مهدی جامی
توجه به کتاب تازگی در رسانه ها کمی بیشتر شده است. اما غالب گزارشهای رسانه ای در باره کتابخوانی هنوز از سطح شایعات و افواهیات بالاتر نیامده است. تازه ترین گزارش را رادیو زمانه منتشر کرده و از قرار در چند نوبت منتشر خواهد شد. اما همین شماره اول گزارش مشکلات متعدد دارد. مشکل گزارش رادیو زمانه (کتاب و کتابخوانی در میان نسل جوان، نوشته حمید رضایی) تکرار همان حرفهای رسانه های دیگر در باره کتاب و کتابخوانی است؛ یعنی کلیشه است؛ تحقیق نشده است؛ معیارهای من عندی دارد. در نتیجه، به هر نتیجه ای برسد به اندازه زحمتی که برای نوشتن اش کشیده شده مفید در نمی آید. در این یادداشت می کوشم چند نکته را برای راهنمایی روزنامه نگارانی که به بحث کتاب می پردازند بیان کنم. و اگر در خانه کس است یک حرف بس است. گرچه رهایی از دست کلیشه ها اصلا آسان نیست. ولی به همت کسانی که دغدغه کتابخوانی دارند امید دارم.
گزارش اینطور شروع می شود:
«ما ایرانیها چقدر اهل کتاب هستیم؟ چقدر به کتاب و کتابخوانی اهمیت میدهیم؟ بیتعارف، چرا کتاب نمیخوانیم و به کتاب خواندن اهمیت نمیدهیم؟ ما اوقات خود را چگونه میگذرانیم و چرا در این گذشت اوقات، کتاب و مطالعه جایی ندارد؟ به نظر خود شهروندان، چرا مردم کتاب نمیخوانند؟ چرا حتی دانشجویان ما نیز کتاب نمیخوانند؟»
این سوالها خیلی کلان است. برای اینکه نتیجه بگیرید باید تحقیق بزرگی را سامان بدهید. با مصاحبه با شهروندان نتیجه ای عاید نمی شود. گزاره هایی مثل چرا کتاب نمی خوانیم به قول نویسنده گزارش بی تعارف بی معنا هستند! (مشکل ساده این گزاره تعریف نکردن “ما” ست که یکی از شایع ترین مشکلات گزاره های “ما ایرانیان” است) هیچ سوالی بدون تحقیق درست به نتیجه قابل اعتماد نمی رسد. در این گزارش هیچ چیزی وجود ندارد که به این سوالها جواب داده باشد.
یک مشکل دیگر در این بررسی رهیافت اخلاقی و پند و نصیحت وار و مقایسه های ارزشی است که مبنایی ندارد. گزارش نویس می گوید:
«برای تصور وضعیت کتاب و کتابخوانی در ساختار اقتصادی و اجتماعی ایران و به دست آوردن ملاکی برای آن میتوان از آرایش و لوازم آرایشی استفاده کرد: “گردش مالی کتاب در ایران ۸۰۰ میلیارد تومان است در حالی که دور مالی لوازم آرایش ۲۰ هزار میلیارد تومان است. همچنین در تهران ۱۰۰ کتابفروشی بزرگ و در کل ۱۳۰۰ کتابفروشی وجود دارد در حالی که ۹ هزار فروشگاه لوازم آرایشی در شهر وجود دارد.”»
من در سراسر این گزارش آمارهایی می بینم که ماخذ ندارد و چه بسا نادرست است (مثلا قیمت کتاب اغراق آمیز است: «پایینترین قیمت برای کتابهای کمحجم در بازار فعلی، بین ۲۰ تا ۳۰ هزار تومان بوده و کتابهای کلاسیک و جدید به طور متوسط با قیمتهایی بین ۵۰ تا ۹۰ هزار تومان خرید و فروش میشوند.»)، ولی انتخاب معیار مقایسه واضح است: اگر مردم پول برای لوازم آرایش دارند چرا پول برای کتاب ندارند؟ ژرفساخت ارزشی این مقایسه گویی این است که لوازم آرایشی بد است و کتاب خوب است! چنین مقایسه ای از اساس بی معنا ست. می توانیم مقایسه دیگری صورت دهیم:
در شهر لندن نزدیک به ۱۱۰ کتابفروشی مستقل وجود دارد (اینجا را ببینید) و مجموع کتابفروشی ها به ۴۰۰ نمی رسد (اینجا را نگاه کنید که حدود ۳۰۰ کتابفروشی را لیست کرده است). اما در عوض نزدیک به ۴۰۰۰ میخانه و آبجوفروشی داریم (اینجا را نگاه کنید). معنایش چیست؟ از من بپرسید هیچ! یعنی این مقایسه تهی است. چرا باید تعداد کتابفروشی را با تعداد میخانه ها مقایسه کرد؟ از این مقایسه چه می خواهیم نتیجه بگیریم؟ و چرا این نتیجه می تواند معنادار باشد؟ اگر این سوالها را درست پاسخ نداده باشیم مقایسه دردی دوا نمی کند. در لندن هزار جور مغازه و فروشگاه دیگر هم هست. چه کسی گفته است که آمار کتابفروشی ها مثلا باید از میخانه ها یا سلمانی ها یا رستوران ها یا مک دونالدها یا سالن های ورزشی یا کلیساها کمتر یا بیشتر باشد یا نسبت خاصی با تعداد هر کدام از آنها داشته باشد؟ نسبت اینها را چه کسی تعیین کرده یا می کند؟
قسمت بعدی گزارش یک مصاحبه است که باز هیچ ارزش افزوده ای برای گزارش ایجاد نمی کند. چطور از یک مصاحبه رندوم می توان هیچ نتیجه روشنی گرفت؟
گزارشگر بعد می رود سراغ دانشجویان. طبعا اینجا هم همان جوابهایی را می گیرد که خودش از پیش تعیین کرده است. ولی روش خطا ست:
«به طرف میگویی امروز سر جلسه امتحان میانترم نرو و بیا با شورای صنفی برویم اردوی شمال؛ میآید، اما وقتی میگویی جمع بشوید با هم کتاب بخوانیم، نمیآیند. آنهایی که میآیند وسط کار میپیچانند.»
با هم کتاب بخوانیم؟ اگر کسی مشتاق با هم کتاب خواندن نباشد معنایش این است که کتاب نمی خواند؟ این ها چطور به هم مربوط می شوند؟ خود گزارشگر تا به حال در مخفل کتابخوانی جمعی شرکت کرده است؟ تجربه ملل دیگر در کتابخوانی چه می گوید؟ چقدر از کتابخوان های دنیا به صورت جمعی کتاب می خوانند؟ چه کتابهایی را می شود جمعی خواند؟
استدلال بعدی هم کارساز نیست که بر پایه هدیه دادن کتاب در جشن تولد است:
«الان جوری شده است که اگر کتاب به کسی هدیه بدهیم شده است فحش. راضی نیستند بیشتر آدمها.»
مدیر یک کارگاه تولید هم در آخر گزارش در باره کتاب دادن به جای عیدی نوروزانه می گوید: «اینطور به شما بگویم که بیشتر از نیمی از روابط خانوادگی ما از هم خواهد پاشید اگر به جای پول، من به این افراد کتاب هدیه بدهم ولو اینکه کتابهای نفیس و گرانقیمتی باشد.»
منهای همان مشکل که از یک دو نمونه چه به دست می آید مشکل مهمتر این است که چطور می شود به افراد کتاب هدیه داد و آنها آن کتاب را دوست داشته باشند؟ اگر کسی بخواهد به بیست نفر از اهل خانواده کتاب هدیه بدهد یا باید آنها را خیلی خوب بشناسد و نیاز هر یک را بداند و علاقه مطالعه او را تشخیص داده باشد یا باید کتاب حافظ و مثنوی و قرآن و امثال این کتابهای عمومی هدیه بدهد. این دومی باشد ظاهرا جزو معیارهای کتابخوانی نیست (خود گزارشگر در یکی از مصاحبه هایش می پرسد غیر از دیوان اشعار چه می خوانید؟) و اگر اولی باشد که کار بسیار دشواری است. کتابی که به آن نیاز نداشته باشید گوشه کتابخانه تان نخوانده باقی خواهد ماند.
باقی گزارش هم بر همین منوال است. منهای جر و بحث با یک تعمیرکار تلویزیون که معلوم نیست چرا باید در این گزارش مطرح شود، گزارشگر سعی می کند کتابخوانی یا کتاب نخوانی را به رابطه های خانوادگی مرتبط کند:
«خانمی که بین ۴۰ تا ۴۵ سال سن دارد و از گفتن شغل و وضعیت خانوادگی خود خودداری میکند ضمن تایید بیگانگی جامعه ایران با کتاب و کتابخوانی، معتقد است این مشکل از مادربزرگها و پدربزرگ شروع میشود: «اولین کتابهایی که ما خواندهایم، داستان بودند. خوشمان میآمد و میرفتیم سراغ یکی دیگر. فکر میکنم اکثرا مطالعه را با داستان شروع میکنند. قبل از اینکه بچهها بتوانند خودشان کتاب بخوانند این بزرگترها هستند که اگر برایشان داستان بخوانند و قصه بگویند تشویق میشوند به کتاب. از روزی که خانوادههای ایرانی به نسل قدیم گفتند امل و دهاتی، این جداییها افتاد. در خیلی از خانوادهها، بچهها را پدربزرگ و مادربزرگها نگه میداشتند. امروز مگر کسی نیاز داشته باشد؛ مثلا شاغل باشند و پول مهدکودک نداشته باشند؛ وگرنه خیلیها واقعی بخواهیم بگوییم، سختشان است با پدر و مادر خودشان رفت و آمد کنند.»
فرض کنیم چنین “مشکل”ی وجود نداشت و همه پدر مادرها برای فرزندانشان قصه می خواندند. چطور باید این قصه خوانی به کتابخوانی برسد؟ مگر در نسلهای قدیم که همین مادربزرگها و بزرگترهای دیگر قصه می گفتند همه کتابخوان شدند؟ فرض کنیم اصلا همه قصه خوان شدند. آیا مقصود از رشد کتابخوانی قصه خوانی است؟
سوال مهمتری که این میانه وجود دارد این است که مردم اصولا چه کتابهایی می خوانند؟ فرض کنیم تاریخ و ادبیات. چرا باید تاریخ و ادبیات معیار کتابخوانی باشد؟ اگر همه مردم ایران کتابهای تاریخی نامستند بخوانند و قصه های مبتذل و خرافی بخوانند می توان گفت سطح کتابخوانی به آن مطلوبی که ما می خواهیم رسیده است؟
روشن است که نمی شود با این روشها کتابخوانی مردم و جهت و محتوای آن را اندازه گرفت و تاثیر آن را در فرهنگ عمومی سنجید. اصولا این کارها کار روزنامه نگاران نیست. باید در سازمانهای تحقیقاتی دنبال شده باشد و نتیجه آن را روزنامه نگار گزارش کند. یا اگر واقعا کسی علاقه مند است باید کتابدار/روزنامه نگار باشد یا محقق علوم اجتماعی/ روزنامه نگار باشد. یعنی کسی که این سوالها را مطرح می کند باید کتاب و بازار کتاب و مخاطبان را خوب بشناسد و روش تحقیق بداند و با روشهای تحقیق در علوم اجتماعی آشنا باشد؛ و گرنه بهتر است اصولا وارد این بحث نشود! چرا که نتیجه اش تنها تداوم یک سری کلیشه است که هرگز نه بحث شده و نه درست تحقیق و ارزیابی شده است.
خطا ست که فکر کنیم روزنامه نگار با مصاحبه های تصادفی و بدون تکیه بر روشهای تحقیق تعریف شده و بدون توجه به منابع جهانی تحقیق در موضوع معینی می تواند با صرف “گزارش” پرتوی بر موضوعی بیفکند. روزنامه نگار همه فن حریف نیست. ارزیابی کتاب و کتابخوانی یک حرفه است یک دانش مستقل است که معیارهای خود را دارد. بدون اتکا به این دانش نمی توان حرف مستند قابل اعتمادی مطرح کرد.