مهدی جامی
تذکره الاولیای معاصر نیمه دوم دفتر آینهخانه هویت ایرانی است و به معرفی چهرههای هویتسازی میپردازد که از ۱۲۵۰ تا ۱۳۵۰ شمسی به دنیا آمدهاند. پیشدرآمد این بخش را اینجا خواندید. چهرههای برگزیده از زادگان دهه ۱۲۵۰ اینجا، زادگان دهه ۱۲۶۰ در اینجا، زادگان دهه ۱۲۷۰ در اینجا، نیم اول دهه ۱۲۸۰ در اینجا و نیم دوم را در اینجا خواندید. اکنون به معرفی زادگان دهه ۱۲۹۰ میپردازیم که ایام جنگ جهانی اول است. این دهه در دو بخش تنظیم شده است. نسخه پی.دی.اف این بخش در آکادمیا در دسترس است.
تذکره الاولیای معاصر
دهه ۹۰ قرن سیزدهم:
۱۳۲۹ تا ۱۳۳۹ ق/ ۱۹۱۱ تا ۱۹۲۱ میلادی
نسل ایران پژوهان
اتفاق است یا تاثیر مشروطه عمده چهره های این دوران که درخشیدند در خدمت اندیشه و فرهنگ و هنر ملی بودند. کارهای کارستانی کردند و گاه عمری را برای زنده کردن تاریخ ادب فارسی یا نقد یونانی مآبی گذراندند و برخی از ایشان به چهره هایی جهانی در ایرانشناسی تبدیل شدند و گرچه دور از وطن زیستند اما هیچ زمان از وطن غافل نبودند. رگه طلایی نقد غرب و اتکا به فرهنگ خودی در این نسل هم نمایندگانی دارد.
۵۲. محمد تقی دانش پژوه – زاده ۱۲۹۰ در آمل
دانشور پرکار حوزه تاریخ فلسفه و منطق با کارهایی بکر و دایره المعارفی در فکر و دانش ایرانی
دانش پژوه را میتوان از «اصحاب دایره المعارف» به معنای ایرانیاش یاد کرد. نمونهای از مردان جامع در عصر طلایی یعنی یک نیم قرن از دوران مشروطه تا ۱۳۳۲. مثل بسیاری از دیگر چهرههای روزگار خود دروس عربی و شرعی و فقهی را آموخت و از جمله شاگردان آیتالله مرعشی بود. به فلسفه پرداخت و از محضر استادانی چون میرزا مهدی آشتیانی و کاظم عصار بهره برد و تحصیلات جدید را هم در دانشکده معقول و منقول به اتمام رساند. در کتابشناسی از الگوی سید محمد مشکوه پیروی میکرد و سالها در کتابخانه دانشکده حقوق به کتابداری مشغول بود.[۱]
به گفته ایرج افشار که از همکاران صمیم و قدیم او بود، دانش پژوه نزدیک به صد هزار نسخه خطی را از نظر گذرانده بود و در نسخهشناسی روش خاصی داشت که او را به دانششناسی رهنمون شد. در واقع، او از اولین کسانی بود که در مطالعاتش به نحو گسترده به نسخ خطی ارجاع میداد.[۲] خود او حدود ۵۰ اثر در زمینههای فلسفی، کلامی، منطقی، فقهی، اخلاقی، مدنی و ادبی و نزدیک به صد رساله نادر فراموششده را تصحیح و منتشر کرد و مقدمههایش بر این آثار از دیدی همهجانبه و دایره المعارفی حکایت دارد. نشریهای به نام «نسخه های خطی» بنیان گذاشت که از ۱۳۳۹ تا ۱۳۶۲ ادامه یافت. اصولا دانش پژوه از زمره خارپشتهای فرهنگ معاصر ایران است. کسانی که میتوانستند عمری را در یک مسیر معین بی وقفه و بی خستگی و با دقت و جامعیت طی کنند. او را باید دانشوری جامع دانست که فرهنگ ایران را با جزئیات فراوان میشناخت. به همراه ایرج افشار یک دوره مجله وزین «فرهنگ ایران زمین» در معرفی آثار ایرانی قدیم نیز نشر میکرد که سی سال دوام یافت. «مقام او اگر از مقام فهرستنگاران ممتاز منابع شرقی مانند استوری، بروکلمان و فواد سزگین فراتر نباشد فروتر نیست.»[۳] ایرج افشار مینویسد: «اگر تا کنون در تاریخ کتابشناسی اسلامی تالیفات ابن الندیم و حاجی خلیفه و شیخ آقابزرگ طهرانی از مآخذ اصلی و اولی بود، اینک فهرستهایی که دانش پژوه از نسخههای خطی و میکروفیلمها منتشر کرده است در کنار آن آثار برای همیشه و به طور زوال ناپذیر مرجع مسلم در تحقیقات اسلامی و ایرانی خواهد بود.» دانش پژوه کتابخانه نفیس خود را به کتابخانه مجتبی مینوی بخشید و آنجا را بهترین جا برای ماندگاری کتابخانه خود دانست.[۴] درک و شناخت سنت فرهنگی و تاریخ علوم در ایران بدون کارهای کسانی چون دانش پژوه ناممکن میبود.
۵۳. محمد محمدی ملایری – زاده ۱۲۹۰ در ملایر
مورخ فرهنگ و زبان فارسی قدیم، کاشف تداوم فرهنگ ساسانی در صدر اسلامی
استاد ملایری را از یک نظر میتوان همانند امیرمهدی بدیع شمرد. بدیع (زاده ۱۲۹۴) که همعصر محمدی ملایری است و جداگانه از او یاد خواهم کرد، یک عمر در متون یونانی و رومی جستجو کرد تا نقد روایت یونانیان از تمدن ایران را بنویسد. محمدی ملایری نیز یک عمر در متون عربی گشت تا حجاب عربی را از تمدن ساسانی بزداید. او که استاد مسلم زبان و ادب عربی بود، حدود ۵۰ سال در این متون به دنبال فکر و فرهنگ و تمدن ساسانی گشت و حاصل کار را بتدریج نشر کرد و سرانجام در قالب یک مجموعه مفصل ۵ جلدی گردآورد: «تاریخ و فرهنگ ایران در دوره انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی».
آثار محمدی ملایری را باید پاسخی به ایده «دو قرن سکوت» زرین کوب متقدم دانست. او تمام عمر کوشید که نشان دهد سکوت و انقطاعی در در آن دو سده در کار نبوده است بلکه چون نیک بنگریم استمرار فرهنگ ایران با صدها شاهد دیده میشود.[۵] آذرتاش آذرنوش نیز همداستان است که محمدی ملایری چیزی به نام دو قرن سکوت را قبول نداشت.[۶] استاد ملایری دانشوری دلبسته میهن خود بود اما از تمایلات ناسیونالیستی ستیهنده به دور بود. با هر دو دنیای عربی و ایرانی آشنا بود، در لبنان به تدریس زبان فارسی و تاریخ فرهنگ ایران اشتغال داشت، به عربی و فارسی مینوشت و محققی منصف و متعادل بود که سخن او را پژوهشیان عرب نیز میپذیرفتند. اما هدفش این بود که آگاهی دقیقی از چگونگی برخورد فکر و فرهنگ پیش-اسلامی میهن خود با صدر اسلام به دست دهد که آن را بخش «ناشناخته یا بدشناخته» تاریخ ایران میدانست و عمری بر سر آن صرف کرد. پروژه او در واقع، «بازیابی تمدن ساسانی از خلال منابع عربی» بود.[۷] او برای پیشبرد پروژه خود مجله «الدراسات الادبیه» را در لبنان تاسیس کرد (دوره نخست: ۱۳۳۸) که به دو فرهنگ فارسی و عربی و پیوندهای آنها میپرداخت و چون به ایران بازگشت مجله «مقالات و بررسیها» را پایه گذاشت (دوره نخست: ۱۳۴۹) که در خدمت ارتقای زبان فارسی و تقویت تحقیقات در حوزه تاریخ و فرهنگ ایران و اسلام بود.[۸] به علاوه، کتابهای متعددی در زمینه روابط فرهنگی و ادبی ایران و اعراب نوشت و نهایتا دریافت که روشهای بازیابی زبان و فرهنگ ایران پیش-اسلامی در دو سده بعد از اسلام چگونه است و در مقدمه مفصلی که بر کتاب تاریخ و فرهنگ ایران نوشته[۹] این روشها را شرح داده و در مجلدات پنجگانه کتاب بسط داده است.
بر اساس تحقیقات ملایری، نظام اداری ساسانی که پایه اخذ مالیات دولتی بود بدون تغییر مهمی به اعراب رسید و تا اواخر سده اول دست نخورده به فارسی باقی ماند. نظام مالیات و گردآوری خراج در عهد ساسانی در عهده دهقانان یا اشراف محلی بود. اعراب نیز دهقانان را محترم شمردند تا کار جمع مالیات را ادامه دهند. به علاوه، از آنجا که این نظام اداری و دیوانی بر اساس گاهشماری ایرانی بود ناچار این گاهشماری هم به تقویم عربی-اسلامی تبدیل شد. و به خاطر اینکه در این گاهشماری ایام سال بر اساس جشنهایی چون مهرگان و نوروز و سده و مانند آن تعریف میشد، فرهنگ همسو با این گاهشماری هم در امان ماند و به دولت و دربار و خلافت جدید میراث رسید. چنین است وضعیت تقسیم شهرها و ولایات که باز به دلیل تطابق آن با نظام دیوانی و مالیاتی باقی ماند. و در این میان، طبعا زبان فارسی هم به میان اعراب نومسلمان راه یافت. زیرا ایرانیان در بغداد و تیسفون و کوفه و بصره که منطقه پایتخت ساسانی یا «دل ایرانشهر» بود به فارسی سخن میگفتند و وقتی اعراب به این منطقه رسیدند و دبیران و وزیران فارسیزبان را برای نظم امور دیوانی به خدمت گرفتند فارسی را هم خواه ناخواه پذیرفتند.
در کنار همه این روابط وسیع فرهنگی، ترجمه آثار ساسانی به عربی نیز ناگزیر بود و جریان داشت[۱۰] و، بنابرین، گروهی نخبه از ایرانیان (چون خاندان برمکی و نوبختی) دست در کار انتقال فکر و فرهنگ و نظم و نظام ایرانی به دنیای اسلام بودند. شمار ایرانیانی که در سدههای اول تا پنجم بتدریج به اسلام پیوستند و در ادب عربی و فقه و وزارت و دبیری و نجوم و دیگر علوم عصر به استادی رسیدند و الگوی نثر و دانش و بلاغت عربی شدند یا به نظم حکمرانی پرداختند چندان است که دشوار میتوان سهم ایران را در تمدن اسلامی و عربی نادیده انگاشت.[۱۱] ابن ندیم فهرست آثاری را که در ۳۷۵ هجری ترتیب داد «کتابهای همه ملتها از عرب و عجم» توصیف میکند[۱۲] و در میان کتابهای بسیار از ایرانیان به کتابها و رسائلی اشاره میکند که از جمله درباره مهرگان و نوروز به عربی نوشته شده است[۱۳] که بخش کوچکی از ادبیات وسیع نوروز و مهرگان به عربی است.
در عین حال، ملایری صرفا به روابط ایرانیان و اعراب پس از اسلام نمیپردازد بلکه روابط دو طرف پیش از اسلام را هم بررسی میکند و از جمله نشان میدهد که چگونه حتی شاعران معلقات سبعه یا شاعران عصر جاهلی با ایرانیان عهد ساسانی و فرهنگ ایرانی آن دوران آشنا بودهاند.[۱۴] از همین منظر است که میتوان دلیل حضور واژههای فارسی در عربی پیش-اسلامی و نیز در متن قرآن کریم را درک کرد.[۱۵]
محمدی ملایری به این ترتیب وظیفه خود میدید که خط سیر فارسی در عربی را پی گیرد تا نشانههای فرهنگ پیش-اسلامی را بازیابد. یکی از مهمترین نکاتی که او کشف کرد این بود که بسیاری از اصطلاحات دیوانی و نام شهرها و چهرههای ایرانی «عربی» (تعریب) شده است و این موجب اخلال در فهم ما از تاریخ ایران در دو سده نخست پس از اسلام است. در واقع روش او را اگر بسیار ساده کنیم یافتن کلمات فارسی در دیوان و دفتر عربی است (مثلا کستبزود=کاست و فزود) و از آن مهمتر کلمات و اصطلاحاتی که صورت عربی یافته اما در اصل فارسی است (مثلا از سجیل و نُبی در قرآن کریم تا صک و صرم و جصاص به معنای چک و چرم و گچگار یا الباذق به معنای باده، البیزره به معنای حرفه بازداری)[۱۶] یا اساسا ترجمه نامهای فارسی است (مثل استان العال، قریه الملح، حدیثه الموصل).[۱۷] استاد دایره وسیع این واژگان را در صور مختلف آن یافته و طبقهبندی کرده و آن را در جغرافیا، تقویم، زندگینامهنویسی، حکمت و اخلاق، دفتر و دیوان، مرزبانی و امور لشکری، و سیر کتابت و جشنهای ایرانی به تفصیل بحث کرده است و همه این مباحث را به اتکای منابع عربی انجام داده است.
اگر مضمون و محتوای کار او را باز هم خلاصهتر کنیم، تحقیقی جانانه و بیهمتا در آیین دبیری و کار دیوانی در آغاز اسلام است؛ یعنی تشکیلات اداره کشور و بازنمون وامداری آن به ایران و ایرانیان و زبان فارسی. به عبارت دیگر، باید گفت محمدی ملایری تاریخ کتاب و کتابت در عهد ساسانی را از منظر منابع عربی در نخستین سدههای اسلامی نوشته است. کار او سیری پهلوانانه در شناخت فرهنگ ایرانی در منابع عربی از پیش از اسلام تا سدههای نخستین بعد از اسلام است و اینهمه را بدون هیچ نگاه ضدعربی یافته و نشان میدهد و نمونهای از اعتدال در اخلاق اصیل فرهیختگان ایرانی است.
۵۴. پرویز ناتل خانلری – زاده ۱۲۹۲ در تهران
روشنفکر متجدد و محافظهکار، ادیب و زبانشناس، سیاستمدار، وزیر، مدیر مجله سخن و مدیر بنیاد فرهنگ ایران
خانلری از آن گروه رجال فرهنگ معاصر است که دستی در دانش و فن دارند و پایی در میدان سیاست. از این لحاظ به سنت محمدعلی فروغی نزدیک است. اما از نسلی است که بعد از فروغی برآمدند و میراث قدیم محافظهکاری ایران را با تجددخواهی بعد از جنگ دوم جهانی درآمیختند. به تعبیر یارشاطر، «خانلری مانند برخی از پیشوایان نسل پیش از خود با تکیه بر مواریث فرهنگی ایران علمدار نوخواهی و تجددی سنجیده و دور از مبالغه شد».[۱۸] تقلید و اقتباس از فرهنگ ملل دیگر را روا میدانست «اما تا آنجا که فرهنگ ایرانی زیانی نبیند».[۱۹]
به قول یارشاطر، «در این سودا» خانلری در سی سالگی مجله سخن را پایهگذاری کرد (۱۳۲۲). «اگر روش آن با التزام سنت سازگاری نداشت تندروی و بی بندوباری “پاکباختگان” و “غربزدگان” و بیریشگی بیگانهپرستان را نیز نمیپذیرفت.»[۲۰] منتقد فرهنگ و جامعه روزگار بود و از سیاست و «دستگاه پلید و سراسر فساد» بیزاری میجست. در دوران اشغال ایران شعر بلند «عقاب» را سرود و از خواری و بسیاری زاغان سخن گفت و سرشت و سرنوشت عقابان وطن را ستود. و با وجود خدمتهای بسیار در دستگاه دولتی طی چند دهه بعد هرگز اعتماد دستگاه امنیتی را به دست نیاورد و از مزاحمتهای مکرر آنان دلخون بود.[۲۱]
خانلری به مطالعات علمی و تجربی که آوازه بسیاری در نسل او داشت علاقهمند بود. چند سالی بعد از اخذ دکتری به پاریس رفت تا درباره فونتیک یا آواشناسی شعر و زبان فارسی مطالعه آزمایشگاهی کند. کاری که در نوع خود بینظیر بود و او نخستین دانشوری است که به این شیوه به مطالعه زبان فارسی پرداخت. نتیجه مطالعات او هم در ارتقای شیوه آموزش دستور زبان فارسی موثر افتاد و هم به تالیف اثر ممتاز «تاریخ زبان فارسی» یاری رساند و او نخستین کرسی دانشگاهی تاریخ زبان فارسی را بنیان نهاد، و هم به تالیف «فرهنگ تاریخی زبان فارسی» کمک کرد؛ کاری عظیم که جلد اول آن همزمان با وقوع انقلاب نشر شد و جلد دوم از آن اگر چه آماده بود نشرناشده باقی ماند و آن کار در توفان تغییرات مدیریتی و تغییر سیاستهای فرهنگی و پژوهشی انقلاب گرچه یک چند ادامه یافت اما هرگز به انتشار نرسید.
نسل متجدد و محافظهکاری که خانلری از اعضای شاخص آن بود با سیاست و دولت مشکلی نداشت. از این رو، گاه او را آندره مالروی ایران توصیف کرده اند.[۲۲] هرگز راه انقلاب و عصیان نرفت و اگر چه در عهد جوانی دلی به چپگرایی داشت به آن ملتزم نماند. «از این رو جنبش چپ ایران او را تحریم میکرد.»[۲۳] از ۱۳۳۶ نمایندگی مجلس سنا از مازندران را پذیرفت. در ۱۳۴۱ به وزارت فرهنگ رسید و بعد از آن «بنیاد فرهنگ ایران» را پایهگذاری کرد (۱۳۴۴) که یکی از بهترین موسسات پژوهشی در حوزه فرهنگ و زبان و تمدن ایرانی بود. بسیاری از نامآوران نسل بعد در بنیاد گرد آمدند و حاصل کار آنان انتشار «بیش از سیصد جلد کتاب در یازده مجموعه» موضوعی بود.[۲۴]
خانلری به زبان فارسی همچون میراث مشترک از هند تا مصر نگاه میکرد. در این میانه، توجهی که او به افغانستان داشت موجب شد هم شماری از آثار بزرگان افغانستان در بنیاد فرهنگ نشر شود و هم دانشجویان زبده افغانستان که در ایران درس میخواندند وارد بنیاد شوند.[۲۵] توجه خانلری به تاجیکستان نیز در زمانهای که کمتر کسی حتی با نام این کشور آشنا بود موجب شد هم در مجله سخن آثار ایشان نشر شود[۲۶] و هم برخی آثار بزرگان تاجیک مثل صدرالدین عینی در بنیاد فرهنگ به نشر برسد. برای او فرهنگ مشترک زمان و مکان و حکومتهای مختلف را در مینوردد: «اشتراک در فرهنگ مستلزم وحدت حکومت نیست. این سرزمین پهناور در طی تاریخ زیر فرمان حکومتهای متعدد بوده اما همیشه وحدت فرهنگی خود را حفظ کرده است.»[۲۷]
خانلری در روش و منش محافظهکار بود. گرچه دوستی استوارش با صادق هدایت ادامه یافت و از نزدیکان نیما یوشیج بود و آل احمد از شاگردانش محسوب میشد، اما مشی او با هر سه آنها متفاوت بود. نه به شعر نو نیمایی علاقهای نشان داد، نه با نقد تند و تیز آل احمد میانهای داشت و نه از افسردگیهای هدایت تاثیری پذیرفت گرچه به او احترام بسیار داشت و شعر نامدار خود «عقاب» را به او تقدیم کرده است. منتقد شعر فروغ بود و از شعر سپهری هم لذتی نمیبرد.[۲۸] دایره علایق او در حوزه زبان شعر به کسانی چون فریدون مشیری و گلچین گیلانی و هوشنگ ابتهاج نزدیک بود.[۲۹] برای همین هرگز از شعر نیما مثلا در سخن یادی نشد.[۳۰] در نوآوری آهسته و پیوسته حرکت میکرد و بر این باور بود که علم و فرهنگ را نمیشود با شتاب و سرعت به جایی رساند. کاری است که نیازمند تامل و آهستگی و تداوم است. خود از پیشگامان کارهای تجربی در حوزه زبان بود. مجله «سخن علمی» را راه انداخت (بهمن ۱۳۴۰).[۳۱] و کار بنیاد فرهنگ را چندان به شایستگی و به دور از هر غوغای سیاسی پیش برد که توانست در حوزههای مختلف ادب و علم و فن و هنر در تمدن ایرانی اثرهای تحقیقی ممتازی به گنجینه دانش و پژوهش در دهه ۴۰ و ۵۰ بیفزاید.
خانلری مثل بسیاری از چهرههای روزگار خود کوشید نوسازی زبان و هویت را از طریق شعر انجام دهد. برای همین تحقیقات مفصلی در وزن شعر فارسی کرد و توانست عروض فارسی را از عروض عربی جدا و متمایز کند و «استقلال و هویت ویژه آن» را بشناساند.[۳۲] در عین حال، در کارهای نخبگانی غرق نشد. در کار کتابهای درسی تحول ایجاد کرد[۳۳] و خود عهدهدار نوشتن کتابهای تاریخ و دستورزبان برای دانشآموزان شد و با طرح پیشنهادیاش برای سوادآموزی موسوم به «سپاه دانش» سربازی را با معلمی و توسعه روستاها پیوند زد. و گرچه از سوی ساواک تحت فشار قرار گرفت[۳۴] که نگران انتشار افکار تازه در میان روستائیان بود، و از سوی منتقدان روشنفکر هم به نظامیگری در حوزه سواد متهم شد، اما توانست به روشی ساده و فراگیر هم از استعداد سربازان تحصیلکرده استفاده کند و هم برای دوردست ترین مناطق کشور معلم تامین کند. دستگاه امنیتی اصولا به مجله سخن هم بدگمان بود ولی خانلری با اتکا به حمایت اسدالله علم از مزاحمت آنان آسوده میماند گرچه هر قدر مبارزات ضدشاه بیشتر شد سخن نیز تحت سانسور بیشتری قرار گرفت. او در طرح «پیکار با بیسوادی» هم مدتی مسئولیت داشت ولی به خاطر مداخله دربار و حتی یونسکو ناگزیر به کنارهگیری شد.[۳۵] با اینهمه، همواره کوشید به جوانان و مردمِ دور از حلقههای نخبگان نزدیک شود. مجموعه «شاهکارهای ادبیات فارسی» که خواندنیهای ارزان و خلاصه متون بود از این دست کارهای او ست. همسرش زهرا کیا هم در زمینه گسترش سواد ادبی تلاش مشابهی داشت چنانکه «داستانهای دل انگیز ادب فارسی» را عمدتا برای عامه مخاطبان و جوانان نوشت.
با انقلاب مدت کوتاهی به زندان افتاد. متهم شد که جزو «غارتگران اموال ملی» بوده است. در خاطراتش شرحی میآورد که نشان دهد از مال دنیا چیزی نداشته و همیشه با فقر و قناعت همنشین بوده است گرچه «ظاهر زندگی مختصر و آبرومند را حفظ میکردیم».[۳۶] در سالهای بعد از انقلاب هم با قطع حقوق بازنشستگیاش زندگی سختی داشت و زندان هم زمینه بیماریاش شد و خانهنشین بود. اما در این دوره فرصت عمر را وقف کارهای ادبی و تصحیحات تازه کرد: ویرایش معتبری از دیوان حافظ به بازار عرضه کرد که تا مدتها مرجع بود. مجموعه سمک عیار را منتشر کرد که احیای یکی از متون مهم فارسی بود. و همراه با کارهای دیگر مجموعه مقالات ارزشمند خود را گردآورد و به نشر رساند. دوره مجله سخن را هم بازنشر کرد که در نوع خود کاری تازه بود. استقبال از این مجموعه بزرگ نشان داد که سخن تا چه حد با فکر و فرهنگ معاصر پیوندهای عمیق برقرار کرده بوده است. سخن از یک منظر آیینه آشنایی با ادب و هنر فرنگی در طول چهار دهه است زیرا در کار معرفی و ترجمه آثار غربی پیشتاز و پیگیر بود. این ترجمهها از یک سو برای نویسندگان ایرانی جذاب بود و الهامبخش و جهان تازهای را نشان می داد و از طرفی دیگر «افق انتظار» خواننده را نسبت به نویسندگان ایرانی تغییر میداد و ناچار نویسندگان را به نوآوری در سبک و زبان وامیداشت.[۳۷] تغییر افق انتظار محوریترین کار روشنفکران است. خانلری با مجموعه آثار خود و نیز با تداوم در انتشار سخن این نقش را در طول عمر یک دو نسل به نیکی ایفا کرد. او با همه تسلطی که به دنیای امروز داشت از فرهنگ قویم و قدیم ایران جدا نیفتاد. بُنمایه فرهنگ ایرانی را جوانمردی و مروت و مدارا میدانست[۳۸] و خود چنین زیست. روشنفکری بی نخوت بود. سیاستمداری سالم بود. مدیری شایسته و بامروت بود. و از دنیا به کتاب و فرهنگ و تربیت جوانان بسنده کرد.
- وقوع جنگ جهانی اول – جولای ۱۹۱۴/ ۱۲۹۳ ش
- انتشار مجله کاوه در برلین به مدیریت حسن تقی زاده – شماره نخست ژانویه ۱۹۱۶/ بهمن ۱۲۹۴ کاوه در دوره اول و در طول جنگ جهانی اول با مشی هواداری از سیاست آلمان در قبال روس و انگلیس نشر میشد.
۵۵. امیر مهدی بدیع – زاده ۱۲۹۴ در همدان
«حکیم امیدوار» و فیلسوف و مورخ؛ منتقد روایت غربی از شرق ایرانی و تمدن پیش اسلامی ایران
بدیع مردی از شمار دهخدا و صفا بود که میتوانستند عمری را بر سر کاری کارستان بگذارند. قلب و قبلهاش ایران بود گرچه تمام عمر علمی خود را در خارج ایران گذراند و به روشن ساختن تاریخ ایران و یونان مشغول شد و خاورشناسی یونانمرکز را یک تنه به چالش کشید تا «بزرگی و انسانیت ایرانیان»[۳۹] را اثبات کند.
در خانواده بدیع الحکما، پزشک همدانی، به دنیا آمد که با بسیاری از بزرگان زمانه از جمله عارف قزوینی دوستی و حشر و نشر داشت.[۴۰] و عارف سالهای آخر عمر را نزد بدیع الحکما گذراند.[۴۱] امیر مهدی هنوز پانزده ساله نبود که پدر او را برای تحصیل به فرانسه فرستاد (۱۳۰۸ ش) و در رشته ریاضی و فیزیک به کمال رسید. چون در این ایام جنگ جهانی درگرفت از فرانسه به سوئیس رفت و مشغول تحصیل فلسفه علم و ریاضیات عالی شد و تا پایان عمر در این کشور زیست. در ایام تحصیل عالی او، اروپا باز گرفتار جنگ دوم جهانی شد. «گرفتار چه مشقتی بودم هرگز تکرار نخواهم کرد چون اگر هم در بیست و چهار ساعت بیش از یک بار خوراک نمیخوردم و کفشم کف نداشت و تمام زمستان اطاقم گرم نشد، شادترین و سربلندترین محصلین مدرسه بودم و یکبار از آن وضعیت مایوس و گرفته نشدم و خوشترین سالهای عمرم هستند.»[۴۲]
او گرچه سالهای دراز -نزدیک به پنجاه سال- بود که از دامنه الوند و دره «مرادبک» همدان به درآمده و به زندگانی در کوهساران آلپ پایبند شده بود، و با اینکه تمام آنچه نوشت به فرانسه نوشت، «سراسر حیات معنویاش به غوررسی در تاریخ و فرهنگ ایران گذشت. شاید گزاف نباشد اگر گفته شود که همه روز یاد و نام ایران بر زبان و ضمیر او میگذشت. همه کوشش علمی او به پیراستن تاریخ باستانی سرزمین پدریاش از نادرستیها و دشمنیها بود. هیچ یک از ایرانیان روشندل جهانبین و درسخوانده نتوانست به حد و معیار امیرمهدی بدیع ایران و ایرانی را در قبال قلمهای پرتوان شرقشناسان بشناساند و در جستجوی جوهری باشد که معرف تفکر و گذشته ایران تواند شد.»[۴۳] از زندگی شخصی بدیع اطلاعات چندانی نداریم. مفصلترین زندگینامه او را جمالزاده نوشته است که از نامهنگاری با بدیع برای نوشتن آن بهره برده است. بدیع صوفیمنش است و فروتن و به دور از هر گونه خودنمایی. با لحنی فیلسوفانه و فروتنانه به جمالزاده مینویسد: «شخصا عقیده دارم که کتاب را باید از صاحب آن جدا دانست و به صورت موجودی مجرد و تنها دید. هر چه مولف بیشتر فراموش شود حقیقت یا کذب مطلب نمایانتر است.»[۴۴]
عجیب نیست که بدیع از شیفتگان شرق بود چنانکه آشنایی خود را با لائوتسه از ایام مهم حیات خود میداند و میگوید: «آنچه از این حکیم چینی آموختم هزار بار بیشتر از آن چیزهایی ارزش دارد که از گونزت یاد گرفتم.» گونزت ریاضیدان و فیلسوف سوئیسی است.[۴۵] جمالزاده که بدیع را سخت ستایش میکند، او را از حکمای امیدوار میخواند و از «مجذوبین اندیشه» میشمارد و حالات و مقام او را با غزالی مقایسه میکند.[۴۶]
کار بزرگ امیر مهدی بدیع که شرق را با جان و دل میشناخت دفاع از ایران در مقابل مستشرقانی بود که سرشار از غرور سلطه غرب، ایران را در قیاس با یونان خوار میداشتند. بدیع گفت: «یونان به جای خود، ولی ایران هم در کفه ترازوی تاریخ و فرهنگ، آن نیست که شما غربیان وانمود کردهاید. عنادها ورزیده و دشمنیها کردهاید که من بر اساس متون فلسفی و تاریخی خودتان پرده ابهام و اوهام را از آن برمیدارم.»[۴۷] او نشان میدهد که بر خلاف افسانههایی که درباره بربرهای غیریونانی رواج داده شده است یونانیان به آداب ایرانی مثل میزدهاند، به زندگی ایرانیان حسرت میخوردهاند و سفره خود را به طرز ایرانی میچیدهاند، به دربار هخامنشی پناه میآوردند و اگر میتوانستند زن ایرانی میگرفتند.[۴۸] اگر یونانیان واقعا فرهنگ ایرانی را ناپسند میشمردند چگونه است که برای تربیت جوانان خود از کورش نمونه می آوردند (در سیروپدی نوشته گزنفون)؟
حاصل کار او با عنوان یونانیان و بربرها که بالغ بر پانزده جلد است خوشبختانه به فارسی ترجمه و منتشر شده است.[۴۹] بدیع زبان فرنگان و زبانهای باستانی ایشان را آموخت. روشهای آنان را یاد گرفت. و سپس به نقد و اوراقسازی افسانههایشان درباره ایران پرداخت. همتی والا داشت و مهری عمیق به وطنی که از آن به صورت دور بود اما به معنی هرگز از آن فاصله نگرفت.
- انقلاب روسیه –۱۹۱۷/ زمستان ۱۲۹۵ و پاییز ۱۲۹۶
- ادیب الممالک فراهانی – درگذشته ۱۲۹۶
۵۶. مه لقا ملاح – زاده ۱۲۹۶ در نوکنده
شهروندی تمام عیار، کنشگر حفظ طبیعت و درختان ایران
ملاح بعد از انقلاب به چهره سرشناسی تبدیل شد چون سازمانی غیردولتی را موسوم به «جمعیت زنان مبارزه با آلودگی محیط زیست» بنا نهاد و به الگویی برای کنشگری زنان در عرصه ای تقریبا نوپدید تبدیل شد. او سه دهه پایانی عمر صدساله خود را یکسره صرف حفظ درختان و جنگلهای وطن کرد. گروههای مبارزه با آلودگی محیط زیست را خاصه با کمک زنان به راه انداخت و در سالهای آخر هم با همه کهنسالی نیرویی انگیزهبخش برای جوانان و معلمان و کنشگران بود و در بسیاری از نشستهای مربوط به حفاظت از طبیعت ایران شرکت میکرد.
مه لقا ملاح نوه بی بی خانم اِسترآبادی است و تحصیلات عالی خود را در علوم اجتماعی و کتابداری در فرانسه گذراند و در بازگشت به کتابداری پرداخت. اندیشه توجه به مشکلات محیط زیستی از اوایل سال ۱۳۵۲ در او شکل گرفت که رئیس کتابخانه مرکز تحقیقات روانشناسی بود. گرچه اصل انس او با طبیعت به دوران کودکی برمیگردد: «در دامان یک خانواده ایلی و در گشت و گذار در طبیعت زیبای مازندران زاده شدم و رشد کردم و انس با طبیعت و جلوه زیبای حیات و موجودات طبیعی از همان دوران کودکی در من شکل گرفت.» در آن کتابخانه بود که با خواندن کتابی درباره آلودگی زیست محیطی تکان خورد و با واقعیتهای تلخ تخریب طبیعت آشنا شد. «برای نخستین بار با مفاهیمی مثل آسیبدیدگی لایه اوزون، ذوب شدن یخها، و انقراض گونههای زیستی آشنا میشدم.» به این نتیجه رسید که باید کار را از خانوادهها آغاز کرد. بعد از بازنشستگی عملا وارد مطالعه محیط زیست ایران شد و بعد از تجربه آسیبهای جنگ ایران و عراق به فکر تشکیل «جمعیت زنان مبارزه با آلودگی محیط زیست» افتاد.[۵۰]
او موفق شد همکاری آموزش و پرورش را برای تعیین ساعتی برای آموزش محیط زیست در مدارس جلب کند. به قول او، زمانی گفته میشد که تهران ظرفیت بیش از ۴ میلیون جمعیت را ندارد ولی امروز میلیونها نفر بیش از آن در تهران زندگی میکنند و این خود به آلودگیهای مختلف محیط زیستی از جمله آلودگی وخیم هوای پایتخت انجامیده است که به قول رضا کیانیان «مثل یک قاتل زنجیرهای» هر روزه جان بسیاری از ساکنان تهران را میگیرد.[۵۱] علاوه بر آن، معماری آشفته نیز بر مشکلات افزوده است زیرا همین شیوه معماری به شهرهای دیگر کشور هم سرایت کرده و معماری سازگار با طبعیت را به دست فراموشی سپرده است.[۵۲] از اسفند ۱۳۷۳ که جمعیت تشکیل شد همه ساله به درختکاری همت گماشته است و به جوانان و خانواده ها مرتب توصیه کرده است که از هزینههای نالازم بکاهید و صرف کاشتن درخت کنید. درختی که ریههای هر اجتماع انسانی است و حرمت آن پیشینهای دراز در ایران دارد. وقتی حسین ابوالحسنی همسرش درگذشت هم به یاد او در دو منطقه تهران درخت کاشت.
کارزارهای آگاهیبخشی یا اعتراضی بسیاری در مبارزه با جنگلزدایی و آلودگی طبیعت با پیشگامی او در سه دهه اخیر صورت گرفته است. در یک مورد به قول خودش در منطقه ۶ تهران که ۲۶ هزار خانوار در آن زندگی میکردند او و همکارانش به تک تک خانوادهها مراجعه کردند تا به آنها شیوه دفن زبالههای تر و بازیافت و مفاهیم محیط زیستی را آموزش دهند.[۵۳] خود او نیز زباله تر را همیشه در باغچه خانهاش دفن میکرد تا کود شود و به معضل زباله هم دامن زده نشود. امری که امروز یکی از مشکلات بزرگ مدیریت شهری است.
مه لقا ملاح شاعر نبود اما با لحن آب و زمین آشنا بود. مادرانه به زمین و شهر و طبیعت مینگریست. باور داشت که «انسان در طبیعت به وجود آمده و حضور در طبیعت برایش لازم است و طبیعت در سلامت، شعور، درک و یادگیریاش نقش مهمی دارد. به شهرهای میلیونی امروزه نگاه کنید. این جوامع هرگز پاسخگوی نیازهای عاطفی، روحی و جسمی انسان نیستند. دمخور بودن با طبیعت حق انسان است.»[۵۴] و او برای احیای این حق ساده و فراموششده تلاش کرد و در توجه امروزی ایرانیان به طبیعت و جنگل و حیات وحش از یوزپلنگ تا خرس و پاکی زمین سهم بسزایی داشته است.
- پایان جنگ جهانی اول – نوامبر ۱۹۱۸/ آبان ۱۲۹۷
۵۷. محمدرضاشاه پهلوی -زاده ۱۲۹۸ در تهران
شاه ایران و حامی بزرگ طبقه متوسط فرنگی مآب
محمدرضاشاه تربیتی فرنگی مآب داشت و در عین حال مثل پدرش رضاشاه ناسیونالیستی تمام عیار بود؛ مظهر آن آرمان روشنفکران که قرار بود ایران را از راه همانندسازی با فرنگستان مدرن و آباد سازند. در عین حال، شاه توجه داشت که در جامعهای مذهبی حکم میراند و همسایه غول کمونیست دوران یعنی شوروی است. سیاست او میان این وجوه تعیین میشد.
شاه که از نوجوانی در سوئیس درس خوانده بود تربیتی فرانسوی داشت و بر دو زبان فرانسه و انگلیسی هم مسلط بود و در بازگشت به کشور به حامی طبقات تکنوکرات تبدیل شد. خیلی زود در نوزده سالگی به توصیه پدرش با فوزیه ملکزاده خانم مصر و برادر ملک فاروق ازدواج کرد (۱۳۱۷ش) که ناکام ماند. و بعد از ازدواج دیگرش با ثریا اسفندیاری نهایتا با همسر سومش فرح آشنا شد که او نیز در فرانسه درس خوانده بود. حضور آنها در مرکز قدرت در ایران تقویت زبان و فرهنگ فرانسه را در پی داشت و این نقش مهمی در پروردن و برآوردن طبقه متوسط فرنگی مآب بازی کرد که تا سالها فرانکوفن بودند. به دنبال کودتای ۲۸ مرداد پای آمریکا در ایران باز شد اما سالیانی طول کشید تا فرهنگ آمریکایی فراگیر شود. در واقع از میانه دهه ۴۰ شمسی بود که شاه به سمت سیاستهای فرهنگی آمریکا چرخید و پس از آن تقریبا تمام مدیران میانی کشور از میان تحصیلکردگان آمریکا انتخاب میشدند.[۵۵]
غربزدگی آل احمد در آغاز دهه ۴۰ شمسی سیاست فرهنگی شاه را در گسترش فرنگی مآبی هدف حمله قرار داد. موضوعی که سالها در حال شکل گرفتن بود ولی به طور خاص بعد از اشغال ایران در دهه ۲۰ و نیز کودتای ۲۸ مرداد در دهه ۳۰ شمسی گسترش همهجانبه یافت. سخن او ظاهرا شنیده نشد ولی تقریبا همزمان با نقد او، شاه به انقلاب سفید دست زد تا به سیمای سیاست و اقتصاد در ایران رنگ چپ بزند و جذب روشنفکران چپ به نهادهای دولتی هم از این زمان سرعت یافت. انقلاب سفید که قرار بود جای انقلاب سرخ کمونیستی را با روش راستگرایانه بگیرد از شاخصههای مهم دوران شاه و چه بسا شخصیت او ست. زیرا او به این باور رسیده بود که واقعا چپگرا و سوسیالیست است منتها بهتر از چپها دارد به آرمانهای مردمی چپ تحقق میبخشد. تنها در این چارچوب است که میتوان فهمید چرا او مدعی شد که «من چپگراتر از چپیها هستم»![۵۶]
اما اوضاع در دهه ۴۰ و ۵۰ بهتر نشد و مسائل داخلی در کنار بحرانهای غربی مثل جنبش حقوق مدنی سیاهان و جنبش می ۱۹۶۸ و جریانهای استقلالخواهی و رشد ایدههای انقلابی نهایتا در ایران هم به مبارزات چریکی رسید. شاه از یک منظر قربانی چپ شد. مصدق را به همین خاطر از دست داد. اصلاحات ارضی زیر پای او را خالی کرد تا دل چپ را به دست آورد و نهایتا انقلاب مذهبی هم آمد تا چپ در ایران رشد نکند. همسایگی با شوروی به کابوس واقعی شاه بدل شد.
علی دشتی که از سیاستمداران حامی پهلوی بود میگوید شاه دو چیز می خواست: اقتدار ومحبوبیت. میخواست هم محبوبیت مصدق را داشته باشد و هم «اقتدار مطلق پدر را تا از وی بی چون-و-چرا اطاعت کنند».[۵۷] او را که در ۲۱ سالگی «بر تخت اردشیر بابکان نشست، از هر گونه تجربه کشورداری دور» میداند زیرا «پدر چنان سایه سنگین خود را بر مقامات کشوری گسترده بود که مجال تفکر و تجربه برای فرزند ارشد خویش باقی نگذاشته بود. تنها چیزی که از مقام و سلطه پدر به او رسیده بود، تکریم و تعظیم و اظهار اطاعت و انقیاد دولتمردان کشوری و لشکری بود».[۵۸] این است که ناگزیر «شاه بنده و نوکر میخواست نه همکار».[۵۹] به نظر دشتی، اگر شاه به جای «اینهمه پالایشگاه، موسسات پتروشیمی، انرژی اتمی، عمران و آبادی شهرها و روستاها، ایجاد جادهها، گسترش فرودگاهها و خطوط هوایی داخل و خارج و هزاران کارگاه، مدرسه، دانشگاه و موسسات آموزش عالی، اندکی زحمت میکشید از غرور و خودکامگی خود و حرص و ولع خاندان سلطنت کاسته بر غرور و احترام و شخصیت مردم این مرز و بوم میافزود و به جای پرورش روح عبودیت و بندگی، همکار و صاحبنظر تربیت میکرد، او و ملتش بدین سرنوشت دچار نمیشد». دشتی مشی شاه را نتیجه انتخاب شخصی او میداند. «مسلما امریکا، شوروی، انگلیس و فرانسه به اعلاحضرت همایونی دیکته نکردهاند که در امور کشورداری بدین شیوه عمل نمایند و این هنر و ابداع خود ایشان است که باید سرمشق جهانیان هم قرار گیرد!»[۶۰]
شاه تا زمان مصدق شخصیت دیگری داشت و بعد از او این شخصیت که منعطف و شنوا و پذیرا و دموکرات منش بود به سوی شخصیتی خودکامه تغییر یافت گرچه علاقهمندی او به آبادی ایران تزلزلناپذیر باقی ماند. زمانی که نفت در سال ۱۳۵۲ گران شد، شواهد بسیاری گویای آن است که تغییرات شخصیتی مهمی پیدا کرد و حال که ثروت سرشاری از پول نفت به خزانه کشور وارد میشد دیگر به حرف کسی گوش نمیداد. این موضوع وقتی بیماری او آشکار شد شدت یافت و مدیریت کشور راه زوال رفت.[۶۱] در همین دوره اخیر است که شاه به خطای بزرگ تغییر تقویم دست زد و آن را از تقویم هجری به تقویم شاهنشاهی تغییر داد. باید گفت در واقع نفت بلای جان شاه شد. زیرا خود او معتقد بود شرکتهای بزرگ نفتی برای از میان برداشتن او متحد شدند چون او به نفت ارزان خاتمه داد.[۶۲] نفت گران شد اما ثروت ناشی از آن برای شاه و سرنوشت او شوم بود.
میراثی که از شاه باقی ماند به طور مشخص رشد طبقه متوسط ایران و افزون شدن شمار تحصیلکردگان و بخشی از زیرساختهای اقتصادی و حمل و نقل و فرهنگ و اقتصاد بود. اما تضادی که مشی حکومت او میان بازار و طبقه بوروکرات و تکنوکرات ایجاد کرد در نهایت به زیان او ختم شد. شاه برای اینکه نیروهای حکومت خود را تربیت کند به قشری کوچک از جامعه ایران تکیه کرد و این قشر هم مشکل بزرگش اگر نه بیگانگی با توده مردم جداافتادگی از ایشان بود عمدتا به این دلیل که سنت اشراف و اعیان کشور را ادامه می دادند. به علاوه، سبک زندگی فرنگی مآب که زندگی این قشر را شبیه اروپایی جماعت میکرد آنها را به این توهم دچار ساخت که نیازی به بدنه جامعه روستایی و روستازاده ندارند و به تنهایی می توانند بار مدیریت اقتصاد و سیاست و فرهنگ را بکشند. و از این راه شکاف بزرگی میان طبقه وابسته به حکومت با اقشار روستایی و شهرستانی ایجاد شد که نهایتا به کار انقلاب آمد. اینجا میراث شاه در واقع به فروپاشی نظام او کمک کرد. به عبارت دیگر، طبقه متوسطی که شاه و پدرش در پروردن آن تلاش کرده بودند بنیاد رژیم آنان را برانداختند. ولی خود نیز بعد از آن عاقبت به خیر نشدند زیرا هدف اصلی انقلابیون کنار زدن طبقه متوسط از حکومت و مدیریت کشور بود چون آنان را زیاده غربگرا یا متمایل به چپ و غیرمذهبی میدید. بخش بزرگی از این طبقه از راست و چپ و مذهبی و غیرمذهبی ناچار به مهاجرت از ایران شدند.
میراث دیگر شاه که ضربه قاطعی به رژیم او وارد کرد توجه ابزاری به مذهب در دهه آخر حکومتش بود. شاه مردی مذهبی بود و به هر حال سیاست روز جهان هم اقتضا میکرد به مذهب توجه داشته باشد و حتی انقلاب سفید را هم که برای مهار یک انقلاب سرخ احتمالی به راه انداخت با مبانی اسلامی مطابق میدید.[۶۳] از نیمه دهه ۴۰ شمسی شاه بتدریج به فکر تقویت نوعی مذهب غیرسیاسی یا سنتی و میراثی افتاد. هر دو اقدام او هم انقلاب سفید و هم تقویت مذهب به اشاره و تایید آمریکا صورت گرفت و برای جلوگیری از گسترش کمونیسم روسی طراحی شده بود. اما نه انقلاب سفید او به تحولی اساسی در رابطه دولت و ملت انجامید و نه مذهبی که قرار بود به عنوان میراث فرهنگی تجلیل شود غیرسیاسی باقی ماند و از قضا کارمایه انقلاب شد.
شاه را میتوان رهبری ناکام توصیف کرد؛ در دوران پدرش بسیار محدود بود. ازدواجش بسیار زودهنگام بود. از عشق زندگیاش ثریا ناچار جدا شد. آغاز سلطنتش با اشغال ایران همراه شد و قدرتی نداشت. برای حفظ قدرت در مقابل مجلس و نخستوزیر به کودتای آمریکا و انگلیس تن داد. انقلاب سفیدش را کسی باور نکرد. توجه ابزاریاش به مذهب او را نجات نداد. مشروطه و قانون اساسی را هم نتوانست حفظ کند. سعی کرد میان دو اردوی شرق و غرب پلی بزند و شخصیت مستقلی از خود نشان دهد ولی موفق نشد. رابطهاش با غرب هم ناهموار بود. و نهایتا طبقهای که قرار بود پشتوانه اجتماعی او باشد به او پشت کرد. میراث سیاسی او در ماجرای نجات آذربایجان از حکومت فرقه دموکرات برجسته ترین بخش کارنامه او ست و او خود آن را نجات ایران از نابودی میداند و ناکام گذاشتن دومین نقشه برای امحاء ایران پس از قرارداد ۱۹۰۷ که روس و انگلیس ایران را میان خود تقسیم کرده بودند.[۶۴] ولی هرگز نتوانست از کابوس مصدق و آنچه با او کرده بود نجات یابد. با آنکه بسیار علاقهمند به وطنش بود چهرهای ملی شناخته نشد و نتوانست با ملیون کنار آید. او گرفتار تناقضهایی بود که از حل آنها عاجز ماند. در پایان سلطنتش هم نخواست برای حفظ نهایی قدرت در بحبوحه انقلاب دست به خشونت و خونریزی بزند؛ کاری که تقریبا هر رهبر سیاسی دیگری در شرایط او به آن گرایش پیدا می کند. این را چه مزیت او بدانیم یا ضعف او به هر حال به سود او تمام نشد.
میراثی که بعد از شاه به جا ماند مجموعهای از تحریمها بود که به خاطر گروگانگیری دانشجویان پیرو خط امام در سفارت آمریکا آغاز شد و سپس با کودتای نوژه و جنگ عراق با ایران ادامه یافت. آن گروگانگیری به بهانه ورود شاه به آمریکا رخ داد و دانشجویان خواستار بازگرداندن شاه و محاکمه او بودند. این اتفاق نیفتاد و شاه به مصر رفت و همانجا درگذشت. اما میراث آن گروگانگیری عملا تا دههها بعد ایران و مردم آن را به گروگان تحریم و تورم و جنگ درآورد. بنابرین از بسیاری جهات تاثیر شاه بر زندگی ایرانیان ولو در غیاب او ادامه یافته است.
دوران شاه در مجموع جذابیتهایی را نمایندگی میکرد که عمدتا حول ایرانگرایی از یک سو و گشوده بودن به روی جهان دور میزند؛ چیزهایی که نزدیک به نیم قرن بعد از فروپاشی رژیم شاه هنوز الهامبخش گروههایی از طبقه متوسط است[۶۵] که چون دیدند انقلاب به آنان پشت کرد به انقلاب پشت کردند و چون آیندهای روشن نمیدیدند به بازگشت به رژیم قدیم گراییدند. پرونده شاه از این بابت هنوز پروندهای باز است.
*پهلویها از خانوادههای تعیینکننده در سرنوشت ایرانیان بودهاند.
——————-
[۱] بنگرید به مقدمه رسول جعفریان بر: محمد تقی دانش پژوه در دانشگاه تهران، اسنادی از سالهای خدمت ۱۳۱۸-۱۳۵۵، کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران، ۱۳۹۸.
[۲] همان، ص ۷.
[۳] عبدالحسین آذرنگ، «دانش پژوه، محمدتقی»، دانشنامه زبان و ادب فارسی، ۳/۱۳۳.
[۴] افشار، نادره کاران، پیشین، ۸۵۹.
[۵] محمد محمدی ملایری، تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی، تهران: توس، چ۲: ۱۳۷۹، ۱/۱۴۶.
[۶] آذرتاش آذرنوش، «دکتر محمد محمدی ملایری و دل ایرانشهر»، بخارا، شماره ۲۴ (خرداد و تیر ۱۳۸۱)، ص ۲۹۷.
[۷] همان، ص ۲۹۶.
[۸] محمدی ملایری، تاریخ و فرهنگ ایران، پیشین، ۱/۱۲۲.
[۹] «داستان این کتاب»، همان، ۱/۵-۳۵.
[۱۰] همان، ۱/۱۴۷.
[۱۱] برای نمونه، ملایری آنان را سده به سده بر شمرده است: همان، ۱/۱۲۹-۱۴۵.
[۱۲] همان، ۱/۱۴۸.
[۱۳] همان، ۵/۱۰۳-۱۰۴؛ نیز بنگرید به: «آیینهای نوروز در پیچ و خم تاریخ»، در: همان، ۶/۹۱-۱۰۶.
[۱۴] همان، ۱/۲۱۳-۲۲۲.
[۱۵] همان، ۱/۲۲۸-۲۳۰.
[۱۶] بنگرید به: «چند نکته درباره دگرگونیهای کلمات فارسی در زبان عربی»، در: همان، ۶/۳۶۴-۳۹۵.
[۱۷] بنگرید به فصل: «باز هم درباره تعریب»، در: همان، ۲/۱۵-۲۲.
[۱۸] احسان یارشاطر، «درگذشت سخن سالار»، در: قافله سالار سخن، تهران: البرز: ۱۳۷۰، ص ۴۲۵. اصل مقاله در مجله ایرانشناسی چاپ آمریکا منتشر شده است: شماره۷ (پاییز ۱۳۶۹)، صص ۴۶۷-۴۷۱.
[۱۹] ایرج پارسی نژاد، خانلری و نقد ادبی، تهران: سخن، ۱۳۸۷، صص ۱۲۷-۱۲۸.
[۲۰] همانجا.
[۲۱] شرح دلگزای این مزاحمتها را در خاطرات خود آورده است از جمله توقیفهای مکرر سخن و سانسورهای تحمیلشده به مجله. بنگرید به: «سانسور در اواخر عهد شاه؛ بریده ای از خاطرات منتشرنشده دکتر پرویز ناتل خانلری»، بخارا، شماره ۹۴ (مرداد-شهریور ۱۳۹۲)، صص ۳۳۶-۳۴۳.
[۲۲] Afshin Matin-Asgari, Both Eastern and Western, ibid, p ۱۶۹.
[۲۳] یارشاطر، «درگذشت سخن سالار»، پیشین، ص ۴۲۶.
[۲۴] ایرج افشار، «یادکرد دکتر پرویز ناتل خانلری»، بخارا، پیشین، ص ۲۱۹.
[۲۵] محمدسرور مولایی، «بیست و دو سال با استاد»، قافله سالار سخن، پیشین، ص ۴۱۶.
[۲۶] پارسی نژاد، خانلری، پیشین، صص ۱۱۲-۱۱۳.
[۲۷] همان، ص ۱۱۸.
[۲۸] ناصر حریری، هنر و ادبیات امروز، گفت و شنودی با: پرویز ناتل خانلری و سیمین دانشور، کتابسرای بابل، ۱۳۶۶، ص ۹۷.
[۲۹] یارشاطر، «درگذشت سخن سالار»، پیشین، ص ۴۲۶.
[۳۰] رکسانا صادق زاده اردوبادی، «نقش مجله سخن در ادبیات معاصر فارسی»، بخارا ۹۴، پیشین، ص ۲۶۵.
[۳۱] بنگرید به: پرویز شهریاری، «نشریه علمی سخن»، قافله سالار سخن، پیشین، صص ۳۵۹-۳۶۲.
[۳۲] عبدالحسین آذرنگ، «پرویز ناتل خانلری، از رجال برجسته ادبی معاصر ایران»، بخارا، شماره ۲۳ (فروردین-اردیبهشت ۱۳۸۱)، ص ۳۵؛ این مقاله اصلا برای دانشنامه جهان اسلام نوشته شده است ولی برای ارجاع به صفحات مختلف نسخه آن در بخارا ترجیح داده شد. مقاله دانشنامه را اینجا ببینید:
https://rch.ac.ir/article/Details/۸۳۸۱
[۳۳] عبدالرحیم جعفری، «خانلری و کتابهای درسی»، قافله سالار سخن، پیشین، صص ۳۳۴-۳۳۵.
[۳۴] آذرنگ، «پرویز ناتل خانلری»، پیشین، ص ۴۲.
[۳۵] همانجا.
[۳۶] پرویز ناتل خانلری، «از گذشت روزگار»، بخارا، شماره ۱۴۰ (آذر-دی ۱۳۹۹)، ص ۸۰.
[۳۷] صادق زاده اردوبادی، «نقش مجله سخن»، پیشین، ص ۲۶۷.
[۳۸] خانلری، «چگونه ممکن است کسی ایرانی باشد؟»، بخارا ۹۴، پیشین، ص ۳۳۰.
[۳۹] افشار، نادره کاران، پیشین، ۷۹۸.
[۴۰] همان، ۷۹۹.
[۴۱] پرویز اذکایی، «به یاد امیرمهدی بدیع مورخ معاصر»، کلک، شماره ۶۱-۶۴ (فروردین-تیر ۱۳۷۴)، ص ۴۹۶.
[۴۲] از مقدمه محمدعلی جمالزاده بر: امیر مهدی بدیع، یونانیان و بربرها (روی دیگر تاریخ)، ترجمه احمد آرام، تهران: نشر پرواز، بازچاپ ۱۳۶۴، ص بیست و هفت.
[۴۳]افشار، نادره کاران، پیشین، همان، ۷۹۸.
[۴۴] مقدمه جمالزاده، پیشین، ص بیست و چهار.
[۴۵] همان، ص بیست و هفت.
[۴۶] همان، صص هجده تا بیست.
[۴۷] افشار، نادره کاران، پیشین، همانجا.
[۴۸] بنگرید به: بزرگ علوی، «درباره ایرانیان و بربرها؛ اثر امیر مهدی بدیع»، نشریه کاوه (مونیخ)، شماره ۸-۹ (اردیبهشت و خرداد ۱۳۴۶).
[۴۹] با ترجمه مرتضی ثاقبفر، ع. روحبخشان، قاسم صنعوی، تهران: توس. برای مشخصات هر جلد بنگرید به سایت ناشر:
[۵۰] «طبیعت را قربانی توسعه نکنیم»، گفت و گوی مژگان احمدیه با مه لقا ملاح، جستارهای شهرسازی، شماره ۲۱ (تابستان ۱۳۸۶)، ص ۶۹.
[۵۱] در فیلم مستند «همه درختان من»، ساخته رخشان بنی اعتماد درباره فعالیتهای مه لقا ملاح، ۱۳۹۲، دقیقه ۱۵:۳۵.
[۵۲] «طبیعت را قربانی توسعه نکنیم»، پیشین، ص ۷۰.
[۵۳] «همه درختان من»، پیشین، دقیقه ۴:۳۰.
[۵۴] احمد وکیلیان، «فعالیتهای جمعیت زنان مبارزه با آلودگی محیط زیست»، فرهنگ مردم، شماره ۲۹-۳۰ (بهار و تابستان ۱۳۸۸)، ص ۱۶۵.
[۵۵] این موضوع به تغییرات وسیعی در دانشگاه نیز انجامید و مدیران پیشین با مدیران تحصیلکرده در آمریکا جانشین شدند. شرح ماجرا را استاد ذبیح الله صفا میدهد در گفتگویی که من برای بی.بی.سی فارسی با ایشان انجام دادم و در تابستان ۱۳۷۸ پخش شد. (آرشیو شخصی)
[۵۶] تیتر اصلی روزنامه اطلاعات به نقل از شاه، ۳ اردیبهشت ۱۳۵۳.
[۵۷] عوامل سقوط محمدرضاشاه پهلوی، ص ۷۱.
[۵۸] همان، ص ۳۹.
[۵۹] همان، ص ۱۶۵.
[۶۰] همان، صص ۱۶۵-۱۶۶.
[۶۱] بر اساس گفتههای رضا نیازمند از مدیران دوره شاه در گفتگوی ولی نصر با او برای برنامه تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران، نوار چهارم دقیقه ۱۴ تا ۱۶،
https://fis-iran.org/fa/oral-history/niyazmand-reza/
[۶۲] See: https://archive.org/details/DavidFrostInterviewWithTheShahOfIran۱۹۷۹, min ۲۶:۰۰.
[۶۳] شاه در پاسخ به تاریخ صفحاتی را به عقاید مذهبی خود و قرار داشتن تحت حمایت الهی اختصاص داده است. بنگرید به: پاسخ به تاریخ، ترجمه حسین ابوترابیان، ناشر: مترجم، چ۳: ۱۳۷۲، صص ۷۸-۸۸
[۶۴] همان، ص ۱۰۸.
[۶۵] مهدی جامی، «ارزشهای نظام پادشاهی؛ نقشه راه اصلاحات اساسی»، رادیو فردا، ۱۸ بهمن ۱۳۹۶،
https://www.radiofarda.com/a/lessons-from-shah-era-values/۲۹۰۲۵۱۹۸.html