مهدی جامی
تذکره الاولیای معاصر نیمه دوم دفتر آینهخانه هویت ایرانی است و به معرفی چهرههای هویتسازی میپردازد که از ۱۲۵۰ تا ۱۳۵۰ شمسی به دنیا آمدهاند. پیشدرآمد این بخش را اینجا خواندید. چهرههای برگزیده از زادگان دهه ۱۲۵۰ اینجا، زادگان دهه ۱۲۶۰ در اینجا، زادگان دهه ۱۲۷۰ در اینجا، نیم اول دهه ۱۲۸۰ در اینجا و نیم دوم را در اینجا خواندید. معرفی زادگان دهه ۱۲۹۰ هم در دو بخش ارائه شده که بخش اول را اینجا مییابید و بخش دوم را اینجا. دهه ۱۳۰۰ دهه تغییرات مهمی در صحنه ایران و جهان است. فروپاشی عثمانی و انقراض سلسله قاجار از آن شمار است. نسخه پی.دی.اف این بخش در آکادمیا در دسترس است.
قرن چهاردهم: کودتا، نوسازی، انقلاب
دهه ۱۳۰۰ شمسی ( ۱۳۳۹-۱۳۴۹ قمری / ۱۹۲۱-۱۹۳۱ میلادی)
دهه اول توسعه رضاشاهی
پاره ۱: از انجوی شیرازی تا محمد نخشب
نسل ایران جوان
تعدد چهرههای برجسته بعد از کودتا نشان میدهد که دشواری جنگ جهانی اول و آسیبهای آن نه تنها نسل بعد از کودتا را زمینگیر نکرده بلکه چه بسا به قوت آنان و اندیشه ملی در ایشان انجامیده است. این نسل اکنون پشتوانه مشروطه را هم دارا ست و در عین حال در فضایی پرورده میشود که امید به آینده و نوسازی ایران فوقالعاده نافذ است. نسلی است که تلخیهای بسیاری را در خانه و زندگی والدین خود تجربه کرده است اما امیدی شکست ناپذیر به آینده روشن دارد.
- انجمن ایران جوان – ۱۳۰۰. انجمن ایران جوان از هر جهت نماینده نسل پرشور و پرامید آغاز قرن چهاردهم است. نسلی که پشتوانه بزرگی برای نسل بعدی است. پایهگذار انجمن علی اکبر سیاسی بود و روزنامهای هم به نام ایران جوان به صورت هفتگی منتشر میکرد. در نخستین سالها از همراهی کسانی چون حسن مشرف نفیسی، اسماعیل مرآت، محمود افشار، حسن مقدم برخوردار بود. ایده اصلی انجمن این بود که «ایران ناچار است در راه تجدد گام بردارد پس باید معارف و علوم جدید را اخذ و اقتباس کند».[۱] (نیز بنگرید به: علی اکبر سیاسی در بحث از زادگان دهه ۱۲۷۰)
- روزنامه شفق سرخ – علی دشتی اسفند ۱۳۰۰ / ۱ مارس ۱۹۲۲. دشتی از روحانیون جوان طرفدار نوسازی و اصلاحات بود و با مایهای از آنارشیسم که سکه رایج روزگار بود در خدمت اهداف سردار سپه قرار گرفت و از طرفداران تغییر نظام پادشاهی به جمهوری بود.
۶۶. ابوالقاسم انجوی شیرازی – زاده ۱۳۰۰ در شیراز
مردمشناس، رسانهپرداز و گردآورنده تمثیل و مثلهای ایرانی
انجوی شیرازی نقش مهمی در اوج دوره رادیو در ایران داشت و آن گردآوری مثلها و روایتهای محلی آنها از سراسر ایران بود. در یک دوره طولانی در برنامهای به نام «فرهنگ مردم» که از فروردین ۱۳۴۰ -نخست هر ماه و بعدها هر سهشنبه شب- از رادیو پخش میشد، با مخاطبان خویش به سخن مینشست و از همین قابلیتِ ارتباط با مخاطب عام بهترین بهره را برد تا قصههای عامیانه در معرض زوال را از سراسر ایران جمعآوری کند. او زمانی به این کار دل داد که شماری از نخبگان نه تنها ارزش فولکلور را نمیشناختند که تصور میکردند برنامه او میخواهد زمان را به عقب برگرداند![۲]
برنامه او یکی از بهترین برنامههای عمومی و عامهپسند و مبتنی بر هویت ملی بود و همزمان پیشگام بسیاری از برنامههای دوسویه بین شنوندگان رادیو و تهیهکنندگان و مجریان آن در زمانی که کمتر کسی به چنین ایدههایی فکر میکرد. انجوی توانست در طول یک دهه بیش از چهار هزار نفر را برای گردآوری ادبیات عامه تربیت کند و مجموعه قصهها و مثلها و آیینهایی که او از این طریق گردآوری و منتشر کرد الگوی مهمی در کار کسانی بود که به فرهنگ مردم و کارهای مردمشناسی علاقه داشتند. به علاوه، او که رادیو را دشمن لهجههای محلی میدانست، تلاش مجدانهای کرد تا «حس ولایتی بودن» را از مخاطب غیرتهرانی خود بزداید و این موضوع را روشن کند که صحبت کردن به لهجه محلی هیچ مشکلی ندارد و همه نباید تهرانی شوند.[۳]
اگر رفاقت انجوی با صادق هدایت نبود شاید به راه گردآوری فرهنگ مردم نمیرفت. صادق هدایت از پیشگامان این مسیر است و «انجوی او را مراد خود میدانست»؛ با اینهمه، اگر چه هدایت «بدین رشته علاقهمندی بسیار داشت و از مسببان پژوهش در این زمینه بود و نوشتههایی مفید به چاپ رسانید و هم سرمشق و دستوری ارزشمند نوشت، اما بیگمان اشراف انجوی را به جوانب گوناگون محلی این رشته نداشت».[۴] سهم انجوی شیرازی در مردمی ساختن فرهنگ و زبان معاصر و کاستن از فاصله اشراف و توده مردم در ردیف کسانی چون جمالزاده و هدایت است.
۶۷. سیمین دانشور – زاده ۱۳۰۰ در شیراز
نخستین نویسنده از زنان ایرانی، تاریخنویسِ دل آدمی
دانشور اولین زن رماننویس ایران است و تا سالها تنها رماننویس زن ایران باقی ماند. او از زنان فرهیخته دوران خود بود و دانش ادبی و تجربههای قلمی خود را در خدمت ادبیات داستانی گذاشت و شماری از ماندگارترین آثار ادب معاصر را پدید آورد. او همچنین از معدود زنان روزگار خود است که زیر سایه همسر مشهور خود قرار نگرفت و نه تنها نام خود را حفظ کرد که شهرت خود را نیز به صورت مستقل به دست آورد. و منتقد کارهای همسرش هم بود. آل احمد نوشته است: «اگر او نبود چه بسا خزعبلات که به این قلم درآمده بود. از ۱۳۲۹ به این ور هیچ کاری به این قلم منتشر نشده که سیمین اولین خواننده و نقادش نباشد.»[۵]
دانشور معتقد است که «هر نویسنده یک پا مورخ است، منتها تاریخنویسِ دل آدمی در روزگاری خاص.»[۶] و خود او که در ایام بیست سالگی شاهد اشغال ایران بوده است «موثرترین گزارش ادبی از سالهای آغازین دهه ۱۳۲۰»[۷] را به دست میدهد؛ یعنی رمان سووشون. اهمیت دانشور مانند اهمیت همسرش آل احمد در مبارزه با استعمار بیگانه است. او دنیا و سیاست روز را بخوبی میشناسد و جهاندیده است و در آمریکا تحصیل کرده اما از پایبندی به فرهنگ بومی خود دور نشده است. سووشون قصه مبارزه با بیگانه اشغالگر است در منطقه فارس به روایت زنی که در خلال حوادث قصه رشد میکند و خود را از «تعلقات شخصی و حصار خانه»[۸] رهایی میبخشد. زمان انتشار اثر در ۱۳۴۸ هم به آن اهمیت دوچندان میدهد؛ زمان مبارزههای چریکی با رژیم شاه است. او که همسرش یوسف را در نبرد با بیگانه اشغالگر از دست میدهد میگوید: «میخواستم بچههایم را با محبت و در محیط آرام بزرگ کنم. اما حالا با کینه بزرگ میکنم.»[۹]
دانشور در کارهای بعدی خود خاصه در سهگانه ای که پس از انقلاب نشر کرد دغدغههای تاریخی خود را پی گرفت و تصویری از روشنفکران دهه ۴۰ و ۵۰ و نیز سالهای پس از انقلاب به جای گذاشت. دانشور و آل احمد از شمار خانوادههای پرنفوذ در دوران معاصر ایران اند و هر یک از آن دو به نوبه خود بر هویت ملی و درک ما از تاریخ ایران و موقعیت ایران در جهان تاثیر داشته است. آنها از شمار شاخصترین زوجهایی هستند که زن و مرد هر دو برجسته بودند و پیشگام خانوادههایی که پس از ایشان شکل گرفت و در آن زن و مرد صاحب نقش اجتماعی و فرهنگی هستند؛ امری که یکی از ویژگیهای دوران معاصر ایران است و شاهد روشن آن ظهور زنان در صحنه جامعه و سیاست و دانشگاه و سپس مدیریت.
۶۸. عبدالحسین زرین کوب – زاده ۱۳۰۱ در بروجرد
مورخ، ادیب، ناقد، یادآور بزرگ تاریخ و ادب و تصوف ایران و شارح مثنوی مولوی
استاد زرین کوب از دانشمندان جامع دوره معاصر است که با دانش عمیق از دستاوردهای غربی به بازخوانی و بازنویسی جدید تاریخ ایران پرداخت. روحی لطیف و روحیهای شاعرانه را با دانشی وسیع در کار و آثار او میتوان دید. جامع میان شرق و غرب و قدیم و جدید. مظهر افتادگی و آزادگی و دانشوری بود با زندگی حکیمانه و عارفانه و خردی سرد و قلبی پرمهر و دلی نازک و پایبند انسانیت، عدالت و مدارا.
او با کتاب دو قرن سکوت خود پرده از رمز و رازهای زندگی مردم ایران در آغاز اسلام و مقاومت ایشان در مقابل جور عربان اموی برداشت. دو قرن سکوت (ویراست دوم ۱۳۳۶) درک تازه و ماندگاری از هویت ایرانی ارائه کرد که به سود پیوستگی تاریخ ایران پیش-اسلامی و پس از اسلام بود و اگر صد کتاب تالیفی پرخواننده در دوران معاصر را فهرست کنیم این اثر قطعا در ردههای بالای فهرست قرار میگیرد.
در سالهای بعد، زرین کوب تاریخ روزگار ایرانی را از آغاز تا امروز بتدریج نوشت و نشر کرد. و همراه با آن تاریخ فکر معنوی ایرانی را نیز در قالب جستجو در تصوف ایران ارائه کرد. توجه عمیق او به تصوف ایرانی خود را در کتابهایی که درباره ارزش میراث صوفیه و عرفان ایران و بزرگان آن از عطار و غزالی تا حافظ و سعدی نوشته است جلوهگر ساخته و بخصوص در کار مهم او شرح مثنوی شریف موسوم به سرّ نی به یادگار مانده است.
زرین کوب از نسل دانشورانی است که با هر دو جهان شرق و غرب آشنا بودند، به زبانهای امروز جهان میخواندند و در دانشگاههای غربی به تدریس مشغول شدند و به آن زبانها تالیف کردند. نسلی که احمد تفضلی جوانترین آنها بود و یارشاطر کهنسالترین ایشان و زرین کوب و نصر و شماری دیگر از نسل میانه آنها. بنابرین، گذشته از افق دید وسیعتر و دسترسی آسانتر به منابع روز از روش تحقیق دانشگاهی در جهان معاصر نیز آگاه بودند.
او فرزند خردمند ایران زمین است و بدون اینکه به شرق و غرب گرایش پیدا کند وجهه انسانی و متعادل فکر و فرهنگ ایران را دنبال کرد و بدون شیفتگی به غرب یا تعصب به فرهنگ خودی به تحقیق منصفانه و استوار در این فرهنگ عمر را سپری ساخت. کتابش با عنوان نه شرقی، نه غربی، انسانی (۱۳۵۳) و چند مقالهای که در این اثر درباره ایران و فرهنگ آن و موقعیت ایران در جهان قدیم و جدید و در مقابل غرب آورده مانیفست ایدهها و آرمانهای او و درک عمیقش از هویت ایرانی است. او اساس فرهنگ ایرانی را در عدالت و تسامح یا رواداری میبیند. بدرستی اشاره میکند که ایرانیان هرگز به اسم دین یا آزادی به کشورهای دیگر لشکر نکشیدند. یهودیان را از اسارت بابل نجات دادند، یونانیان را در میان خود پناه دادند و ارامنه را چونان هموطنان خود پذیرفتند.[۱۰] او که در روزگار اوج توجه به هخامنشی و ساسانی میزیست، از داستان کورش به تسامح کورشی میرسید و اصل فرهنگ ایران را در هنر تلفیق این فرهنگ میدانست و انعطاف پذیری آن.[۱۱] از غربزدگی و تسلیم به فرهنگ غرب بیزاری میجست[۱۲] و توصیه میکرد که به جای مقایسه دایمی خود با غرب بهتر است به غور و شناخت فرهنگ و ادب ایران بپردازیم؛[۱۳] کاری که خود در آن از استادان پیشکسوت است.
زرین کوب در گفتگویی خیالی میان رستم و فردوسی درباره «ابدیت ایران» رستم را شخصیتی میبیند که در هر دورانی به یاری ایرانیان میآید. روزی کاوه آهنگر میشود دگر روز به هیات سرداری، پادشاهی، شاعری در میآید. «من در هر دوره وظیفهای را که یک رستم باید انجام دهد به عهده میگیرم. نه آیا حالا مورخ است که مسئولیت پیکار با انیران اهریمنی را بر عهده دارد؟ آن نیروی نگهبان ایران که یک روز کاوه شد، یک روز ابومسلم شد و روزی به صورت فردوسی درآمد، حالا باید مورخ باشد استاد!»[۱۴] به این ترتیب، او الگوی خود را در مقام مورخ در رستم مییابد. حافظ ایران اهورایی!
در سالهای آغاز انقلاب شعار «نه شرقی، نه غربی، انسانی» او طنین متفاوتی داشت وقتی در کنار شعار انقلاب یعنی «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» گذاشته میشد. در واقع، او گوهر هویت ایرانی را امری فراتر از شرق و غرب و بلکه آمیزه شرق و غرب و اساسا متکی به انسانیت میدید. رمز پایداری فرهنگ و هویت ایرانی را نیز در همین خطاب انسانی و جهانی آن مییافت که در اخلاق و عرفان ایران پیکرینه شده است.[۱۵]
زرین کوب را باید از اومانیستهای ایران دانست. کسی که انسان به ما هو انسان برایش ارزشمند بود و ارزشهای ملی را در بستر ارزشهای جهانی قرار میداد و تاریخ ایران را تاریخ پیوستگی و ماندگاری و استمرار ارزیابی میکرد. او را با همه اختلاف مشرب فردی و سیاسی و مشی علمی و دانشگاهی میتوان از سویی همانند مسکوب و از سویی دیگر همانند شریعتی دانست. ایشان همگی اومانیست بودند با آثار بسیار. دانش وسیع. و روحیه ای لطیف. زرین کوب از معدود چهرههایی است که نوشتههایی از نوع کویریات دارد. و نثرش رنگ شعر و حماسه و شوری انسانی و رمانتیک دارد. و این را در «نقش بر آب» که زندگینامه فشرده او ست آشکار میتوان دید.[۱۶] از آن گذشته، نثر او -و شیوه ورود و خروج او در هر بحث- یکی از نثرهای معیار فارسی در تحقیقات دانشگاهی است و الگوی بسیاری از محققان و شاگردان او بوده است.
زرین کوب و آثارش بخشی جدانشدنی از هر بحث هویتی درباره ایران و ایرانی است زیرا کمتر بحثی از هویت است که از محتوای آثار شاخص او بینیاز باشد. او شاید از نخستین کسانی است که سفره ایرانی را به مثابه راهنمای هویت ایرانیان ارزیابی میکند[۱۷] و از کمشمار مورخانی است که تمام تاریخ ایران را به قلم تحقیق پیمودهاند و اصول پایداری فرهنگ ایرانی را به فشردگی استخراج کردهاند و در آن برخلاف نظر کسانی که تاریخ ایران را گسسته می بینند، استمراری چندهزارهای می یابند که به «همزیستی مستمر» و «فرهنگی ترکیبی» مجال رشد داده است.[۱۸] «دفتر ایام» که در میانه عمر (۱۳۴۲) نوشته است[۱۹] هم بازخوانی این تاریخ دراز سه هزارساله است و هم بیانیهای از ایرانگرایی ژرف زرین کوب به دست میدهد و «بهشت گمشده» ایرانی را «فرمانروایی انسانی» میخواند که ایرانیان همواره آن را آرزو کردهاند.[۲۰]
او در بسیاری از کارها و آثار خود هم مبدع است و هم پیشگام. از دو قرن سکوت و نقد ادبی و کارنامه اسلام تا فرار از مدرسه و در کوچه رندان و سرّ نی هر چه نوشته است معمولا در موضوع یا روش بحث بیسابقه بوده و خود سنتگذار آن بحث و آن روش تحقیق شده است. زرین کوب از نمونههای عالی شخصیت متعادل در فرهنگ معاصر ما ست. آن ادب و ظرافت و خیر مزدیسنایی و عدالت و مدارایی که او از آن سخن میگفت در خود او متجلی بود و آثار او نیز یکسره نمودگار این ظرافت و خیرخواهی و تعادل در داوریهای تاریخی و فرهنگی است.
زرین کوبها -چه حلقه برادران او و چه همسرش قمر آریان- از خانوادههای فرهنگمدار ایران در دوره معاصرند.
- انتشار اولین شماره از مجله ایرانشهر – حسین کاظم زاده – ۱۳۰۱. این مجله از ذیقعده ۱۳۴۰ قمری (تیرماه ۱۳۰۱) در برلین و بعد از تعطیلی نشریه کاوه منتشر شد و معروفترین نشریه فارسی بعد از جنگ اول در اروپا ست و هوادار نوسازی و اصلاحات اجتماعی و تعلیم و تربیت جدید بود و از تغییر سلسله قاجار و تاسیس پادشاهی پهلوی استقبال کرد.[۲۱] به نظر ایرانشهر، «حتما باید ایران کهن را زنده و جوان ساخت ولی نمونه فرنگستانش نباید کرد! بلکه باید اساسی نو ریخت و تمدن خاصی که حاوی مزایای تمدنات شرق و غرب باشد ایجاد نمود و آن را تمدن ایران نامید.»[۲۲] در آن آثار بیش از ۱۴۰ نویسنده از اروپا تا ایران و هند و لبنان و مصر از جمله معدودی از زنان (با امضا مثل صدیقه دولت آبادی یا بدون امضا) نشر شده است.[۲۳] مسائل زنان از مباحث تقریبا تمام شمارههای این نشریه است. ایرانشهر انتشارات هم داشت و برخی از کارهای میرزا آقاخان کرمانی و آخوندزاده و سیدجمال اسدآبادی را نشر کرده است.
- نمایشنامه جعفرخان از فرنگ آمده -حسن مقدم – ۱۳۰۱. این نمایشنامه یکی از سه نمایشنامه مهم دهه آغاز قرن است که دو تای دیگر را ذبیح بهروز (جیجک علیشاه، ۱۳۱۰) و صادق هدایت (پروین دختر ساسان، ۱۳۰۹) نوشتهاند و به حمایت انجمن پرنفوذ ایران جوان و با بازی خود حسن مقدم روی صحنه رفت.[۲۴] مقدم در ۱۲۷۶ شمسی به دنیا آمد و در عمر کوتاه خود بیشتر به فرانسه نوشت. در سویس تحصیل کرده بود و در ۱۳۰۴ به بیماری عصر یعنی سل در لوزان سویس درگذشت. مدتی با ابوالقاسم لاهوتی در استانبول نشریه پارس را به دو زبان فارسی و فرانسه منتشر میکرد و مقالاتش در فرنگستان و ایرانشهر نشر میشد.[۲۵] با وجود فرانسهدانی فارسی را خوب مینوشت و نمایشنامه جعفرخان از فرنگ آمده او نقدی است بر فرنگی مآبی دوران. «جعفرخان بشدت تحت تاثیر آداب و رسوم اروپایی است و پیوند معنوی خود را با فرهنگ قومی از دست داده است» و زبانی آمیخته از الفاظ فرنگی و ترجمهای دارد که نشان میدهد بحران هویت در الکن شدن زبان آشکار میشود؛ موضوعی که دستمایه طنز و دست انداختن فرنگی مآبان در آثار دهخدا و جمالزاده هم هست.[۲۶] جعفرخان ناچار بعد از مدتی کشمکش با خانواده و سنتهای بومی تصمیم به بازگشت میگیرد. اما با پایان نمایش روشن نمیشود که جعفرخان میرود یا میماند. علی حاتمی بر اساس نمایشنامه او فیلمی ساخته است به نام «جعفرخان از فرنگ برگشته» (۱۳۶۶).
۶۹. ابراهیم گلستان – زاده ۱۳۰۱ در شیراز
نویسنده، مستندساز، حامی روشنفکران و شمایل نوین معشوق
گلستان در فرهنگ معاصر به سه ویژگی شناخته میشود. یکی داستان و نثر داستانی او. دیگری نقشی که در مستندسازی خاصه از نفت داشت. و سوم نقشی که در زندگی فروغ فرخزاد بازی کرد. و سرنوشت او این بود که نقش سوم بر دو نقش دیگر او سایه افکند و زیر نام فروغ که الهه شعر معاصر بود به یاد ماند.
گلستان در داستانهایش تصویری جاودانه از دهه بیست تا چهل برجای گذاشته است. هم از عشق و رمانتیسیسم آن دوره و هم از سیاست و توسعه و عقبماندگیهای وطن. و خودش نماینده نسلی است که وقتی پول داشت نقش ارباب را بازی میکرد و جز این کمتر نقشی را میشناخت. آخرین مصاحبه مهم او با پرویز جاهد[۲۷] بیش از آنکه چیزی از خود گلستان بگوید از مشی یک دوره از فرهنگ معاصر میگوید که در آن ملت عمدتا رعیت بودند و نخبگانی چون او گرایش به اربابی از خود نشان میدادند. با اینهمه، او در همان چارچوب روزگار خود حامی روشنفکران و نویسندگان بود و نقش مهمی در زندگی بسیاری از آنان بازی کرد.
حاصل درخشان روابط اجتماعی گلستان فروغ است که بدون تکیه بر ویژگی اربابی و پدرسالار گلستان از او تصویر یک مرد یک معشوق ساخت و به آن تکیه کرد و همین به گلستان اعتباری داده است که هنوز از آن برخوردار است. بنابرین، هویت معاصر چهرهای دوگانه از گلستان میشناسد. رویی به سمت فرهنگ ارباب-رعیتی و رویی به سمت فرهنگ متعالی آزادگی. گلستان مفصل عبور از آن فرهنگ به این فرهنگ است و در این فروغ نقشی بی بدیل داشته است.
از سوی دیگر، در داستان هویت معاصر عشق فروغ و گلستان به شمایل تبدیل شده است. به نمونه نمونهها. به سرنمون. داستان هویت معاصر ما با عشق این دو جذابیت پیدا کرده است. داستان شده است. گلستان درباره این عشق ساکت است. و فروغ است که فاشگوی این عشق است. و این نیز از تازگیهای شمایل عشق معاصر است. زن همیشه معشوق بوده و مرد از او سخن گفته است. این بار زن عاشق/معشوق است و از مرد خود سخن میگوید. به شیوهای که خاص دوران ما ست و داستان دوران ما را از دیگر داستانهای هویت در دورانهای دیگر متمایز میسازد. به عبارت دیگر، بدون گلستان هویت معاصر شمایل عشق نمیداشت. شمایلی که درپیچیده با نام و یاد فروغ است.
گلستان مصداق این شعر حافظ بود:
ز رویِ دوست مرا چون گلِ مراد شِکُفت
حوالهٔ سَرِ دشمن به سنگِ خاره کنم
گدایِ میکده ام، لیک وقتِ مستی بین
که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم
او گنجی داشت که نمی خواست از آن با کسی سخن بگوید. بخت او را در جایگاهی نشاند که الهه شعر معاصر فارسی همنشین او شد. گلستان این بخت را عزیز میداشت. مرگ فروغ را باور نداشت. با فروغ زندگی میکرد. و اینکه هر کس به دیدار او میرفت میخواست احوال فروغ را هم بداند شاهد آن است. گلستان مردی مردستان بود که قصه عشق او را معشوق او خوانده بود. گلستان مفصل تغییر این رابطه عاشق و معشوق است. این را نیک میدانست. و سکوت او ادامه سکوتش در آن قصهای است که معشوق میخواند و خوانده بود. او نخواست قصه معشوق را یک کلمه هم عوض کند. و این بزرگترین وفاداری است.
در صحنه تاریخ معاصر بجز این جایگاه متمایز و یگانه، گلستان در حوزه مستندسازی هم پیشگام است. هم در ساخت مستند «خانه سیاه است» فروغ نقش داشت و هم شیوه مستندسازی او و گفتارنویسیاش تا سالها الگویی برای مستندسازان دیگر شد. گلستان موقعیتی داشت که میتوانست و توانست بسیاری از نامداران زمانه خود را گرد هم جمع آورد. خانه او و محل کار او کانون این نامداران بود. و خود این موجب آشناییهای عمیق میان آنها بود و به همفکری و تکاپوی اجتماعی آن سالها خاصه در دهه ۴۰ شمسی یاری رساند.
گلستان از یک بابت دیگر هم متمایز است و آن درکی است که از مصدق و شخصیت ملی او داشت. با وجود آنکه تا اواخر عمر به استالین احترام میگذاشت[۲۸] و ایدههای حزب تودهای خود را فراموش نکرده بود، اما مصدق هم برایش عزیز بود: «یکی از بزرگترین آدمها بود. ببینید وقتی که نهرو آمده بود در ایران، وقتی با او مصاحبه کردند، نهرو یک آدم خارجی است، از رهبران جنبش استقلال هند است. این آدم زبان باز کرد و گفت: … (بغض میکند) اگر شما بگردید در روزنامههای آن موقع از این واقعه خبرها هست. این آدم در جواب یکی که پرسیده بود چه کار کنیم درباره مسئله انگلیس و مسئله فلان و … نهرو گفته که شما آدم درستش را داشتید، قدرش را ندانستید! آدم چه بگوید؟ (بغض میکند) … در کشاکش حرفهای در هم و بر هم که مقداریش غلط بود و مقداری درست، خب این آدم ناراحت بود دیگر. این آدم برای خودش کوچکترین چیزی نخواست، اصلا خانه خودش را کرد نخستوزیری. آدم چه بگوید واقعا؟»
گلستان تنها عکاس محکمه مصدق بود[۲۹] و عکسهای درخشان و یگانه او از این محکمه شاهدان ماندگار بخشی مهم از تاریخ معاصر است. گلستان شخصیتی یکتا بود. کسی که مثل هیچکس نبود. رقیق القلب بود اما تندخو و تندزبان. مثل برهای در پوست گرگ!
۷۰. آیتالله منتظری –زاده ۱۳۰۱ در نجف آباد
فقیه وارسته و جسور و مرجع انقلابی محصور و مدافع حریت و انسانیت
آیتالله منتظری از مهمترین قربانیان نظام اسلامی است. فقیهی بلندپایه و مبارزی زندان کشیده[۳۰] که روزگاری به جانشینی آیتالله خمینی رهبر انقلاب انتخاب شده بود اما در ماههای آخر عمر خمینی از نیابت عزل شد. او قربانی درک متفاوت خود از ولایت فقیه شد که ستون حاکمیت شده بود. از نظر منتظری، فقیه هرگز آن بسط ید که خمینی به آن قائل بود ندارد. درک منتظری کاملا فقهی بود و به وکالت فقیه از جانب مردم نزدیکتر بود و درک خمینی کاملا الهیاتی و فارغ از رای و رضایت مردم. خمینی چنان درکی از حکومت داشت که آن را بالاتر از هر چیز دیگر میدانست و به تعبیر برخی شاگردانش حتی میتوانست توحید را هم تعطیل کند و محرمات را هم حلال سازد و مصلحت را بالاتر از شریعت بنشاند. اما منتظری همه چیز را در چارچوب معین فقه میدید. او فقیهی بود که پا از چارچوب فقه بیرون نمیگذاشت. در واقع، اگر خمینی به ولایت مطلقه قائل بود منتظری به ولایت مقیده یا مشروطه باور داشت. بنابرین، ولی فقیه باید بر اساس قانون اساسی رفتار کند (اصل مشروطه) و جایگاهی فراقانونی ندارد و علاوه بر آن نمیتواند این سمت را به صورت مادامالعمر حفظ کند.[۳۱]
پایه دیگر مخالفت منتظری با خمینی و دستگاه حکمرانی او مساله رضایت مردم و حاکمیت آنان بود. او در اکثر مواردی که حکومت به بهانههای شرعی به خود حق تجاوز به حقوق افراد میداد با آن مخالفت میکرد. برای نمونه او مدافع حق آزادی بیان و انتقاد از حاکمان بود. حق فعالیت تشکیلاتی و اقدام سیاسی را برای اصلاح یا تغییر برنامههای نظام به رسمیت میشناخت. از حق اطلاع مردم از تصمیمات حاکمیت دفاع میکرد و سیاست مخفی را «سیاست شیطانی» میدانست. به برخورد عادلانه و بدون تبعیض شخص حاکم با همه ملت از جمله با مخالفان سیاسی قائل بود و حفظ حیثیت و کرامت انسانی مخالفان را لازمالرعایه میشمرد. جان و مال و آبرو و شغل مخالفان سیاسی را مصون از تعرض میخواست و افشاگریهای حکومت علیه مخالفان را روا نمیدانست. او در همه این موارد به تفصیل بحث کرده است [۳۲] ولی اصولا معتقد است که «برای اثبات حقوق اجتماعی مخالف سیاسی نیاز به اقامه دلیل نداریم بلکه سلب هر یک از حقوق او احتیاج به مجوز و دلیل دارد».[۳۳]
داستان منتظری و خمینی فقط در استنباط متفاوت از شرع و فقه خلاصه نمیشود. مشی سیاسی آن دو نیز به دلیل دو منظر کاملا متفاوت از دین و شریعت، بسیار اختلاف داشت. منتظری با گروههای همراه انقلاب رابطه حسنه برقرار میکرد و گرچه اندیشه ملی به معنای متعارف کلمه نداشت اما از روی اخلاق و دین و انصاف با بسیاری از گروههای مطرود حاکمیت میتوانست کار کند و حرف ایشان را بشنود و درد آنها را دریابد و از ایشان دفاع کند. بخصوص نظر مساعدی به نهضت آزادی مهندس بازرگان داشت و این برای حکومتی که بازرگان را رانده بود خوشایند نبود. اسلام او انسانی بود و هرگز به مصلحت سیاسی تن نداد. به همین دلیل، از بازداشتها و سختگیریها و بلبشوی حاکم بر جبهه و جنگ هم ناراضی بود.[۳۴] در سال آخری که در موقعیت نیابت رهبری بود، احکام اعدام زندانیان مجاهد خلق که حکم حبس داشتند و به اعدام محکوم نشده بودند او را آشفته ساخته بود چندان که خواب نداشت.[۳۵] اعدامهایی که در سال آخر جنگ در تابستان ۶۷ اتفاق افتاد و به کشتار زندانیان سیاسی مشهور شد، نقد و اعتراضهای منتظری را در پی داشت که به کدورت شدیدی مابین منتظری و خمینی انجامید و شش هفت ماه بعد به توبیخ[۳۶] منتظری و استعفا و عزل او رسید و قرار شد تنها به درس و مدرسه بپردازد.[۳۷]
اما منتظری در دوره رهبر دوم انقلاب از درس و مدرسه هم عزل شد زیرا این بار نه با ولایت فقیه که با کسی که ادعای فقاهت میکرد و فقیه نبود و میخواست مرجع تقلید باشد روبرو شد. بنابرین آشکارا از شأن فقیه و مرجع دفاع کرد و از مبتذل کردن مرجعیت به دست حکومت سخن گفت. به خاطر این سخنان او را در خانهاش زندانی کردند.[۳۸]
ماههای آخر عمر آیتالله منتظری مصادف شد با جنبش سبز. او در مقابل دستکاری در آرای مردم ایستاد و سه هفته پیش از درگذشت نوشت: «این جنبش در داخل کشور توانسته است فرهنگ مسالمتآمیز مطالبه حقوق تضییعشده اقشار وسیعی از مردم در انتخابات و حوادث پس از آن را تا حد زیادی نهادینه کند و از طرفی ماهیت خشن جناح تندرو و سرکوبگر را به خوبی افشا نماید.»[۳۹] او مرتبا از رهبران جنبش حمایت کرد، به برگزاری دادگاههای فرمایشی اعتراض کرد و به نشانه همدردی با خانوادههای زندانیان و قربانیان جنبش، جشن روز میلاد امام رضا را در آبان ماه برگزار نکرد. وقتی در آذرماه ۱۳۸۸ از جهان گذشت جمعیت انبوهی به همراه میرحسین موسوی و مهدی کروبی به نشانه قدردانی از او در مراسم تشییع و خاکسپاری اش در قم حاضر شدند.[۴۰]
«منتظری ساده بود و دانشمند. نه عجب و تکبر علمایی داشت و نه خود را مرکز جهان میانگاشت و نه حاجب داشت و دور از دسترس نشسته بود.» منتظری ذخیرهای است برای شریعت انسانی و سیاست اخلاقی. او قربانی صمیمیت و صراحت و وارستگی خود در نظامی شد که به ناراستی و ضدیت با مردم و مخالف سیاسی و پشت پا زدن به اخلاق و انسانیت آلوده شده بود. اما میراث او فراموش ناشدنی است. زیرا تنها روایت آیندهدار از دین است. «منتظری نماد هوش و زیرکی هزاران هزار مردم ما ست. نماد استقامت حیرتآور ایشان. سرخوشی و بی ادعاییشان. و خداترسیشان. او رسواکننده روحانیون سنگدل و هزارکاره و قدرتپناه درباری ست. رسواگر نظامی که دین را به گروگان گرفته است. فاشگوی بیترس نادانیها و ندانمکاریها و امامزادهسازی ها ست.» او همه آن چیزی بود که جمهوری اسلامی نبود.[۴۱]
۷۱. علینقی منزوی – زاده ۱۳۰۱ در سامرا
اندیشمند شعوبی و متفکر هویت ایرانی
منزوی یکی از ژرفنگرترین متفکران هویت شناس دوره معاصر است و آثار او در شناخت معنویت ایرانی کم نظیر است. او مثل نامش منزوی بود و چندان در محافل ادبی و علمی رفت و آمد نداشت بنابرین بسیاری از نکات مطرحشده در آثار او ناشناخته مانده یا کمتر شناخته شده است. منزوی بخوبی توانسته است نشان دهد که آنچه ایرانیان با تکیه بر حکمت اشراقی خود گفته و نوشته و انجام دادهاند، و مشی برگزیده ایشان بوده است، از پایههای اصلی هویت ایشان است و آنان را از دیگر ملل مسلمان خاصه همکیشان عرب خود متمایز میسازد. آثار او را میتوان ادامه اندیشه شعوبی قدیم در دوران معاصر دانست.[۴۲]
مبنای حرکت فکری و نظری منزوی نشان دادن پایبندی ایرانیان صدر اسلام به فرهنگ اشراقی قدیم خود در مقابل فرهنگ اموی و عباسی است که با اشراق میانهای نداشتند و تحولات گستردهای که از این تقابل در سدههای بعد حاصل شده است. او از معدود متفکرانی است که ایده ایرانی بودن شیعه را با جزئیات بسیار تاریخی دنبال میکند[۴۳] و نشان میدهد که چگونه تصوف با ایدههای بنیادین اشراق و تشیع مرتبط است و این درست خلاف ایدئولوژی رسمی خلافت بوده که بر قشریگری و جبریگری تکیه داشته است. منزوی بحث اساسی خود را با تکیه بر نگرش ایرانیان به توحید اشراقی در مقابل توحید عددی (یا تشبیهی) امویان و عباسیان[۴۴] گسترش میدهد. برای نمونه، وقتی متوکل عباسی دانست که ایرانیان سرو کاشمر را تقدیس میکنند آن را شرک پنداشت و دستور به قطع آن سرو بی نظیر چندهزارساله داد. اما برای ایرانیان سرو کاشمر نشانهای از توحید همهجایی و وجودی بود و تقدس آن به معنای بتپرستی و درختپرستی نبود.[۴۵]
خلافت عباسی گرچه وامدار ایرانیان بود اما پس از مدتی با گرایشهای ایرانیان به اشراق خاصه در خراسان درافتاد. خراسان نقش مهمی در برآمدن عباسیان داشت. اما چون برآمدند بتدریج با اهل خراسان دشمنی آغاز کردند و به تبع آن با شیعیان آن عهد که نخست اسماعیلی بودند درافتادند زیرا حضور آنها بنیان باورهای رسمی خلافت را متزلزل میساخت. به نظر منزوی، به جز دشمنی خلافت با تصوف، خلفا تلاش کردند تا پای ترکان آسیای مرکزی را به خراسان باز کنند مشروط به اینکه به ایدئولوژی خلافت بغداد متعهد بمانند.[۴۶] بنابرین هم از جهت فکری و هم از جهت سیاسی و نظامی با اهل خراسان به ستیز درآمدند که بازتاب آن در قرمطی جستن سلطان غزنوی (زاده ۳۵۰ ش/۳۶۱ ق) دیده میشود و در دوره سلجوقی (سالهای ۴۱۵ تا ۵۷۲ ش) به تضاد عمیق اسماعیلیه الموت با نظام حاکم تبدیل شد.
منزوی در معرفی شماری از اندیشمندان ایرانی در سده سوم هجری، از جمله به ابن راوندی (متکلم مشهور به الحاد) توجه میکند و نشان میدهد که چگونه او هم با زاهدان و تارکان دنیا مخالفت میکرد، هم با توحید عددی ناسازگاری داشت و هم با ثنویت مانوی و رهبانیت ایشان در ستیز بود. و از اینجا ست که «فقیهان دربار عباسی، زهاد و طرفداران ایشان را علیه راوندی بسیج کردند» تا از بغداد به ری گریخت.[۴۷] ری از مراکز مهم شیعیان بود.
موضوع دیگری که منزوی به آن همچون معیار و شاخص تمایز و تفاوت فرهنگی توجه میکند فلسفه یونانی است. روایت ارسطویی این فلسفه پایه علم کلام اسلامی قرار گرفت و با قشریگری سیاسی درآمیخت «و همچون شلاقی به دست فقیهان دربار» افتاد. و از اینجا ست که در محافل فکری ایرانی «نوعی نفرت از فلسفه مشاء یونانی» پدید آمد و آن را تقریبا در آثار همه متفکران ایرانی خاصه شاعران حکیم و عارف میتوان یافت. عطار معتقد است از این حکمت یونانی چیزی که روحانی باشد به دست ناید: کی شناسی دولت روحانیان / در میان حکمت یونانیان. آن گروه از فیلسوفان ایرانی هم که آرای اشراقی داشتند، «به منظور استفاده از مصونیت مذهبی فلسفه مشاء» به این آرا رنگ مشائی زدند و حتی برخی آثار اشراقی و نوافلاطونی «مانند اثولوچیا برای رهایی از پیگرد به ارسطو نسبت داده شد».[۴۸] در دورههایی که سیاست قشریتر و دایره هنر تنگتر میشد، برخی از عرفا نیز خود را زیر پرده مذهب روز پنهان میداشتند؛ مثلا، «زیر چکمه ترکان سلجوقی که در تقشر و سنیگری و دشمنی با هنر گنوسیستهای ایرانی» گوی سبقت از همه ربوده بودند، کسی مانند خواجه عبدالله انصاری «که یکی از تندترین گنوسیستها ست، خود را زیر پرده مذهب حنبلی پنهان میدارد».[۴۹]
بر اساس طرح منزوی از تاریخ فکر ایرانی، توحید اشراقی سهم ایران و هند بود با سابقهای ثنوی و زرتشتی. توحید عددی سهم اعراب بود با سابقه بتپرستی و دین حنیف ابراهیمی. و تثلیث یا توحید سهگانه سهم روم شد که بزرگان فکر مسیحی در آنجا به مانویت گرایش داشتند همچون سنت آگوستین.[۵۰] و امروز هم میبینیم که میراث رهبانیت مانوی هنوز در مسیحیت معاصر حضور دارد. در دوران ساسانی هم روایت مانوی-مسیحی در نقاط مختلفی از ایران حتی در آسیای میانه راه یافته بود. چنانکه برخی مورخان بر این نظرند که «هرگاه عرب نمیآمد مسیحیت سراسر ایران را فراگرفته بود».[۵۱] چنین نشد اما اندیشههای مسیحی-مانوی به زندگی خود ادامه داد و شاخههایی از تصوف آن اندیشهها را جذب کردند.
در طرح منزوی، موضوع رهبر فرهمند و امام و حاکم مدینه فاضله نیز نقشی پررنگ دارد. نزاع ایرانی-اموی که شعوبیه آن را نمایندگی میکرد و نزاع ایرانی-عباسی که تشیع آن را نشان می داد، در پرتو درک متفاوت از توحید و امامت/رهبری شکل گرفت. هر جا هم اندیشه ایرانی و اشراقی بروز پیدا میکرد با مقابله جدی روبرو میشد. چنان که متفکر بزرگی چون سهروردی وقتی بن اصلی تفکر اشراقی را در اندیشه خسروانی (یا فلسفه فهلویون[۵۲]) پیش-اسلامی نشان داد جان خود را بر سر این کار گذاشت.[۵۳]
نظام خلافت اموی-عباسی از آغاز با فکر و فرهنگ ایرانی میستیزید گرچه همزمان از آن تاثیر هم میپذیرفت. تصوف توانست فکر ایرانی را حفظ کند و هر جا هم سخن صوفیانه ممکن بود خطرآفرین باشد آن را در نقاب شطحیات پوشاند. فقه و شریعت نظام فکری خلافت را تداوم میداد و با تصوف میجنگید که مظهر آن خراسان بود؛ دورترین منطقه از خلافت که میتوانست هم زبان فارسی را حفظ کند و هم فرهنگ ایرانی را.
منزوی اندیشه فارابی را نیز که از خراسان برآمد ادامه اندیشه سیاسی ساسانی میداند، گرچه «نظریات ایرانی خود را هم یونانی» خوانده است تا از ناخوشایند بودن آن برای دربار خلفای عربی در بغداد بکاهد.[۵۴] اما همین که او مدینه فاضله را مختص به حاکم اعلی و دارای فره ایزدی و عصمت میداند او را در مقابل خلفای عباسی قرار میدهد که چنین ادعایی نداشتند.[۵۵] در واقع، اصل این کشمکش بر سر رهبری بود. از دید ایرانیان، رهبر باید دارای فره ایزدی میبود که امامان شیعه الگوی جدید آن بودند. بنابرین تا زمانی که امام دوازدهم وارد عصر غیبت شد این کشمکش ادامه داشت[۵۶] و پس از آن هم با اسماعیلیها در ایران و مصر تداوم یافت که به وجود «امام حاضر» اعتقاد داشتند و خلیفه بغداد را برنمیتافتند و از آن میان ماجراهای اسماعیلیهای الموت سخت مشهور است. میدانیم که فردوسی نیز پس از فارابی سویه دیگر این حکمت رمزی و اشراقی ایران است و سامانیان هم یک چند بر مذهب شیعه اسماعیلی میرفتند.
منزوی تحلیلی سیاسی و تاریخی با جزئیات بسیار از کشاکش نیروهای فکری و فرهنگی ایرانی و عربی به دست میدهد و تحولات آن را عمدتا تا ظهور غزالی و عینالقضات دنبال میکند. از این رو اگر کسی بخواهد یک دور اندیشه او را مطالعه کند باید اندیشههای او را در باره این دو شخصیت در مطالعه گیرد. مقاله مفصل او درباره «غزالی بزرگ» برای مشخص کردن جایگاه غزالی گزارش کمیابی از افت و خیز ملل و نحل پیش از غزالی به دست میدهد و سپس مقام او را برمیرسد که تاریخ فکر اسلامی را به پیش از خود و پس از خود تقسیم میکند؛ و مقدمه مفصل منزوی بر نامههای عینالقضات -«که آفتاب پس از مرگ غزالی بر فاضلتر از وی نتابید»[۵۷]– که خود کتابچهای درباره گرایشهای گنوسی در ایران است.
نکته اساسی در اندیشه تاریخی منزوی آن است که بسیاری از تحولات فکری و فرهنگی در ایران پس از اسلام را ناشی از کشمکش ایرانیان و امویان و عباسیان از یک سو و تلاش دارالخلافه برای حفظ قدرت خود و تفوق بر رقبای ایرانی و شیعی و اسماعیلیاش میداند که به ظهور طیفی از آرا و عقاید و فرق در هر دوره انجامیده و گاه خاطره شاهنشاهی ساسانی را با آیینهای خلافت آمیخته است. چنان که حتی وقتی مدرسه نظامیه بغداد افتتاح شد که اصلا ضدباطنی و ضداسماعیلی بود در ورود ملکشاه سلجوقی و وزیر نامدارش خواجه نظام الملک به بغداد تشریفات استقبال به سبک پادشاهی قدیم ساسانی انجام شد و «جشن سده و آتش بازی آن شب را با شکوه هر چه بیشتر از هر سال بر پا داشتند».[۵۸]
به این ترتیب، منزوی نگاهی سیاسی-فرهنگی به تاریخ ایران دارد و از این منظر یادآور تلاش شریعتی برای ارائه درکی سیاسی و انضمامی از تاریخ ایران است. جز آنکه بیان شریعتی معلمانه و خطیبانه و قابل فهم برای مخاطبان وسیع و نیز در دفاع از مبانی تشیع در قالبی انسانی و عام است (چنانکه میان تسنن محمدی و تشیع علوی پیوند میزند) اما بیان منزوی در دفاع از تشیع محققانه و نخبهگرا و آشکارا ایرانگرایانه و حتی ضدعرب است (و در تحقیق فلسفی آثار محمدتقی دانش پژوه را فرایاد میآورد[۵۹]). اما این دو، با نگاهی مایهور از چپ طرح تازهای از کشاکشهای تاریخی در تمدن ایرانی و اسلامی ارائه دادهاند. نگاه منزوی به پیش از اسلام عمیق و همدلانه است اما نگاه شریعتی سیاسی و منتقدانه. همدلی منزوی به سبب آن است که پیوستگی میان پیش از اسلام و پس از اسلام را نشان دهد و نگاه منتقد شریعتی برای اوراقسازی باستانگرایی پهلوی است.
احمد منزوی برادرش را از استادان خود میشمارد. هر دو فهرست نویسی را از پدر خود شیخ آقابزرگ به میراث بردند و در انتشار الذریعه همت کردند. و او را «دوستدار ایران و فرهنگ و مردی مقدس» توصیف میکند و «شهید اندیشههای فرهنگی و ملی» میداند.[۶۰]
*خانواده آقابزرگ و پسران دانشورش احمد منزوی و علینقی منزوی از خادمان بزرگ فرهنگ ایران اند.
۷۲. عزتالله نگهبان – زاده ۱۳۰۱ در اهواز
باستانشناس پیشکسوت، کاشف تمدن شوش و ایلام، مدافع باعزت میراث فرهنگی و موسس مرکز باستانشناسی ایران
عزتالله نگهبان از آن کسانی است که نامشان گویای صفات ایشان است. مردی بود نگهبان میراث فرهنگی ایران و سخت با حشمت و عزت. در روزگاری که او کار عملی باستانشناسی را در ایران آغاز کرد حفاریها در اختیار گروههای باستانشناسی فرنگی بود. به علاوه، قانون حفاظت از آثار باستانی از طرف گروههای بانفوذ چه در ادارات یا در قوه قضایی و حتی دربار نقض میشد.[۶۱] گروههای خارجی با تکیه بر نفوذ سیاسی خود و تکیه بر فساد دستگاه اداری هر چه میخواستند میکردند. نگهبان با اینکه مخالف حضور باستانشناسان غربی نبود و به دلیل قلت تعداد باستانشناسان ایرانی حضور آنها را ضروری میدانست[۶۲] در مقابل زیادهخواهیها و بیقانونیهای آنها میایستاد چنانکه شرح مفصلی از رفتار رومن گیرشمن داده است که با جزئیات نشان میدهد چگونه او از ثبت کشفیات خود در حفاریها طفره میرفته و حاضر به همکاری با مسئولان وزارت فرهنگ و از جمله خود نگهبان نمیشده است.[۶۳] نگهبان با دشواری بسیار در مقابل گروههای عتیقهفروش و حفاران غیرمجاز و دستهجات داخلی و خارجی کار خود را پیش برد و برای میراث فرهنگی ایران عزت و آبرو فراهم کرد.
نگهبان که خود از جنوب کشور است تعلق خاطر ویژهای به مطالعات خوزستان باستانی داشت. پدرش عبدالامیر نگهبان نیز از شمار مشاهیر آن خطه است و از نخستین کسانی است که به تمدن خوزستان پرداخته و رسالهای در این زمینه منتشر کرده است (۱۳۰۱).[۶۴] نگهبان را باید از نسل دوم باستانشنان ایران دانست که راه کسانی مانند عیسی بهنام (متولد ۱۲۸۵)، و علی سامی (متولد ۱۲۸۹) را ادامه دادند. او پس از ختم دانشگاه، در اواخر دهه ۲۰ شمسی راهی آمریکا شد که رابطه فعالی با باستانشناسی ایران پیدا کرده بود و در دانشگاه شیکاگو به تحصیل پرداخت. گرچه بحران نفت و کودتا موجب شد مدتها از دریافت هزینه تحصیلی محروم بماند و برای کسب درآمد به فعالیتهایی دست بزند که صرفا معیشت او را تامین میکرد. نهایتا وقتی در نیمه دهه ۳۰ شمسی به ایران بازگشت همه همت خود را صرف مطالعات میدانی در باستانشناسی ایران کرد و دوره اول کار او با مطالعه شوش و تمدن ایلام گذشت. سپس به تپه مارلیک در شمال کشور پرداخت و پس از آن سالها در دشت قزوین به کار مشغول بود. در همه این دورهها گنجینه بزرگی از میراث فرهنگی ایران کشف شد که آنها را در موزهای برای شوش و نمایشگاهی برای مارلیک در موزه ایران باستان به نمایش گذاشت.[۶۵] ابراهیم گلستان بخشی از این دستاوردها را در فیلم کوتاهی ثبت کرد که موفق به دریافت جایزه شیر طلایی جشنواره ونیز شد (۱۹۶۴).[۶۶]
نگهبان مثل هر باستانشناس کهنهکاری مرد زندگی در کوه و کمر و جنگل و بیابان بود. بیشتر در چادر زندگی میکرد و یا خانهای ساده از مصالح محلی برای گروه خود میساخت.[۶۷] اما برای کار در دشت قزوین کاروانسرایی قدیمی از عهد صفوی را به نام محمدآبادخُره با حمایت دانشگاه تهران مرمت و تعمیر و آمادهسازی کرد تا پایگاه اقامت و کارگاه مطالعات طولانی دانشجویانش شود.[۶۸] از همان نخستین سالهای بازگشت از آمریکا موسسه باستانشناسی ایران را با حمایت کلنل علینقی وزیری و موافقت دکتر علی اکبر سیاسی بنیان نهاده بود که تا اوان انقلاب آن را خود اداره میکرد و تنها مرکز باستانشناسی در ایران بود. استاد وزیری که از استادان نگهبان در دانشکده ادبیات بود از حامیان جدی نگهبان بود و خود در موسسه باستانشناسی عضویت داشت.[۶۹] اقتدار او و گروه کوچکی از خیرخواهان کشور مانع از آن میشد که مخالفان پرقدرت و آزمند نگهبان بتوانند مرتب در کار او اخلال کنند گرچه نهایتا موفق شدند حفاری مارلیک را متوقف کنند.[۷۰]
نگهبان شاگردان برجستهای تربیت کرد که هر یک در حوزه باستانشناسی از کاوشگران و پژوهشیان نامدار شدند. پس از انقلاب با دشواریهای بسیار روبرو شد و ناچار کشور را ترک کرد. اما سالها بعد به همت برخی مقامات دانشدوست راه سفرش به ایران باز شد[۷۱] و مقالات و کتابهای پس از انقلابش حاصل این سفرها ست. یکی از مهمترین کارهای او مطالعه مفصل و پر از جزئیاتی است که درباره شوش منتشر کرده است (۱۳۷۵). در این اثر است که او از محدود ساختن تمدن ایرانی به ۲۵۰۰ سال انتقاد میکند. در واقع، بعد از عزتالله نگهبان و مطالعات وسیع او درباره شوش و دشت خوزستان دشوار است که بتوان گفت تاریخ ایران از ماد و هخامنشی شروع میشود. نگهبان با دقت و روشنی و جامعیت تمدن شوش و ایلام را توصیف کرده است و نشان میدهد که تاریخ ایران دست کم دو هزار سال پیش از هخامنشی با امپراتوری ایلام (از آغاز هزاره سوم پیش از میلاد) آغاز میشود و صراحتا به نقد تاریخگذاری ۲۵۰۰ ساله میپردازد: «تعیین تاریخ دوهزار و پانصدساله برای کشور ایران با واقعیت تطبیق نمیکند و تاکید و تشدید درباره آن عملا منجر به فراموشی و عدم توجه به مهمترین قسمت از تاریخ کشور میشود.»[۷۲]
مطالعه تمدن ایلام در دوران پس از انقلاب تا حدودی مورد توجه دانشوران قرار گرفت. گویی پیش از آن یا این مطالعات به نتیجه کافی نرسیده بود یا دانشوران ایرانی به آن توجه نداشتند و یا مورد بیمهری مقامات بود که ایدئولوژی سیاسی دربار را با هخامنشیان پیوند زده بودند. در حالی که وامداری فرهنگ و سیاست هخامنشی به ایلام چندان است که نمیتوان آن را نادیده گرفت. نمونه آن کتیبه مشهور داریوش در بیستون است که به سه زبان ایلامی و بابلی و فارسی باستان نوشته شده است. وانگهی تمامی هزاران لوحه تخت جمشید نیز که اسناد اداری آن است به خط ایلامی نوشته و تنظیم شده است. پایتخت ایلامیان نیز به یکی از پایتختهای هخامنشی تبدیل شد و به طور کلی «تمدن، هنر، صنایع، زبان و فرهنگ ایلامی نقش بسیار موثری برای پیشرفت امپراتوری هخامنشی ایفا کرد».[۷۳] چنانکه ساختار سیاسی ایلام که مجموعهای از ایالات با فرمانروایان جداگانه بود در مدل اداره کشور و تقسیم آن به ساتراپهای مختلف در عهد هخامنشی موثر افتاد.[۷۴]
بی توجهی به اهمیت ایلام در تاریخ ایران بعد از انقلاب در میان مقامات هم ادامه یافت که البته دلیل آن کم اهمیت تلقی کردن مطالعات باستانی در حاکمیت انقلابی است. یکی از مهمترین غفلتها در مورد ایلامشناس برجسته عبدالمجید ارفعی اتفاق افتاد که او از آن به تلخی یاد کرده است.[۷۵] هزاران الواح تخت جمشید در دوره رضاشاه به دانشگاه شیکاگو به امانت داده شده بود و ارفعی که از معدود دانشوران جهان است که خط ایلامی را میشناسند، کوشید آنها را به ایران برگرداند تا بخش بزرگی از آن که هنوز خوانده نشده خوانده شود اما به نتیجه نرسید.
گزارش مفصلی که عزتالله نگهبان با صداقت و سرشار از جزئیات از وضع حفاریهای میراث فرهنگی ارائه کرده است تصویر دقیقی از موقعیت باستانشناسی در دهه ۳۰ و ۴۰ شمسی میدهد و همزمان تصویری روشن از نحوه مدیریت پرآسیب میراث فرهنگی ارائه میکند. او تحولات باستانشناسی معاصر را طی پنجاه سال تا زمان تالیف گزارش خود به دست داده است که در آن چگونگی نقش او در بومیسازی دانش باستانشناسی نیز آشکار است. رشتهای که با عدهای قلیل بتدریج در مقابل همه ناملایمات رشد کرد و گام به گام کار باستانشناسی و حفاریهای آن را به دست ایرانیان کاردان سپرد.
در عین حال، پهنه وسیع ایران و تاریخ غنی آن چندان است که همه آنچه در دوره معاصر انجام شده بخش کوچکی از نیازهای علمی ما را تامین میکند. بجز آنکه نیمه شرقی ایران کمتر کاوش شده است -و از بیش از ۷۲۷ کاوش تا دوران انقلاب کمتر از ۲۰ کاوش در شرق و شمال شرق ایران انجام شده[۷۶]– به طور کلی باید گفت هنوز بیش از یک درصد از کاوشهای لازم برای شناخت تاریخ ایران در لایههای مختلف آن انجام نشده است.[۷۷] نگهبان توانست به کمک حامیان خود در دستگاه فرهنگی کشور و دانشجویان زبدهاش توجه عمومی را به ضرورت و اهمیت باستانشناسی ملی و اداره آن به دست کارآزمودگان ایرانی جلب کند.
نگهبان را بسیاری از باستانشناسان نسل بعدی پدر باستانشناسی ایران میدانند. جایزهای هم از دهه ۹۰ شمسی به نام او با عنوان «نشان نگهبان» به دانشوران حوزه باستانشناسی اعطا میشود[۷۸] که حاکی از اجماعی در مورد جایگاه بلند او در باستانشناسی معاصر ایران است.
۷۳. محمد نخشب – زاده ۱۳۰۲ در تهران
دموکرات مسلمان، چپ ملی-مذهبی، سوسیالیست خداپرست و معتقد به «مکتب واسطه»
نخشب یکی از چهرههای نوآور ملی در اندیشه دینی معاصر است که دو قطب ظاهرا متضاد را در خود جمع داشت: ایمانی مستحکم و انقلابی به اسلام و اعتقادی اصولی به سوسیالیسم اما مستقل از شرق و غرب. مشی فکری و سیاسی او الهامبخش طیف وسیعی از روشنفکران مسلمان شد که تقدیر آن بود که بیشترین نفوذ را در پدید آمدن انقلاب مذهبی داشته باشند. دکتر شریعتی درخشانترین چهرهای بود که این گرایش را نمایندگی کرد و هر کدام از روشنفکرانی که به این مسلک گرویدند در صمیمیت و استواری و ایمان همانند خود نخشب بودند. عدالتخواهی آنان، هم به پذیرش سوسیالیسم با روایت خاص ایشان انجامید و هم آنان را در مقابل رژیم شاه و بعد در مقابل حاکمیت ولایی قرار داد. دست کم چهار چهره از پیروان نخشب به قتل رسیدند: محمد حنیف نژاد در دوران شاه و حبیبالله آشوری، کاظم سامی، و مهندس برازنده در دوران انقلاب. و شمار بسیاری از پیروان او هم مثل شریعتی و لطفالله میثمی و مجاهدین اولیه در پیش از انقلاب و ابراهیم یزدی و عزتالله سحابی و رضا علیجانی و تقی رحمانی پس از انقلاب زندان را تجربه کردند.
نخشب عمر کوتاهی داشت و بخش آخر عمر را نیز از ۱۳۳۷ نخست برای تحصیل دکتری و سپس در تبعیدی خودخواسته در آمریکا به سر برد. بنابرین عمده کارهای اجتماعی و قلمی او محصول دوره جوانیاش در دهه ۲۰ و ۳۰ است. شخصیتی منظم، ایدهپرداز و تشکلساز داشت و این را در فعالیتهای مدنی و قلمی او میتوان بروشنی دید. مهندس بازرگان اذعان دارد که نخشب پیش از او و یارانش از کسانی بود که «اولین حرکت اجتماعی و تجددخواهی دینی را بعد از رفتن رضاشاه» آغاز کرد.[۷۹]
«نخشب به روایت رسمی از دین باور نداشت و کوشید قرائت خویش از متن مقدس (قرآن) و سنت دینی را با لحاظ کردن مؤلفههایی چون ملیت و سوسیالیسم به دست دهد.»[۸۰] بنابرین او را باید در سلک پیروان بازگشت به قرآن قرار داد. مفاهیمی که او از قرآن برگرفت و برجسته کرد، مثل «قسط»، در جریان نوگرایی دینی به مفاهیمی کلیدی تبدیل شد. ولی از نابختیاری نوگرایی بود که این مفهوم کلیدی که قرار بود پایه برابری مسلمانان و فقرزدایی باشد هرگز صورت تحقق پیدا نکرد و صرفا به برآمدن قدرت و دولت دینی ختم شد و در آن دولت فقر گسترش یافت و برابری به تبعیض تبدیل شد و حتی در معنای مستضعف به معنای مردم محروم هم تجدیدنظر شد.
توجه خاص به نهج البلاغه هم از همین دوران آغاز میشود. چنانکه قرآن و نهج البلاغه از متون اصلی درس و بحث در کانون نشر حقایق اسلامی استاد محمدتقی شریعتی بود و بسیاری چون شریعتی و کاظم سامی و برادران حکیمی از دل این درس-و-بحثها به نهضت خداپرستان سوسیالیست پیوستند.[۸۱] «پارهای از آموزههای بنیادین و مشهور شریعتی آشکارا الهام گرفته از نخشب و خداپرستان سوسیالیست اولیه است. اصولا تفسیر سوسیالیسم بر بنیاد توحید، که در آثار و افکار شریعتی برجسته مینماید، برگرفته و در واقع بسط یافته اندیشه اصلی نخشب است. شریعتی در اواسط دهه سی کتاب جوده السحار مصری درباره ابوذر غفاری (صحابی پیامبر) را از عربی به فارسی برگرداند و خود عنوان مورد پسندش یعنی “ابوذر خداپرست سوسیالیست” را بر آن نهاد.»[۸۲] نخشب از منتقدان حزب توده بود که حزب قدرتمند دوره او بود؛ در نقد حزب توده و تفاوتهای جریان خود و آن حزب مینویسد: «ایدهآل اجتماعی ما طرد سیاستهای استعماری از کشور خود، استقرار حکومت کار به جای حکومت سرمایه، برانداختن سیستم فئودال-بورژوازی، مبارزه با قوانین ضددموکراتیک کنونی و بالاخره تامین نان و فرهنگ و بهداشت برای همه» است.[۸۳] او به «دموکراسی ملی»، «حکومت کار» به جای سرمایه و «اجتماعی کردن وسایل تولید و اقتصاد -و نه دولتی کردن آن- نظر داشت».[۸۴] و حذف دموکراسی از سوسیالیسم را هم نمیپذیرفت: «سوسیالیسم بدون دموکراسی امکان ندارد و کاری که در اروپای شرقی و شوروی انجام میشود و مانع آزادیهای سیاسی و عقیدتی و دموکراسی میشوند در عمل موجب پسرفت جامعه و عدم تحقق سوسیالیسم حقیقی میشود.»[۸۵]
اگر کارهای چپگرایان ایران را در کنار گرایش چپ مسلمان بگذاریم به آسانی میتوان ملاحظه کرد که سوسیالیسم از مهمترین دغدغههای فکری فعالان و تحولخواهان در ایران معاصر بوده است و بین دو گروه بزرگ از نخبگان وطن اشتراک ایجاد میکرده است. این دو گروه همچنان در ایران و خارج ایران فعال هستند. بنابرین چه بسا مسیر آینده ایران با نوعی سوسیالیسم دموکراتیک پیوند یابد چرا که میتواند بخش بزرگی از نخبگان کشور را نمایندگی کند.
- پایان امپراتوری عثمانی – مارس ۱۹۲۴/ اسفند ۱۳۰۲[۸۶]
—————————
[۱] افشار، نادره کاران، پیشین، ۶۷۸. برای بحث مستوفی بنگرید به: کاوه بیات، «تجدد اخلاقی: تجربه ایران جوان»، گفتگو، شماره ۱۰ (زمستان ۱۳۷۴)، صص ۱۷-۳۰.
[۲] بنگرید به مقاله او که ضمن به دست دادن تاریخ گردآوری فرهنگ عامه به دوره کاری خود نیز میپردازد: «فرهنگ مردم»، راهنمای کتاب، دوره ۱۴، شماره ۴ تا ۶ (تیر-شهریور ۱۳۵۰)، ص ۲۸۰.
[۳] همان، صص ۲۸۰-۲۸۱. نیز: رضا مختاری اصفهانی، تاریخ تحولات اجتماعی رادیو در ایران، تهران: دفتر پژوهش های رادیو/طرح آینده، ۱۳۸۸، ص ۱۴۲.
[۴] افشار، نادره کاران، پیشین، ص ۷۸۱.
[۵] یک چاه و دو چاله و مثلا شرح احوالات، تهران: رواق، بازچاپ نسخه ۱۳۴۳، صص ۵۰-۵۱.
[۶] به نقل از: حسن میرعابدینی، صدسال داستان نویسی، تهران: نشر چشمه، ویراست ۲: ۱۳۷۷، ۱/۴۷۲.
[۷] همان، ۱/۴۷۹.
[۸] همان، ۱/۴۷۷.
[۹] همان، ۱/۴۷۸.
[۱۰] عبدالحسین زرین کوب، «چگونه می توان ایرانی بود؟ چگونه می توان ایرانی نبود؟» در: نه شرقی، نه غربی، انسانی؛ مجموعه مقالات، تحقیقات، نقدها، و نمایشواره ها، تهران: امیرکبیر، چ۲: ۱۳۵۶، ص ۴۶.
[۱۱] همان، ص ۴۳.
[۱۲] «نه شرقی، نه غربی، انسانی؛ مطالعه ای در باب فرهنگ ایرانی و مساله برخورد با غرب»، در: همان، صص ۳۲-۳۳.
[۱۳] همان، ص ۳۹.
[۱۴] «گفت و شنودی درباره ابدیت ایران» در: یادداشتها و اندیشه ها: از مقالات، نقدها و اشارات، تهران: سخن: ۱۳۷۹، ص ۴۱۶.
[۱۵] «نه شرقی، نه غربی»، پیشین، صص ۳۶-۳۷.
[۱۶] در مقاله ای با همین عنوان در: نقش برآب؛ به همراه جستجویی چند در باب شعر حافظ، گلشن راز، گذشته نثر پارسی، ادبیات تطبیقی، اندیشه ها، گفت و شنودها و خاطره ها، تهران: سخن، ۱۳۷۴، صص ۵۸-۱۰۰.
[۱۷] «بسم الله: سفره ایرانی» در: از چیزهای دیگر: مجموعه نقد، یادداشت، بررسی و نمایشواره، تهران: سخن، ۱۳۷۹، صص ۹-۲۴.
[۱۸] عبدالحسین زرین کوب، «فرهنگ ایران و مساله استمرار»، یغما، سال ۲۴، شماره ۸ (آبان ۱۳۵۰)، ص ۴۵۲.
[۱۹] در مقاله ای با همین عنوان در: دفتر ایام، مجموعه گفتارها، اندیشه ها و جستجوها، تهران: انتشارات علمی، چ۳: ۱۳۷۴، صص ۲۹۶-۳۱۰.
[۲۰] همان، ص ۳۰۳.
[۲۱] بنگرید به: «تاریخ ایران تازه شد»، ایرانشهر، شماره ۱۲ (اول آبان ۱۳۰۴)، صص ۷۰۵-۷۰۷.
[۲۲] «آرزوهای ما، نگاهی به آینده»، ایرانشهر، شماره ۹ (اول مرداد ۱۳۰۴)، ص ۵۷۰.
[۲۳] ابوالفضل خطیبی، «ایرانشهر»، دایره المعارف بزرگ اسلامی، ۱۰/۶۸۹-۶۹۰؛ نیز: «جواب خانم صدیقه دولت آبادی»، ایرانشهر، شماره۱-۲، صصص ۹۲-۹۶؛ و «نامه یکی از خانم های طهران»، ایرانشهر، شماره ۷ (اول خرداد ۱۳۰۴)، صص ۴۲۲-۴۲۶.
[۲۴] حسن میرعابدینی، «جعفرخان از فرنگ آمده»، دانشنامه زبان و ادب فارسی، ۲/۵۱۴-۵۱۶.
[۲۵] افشار، نادره کاران، پیشین، صص ۲۷-۳۰.
[۲۶] میرعابدینی، «جعفرخان»، پیشین، همانجا.
[۲۷] نوشتن با دوربین، تهران: اختران، چ مکرر، ۱۴۰۲.
[۲۸] «چرا ابراهیم گلستان، استالین و رضاشاه را دوست دارد؟»، در گفتگو با صادق صبا، رادیو فردا، ۲۳ مهر ۱۳۹۵،
https://www.radiofarda.com/a/f7-mizban-e10-ebrahim-golestan/28053602.html
[۲۹] «ابراهیم گلستان در دادگاه مصدق؛ مجوزی که زاهدی داد»، تاریخ ایرانی، به نقل از مجله چلچراغ، ۴ شهریور ۱۴۰۲،
http://tarikhirani.ir/fa/news/8894
[۳۰] درباره دوره های زندان و تبعید او بنگرید به: متن کامل خاطرات آیت الله حسینعلی منتظری، سوئد/فرانسه/آلمان: اتحاد ناشرانی ایرانی در اروپا، چ۲: ۱۳۷۹، فصل پنجم (خاطرات تبعید) و فصل ششم (خاطرات زندان).
[۳۱] بنگرید به: محسن کدیور، در محضر فقیه آزاده، استاد حسین علی منتظری نجف آبادی، ویراست ۳، نسخه وب، ص ۱۴.
[۳۲] «حقوق شرعی مخالف سیاسی و احکام فقهی بغی، محاربه و افساد»، همان، صص ۴۱-۹۷.
[۳۳] همان، ص ۹۲.
[۳۴] درباره مواضع او در مورد جنگ بنگرید به: خاطرات آیتالله منتظری، پیشین، فصل نهم (دفاع مقدس).
[۳۵] «روایتی منتشر نشده از جلسه دی ۶۷ آیتالله منتظری با ‘هیات مرگ’»، بی.بی.سی فارسی، ۳۰ آذر ۱۳۹۸/ ۲۱ دسامبر ۲۰۱۹،
https://www.bbc.com/persian/iran-features-50879329.
[۳۶] « نامه به آقای منتظری (عدم صلاحیت برای تصدی رهبری نظام جمهوری اسلامی)» در ۶ فروردین ۱۳۶۸، سایت جامع امام خمینی،
https://emam.com/posts/plain/4196.
[۳۷] « نامه به آقای منتظری (موافقت با استعفای ایشان از قائم مقامی رهبری)» در ۸ فروردین ۱۳۶۸، همان،
https://emam.com/posts/plain/4197.
[۳۸] شرحی از ماجرا در: خاطرات آیتالله منتظری، پیشین، صص ۴۰۹-۴۱۴.
[۳۹] «برخی از دستاوردهای داخلی و خارجی جنبش سبز» در جواب به سوالاتی درباره جنبش سبز، ۱۰ آذر ۱۳۸۸، سایت آیت الله منتظری،
https://amontazeri.com/book/didgaha/volume-3/473.
[۴۰] «تشییع پیکر آیتالله منتظری؛ موسوی و کروبی در قم»، رادیو فردا، ۳۰ آذر ۱۳۸۸،
https://www.radiofarda.com/a/F7_Montazeri_funeral_ceremony_in_Qom/1909461.html.
[۴۱] مهدی جامی، «او همه آن چیزی بود که جمهوری اسلامی نبود»، وبلاگ سیبستان، ۲۰ دسامبر ۲۰۰۹،
https://sibestaan.malakut.org/3930.
[۴۲] مواضع انتقادی او در مورد اعراب در صفحات بسیاری از کارهایش دیده میشود. مثلا بنگرید به: مقدمه بر جلد سوم از نامههای عینالقضات همدانی، با مقدمه، تصحیح و تعلیق علینقی منزوی، تهران: اساطیر، ۱۳۷۷، ۳/۴۴ و ۵۸-۵۹.
[۴۳] برای نمونه: مقدمه منزوی، پیشین، ۳/۱۸۶-۱۸۷ و روشنگری او در راه یافتن اصول حقوقی، اخلاقی، گاهشماری و پزشکی ایران قدیم در قالب «چهارصد اصل» در کتب حدیثی شیعه.
[۴۴] بنگرید به: همان، ۳/ ۸۳ و ۱۴۴.
[۴۵] «برخی اندیشمندان ایرانی در سده سوم هجری»، در: منزوی، ریشهها و اندیشهها، مقاله هایی در تاریخ و اندیشه ایرانیان، به کوشش غلامحسین صدری افشار، تهران: مهرویستا، ۱۳۹۳، صص ۳۱۲-۳۱۱.
[۴۶] منزوی، مقدمه بر نامههای عینالقضات، پیشین، ۳/۴۲.
[۴۷] منزوی، ریشهها و اندیشهها، پیشین، ص ۳۱۲.
[۴۸] «نخستین برخورد اندیشههای فلسفی در ایران اسلامی»، ریشهها و اندیشهها، پیشین، صص ۳۲۲-۳۲۳.
[۴۹] همان، ص ۳۲۴؛ برای بحث های مفصلتر منزوی درباره تغییر نقش ترکان در خراسان از زمان مامون به بعد بنگرید به: «غزالی بزرگ»، ریشهها و اندیشهها، صص ۲۲۲-۲۲۴. همچنین نقدهای مفصل او را بر سنیگری میتوان در تعلیقات او بر ترجمهاش از کتاب گلدزیهر درباره اسلام ملاحظه کرد. بنگرید به این مرور بر ترجمه او: محمد رحمتی، «ترجمه فارسی کتاب گلدزیهر؛ درسهایی درباره اسلام»، کاوه (مونیخ آلمان)، شماره ۶۹ (پاییز ۱۳۵۷).
[۵۰] «سانترالیسم در مذهب رسمی و دولتی ساسانی»، ریشهها و اندیشهها، پیشین، ۳۷۵-۳۷۸.
[۵۱] همان، ص ۳۷۹.
[۵۲] منزوی، مقدمه بر نامههای عینالقضات، پیشین، ۳/۱۸۱.
[۵۳] «سانترالیسم در مذهب»، پیشین، ص ۳۷۶.
[۵۴] همان، ۳۷۹؛ نیز: «مدینه فاضله فارابی»، ریشهها و اندیشهها، پیشین، صص ۳۴۴-۳۴۵.
[۵۵] «غزالی بزرگ»، پیشین، ص ۲۳۱.
[۵۶] همان، ص ۲۲۵.
[۵۷] به نقل از عماد کاتب اصفهانی در خریده القصر، بنگرید به: منزوی، مقدمه بر نامههای عینالقضات، پیشین، ۳/۱۱۸.
[۵۸] «غزالی بزرگ»، پیشین، ص ۲۴۹.
[۵۹] بنگرید به مقدمه منزوی بر نامههای عینالقضات، پیشین، بخش دوم، بند سوم، ۳/۱۶۱-۱۷۹.
[۶۰] در گفتگویی که با استاد منزوی به مناسبت همایش بزرگداشت او صورت گرفته است: «استاد احمد منزوی، تسلسل بی پایان تصورات»، ۱۳۸۱، ص ۳۰. از انتشارات همایش.
[۶۱] برای نمونه بنگرید به: عزتالله نگهبان، مروری بر پنجاه سال باستانشناسی ایران، تهران: سازمان میراث فرهنگی ایران، ۱۳۷۶، صص ۱۱۷-۱۸۲، صص ۲۲۲-۲۲۴.
[۶۲] همان، صص ۲۰۴-۲۰۵.
[۶۳] همان، صص ۲۶۳-۲۷۰.
[۶۴] محمود موسوی، «او که سرشار از زندگی بود»، در: «به یاد نگهبان»، باستانشناسی و تاریخ، سال ۲۳، شماره ۴۵ (پاییز ۱۳۸۷)، ص ۹۳.
[۶۵] نگهبان، مروری بر پنجاه سال، پیشین، صص ۲۱۷-۲۲۱.
[۶۶] همان، ص ۲۳۰؛ فیلم گلستان را که سال ۱۳۴۲ ساخته شد روی وب در سایتهای مختلفی میتوان تماشا کرد. مثلا:
[۶۷] نگهبان، مروری بر پنجاه سال، پیشین، صص ۲۱۶-۲۱۷.
[۶۸] حکمتالله ملاصالحی، «انسان ریشه ها» در: «به یاد نگهبان»، پیشین، ص ۱۰۵.
[۶۹] بنگرید به سخنرانی عزتالله نگهبان در تجلیل از کلنل وزیری، «یادداشتها و اخبار»، نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، سال ۲۲، شماره ۳-۴ (پاییز و زمستان ۱۳۵۴)، صص ۴۰۱-۴۰۴.
[۷۰] نگهبان، مروری بر پنجاه سال، پیشین، ص ۲۲۹.
[۷۱] در این زمینه بخصوص مهدی حجت رئیس وقت سازمان میراث فرهنگی پایمردی کرد؛ بنگرید به: موسوی، «او که سرشار از زندگی بود»، پیشین، ص ۹۶.
[۷۲] عزتالله نگهبان، شوش، یا کهنترین مرکز شهرنشینی جهان، تهران: سبحان نور/ سازمان میراث فرهنگی و گردشگری، ۱۳۸۴ (تاریخ مقدمه ناشر: ۱۳۷۵)، ص ۲۱۲.
[۷۳] همان، ص ۲۱۰.
[۷۴] همان، ص ۲۱۱.
[۷۵] بنگرید به مستندی در گفتگو با او: «ایران پس از هزارهها»، عبدالمجید ارفعی، ساخته پژمان مظاهری پور، شبکه مستند سیما، دقیقه ۲۸:
[۷۶] رجبعلی لباف خانیکی، «سهم دکتر نگهبان در باستانشناسی خراسان»، در: «به یاد نگهبان»، پیشین، ص ۱۰۰.
[۷۷] رضا شعبانی، «نگهبان دانشی مرد نامدار»، در: «به یاد نگهبان»، پیشین، ص ۱۰۸.
[۷۸] بنگرید به: شهرام زارع، «پاره های باستانشناسی (۱۰)»، بخارا، شماره ۱۰۲ (مهر و آبان ۱۳۹۳)، صص ۴۰۳-۴۰۴.
[۷۹] به نقل از: مرتضی کاظمیان، سوسیال دموکراسی دینی، محمد نخشب و خداپرستان سوسیالیست، تهران: انتشارات کویر، ۱۳۸۷، ص ۱۷.
[۸۰] سروش دباغ، یادداشت در چهل سالگی درگذشت نخشب: «جای خالی یک خداپرست سوسیالیست»، زیتون، ۱۷ شهریور ۱۳۹۵،
https://www.zeitoons.com/17331.
[۸۱] کاظمیان، سوسیال دموکراسی دینی، پیشین، ص ۲۰. قیاس کنید با همان، ص ۵۴: نخشب «مثل همیشه حرفهایش مستند به آیات قرآن و نهج البلاغه و سخنان امام حسین بود».
[۸۲] حسن یوسفی اشکوری، «جای خالی یک خداپرست سوسیالیست»، پیشین.
[۸۳] کاظمیان، سوسیال دموکراسی، پیشین، ص ۲۱.
[۸۴] همان، ص ۷۰ و ص ۸۰.
[۸۵] همان، صص ۳۸-۳۹.
[۸۶] محمد عبدالرئوف، «امپراتوری عثمانی؛ صد سالگی پایان آخرین “خلافت اسلامی” تاریخ که مشروعیت بینالمللی داشت»، بی.بی.سی فارسی، ۱۶ اسفند ۱۴۰۲ / ۶ مارس ۲۰۲۴،
https://www.bbc.com/persian/articles/c3gexey0wnno.