منتقدانی که مدام می‌گویند بقیه متوسط‌اند ولی خود هیچ هنری نکرده‌اند!

حسین سناپور
روزنامه اعتماد

تا همین یکی دو هفته پیش هنوز فکر می‌کردم آدم‌هایی که در بررسی و اظهارنظر درباره داستان‌نویسی امروزمان آن را با برجسته‌ترین کارهای نویسند‌گان تمامی دوره‌های داستان‌نویسی‌مان مقایسه می‌کنند (یا حتی بدتر از آن، با بهترین‌های داستان‌نویسی جهان)، آدم‌هایی کمال‌گرا هستند و زیاد عجیب نیست که آدمی کمال‌گرا هر کاری را متوسط و حتی بد بداند و مدام هر کاری را با قله‌هایی که در ذهن دارد مقایسه کند و حتی آن قله‌ها را هم گاهی کوتاه بداند و مدام در پی کمال باشد. این جور آدم‌ها را کم‌وبیش خوب می‌شناسم، چون خودم هم هنوز آدمی کم‌وبیش کمال‌گرا هستم. با این فرق که کمال‌گرایی‌ام بیشتر شامل خودم می‌شود تا دیگران. گذشت زمان البته از کمال‌گرایی‌ام کم کرده. دست‌کم تا آنجا که مربوط است به قضاوت آثار دیگران.

اما این کسانِ دیگری که در این چند سال اخیر به طور روزافزونی زیاد شده‌اند و مدام از بدی یا متوسط بودن کارهای ایرانی حرف می‌زنند و تقریبا هیچ کدام هم کارِ مهمی در ادبیات انجام نداده‌اند (چه نوشتن داستان و چه نقد)، آیا واقعا کمال‌گرا هستند؟ گفتم، تا مدتی پیش این طور فکر می‌کردم، اما دیگر این طور فکر نمی‌کنم. یک دلیلش همین است که اگر قرار بود کمال‌گرا باشند، پیش از هر چیز و هر کس، به کارهای خودشان نظری می‌انداختند و دست‌کم کارهای بهتری می‌نوشتند. نه کارهایی که با همان معیارهای خودشان گاهی حتی متوسط هم نیستند.

تا همین جا حتما روشن است که دارم درباره نویسند‌گان و منتقدان حرف می‌زنم و نه خوانندگان. اگر هم تا اینجا روشن نشده، بگذارید به صراحت بگویم که خواننده حق دارد از هر کاری خوشش بیاید یا نیاید. کارِ ایرانی بخواند یا خارجی. یا هر چه و
هرطور که دوست داشت. خودِ من هم به عنوان خواننده و وقتی در جای یک خواننده صرف قرار می‌گیرم، بهترین کارهای مطابق با سلیقه و دانشم را (که اولی حتما برآیند و نتیجه دومی است) می‌خواهم و نه کمتر از آن. لذتِ صرفِ داستان‌خوانی اگر بخواهم، حتما سراغ کارهایی می‌روم که گمان می‌کنم می‌توانم آن لذت را در آنها جست‌وجو کنم؛ یعنی کارهای اغلب کلاسیک‌شده ایرانی و خارجی، و نه جز آن. اما واقعیت این است که به جز جست‌وجوی لذت صرف، بسیاری اوقات به دلایل دیگری هم داستان می‌خوانم که یکی‌اش فقط باخبر بودن نسبی از اوضاع داستان‌نویسی ایران است و گاهی هم دیدن اینکه دوستان داستان‌نویسم چه کار کرده‌اند در این حوزه.

به نظرم کمال‌گرایی جز اینکه در درجه اول یک برخورد درونی است با خودِ آدم، همراه با تلاش و جست‌وجو هم هست. و این خصیصه مهمی است برای شناخت آدمِ کمال‌طلب؛ کسی که هیچ‌وقت از هیچ چیز راضی نیست، اما دست از تلاش هم برنمی‌دارد و مدام در جست‌وجوی آن چیز یا آن کسی است که باید باشد و نیست. اما آیا نویسنده‌ها و منتقدانی که با مقایسه کارهایی که در سال‌های اخیر منتشر شده، با بهترین‌های داستان‌نویسی ایران و جهان، به این نتیجه می‌رسند که در این سال‌ها هیچ اتفاق مهمی نیفتاده و اصلا این کارها باارزش نیستند، آیا واجد چنین ویژ‌گی‌هایی هستند؟ گمان نمی‌کنم.

به جز اینکه این آدم‌ها اغلب اتفاقا نسبت به کار خودشان سختگیر نیستند و به راحتی آن را منتشر کرده‌اند و می‌کنند، اصلا نمی‌بینیم (یا دست‌کم بسیار به‌ندرت می‌بینیم) که از کارهایی که خوانده‌اند حرف بزنند. یعنی این دوستان اصلا احتیاجی نمی‌بینند کتاب‌ها را بخوانند و بعد درباره‌شان اظهارنظر کنند. از کلیت کتاب‌های منتشرشده، یا دست‌کم کتاب‌هایی که دیگران درباره‌شان حرف زده‌اند (که دست‌بالا در مجموع ۱۰ درصد کتاب‌های منتشرشده را شامل می‌شود)، چند درصدی را بخوانند و نام ببرند (نقد و بررسی به جای خود) و بعد بگویند که داستان‌نویسی امروز ایران متوسط و حتی بد است. اینها به استناد دو سه کتابی که در سال می‌خوانند، چنین اظهارنظرهایی می‌کنند. چون اگر جز این بود، حتما از کتاب‌های خوانده‌شان نام می‌بردند و چه بسا اگر حوصله و توانش را داشتند از میان خوانده‌ها ضعف‌های کلی‌شان را برمی‌شمردند و با این کار امکان دیدنِ ضعف‌های واقعی و سپس پیشرفت آن داستان‌نویسان و دیگران را ممکن  می‌کردند.

اما اغلب (و طبعا نه همه) این دست منتقدان داستان‌نویسی امروز به چیزی کلی و موهوم و بی‌نام و نشان و بدون مختصات اشاره می‌کنند و آن را بد می‌دانند و بعد می‌گویند که منتظر نویسنده‌های درجه اول و خلاقی مثل هدایت و گلشیری و ساعدی و مانند آنها باید ماند (غافل از اینکه همان‌ها هم در زمان خودشان چقدر از همین برخوردها آسیب دیدند و بعضی در داخل و خارج دق یا خودکشی کردند، یا به کنجی خزیدند یا وقت گرانبهای‌شان را برای خنثاکردن همین برخوردها تلف کردند). نظر این دوستان این است که چنان نویسنده‌های درخشان یا خلاقی باید به وجود بیایند تا ادبیات ایران نجات پیدا کند، تا این سد شکسته شود و داستان‌نویسی ایران به راه درست بیفتد.

این انتظار برای نجات‌دهنده ما را به یاد چه کسانی می‌اندازد؟ منتظر نشستن برای نویسنده‌هایی که بیایند و همه‌مان و ادبیات‌مان را نجات بدهند، کار چطور آدم‌هایی است؟ نخواندن کارهای فعلی و بررسی نکردن‌شان معنایی جز همان انتظار دارد؟ اینکه بخواهیم تمام خصلت‌های خوب داستان‌نویسی یک‌جا و در یک نفر جمع شده باشد، چه معنایی دارد؟ اینکه عملا هیچ کاری نکنیم (نه نقد و نه تبلیغ مثبت و نه برگزاری کارگاه و نه تشویق به یادگیری فن داستان‌نویسی) و فقط انتظار بکشیم برای آن کس که خلاقیت دارد و احتیاجی هم نه به جایزه دارد و نه به تشویق و نه به تکنیک و نه به کارگاه و نه به هیچ چیز دیگر، چون همان خلاقیت را دارد، چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟

به گمان من آن نویسنده خلاق و درجه‌اولی که همه درباره خوبی کارش اجماع داشته باشند، اگر هم آمدنی باشد، وجودش بستگی اتفاقا به همین چیزها دارد که دوستان‌مان اغلب انکارش می‌کنند؛ همین یادگیری فن، تشویق‌شدن با جایزه و نقد و هر چیز دیگری مثل اینها و در کل بستری که دست‌کم مانع دق‌کردن چنان نویسنده‌ای شود. آیا این بستر فراهم است؟ آیا اگر چنان استعدادی در داستان‌نویسی امروز ایران وجود داشته باشد، یا به وجود بیاید، آیا چنین بستری فراهم است که چنان نویسنده‌ای دق‌مرگ نشود یا به کنج عزلت نرود یا برای فهمیده‌شدن منتظر مرگ و آمدن آن غربال به دستی که پس از سه چهار دهه از پس سر بیاید، نماند و در همین زمان فهم و دیده شود؟

من فکر نمی‌کنم که چنین بستری فراهم است و دارم می‌بینم که نویسنده‌ها، حتی اگر خوب و بااستعداد هم باشند، یا باید تمام وقت روزانه‌شان را صرف امرار معاش کنند یا چنان از این وضعیت کلی خسته شوند که مجبور به مهاجرت شوند (نمونه‌های معروفش هم که دیگر کم نیست که احتیاج به یادآوری باشد)، یا باید برای انتشار و بعد خوانده‌شدن کتاب‌شان مدام انتظار بکشند و حتی خودشان شخصا تلاش کنند. چرا؟ چون همه‌چیز علیه‌شان است؛ از وضعیت اقتصادی و سیاسی و اجتماعی کشورشان گرفته تا رشد غریب رسانه‌های رقیب، تا ناشرانی کارنابلد و اغلب سودجو، تا مجلات ادبی اندک‌شمار و تا منتقدانی که بیشتر عیب‌جو هستند تا منتقد و راهگشا.

راستش به عنوان حرف آخر می‌خواهم اضافه کنم که این دست انتظارکشیدن، که بنشینیم و هیچ کاری نکنیم تا آن نویسنده درخشان خودبه‌‌خود پیدایش شود و خودبه‌خود همه‌چیز را درست کند، مهم‌ترین مشکل امروز داستان‌نویسی و حتی بقیه عرصه‌های زند‌گی ما است؛ از سیاست گرفته تا مسائل اجتماعی و غیره و غیره. و تا این نگاه درمان نشود، مشکلات‌مان به طور اساسی حل نخواهند شد.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته