کامران فانی؛ متهم تازه “هویت”چیان

نصرالله پورجوادی

عبدالحسین نوائی متخصص تاریخ دورۀ تیموری بود و من قبل از انقلاب هم با نام او و برخی از آثارش آشنا بودم. می دانستم که یکی از معدود شاگردان مرحوم عباس اقبال آشتیانی بوده است. اولین باری که او را دیدم در یک کنفرانس یا همایش بود. یادم نیست کدام شهرستان بود و موضوع کنفرانس چه بود. نوائی را در سالن کنفرانس دیدم و بعد وقتی آمدیم بیرون تا سوار اتوبوس شویم و به هتل برگردیم، با هم سلام علیک کردیم. صورتی خسته و جدی داشت. زیاد با هم حرف نزدیم. من فقط یک جمله از او به خاطرم مانده. به اتوبوس که رسیدیم به او تعارف کردم. ایستاد و نگاهی به من کرد و گفت: هیچ حکومتی با «الیت» کشورش این کارها را نمی کند. و بعد پایش و گذاشت روی رکاب و رفت تو ماشین.

نوائی کلمۀ “الیت” را به کار برد، کلمه ای که در قدیم به آن خواص (در مقابل عوام) و خواص الخواص می گفتیم. امروز آن را به معنی نخبگان و برجستگان فرهنگی و اهل علم و فرهنگ به کار می برند. ولی من از همان کلمۀ “الیت” که نوائی به کار برد بیشتر خوشم می آید. بعضی ها نه از این کلمه خوششان می آید و نه از مصداق آن یعنی خود اشخاص. از هرچه اهل قلم و آدم باسواد و دانشگاهی ونویسنده و مترجم و اهل فکر است بیزارند. نوائی هم خودش یکی از همین الیت بود و در واقع از من گله می کرد و می گفت چرا اینها با ما این کارها را می کنند. چرا ما را تحت فشار قرار می دهند. چرا احمد تفضلی که آبروی ایران شناسی بود باید جسدش درکنار خیابهای دور افتاده پونک پیدا شود؟ چرا باید جسد میرعلائی در اصفهان کنار جوی آب پیدا شود؟ چرا تلویزیون برنامه هویت می سازد و الیت جامعه فرهنگی را به لجن می کشد. چرا زرین کوبها را می رنجانند. چرا اهل قلم را سوار اتوبوس می کنند و در لب پرتگاه رها می کنند؟ چرا دانشگاهیان را در سایۀ وحشت و ترور نگه می دارند؟ چرا روزنامه های مصادره شده را مامور می کنند که در هر شماره آبروی یکی از دانشگاهیان و اهل فرهنگ را ببرد؟ چرا ترور؟ چرا وحشت؟ چرا می خواهند شخصیت ما را تحقیر کنند و عزت دانشگاهیان را به ذلت بدل کنند؟

از زمانی که نوائی با یک جمله خود این همه سوال در ذهن من ایجاد کرد سالها می گذرد و ما دیگر آن احساس وحشت را نداریم. دانشگاهیان و اصحاب قلم دیگر احساس تحقیر شدن را ندارند. محمد خاتمی اگر هزار تا عیب داشت یک حسن هم داشت که صد هزار عیب او را پوشاند و پاک کرد. او بود که به این جو ترور و وحشت خاتمه داد. او بود که جلوی الیت کشی را گرفت و مردم ما و جامعۀ فرهنگی ما را مدیون خود کرد. ما هیچ گاه این اقدام او را فراموش نمی کنیم، ولو این که او را تصویر- ممنوع کنند و کسی چهرۀ شکسته و رنج دیدۀ او را در تلویزیون و اینترنت نبیند. خاتمی متشکریم.

اما چه شد که من به یاد عبدالحسین نوائی افتادم؟ هفتۀ پیش علی دهباشی مراسمی برگزار کرد برای دوست عزیزم کامران فانی، در محل موقوفات محمود افشار. دهباشی بخشی از شمارۀ اخیر مجلۀ بخارا را هم به معرفی شخصیت و آثار فانی اختصاص داده و اظهار نظر دوستان را در بارۀ او چاپ کرده است. روی جلد مجله را هم به عکس فانی مزین کرده است. عبدالحسین نوائی باید زنده می شد و می دید که آن روزهای سخت و وحشتناک در بیابان بی کسی بر روشنفکران و دانشگاهیان ما گذشت و امروز طوری شده که عکس یکی از اهالی فرهنگ و علم و ادب، یکی از اعضاء فرهنگستان زبان و ادب پارسی، را روی جلد مجله می اندارند و برایش بزرگداشت می گیرند. بعد هم دوستان او دکتر محقق داماد و بهاءالدین خرمشاهی و پوری سلطانی و حسین معصومی و حسن انوشه در ستایش از او داد سخن می دهند. من هم در آن مجلس چند کلمه ای گفتم، اما بهترین حرفها را در بارۀ فانی داریوش شایگان زد. من تا کنون هیچ خطابه ای در بزرگداشت یک شخصیت فرهنگی به این خوبی و دقت و زیبائی نخوانده و نشنیده بودم. به خود شایگان هم گفتم. بعدا به دهباشی گفتم تو با خواندن نوشتۀ شایگان در ابتدای جلسه به سخنرانی دیگران ظلم کردی، چون بقیۀ سخنرانیها در جنب سخنان شایگان رنگ باخته می نمود.

باری، رویهمرفته شب خوبی بود و خاطرۀ خوشی به جا گذاشت، تا این که دیروز دهباشی مطلبی در تلگرام برایم گذاشت که جهاد دانشگاهی* در مورد فانی و شب بخارا و چند تن از خادمان فرهنگی کشور نوشته و همه را از دم متهم به انواع اتهامات نموده بودند، اتهاماتی که من شرم دارم آنها را در اینجا به قلم در بیاورم. من مطمئنم که گزارش ویژۀ خبرگزاری بسیج و رپورتاژ خبرگزاری جهاد دانشگاهی در بارۀ فانی رنگ و رو رفته تر و بی لعاب تر از آن است که تاثیری در فانی و شایگان و معصومی و خرمشاهی و محقق داماد و خود دهباشی بگذارد. چرا؟ برای این که دوران این حرفها گذشته. بعضی ها هنوز در توهمات گذشته زندگی می کنند و نمی خواهند ببنند که جامعه از آنها فاصله گرفته و آنها از ملت عقب افتاده اند و گرفتن روزنامه و باز کردن سایت در اینترنت و تأسیس هفته نامه و ماهنامه کمکی به برداشتن فاصله از میان آنها و جامعه نمی کند. بعضی ها همچنان خواب دوران الیت کشی و ترور شخصیتهای فرهنگی را می بینند.

من نمی دانم رئیس جهاد دانشگاهی امروز کیست و ایشان در چه سن و سالی هستند ولی به ایشان یاد آوری می کنم که حتی در عصر الیت کشی و ترور شخصیتهای فرهنگی هم جهاددانشگاهی اقدام به بی ابروکردن شخصیتهای دانشگاهی نمی کرد. وظیفۀ جهاد دانشگاهی این نبود و نیست.

اجازه بدهید مطلب امروزم را با خاطره ای از سال اول انقلاب ختم کنم. خاطره ای که کامران فانی در آن حضور دارد ولی جهاد دانشگاهی نه، چون جهاد دانشگاهی در آن زمان هنوز به وجود نیامده بود و ما در صدد بودیم که این نهادها را ( که درست هم نمی دانستیم چیست) تأسیس کنیم. در زمان نخست وزیری مرحوم بازرگان بود و گویا فرزند ایشان بود که ما را برای شرکت در جلسه ای در ساختمان نخست وزیری دعوت می کرد. دو یا سه بار این جلسات با شرکت تعدادی انگشت شمار از استادان دانشگاهها تشکیل شد. موضوع جلسات بحث در بارۀ بسیج نیروهای مردمی برای سازندگی کشور بود. هنوز کلمه “جهاد” در این مورد به کار نمی رفت و گویا در همان جلسه بود که آقای بازرگان این کلمه را به کار برد. کلمۀ “بسیج” هم به کار نمی رفت. من در انتهای جلسه پیشنهاد کردم که برای مطرح کردن این برنامه ها و تبادل نظر با استادان دیگر و گزارش کارها مجله ای هم تاسیس کنیم. پیشنهاد من مورد قبول واقع شد و من قرار شد که بروم و در این باره مطالعه کنم و بعد هم مقدمات اجرای کار را فراهم کنم. هنوز مرکز نشر دانشگاهی تأسیس نشده بود.

من همان روز عصر رفتم سراغ کامران فانی. منزل فانی نزدیک منزل من درخیابان فرورین بود و من بدون این که قبلا اطلاعی به فانی بدهم رفتم به خانه اش. فانی آمد دم در و من قضیه را به او گفتم. مثل همیشه اول همه چیز را تأیید کرد و گفت : «خیلی خوب کاری است. “موبیلیزیشن” مردم در این گونه موارد خیلی می تواند مؤثر باشد.» و بعد حدود نیم ساعت برایم از موبیلیزیشن مردمی در چند کشور دیگر گفت و گفت و گفت. من حیرت کرده بودم که فانی اصلا از موضوع آن جلسات و برنامه ها خبر نداشت و حتی از آمدن من هم خبر نداشت ولی طوری حرف می زد که انگار دو سه هفته است که در این باره مشغول مطالعه بوده است. من حتی نمی دانستم که به این کاری که می خواهیم بکنیم می گویند مبیلیزیشن و بسیج. باری، فانی حرفهایش را زد و قول داد که برای مجله ای که قرار بود برای بسیج و جهاد در بیاوریم مقاله بنویسد و یا ترجمه کند. من درست یادم نیست بعد از آن چه شد. یک بار جلسه در حضور خود مهندس بازرگان تشکیل شد و یادم هست که بازرگان به یکی از استادان که لفظ “انقلاب” را به کار برده بود سخت توپید. بازرگان از کلمه “انقلاب” هیچ خوشش نمی آمد. می گفت بگویید «نهضت» یا «سازندگی». از نظر او انقلاب مستلزم خرابی بود و او از خرابی هیچ خوشش نمی آمد. نمی دانم بعد از آن باز هم جلسه ای تشکیل شد یا نه. می دانم که بسیج و جهاد برای سازندگی و کشاورزی از جاهای دیگر سر در آوردند و همه هم از این که چنین نهاد هائی در کشور در حال شکل گرفتن بود خوشحال بودند و بودیم. آن روزها کسی به فکر بسیج تخریب شخصیتها نبود. یکی از این نهاد ها یکی دو شماره مجله هم گویا در آوردند ولی چون من در هیچ کدام از این برنامه ها شرکت نداشتم خبردقیقی ندارم . فانی هم می دانم شرکت نداشت. او عاشق کتاب بود و وقتی من می خواستم مرکز نشر دانشگاهی را راه بیاندازم او یکی از اولین کسانی بود که کمر همت بست و آستینهایش را بالا زد.

خدمتی که فانی به کتاب و نشر و کتابداری در این سی و پنج سال به کشور کرده است هیچ کس نکرده است. او به یقین یکی از افراد “الیت” کشور ما بوده است.

———————-
*توضیح: ظاهرا در اینجا در منبع انتشار اتهامات خطایی صورت گرفته است. منبع جایی به نام بسیج نیوز است که ایسنا را به عنوان خبرگزاری جهاد دانشگاهی متهم به طرفداری از کامران فانی و بزرگان دیگر کرده و لیستی از اتهامات را به او نسبت داده است. یکی از فعالان فرهنگی به راهک گفت که با این حساب، قضیه ربطی به جهاد دانشگاهی ندارد و، برعکس، جهاد دانشگاهی طرف بزرگان و روشنفکران ایران ایستاده است.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته