مهدی جامی
تذکره الاولیای معاصر نیمه دوم دفتر آینهخانه هویت ایرانی است و به معرفی چهرههای هویتسازی میپردازد که از ۱۲۵۰ تا ۱۳۵۰ شمسی به دنیا آمدهاند. پیشدرآمد این بخش را اینجا خواندید.
چهرههای برگزیده از زادگان دهه ۱۲۵۰ اینجا (از پیرنیا تا دهخدا)،
زادگان دهه ۱۲۶۰ در اینجا (از مصدق تا کسروی)،
زادگان دهه ۱۲۷۰ در اینجا (از جمالزاده تا خانبابا مشار)،
نیم اول دهه ۱۲۸۰ در اینجا (از خلیل ملکی تا قمرالملوک وزیری) و نیم دوم را در اینجا خواندید (از خالقی و شهریار تا مصاحب و طالقانی).
معرفی زادگان دهه ۱۲۹۰ هم در دو بخش ارائه شده که بخش اول را اینجا مییابید (از محمدتقی دانش پژوه تا محمدرضا پهلوی) و بخش دوم را اینجا (از عبدالرحیم جعفری تا احسان یارشاطر).
دهه ۱۳۰۰ دهه تغییرات مهمی در صحنه ایران و جهان است. فروپاشی عثمانی و انقراض سلسله قاجار از آن شمار است و در چند بخش ارائه شده است: بخش ۱ (از انجوی شیرازی تا محمد نخشب)؛ بخش ۲ اینجا (از جلال آل احمد تا احسان نراقی)؛ بخش ۳ اینجا (از هوشنگ ابتهاج تا امام موسی صدر) و بخش ۴ در اینجا (از داریوش فروهر تا محمدعلی فردین).
دهه ۱۳۱۰ نیز شاهد تولد چهرههای شاخصی در هویت معاصر است و در چند بخش منتشر خواهد شد. بخش اول آن را اینجا خواندید (از جلال ستاری تا فروغ فرخزاد) و بخش دوم اینجا (از اسماعیل فصیح تا لوریس چکناواریان) و بخش آخر در اینجا (از داریوش آشوری تا عباس کیارستمی). زادگان ۱۳۲۰ در دو بخش معرفی میشوند. بخش اول تقدیم میشود. نسخه پی.دی.اف این بخش در آکادمیا در دسترس است.
آینهخانه هویت ایرانی
تذکره الاولیای معاصر
قرن چهاردهم: کودتا، اشغال، انقلاب
زادگان دهه ۱۳۲۰ شمسی (۱۳۶۰ تا ۱۳۷۰ قمری /۱۹۴۱ تا ۱۹۵۰ میلادی)
دهه اشغال ایران
۱۳۲. ناصر تقوایی – زاده ۱۳۲۰ در آبادان
فیلمساز و کارگردان موج نو، سازنده سریال دایی جان ناپلئون
دهه ۴۰ یکی از بارورترین دورههای فکری و فرهنگی ایران است و نشانگر ظرفیت بزرگی که در ایران وجود داشته است؛ امروز هم بیشتر از آن دوران وجود دارد با این فرق که در آن دهه برای مدتی مدیران پیشرو بر سازمانهای فرهنگی مدیریت میکردند و امروز مدیران ضدفرهنگ عمدتا به مهار فرهنگ و فرهنگمداران مشغول اند. یکی از شاخصهای آن دوره و مدیریت آن ظهور نسلی از فیلمسازان برجسته ایران همچون ناصر تقوایی است. او مثل شماری دیگر از بزرگان فیلم و سینمای ایران -از کیارستمی تا امیر نادری- محصول فضایی تازه در فرهنگ روز و حمایت کانون پرورش فکری و تلویزیون ملی است که مدیران درجه یکی همچون فیروز شیروانلو و رضا قطبی داشتند. تقوایی میگوید آمادگی تلویزیون برای اجرای طرحهایی که میدادیم دلگرمکننده بود. ظرف چند روز طرح تصویب میشد و قطبی میگفت اگر فیلمتان پخش هم نشود مهم نیست. تولید که شد روزی پخش میشود.[۱] تقوایی با کمک تلویزیون بود که توانست ایدههای خود را عملی کند گرچه اولین فیلم بلندش نخستین قربانی سانسور هم شد: «آرامش در حضور دیگران» (۱۳۴۸) که تا چهار سال در توقیف ماند. این فیلم «در اوج آوازهگریهای مبتنی بر ورود به دروازه تمدن بزرگ، کژیهای سیستم را در بیانی پرطعنه به رخ میکشید».[۲]
تقوایی از آن گروه روشنفکران دهه ۴۰ است که از جنوب میآیند. خیلی زود در ۲۴ سالگی وارد کار سینما میشود با دستیاری ابراهیم گلستان در «خشت و آینه».[۳] ولی بیشتر خود را مدیون فرخ غفاری میبیند. از نظر سینمایی او را «پدرخوانده سینمای فرهنگی» ایران میداند. از نظر اداری هم غفاری نقش مهمی در زندگی تقوایی بازی کرد؛ یعنی از وقتی که معاون فرهنگی تلویزیون ملی دوره قطبی شد و جوانترها را به همکاری دعوت کرد.[۴] تقوایی آدمی است با اندیشه سیاسی و طبعا چپ بنا به گفتار مسلط روزگار ولی سیاسی به معنای حزبی نیست. عدالتخواه و آزادیخواه است.[۵] و فیلمهایش همواره بر بستری ساخته میشود که استعارههای سیاسی از آن قابل استنباط است.[۶] فیلمسازی است که با زبانی نو فیلم میسازد. قصهگویی بلد است. از بهترین دیالوگنویسان سینمای ایران است. و ساختن هر فیلمی برایش آفریدن یک اثر هنری است. ویژگیهای آثار او را باید مثل همینگوی -چنان که در جنوب ایران فهمیده میشد- دانست: ساده، بدون سوز و گداز، سرراست، متفاوت، سنت شکن، تابوشکن، بی طمطراق.[۷]
تقوایی گرچه پرکار نبوده یا زمانه با او یار نبوده اما هر چه ساخته از بهترینهای سینمای ایران است. از مستندهای درخشان اش مانند باد جن (۱۳۴۸) و اربعین (۱۳۴۹) تا فیلمهایی چون آرامش در حضور دیگران. ماندگارترین کارش پیش از انقلاب ساخت سریال دایی جان ناپلئون است (۱۳۵۵) و پس از انقلاب، ناخدا خورشید (۱۳۶۵) و ای ایران (۱۳۶۸). آثار او همگی با توجهی عمیق به مسائل اجتماعی ساخته شده و همراه است با تحلیلی از اوضاع و احوال سیاسی روز. میگوید نخستین فیلم سینمای ایران یعنی «حاجی آقا اکتور سینما» یکی از مدرنترین موضوعات را دستمایه فیلم کرده است؛ یعنی سرگردانی فیلمسازی برای ساخت فیلم خود. و این موضوعی است که همچنان دامنگیر سینما ست. تقوایی که یکی از سرسخت ترین مخالفان سانسور است می خواست یکبار دیگر حاجی آقا را بسازد.[۸] نساخت و نشد اما در تقریبا همه کارهای خود نکتههایی را در مخالفت با سیاستهای فرهنگی گنجانده است از نخستین کارش تا کاغذ بی خط (۱۳۸۰).
او معتقد است در جامعه سانسورزده بسیاری از چیزها را باید با نگفتن یا گفتن در لابلای سطور مطرح کرد. اما در سالهای اخیر سه کارش ناتمام ماند. یعنی همان شیوه بیان را هم برنتابیدند. بنابرین خود را «آدم زیادی» توصیف میکند.[۹] او را سیاسیترین فیلمساز تاریخ سینمای ایران میدانند.[۱۰] فیلم او با عنوان «ای ایران» حتی از جشنواره فجر کنار گذاشته شد.[۱۱] منتقدان هم به آن روی خوش نشان ندادند در حالی که هیچ از فیلمهای دیگر تقوایی کم ندارد. شاید مشکل پرداختن او به سرود ای ایران است و تصویری که از انقلاب میدهد. یا تصویری میدهد که خلاف انتظار است و جشنواره پسند نیست. «مشکل “ای ایران” همانند مشکل “هامون” مهرجویی است. اگر این فیلمها جشنواره پسند نیستند نباشند؛ مهم این است که میتوانند با مردم در همین محدوده فرهنگی ایران ارتباط برقرار کنند.»[۱۲]
تقوایی یکی از بهترین روایتگران سینمای ایران است و از دنیای ادبیات به سینما آمده است. میگوید ایرانیها دوستدار روایت اند و با فیلمهایی که قصه نداشته باشد ارتباط برقرار نمیکنند و این به خاطر تعلق خاطر آنها به ادبیات است.[۱۳] او در «آرامش در حضور دیگران» کاری از ساعدی را اساس قرار میدهد و در «دایی جان» کاری از پزشکزاد را و در «ناخدا خورشید» قصه را بر اساس کاری از همینگوی مینویسد. نماینده نسلی از فیلمسازان ایران است که با فیلم خود کتاب مینویسند. فیلم برای او اثری است که عقاید مولف خود یا جهانبینی او را بیان میکند. بنابرین ابزار بیان روشنفکرانه است. روشنفکرانی که به جای شعر و ترانه و داستان فیلم میسازند. او به همراه کیمیایی و مهرجویی آغاز کنندگان موج نو در سینمای ایران بودند گرچه وجه روشنفکرانه موج نو در کار تقوایی بیشتر از آنها ست.[۱۴] ایده بازگشت به خویشتن و تکیه بر سنتهای خودی وارد فیلم های تقوایی هم شده است چنانکه در آرامش در حضور دیگران. ایده ای که آل احمد مبلغ آن بود و ساعدی و تقوایی از دوستان او بودند.[۱۵]
دایی جان ناپلئون (۱۳۵۵) شاید پربیننده ترین سریال فارسی زبان باشد گرچه بعد از انقلاب به طور رسمی نمایش داده نشد. و طبعا آنچه پزشکزاد نوشته است و آنچه تقوایی ساخته با هم کمک کرده تا این سریال به یک رسانه هویتی عامهپسند و در عین حال مورد قبول نخبگان تبدیل شود. این سریال جمع بزرگان تئاتر و سینمای ایران است و به نوعی بزرگداشت آنان و یادآور تاریخ تئاتر در ایران. در واقع از میان بزرگان علی نصیریان و عزت الله انتظامی در سریال حضور ندارند که اصولا قرار بوده دو نقش اصلی سریال را بازی کنند اما در دقایق آخر به خاطر درگیری در فیلمهای دیگر منصرف میشوند. تقوایی به سراغ نصرت کریمی میرود که خود خاک صحنه خورده و از باسوادترین بازیگران و کارگردانهای ایرانی است و به کمک او ست که قدیمیهای تئاتر به این سریال راه مییابند و به توفیق آن مدد میرسانند.[۱۶] ایرج پزشکزاد (زاده ۱۳۰۶) نیز از بهترین الگوهای داستاننویسی و سیاست و نقد عامهپسند است و تداوم سنت گفتگو با زبان عامه از دهخدا به بعد.[۱۷] او جایی قرار گرفته بود که میتوانست هم اشراف را بشناسد و هم به عامه مردم تماس داشته باشد. تقوایی همسو با نگاه نویسنده اثر «ناموزونیهای جامعه ایران را با نگاهی مدرن مورد ریشخند قرار میدهد».[۱۸] در زیر ظاهر شوخ و موقعیتهای مضحک ماجراهای خانواده اشرافی دایی جان، «بیریشه بودن، توخالی و پوشالی بودن این اشرافیت» آشکار میشود و از آنجا که پزشکزاد کارمند وزارت خارجه بود و گفته است بسیاری شخصیتها و حادثههای داستان در زندگی خودش ما به ازای واقعی داشته باید آن را «افشاگری و به تعبیری عصیان علیه طبقه خود نیز ارزیابی» کرد.[۱۹] از این زاویه که نگاه کنیم داستان انقلاب را هم میبینیم: عصیان علیه طبقه خود. کسانی انقلاب کردند که روشنفکر بودند و همزمان منتقد عمیق وضعیت خود و جامعه خود. گرچه با انقلاب از صحنه حذف شدند.
۱۳۳. محمود دعایی – زاده ۱۳۲۰ در یزد
سیاستمدار اخلاقی، مبارز ضد شاه، سفیر و نماینده مجلس؛ مدیر روزنامه اطلاعات بعد از انقلاب
دعایی در سیاست رفتاری عقلانی و اخلاقی داشت و از انگشت شمار روحانیونی است که در عمل توانست حضور همگانی در آغاز انقلاب را در چارچوب رسانه خود و ارتباطاتش حفظ کند. او از زیّ طلبگی و مردمی خود در طول چهار دهه پس از انقلاب خارج نشد. رسانهاش بر خلاف مشی سانسور سیاسی رفتار میکرد و از این جهت بسیاری از مغضوبین انقلاب یا شخصیتهایی که در جای دیگر راه نداشتند در اطلاعات نوشتند یا نامه و گلایه و شکایت آنها در آن مطرح شد. برای نمونه، محمدامین ریاحی که از استادان برجسته ادب فارسی است به دلیل اینکه خدمت در کابینه بختیار را پذیرفته بود (به عنوان وزیر آموزش و پرورش) هدف آزارهای بسیار قرار گرفت. از جمله یادداشتی در اطلاعات که به او حمله کرده بود. اما وقتی ریاحی پاسخ داد برخلاف انتظارش اطلاعات آن را نشر کرد. و همین سبب دوستی او و دعایی شد و دعایی در احقاق حق او چند سال دوندگی کرد تا بتواند حقوق بازنشستگی ریاحی را برقرار کند و کمبود آن را از حساب روزنامه، جوانمردانه و با گشاده دستی، بر اساس حق تالیف مطالبی که از او نشر کرده پرداخت.[۲۰]
دعایی اصرار داشت که احترام خود را به طیف رنگارنگ اهل انقلاب وقتی که آنها از دنیا میروند نشان دهد. این است که بر پیکر بسیاری از ایشان نماز گزارد. نمونه برجسته آن وقتی بود که ادیب برومند از رهبران جبهه ملی درگذشت. دعایی بر پیکر او نماز خواند در حالی که تابوت او در پرچم قدیم ایران یعنی پرچم شیروخورشید پوشیده بود. اطلاعات از این بابت کاملا ممتاز است از دیگر رسانههای رسمی و نیمهرسمی بعد از انقلاب. حرمت شریعتی و بازرگان را نگه میداشت. و حرمت مصدق را نیز. «اجازه نمیدادیم که حرمت و اعتبار و حیثیت شخصیتی کسانی که به هر حال به هر دلیلی نقشی در این زمینه و جامعه داشتند، نادیده گرفته شود. ما اجازه نمیدادیم که در اطلاعات به مرحوم مصدق بیحرمتی و جسارت شود چون به هر حال در مقطعی مصدق در جهت استقلال و ایفای حق کشور، مبارزه با استعمار نقش ایفا کرده، و مظلومی بوده که رژیم وابسته و دیکتاتور دستنشاندهای به او ستم کرد.»[۲۱]
با این مشی، رفتار دعایی با شخصیتهای منتقد بعد از انقلاب هم روشن بود. اطلاعات گاه تنها منبر رسانهای بعضی از شخصیتهای مذهبی بود که با سیاست رسمی آشکارا زاویه داشتند. نمونه آن محمدرضا حکیمی است که هر چه در مطبوعات نوشت در اطلاعات بود. برخی مباحث استراتژیک بعد از انقلاب هم نخست در آنجا مطرح شد مثل سرمقاله «مذاکره مستقیم» که مهاجرانی نوشت. گرچه نتوانست تاثیر قابل توجهی بر سیاست رسمی بگذارد. نشریات جانبی اطلاعات را هم بنگریم میتوان گفت اطلاعات سیاسی-اقتصادی واقعا در یک دوره بهترین مقالات اندیشه سیاسی را نشر کرد و شماری از بهترین دانشوران با آن همکاری داشتند و موثر هم بود.
دعایی و محمد خاتمی هر دو یزدی هستند. دعایی او را کاکا (برادر) صدا میکرد و از کسانی بود که پیشنهاد نامزدی ریاست جمهوری به او داد.[۲۲] چه بسا بتوان گفت رواداری را از فرهنگ شهر خود آموختند و آن را در عرصه سیاست ایران به عنوان بهترین نمونه محافظهکاری سیاسی ادامه دادند؛ گرچه هر دو اصلاح طلب نامیده میشوند. اما اصلاح طلبی ایشان هم محافظهکارانه بود. مردان خردمندی که به قول بیهقی «آهسته» و خویشتندار بودند و از تندروی پرهیز داشتند. به قول محمود فتوحی: «سید محمود دعایی را “دقیقهای” عطا کرده بودند که جامعه ایران هر روز بدان محتاجتر میشود و جمهوری اسلامی از آن سخت بیبهره است. آن دقیقه، صلح کل بود و وسعت مشرب که ترجمانش در سخن حضرت حافظ این است: آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا. …ایران باید “سلوک محمود” او را تکثیر کند، به دشمنتراشان بیاموزد که صراط مستقیم و طریق محمود، راه جوانمردان است نه راه انقلابینمایان که خلق را به تیغ میزنند و از قطار اجتماع بیرون میرانند. مشی دعایی، مشی ایرانشهری است، مشی بوسعید و بوالحسن و عطار و سنایی؛ مشی حافظ و مولوی و سعدی است. شیوه خواجه نصیر و امیر کبیر، روش فروغ و سپهری و شجریان. ایران فرهنگی با شیوۀ این فرزانگان، سنگلاخ تاریخ را درنوردیده و دوام آورده است نه با روش متحجران متعصب دشمنتراش. فرزانگان و آزادگان ایران، اهل مروت بودند ولی انقلابیگری و چپگروی معاصر، عداوت و تفرقهافکنی را به جای مروت نشاند.»[۲۳]
۱۳۴. مسعود کیمیایی – زاده ۱۳۲۰ در تهران
کارگردان سینمای معترض و راوی قصههای مردم حاشیهنشین
کیمیایی فیلمسازی خودساخته است از جنوب شهر تهران. در محله زادگاه او، نواب صفوی هم زندگی میکرد. «از تحصیلکردهها نیست. کلاس سینمایی ندیده زبان خارجهای هم بلد نیست.»[۲۴] اما تضادهای جامعه خود را که در دهه ۴۰ اوج گرفته بود بخوبی میشناسد و چون جنوب شهر و مردم عادی را خیلی خوب میشناسد به نوعی پیامآور نارضایتی آنها و پیشگویی یک انقلاب است که قرار است ده سال بعد از ساختن فیلم مهم او «قیصر» اتفاق بیفتد. «کیمیایی فیلمسازی است که در غالب فیلمهای خود آرمان سیاسی-اجتماعی روشنی را بروز داده است.» و به همین دلیل، کار کیمیایی را «نمیتوان جدا از شرایط عینی جامعه بررسی کرد».[۲۵] او فیلمسازی است که در دورهای که شبهفرهنگ فرنگی به بوی نفت همه جا را پر کرده تلاش میکند حتی الامکان وفادار به خود بماند و سمت اعتراض و مبارزه را دنبال کند.[۲۶]
کیمیایی اولین فیلمساز مطرحی است که سینمای معترض را شکل میدهد. اعتراضی که در اصل اجتماعی است. اعتراضی به از دست رفتن موقعیت مردم عادی و جنوب شهری که در توسعه سریع کشور عقب ماندهاند و هیچ جوری نمیتوانند خود را بالا بکشند. با اینهمه، کیمیایی درست نمونه کسانی است که خود را بالا کشیدهاند اما خاستگاه اجتماعی خود را فراموش نکردهاند.
برخی معتقدند که سینمای حرفهای پس از فیلم قیصر به وجود آمد. آنچه مسلم است با این فیلم سینمای هنری با سینمای تجاری گره خورد و روشن شد که میتوان فیلمی با روایت خوب و محکم و بازی و موسیقی درست ساخت که مخاطب سینماشناس و سینمابرو هر دو با آن ارتباط برقرار کنند.
قیصر هم در تاریخ سینمای ایران و تحول سینما موثر افتاد و هم در ثبت نوعی ادبیات مقاومت در مقابل فرنگی مآبی و توسعه سریع با پشت سر گذاشتن تودههای مردم یا تبدیل آنها به پیچ و مهره این توسعه شتابناک. «قیصریها مردمانی معتقد به سنت و فرهنگ خود، پایبند دین و آئین خود و دلبسته شرافت و حیثیت خویش اند. غرور ذاتی به خود، به تمامی آنچه عنصر خودی نامیده میشود مشخصه آنها ست.»[۲۷] قهرمانان کیمیایی با نپذیرفتن شبهفرهنگ غالب گاه با آن درگیر میشوند، گاه به وسوسه آن تن میدهند ولی همیشه به عرف و آیین خود که قواعد لوطیگری و جوانمردی بر آن حاکم است باز میگردند. حتی اگر مثل فیلم «بلوچ» دیگر کسی در آن آبادی که محل زندگی او بوده نمانده باشد. قیصر موجی از فیلمهای کلاه مخملی را پس از خود به راه انداخت اما به قول خود کیمیایی این زمینه اجتماعی را «به نوعی به تاراج بردند. تبدیلش کردند به یک طبقه به درد نخور، حاشیهنشین مزاحم. نه حاشیهنشین معترض و طلبکار».[۲۸]
مضمون مقاومت و اعتراض در کارهای کیمیایی بعد از قیصر هم با امضای خاص او ادامه یافت: در رضا موتوری (۱۳۴۹)، در بلوچ (۱۳۵۱)، در خاک (۱۳۵۲) و به طور خاص در گوزنها (۱۳۵۳) «یکی از سیاسی ترین فیلمهای سینمای» ایران که دستگاه سانسور آن را مدتی هم توقیف کرد[۲۹] و به شکل عریان در سفر سنگ (۱۳۵۶) که درست در مقدمه انقلاب ساخته شد. در این میانه، خود کیمیایی هم تحول پیدا کرد و از فردگرایی قیصر به جمعگرایی سفر سنگ رسید.[۳۰] کیمیایی که شیفته ادبیات است[۳۱] و در فیلم خاک و داش آکل (۱۳۵۰) به کار دولت آبادی و هدایت توجه داشته، تمثیلی بودن را هم از ادبیات معاصر آموخته و آن را بخوبی در آثار خود به کار گرفته است. از این لحاظ فیلمهای او از قیصر و رضا موتوری تا سفر سنگ جنبه تمثیلی و استعاری هم دارند -چنانکه نام فیلم گوزنها- ولی در سفر سنگ این تمثیل به درجه اعلا میرسد.
کیمیایی شاهد زوال هویت اجتماعی جنوب شهر بود که به نوعی زوال هویت مردمی با علایق سنتی خود را در سراسر ایران نشان میدهد. موضوعی که در فیلم بلوچ او به طور خاص در تضاد زندگی و هویت و فرهنگ بین گوشهای تک افتاده از کشور و شبهفرهنگ تهران نشان داده میشود. شبهفرهنگی که در فیلم با استعاره تجاوز به مساله محوری تبدیل میشود. تجاوزی که نهایتا در فیلم «سفر سنگ» به تخریب خانه سفید (یا کاخ سفید) ارباب میرسد.
۱۳۵. شهلا لاهیجی – زاده ۱۳۲۰ در تهران
مدیر انتشارات روشنگران و پژوهشگر مطالعات زنان
مهمترین اثر تحقیقی معاصر به فارسی درباره زنان اثری است از شهلا لاهیجی و مهرانگیز کار که قرار است یک مجموعه سه جلدی باشد: شناخت هویت زن ایرانی (۱۳۷۱). جلد اول آن دوران پیشاتاریخ را در بر میگیرد و جلد دوم که لاهیجی به تنهایی آن را تالیف کرده تا پایان ساسانی را گزارش میکند.
لاهیجی یکی از پیگیرترین پژوهشگران مطالعات زنان در ایران است که آهسته و پیوسته و در روزگاری که زنان با موانع اجتماعی و سیاسی فراوانی روبرو بودهاند به کار انتشار تحقیقاتی در باره هویت زن ایرانی پرداخته است. این تحقیقات هم ترجمهها و تالیفات خود او ست و هم شمار برگزیدهای از نویسندگان که مساله زن و هویت زنانه در آثار آنها شاخص است. به همین دلیل، او هم آثار بهرام بیضایی را در انتشارات خود یعنی «روشنگران» (تاسیس ۱۳۶۳) نشر کرده است و هم درباره وجه زنانه در این آثار مستقلا جستارهایی منتشر کرده است.
لاهیجی برای شناخت هویت زنانه و در واقع سنت و فرهنگ ایرانی از عهد باستان شروع میکند و این به او کمک میکند تا نشان دهد چگونه سنتها و آیینهای امروزی ریشههای باستانی دارند و با فرهنگ سینه به سینه و به کمک تکرار در قصهها و اجرای مناسک باقی مانده اند هر چند که در طول زمان با عناصر متغیر فرهنگی آمیخته شده باشند.
در دیدگاه او، قدیمترین وجه تمدن منطقه ما با مادرمحوری همراه است و بتدریج این شهربانوهای میرا به ایزدبانوهای نامیرا تغییر چهره دادهاند؛ امری که نشانههایی از آن در شاهنامه فردوسی باقی مانده است.[۳۲] به این ترتیب، از قدیمترین زمان سنت را عمدتا زنان حفظ میکردهاند خاصه اگر با قصه و سفره و خوراک و کشت دانهها و خشکبار و امثال آن همراه بوده است. زیرا این زنان بودهاند که در سفرهچینی مناسک و آیینها و نقل افسانههای هر یک از این مناسک نقش اصلی داشتهاند.[۳۳] با اینهمه، زنان برای استقلال و همپایی با مردان نیازمند حضور اجتماعی و بخصوص حق رای و کار و ناچار مهارتآموزی بودهاند. چیزی که اگرچه در قالب کارگران زن ماهر روزگاری در عهد هخامنشی مثلا وجود داشته است[۳۴] اما موقعیتی است که بتدریج از زنان سلب شده و جوامع معاصر دوباره با دشواری به آن تن دادهاند. در ایران امروز هنوز هم دیدگاه رسمی بر خانهنشینی زنان تاکید میکند.
او با ترجمه کتاب زن در جستجوی رهایی (۱۳۶۷) تاریخ فراز و فرود کار زنان و نقش ایشان در سیاست را در غرب به نمونه آلمان نشان میدهد. «کار» او در انتشارات روشنگران نمونه خوبی است از آنچه زنی پیشگام میتواند برای تاثیرگذاری در جامعه خود انجام دهد. او که در محیط مردانه و حتی زنستیز صنعت نشر[۳۵] از نخستین ناشران زن ایران بود، هدف خود را نیز «انتشار کتابهایی راجع به زنان، به دست زنان، و برای زنان بر پایه واقعیتها و حقیقتها آن گونه که هست و آن گونه که باید باشد» قرار داده است.[۳۶]
درک لاهیجی، که توانست با سماجت و کاردانی نشان دهد نشر کاری مختص مردان نیست، از موقعیت امروز زنان ایران بسیار روشن است. معتقد است تحول زنان در جامعه ایرانی خیلی سادهتر از آن چیزی است که در اروپا اتفاق افتاد. برای نمونه، روزگاری در اروپا اگر زنی میخواست داستان بنویسد باید پشت نامی مردانه پنهان میشد اما اولین رماننویس زن ایرانی یعنی سیمین دانشور نه تنها از این بابت با مشکلی در جامعه خود روبرو نیست که وقتی مینویسد اثرش پرخواننده هم میشود.[۳۷] در نزدیک چهل سالی که از فعالیتهای لاهیجی و زنان همفکر او در جامعه ما میگذرد زنان گامهای بلندی به پیش برداشته اند و گرچه در آغاز چه بسا به نظر میرسیده به مسائل خود اعتنای چندانی ندارند،[۳۸] اما در بیشتر شئون اجتماعی با وجود همه کاستیها و موانع حضور پیدا کردهاند. آنچه او در آن سالها از قدرت بالقوه زنان میدید یا آرزو میکرد امروز به میزان زیادی به فعلیت رسیده است. نیروی اجتماعی زنان ایران امروز به اندازهای است که بسیاری آینده ایران را به دست زنان میبینند.
۱۳۶. میرحسین موسوی – زاده ۱۳۲۰ در خامنه
قهرمان جنبش سبز
جنبش سبز والاترین دستاورد میرحسین موسوی بود. اگر جنبش سبز نبود او را شخصیتی روشنفکر میدانستیم که در سختترین سالهای انقلاب و جنگ توانست با پاکدستی (و رویکردی سوسیالیستی) در مقام نخست وزیر به مدیریت کشور بپردازد که البته دستاورد ارجمندی بود. زیرا بسیاری از مقامات انقلاب نهایتا به فساد و رفتار ضدمردمی و نوکیسگی تن دادند. اما میرحسین نمونه سیاستی اخلاقی بود که بهترین ثمره خود را در جنبش سبز و در مقابل اراده ولایت برای حذف مردم و رای ایشان نشان داد.
او همانی است که میگوید و میبینید. این مهمترین خصلت یک سیاستمدار با اخلاق است. این فریبکاری که بر سیاست ایران چیره شده است در او نیست. حضور او در انتخابات و حرفهای او شلاقی بود بر گرده سیاست در ایران که فربه از فریب است.[۳۹] او خود را حافظ و میراثدار معنویت انقلاب میدانست:
«اگر برای حکمرانی مبتنی بر دین تنها یک رسالت وجود داشته باشد آن این است که زمینه را برای زندگی توأم با ایمان آمادهتر کند. پس چرا فاصله جامعه ما با زندگی ایمانی روزبهروز بیشتر میشود؟ این فاصله میراث انقلاب نیست. در تابستان گرم ۵۸، چه بسیار بودند کسانی که برای نخستین بار رمضان را روزه گرفتند و از این تجربه خود لذت بردند؛ میراث انقلاب ما این بود. میراث انقلاب ما معنویتی بود که در دوران دفاع مقدس جامعه را فرا گرفت. میراث انقلاب ما پرورش روحهای بزرگ و اخلاصهای مثالزدنی بود. انقلاب ما نشان داد میتواند نورانیتی را که جامعه تشنه آن است تأمین کند. آخر یک بار هم که شده میراثی را که از امام خود تحویل گرفتیم با ایران امروز مقایسه کنیم؛ جامعهای سودازده که در آن تحجر دولتسازی میکند؛ جامعهای تقلبزده، دروغزده.»[۴۰]
جهان میرحسین جهان نسل جدید و آسیبدیده از انقلاب است. جهانی که جنتیها و مصباحها و حسینیانها و امام جمعههای دولتی را به دون کیشوت تبدیل کرده و به موزه سپرده است. جهانی که بنلادنها و ملاعمرها را مخلوع و آواره و بی کشور کرده است. جهانی که پیشگامان پرولتاریاگراییاش هم دیگر به ترک آن ادعاها گفتهاند.
میرحسین موسوی گرچه در سالهای دشوار جنگ ایران و عراق نخست وزیر کشور بود و اعتباری کسب کرده بود اما بیست سال پس از پایان جنگ را به سکوت و کنارهگیری از سیاست گذراند و به کارهای هنری مشغول بود و فرهنگستان هنر به ریاست او اداره میشد (از ۱۳۷۷). اما از سال ۱۳۸۸ که نامزد ریاست جمهوری شد و در برابر تقلب نظام برای تداوم ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد ایستادگی کرد به چهرهای ماندگار در سیاست ایران بدل شد و هویتی را رقم زد که با نام جنبش سبز شناخته میشود.
جنبش سبز مدنیترین و مدرنترین و فراگیرترین جنبش اعتراضی ایرانیان در دوره معاصر است و پس از دوره اصلاحات که تمرین شهروندی و شفافیت و درک حقوق مدنی بود به نماد عالی شهروندیگری ایرانی تبدیل شد. در هیچ دورهای از تاریخ سیاسی ایران جنبشی به انگیزه احقاق حق رای و پاسداری از آن مانند جنبش سبز شکل نگرفته است. به همین اعتبار، رهبری آن نیز از خصایص مدنی و مدرن بسیاری برخوردار است.
«رای من کو؟» دقیقترین شعار ممکن در مقابل سیاست مزورانه و ضدانسانی اصحاب ضدرای است. سیاستی که ایران را به گولاک اصحاب رای تبدیل کرده است. رای من کو؟ یعنی اجازه نمیدهم مرا حذف کنی. من شهروندی صاحب رای هستم. رای مرا نمیتوان به نیابت یا جعل و فریب نوشت و صندوق صندوق پر کرد. رای من محترم است. تک تک رایهای ما حرمت دارد. مثل اثر انگشت ما تک است و بی همتا. این رایها نماینده انتخاب ما هستند. نمیتوانی در آنها دست ببری. نمیتوانی به دلخواه آنها را کم و زیاد کنی. من پای رای ام ایستادهام. رای ام را دنبال میکنم. زیرا من هستم که با رای ام جامعه را جهت میدهم و مدیریت میکنم.[۴۱]
ملت موسوی ما ملت دیگری است. این همان ملت رو به رشد و شهرنشین است که در تمام قرن گذشته در حال گسترش توان خود و ریشه یافتن در زندگی مدنی ما بوده است. این همان ملتی است که بخش بزرگی از آن نتوانست ستم پرولتاریاگرایی ضدرای و ضدشهروند را تحمل کند و تن به مهاجرت داد یا در وطن گوشهنشین شد.
اکنون گویی دو مردم و دو ملت داریم که هر دو ایرانی اند و حق دارند در جامعه و سیاست دخل داشته باشند اما یکی حاضر است دیگری را بپذیرد و دیگری تنها جا را برای خود میخواهد. ملت احمدی-ولایی به رای اعتقاد ندارد و برایش مصلحتی که ولی فقیه و شاه و رهبر و آقا و مرشد و بابا و کدخدا تشخیص میدهد اولی است. اما برای ملت موسوی-سبز هیچ مصلحتی بالاتر از رای نیست. هیچ چیزی برتر از فرد شهروند نیست.[۴۲]
تفکر سلطان-رعیت به همت موسوی و پافشاری او در سال ۸۸ شکسته شد و شکست خورد و از آن زمان سلطان ولایت کینه این شکست را به دل گرفته است. اسم اعظم همه رفتارهای خامنه ای-احمدی نژادی همین رعیتپروری و مقابله با شهروند و شهروندمداری است.[۴۳] و اسم اعظم دوران نو ملت ایران بازگشت به سیاست طبیعی است. به سیاستی که رای و رضایت در آن اصل است. به دولتی که آرمان جنبش سبز بود؛ دولتی برآمده از رای مردم و کارگزار حاکمیت ملی. دولتی بدون فریب و تحمیل و استصواب. دولتی که در آن رهبر قانون نیست. قانون رهبر است. قانونی که در حصر است. رهبری که مانند ملت خود در حصر است. جنبش سبز درخت همیشه بهار شهروندی ایرانیان است. اگر در آوار زمستان مانده باشد بهار در راه است. از این رو، میرحسین تمثال آینده ایران -این موجود آسمانی[۴۴]– و شهروند ایرانی است و بعد از محمد مصدق رهبر دیگری مانند او نتوانسته است به تمثال آینده ایران تبدیل شود.
۱۳۷. حسین امانت – ۱۳۲۱ در کاشان
طراح و معمار نماد شهر تهران (شهیاد / آزادی)
مهمترین اثر هویتساز امانت برج شهیاد (بعدا با اسم بامسماتر آزادی) است. این اثر که از شمار آخرین کارهای معماری عصر پهلوی است از یک زاویه، پیکرینه شده هویتی است که تا دهه ۵۰ شمسی ایران و ایرانی به آن دست یافته بود -ترکیبی از رواق و طاق و برج یا ترکیب سنت معماری با روایت مدرن. نه یک کار تماما مدرن به سبک برج های اروپایی است که بعدا نمونهاش در تهران برج میلاد شد و نه طبعا یکراست سنتی است. ذهن خلاق معمار با بهترین دریافت از نشانهها و مشخصههای معماری سنتی پدیدهای مدرن ساخته است. بهترین تعبیری که اصولا میتوان از مدرن به دست داد: ادامه سنت به شیوهای نو.
در نیمه شهریور ۱۳۴۵ آگهی مسابقه برای طرح ساختمان این برج در مطبوعات منتشر شد.[۴۵] در آن زمان امانت ۲۴ سال داشت و تازه از دانشکده معماری بیرون آمده بود و از شاگردان مهندس سیحون بود. طرحها باید تا آبان همان سال ارائه میشد. طرح او جامعیت فوقالعاده ای داشت و برنده شد. «وقتی که مسابقه بنای آزادی گذاشته شد، منظور فقط یک برج بود که یادآور تاریخ ایران و تاریخ شاهنشاهی و در حقیقت سلسلههای مختلف ایران باشد. من این را فرصتی دیدم که عظمت تمدن ایران را نشان بدهم.»[۴۶]
او برای چنین کاری اصول معماری باستانی و سنتی ایران را یکجا به کار گرفت. «در این بنا، قوس اصلی وسط برج، نمادی از طاق کسری مربوط به دوره پیش از اسلام (دوره ساسانی) است و قوس بالایی که یک قوس شکسته است از دوران بعد از اسلام و نفوذ اسلام در ایران حرف میزند. رسمیسازیهایی که بین این دو قوس را پر میکند، خیلی ایرانی است و من آن را از گنبد مساجد ایران الهام گرفتهام.»[۴۷]
کارهای دیگر او نیز از چنین بینشی حکایت دارد. یعنی «ساختمان میراث فرهنگی، مدرسه بازرگانی دانشگاه تهران، سفارت ایران در پکن» که در آنها نشان میدهد «چه طور عوامل اقلیم، ناحیه، فرهنگ و سنت میتواند در ایجاد فضاهای معماری تعیین کننده باشد». چنین بینشی به بنا شخصیت میدهد. او در انتقاد از معماری متداول میگوید: «معماری دنیا، الان یک حالت بیشخصیت دارد. یعنی شما در هر جای دنیا ساختمانی میبینید میتواند این ساختمان درهر جای دیگری هم باشد. یعنی بیجایی و بیارتباطی با محل. یعنی ساختمانی که شما در پکن میسازید، مثل همان ساختمانی است که در پاریس میسازید. این را الان به صورت یک بیماری در طراحی میبینند.» به نظر او، «این خیلی کار مهم و صحیحی است که انسان به ریشههای خودش برگردد؛ به ریشههای تاریخی، فرهنگی و اقلیمی خودش.»[۴۸] او در طرح خود به معماری باغ ایرانی نیز توجه داشت.[۴۹] آزادی نه تنها در نمای بیرونی بلکه در نماهای داخلی هم اصول معماری اقلیممحور را رعایت کرده است.
در مهر ۱۳۵۰ در پایان جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی این بنا با حضور شماری از رهبران دنیا که در جشنها شرکت داشتند افتتاح شد[۵۰] و بخش موزه زیرزمینی در سالهای بعد به مجموعه فرهنگی بنا اضافه شد.[۵۱] تقدیر چنین بود که این برج شاهانه بزودی محل اجتماعات عظیم انقلابی شود و برج آزادی نام گیرد.
۱۳۸. کاظم موسوی بجنوردی – زاده ۱۳۲۱ در نجف
انقلابی و رویاپرداز و بنیانگذار مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی
سید کاظم بجنوردی از رادیکالیسم به رواداری رسید. حزب ملل اسلامی او مشی مبارزه مسلحانه داشت و حتی الگویی برای چریکهای فدایی بود.[۵۲] اما در دوران انقلاب که نخبگان رانده و پراکنده شده بودند، سنت خواجه نصیر طوسی را در برپا داشتن رصدخانه مراغه پس از مغول اتخاذ کرد و بزرگان دانش و پژوهش را دور مرکزی که برای تالیف دایرهالمعارف تاسیس کرده بود گردآورد؛ مرکزی که مظهر سازگاری گرایشهای متفاوت برای یک هدف مشترک است. در آن روزگار آشوب، مرکز نشر دانشگاهی و مرکز دایرهالمعارف و یک دو نهاد دیگر از پناهگاههای اهل تحقیق بودند.
بجنوردی از رادیکالیسم اسلامی که متاثر از فضای دهه بیست و دوران اشغال ایران بود شروع کرد و دورهای طولانی را در جوانی در زندان گذراند. اما بعد از آزادی و انقلاب از سیاست کناره گرفت و خود را وقف فرهنگ و تمدن ایران و اسلام کرد. پشتکاری حیرتانگیز دارد و، در واقع، از خارپشتهای فرهنگ معاصر ایران است و توان و اراده و بخت آن را داشته است که در چهل سال اخیر یک کار را به طور مداوم پیگیری کند و آن را گسترش دهد. او ضمن آنکه از خانوادهای متدین و اهل علم و فقه میآید، بازترین دید را نسبت به دانشوران ایرانی دارد و در دعوت از دانشوران به گرایشهای عقیدتی و سیاسی آنها بی اعتنا ست و صرفا به تواناییهای علمی ایشان توجه میکند. بجنوردی نمونه مدیر آرمانی امروز و آینده ایران است. به دلیل چنین گرایشی موقعیت او در دولتهای نوگرا و اصلاحطلب بهتر از موقعیتش در دولتهای ضداصلاحات است.
مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی (تاسیس ۱۳۶۲) دست در کار تالیف بزرگترین دایرهالمعارف فارسی است که از قرار بیش از ۴۰ جلد خواهد بود (تازهترین جلد انتشار یافته جلد بیست و پنجم آن است: رسالهالطیر-رهی معیری، ۱۴۰۲). نفس چنین کاری خود نشانه مثبتی از تحولات فرهنگی ناشی از انقلاب است. هیچ اثر دایرهالمعارفی در دوره معاصر تا پیش از انقلاب در ایران تکمیل نشد مگر لغتنامه دهخدا که در واقع پایهاش بر گفتمان حفاظت از زبان فارسی بود. در واقع، اگر گفتمان پاسداری از زبان فارسی نبود لغتنامه هم به نتیجه نمیرسید. اما به نتیجه رسیدن آن نشانه قوام آن گفتمان است که پایه و مایه سازمان و تشکیلات و گردآوردن همتها برای به انجام رساندن آن بود. به نتیجه نرسیدن دیگر دایرهالمعارفها نیز نشانه آنکه زمینه اجتماعی و فرهنگی مناسبی هنوز برای آنها وجود نداشت و ناچار در میانه راه متوقف میشدند.[۵۳]
بعد از انقلاب موجی از دایرهالمعارفنویسی به راه افتاد و انواع دایرهالمعارفها طراحی شدند و بسیاری از آنها به نتیجه رسیدند. زمانه دیگر شده بود و شناخت خود و فرهنگ خودی بر قلوب و اذهان چیرگی یافته بود، فرهنگ کتاب و کتابخوانی به درجه اعلا رسیده بود و تمنای تبویب و تنظیم تاریخ و دانش بومی نیاز زمانه بود. در مرکز دایرهالمعارف هم در کنار کار اصلی، چندین دانشنامه کوچکتر طراحی و برنامهریزی شد که برخی از آنها به اتمام رسیده است؛ مانند دانشنامه تهران بزرگ که در ۳ جلد منتشر شده و دانشنامه فرهنگ مردم ایران که در یک دوره ۶ جلدی نشر شده است یا دوره تاریخ جامع ایران که در ۲۰ جلد انتشار یافته است. بجنوردی این دوره تاریخ ایران را «سند هویت ملی ما ایرانیان» مینامد.[۵۴] برنامهای برای تالیف «تاریخ علم در ایران» هم در دست کار دارد.
مرکز دایرهالمعارف بزرگترین نهاد علمی و پژوهشی ایران امروز است با کتابخانهای وسیع و سازمانی بی نظیر و بی اغراق میتوان گفت هر دانشور درجه یکی به نحوی با آن سر-و-کار داشته یا با آن همکاری علمی کرده است چنانکه دانشوران بسیاری نیز کتابخانههای غنی و ارزشمند خود را به این مرکز اهدا کردهاند.[۵۵] حضور جمع بزرگی از دانشوران ایرانی در این نهاد موجب شده نسلی از دانشوران جوانتر نیز تربیت شوند. در روزگار افت علمی دانشگاه در ایران امروز این نهاد کار تربیت بهترین محققان جوان ایرانی را بخوبی انجام داده است. چلچراغ درخشانی که این مرکز به همت بجنوردی روشن کرده است از بهترین نشانههای امید به آینده و تعالی فرهنگی ایران است.
بجنوردی در سیاست نماند شاید چون میدان برای کسی چون او تنگ بود. او میتوانست با گروههای مختلف کار کند که در روزگار مرزبندیها و خطکشیها میان گروههای سیاسی حتی مورد طعن قرار می گرفت. سعه صدر داشت و دارد. اما اگر چنین خصلتی در سیاست خریدار نداشت در فرهنگ از واجبات بود خاصه در کارهای بزرگ و درازمدت که به یاری بسیاری از اهل فرهنگ نیازمند است. بجنوردی با این خصلت توانسته است مرکز دایرهالمعارف را از آفات و امواج سیاسی بعد از انقلاب دور نگه دارد و به حصار امنی برای کار علمی و پژوهشی و نشر تبدیل کند و، همزمان، الگویی از تداوم و مدیریت روشناندیش و باثبات در فرهنگ معاصر باشد که به دشواری کاری و نهادی در آن تداوم مییابد.[۵۶]
۱۳۹. محمدعلی همایون کاتوزیان – زاده ۱۳۲۱ در تهران
ادیب و محقق آکادمی و نظریهپرداز سوسیالیست
کاتوزیان از آکادمیسینهای مبرز خارج از کشور است که با ارتباط نزدیک با داخل ایران تاثیر فراوانی در مخاطبان فارسی زبان خود پیدا کرد. توجه او به خلیل ملکی و تعهد او به انتشار آثار متعدد این یگانه صحنه اندیشه سیاسی در ایران از نقاط بارز کارهای علمی و اجتماعی او ست. محققی طراز اول در حوزه تاریخ معاصر ایران است و از چند جهت مخاطب فارسی زبان وامدار او ست.
کاتوزیان نخست با کارهای تاریخی و سپس بخصوص با تکنگاری ارزشمندش درباره صادق هدایت شناخته میشد.[۵۷] اما از نیمه دهه هفتاد به بعد، به اعتبار نظریهای کلان که ظاهرا قرار بود تاریخ ایران را فشرده کند و توضیح دهد شناخته میشود. هر قدر کارهای او در مورد خلیل ملکی ماندگار و ارجمند است و اثر او درباره صادق هدایت کاری است در طراز جهانی و روش کار دانشگاهی او متوازن و متکی به بهترین دستاوردهای روش تحقیق و روش بیان در جستار علمی است، کار نظریهپردازیاش پرآسیب و مشکلساز است. او محقق آکادمی است تا نظریهپرداز سیاسی و تاریخی.
نظریه کاتوزیان درباره تاریخ ایران تاثیر مخربی بر درک ایرانیان از خود و تاریخ خویش و هویت ایرانی و توان تغییر جامعه داشته است. این نظریه که با تعبیر «جامعه کلنگی» یا «جامعه کوتاه مدت» شناخته میشود، نظریهای است متکی به جزمیت تاریخی در سنت اندیشه چپ مارکسیستی و گرچه همفکران چپ او در استقبال و ترویج آن بسیار تلاش کردند اما نه بر استدلالهای آن چیزی افزودند و نه از قدرت تخریبی آن چیزی کاستند. سالها بعد کتابچهای در صورت مصاحبه از او نشر شد که به لوازم «جامعه بلندمدت» میپرداخت اما آسیبی که نظریه اول او زده بود همچنان جبرانناپذیر مینماید. این روزها مقلدان رادیکال اندیشه کاتوزیان حتی از کوتاه مدتی مفروض جامعه ایران هم عبور کردهاند و به چیزی به نام «جامعه لحظهای» رسیدهاند[۵۸] -اندیشهای که بیشتر آزردگی روشنفکران و اهل آکادمی ایران را نشان میدهد تا واقعیتی تاریخی یا جامعهشناسانه.
جالب است که در تازه ترین مطلبی که از کاتوزیان در نشریات داخلی نشر شده او به انتقاد نامتعارفی از روشنفکران میپردازد که بیشتر رنگ حمله و بی اعتبارسازی دارد: «بیتعارف باید اذعان کرد که جامعه ایران ازنظر سیاسی عقبمانده بود و هست و روشنفکران هم جزئی از آن بودند و هستند. بعضی از آنها شعر خوب میگفتند و داستان خوب مینوشتند اما درک و شعور سیاسیشان ضعیف و ابتدایی بود و این نادانی سیاسی فقط ویژگی شاعر و نویسنده نبود بلکه ـاز استثنا که بگذریمـ عموم درسخواندهها را در بر میگرفت.» او معتقد است که روشنفکران در انقلاب هم نقش رهبری کننده نداشتند چرا که «به قول سعدی: او خویشتن گم است، که را رهبری کند؟»[۵۹] این ایستار کلان طبعا خود او را در جایگاهی قرار میدهد که ظاهرا از این توصیفات مصون است و جزو استثناها. اما در واقعیت او دنبالهرو خطی در فکر تحلیلی چپ معاصر است که همه جا عقبماندگی میبیند و تاریخ را غرقه تاریکی ستم تصور میکند زیرا بهشتی در تصور دارد که تنها در غرب پیدا شده است و این شرق را برای رسیدن به آن بهشت باید زیر و رو کرد و از نو ساخت. این خط فکری را باید «مکتب تطبیق» نامید چون معیار سنجش تاریخ و جامعه ایران را فرنگستان میگیرد و همه چیز را با آن تطبیق میکند.
کاتوزیان نظام توصیفی خاصی از تاریخ را پی میریزد که در آن جایی برای گریز از جبر تاریخ و جغرافیا دیده نشده است. او تاریخ را به جغرافیا تقلیل می دهد و چون جغرافیا ثبات دارد ناچار احکام تاریخی ناشی از آن هم تکرار می شود و بنابرین ما اسیر جغرافیا می مانیم و چشم اندازی برای تغییر وجود ندارد. کاتوزیان حتی زمانی که با آدمهای شاخص برخورد می کند -یعنی کسانی مثل همان خلیل ملکی و کسان بسیاری که در این دفتر از آنها یاد کردهایم و بسیارتری که ایرج افشار در نادره کاران و دیگران در مراجع جستار حاضر آوردهاند- آنها را «استثنایی» تلقی میکند تا نظریهاش درباره کلنگی بودن جامعه ایران مخدوش نشود. بنابرین وقتی به بررسی زندگی کسی مثل دکتر مجتهدی میرسد او را استثنایی غیرعادی میبیند: «دکتر محمد علی مجتهدی در جامعه ایران پدیده ای نسبتا غیرعادی بود. آدم درس خوانده و باسواد و صاحب شغل که دست پاک و چشم پاک هم باشد، اگرچه وجود داشت، ولی خیلی کم بود.»[۶۰]
نظریه او درباره «دولت خودکامه» در ایران نظریهای خطی است و تاریخ را صرفا در رفتار پادشاهان خلاصه میکند و از این بابت نیازمند آن است که در برابر دیگر جوامعی که رهبر خودکامه داشتهاند سنجیده شود تا روشن شود که آیا خودکامگی همواره ناشی از جغرافیا و کم آبی و پراکندگی و بی اعتباری مال و جان در برابر امر امیر و دولت است یا دلایل دیگری هم در کار است. او در اشاراتی اینجا و آنجا میکوشد جامعه و دولت را همزمان مسئول خودکامگی و مبتلای خودسری بداند. اما چندان شرحی از نقش جامعه در این خودکامگی نمیدهد.
پایه اصلی فکر جامعه کوتاه مدت و رهبری خودکامه عدم استمرار است. در این نظریه، ما مردمی بی آینده هستیم چنانکه با گذشته نیز پیوندی نداریم. اما آیا این همان تاریخی است که برای ما در صدها صورت باقی مانده و «میراث ایران» شناخته میشود؟ میراث ایران نشان میدهد که نه تنها اصول فکر و فرهنگ و موسیقی و معماری و فلسفه و دین ایرانی در طول قرنها استمرار داشته است، بلکه در همین دوره معاصر هم پدیدههای اجتماعی نافذ و موثر و هویتساز ما استمرار داشتهاند و دارند. کسانی که به استمرار قائل نیستند مشکل بتوانند توضیح دهند چرا مثلا اندیشه جوانمردی در ایران قرنها پایدار ماند و همه آن روستاها و شهرهای پراکنده را وحدت بخشید؛ یا چرا اصلهای فلسفی بین زرتشت و سهروردی مشترک است و چگونه سلسلههای پانصدساله بر این سرزمین حکم راندهاند و چرا عرفان ایران قرنها بین نخبگان و مردم عوام پیوند برقرار کرد.[۶۱] این نظریه منتهای نظریهپردازی چپ بومی درباره تاریخ ایران است و استقبال از آن هم در میان روشنفکران عمدتا چپ ایرانی واگوی همسویی با سازمان فکری ایشان است.
- آغاز انتشار مجله سخن: ۱۳۲۲. این مجله «نامه جامعه لیسانسیههای دانشسرای عالی» بود و تا دوازده شماره به همین عنوان نشر می شد اما پس از آن مستقل شد. انتشار آن به همت جمعی متشکل از ذبیح الله صفا و صادق هدایت و پرویز ناتل خانلری و بزرگ علوی و احمد بیرشک و دیگران صورت می گرفت که بتدریج همه نام آوران دوران در آن قلم زدند و نهادی تاثیرگذار بود که با یک وقفه چهارساله (۱۳۲۶-۱۳۳۱) تا ۱۳۵۷ به حیات خود ادامه داد و به قول احسان یارشاطر، مکتبی بود «برای نواندیشی و نوآوری در ادبیات و هنر و به میدانی برای مباحث جدی فرهنگی و اجتماعی» تبدیل شد.[۶۲] سخن نقد کتاب را پایه گذاشت، به کتابهای برتر سال جایزه می داد، انجمن دوستداران سخن داشت و مجله دیگری به نام سخن علمی منتشر می کرد (۱۳۴۰-۱۳۴۹) و در پرورش زبان علمی و استوار فارسی صاحب نقش بود.
۱۴۰. نصرالله پورجوادی – زاده ۱۳۲۲ در تهران
اندیشمند ملی، محقق عرفان و ایرانشهری، پایهگذار مرکز نشر دانشگاهی، یادآور سنت نهادهای نخبگانی
پورجوادی پژوهشگری اصیل با دیدگاههای نو و تحقیق عمیق، تحلیلی، جزئینگر و مسالهمحور در منابع عرفان فارسی است. این شاید نخستین تصویری باشد که اهل کتاب و فرهنگ از او دارند. در واقع، دکتر پورجوادی یک وجه علمی دارد که تحقیقات وسیع در حوزه تصوف است. او خود را مورخ دین و تفکر دینی میداند یعنی شناخت تاریخی دین به نحو عام و تاریخ تصوف به نحو خاص و به دست دادن تبیینی فلسفی از آن.[۶۳] و بدرستی ادبیات فارسی را که مشحون از گرایشهای صوفیانه است ادبی آمیخته با حکمت و فلسفه میداند جز اینکه با تمثیل بیان میشود. نگاهش به تاریخ تصوف نیز فلسفی است.[۶۴]
یک وجه اجتماعی شاخص هم در کار او هست که پایهگذاری و مدیریت مرکز نشر دانشگاهی در سالهای رونق آن است. این مرکز در آشوب پس از انقلاب، و تعطیلی دانشگاهها به نام انقلاب فرهنگی، توانست استادان پراکنده شده را گردآورد و تا سالها و دست کم در طول دو دهه تنها مرکز تالیف کتابهای دانشگاهی و معرفی کتابهای جدید فرنگی بود و حتی نقش فرهنگستان را در واژهگزینی نیز بر عهده داشت.[۶۵] مرکز نشر دانشگاهی نقشی را بعد از انقلاب بازی کرد که در تاریخ ما رصدخانه مراغه پس از مغول داشت. یعنی استادان پریشان و پراکنده بعد از انقلاب فرهنگی را دور هم جمع کرد و از پراکندگی بیشتر آنها و آسیبهای ناشی از آن مانع شد و همزمان تالیف علمی را رونق بخشید. مرکز نشر آبروی صنعت نشر علمی و آموزشی ایران بعد از انقلاب است و زمینه را برای انتشار کتابهای سنجیده و ویراسته در دیگر انتشاراتیها هموار ساخت. این مرکز در کنار خدمات متعدد خود مجموعهای از بهترین مجلات دانشگاهی هم منتشر کرد که سبک عالی مقالهنویسی علمی را ترویج میکرد. مدیریت پورجوادی بر مرکز نشر مثال عالی مدیریت علمی و دانشگاهی بود اما در آغاز زوال دانشگاهها به طور ناگهانی به آن خاتمه داده شد.
او در غرب و در قلب جنبشهای انتقاد از مدرنیته در نهضت کانتر-کالچر به ارزشهای فرهنگ شرقی خود پی برد، در سال آخر تحصیل در آمریکا به درویشی گرایید و تا امروز نیز به خاطر روش صوفیانه بیآزاری گیاهخوار است اما روش کارش در مباحث صوفیانه به دور از تبلیغ و کاملا آکادمیک و صرفا علمی و تحلیلی است.[۶۶] پورجوادی از نسل دانشورانی است که به روش علمی متعهدند و از این رو در طول دورههای کاری او میتوان تغییراتی را در باورهای پیشیناش شاهد بود. چنانکه طی سالها از آرای استاد راهنمای رساله اش -دکتر سید حسین نصر- فاصله گرفت و نهایتا به نقد سنتگرایی استاد پرداخت.[۶۷]
وجه دیگر مطالعات و تاثیرگذاری پورجوادی توجه عمیق و صمیمانه او به ایران و زبان فارسی است و در این زمینه توجه او به پارسی بودن زبان صوفیان در ادب قدیم ایران برجسته است چنانکه مقاله «ایران مظلوم» او[۶۸] شاخص اندیشه ملی او ست. توجه به زبان سلیس و روان فارسی موجب شد که شماری از بهترین مترجمان و ویراستاران در مرکز نشر دانشگاهی را گرد هم آورد و برخی از بهترین کنفرانسها را در زمینه زبان علم و ترجمه و ویرایش برگزار کند که در موارد متعددی اولین بار بود که برگزار میشد. این اقدامات زبان فارسی معاصر را از بسیاری جهات برای بیان علمی آمادهتر ساخت.[۶۹] با اینهمه، موضوع هویت ملی برای او صرفا به حوزه زبان محدود نمیشود. در سالهای اخیر پورجوادی گرایشی شعوبی به فرهنگ ایران نشان میدهد و ضمن مطالعات بکر و دقیق در تاریخ اندیشههای ایرانی به دفاع از آن در برابر فکر و فرهنگ عربی پرداخته است. او که از معدود دانشوران ایرانی است که در فضای مجازی فعال اند، از این طریق به طرح آزاد اندیشههای خود میپردازد. یک بار نوشت: «تنها چیز باارزشی که فرهنگ و تمدن اسلامی در طی هزارو چندصد سال به وجود آورده عرفان است. عرفانش هم مال ایرانیهاست.» او عرفان اسلامی را حاصل آمیختگی تعالیم قرآنی با حکمت معنوی ایران میداند.[۷۰]
میتوان گفت پورجوادی از بقیه السلف اندیشوران ملیگرایی معاصر است که همت آنها مصروف نشان دادن برتریهای علمی و فرهنگی ایرانیان بر عربان بود. آثار او نوآورانه است و عمدتا بر استخراج حکمت ایرانی از منابع کهن متمرکز است. از نمونههای برجسته اخیر آن باید به تحقیقات او درباره ابوالعباس ایرانشهری اشاره کرد.[۷۱] در یادداشتی درباره بردیسان، فیلسوف ایرانی عهد اشکانی، که معمولا از ایرانی بودن او یادی نمیشود مینویسد: «خلاصه آنکه فقط نفت و گاز و خاک ایران نیست که به تاراج رفته و میرود بلکه متفکران و فیلسوفان و شخصیتهای علمی و فرهنگی ما را هم از قدیم بردهاند و شناسنامههای غیر ایرانی، از یونانی گرفته تا عربی، برای ایشان جعل کردهاند به طوری که حتی محققان ایرانی هم وقتی درباره این شخصیتها میخواهند تحقیق کنند از چشم همان محققان غربی به آنها مینگرند.»[۷۲]
پورجوادی محققی فعال و پرکار است و از معدود دانشوران مقیم ایران است که برای معرفی فکر و فرهنگ ایران در غرب آثاری در خارج کشور منتشر میکند.[۷۳] یکی از مهمترین کارهای او مدیریت انتشار مجموعه مصور بزرگی در سه جلد به نام «شکوه ایران» به انگلیسی است که به معرفی میراث ایران میپردازد. اما انتشار آن به دلیل همزمانی با وقایع ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ موجب شد که این اثر چنانکه در خور آن است مورد توجه قرار نگیرد.[۷۴] او تاریخ ایران و میراث آن را امری مستمر میبیند. وقتی برای سفری به بخارا و سمرقند گوشهنشینی این سالهای خود را کنار میگذارد و به این سفر میرود در دیدار بخارا مینویسد نمیشود که ابن سینا بدون سنتی تاریخی از دهی بخارایی به آن مقام رسیده باشد پس: «ادامه دهنده تفکر و علمی است که سابقه آن در بخارا به قرنها پیش باز میگردد.» و به خاطر این سرمایه کهن است که بزرگان بخارایی در فرهنگ ایران قدیم بسیارند از فقه و فلسفه تا عرفان. اگر غیر از این میبود، «چرا یکی از اساسیترین کتابهای تصوف به نام التعرف باید در این شهر نوشته شده باشد؟ چرا بزرگترین و مهمترین اثر کلاسیک فارسی در تصوف به نام شرح تعرف باید به قلم یک بخاری به نام مستملی نوشته شده باشد؟ چرا بخارا باید قدیمترین مهد علم و فرهنگ و فلسفه و حکمت و عرفان در چهارده قرن گذشته باشد؟»[۷۵]
پورجوادی که به اعتراف خود از کتاب غربزدگی آل احمد تاثیر بسیار گرفته -و در عین حال آن را نقد میکند-[۷۶] از دیدگاه اندیشمندی ملی با مدعیات فرنگان هم در چالشی مدام است خاصه در زمینههای مربوط به اخلاق و انسان و فلسفه و عرفان. او البته ضدیتی با غرب ندارد و معتقد است «ما اصلا نمیتوانیم به تمدن جدید غربی پشت کنیم. این امکان برای ما وجود ندارد که عملا و حتی نظرا به غرب پشت کنیم. اگر هم اینکار را انجام دهیم، نمیتوانیم عاقلانه و با تمیز و از روی معرفت با غرب مواجه شویم»،[۷۷] اما مسالهاش آن است که اندیشه ایرانی نباید در ذیل اندیشه غربی دیده شود و لازم است راههای تبیین خاص خود را بپیماید. در یادداشتی که اخیرا منتشر کرده برای نمونه به مساله خود و خودی اشاره میکند: «هر چه بیشتر فکر میکنم بیشتر متقاعد میشوم که مهمترین و اساسیترین مفهوم متافیزیکی در فلسفه ایرانی مفهوم ” خود” است، مفهومی که تا همین امروز هم شالوده عرفان و حکمت ایرانی بر اساس آن ریخته شده است.» این خود مفهومی است چندلایه که انسانشناسی عرفای ما را با روانشناسی غربی از بنیاد متفاوت میسازد: «در فلسفههای غربی یک بدن داریم و یک جان یا روح. اما حکمای ایرانی مسلمان سعی کردهاند گوهرهای مینوی وجود انسان را با مفاهیم قرآنی تطبیق دهند و لذا به صدر و فواد و قلب و لُب و سرّ و خفی و روح قائل شدهاند. در روانشناسی رفتارگرا همه این مفاهیم متافیزیکی را کنار میگذارند و به آنچه مشهود است یعنی رفتار انسان توجه میکنند.»[۷۸]
به همین ترتیب، او منتقد خاورشناسانی است که هر فضیلتی در دنیای اسلامی را به عرب بر می گردانند. «کسانی چون گلدزیهر و ماسینیون همه مفاهیم ارزشی دوره اسلامی را یا به فرهنگ قدیم عرب جاهلی نسبت دادند یا گفتند که همه ریشه در کتاب و سنت داشته است، در حالی که بسیاری از مفاهیم دوره اسلامی از ایران گرفته شده بوده و از زبانهای ایرانی به عربی ترجمه شده بوده است. مثلا هر چه در تصوف بوده اشخاصی مانند ماسیینون گفتند ریشه در قرآن و حدیث دارد یا کسانی مثل گلدزیهر ریشه های مروت و فتوت را در فرهنگ عربی پیش از اسلام جستجو کردند. در حالی که این مفاهیم ارزشی همه یا اکثرا متعلق به تمدن ایرانی بوده است. مثلا مروت ترجمه مردی است و مردی یکی از ارزشهای مهری است. مرد کسی است که به پیمان ازلی خود با مهر وفادار باشد. فتوت هم ترجمه جوانمردی است و جوانمردی آیین اخلاقی در مکتب باطنی ایرانیان بوده است.»[۷۹]
پورجوادی رابطه ایران و یونان را هم که در دوره استعمار مرتبا به سود یونان تعریف شده به صورتی دیگر میبیند: «به نظر من مهمترین حادثه در تاریخ یونان برخورد فرهنگی اندیشمندان یونانی با حکمای ایرانی بود که در همان قرنهای ششم و پنجم و چهارم پیش از میلاد صورت گرفت. همین برخورد بود که به نوعی جرقه فکر فلسفی را در ذهن یونانیان زد. و الا دلیلی نداشت که ناگهان این همه متفکر و فیلسوف و سوفسطایی در چهار- پنج قرن پیش از میلاد در آتن و اطراف آن ظهور کنند.»[۸۰] او که در حوزه روانشناسی و فلسفه تحلیلی و عرفان در آمریکا و ایران تحصیل و تحقیق کرده به این نتیجه میرسد که: «دیالوگهای افلاطون که مهمترین و زیباترین و عمیقترین متنهای فلسفی یونان باستان است ظاهراً میان سقراط و هموطنان اوست، ولی این دیالوگها، به نظر من، دیالوگ یا مناظره میان دو فرهنگ ایران و یونان است و به گمانم سقراط به نوعی نماینده حکمت ایرانی باشد. به هر حال من معتقدم که اگر یونان وارد یک دیالوگ فرهنگی و فلسفی با ایران نشده بود، معلوم نیست سرنوشت علمی و فرهنگی یونان و رم باستان چه میشد.» و با یادآوری «دیالوگ فرهنگی و فلسفی» با یونان در اوائل دوره اسلامی میگوید: «امروزه هم، از زمان مشروطه، در واقع ما وارد یک دیالوگ فرهنگی و فلسفی با فرهنگ جهانی غرب شدهایم و اگر ما هم متفکرانی همانند فلاسفه یونان در دوره سقراط و افلاطون و ارسطو و حکما و متکلمانی مانند یحیی برمکی و هشام بن حکم و آذر فرنبغ فرخ زادان و نظام و ابوالهذیل علاف و ابوالعباس ایرانشهری و محمد زکریای رازی و فارابی و صدها حکیم و دانشمند دیگر داشته باشیم آن وقت میتوانیم منتظر باشیم تا یک قرن دیگر یک شکوفایی فرهنگی و فلسفی بار دیگر از دل ایران متولد شود.» ولی پیش از آن از دید او ما باید از قرون وسطای خود بمیریم تا دوباره متولد شویم.[۸۱]
در این تولد جدید، یک تغییر بزرگ احیای قدرت سیاسی غیرمتمرکز است و گذار از استبداد مطلقه. پورجوادی که صرفا در محیط آکادمی باقی نمیماند و گرایشهای روشن اجتماعی و فرهنگی دارد، در نقد سنتگرایی دکتر نصر و جمهوری اسلامی به بحث علاقه آنها به تمرکز قدرت اشاره میکند و نتیجه میگیرد: «مقتضای جامعه امروز و دوره جدید این است که قدرت در یک مکان و در وجود یک شاه جمع نشود. قدرت باید پخش شود و برای اعمال این تفکیک قدرت و تکثرگرایی ما هیچ راهی جزتفکیک قوا و نظم و نظام دموکراتیک نداریم.»[۸۲]
۱۴۱. محمد خاتمی – ۱۳۲۲ در اردکان یزد
سیاستمدار و متفکر مسلمان، «دوستدار عدالت، ایمان و آزادی»، رئیس جمهور و رهبر مبغوض و مطرود اصلاحات بعد از انقلاب
خاتمی مظهر سازگاری و سعه صدر است. نمادی از شهر یزد که در آن بالیده است. از یک نظر میتوان تاریخ انقلاب اسلامی را در چند چهره خلاصه کرد. یکی از آنها سیدمحمد خاتمی است. قهرمانی که نمیخواست قهرمان باشد. سیاستمداری که سنت طالقانی را به قدر طاقت و موقعیت خود دنبال کرد. بعد از بیست سال به احیای شوراهای شهر و روستا پرداخت که مسکوت مانده بود و بیش از ۱۰۰ هزار نفر را وارد نظام تصمیمگیری شهرها کرد. دوستدار «عدالت، ایمان و آزادی» بود و به حاکمیت ملی اعتقاد راسخ داشت و ایران را برای همه ایرانیان میخواست. میدانست که «استبدادزدگی درد مزمن و مشترک جامعه ما»[۸۳] است و راه درمان آن را تقویت مشارکت و جامعه مدنی تشخیص داده بود. به نظر او، «فره ایزدی نشانه هوشمندی و حکمت والای ایرانی است» زیرا حکمرانی را «از آن خرد و عدالت یا فضیلت» می داند. اما در طی قرنها خودکامگی زور و شمشیر جای فره نشست سلطان ولو خونخوار را سایه خدا انگاشت و در دوره معاصر این خودکامگی به قدرت خارجی هم متکی شده است.[۸۴] به نظر خاتمی، «همه قدرتها مستقیم و غیرمستقیم برآمده از مردم اند و هیچ قدرت غیرمسئولی مورد پذیرش و مشروع نیست».[۸۵] سخنی که گفتن آن جسارت می خواهد و عملی شدن آن با هزار مانع روبرو ست و دوره خاتمی شاهد آن است. یک مانع عام آن فرهنگ خودکامگی است که موجب می شود «منتقد و روشنفکر و اپوزیسیون ما» هم گرایش استبدادی داشته باشد.[۸۶] بنابرین مساله فقط با تغییر چند چهره سیاسی حل و فصل نمی شود.
خاتمی نماینده ایران نو و دموکراسیخواه در مجامع بین المللی بود. ایده «گفتگوی تمدنها» را مطرح کرد. و در داخل کشور در مقابل ترور روشنفکران -مشهور به قتلهای زنجیرهای[۸۷]– ایستاد و عوامل آن را افشا کرد. در اداره کشور هم با وجود پایین بودن درآمد کشور از نفت توانست کارنامه قابل قبولی ارائه دهد. خاتمی آن روی سکه نظام ولایی است. چهرهای که نشان داد میتوان ایران را بخوبی و با حمایت مردمی اداره کرد و به جای جبر و زور و تحمیل میتوان بر روابط قانونمند میان ملت و دولت تکیه کرد. ولی دوگانه بودن مراکز قدرت میان رهبر و رئیس جمهور نهایتا برنامههای او را به ناکامی کشاند و ایده حاکمیت واحد و یکدست آنقدر تبلیغ شد که نتایج آن را در دوره احمدی نژاد دیدیم و در دوره رئیسی هم تکرار شد.
ورود محمد خاتمی به صحنه سیاسی ایران نشانگر نقطه عطف تاریخی ورود ایران به میدان شهروندیگری است. آنچه محمد خاتمی شاید ناخواسته نماینده و شمایل آن شد بعد از او هرگز قطع نشد. کشاکش میان آرمانهای شهروندان و گرایشهای رعیتپروران تا امروز ادامه یافته است و در میانه راه جنبش سبز را هم پدید آورده و به جنبش زن، زندگی، آزادی هم هستی بخشیده است. او یکی از هویتسازان برجسته بعد از انقلاب است و نماد شهروندی و جامعه مدنی شده است. ایدههای او و حلقه اصلاحات بیان آرمانهای طبقه متوسط جامعه ایران بود که بعد از انقلاب سرکوب شدهاند و میشوند و هنوز جانشین بهتری برای رهبری خود پیدا نکردهاند. گرچه ممکن است آنچه واقعا اتفاق خواهد افتاد ظهور رهبری جمعی باشد تا رهبری فردی کاریزماتیک. چیزی که میرحسین موسوی هم بر آن تاکید داشت.
خاتمی طرف اعتماد مردمی بود که میخواستند بدون براندازی و بدون پشت پا زدن به دین و انقلاب در صحنه اداره کشور نقش پیدا کنند و مشارکت داشته باشند. چه بسا این فرصت در چارچوب جمهوری اسلامی برای همیشه از دست رفته باشد. خاتمی امیدوارانه و شاید با خوشبینی زیاده از حد به طرح مباحثی در زمینه آزادیهای سیاسی پرداخت که فراتر از توان تحمل نظام ولایتمدار بود و پیامدهای ویرانگری داشت. نکتهای که رضا علیجانی به روشنی متذکر میشود. او که همراه همفکران خود هدی صابر و تقی رحمانی مدتها در زندان بود و اعمال خلاف قانون مقامات زندان را گزارش کرده، در نامهای به تاریخ اردیبهشت ۱۳۸۴ از زندان میگوید خاتمی در رنج و آسیب زندانیان شریک است و باید روزی پاسخگو باشد زیرا: «آقای خاتمی سخنان بزرگی را در سیستمی با تحمل اندک و کوچک مطرح کردند و جمع وسیعی از دانشجویان با اعتماد به این حرفها وارد صحنههای بیپشتوانهای شدند که سر و کاری جز با فشارهای جسمی و روانی زندان و سلولهای انفرادی نداشت.»[۸۸]
اینکه آیا میتوان خاتمی را در این زمینه مسئول دانست و اینکه او به اندازه کافی برای حقوق عامه مردم تلاش کرده است یا نه از مسائلی است که از دوران اصلاحات تا امروز میان حامیان و ناقدان خاتمی شکاف انداخته است. خاتمی یک نفر نبود و جریان اصلاحات هزینههای سنگینی برای حمایت از دولت او متحمل شد که یکی از آنها ترور سعید حجاریان (۲۲ اسفند ۱۳۷۸)[۸۹] بود و پیش از آن دستگیری غلامحسین کرباسچی شهردار تهران (فروردین ۱۳۷۷) و محاکمه عبدالله نوری وزیر کشور خاتمی (آبان ۱۳۷۸) و پس از آن بسته شدن فلهای پیشتازترین رسانههای اصلاحطلب (اردیبهشت ۱۳۷۹).[۹۰] دولت خاتمی دولتی بود که هر ۹ روز با یک بحران روبرو شد. بنابرین آنچه با قطعیت میتوان از آن سخن گفت این است که خاتمی بیگانهای در سیاست نظام ولایی بود که به صورت «غیرمنتظره» رای مردم او را در صدر نظام نشاند[۹۱] و این نظام از همه توان خود برای بیرون کردن او و بیرون نگه داشتن او از نظام انجام داد. بعد از محمد مصدق این آشکارترین تقابل خودکامگی با آزادیخواهی در ایران بوده است.
———————————————————
[۱] «گفتن با نگفتن»؛ سینما و سانسور به روایت ناصر تقوایی، ویدئو، کاری از عارف محمدی برای رادیو فردا، تابستان ۱۴۰۰، دقیقه ۱۰:۳۰،
https://www.radiofarda.com/a/31429587.html.
[۲] مهرزاد دانش، «زندانیان»، هنر و تجربه، دی ماه ۱۳۹۵، ص ۸۵.
[۳] محسن بیگ آقا، «خشونت در ابعاد بومی»، هنر و تجربه، پیشین، ص ۱۵۰.
[۴] «گفتن با نگفتن»؛ پیشین، دقیقه ۲۸:۴۰، و ۳۲:۱۵،
[۵] خسرو دهقان، «پیش نیاز»، هنر و تجربه، پیشین، ص ۱۹.
[۶] مثلا بنگرید به تحلیل روبرت صافاریان از فیلم نفرین: هنر و تجربه، پیشین، ص ۱۱۷.
[۷] همان، ص ۱۸.
[۸] «گفتن با نگفتن»، پیشین، دقیقه ۲۳:۴۵.
[۹] همان، دقیقه ۱:۳۰.
[۱۰] دهقان، «پیش نیاز»، پیشین، ص ۱۸.
[۱۱] شمیم مستقیمی، «قضیه ای ایران، شکل اول، شکل دوم»، هنر و تجربه، پیشین، ص ۱۶۱.
[۱۲] مهدی موذن جامی، «دو نسخه از ای ایران؛ ساخته تقوایی، ساخته منتقدان»، خاوران، شماره ۲ (دی ماه ۱۳۶۹)، ص ۱۲۰.
[۱۳] «گفتن با نگفتن»، پیشین، دقیقه ۳۵:۱۰.
[۱۴] هوشنگ گلمکانی، «کارنامه کم ورق اما پربار»، سرسخن هنر و تجربه، پیشین، ص ۵.
[۱۵] میلاد دارایی، «آغاز انهدام»، هنر و تجربه، پیشین، ص ۹۲.
[۱۶] کریمی داستان حضور خود و بازیگرانی مثل نقشینه و قدیمیهای دیگر را به شیرینی بیان کرده است. بنگرید به مستندی که پسرش بابک به همراه مهرداد اسکویی و روحالله انصاری درباره زندگی کریمی ساختهاند: «نصرت کریمی؛ هنرمند بودن در ایران | قصه چهارم: ستاره شدن»، پخش عمومی و رایگان آنلاین، دی ماه ۱۴۰۳،
https://www.youtube.com/watch?v=2ZTyuqmY2fw.
[۱۷] یادداشتهای او در دهه ۳۰ در مجله فردوسی شاخص دید و قلم او ست که به نام «آسمون ریسمون» نشر میشد و به همین نام به صورت کتاب منتشر شده است (۱۳۵۶). شرح کوتاه پزشکزاد را درباره این یادداشتها در نسخه منتشرشده از آن در خارج کشور ببینید: آسمون ریسمون، واشنگتن: ایران بوکز، ۱۹۹۷.
[۱۸] بهزاد عشقی، «تاتار در تو است»، هنر و تجربه، پیشین، ص ۳۶.
[۱۹] هوشنگ گلمکانی، «توشه جزیره تنهایی» درباره اقتباس تقوایی از رمان پزشکزاد، هنر و تجربه، پیشین، صص ۱۲۵-۱۲۶.
[۲۰] «روایت دعایی از چهرههای سیاسی»، روزنامه شرق، ۱۲ آذر ۱۳۸۰ (تاریخ باید خطا باشد چون در متن از سال ۸۸ هم صحبت میشود)،
https://www.sharghdaily.com/fa/tiny/news-299989.
[۲۱] سرگه بارسقیان، «روایت دعایی از فراز و فرودهای روزنامه اطلاعات در سه دهه اخیر»، وبسایت تاریخ ایرانی، ۱۳ تیر ۱۳۹۰،
http://tarikhirani.ir/fa/news/7248.
[۲۲] «روایت دعایی از چهرههای سیاسی»، پیشین.
[۲۳] کانال تلگرامی کاروند پارسی، ۶ ژوئن ۲۰۲۲،
https://t.me/karvandparsi/579.
[۲۴] باقر پرهام، «هنر مقاومت در چنبر اختناق»، در: زاون قوکاسیان، مسعود کیمیایی، مجموعه مقالات، تهران: آگاه، چ۲: ۱۳۶۹، ص ۱۰.
[۲۵] جمشید ارجمند، «سفر سنگ»، در: قوکاسیان، همان، صص ۴۲۹-۴۳۰.
[۲۶] پرهام، «هنر مقاومت»، پیشین، ص ۱۳.
[۲۷] همان، ص ۱۴.
[۲۸] «گفتگو با مسعود کیمیایی»، در: سایر محمدی، حرف واژهها، مجموعه گفتگو، تهران: نشر آبی، ۱۳۸۴، ص ۵۰.
[۲۹] امینی نجفی، «گوزنها»، در: قوکاسیان، مسعود کیمیایی، پیشین، ص ۳۲۱.
[۳۰] نظر زاون قوکاسیان در گفتگوی او و ارجمند و گلشیری و سپانلو؛ بنگرید به: مسعود کیمیایی، پیشین، ص ۶۳.
[۳۱] در «گفتگو با مسعود کیمیایی» او ضمن اشاره به رماناش «جسدهای شیشهای»، میگوید حتی شعر هم نوشته است؛ سایر محمدی، حرف واژهها، پیشین، ص ۵۱.
[۳۲] بنگرید به مقدمه کتاب: شهلا لاهیجی و مهرانگیز کار، شناخت هویت زن ایرانی، در گستره پیش تاریخ و تاریخ، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، چ۲: ۱۳۷۷، صص دو-سه و پنج.
[۳۳] «زنان و سنت» گفتگوی شهلا مصدق با شهلا لاهیجی، رودکی، شماره ۱۲-۱۳ (اسفند ۸۵-فروردین ۸۶)، صص ۲۵۳-۲۵۵.
[۳۴] لاهیجی و کار، شناخت هویت زن، پیشین، ص دو.
[۳۵] بنگرید به: شهلا لاهیجی، «زن و کار نشر»، گفتگو، شماره ۷ (بهار ۱۳۷۴)، صص ۸۲-۸۵.
[۳۶] همان، ص ۸۰.
[۳۷] «زنان و سنت»، پیشین، ص ۲۶۰.
[۳۸] لاهیجی، «زن و کار نشر»، پیشین، ص ۸۱.
[۳۹]مهدی جامی، «میرحسین ذخیرهای برای سیاست اخلاقی»، وبلاگ سیبستان، ۱۰ مارس ۲۰۰۹،
https://sibestaan.malakut.org/3843.
[۴۰] از بیانیه شماره ۱۱ میرحسین موسوی (۱۷ شهریور ۱۳۸۸). متن بیانیهها را در سایت محسن کدیور مییابید:
[۴۱] همو، «رای من کو؟ – یعنی: نمیتوانی مرا حذف کنی»، وبلاگ سیبستان، ۲۰ ژوئن ۲۰۰۹،
https://sibestaan.malakut.org/3873.
[۴۲] همو، «کشوری با دو رئیس جمهور و با دو ملت»، وبلاگ سیبستان، ۱۵ ژوئن ۲۰۰۹،
https://sibestaan.malakut.org/3867.
[۴۳] همو، «سالی که سلطان شکسته شد»، وبلاگ سیبستان، ۲۴ مارس ۲۰۱۰،
https://sibestaan.malakut.org/3964.
[۴۴] تعبیر میرحسین موسوی از ایران است در اولین بیانیه او درباره شعبده بازی انتخابات.
[۴۵] بنگرید به: «آگهی مسابقه طرح ساختمان شهیاد آریامهر»، اطلاعات، ۱۴ شهریور ۱۳۴۵، روی جلد.
[۴۶] بیژن روحانی، «گفت و گو با معمار برج آزادی»، رادیو زمانه، ۲۵ تیر ۱۳۸۷،
https://zamaaneh.com/rohani/2008/07/post_236.html.
[۴۷] حمیدرضا حسینی، «گفت و گو با حسین امانت، طراح میدان و برج آزادی تهران»، تاریخ نامشخص (اکتبر ۲۰۰۷)،
https://www.bbc.com/persian/iran/story/2007/10/071023_ka-tehran-azadi-amanat.
[۴۸] روحانی، «گفت و گو»، زمانه، پیشین.
[۴۹] بنگرید به شرحی که درباره این بنا در سایت حسین امانت آمده است:
http://www.amanatarchitect.com/shahyad/index.php.
[۵۰] «شهیاد عظیم آریامهر با حضور نمایندگان دنیا افتتاح شد»، اطلاعات، ۲۵ مهر ۱۳۵۰، همراه با عکسهایی در صفحه اول و ص ۱۲.
[۵۱] روحانی، «گفت و گو»، زمانه، پیشین.
[۵۲] به گفته بجنوردی بیژن جزنی در زندان به او گفته بود که مشی مسلحانه ملل اسلامی الهام بخش او و رفقایش بوده است. بنگرید به: «مبارزه مسلحانه را آغاز کردیم»، گفتگو با بجنوردی و دیگران، نشریه یادآور، شماره ۴-۵ (زمستان ۸۷ و بهار ۸۸)، ص ۸۴.
[۵۳] بنگرید به: محمدمهدی موذن جامی، «دایره المعارف نویسی و دایره المعارف بزرگ اسلامی»، کیهان فرهنگی، شماره ۶۵ (مرداد ۱۳۶۸).
[۵۴] ترانه مسکوب، «رونمایی باشکوه بزرگترین سند هویت ملی ایرانیان»، بخارا، شماره ۱۰۷ (مرداد-شهریور ۱۳۹۴)، ص ۴۳۲.
[۵۵] فهرست بلندبالای این مجموعههای اهدایی را در سایت مرکز مییابید:
https://www.cgie.org.ir/fa/don.
[۵۶] حرفهای بجنوردی را درباره اهمیت ثبات و تداوم در اینجا ببینید: «در جهان سوم نهادها عمر طولانی ندارند»، گفتگوی فرید قاسملو با بجنوردی و دو تن از دستیاران او احمد پاکتچی و صادق سجادی، کتاب ماه کلیات، شماره ۷۳-۷۴ (آذر و دی ۱۳۸۲).
[۵۷] صادق هدایت از افسانه تا واقعیت، ترجمه فیروزه مهاجر، تهران: طرح نو، ۱۳۷۲.
[۵۸] بنگرید به: «سرنوشت جامعه لحظه ای»، مصاحبه با پرویز پیران، روزنامه شرق، ۲۸ تیر ۱۴۰۱.
[۵۹] «او خویشتن گم است، که را رهبری کند؟ تأملی بر عقبماندگی سیاسی روشنفکران ایرانی»، روزنامه هم میهن، ۲۱ بهمن ۱۴۰۳،
https://hammihanonline.ir/fa/tiny/news-32259.
[۶۰] «دکتر مجتهدی و مسائل خدمتگزاری در جامعه کلنگی»، ایرانشناسی، شماره ۵۹ (پاییز ۱۳۸۲)، ص ۴۹۳.
[۶۱] برای بحث تفصیلی بنگرید به: مهدی جامی، «نظریه جامعه کلنگی دایره بسته ای است از جبر تاریخی»، راهک، ۲۲ خرداد ۱۳۹۵،
[۶۲] عبدالحسین آذرنگ، «سخن، ماهنامه»، دانشنامه زبان و ادب فارسی، ۳/۶۲۱-۶۲۵.
[۶۳] نصرالله پورجوادی، «من با تحقیق خود سلوک می کنم»، گفتگو با حسین معصومی همدانی و دیگران، کتاب ماه ادبیات، شماره ۵۹ (شهریور ۱۳۸۱)، ص ۱۱.
[۶۴] همان، ص ۱۲.
[۶۵] پورجوادی، «زندانی مدینه فاضله» در گفتگو با امید قنبری، همایش بزرگداشت دکتر نصرالله پورجوادی، دوره ۱، ۲۹ شهریور ۱۳۸۳، صص ۳۲-۳۳.
[۶۶] پورجوادی، «با تحقیق خود سلوک می کنم»، پیشین، ص ۱۵.
[۶۷] پورجوادی و جواد طباطبایی، «سنتگرایی، غربزدگی مضاعف است» در گفتگو با احمد بستانی و حامد زارع، مهرنامه، شماره ۱۰ (فروردین ۱۳۹۰)؛ بازنشر در سایت داریوش همایون، ۱۰ فروردین ۱۳۹۰،
http://bonyadhomayoun.com/?p=16519.
[۶۸] بنگرید به: نشر دانش، شماره ۴۱ (مرداد و شهریور ۱۳۶۶)، صص ۲-۱۰. و بازتاب های آن در: «باز هم ایران مظلوم»، نشر دانش، شماره ۴۲ (مهر و آبان ۱۳۶۶)، صص ۴۶-۶۵.
[۶۹] پورجوادی، «زندانی مدینه فاضله»، پیشین، ص ۳۲ و صص ۳۴-۳۵.
[۷۰] در صفحه او در فیسبوک، ۱۷ سپتامبر ۲۰۱۷،
https://www.facebook.com/nasrollah.pourjavady/posts/10212103638598596.
[۷۱] بنگرید به: «ایرانشهری و آثار او»، بخارا، شماره ۱۲۸ (آذر-دی ۱۳۹۷). نیز: «هستی-داد نخستین کتاب پارسی در هستی شناسی»، جستارهای نوین ادبی، شماره ۲۰۰ (بهار ۱۳۹۷).
[۷۲] «بردیسان فیلسوفی ایرانی» یادداشت فیسبوکی، ۱۶ سپتامبر ۲۰۲۲،
https://www.facebook.com/nasrollah.pourjavady.9/posts/819412726161047.
[۷۳] See: “Books by Nasrollah Pourjavady”, ISBNS.net,
https://www.isbns.net/author/Nasrollah_Pourjavady.
[۷۴] See: The Splendour of Iran, Studio David Hillman,
http://www.studiodavidhillman.com/portfolio/books/the-splendour-of-iran/.
[۷۵] پورجوادی، «غریب آشنا؛ سفری کوتاه به سمرقند و بخارا در پاییز ۱۳۹۳»، بخارا، شماره ۱۰۲ (مهر و آبان ۱۳۹۳)، ص۲۷۲.
[۷۶] همو، «با تحقیق خود سلوک می کنم»، پیشین، ص ۷.
[۷۷] همو، «سنتگرایی، غربزدگی مضاعف است»، پیشین.
[۷۸] یادداشت فیسبوکی، ۱۷ اوت ۲۰۲۲. لینک مطلب عمومی نیست.
[۷۹] « مردی و جوانمردی در فرهنگ ایرانی»، یادداشت فیسبوکی، ۲۴ جولای ۲۰۲۴،
[۸۰] «ما می میریم تا دوباره زنده شویم»، یادداشت فیسبوکی، ۲۹ اگوست ۲۰۲۲،
https://www.facebook.com/nasrollah.pourjavady.9/posts/807440300691623.
[۸۱] همانجا.
[۸۲] پورجوادی، «سنتگرایی، غربزدگی مضاعف است»، پیشین.
[۸۳] نامه ای برای فردا، بدون مشخصات نشر، تاریخ مقدمه اردیبهشت ۱۳۸۳، ص ۶.
[۸۴] همان، ص ۷.
[۸۵] همان، ص ۲۰.
[۸۶] همان، ص ۲۷.
[۸۷] جریان قتلها از سالها قبل شروع شده بود اما در آذر ۱۳۷۷ با قتل داریوش فروهر و همسرش پروانه اسکندری و سپس محمد مختاری و محمدجعفر پوینده به بحران بزرگی در کشور تبدیل شد و خاتمی برای اولین بار با روشنگری درباره جریانی برای حذف مخالفان و منتقدان در وزارت اطلاعات آن را افشا کرد (۱۵ دیماه ۱۳۷۷).
[۸۸] نامه علیجانی و دیگر همبندان او و چند ده نفر از زندانیان سیاسی بعد از انقلاب در این مجموعه آمده است: زندان در ایران؛ جایی که نه خدا هست نه قانون (واشنگتن: آموزشکده توانا، ۲۰۱۷). نقلی که از نامه علیجانی ذکر شد از صفحه ۱۰۷ کتاب است. توصیف زندان در نام کتاب هم از نامه تکاندهنده هدی صابر است. او هم بعد از نامه شکوائیه خود به رئیس قوه قضایی خاتمی را خطاب قرار میدهد: «شخص شما قسم یاد کرده اید که پاسدار قانون باشید. …دیگر چه اتفاقی باید بیفتد تا از حقوق ما به عنوان جزئی از ملت دفاع کنید؟»، همان، ص ۹۲.
[۸۹] «ترور تئوریسین؛ بازخوانی کارنامه سیاسی-فکری سعید حجاریان ۲۴ سال پس از شلیک به او»، فرارو، ۲۲ اسفند ۱۴۰۲،
https://fararu.com/fa/print/717274.
[۹۰] فرنوش امیرشاهی، «۲۰ سالگی توقیف مطبوعات؛ ‘غمی که دائمی شد’»، بی.بی.سی فارسی، ۳ اردیبهشت ۱۳۹۹ / ۲۲ آوریل ۲۰۲۰،
https://www.bbc.com/persian/iran-features-52388017.
[۹۱] خاتمی می نویسد: «اندیشهای که در جریان انتخابات ۱۳۷۶ مطرح شد مورد اقبال بی نظیر و غیرمنتظره مردم» قرار گرفت، نامه برای فردا، پیشین، ص ۱۵.