر غنایی خواهیم پرداخت. لازم به ذکر است که مقصود از اقلیم معنای مصطلح آن در زبان جغرافیانویسان قدیم نیست؛ بلکه در معنای قاموسی‌اش به کاررفته است. 

۱. ترکستان

در متون فارسی عموماً، بویژه در شعر، زیبایی ترکانه، یعنی ترکان آسیای میانه، نوعی زیبایی آرمانی محسوب شده است. از تنگ‌چشمان چین و خلّخ و ختن گرفته تا سپیدرویان قبچاق و نخشب و تبّت، همگان، صبر و آرام از دل شاعر فارسی زبان ربوده‌اند. این صنم‌های خلّخی‌نژاد از همان نخستین ادوار شعر فارسی در شعر حضور دارند. « بردگان ترک که پس از سقالبه بهترین انواع بردگان بودند، بسیاری از ملاکهای زیبایی را بر سلیقه مردم تحمیل کردند. چنان‌که نظربازان، چشمان تنگ را در این روزگاران به مناسبت خصایصی که در بردگان ترک بود، می‌پسندیدند. ابوعثمان یکی از کارشناسان برده‌فروشی در مورد زنان ترک می‌گوید: “زنان ترک سفیدفام و زیبا و نرم‌اندام‌اند و چشمانشان با وجود تنگی زیباست.”» (متز،۱۱۹:۱۳۶۴) در رساله ابن‌بطلان، طبیب مشهور مسیحی که در نیمه قرن پنجم می‌زیست، آمده است: زنان ترک غالباً میانه‌بالا هستند و ندرتاً بلند قدّند؛ بچه زیاد می‌آورند و کم پیش می‌آید که مولود آنان بدترکیب و غیر عادی باشد (همان،۱۹۲).

بهرامی سرخسی، شاعر قرن پنجم، به مجموع زیبایی‌های آنان در تشبیب قصیده‌ای اشارت کرده‌است:

همیـــشه خــرّم و آباد باد ترکستان
بتان او هــمه گویا و شکرین سخن‌اند
بتی شَمن، کَش و جادوفریب و سحرنمای
به جلوه اندر چون آهوی رمیده ز یوز
به زیرسایه دو زلفش همه زیادت و سود
دو چشم تنگ‌ و دهن ‌تنگ و تنگدل به حدیث
به غمزه،تیر و مژه،تـــیر و قد و قامت،تیر
از آن کمانش، کمان گشــت پشت عاشق او
میان ندارد و گویـــی به گاه بی کمری
بدان زبان که سخن برگشاد و بست کمر

 

که قبله شمنان است و جایگاه بتان
به بوسه راحت جان و به غمزه آفت جان
به رخ، بهار و بهاری به مهر، باد خزان
به رزم اندر چون شیر و اژدهای دمان
به زیر ســـایه تیغش همه بلان و زیان
شکــسته‌زلف، به‌گاه سخن شکسته‌زبان
برو، کــمان و به بازو درون فکنده کمان
وزین کمانش عدو گشته از شمار، کم آن
به خامــشی در گویی که نیستیش دهان
سخن دلـــیل دهان شد کمر دلیل میان
       (ر.ک. مدبّری،۱۳۷۰: ۴۰۹)

خصایص ترک‌روی شعر پارسی بتمامی همین است: چشم و دهان تنگ، صورت گرد همچو قرص ماه، اندام ظریف همچون تیر، ابروی کشیده و کمانی و زبان شکسته که به دلیل تقاوت زبان مادری معشوق با زبان دری شاعر، ادای حروف از مخارج بخوبی نتواند و زبانش در وقت حرف زدن بگیرد، آنچنانکه عماره مروزی گوید:

گویی زبان‌شکسته و گنگ است بت تو را

 

ترکان همه شکسته‌زبانک بوند اکنون
    (عماره مروزی، به نقل از لغت نامه)

 

۱-۱. قبایل نام آشنای ترک

عنصرالمعالی در بیان ویژگی‌های هر یک از قبایل ترک گوید: «بدان که غلام ترک یک جنس است و هر جنسی را طبعی و گوهری دیگر است؛ از جمله ایشان از همه بدخوتر قفچاق و غز بود و از همه خوشخوتر و به‌عشرت فرمان بردارتر، ختنی و خلّخی و نخشبی و تبّتی بود، و از همه دلیرتر و شجاع‌تر، ترک قای بود و از همه بلاکش‌تر و رنجورتر و سازنده‌تر، بجناک بود و تاتاری و یغمایی، وز همه سست‌تر و کاهل‌تر، چگلی.» (عنصرالمعالی، ۱۳۷۵: ۱۱۵). از بعض این قبایل بارها در شعر فارسی و به تبع آن در فرهنگ‌ها و قوامیس لغت، به خوبرویی یاد رفته است، حال آنکه در کتب صوره الارض عموماً اشاره‌ای به زیبایی آنان نشده است و بیشتر بر دلاوری و شجاعت اینان تأکید رفته است. حتی آنچه در کتب جغرافیا می یابیم، خلاف اشتهار آنان به زیبایی در شعر پارسی ست. به طور نمونه مؤلّف آثارالبلاد در بیان اوصاف مردمان ترکستان گوید: «صورت ایشان شبیه به صورت سباع است: پهن رو و پهن بینی، کلفت بازو و تنگ خلق و ظالم و غضبناک و قتال می باشند…» (قزوینی، ۱۳۷۳: ۵۹۲) شاید علت اشتهار ترکان به خوبرویی را در شعر فارسی باید در رسم شاهدبازی در آن روزگار یافت (ر.ک. ابن فقیه،۱۴۱۶: ۷۰) و «مردان چین زیبارو و بلند قد و سفیدرو، پاکیزه و متمایل به سرخ رویی‌اند و ایشان سیاه موی ترین مردمند و زنانشان موهای خود را پشت سرشان رها می‌کنند.» (سیرافی،۱۳۸۱: ۷۶)

۱-۱-۱. خلّخ، شهر بزرگی است در ختای (چین) که مشک خوب از آنجا آورند و خوبان را بدانجا نسبت کنند؛ چه مردمان آنجا در جمال و حسن ضرب‌المثل‌اند (ناظم الاطباء) اما در معجم البلدان آمده نسبت به این مکان را خَلُّخیّ و خَلُّخانیّ گویند «و این ناحیتی است آبادان و با نعمت‌ترین ناحیت است از نواحی ترک و اندر وی آبهای روان است و هوای معتدل است و از او مویهای گوناگون خیزد و مردمان اند به مردم نزدیک و خوشخو و آمیزنده.» (حدود العالم۱۳۶۰: ۸۱) در شعر هم خوبروی خلخی از قرون چهارم و پنجم تا قرون هفتم و هشتم صبر و آرام از دل عاشق برده است.

نرگس نگر چگونه همی عاشقی کند
گویی مگر کسی بشد از آب زعفران

ایا ستاره خــــوبان خلّخ و یغما
چو تو نگار دل‌افروز نیست در خلّخ

این چه بوییست که از ساحت خلّخ بدمید

 

بر چشــمکان آن صنم خلّخی ‌نژاد
انگشت زرد کرد و به کافور برنهاد
     (کسایی مروزی، ۱۳۷۳: ۷۴)

به دلبرى دل ما را هــمی زنی یغما
چو تو سوار سرافراز نیست در یغما
  (امیرمعزی، به نقل از لغت‌نامه)

وین چه بادیست که از جانب یغما برخاست
          (سعدی، ۱۳۸۳: ۶۸۵)

 ۱-۱-۲. خرخیز: در باب خرخیز آورده اند: خَرخیز، نام شهری است از ختا و ختن که مشک خوب در آنجا می‌شود و نوعی از جامه ابریشمی هم از آنجا آورند (برهان)

گلستان از لعبتان نغز چون خرخیز گشت

به طرازی‌قد خرخیزی زلفین دراز

 

بوستان و گلستان چون بربر و کشمیر گشت
        (ر.ک. برهان، ۱۳۶۱:۴۳۱)

رستخیز همه خوبان طراز و خزر ست
    (ر.ک. مدبّری۱۳۷۰: ۵۶۵)

حال آنکه مؤلّف حدودالعالم در باب این سرزمین گوید: «آنجا مردم نتوانند بود از سختی سرما و این مردمان‌اند که طبع ددگان دارند و درشت‌صورتند و کم‌موی و بیدادکار و کم‌رحمت و مبارز و جنگ‌کن و ایشان را با همه قومی که از گرداگرد ایشان است، جنگ است و دشمنی است و خواسته ایشان از جهازهای خرخیز است و گوسپند و گاو و اسب و می‌گردند بر آب و گیا و هوا و مرغزار، ایشان آتش را بزرگ دارند و مرده را بسوزند و خداوندان خیمه و خرگاه‌اند و شکار کنند و نخجیر زنند… » (حدود العالم، ۱۳۶۰: ۲۴۸) نیز از مشخصات چهره قرقیزها چشمان آبی، پوست سفید، و موهای سرخ است.  آنان در اصل به قبایل ترک متعلق نبودند و بعدها یعنی حدود قرن هشتم با ترکان آمیختند (همان، ص۲۴۴).

۱-۱-۳. خزر: در کتب صوره الارض ناحیت خزر نیز به اقلیم ترکان منسوب است. بیرونی در التفهیم (چاپ رایت، ص۱۴۵) می نویسد: «اقلیم ششم در اراضی ترکان شرقی مانند قای، خزخیز، کیماک، تغزغز، و شهر ترکمن، فاراب، شهر خزر، و بخش شمالی دریای آنان شروع شد.» (بیرونی،۱۳۶۲: ۲۰۰) مینورسکی در تعلیقات خود بر حدود العالم می نویسد: «اینها (خزران) از دو جنس بودند (بسیار تیره و سپید پوست و زیبا)» (حدود العالم، ۱۳۶۰: ۴۹۸) نیز (ر.ک. به کتاب صوره الارض، ۲/ ۹۳۴) صاحب انجمن آرای ناصری مى‌گوید: آن طایفه را که در خزر محال گیلان ساکن‌اند خزر و خزران گویند و به نقل از صاحب قاموس علت تسمیه آنان به خزران بواسطه تنگی و خردی چشم ایشان است که گویا به گوشه چشم نگاه می‌‌کند. این خوبرویان بیش از هرکجای دیگر در شعر خاقانی جلوه کرده‌اند و گمان می رود که خاقانی به تیره سپیدپوست خزران نظر داشته است:

ساقیان ترک فنک عارض و قندز مژگان

 

کز رخ و زلف حبش با خزر آمیخته‌اند
         (خاقانی، ۱۳۷۳: ۱۱۶)

۱-۱-۴. قای، نام جا و مقامی است منسوب به خوبان (برهان؛ آنندراج) نام طایفه‌ای از مغول است که در شعر فارسی نیز به داشتن خوبرویان از آن یاد رفته است. بنابر روایت ترکمن‌ها گوکلان‌ها، در موقع حمله مغول قاى نامیده می‌شدند که مشتق از نام قای ‌خان پسر گون‌خان پسر اغزخان پسر قراخان، اوّلین خان مشرق است (رابینو، ۱۳۶۵: ۱۳۸) ). این نام بکرّات در دیوان لغت الترک کاشغری و ضمن بحث درباره قبایل ترک ذکر شده است. اما بنا بر تحقیقات مینورسکی مردمان قای همچون خرخیز بعدها به طرف غرب نقل مکان کرده‌اند و به جمع طوایف چینی پیوسته‌اند (ستوده،۲۴۸:۱۳۶۰).

گل و می خواه بر این جشن امشب

 

از رخ نخــــشبی و دو لب قای
           (فرخی، ۱۳۷۷: ۳۸۹)

 

به گمان ما در این بیت از سنایی نیز:

شعر او پرورده باشد همچو ابروی چگل

 

قافیتها، دلربای و تنگ همچون چشم فای
       (سنایی، ۱۳۶۳: ۷۶۳)

واژه فای در کلیات سنایی به تصحیح مدرس رضوی باید همان قای باشد. اگرچه این نام را گاه «ثای» ضبط کرده‌اند. در حدود العالم ثای یکی از نه ناحیت چین ضبط شده است. مینورسکی در تعلیقات حدود العالم می نویسد: «چنین می‌نماید که می شود ثای را با قای همان گونه که در کتاب بیرونی آمده است، مشابه دانست و قوری را همان فوری در حدود العالم دانست (حدود العالم، ۱۳۶۰: ۲۴۸).

۱ -۲. قبایل ناشناخته ترک

اما شعر پارسی قلمروی است برای صف‌آرایی قبایل شناخته و ناشناخته ترک‌روی. به‌طور نمونه، دیگر قبایل نه چندان نام آشنای ترک که به زیبایی آنان در ادب پارسی اشارتی رفته است، عبارتند از:

۱-۲-۱. هَجاور، نام شهری است از ملک خَتا که مردم آنجا به خوش‌صورتی و صاحب‌حسنی مشهورند (برهان؛ جهانگیرى) فرهنگهای آنندراج و ناظم الاطباء نیز آن‌ را شهری از ترکستان با مردمان صاحب‌جمال معنا کرده‌اند. اما معین در حاشیه برهان گوید: «در کتب جغرافی و مسالک و ممالک نیافتم». ما این واژه را تنها در بیتی از پوربهای جامی یافتیم:

اى کرده روح با لب لعل تو نوکری

 

معشوق ازبکی ۱ و نگار هجاوری
  (ر.ک. مدبّری،۱۳۷۰: ۳۷۳)

 

۱-۲-۲. حصار: در لغت نامه از آن به شهری حسن‌خیز یاد رفته است. این نام‌جای به مانند برخی از نامهای جغرافیایی نظیر «بست» بر جای‌های متعدد اطلاق می‌شده است. به نظر می رسد آن شهری که در لغت نامه از آن به حسن خیز تعبیر و اکتفا شده، نام قصبه‌ای است، مستحکم در ترکستان در امارت بخارا در سیصد و هشتاد گزی از جنوب شرقی بخارا و مرکز خطه‌ای موسوم به همین نام. پانزده هزارتن نفوس، اسلحه خوب و ادوات و آلات آهنی دارد. این خطه را گاه حصار شادمان نامند و جانب شمال جیحون جایگیر گردید (قاموس ترکی، ذیل واژه). به گمان ما غلامان و ریدکان حصاری نیز منسوب‌اند به همین شهر در ضمن این واژه موهم به معنای ریدک پنهان از دیدگان و پردگی هم می تواند باشد:

گفتم چو به گرد سمنت سنبل، کاری

اى لعبت حصاری! شغلی دگر نداری

پسِ پشتش بسی مهد و عماری

ز تیغ تنگ‌چــشمان حصاری

 

دعوی ز دلم بگسلی ای ترک حصاری!
      (فرخی،۱۳۷۷: ۴۴۲)

مجلس چرا نسازی باده چرا نیاری؟
   (منوچهری، ۱۳۷۰: ۱۱۰)

بدو در ماهرویان حصاری
(فخرالدین اسعد گرگانی،۳۰)

قدرخان را بر آن در تنگباری
          (نظامی، ۱۳۷۸: ۴۵۲)

به‌طورکلی، از آنچه گفته آمد، می توان چنین برداشت کرد که این عدم هماهنگی بین کتب جغرافیایی و ادبی در باب چهره ترکان می‌تواند بیانگر این نکته باشد که آنچه در فرهنگ‌های قدیم نیز در باب زیبایی آنان گفته آمده، به تبع شعر پارسی بوده است و آبشخور بوم‌شناختی ندارد.

در این جا بی آنکه بخواهیم، غلامان ترک را از صف طویل معاشیق شعر فارسی بیرون کشیم و به طورکلی نقش آنها را در جریانات تاریخی این سرزمین نادیده بگیریم، باید بگوییم که این نوع توصیف از زیبایی یادآور بتکده ها و بهارخانه‌های آن سامان نیز هست. «بتان» چین و چگل براستی مدلول عینی داشته‌اند؛ اما نه در بین ساکنان زنده آن دیار، بلکه در میان بت‌ها و پیکره‌های بهارخانه‌ها. پس شاید اصلاً به مناسبت همانندی معشوق به بت‌های رنگارنگ و با زیب ‌و فر آن سرزمین‌هاست که کم‌کم بت‌روی ترکستان در ردیف خوبرویان شعر فارسی قرار گرفته است. حتی برخی واژه‌ها هم که امروز مدلول نام جای‌اند، در اصل در شعر قرون چهارم و پنجم از اسامی بتخانه‌ها بوده‌‌اند:

بتی چون رامش اندر می، مهی چون دانش اندر جان
دل از گفتار تو‌غمگین تن از رفتار‌ تو بیجان

 

بلای دل بدو سنبل، شفای جان بدو مرجان
خیال روی و مویت را شمن گردد بت کاشان
    (ر.ک. برهان، ۱۳۶۱: ۲۷۲)

بهار در سبک‌شناسی نوشته است:«کاشان و کاش و کاشانه از اسامی بتخانه‌ها بوده است. که بعدها با تطور اسامی بتخانه‌ها نظیر بهار و نوبهار که نام فصل شد، فرخار و نوشاد که گمان کردند، نام شهری است و خورآباد که احتمالاً واژه خرابات ازآن گرفته شد، تحول یافته به معنای نوعی از مسکن و اسم خاص شهرها گردید.» (بهار،۱۳۳۷: ۲۶۸). پس به‌طورکلی، می‌توان گفت هرگاه این دسته از واژگان درتوصیف خوبان و لعبتان به کار می‌روند، بر معنای اصلی بتکده و بتخانه ناظر است:

شاد باش ای شـــــاه عالم شـــاد باش

 

با بتان دلبـــــر نوشــــــاد باش
   (مسعود سعد، ۱۳۶۵: ۲۹۷)

 

به نظر می رسد، بت گویای شاعران هم مدلول عینی در بتخانه ها داشته است؛ پیش ازین به قصیده بهرامی سرخسی اشاره شد که:

بتان او هــمه گویا و شکرین سخن‌اند

 

به بوسه راحت جان و به غمزه آفت جان
      (ر.ک. مدبّری،۱۳۷۰: ۴۰۹)

یا در ویس و رامین می خوانیم:

پیام من بگو سرو روان را

 

بت گویا و ماه با روان را
 (فخرالدین اسعد گرگانی، ۱۳۱۴:  ۱۱۳)

 

در سلسله التواریخ که سفرنامه‌ای است برجای مانده از قرن سوم، آمده است: «مردم چین و هند تصور می‌کردند که بتها با آنها سخن می‌گویند؛ ولی در حقیقت بندگان بت‌ها با مردم سخن می‌گویند.» (سیرافی، ۱۳۸۱: ۸۲).

با وجود این، پیوند ترکان با زیبارویان شعر فارسی تا بدانجاست که ترک خود به‌ مجاز به معنای خوبروی به‌ کار می‌رود و خوبان دیگر کناره‌های عالم نیز مطابق این سنت با بتان چین و خلّخ و طراز قیاس می‌شوند:

گرچه کشمیریست آن سیمین صنم از حسن خویش

 

از بت چینی و ما چین و طرازی درگذشت
           (سنایی، ۱۳۶۳: ۸۳۲)

نیز نظامی در توصیف دختر کید هندی با وجود آنکه او را گندمی‌رنگ با ابرویی فراخ تصویر می‌کند، برای تأکید بر حسن رخسارش او را چینی معرفی می‌کند:

چو نوبت بدان گنج پنهان رسید
دهن تنگ و سر گرد و ابرو فراخ
بر آن گــونه گنــدمی رنــگ او
مهی ترک‌رخساره هندو سرشت
نه هــندو که ترک ختایی به نام
ز رومی‌رخ هــندوی گـــوی او

 

ز هندوستان چینـــی آمد پدید
رخی چون گل سرخ بر سبز شاخ
چو مشک سیه خال جوسنگ او
ز هندوستان داده شــه را بهشت
به دزدیدن دل چو هنـــدو تمام
شه رومیان گــــشته هندوی او
      (نظامی، ۱۳۸۷: ۳۶۲)

۲.هندوستان و کشمیر

اما به طورکلی در توصیف زیبایی ایده‌آل با نوعی تناقض رویاروییم. ازیک‌سوی زیبایی ترکانه به عنوان زیبایی ایده‌آل در شعر قلمداد می‌شود و از سوی دیگر هنگام توصیف از تک‌تک اعضای تن، همه قوایم و بخشهای پیکر معشوق به ترکان شباهت ندارد. ترکان بنا به تصویری که قابوس‌بن‌وشمگیر به ما ارائه می‌دهد؛ سری بزرگ دارند و بینی پهن و لب و دندانی نه‌نیکو (عنصرالمعالی، ۱۳۷۵:۱۱۵). حال‌آنکه معشوق شعر فارسی اگر گهگاه هم با چشم تنگ تصویر شود، بینی‌ای دارد کشیده و قلمی و لب ودندانی از عشق آفریده. به طور نمونه، شیرینِ ارمنی هم که بر کس از تنگ چشمی نظر نمی‌کند! بینی قلمی و کشیده‌ای دارد:

تو گویی بینی اش تیغیست از سیم

 

که کرد آن تیغ سیبی را به دو نیم
           (نظامی، ۱۳۷۸: ۵۰)

 

عنصر المعالی نیز متوجه تفاوت میان زیبایی ترکی و غیر ترکی شده است و معتقد است که زیبایی ترکی در تأثیر کلّی آن است؛ در حالی‌که زیبایی هندی عکس آن است:«و به‌جمع معلوم کند که از ترک نیکویی به‌تفسیر و زشت بی تفسیر نخیزد و هندو به ‌ضدّ این است چنان‌که چون در ترکی نگه کنی، سری بزرگ بود و روی پهن و چشمهای تنگ و بینی پخج و لب و دندان نه‌نیکو. چون یک‌یک را بنگری به ذات خویش نه‌نیکو بود؛ ولکن چون همه را به‌جمع بنگری، صورتی بود سخت نیکو و صورت هندوان به‌خلاف این است: چون یک‌یک را بنگری هر یک به‌ذات خویش سخت نیکو نماید؛ ولکن چون به‌جمع نگری چون صورت ترکان ننماید.» (عنصرالمعالی، ۱۳۷۵: ۱۱۵). گویی که خاستگاه قدرت بر ذوق شاعران مدیحه‌پرداز قرون چهارم و پنجم که پیشاهنگان جمال‌شناسی در ادوار متأخّر شعر پارسی هستند، مؤثّر بوده است و از آن روی که اساساً در شعر فارسی شیوه‌های ستایش معشوق و ستایش ممدوح با هم قرابت دارند، معشوق نیز در این روزگار به هیات ممدوحی که عموماً تنگ‌چشم است، ظاهر می‌شود. در نتیجه شاعران هم‌روزگار آنان که از مراکز قدرت و دربارها به دورند، چهره‌ای متفاوت از معشوق خویش تصویر می‌کنند.

خوبرویان شاهنامه و نیز زیبارویان منظومه فخرالدین اسعد گرگانی، ویس و رامین،  فاقد این وجه از سلیقه زیبایی‌شناسی عصرند. در واقع نوع زیبایی خوبرویان شاهنامه و ویس و رامین خاستگاهی کهن دارد که تاریخ آن چون آبشخورهای این دو اثر به پیش از اسلام باز می‌گردد. همان روزگاری که زنان و مردان نگارگری‌ها، چشم‌درشت با اندامی برومند تصویر شده‌اند. آنان چشمی سیاه و«نرگسین» دارند. رودابه کابلی در شاهنامه این گونه تصویر می شود:

دو چشمش بسان دو نرگس به باغ
دو ابرو بســان کـــمان طراز

 

مژه تـــیرگی برده از پرّ زاغ
برو توز پوشیده از مشک ناز
        (فردوسی، ۱۳۷۳: ۱/ ۱۵۷)

این تصویر به شمایل ویس هم البته نزدیک است:

بنفشه‌زلف و نرگس‌چشمکان است
جمال حـــور بودش، طبع جادو

 

چو نسرین عارض و لاله رخان است…
سرین گور بودش، چشم آهو…
   (فخرالدین اسعدگرگانی، ۱۳۱۴: ۹۹)

 

به نظر می‌رسد که در شاهنامه، چهره ترکان به‌ دلیل عناد دیرینه با آنان در حماسه ملی مقبولیت ندارد.۲ حتی آن دسته از خوبرویان ترک در داستانهای عاشقانه حماسه ملی ایران، همچون فرنگیس و منیژه با رخساری شبیه به رودابه و گرد آفرید توصیف شده‌اند؛ با چهره‌ای برآمده از معیارهای زیبایی‌شناختی روزگار خسروانوشیروان.۳ به طور نمونه فردوسی در توصیف دخترخاتون و خاقان چین در داستان شیر کپی گوید:

دو لب سرخ و بینی چــــو تیغ قلم

 

دو بیجاده خندان و نرگس دژم
        (فردوسی، ۱۳۷۳: ۹/ ۱۴۵)

در میان اقوام گوناگون شاید بتوان گفت چهره خوبرویانی نظیر ویس و رودابه بیشتر به هندوان متمایل است. میان باریک، چشمان درشت و سیاه، ابروان پهن کمانی و گیسوی بلند پاکشان همه نشان از خوبان هند و کشمیر دارد. سیه چشمان هندو گاه در دیگر متون نیز گوی سبقت از ترکان ربوده اند:

شیفته کرد مرا هندوکی همچو پری

 

آنچنان کز دل و از عقل شدم جمله بری
  (سنایی، ۱۳۶۳: ۶۴۲)

در شعر فارسی نگار کشمیری که عموماً با قدی چون سرو کاشمر نمایان می‌شود، جلوه‌ای است از همین خوبرویان هندو.

الا ای نقش کشمیری الا ای حور خرگاهی

 

به‌دل سنگی، به‌بر سیمی، به‌قد سروی، به‌رخ ماهی
       (همان،۱۰۴۰)

در المسالک و الممالک آمده است، کشمیر شهری است متوسط از سرزمین هند و گویند در همسایگی اقوام ترک؛ لذا درهم آمیختند و نسلشان از زیباترین نسلهای خداوندی است و زنان آنان در زیبائی ضرب المثل می‌‏باشند. (اصطخری، ۱۳۴۷: ۷)

بدین کمال ندارند حسن در کشمیر

 

چنین بلیغ ندانند سحر در بابل
 (سعدی، ۱۳۸۳: ۶۷۱)

گاه به مناسبت جناس شبه اشتقاق نگار کشمیر با سرو کاشمر قرین می‌شود:

دو خدش بــــــسان دو ماه منقّش
ندیدی، نبینی چو روی و چو قدش


 

دوزلفــــــش بـــسان دو مار معنبر
نگاری به کشمیر و سروی به کشمر
(بهرامی سرخسی، به نقل از مدبری،۱۳۷۰ :۴۰۷)

در رساله ابن بطلان که درباره ویژگی‌های مردان و زنان هر سرزمین، از هند و سند گذشته تا حبش و بربر، آمده است: اما کنیزان سندی، باریک‌میان و گیسوبلندند (متز،۱۳۶۴: ۱۹۲). در کتابهای جغرافیا مردان هندو به ریش بلند از سایر اقوام متمایز شده‌اند. در کتاب روض المعطار فی خبر الاقطار که البته متعلّق است به سال نهصد هجری، آمده است: «ریش پرپشت مردان هندی حتی تا به پایشان و پایین تر هم می رسد و گرد رخساره‌اند و در بلندی ریش ضرب المثل اند.» (الحمیری، ۱۹۸۴: ۴۷۵) برخلاف ترکان، به نظر می‌رسد، بر زیبایی هندوان درکتب لغت و جغرافیایی اتفاق نظر بوده است. که «کنیزان هندی، خوش هیکل و گندمگون و از زیبایی بهره مندند» (همان،۱۹۲).

 ۳. روم و سقلاب

در بازار نخّاسان بیش از همه سقالبه خریدار داشتند. سپیدرویان سقلابی گران‌ترین بردگان بودند. خوارزمی تأکید کرده است: «اگر سقلابی یافت نشود، ترک را به خدمت می‌گیرند.» (متز،۱۳۶۴:۱۸۷) «در ممالک اسلامی غیر عربی از بردگان سفید به ترک و سقلابی اکتفا می‌شد که مخصوصاً جنس اخیر مدام عرضه می‌گردید و کلمه برده در اروپا از نام اینان مشتق شده است. بردگان سقلابی بیشتر از شهر بلغار آورده می‌شدند که پایتخت بلغارهای ساکن اطراف ولگا بود. راه دیگری که از آنجا برده سقلابی عرضه می‌شد، از آلمان و اسپانیا می‌گذشت و به بنادر ساحلی ایتالیا و فرانسه می‌رسید.» (همان، ۱۸۸) در رساله ابن بطلان آمده است: «زنان رومی، سفید فام‌اند؛ با موی صاف و طلایی و چشم کبود. مطیع و سازگار و خدمت‌گزار و خیرخواه و باوفا و امین‌اند و با صفت خودداری و ناخن‌خشکی که دارند خزانه‌داری را شایند و خالی از هنر ظریفی نیستند.» (همان‌) در دیگر کتب جغرافیایی نیز اقوام این اقلیم به زیبایی ستوده شده‌اند: «مردم مجغر (مجار) مردمانی زیبا و نیکودیدارند. بین مجغریان و صقلابیان ده روز راه است.» (ابن رسته، ۱۳۶۵: ۱۴۳) نیز در حدود العالم تنها ناحیتی که به زیبایی مردمش اشارت رفته است، مردم مجار است: «و نیکوروی اند و با هیبت» (حدود العالم،۱۳۶۰: ۲۹۰) ابن بطوطه در تصویری که از مردم بلادالروم ارائه داده است، گوید: «مردم این نواحی از حیث صورت و قیافه زیباترین و خوش لباس ترین و خوش خوراک ترین و مهربان ترین مردمانند.» (ابن بطوطه، ۱۳۷۶: ۱/ ۳۴۶) اگرچه ناصرخسرو نیز از بلغاریان یاد کرده است:

همه رنج من از بلغاریان است

 

کزان آهم همی باید کشیدن
      (ناصرخسرو، بی‌تا: ۲۶۴)

 

امابه‌ دلیل ارتباط و پیوستگی حوزه ارّان با بلغار این معشوق را در شعر فارسی بیشتر در شعر حوزه ارّان می‌یابیم. خاقانی گوید:

ترک «سن سن»گوی توسن‌خوی سوسن ‌بوی من
ترک بلغــاری است قاقــم‌عارض و قندز مژه

از عشـــــق صلــیب‌موی رومی‌رویی
از بس که بگفتـــمش که «مویی مویی»

 

گر نگه کردی به سوی من ندیدی سوی من
من که باشم تا کمان او کشد بازوی من؟!
(خاقانی، ۱۳۷۳: ۶۵۰)

ابخازنشــــــین گشتم و گرجی‌گویی
شد مــوی زبانم و زبان هـــــر مویی
    (همان، ۱۳۳۶)

نیز نظامی گوید:

کنم دست‌پیچی به ســـنجابیان

 

زنم سکّه بر سیم ســــقلابیان
  (نظامی، شرفنامه، ۱۳۷۸: ۳۱۰)

سنجاب و سقلاب دو ولایت در ترکستان به داشتن زیبارویان معروف‌ اند. نظامی می‌گوید: سنجابیان را به زور دست، دست پیچیده و برتافته و سقلابیان را بر سیم اندام سپید، سکه پادشاهی خود بزنم. در شعر فارسی منظور از معشوق رومی همین سقلابها هستند:

لعبتان داری شیرین‌سخن و رومی‌روی

 

مرکبان دارم ختلی‌گهر و تازی‌زاد
        (فرخی،۱۳۷۷: ۳۸)

شاید ترکیب ترسابچه نیز که در شعر عرفانی کاربرد فراوان یافته است، اشارت به بردگان مسیحی سقلابی داشته باشد. سجادی در فرهنگ اصطلاحات عرفانی می‌نویسد: «ارتباط برخی از مسلمانان؛ بویژه شاعران با صوامع و دیرهایی که در قلمرو اسلام خاصّه در بین‌النهرین بودند و حضور در برخی از جشنها و مجالس آنان که ترسایان جوان یا ترسابچگان غالباً زیباروی به آوازخوانی و پذیرایی می‌پرداختند، بتدریج ترسابچه را به دیده آنان مظهر جمال و زیبایی نمود.» سپس اضافه می‌کند: « شاید بردگان جوان مسیحی که بواسطه فتوح اسلامی از مرزهای روم به دست می‌آمدند و در شهرها پراکنده می‌شدند، در این معنی بی‌تأثیر نبودند.»

به هر حال نزد عارفان جاذبه ربّانی و جالبه روحانی را ترسابچه خوانند و بعضی واردی را که از عالم ارواح به قلوب و نفوس به طریق غلبه و استیلا فائض گردد و همه را مشغول سازد و از تفرقه نفوس خلاصی دهد، ترسا بچه گویند:

ترسابچه‌ای دیدم زنّار کمر کرده
ترسابچه ام افگند از زهد به ترسایی

 

صد معجزه عیسی بی‌درس ز بر کرده
زین پس  من و زناری در دیر به‌تنهایی

 (سجادی، ۱۳۷۸: ذیل واژه)

 

بردگان سقلابی به سمرقند برده می‌شدند و بزرگ‌ترین بازار این بردگان سمرقند بود که گفته‌ می‌شد، بهترین بردگان ماوراءالنهر پرورده آنجاست. سمرقندیان مردمی بودند متجمل که از همه اهل خراسان بیشتر به خود می‌رسیدند. این است که شهر سمرقند مرکز تربیت و تهذیب و آراستگی و پیراستگی شمرده می‌شد و در حقیقت اهل سمرقند از این طریق امرار معاش می‌کردند (متز،۱۳۶۴: ۱۸۸). شاید ترکان سمرقندی نیز در متون فارسی اشارت به سقالبه بازار بردگان سمرقند داشته باشد. خصوصاً آنکه کلمه ترک رفته‌رفته مدلول زیباروی شده‌است:

به شعر حافظ شیراز می رقصند و می نازند

 

سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
      (حافظ، ۱۳۲۰: ۳۱۸)

 

۴. زنگ و بربر

بربر مردمى هستند که بین حبشه و زنگ سکنی دارند (از اقرب الموارد) و مردم آنجا سبزرنگ باشند. (غیاث اللغات) بربرها ملتها و قبیله‌های بیشماری هستند و هر موضع به قبیله‌ای که در آن سکونت دارد، نامیده می‌شود. در اصل نسب و نژاد بربرها اختلاف است (لغت‌نامه، یادداشت به خط مؤلف) آدام متز در کتاب تمدن اسلامی در قرن چهارم به نقل از ابوعثمان خصایص هر یک از نژادهای عرب و بربر را از مکی و مدنی و عراقی گرفته تا نوبی و بحاوی و حبشی و مصری برشمرده است. از گفته‌های ابوعثمان چنین برمی‌آید که طرب و خوش‌باشی وجه مشترک همه اقوام بربر و عرب است: «هرگاه دخترکی از جنس مرغوب بربری را در نه سالگی بیاورند و سه سال در مدینه و سه سال در مکه زندگی کند و در پانزده سالگی به عراق آید و در آنجا تربیت گردد، زیبایی بربری و آرایش مدنی و لوندی مکّی و هنرمندی عراقی را باهم خواهد داشت و سزد که بر دیدگانش نشانند و در پرده پلکش نهند.» (همان، ۱۸۶). ردپای زیبارویان بربری به شعر پارسی نیز کشیده شده است.فرخی در صفت آتش جشن سده گوید:

گاه چون زرّین‌درخت اندر هوایى سرکشد

شــه روم را دخــــتری دلـــــبر است

به بلخ یکــسره بنهاد تا همی دیدند
ز رنگ و بوی همی خیره گشت دیده و مغز

 

گه چو اندر سرخ‌دیبا لعبت بربر شود
          (فرخی، ۱۳۷۷:۴۸)

که از روی رشـــک بت بــربر است
   (لغت‌نامه، به نقل ازگرشاسب‌نامه)

سرای گشته بدو همچو لعبت بربر
ز بس طویله یاقوت و بیضه عنبر
     (عنصری،۱۳۶۳: ۱۳۰)

گاه محبوب را حبشی‌موی توصیف کرده‌اند. به نظر می‌رسد که موی حبشی نوعی از آرایش مو بوده‌است:

مغولی‌قندز چنبر‌صفتش، قلب‌شکن

 

حبشی‌کاکل عنبرشکنش، مشک‌فروش
    (خواجوی کرمانی، ۱۳۳۴: ۵۵۹)

شاید به همین مناسبت است که گاه آنان را با روی نیکو تصویر کرده‌اند:

ز جنس حبش، خادمی نیز چند

 

به‌دیدار نیکو، به‌بالا بلند
   (نظامی، شرفنامه، ۱۳۷۸: ۳۰۷)

۵. دیگر سرزمین‌ها

اما بازار نخّاسان مشرق زمین محلّی بود که در آن از مردم هر هفت اقلیم می توانستی سراغ بگیری. برده فروشان، صاحبان علم جمال بودند. و به‌ فراست می‌توانستند از صورت پی به سیرت برند (غیاث اللغات). هر اقلیمی مردم خاص خود را داشت و نخاسان بدین امر کاملا وقوف داشتند. قابوس‌بن وشمگیر در قابوس‌نامه در باب برده خریدن و شرایط آن، نیز ابوعثمان که از کارشناسان این فن است برای هریک از زنان ارمنی، بربر و رومی هنری و عیبی ذکر کرده است. (متز،۱۳۶۴: ۱۹۰ -۱۹۲) به طور نمونه، در بازار نخّاسان کنیزان قندهاری مانند هندی بر دیگر زنان مرجح‌ بوده‌اند. (همان، ۱۸۶) منوچهری هم در توصیفشان گوید: «با قند لب نگاری کز قندهار باشد» ( منوچهری،۱۳۷۰: ۱۹). همان‌گونه که گفته آمد در شعر فارسی نیز علاوه بر ترکان و رومیان و هندوان به بتانی از بربر، حبش، ارمن و قندهار برخورد می‌کنیم؛ گویی که کاخ بلند نظم پارسی عرصه‌ای است برای صف آرایی خوبان همه عالم:

شهنشه شرم را برقـــع برافگند
که خوبانی که در خورد فریش‌اند۴
یکی گفتا لــــــطافت روم دارد
یکی گفت از ختن خیزد نکویی
یکی گفت ارمن است آن بوم آباد
یکی گفتا که در اقــــصای کشمیر
یکی گفتا ســـــزای بــزم شاهان

 

سخن لختی به گستاخی در افگند
زعالم درکـــدامین بقعه بیش اند
لطف گنج است و گنج آن بوم دارد
فسانه ســت آن طرف در خوبرویی
که پیـــــکرهای او باشـد پریزاد
ز شــــیرینی نباشد هیــچ تقصیر
شکر نامی ست در شهر سپاهان
  (نظامی، خسرو و شیرین، ۱۳۷۸: ۲۷۸)

و چون خسرو وصف شکر را می‌شنود، عازم سپاهان می‌شود و شهری می‌بیند از روم زیباخیزتر:

فرود آمد به نزهتگاه آن بوم
گروهی تازه‌روی و عشرت‌افروز

 

سوادی دید بیش از کشور روم
به گاه خوشدلی روشن‌تر از روز
        (همان، ۲۷۹) 

در حقیقت شعر فارسی، خورنقی است که بر هر گنبد خویش یکی از هفت پیکر را نشانده است:

هفت‌پیکر درو نگاشته خوب
دختر رای هند فـــــورک نام
دخت خاقان به نام یـــغماناز
دخت خــــوارزمشاه، نازپری
دخت سقلاب‌شاه، نسرین‌نوش
دختر شاه مغـــــرب، آذریون
دختر قیــــــصرِ همایون‌رای
دخت کسری ز نسل کیکاووس

 

هر یکی زان به کشوری منسوب
پیکری خوبــــــتر ز ماه تمام
فتنه لعبتان چیـــن و طـــراز
کش خرامی بسان کبک دری
ترکِ چیـــنی‌طراز رومی‌پوش
آفـــتابــی چوماه نـــوافروز
هم همایــون و هم به نام همای
دُرسَتی نام و خوب چون طاووس
(نظامی، هفت پیکر، ۱۳۷۸: ۷۸)

نتیجه‌گیری

ورود هر یک از خوبرویان سرزمین ها به شعر فارسی، به دوره ای باز می‌گردد؛ حضور ترکان تنگ چشم، به نخستین ادوار شعر پارسی بازمی‌گردد. باوجود این جلوه خوبان این خطه در شعر مدحی آن روزگاران بیشتر است، در حالی که نوع زیبایی خوبرویان شاهنامه و ویس و رامین که خاستگاهی کهن دارند و البته از مراکز قدرت آن روزگار هم به دورند، بیشتر به سیه چشمان هند و کشمیر نزدیک است. در روزگار سلجوقی و ارتباط بیشتر ایران با روم و سقلاب، ترسایان رومی روی نیز به صف خوبان شعر فارسی می پیوندد با همه این احوال در همه ادوار رد پای دیگر اقوام را هم می توان در شعر جستجو کرد. آن چنان که اگرچه ظهور و حضور خوبان هر خطه در دوره‌ای چشم گیرتر است اما معشوق شعر فارسی، تنها تنی است که همه این زیبایی‌ها را یکجا در خود جمع آورده است. او هر یک از بخش‌های پیکرش را از جایی وام گرفته است. به گمان ما خوبروی شعر فارسی دارای نوعی زیبایی التقاطی است. او آمیغی است از نژادها و سرزمینهای گوناگون؛ فرزندی است که از ازدواج فرهنگ‌ها و قومیت‌های گوناگون زاده شده است و همه زیباییها را یک‌جا در خود گردآورده است. از مهرویان خلّخ و طراز و کشمر گرفته تا سیه‌زلفان هند و کشمیر و از سپیدرویان روم تا جعدمویان حبش و دیلم. در این ازدواج و التقاط، زلف این دختر چند رگه به هندوها کشیده است که گُله‌ای دیلمی داردبا آرایشی حبشی، سپیدروییش، سپیدی رومیان را فرایاد می آورد، قامتش، بلندبالایان طراز و سرو کاشمر و غاتفر، چشمی تنگ ترکانه دارد و قند لبانش، شیرینی نگار قندهاری:

عنبرین خطی و بیجاده لب ونرگس چشم

به طـــرازی‌قد خرخــیزی زلفـــین دراز

ایا میر بتان،هنـــدوی کشــــمیر
اگر نقاش بربر بیندت روی
نه با روی تو دارد مشتری قدر

 

حبشی موی و حجازی سخن و رومی دیم
  (فرخی،۱۳۷۷: ۲۴۶)

رستخــیز همه خوبان طراز و خزر ست
  (روزبه نکتی، مدبری،۱۳۷۰: ۵۶۵)

ایا شاه ســــــران چـــین و بــربر
شود دستش همیدون خشک بر، بر
نه با قد تــو دارد غاتـــــــفر فر
  (شهره آفاق، همان، ۳۰۵)

در واقع، این معشوق هزارچهره، رنگ و بوی سرتاسر این سرزمین رنگارنگ را با خود به‌همراه دارد، از خزر گرفته تا بربر، از غرب تا به شرق و از خوزستان تا نیشابور:

نشابوری است معشوقم چو اصل از خاک او دارد

 

ولیکن چون سخن گوید تو گویی از شنیز ۵ آمد
  (سنایی، ۱۳۶۳: ۸۶۰)

پی‌نوشتها

۱- در فرهنگ جهانگیری «ارتکی» آمده. در شاعران بی‌دیوان «کشمری» است و شعر از بندار رازی ضبط شده است.

۲- در شاهنامه حتی از چهره ترکانه تلقی دیگری شده است:

ابا سرخ ترکی، بّدی گربه چشم

 

تو گفتی دل آزرده دارد به خشم
   (فردوسی، ۱۳۷۳: ۸/ ۳۶۹)

۳- ر.ک. معین، ۱۳۶۷: ۱/ ۹۹.

۴- فریش به معنای فراش است.

۵- واژه شنیز در این بیت در لغت‌نامه به عنوان اسم مکان ثبت نشده است. احتمال می‌دهیم که صورت دیگری از شونیزیه باشد که نام است مقبره‌ای به‌جانب غربی بغداد. (لغت‌نامه،یادداشت مؤلف) و جمع کثیری از صلحا در این مکان دفن شده‌اند:

پیش من لاف ز شونیزیه شو نیز مزن

 

دست من گیر و به حانوتیه بسپار مرا
                       (خاقانی، ۱۳۷۵غزل۱۱)

*برای ریز مراجع به لینک اصل مقاله مراجعه کنید. – راهک

همرسانی کنید:

مطالب وابسته