مهدی جامی
پاره دوم از آینهخانه هویت ایرانی تذکره الاولیای ایران معاصر است. یعنی آثار و افکار آینهداران و الگوهای هویت و مهارت ایرانی در دوران ما. این مجموعه یک پیشدرآمد نظری-تاریخی دارد و سپس دهه به دهه به معرفی چهرهها می پردازد.
به یاد استاد محمدرضا حکیمی
که مرا با زندگی بزرگان شیعه آشنا کرد
به یاد استاد ایرج افشار
که نادرهکاری و نادرهکاران را به یادگار گذاشت
به یاد دکتر شریعتی
که شیفته اسوههای بزرگ بود
به یاد عبدالرحیم جعفری
خادم بزرگ کتاب و فرهنگ
و با احترام به سیدکاظم بجنوردی
و دانشنامه بی نظیرش از دانشوران ما
تقدیم به:
پسرم امیر علی و همنسلان او بعد از انقلاب
پیشدرآمد
یکم
شرقی، غربی، ایرانی
آیا ایرانیها شرقی اند؟ مثل شرقیها فکر میکنند؟ آیا اصلا شرقیها به شیوه خاصی فکر میکنند که ایرانیها مثل دیگر مردمان شرق از آن سهم ببرند و در این سفره شریک باشند؟ آیا غربیها به خاطر شیوه خاص تفکر خود غربی شدهاند و به رشد علمی و صنعتی و مدیریتی رسیدهاند؟ آیا در همین شرق، ژاپنیها و جنوب شرق آسیا طور دیگری فکر میکنند که آن رشد غربی را در عالم شرقی خود محقق کردهاند؟ این شیوه اندیشه شرقی چیست که یکی دارد و دیگری ندارد؟ و اصلا چرا یکی از آن برخوردار میشود و دیگری نمیشود؟
برای پاسخ به این سوالها باید تا پایان این جستار صبر کنیم زیرا برای رسیدن به پاسخ باید یک بار چهرههای برجسته خود را مرور کرده باشیم تا ببینیم این چهرهها چه کردهاند و چه تفاوتی میتوانسته میان آنها و فرهیختگان دیگر ملل وجود داشته باشد. این بزرگان چه کم از دیگران داشتهاند و اگر نداشتهاند چرا به اندازهای که انتظار داشتهاند و داشتهایم در فرهنگ و صنعت جامعه خود موثر نبودهاند یا هنرشان تداوم نیافته است؟
سوال مشابهی در باره روشنفکران و نقش آنها در جامعه ایرانی وجود دارد. آیا روشنفکران خدمت کردهاند یا خیانت؟ آیا در رشد جامعه خود نقش داشتهاند یا مثل آن کنده کنار اجاق که صادق هدایت میگوید نه به آتش کمک کردهاند و نه سالم ماندهاند. ذغال شدهاند. بخش بزرگی از چهرههای برجسته ایرانی در دوران معاصر از روشنفکران اند. بنابرین، وقتی این چهرهها را مرور میکنیم تازه میتوانیم به طور مشخص از آنچه روشنفکران کردهاند سخن بگوییم و از کلی گویی که مرجع آن روشن نیست پرهیز کردهایم. مرور این چهرهها کارنامه روشنفکری ایران هم هست.
هویت تربیت است
انسان لایههای هویتی چندگانه دارد. یکی همان است که بین او و دیگر انسانها و جانوران مشترک است: نیاز به غذا، مانوس شدن، تهاجم، دفاع از نفس، جفت جویی و نیاز به جمع و چون اینها. اما هویتی که ما از آن صحبت میکنیم و به آن نام هویت خانوادگی و شهری و زبانی و عقیدتی و ادب و آداب جمعی و تمدنی و ملی میدهیم هویتی است که با تربیت میآید. این هویت خاص آدمی است. آدمی نیازمند تربیت است. چون نیازمند جمع است. انسان وحشی فاصله اندکی با جانوران دارد. و انسان هر قدر تعلقات جمعی و تمدنی پیدا میکند هویت عمیقتری مییابد و انسانتر میشود. اکنون میتواند خویشتنداری کند. بر غرایز طبیعی خود مهار بزند. بر اساس قاعده و قوانین جمعی رفتار و زندگی کند. به همزیستی و مراعات فکر کند. و به اصول اخلاقی پایبندی نشان دهد. تمدن بیافریند. هویت ممیزه انسان از جانوران است.
به عبارت دیگر، هویت ناشی از قاعده است. بیقاعدگی از هویت دور است. آشفتگی به سقوط آدمی به غرایز اولیه اش میانجامد. من وقتی به تربیت خود تکیه میکنم که رفتار دیگران نیز قابل پیش بینی باشد. بر اساس قاعده توافقی باشد. خروج از قاعده و بی اعتبار شدن قواعد برای من «ابزار رفتاریِ» دیگری در جمع جز قاعده شکنی نمی گذارد. فرد محور میشود و نیازهای او. چون جمع دیگر وجود ندارد. قاعدهای نیست. پیمانی نیست. مهری نیست. تعلقی نیست.
هویت پیمان جمعی است. اعتبار جمع است. نیروهای ضدهویت و پیمان شکن میکوشند این اعتبار را ضعیف کنند یا نابود سازند یا تحت اختیار خود در آورند و به سود خود تعریف کنند. بر خلاف خیر جمعی و عمومی.
دین، اخلاق، مهر، حرمت، قانون و پیمان نگهبانان هویت اند. و هر چیزی که آدمی را از خوف و حزن ارتقا دهد به تکیه به جمع و اندیشیدن به جمع و فرد را در جمع دیدن. هر چیز که جمع را نگهبان فرد سازد. حرمت و اعتبار را برقرار کند. پیوند بدهد و قاعدههایی بگذارد که جمع به آن گردن مینهد. این همان هویت است.
هویت نیازمند الگو و آینه است
و چون هویت تربیت است مثل هر تربیتی نیازمند الگوهایی است. مثل سربازی که برای جنگاوری الگو میخواهد. مثل صنعتکاری که برای نوآوری الگو میخواهد. مثل سیاستمداری که برای حکمرانی الگو میخواهد. مثل بازیگری. یا معلمی. یا مادری. یا پدری. یا معماری. خطاطی. موسیقیدانی. آهنگسازی. و هر که و هر چه با خلاقیت و سنت مرتبط است. الگو مثال عالی است. مثال های عالی. سرنمون. سرمشق. آینهای روشن.
هویت سرمشق میخواهد. هویت امر نظری صرف نیست. نمونه میطلبد. هویت همیشه انضمامی است. از زمین است که به آسمان میرسد. از ماده به معنا ختم میشود. از الگوی ویژه خود به الگوی جهانی میرسد.
هویت مثل ایمان مثل نور مثل همه مراتب انسانی درجات دارد. منازل دارد. ابتدا و انتهایی دارد. از طلب شروع میشود این هفت شهر عشق و به سیمرغ میرسد. سلوک است. سفر است. کشف است. و معنای این سیر و سلوک آن است که برخی پیش از ما رسیدهاند و ما مسافر طریقت ایشان ایم. آنها معالم الطریق اند. راهنماهای ما. و ما به قدر وسعت وجودی خود شهرهای هویت را درمینوردیم. عمر هر یک از ما سفرنامهای است.
هویت با فانوسهای دریایی با میلهای راه کاروان با انجم آسمانی در شبرویهای طولانی با درخت آتش در بیابان طور با نشانهها و نقشهها و دیدهها و شنیدهها و کردهها و گفتههای مسافران پیشین شناخته میشود. از اینجا ست که در هویت ملل چهرههای تاریخی و اسطورهای جایگاهی بلند دارند. در المپ خدایان هویت نشستهاند. در باغ سناباد توس گرد هم آمدهاند. یا کنار آب رکن آباد. در بلخ یا بخارا. در نشابور یا هرات. یا بغداد و بصره. در تخت جمشید یا دریاچه هامون. در هگمتانه یا شوش. ارزش زرتشت و مهر و بودا و مانی و محمد و ابراهیم و سیاوش از اینجا ست. ارجمندی فردوسی و نظامی و حافظ و سعدی از اینجا ست. و هویت گردآمدن زیر سرو بلند قامت دوست است. هر که به ایشان گروید سروقدی میشود. باغ ایرانی را مصفاتر میسازد. اینان پیامبران هویت اند. و خطی از ایشان کشیده است جادهای از ابریشم و نرگس و گل سرخ تا روزگار ما.
و ایشان جانهای آزاده، کمال طلبها، ملت سازان، خادمان، کاشفان، نوآوران، ایده پردازان، کارآفرینان، توانمندان و دانشمندان اند.
ایشان اند آینه سازان، رویاپردازان، مربیان، پیشگامان تغییر، نظریه پردازان، پهلوانان هویت ایرانی، اصحاب ایمان، مردان و زنان استواری که تکیهگاه مردمان بودهاند، قدرت آفریدهاند، اعتبار آفریدهاند، جاذبه اصیل و مردمی داشتهاند.
آنها که دل به نومیدی ندادند و آنچه میخواستند شدند. آنها که پشتوانه هر ایرانی اند که بتواند آنچه میخواهد بشود. آنچه میتواند در خود و جامعهاش شکوفا کند. به جامعه فکر کردهاند برای جامعه برای وطن کار کردهاند. آنها که هویت برایشان صرفا میراث نبود در صندوقی، سرزمینی بود که باید کشف میکردند. برایشان خودشناسی همان هویت بود. اصل اصیل در معرفت این هویتسازان صمیمیت و صداقت آنها ست. باید گوهری در وجود خود داشته باشند. باید گوهر ایمان و شور و عشق و صفا و امید و آرزو و خیرخواهی در دل و جانشان بدرخشد. و این شامل حسابگران و نان به نرخ روزخورها و عوامفریبان نیست.
ایشان چهره عمومی و خدمتگزار فرهنگ ایران اند. جواب دهندگان به این سوال که: ما کدام ملت ایم؟ چه دولتی نیاز داریم؟ کدام چهرهها ما ایرانیان و میراث فکری و فرهنگی ما را نمایندگی میکنند؟ و آنها را تحسین میکنیم و چرا؟ چگونه میتوانیم از استبداد و خودکامگی نجات یابیم؟ چه راهی برویم که وابسته قدرتهای استعماری نباشیم؟ چگونه میتوانیم آبادی ایران را مراقبت و حفظ کنیم و توسعه بخشیم؟ مردم خود را عزت و برکت و سلامت بخشیم و توان و توفیق خدمت. گیر ما کجا ست که پیشرفتی را مثل غرب تجربه نمیکنیم؟ و چطور میتوان در عین مشکلات وطنی به رشد و آبادی آن اندیشید؟
ایشان تلاشگران اند برای تبدیل حاکمیت آسمانی به حاکمیت زمینی و ملی. نشان دهندگان این که: پادشاهی تاریخی ایران دیگر جوابگوی نیازهای جامعه نیست. ایران دیگر در دربارهای شاهان و بیوت روحانیان خلاصه نمیشود. باید از غرب آموخت اما باید از چنگیزی غربیان و پیروان ایشان از روس و انگلیس و آمریکا تا چین هم پرهیز کرد.
آنها کسانی اند که نشان دادهاند آدمی اسیر آموزشهایش نیست بسیاری از چهرههای هویتساز ما از آموزشهای خود برگذشتند. به امروز خود و جامعه فکر نکردند و خود را محصور محدودیتها ندانستند به آینده اندیشیدند و از خود چهرهای ساختند که هدفاش خیر عمومی اهل وطن است. جامعه ما را ارتقا دادند. هویت آفریدند. به آنچه هست تن ندادند. به تحقق آنچه باید باشد فکر کردند و در راه آن گام برداشتند.
دایره وجودی هویتسازان ما هر قدر وسیعتر بوده در جامعه موثرتر بودهاند. کنجکاوی ایشان میتوانسته از ایرانگردی تا جهانگردی از تاریخ جهان تا جهان بیکران از زبانهای باستانی تا گویشهای در حال زوال محلی وسعت داشته باشد. کوشیدهاند حامل سنت و جامع سنت و دانای سنت باشند. کوشیدهاند حامل مدرنیته و دانای فکر و فرهنگ فرنگان باشند و برای میهن خود ارمغانی بیاورند. کوشیدهاند حاکمیت ملی تحقق یابد. کوشیدهاند شاه و رهبر و آخوند مهار و مشروط شود. کوشیدهاند طرحهایی بریزند که جامعه از موانع روبرو شدن با جهان مدرن و تاریکیهای خود مدرنیته عبور کند.
و ایشان اند که میتوانند الگو/ مقتدا/ شمایل/ مراد/ قطب/ مغناطیس باشند. امین/ ایمن/ اخلاقی/ اصولی/ باپرنسیپ اند. پایبند به راستی و صداقت در نظر و عمل اند. موسس/ پایهگذار/ سنتگذارند. وطن پرست (به معنای پریستار و خادم وطن) و حافظ میراث ایران اند. قهرمانان و آزادگان اند. مردمی و مردمگرایند. جمعگرا و جامعهگرایند. حامی و برانگیزنده تغییرند. مفصل پیوند ملت با دولت اند. معلم و سخنران و پیشگام اند. یادآور سنت و تاریخ اند. رویاپرداز برای حاکمیت ملت اند. رویاپرداز آینده فرهنگ اند. خارپشتی با پروژهای برای یک عمر هستند. روباهی با شکارهای بسیارند. محبوب عامه اند. متجدد اصولی اند. سنتگرای اصولی اند. در همه حال و با هر عقیده ای ترقیخواه اند. خادمان ملت و فرهنگ ملی اند. تکیه گاه مردمان و معتمد ایشان اند.
و ایشان اند:
- اوصیای وطن
- ایراندوستان و آزادگان
- راویان سنت و میراث معنوی ایران
- حافظان سنت و میراث مادی و معماری
- معبران سنت
- قهرمانان و آزادگان دریادل و نترس
- عاملان تغییر مطلوب
- مقاومت کنندگان در مقابل تغییر نامطلوب
- مردمان سازگاری و اعتدال و پرهیز از تعصب و راست کیشی
- خادمان آبادی وطن و شادی مردم وطن
- مدیران بحران های ملی
- مردان جدیت و اخلاص
- زنان سادگی و صمیمت
- مادران و مربیان فرزندان ملت
- زنان مبارز
- جهاندیدههای وطن پرست
- معرفان تجدد
- معلمان نسل ها
- مترجمان پرمایه
- حافظان و نوسازان زبان و فرهنگ
- طراحان سیاست نوین
- نظریه پردازان توسعه
- آموزگاران گذار به شهروندی
- معماران تصویر ایران معاصر
- مهندسان و طراحان شهرسازی
- آبادگران
- کارآفرینان
- نواندیشان دینی
- آهنگسازان وطنی و مردمی
- خوانندگان محبوب
- سینماگران مولف
- عکاسان میراث وطن
- پژوهشیان فرهنگ مردم
- مورخان میراث ایران
- مصححان متون
- کتابداران و کتابخانه داران
- مبلغان و مروجان مهر ایران
- درویشان و صوفیان شیفته وطن
- استادان رسانه های نو
- استادان حرفهها و دانشها و استادان ایشان
- مدیران پیشگام موسسات تمدنی تازه
- دولتمردان مردمی
- شاعران، ناشران، نویسندگان معتبر
- روشنفکران ملی
- فدائیان و مجاهدان خلق
- مدافعان فرهنگ ایران
- منتقدان پرشور غرب
- شیفتگان جمع و جماعت و وطن
- امیدبخشان به فرد و جامعه
- راویان هویت جدید و قدیم ایرانی
- نظریه پردازان تاریخ و فرهنگ ایران
- برافرازاندگان نام ایران
- و کسانی که با بیرویاها و سقسیاهها و دنبالهروها مبارزه کردهاند. با هر نوع مکتب روسی و انگلیسی و آلمانی و آمریکایی و غیر آن درافتادهاند تا از تطبیق ما با تاریخ فرنگ و هویت دیگری و تحقیر ما مردم بازداری کنند.
وقتی شاه و شیخ را به مثابه قدرتهای مسلط و مطلق تاریخی کنار گذاشتیم، ادبیات و زبان و روابط اجتماعی عوض میشود. مردم از رعایا به شهروندان تغییر موقعیت میدهند. اما همچنان میخواهند بتوانند به کسی اقتدا کنند. به کسی اعتماد کنند. به کسی دل بسپارند. او را تحسین کنند. او را نمونه خوبیهای آرمانی خود بشمارند. چنین کسی هویتساز است.
مردم به کسی اقتدا میکنند که او را استوار و محکم و اصولی ببینند. مردم به کسی اعتماد میکنند که او را دانا و با محبت و با مروت و اهل رعایت پیمان ببینند. مردم به کسی دل میسپارند که در سخناش لطف و مهر و در کردارش وفا ببینند. مردم از هر دستی که باشند تکیهگاه میخواهند.
در دوره زوال قدرت مطلق شاه و شیخ: مردان و زنان والاگهر و نیکوگفتار و نیک کردار و ثابت قدم میتوانند تکیهگاه واقعی و پایدار باشند. چه کسی تکیهگاه است؟ آنکه کاردان است و امین است و خلاق است و حامی است و کاری از دستاش ساخته است. وقتی کاردانی نباشد و سفاهت باشد و بی عملی و دروغگویی مردم پریشان میشوند. دل به هر ناکس مردمفریب هم میبندند مثل غریقی و حشیشی و مثل تشنهای و سرابی.
ارزش کلمات
کلمهها ما را میسازند. ارزش شعر و ضرب المثل از اینجا ست. حکمت عمومی است. یا حتی عامیانه. یا آیهای است. سرلوحه است. سرمشق است. همه با آن آشنا یند. هر قدمی برمیداریم هر واقعهای که با آن روبرو میشویم به یاد بیتی مصرعی سخنی کلامی آیهای و واقعهای میافتیم که در آن با آن اثر کلامی روبرو شدهایم. آشنا شدهایم. حافظ باشد یا سعدی. شهریار باشد یا سهراب سپهری. فروغ باشد یا گوگوش. ترانهها کلامهایی برای تکرارند. شعرها. و داستانها دنیای ما را میسازند. دنیاهای دیگر را وارد دنیای ما میکنند. بوف کور باشد یا زیبای حجازی. سووشون دانشور باشد یا ثریا در اغمای فصیح. با شخصیتهای بار هستی کوندرا رفیق میشویم. با جنایت و مکافات داستایوسکی زندگی میکنیم. با مادام بوواری جهانی ناشناخته را کشف میکنیم. لب رود باشیم شعری به یادمان میآید. عاشق باشیم شعرها بر زبانمان جاری میشود. در تجربههای عاشقانه همه گذشتگان خود به میزانی که آنها را شناختهایم شریک میشویم. پهلوانی از شاهنامه میآموزیم. عشق را از خسرو و شیرین. عرفان را از مولوی. ارزش موسیقی هم از همین است. خاطره میشود. مدام به آن برمیگردیم. زمزمه میکنیم. با کسی که همان موسیقی را دوست دارد احساس نزدیکی میکنیم. سینما پدیده شگرف دنیای معاصر ما ست که عمیقا با همه حواس ما ارتباط برقرار میکند. میخندیم. میگرییم. حیرت میکنیم. تحسین میکنیم. درد میکشیم. تامل میکنیم. میآموزیم. پالایش مییابیم.
آدمیزاد با این سرمایهها زندگی میکند. با داستان. با روایت. با شعر. با عواطف مشترک. با عقل جمعی. با عرف. با متون مقدس. با آثار مرجع. هویت ما هر پارهاش ساخته کسی است که آفرینشی داشته است. صمیمیتی. تجربهای یگانه و همزمان عمومی. تجربهای که پیش از ما انجام شده و ثبت شده است. به صورت شعری یا داستانی. یا کلام استاد و راهنمایی. پدری یا مادری. یک کلمه ما را میسازد. یک جمله ما را راهنما میشود. راه را نشانمان میدهد. ما را مصمم میکند. ما را به خودمان میشناساند. و در این تغییر زمان و مکان اثری ندارد. هر جا برویم با ما ست. هر قدر دور یا نزدیک به ما باشند فرقی نمیکند. همیشه نزدیک اند. همیشه با ما هستند. سرمایهای است جدانشدنی از ما. و بنابرین ما را میسازد. به این معنا هویت آدمی جمعی است. زمانی-مکانی است و همزمان تجربه زیسته و متناسب با کوشش فردی است.
قرنها ست گلستان سعدی راهنمای ذهن و زبان ایرانیان بوده است. قرنها ست فردوسی و عطار و سنایی و نظامی و بوسعید و مولانا بر دنیای ما چیره بودهاند. این قدرت شگرف کلمات است. هر دورهای گلستان خود را میخواهد. مقامات بوسعید خود را می طلبد. مثنوی معنوی خود را میسازد. مخزن الاسرار خود را مینویسد. این ادب صمیم و قدیم الگوهای دایمی ما بوده است. هر دورهای کوشیده شاهنامه بسراید. تا برسد به شهنشاهنامه صبا در عهد قاجار. هر دورهای کوشیده بزرگان را بازنویسی کند به عبارتی دیگر. اهمیت عبدالرحمن جامی دقیقا از همین است. یک تنه خواست تمام سنت ادبی را یکبار دیگر بازگویی و بازنویسی کند برای مردم زمان خود. هر دورهای دوره بازگشت بوده است. شهریار و ابتهاج و اخوان ثالث و محمد قهرمان حاصل این بازگشت اند. این بازگشتی که عین حال و آینده است. تداوم است. نیاز است به کلمه. کلمات راهنما. کلمات شیرین. کلماتی که از دل برآمده تا بر دل بنشیند. حاصل تامل قوم از زبان یک تن از ایشان.
از این منظر است که آنچه در این فصل میآید صرفا نامنامه بزرگان نیست. زندگینامه ایشان نیست. بلکه قدم کوچکی است در اقتفای مقامات بوسعیدی. تلاشی است برای کشف مخزن الاسرار روزگار ما. گلستان ما. منطق الطیر ما. تذکره الاولیا ست.
دوم
کوزهای از دریا
بزرگان ایران به تعبیر پرویز مشکاتیان «اوصیا»ی وطن اند.[۱] من از وقتی خود را شناختهام شیفته بزرگان و خادمان وطن بودهام. و چون دانشجو شدم فخر و بخت من آن بود که با بسیاری از بزرگان زمانه خود در درس و بحث آشنا شوم و از ایشان بیاموزم. چه به حضور یا در غیاب. از راه محفلها و کلاسها یا از راه خلوت کردن با کتابهایشان. و چندان غرقه شدم که گویی با ایشان همگی آشنایی حضوری یافتهام و خود را در مجالس ایشان مییافتم. تقدیر چنین بوده است که بعد از چهل سال و بیشتر نشست و خاست با بزرگان شرحی از آشناییهای فکری و معنوی خود با ایشان بدهم. یعنی پیوندی را که میان جستن و آموختن فرهنگ و ادب ایران با ایشان میدیدم و درمییافتم امروز به رشته تحریر و تنظیم درآورم و جایگاه هر یک را در هویت معاصر بازشناسم و بشناسانم.
اما نامنامهای که در این جستار فراهم آمده صرفا شماری از آن بزرگان و هویتسازان است. گزیدهای است از برجستگان عرصه هویت معاصر ایران و هرگز فهرست کاملی نیست و هیچ ادعایی ندارد که حتی زبده بزرگان هویتساز معاصر را معرفی میکند. نخست تصور میکردم مرور خدمات ۱۰۰ نفر از بزرگان دوران معاصر کفایت میکند هدف این کتاب را. اما در عمل دیدم اقتصار به این رقم موجب میشود شمار زیادی از کسانی که نقشی در هویت امروز ما داشتهاند از این تذکره الاوصیا غایب باشند. بنابرین بیشتر نوشتم و سعی کردم مختصرتر بنویسم و به حدود ۱۶۰-۱۷۰ نفر قناعت کردم تا حق مطلب نسبتا ادا شده باشد؛ ولی حقیقت این است که اگر نگران حجیم شدن کتاب نبودم میخواستم بنویسم و بنویسم و در باغ درختان پرثمر فکر و فرهنگ ایران معاصر تا درختی خوش بر و بار می بینم دست از نوشتن باز ندارم. کمتر لذتی است که به پای آشنایی با برومندان این خاک و عاشقان این وطن و اولیای این فرهنگ برسد. اما ناچار به کوتاهی و اشارات و تنبیهاتی بسنده کردم گرچه گاه نیز قلم از اختیار من بیرون شده و برخی بزرگان را به شرح بیشتر یاد کردهام یا اصلا حرف بیشتری درباره ایشان باید میزدهام یا نکاتی در زندگیشان یافتهام که ناگفته گذاشتن آن روا نبوده است. خیلی هم در قید و بند یک روش معین در معرفی ایشان نبودهام. آنچه گفتنی بوده و یافتهام و میتوانسته ام در کلمات محدودی بگویم گفتهام. بنابرین در کنار شباهتهای ناگزیر هر مدخلی داستان خاص خود را دارد و به شیوهای به قلم آمده که آن چهره به من الهام بخشیده است.
در کنار این گردش لذتبخش به برخی کتابها و موسسات جدید و آثار قابل اعتنا نیز اشاره کردم. ولی واقعیت این است که در عرصه هویت دست کم باید خدمات شمار بزرگی از آثار و موسسات و نیز نام و کارنامه بسیاری از مدیران و سردبیران مطبوعات فارسی، روزنامه نگاران، هنرمندان سینما و موسیقی و تئاتر، معماران و شهرسازان، معلمان و مدیران آموزش و پرورش، نویسندگان کتابهای درسی، داستاننویسان، فیلمسازان، موسیقیدانان، خوانندگان، وزرای فرهنگ، نخست وزیران، مدیران دانشگاهها و استادان برجسته، مترجمان، کتابداران، کتابشناسان … و بسیاری از این شمار ذکر شود تا تصویری به نسبت روشن و کلان از همه روشنگران و کوشندگان و نهادهای پویای وطن در مسیر هویت ایرانی به دست داده شود. و این فعلا از توان من خارج است و ناچار به کوزهای از این دریا بسنده کردهام.
ناچار فهرستی از چهرهها و خادمان فرهنگ و هویت ایران که در این فصل میآید صرفا برشی از هزاران چهره و خادم فرهنگ و هویت ایران معاصر است و آن هم از زاویه بحث هویت و نقشی که برای هر یک در ساختن هویت معاصر میتوان متذکر شد. چه بسا که استادی ذکر شده اما شاگردان نامدار او نیامدهاند و چه بسا شاگردی شاخص یاد شده اما استادان او در این فهرست غایب اند. یا بزرگی از یکی از هنرها یاد شده اما دیگر بزرگان همردیف او نیامده است. این به خاطر گزیده بودن و اشارهوار بودن این کارنامه است که به نمونهها اختصاص دارد و اصلا ادعای جامعیت ندارد. زمین حاصلخیز ایران استادان و بزرگان و نوآوران و مردان و زنان میهن پرست بسیاری به بار آورده است که جمع آن در اوراق این تذکره ممکن نیست.
نامنامه بزرگان ایران یا معرفی تفصیلی ایشان خود نیازمند تالیفات جداگانهای است چه در قالب فهرستها و کتابشناسیها و چه به شیوه دانشنامهها و جشننامه ها و مانند آنها. و البته در این زمینه کار بسیار است اگر چه نه لزوما از دید هویتشناسانه. برای نمونه برخی از آثار مربوط به فهرست و کارنامه چهرههای موثر در فرهنگ امروز ایران را در اینجا میآورم تا پهنه کار بهتر دیده شود؛ یعنی عرصهای که در آن هزاران مرد و زن از درختان پرثمر ایرانی دست در کار بودهاند تا هویت معاصر شکل بگیرد:
- فهرست توصیفی مقالات جشننامهها و یادنامهها، محمد گلبن و احمد شکیب آذر، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، ۱۳۸۵، ۳ ج.
- فهرست آثار چاپی فارسی، خانبابا مشار
- فهرست مولفین کتب فارسی چاپی، خانبابا مشار
- فهرست مقالات فارسی، ایرج افشار
- نادره کاران، ایرج افشار
- کتابشناسی کتابشناسیها، علی آقابخشی و مریم صدرالحفاظی، مرکز اطلاعات و مدارک علمی، ۱۳۷۲
- کتابشناسی و راهنمای مارکسیسم (آثار فارسی)، به کوشش بهمن دهگان، ۱۳۵۹
- شناسنامه مطبوعات ایران از ۱۲۱۵ تا ۱۳۵۷ شمسی، مسعود برزین، تهران: انتشارات بهجت، ۱۳۷۱
- زنان روزنامهنگار و اندیشمند ایران، پری شیخ الاسلامی، ۱۳۵۱
- دانشنامه مطبوعات آذربایجان، ۱۲۳۰ تا ۱۳۷۰، سعید جلیلی
- تاریخ جراید و مجلات ایران، محمد صدر هاشمی، ۴ ج.
- تاریخ چاپ و نشر کتاب فارسی، از برآمدن تا انقلاب، فرید مرادی، خانه کتاب، ۱۳۹۴، ۵ ج.
- تاریخ سینمای ایران، ۱۲۷۹-۱۳۵۷، جمال امید، روزنه، ۱۳۹۹
- فرهنگ فیلمهای کودکان و نوجوانان، از آغاز تا سال ۱۳۶۸، مسعود مهرابی
- فرهنگ فیلمهای مستند سینمای ایران، از آغاز تا سال ۱۳۷۵، مسعود مهرابی
- ترانهها و آهنگهای جاودانه، حبیب الله نصیری فر
- صدسال داستان نویسی، حسن عابدینی، نشر چشمه، ۴ ج در ۲ مجلد.
- از صبا تا نیما، یحیی آرین پور، امیرکبیر، ۲ ج.
- ادبیات نمایشی در ایران، جمشید ملک پور، انتشارات توس، ۵ ج.
- ادبیات نوین فارسی، کتابشناسی انتقادی ۱۳۵۶ تا ۱۳۷۹، کریستف بالایی و همکاران، ۱۳۸۱
- سرگذشت موسیقی ایران، روح الله خالقی
- چهرههای موسیقی ایران معاصر، هوشنگ اتحاد، نشر نو، ۱۴۰۲، ۵ ج.
- روزشمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامی، باقر عاقلی، نشر گفتار، ۱۳۷۴
- جریانها و سازمانهای مذهبی سیاسی ایران ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷، رسول جعفریان، موسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، ۱۳۸۰
- «پیشگامان معماری معاصر ایران»:
http://www.caoi.ir/fa/architects.html - «کارنامه علمی باستانشناسان ایرانی»، معرفی ۹۰ دانشور این حوزه، نشریه باستان پژوهی، زمستان ۱۳۷۹
افزون بر چنین منابعی همچنین باید از این گروهها و دفترها و فعالیتها یاد کرد:
- اعضای انجمن جامعه شناسی ایران
- اعضای کانون نویسندگان ایران
- امضاکنندگان نامه «ما نویسنده ایم»
- اعضای کانون وکلا
- نمایندگان مجلس ایران از مشروطه تا امروز
- اولین زنان، عذرا دژم و همکاران، تهران: نشر علم، ۱۳۸۴
- دوره مجلههای آینده، سخن، راهنمای کتاب، خواندنیها، فردوسی، سپیدوسیاه، فرهنگ و زندگی، هنر و مردم، پیک دانشآموز، اطلاعات هفتگی، زن روز، تماشا
- دوره مجلههای نشر دانش، فیلم، آدینه، گردون، پیام امروز، کیهان فرهنگی دوره اول، کیان، زنان، ارغنون، گفتگو، کلک، بخارا، مهرنامه، اندیشه پویا، آنگاه
- مجموعه جشننامهها و بزرگداشتهای فرهیختگان ایرانی:
https://www.noormags.ir/view/fa/magazinebycategory?mbct.MagazineType=2 - مجموعه مصاحبههای کیهان فرهنگی با دانشوران ایران
- مجموعه مصاحبههای مجلات ایران (فهرست جداگانه ای برای آن ندیده ام ولی جای فهرست کردن دارد)
- مجموعه مصاحبه های تاریخ شفاهی به کوشش حسین دهباشی و همکاران
- مجموعه مصاحبه های تاریخ شفاهی هاروارد:
https://iranhistory.net/ - مجموعه شب های بخارا به کوشش علی دهباشی
- مولفان دانشنامههای فارسی معاصر
- مولفان فرهنگهای لغت معاصر
- آثار برجسته ناشران صاحب نام: امیرکبیر، خوارزمی، علمی، سخن، ابن سینا، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، آگاه، مرکز نشر دانشگاهی، موسسه فرانکلین، بنیاد فرهنگ ایران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، دانشگاه آزاد ایران، نشر فرزان، نشرنو، نشر نی، دانشگاه تهران، دانشگاه مشهد، دانشگاه تبریز، دانشگاه شیراز، دانشگاه اصفهان[۲]
در انتخاب چهرهها کوشیدهام بر اساس طرحی که از هویت در جلد اول این کتاب آوردم، نمایندگانی از هویت ایرانی را معرفی کنم. و در شرح نقش آنان در هویت معاصر عمدتا به آثاری تکیه کردهام که شناخت دست اول از این هویتسازان به دست دهد؛ مثل آثار خود آنان، مصاحبههای چهرهها یا مجموعه یادداشتهای استاد ایرج افشار در نادره کاران و یا کسانی که از دوستان و یا پیروان و شاگردان ایشان بودهاند و نیز اطلاعات دانشنامهای که مستند بودن آنها قابل اعتماد است و دیگر موادی که معرف آنان است. این معرفیها گاه کوتاه و گاه بلندتر است اما همه جا حکم بر کوتاهترین شرح بوده است چرا که هدف اصلی اشارت است و یادکرد نقش ایشان در مساله هویت معاصر و نه ارائه زندگینامه این بزرگان پیشگام. برخی از شناختهترین چهرهها صرفا در خطوط اصلی فکریشان معرفی شدهاند و نیازی به شرح مستند آرای ایشان ندیدم اما معمولا کوشیدهام با استناد به اقوال و آثارشان بحث پیش برود و نقش هویتی ایشان روشن شود. گرچه به طبقهبندی چهرهها نپرداختهام، از خلال شرح سوانح احوال آنان میتوان زنجیرههای فکری و گفتمانی و منابع فرهنگی و مباحث و مصائب هر دوره از روزگار معاصر را هم تا حد ممکن ملاحظه کرد. بخش مهمی از این زنجیرههای فکری در جلد اول این کتاب به اشاره معرفی شده است. اما آنچه در اینجا میخوانید تاریخ فکر و اندیشه نیست و گرنه آن طبقهبندی ضروری میبود و اساسا چنان کاری ساختار تالیفی دیگری نیاز دارد.
وقتی این نامنامه و تذکره یا سلسله الذهب را مرور میکنید حتما چهرههای هموزن و مشابه را به یاد خواهید آورد. خواهید گفت جای فلان چهره در همین زمینه دانش و فن و هنر خالی است. و این دقیقا همان سطور سفید این جستار است: یادآوردن بزرگان و خادمان فرهنگ ایران. تداعی نامهای دیگر و خدمتهای دیگر و پدید آمدن زنجیرهای طلایی در ذهن مخاطب از تاریخ معاصر که وامدار بسیار بسیار بزرگان و فرهیختگان ما ست.[۳] اما کمترین نقش این جستار مفصل و همچنان ناکافی این است که یکبار برای همیشه از گفتن اینکه «کسی را نداریم و نداشته ایم» بازایستیم و دیگران را هم بازداریم و به خواندن تاریخ معاصر و آشنایی با این چهرههای درخشان دعوت کنیم و یقین کنیم که ایران ما بدون این کوشندگان و پیشگامان این نبود که امروز هست. و برای آینده روشن وطن نباید بگذاریم مشعلهایی که ایشان بر افروختهاند خاموش شود یا خاموش بماند. هر نسلی مشعلهایی به دست نسل بعدی میدهد. ما نیز مشعل از نسلهای پیشین بستانیم و راهی را به سهم خود روشن داریم و به این میراث مشترک بپیوندیم.
حبل المتین هنر و مهارت
از چشم من مهمترین مساله ما در دوران معاصر کسب مهارت است برای ورود به دنیای جدید. اما سالها ست درگیر نظریه ایم. انواع و اقسام نظریهها در بازار اندیشه و نشر ایران رایج است. تصور بر این است که بهترین نظریهها ما را نجات میدهد. پست مدرن باشد بیشتر نجات میدهد. به دامن انواع ایسمها آویختهایم. اما مساله اصلی ما در نظر نیست. در عمل است. مدرنیته که مساله اصلی ما در دوران معاصر بوده نه هرگز یکباره به وجود آمده و نه یکباره وارد یا منتقل یا آموخته میشود. مدرنیته کسب مهارت است. جامعهای که مهارتهای ضروری خود را فاقد باشد به همان اندازه از مدرنیته و تجدد و نوسازی و نوآوری دور است. جامعهای که با صاحبان مهارت به هر بهانهای بجنگد و آنها را در دانشگاه و رسانه و مدیریت و فناوری کنار بزند و منزوی سازد جامعهای طالبانی است. هرگز هیچ جامعهای به صرف داشتن این یا آن عقیده سیاسی یا مذهبی رشد نمیکند. هرگز با اسلام یا کفر، با لیبرالیسم یا مارکسیسم، با قیدوبند زدن به دست و پای مردم یا بی بندوباری مدرن نمیشود و رشد نمیکند. پیشرفت بدون مهارت غیرممکن است. یک جامعه کاملا سنتی که هر کس در آن مهارتی داشته باشد و از مهارتش استقبال شود نجات مییابد اما یک جامعه تجددطلب بدون مهارت و تشویق مهارتها و حمایت از صاحبان مهارت سقوط میکند. نه سنتگرایی معنا دارد نه سنتگریزی راه حل است. راه حل در سنت و مدرنیته کسب مهارت است. سنت قدیم مهارت میطلبید. سنت جدید یا تجدد/مدرنیته هم مهارت میطلبد. همه چیز از معبر مهارت می گذرد.
در حال حاضر به نقطهای رسیدهایم که باید صریحا با این واقعیت تلخ روبرو شویم که: چون مدرنیته در درجه اول با کسب مهارت ممکن میشود، حکومتی که درمانده است و مهارت حل مسائل سیاسی، اقتصاد، بانکداری، آموزش، بهداشت، رسانه، زلزله، سدسازی، میراث فرهنگی و صدها مساله مشابه را ندارد فرصت سوز هر نوع تجدد است؛ دولتی است ضد توسعه و بی هیچ مهارتی که با هر صاحب مهارتی مقابله هم میکند. دولت بی مهارت دولت روابط و باندبازی و مافیا و غارتگری ست و حامی پروری. خامخوار است. خامفروش است. مفهوم تولید و صنعت و ابتکار را درک نمیکند. ذهنیتی بسته و جامد دارد. فارغ از اینکه از چه نوع ایدئولوژی برخوردار است. دولتی است که مفهوم دانشگاه و تحقیق و نوآوری و خلاقیت را نمیفهمد. بر ضد دانشگاه و نخبگان دانشگاهی است. دولتی است که «سعادت عمومی» اصلا و ابدا در برنامه و مخیلهاش نیست. وابسته نفت است و زور و قاچاق و استصواب.
اپوزیسیونِ دولت و حکومتی که ضد مدرنیته و تجدد و سعادت عمومی است باید باید باید بهترین مظهر انواع مهارتها باشد. تبلیغات باد هوا ست. تظاهرات و جمع کردن مردم هیچ و پوچ است. تکرار انقلابهای توده ای قرن بیستم ناممکن است. راه حل اساسی آن است که اپوزیسیون در داخل و خارج گرد کسانی جمع شود و با پیشگامی کسانی حرکت کند که صاحب بهترین مهارتها در حل مسائل ایران اند. و گرنه روی دیگر سکه ولایت است. هدفاش قدرت طلبی است. طالبانی است که میخواهد اشرف غنی نباشد. نه این حلال مسائل است نه آن. دور باطل تازهای است و بس.
برای امروز و آینده ایران، خط دایمیِ منافع ملی در کسب و ارائه انواع مهارتها ست. حاکمیتی که مردان و زنان صاحب مهارت نداشته باشد هیچ ندارد. نقشی در توسعه و سعادت عمومی ندارد. در جهان به چیزی گرفته نمیشود. در وطن هم از اعتبار ساقط است. اعتبار هر نظریه و فکر و تئوری و طرح و برنامه صرفا در گرو رشد مهارتها ست. بهترین نظریهها اگر به مهارتی در خدمت عمومی ختم نشود گو نباش. هیچ فرقی به حال کسی نخواهد داشت.
ساده است و بدیهی. ولی مثل بسیاری از بدیهیات دیگر از چشم میافتد. و سرگردان ایم در اینکه راه کدام است و چاه کدام. امروز و آینده ایران را فقط به فقط اصحاب مهارت میسازند. آن که بی هنر افتاد هر چه کند عیب است و عار. چه مذهبی باشد یا سکولار. شرقی باشد یا غربی. روشنفکر باشد یا روحانی. بازاری باشد یا آدم سیاسی. ما به مهارت نیاز داریم. ما به پرورش مهارتها و حفظ اصحاب مهارت نیاز داریم. ما نیازمند میدانی برای جلب آرای اصحاب مهارت هستیم. هیچ مشکلی از ما مردم به دست کسی که هنری ندارد گشوده نمیشود. اسلحه و خشونت و حزب و دسته و رسانه و تبلیغات و تظاهرات و هویتطلبی و هر مکتب و عقیده و گرایش دیگری گره گشایی و کارگشایی نخواهد کرد. هر کس هنری دارد پیش آید. هر که ندارد آینده ندارد.
درس و کتاب و نظریه و کنفرانس و سخنرانی تنها و تنها در خدمت رشد مهارت است که میارزد و ثمر دارد. آن کس که از همه اینها دم زند ولی مهارتی برای حل مسالهای نداشته باشد بیهوده عمر تلف کرده است. هر کس که بی مهارتی ولو با ده عنوان دکتر و مهندس در جایی نشسته است غاصب است و غارتگر عمر مردم و ثروت عمومی. جراحی است که سلاخی میکند. مدیری است که ویران میکند. در ایران امروز و آینده معیار این است که چه مهارتی داری. هر کس باید در جایی قرار گیرد که مهارت او حل مسالهای کند که آنجا گرفتار آن است. بی هنران و حرافان و خیالپردازان دون کیشوتهای زمانه اند. در هر اردویی که باشند. ایران امروز و آینده را مهارت میسازد و بس. نامنامهای که نمونه وار میآورم فهرستی از فرزندان باهنر ایران است. این فرزندان ایران پدران و مادران معنوی ما استادان ما و راهنماهای ما برای عبور از وضعیتی است که گرفتار آن ایم.
نخبگان فرزندان زمانه خویش اند
فرضیه اصلی من آن است که هر نسلی در یک دورهای پرورش مییابد که شخصیت او را شکل میدهد و قوام میبخشد. بنابرین ضروری است که دورههای برآمدن و پرورش افراد موثر در فرهنگ و هویت ایرانی را بررسی کنیم. یعنی به جای اینکه صرفا به آثار آنها و زمان انتشار آن یا زمان عملی شدن ایدههای آن آثار توجه کنیم به این نکته توجه کنیم که این افراد در چه دورهای پرورش یافتهاند و چه جریانهای سیاسی و فرهنگی و اقتصادی بر آنها تاثیر گذاشته است. این موضوع وقتی به شخصیتهای یک دوره شاخص مثلا انقلاب مشروطه یا کودتای ۲۸ مرداد میرسیم به صورت طبیعی خودبخود انجام میشود. یعنی درمییابیم که این شخصیتها از چنان انقلاب یا کودتایی تاثیر پذیرفتهاند و این را در کار و بار و ایده و آثار خود وارد کردهاند. یعنی آن وقایع شاخص مهر خود را بر شخصیت و رویکرد آنها زده است. اما این موضوع را به طور کلی و در یک تعمیم تاریخی و تئوریک کمتر در نظر میآوریم. در این جستار افراد شاخص در هویت ایرانی را بر اساس سال زاد ایشان میآورم. این به ما نشان میدهد که مثلا آقابزرگ تهرانی و محمد قزوینی و دهخدا و فروغی و رضاشاه از یک نسل اند و در یک دهه به دنیا آمده اند و به دلیل نزدیکی سالهای تولدشان از محیطی به نسبت واحد رنگ گرفتهاند. بنابرین طبقهبندی رویکردها و گرایشهای آنها معنادارتر خواهد بود. آنها که جنگی را با هم تجربه کردهاند یا انقلابی را شاهد بودهاند یا تحولی در جهان سیاست را با هم از سر گذراندهاند و روز به روز آن را دنبال کردهاند طبعا همسنخی بیشتری با یکدیگر دارند. چنانکه اگر در دوره یک شاه معین زیسته و بالیده باشند یا در یک دوره رونق یا رکود یا قحطی بزرگ شده باشند.
در واقعیت نیز هر نسلی وامدار نسل پیش از خود است. و آرمانها و رویکردهای آن نسل را که در او موثر بوده و کودکی و جوانیاش با ایشان گذشته به نحوی از انحا ادامه میدهد یا تعدیل و تصحیح میکند. و میراث نسل پیشین را به نسل جدید و جوانتر منتقل میکند. بنابرین در هر دورهای یک هویت از دوره پیش باقی میماند و دوام مییابد و یک هویت در میان نسل جوانتر در حال شکلگیری است. هویت در هر زمان آمیزه این هر دو جریان است که در کنار هم میزیند. یکی گذشته را بهتر میبیند یکی برای آینده آماده میشود. هر گونه انقطاع و انسداد میان این بده بستان و انتقال هویت و سنت و میراث اسباب سرگردانی و تاخیر و کندی و چه بسا رجعت و عقبگرد میشود.
در مقام بحث از هویت و تاریخنگاری هویت نیز این موضوع مصداق دارد. یعنی نویسنده این سطور خود متاثر از آرمانهای ایران دوستی و وطن پرستی نسلی است که در میان آنها بالیده و پرورش یافته است و میکوشد این مجاهدتها را در مباحث خود یادآوری کند و حلقه رابط هویتهای پیشین و هویتهای امروز و آینده شود. یعنی شاگرد مکتب آن باغبان پیر است که گردوبنی میکاشت. او از گردویی که دیگران کاشته بودند خورده بود و خود برای آنها که بیایند نهال آن را در زمین استوار میساخت.
نهاد استوار خانواده ایرانی
این کوزهای که از دریای فرهیختگان ایران معاصر پر کردهام بی ادای احترام به پدران و مادرانی که فرزندان برومند این سرزمین بودهاند و فرزندانی برومند پروردهاند کاری ناتمام است. قصهاین خانوادهها در طی یادداشتهای این جستار به اختصار و اشاره آمده است. اما حق این است که باید مرکز داستانها و فیلمها و خاطره قومی باشد. مردمی که در نجابت زیستند و دشواریهای بسیار روزگار خود را به قناعت و آرامش و توکل از سر گذراندند اما لحظهای از پرورش فرزندان خود غافل نماندند. مردمانی مودب به آداب فرهنگ ایرانی بودند که یا در زمین کار میکردند و با زمین مهربان بودند یا در شهر و مدرسه و کارهای اداری مشغول بودند و با همسایگان خود و شاگردان و خدمتگزاران خود جز به مهر و همدلی رفتار نمیکردند. در طی این قصه های کوتاه از زندگی بزرگان ایران زمین در دوره معاصر افت و خیز روزگارانی که بر ایشان و مردم ما گذشته است پیدا ست. دوره فقر و تنگدستی بوده است اما این مردم عزت و نجابت خود را حفظ کردند و با ایمان و اعتقاد به آبادی وطن کوشیدند و کوشش آنها در کار و آثار فرزندان ایشان بازتابیده و به بار نشسته است. قصههایی که میگویم فقط قصه یک نفر نیست. هر قصهای وامدار دهها بازیگر هوشیار است. وامدار شبکهای از جماعت و جامعهای است که تنگناها و محدودیتهای بسیار آن را امروز حتی تصور هم نمیتوانیم کرد اما باید ثبت شود. مردان و زنانی که این سرزمین پرورده است و خانوادههای ایشان در پرورش آنان سرمایه کردهاند همیشه در ایام ملال و نومیدی دستگیر است. مردمانی که قدر آب و درخت و مهر به خانه و خانواده و همسایه و محله را میدانستند و گرچه معیشت ایشان در اغلب اوقات به سختی میگذشت اما صبور بودند و شاکر و سربلند. هویت امروز ما وامدار همه ایشان است چه نامداران ایشان چه گمنامان ایشان که معلمی کردهاند تربیت کردهاند و محیطی برای فرزندان وطن فراهم ساختهاند که ببالند و میراث معنوی گرانقدری است که میباید در وجود و وجدان اجتماعی ما همگی زنده باشد و بماند.
هویت و روایتگران آن
هویت داستان است. روایت است. اسطوره است. تاریخ زمان-مکان است. و مثل هر داستان خوب معانی و بیان آن در چگونگی روایت آن نهفته است. بدون بیان معنایی وجود ندارد. داستانی وجود ندارد. جذابیتی نیست. چیزی نیست که ما را شیفته کند. مومن سازد. انگیزه بخشد.
از این منظر، داستانگویان، روایتپردازان، تاریخنویسان، هنرمندان، معماران مهمترین شاخصهای هویت اند. خاصه وقتی با آحاد بسیار ارتباط طبیعی برقرار کرده باشند. و مردم به ایشان مهر ورزیده باشند و به کارشان به چشم تحسین نگریسته باشند. و در حفظ آن کوشیده باشند. و چنین است داستان زندگی آینهداران هویت. آنها که هویت ما را ساختهاند هویت ما را زندگی کردهاند. هویت ما را در روش و منش خود پیکرینه کردهاند. به داستانی دلکش تبدیل شدهاند.
ارج هر هویتسازی در روایت او ست. روایتی که از خویشتن به دست میدهد. یعنی زندگیاش. آنچه خود را وقف آن کرده است. روایتی چنان ماهرانه که فی نفسه الگوی دیگران است. الگوی کشف خویشتن و جهان. چگونه گفتن از سادهترین چیزها. یک قصه بیش نیست که مکرر میشود و نامکرر است. قصهای سهل و همزمان ممتنع. عمومی و یگانه.
هویتها عوض میشود وقتی الگوها عوض میشود. از اقبال به آل احمد و شریعتی به ادبار از ایشان میرسد. از اقبال به روحانیت به تمسخر روحانیت میرسد. از مرگ بر شاه به رضاشاه روحات شاد میرسد. و در همه اینها روایت است که کارسازی میکند. روایتی از بهشت و فراغت و زیبایی و آسودگی و رفاه و شادی و سربلندی. روایتی که قهرمانان آن دیگر میشوند اما بنمایه یکی است.
روحانیت نتوانست قصهای بگوید که دلها را برباید. قصهای از ایشان بر سر هر بازار بود اما همان قصهای نبود که در حکمرانی ایشان عمل کند. سادهزیستی و مردمگرایی و ایمان و انصاف و افتادگی تنها چند سالی در میان گروه خاصی از ایشان قصه اصلی بود. بعد تغییر کرد. سلطنت بازتولید شد و همه آنچه یک دربار میتوانست داشت دوباره به شیوهای که دیگر درباری نبود ابهت نداشت فاصله گذاری بلد نبود به کار گرفته شد. اما روحانیت و سلطنت نمیتوانست با هم جمع شود. نشد. این قصه به جایی نرسید. هنرمندی نداشت. قصهگویی نداشت. الگویی نداشت. هر چه بود ضدقهرمان بود قهرمان نداشت. قصه بی قهرمان نمیشود. از آن چیزی جز «مارمولک» درنمیآید. ضدقصه. رویای آشفتهای از یک قهرمان ساختگی.
روایت بی رویا نمیشود. رویای صادقه. رویای باورپذیر. رویایی که نیازمند تعبیر باشد. شریعتی آن رویا بود. روایتاش سرتاپا بر رویایی استوار بود از یک دین انسانی. با الگوهایی جاودانی. با معانی ژرف. با تاریخی سربلند از شهادت و صداقت. از ستیز با ستم. روایت او درست در میانه عصر انقلاب بهترین معانی ممکن را در بیانی عالی و متعالی ریخت. در صدایی صادق. در قلمی هوشربا. در قهرمانی که زره نمی پوشد و پهلوانانه سینه به سینه مرگ میدهد و پیش میرود. و این همه آن ارج و ارزشهایی را نمایندگی میکرد که خاطره قومی از آن انباشته بود.
قصه او را ضدقهرمان قصه تعریف کرد. ضدقهرمانی که همه چیز و همه کس را برای دوام و بقای خود مصرف میکرد و میکند. شریعتی و آل احمد و طالقانی و مطهری و دیگران را هم مصرف کرد. آنها اگر زنده بودند کمترین رفتارشان مثل بازرگان و منتظری و محمدرضا حکیمی میبود. کنارهگیری و فاصلهگذاری. بازرگان قدرت را وانهاد. منتظری از سیاست درباری فاصله گرفت و شریعت و صداقت را به سلطنت و ولایت ترجیح داد و حکیمی اجازه نداد بازیچه صحنه سیاست انقلابیون شود. او از این مزیت برخوردار بود که میتوانست حال این ضدقهرمان را در عمل در صحنه ببیند و نقد کند. بر عدالت و ضدیت با ثروتانباری تاکید کند و از منهای فقر سخن بگوید. با بیشبههترین بیان برای روحانیان مدعی: حدیث اصیل.
وقتی روحانیت نتوانست قصه بگوید و قصههای رایج را نیز از خود کرد و تخریب کرد و آنها را ملوث ساخت، قصههای دیگری ساخته شد بتدریج. خاصه وقتی شبکههای رسانهای پرقدرت پیدا شدند. روایت تازهای از دوران شاه به دست داده شد که کاملا ضدانقلابی بود. و این روایت بتدریج هواخواه پیدا کرد. حال رسانهها روایت میساختند. نبرد روایتها اما فاقد الگوی شاخص بود. فاقد قهرمان زنده بود. نویسنده و هنرمند مردمپسند نداشت. نهایتا مخالفان ولایت هم نتوانستند الگوی تازهای ارائه کنند. شخصیتی به صحنه آورند که آینده را نمایندگی کند. هر چه بود ندای بازگشت به گذشته بود. یعنی که در اساس نتوانست از دایره گفتاری بیرون شود که ضدقهرمان بازگشت آورده بود.
هویتهای جعلی و تحمیلی و ایدئولوژیک مبتنی بر قهر و غلبه و زور و کین اند. صفایی در آن نیست. دچار فقر تخیل است. خلاف طبع و طبیعت است. دل چرکین است از همه چیز و همه کس. خامی و نابلدی در آن آشکار است. دروغ مشی آن است. مبارزه با بیان آزاد یعنی که مبارزه با راستی اساس آن است. و هویت را راستان میسازند. و زندگی آینهداران هویت و اوصیای وطن و اولیای معاصر همه راستی است و آزادگی و رویای همگانی شدن راستی و مهر. آفتابی است که پشت ابر هم پنهان شود سرانجام نور از آن سرچشمه است.
سوم
ایران در نیمه قرن سیزدهم
این جستار را از نیمه دوم قرن سیزدهم یعنی ۱۲۵۰ شمسی (۱۲۸۷ قمری و ۱۸۷۱ میلادی[۴]) آغاز کردهام. نیمه قرن با صدراعظمی میرزا حسین خان سپهسالار نمودار دور تازه ای از اصلاح و تجدیدنظر در امر حکمرانی در ایران است. به طور طبیعی آخرین نسل از سیاسیون متقدم بر این دهه تاثیر داشتهاند. در میان ایشان هم عباس میرزا و قائم مقام فراهانی و امیرکبیر دیده میشوند و هم امثال حاج میرزا آقاسی و میرزا آقاخان نوری و مهد علیا. برخی از ایشان دنیای آینده را بخوبی میدیده اند و میکوشیدهاند برای آن آماده شوند و کشور را آماده کنند و برخی از ایشان سنتی سیئه از مردان درباری و توطئههای مرسوم آنان را ادامه میدادهاند که هیچ نشانی از همت والا و بینش ترقیخواه ندارد. در این دوره سه جنبه سرنوشتساز بوده و در هویت ایرانیان موثر افتاده است: چهرهها، نهادها و خاطره قومی.
الف. چهرههای روز و روزگار:
- میرزا بزرگ قائم مقام (درگذشته ۱۲۰۰ ش) پدر قائم مقام فراهانی
- عباس میرزا (درگذشته ۱۲۱۲ ش)
- حاجی میرزا آقاسی (صدر اعظم صوفی) درگذشته ۱۲۲۸ ش
- ناصرالدینشاه (زاده ۱۲۱۰ ش/۱۸۳۱ م) تاجگذاری ۱۲۲۷ ش (ترور در سال ۱۲۷۵ ش)
- امیرکبیر و اصلاحات و تاسیسات او (مقتول به سال ۱۲۳۰ ش)
- رضا قلی خان هدایت مدیر دارالفنون (درگذشته ۱۲۵۰ ش)
- میرزا آقاخان نوری (درگذشته ۱۲۴۳ ش)
- مهد علیا، مادر ناصرالدینشاه
- محمد حسن خان اعتماد السلطنه (درگذشته ۱۲۷۵ ش)
- سید کاظم رشتی (درگذشته ۱۲۲۲ ش)، استاد علی محمد باب
- باب (آغاز دعوت خرداد ۱۲۲۳ ش و مقتول در ۱۲۲۹ ش) و بهاءالله (درگذشته ۱۲۷۱ ش)
- سید جمال اسدآبادی (درگذشته ۱۲۵۷ ش)
- شیخ انصاری (درگذشته ۱۲۴۳ ش)
- میرزای شیرازی (درگذشته ۱۲۷۳ ش)
- میرزا حسن رشدیه (زاده ۱۲۳۹ ش)
ب. نهادها و پدیده های بانفوذ:
- دارالفنون (تاسیس ۱۲۳۰ ش)
- روزنامههای نوپا
- سفرهای شاه به فرنگستان
- نیاز به تجدد در مدیریت و دولت
- مدارس عیسوی و میسیونری
- مدرسه فرانسوی سن لوئی (۱۸۶۲ میلادی/۱۲۴۱ شمسی)
- مدارس ابتدایی رشدیه
- روحانیت اصفهان و میراث شفتی
- نهاد مرجعیت سنتی
- روحانیت متجدد و معترض
ج. خاطره های قومی تا نیمه قرن:
- جنگهای ایران و روس و از دست دادن قلمروهای ایرانی قفقاز (عهدنامه گلستان در ۱۸۱۳ م/ ۱۱۹۲ ش و عهدنامه ترکمانچای ۱۲۰۶ ش)
- از دست دادن هرات (۱۲۳۵ ش/۱۸۵۷ م) با فشار بریتانیا و با وجود شورش هند که امکان حفظ هرات را میسر میساخت[۵]
- آشنایی با فرهنگ و زبان و سیاست فرانسوی
- برآمدن گفتمان و گرایش باستانگرایی
- برآمدن گفتمان و گرایش تجدد
- قحطی سال ۱۲۴۹ ش
اصل جامعیت و نسل مراجع و اتوریتههای سنت
در نخستین دهه از دوره زمانی این جستار چهرههایی پا به دنیا گذاشتهاند که همتها و حمیتهای بزرگان عصر خود و پیش از ایشان را دیده و شنیدهاند یا از ثمراتاش بهره بردهاند و از بیهمتیها و ندانمکاریها و منفعتطلبیها و کوتهبینیها و نامردمیها و بسا خیانتهایی متاثر بودهاند که سرنوشت کشور را دستخوش تحقیر و آشوب و بی نظامی و تابعیت از خواست بیگانه کرده بوده است. این دههای است که شماری از بزرگترین چهرههای سالهای بعد در آن تربیت شدهاند.
«جامعیت» اسم اعظم تربیت ایرانی است. مساله فقط در این نیست که چون دایره علوم محدود است میتوان علامه شد. مساله این است که دایره علوم محدود نباشد هم خصلت تربیت علمی باید جامعیت باشد. و علامههای معاصر از قزوینی و دهخدا تا علامه طباطبایی همه پیرو این الگوی قدیم و عتیق اند. کوشندگان بزرگ دوران معاصر همه متکی به سنتهای ایرانی بودهاند. قرآن و متون عربی و فارسی را نیک میشناختهاند. اغلب متدین بودهاند و عارف به عرف جامعه خویش. مردمانی که خردمندان و مراجع فکری و فرهنگی روزگار بودهاند. به این ترتیب، اصل جامعیت تقریبا برای یک سده دیگر نیز (تا ۱۳۵۰) تداوم داشته است و آخرین نمونههای آن را در کسانی چون محمدتقی دانش پژوه، سیدحسین نصر، ذبیح الله صفا و زریاب خویی و امثال ایشان مییابیم.
عصر تغییر، اصلاح و انقلاب
درست پیش از آغاز دهه ۱۲۵۰ شمسی قحطی ایران را فراگرفته بود و یاد از دست دادن بخشهای مهمی از قلمرو کشور به تلخی بر اذهان حاکم بود. اما نهادهای تمدنی تازه مانند دارالفنون و روزنامههایی چند هم وجود داشت که با اخبار و آثاری که از تمدن فرنگی چه از ناحیه هند و عثمانی -دو همسایه بزرگ ایران- و چه مستقیم از غرب اروپا یا روسیه نیمه اروپایی میرسید فضای فرهنگی را تغییر داده بود.
توجه به حکومتهای قدیم ایران نیز از دوران فتحعلی شاه زنده شده بود. ملک الشعرای دربار شاه قاجاری شهنشاه نامه میسرود تا بگوید دوران نوین قاجاری مثالی است از بهترین دورانهای سیاسی ایران و آمیزه ای از ترک و فارس و اسلام و خرد باستانی چنانکه علاقه این دوره به سنگنگاره هایی به سبک قدیم حجتهای سنگین این گرایش است که در دهههای بعد سرنوشتساز شد و رنگ ایدئولوژی ایرانی به خود گرفت. محمدعلی میرزا دولتشاه از شاهزادگان قاجاری در کنار طاق بستان کرمانشاه سنگنبشته های جدیدی به یادگار گذاشت تا نشان دهد که سنت ترکان دولتدار و پیرو ساسانی در ایران هنوز و همچنان برقرار است[۶] و صحنه شکار شیر که در سنگنگاره چشمه علی (کوه سرسره) در خرابههای ری به یادگار مانده[۷] نشانه روشن آن است که شاه قاجاری میخواست نشان دهد که کاملا در قالب یک شاه شیرشکار ایرانی سنت سیاسی پادشاهی را ادامه میدهد.
به این ترتیب، با برآمدن قاجاریه اشرافیت جدیدی پا به میدان گذاشت که روسها را «مهاجمانی وحشی» میشمرد و در عوض به انگلیسیها -که خاصه در هند و در همسایگی حضور داشتند- به چشم احترام نگاه میکرد.[۸] این روحیه اشرافی به میزان زیادی موجب کشیده شدن ایران به سمت اروپا و تجدد غربی شد. مقابله با روسیه هم که باعث شده بود ایران بخشهای بزرگی از کشور را از دست بدهد به این انگیزه نیروی مضاعف میرساند.
از این جا است که علاقه انگلیسیها برای مهار روسیه هدف مشترکی بین آنها و دربار قاجار ایجاد کرد که موجب نزدیکی دو طرف شد و به طور خاص ایرانیان را با مهارتهای نظامی جدید در جنگ و مدیریت ارتش آشنا ساخت.[۹] و همزمان موجب شد ایران از سرنوشت هند و دیگر کشورهای منطقه در امان بماند و مستعمره نشود.
در ۱۸۴۸ میلادی، یعنی از اواخر ۱۲۲۶ و در طول سال ۱۲۲۷ شمسی (برابر با ۱۲۶۴ قمری) انقلابهای ضدسلطنتی در اروپا به راه افتاد که بیشتر کشورهای این قاره را دربرگرفت و در فرانسه تا سال ۱۸۵۱ ادامه یافت. اما ده سال بعد ملکه ویکتوریا عنوان ملکه هند را نیز به دست آورد (۱۸۵۸ میلادی).
۱۸۴۸ سالی است که محمدشاه پادشاهی که بعد از فتحعلیشاه به تخت سلطنت نشسته بود دار فانی را وداع گفت و بنابرین سالی است که ناصرالدینشاه جوان «در پرتو کفایت میرزا تقی خان» امیرکبیر به قدرت رسید.[۱۰]
در ۱۴ سال حکومت محمدشاه و صدر اعظم او حاج میرزا آقاسی، ایران به قول هما ناطق یک دوره آزادی دینی را تجربه کرد و «صدها فرقه صوفی سر برآوردند».[۱۱] تاثیر ماندگار این صوفیگری مثل بسیاری دیگر از ویژگیهای این دوره تا دههها بعد باقی ماند و تسلط علما را تضعیف کرد و البته ایشان را به مقابله با صوفیان کشاند. محمدشاه به تشویق فرانسویان و متناسب با روحیه درویشی خود فرمانی هم در حمایت از «اصل آزادی اعتقاد» صادر کرد که موجب شد عیسویان از آسایش در ایران برخوردار شوند در حالی که در عثمانی از آن بی بهره مانده بودند.[۱۲]
از دیگر ویژگی های فرهنگی این دوره تعلق خاطر محمدشاه به فرانسه است. او و برخی از شاهزادگاناش بخوبی فرانسه را صحبت میکردند و معلمهای فرانسوی داشتند که بیست سالی در ایران اقامت کرد و در ایران هم از جهان گذشت.[۱۳] این هواداری از فرانسه در تمام دوران قاجاری باقی ماند و به عصر پهلوی نیز کشیده شد. تا سالهای بسیار در دوره قاجار آنچه از کتاب فرنگی به ایران میرسید و ترجمه میشد فرانسوی بود.[۱۴]
حاصل فرهنگی این ماجرا تاسیس مدارسی برای عیسویان ایران است که دختر و پسر در آن شرکت داشتند و ورود چاپخانههایی که نشریات فرقههای عیسوی را نشر میدادند. و البته آشنایی بیشتر فرانسویها با زبان فارسی چنانکه وقتی ناصرالدینشاه در سفر اول خود به اروپا از مدرسه دخترانهای در پاریس دیدن کرد نوشت: «یکی از کشیشان فارسی خوب حرف میزد. چندی در مدرسه خسروآباد ارومیه معلم اطفال کاتولیکی آنجا بود.»[۱۵] نهایتا اولین مدرسه فرانسوی تهران موسوم به سن لوئی هم که در آن مسلمانان نیز نام نوشتند و بعدها مربی بسیاری از چهرهها شد در ۱۸۶۲ گشایش یافت.[۱۶] برخی شاهزادگان هم علاقهمند بودند فرزندان دختر خود را به مدارس دخترانه عیسوی که راهبهها اداره میکردند بسپارند یا از معلمان برای آموزش دختران خود استفاده کنند.[۱۷] گاهی نیز این مدارس سرپناه دخترانی میشد که از خانه گریخته بودند چنانکه دختری دهساله از ترس اینکه او را به شوهر دهند به مدرسه پناه آورده بود و ماندگار شده بود.[۱۸] البته این راهبهها یتیمخانههایی را هم اداره میکردند که در آن دختران نگهداری و تربیت میشدند و سپس به شوهر میرفتند.[۱۹]
انعکاس انقلابهای ۱۸۴۸ در ایران بنابرین نمیتوانست از چشم ایرانیان مخفی بماند که به منابع و معلمان و حتی پزشکان فرانسوی دربار دسترسی داشتند. به علاوه، از طریق تاثیر آن بر عثمانی و روسیه و نیز انگلستان از آن بی خبر نمیماندند. گرچه بازتاب روشنی از آن نمی بینیم (کمی بعد به این نکته باز می گردیم).
اما اگر انقلاب ۱۸۴۸ بازتاب چندانی در ایران نداشت، حکومتی که درنتیجه تحولات آن در ۱۸۷۱ به وجود آمد ناصرالدینشاه را سخت نگران ساخت چندان که در پذیرش سفیر فرانسه تردید داشت و هر فرانسوی را یک جمهوریخواه انقلابی تصور میکرد[۲۰] اما این نگرانی مانع از آن نشد که ایرانیان بیشتری برای آموزش به فرانسه اعزام شوند یا خود برای تحصیل به آنجا سفر کنند.[۲۱]
استراتژی عمومی قاجاریه این بود که برای برخورد با دنیای جدید فرزندان اعیان و اشراف و اهالی دربار را به کشورهای اروپایی بفرستد تا با دنیای نو آشنا شوند و در برگشت از آنها در وزارت خارجه یا در مدارس جدید و در مذاکرات سیاسی و اقتصادی یا سفارتها از آنها استفاده میکرد. در عین حال، این فارغ التحصیلان لندن و پاریس ایدههای تازهای در مدیریت و سیاست و سبک زندگی با خود میآوردند که بتدریج در جامعه ایرانی نمود پیدا میکرد. جایی با مقاومت دربار یا مردم روبرو میشد و جایی هم از استقبال برخوردار بود. و این بتدریج جامعه ایرانی را در سایه آشنایی اعیان و اشراف با فرنگستان تغییر داد.
روحیه انقلاب در ایران با خواست رفرم و تغییر در قواعد درباری و قوانین همراه بود و اگر ظهور باب را در نظر بگیریم باید گفت حتی زودتر از اروپا در ایران اتفاق افتاد (۱۲۶۰ قمری/ ۱۸۴۴ میلادی) و چه بسا آن آزادی دینی در دوره محمدشاه در آن موثر بود. اما وقایع اروپا جریانهای بعد از آن را تشدید کرد. در ۱۸۴۸ بابیها در بدشت گرد هم آمدند[۲۲] و رسما راه خود را از اسلام جدا کردند که پیامد آن ناآرامیها و شورشهایی بود که به دستگیری و اعدام باب انجامید (در دوره صدارت امیرکبیر به سال ۱۲۶۶ قمری) ولی ماجرا تمام نشد و به تلاش برای ترور ناصرالدینشاه رسید (۱۸۹۶/ ۱۲۷۵ ش).[۲۳]
دوران ناصری در واقع با دو انقلاب همراه بود. یکی با انقلاب مذهبی بابی و بهائی که این ترور از آن به یادگار ماند و دیگری با انقلابی که سیدجمال اسدآبادی در سر داشت و نهایتا با گلوله یکی از شاگردان او به زندگی ناصرالدینشاه خاتمه داد و در میانه کار هم اسباب جنبشی نزدیک به انقلاب به نام جنبش تنباکو شد.[۲۴] جنبش تنباکو با تحرک و تکاپویی که در فارس و آذربایجان و تهران و اصفهان ایجاد کرد به حقیقت به یک انقلاب نزدیک بود. انقلابی که در آن انقلابیون حتی علما را تهدید میکردند که اگر با ملت همراهی نکنند جان خویش را خواهند باخت.[۲۵]
روشنگران عصر از سیدجمال اسدآبادی (زاده ۱۲۱۷ ش) تا میرزا آقاخان کرمانی (زاده ۱۲۳۲ ش) و دیگران بحثهای اجتماعی و فرهنگی تازهای را چه در نقد اسلام یا آرمانخواهی اسلامی طرح افکنده بودند. سیاستهای بیگانه هم مثل بختک روی سرنوشت ایران و ایرانی افتاده بود و در دهههای بعد هم ادامه یافت. دو سوی اصلی این سیاستها روسیه و بریتانیا بودند. روسیه در جنگهای خود با ایران در سرنوشت ایران و مردم آن وارد شد و سرنوشت بخشهایی از قلمرو ایرانی را در شمال غرب و در شرق برای همیشه تغییر داد. بریتانیا نیز به دلیل حضور در هند در همسایگی ایران و بازی بزرگی که با روسیه داشت ایران را جولانگاه سیاست خود کرده بود. در کنار این حضور و نفوذ و دخالت، یک رگه روشن ایرانگرایی نیز به وجود آمده بود که در دورهای که بررسی میکنیم نهایتا به ارائه بزرگترین آثار خود انجامید و تقریبا در یک دوره صدساله در بسیاری از شئون زندگی ایرانی موثر افتاد. جلال الدین میرزا شاهزاده قاجاری (از فرزندان فتحعلیشاه) که از پیشگامان این مکتب ایرانگرایی بود درست در سالهای آغاز این دهه چشم از جهان فروبست (۱۲۵۱ شمسی). در عوض، همانطور که اشاره شد آغاز این دوره مصادف است با صدارت میرزا حسین خان سپهسالار (۱۸۷۱ م/۱۲۸۷ ق) که دوره دیگری از اصلاحات عهد ناصری بود.
اندیشه امپراتوری
تجربههای بزرگ آثار بزرگ خلق میکند. ملتهای بزرگ و قدرتمند نیز خود را در جایگاهی میبینند که به کارهای بزرگ دست زنند و آثار بزرگ خلق کنند. از اینجا ست که میتوان دریافت آن انرژی که ۱۰۰۰ سال در ایران جنبش میانگیخت و بزرگان را تربیت میکرد و آثار معماری و هنری و موسیقی میآفرید از کجا می آمد. ملتهای کوچک ناچار دنبالهرو ملل بزرگ میشوند چون دایره تجارب ایشان محدود است. اما کسی که در یک امپراتوری کار میکند تجربههای عظیم از سر میگذراند. فردوسی از این خاستگاه است که میتواند سی سال به کار ساختن کاخ پارسی خود بپردازد. بیهقی از این خاستگاه است که میتواند به نوشتن تاریخی بزرگ آغاز کند. رشیدالدین از این منظر است که میتواند رَبع رشیدی تاسیس کند و جامع التواریخ بنویسد و وزارت کند. از این شمار بسیار.
و روشنفکران مشروطه با تکیه به چنین میراثی است که میتوانند ایده احیای ایران را در مقابل سه امپراتوری روس و عثمانی و بریتانی مطرح کنند. برای همین مردان بزرگی هستند و کارهای کارستان میکنند. و روحانیت بدون آن تجربهها و تعلقات فکری است که چهل سال است دارد با این میراث می جنگد.
—————————-
[۱] در ذکر جمیل او از ایرج بسطامی و ترانه ایران وطن من. بنگرید به:
https://www.youtube.com/watch?v=zw58QEFtG5w
[۲] این را هم گفته باشم که در دوره ما چهرههای غیرایرانی بسیاری بودهاند که در پرورش فکری ما ایرانیان موثر افتادهاند. کسانی همچون: سید قطب (زاده ۱۲۸۵ / ۱۹۰۶ میلادی)، محمد عبده، ابوالاعلی مودودی، داروین، فروید، مارکس، مترلینگ، هانری کربن، ژان پل سارتر، فوکو، برلین، آرنت، هیدگر، ادوارد سعید، نصر حامد ابوزید، محمد ارکون، فاطمه مرنیسی، ادونیس، نزار قبانی، ویکتور هوگو، همینگوی، فالکنر، مارکز، استالین، لنین، چه گوارا، آندره گدار، آرتور پوپ، ریچارد فرای، جان راولز، کافکا، تی اس الیوت و بسیاری دیگر که باید در دفتری جداگانه بحث شود. بخشی از ایشان که ایرانشناس بودهاند در نادره کاران (ایرج افشار، ۱۳۸۳) و بخشی دیگر در فرهنگ خاورشناسان (ابوالقاسم سحاب، ۱۳۵۶) معرفی شدهاند. همچنین دانشنامهای هم درباره خاورشناسان در ۳ جلد منتشر شده است (پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۷۶). فهرست کلان آثار ترجمه شده در ایران هم نام بسیاری از آنها را در بردارد: فهرست کتابهای فارسی شده چاپی از آغاز تا سال ۱۳۷۰ (بنیاد پژوهشهای اسلامی، ۱۳۸۲).
[۳] اگر عمر دوبارهای داشتم باید این نامنامه زرین به نامهای بسیار دیگری زینت مییافت اما عمر کوتاه است و ناتکرار و هدف بیان شمهای از این دریای بی کرانه دانشوری و هنر و فرهیختگی و وطن دوستی ایرانی است. در این میان نمیتوانم از ذکر نام این بزرگان خودداری کنم که بررسی زندگی و نقش آنان در هویت ایرانی در این دفتر ممکن نشد گرچه در ضمن بحث از دیگران به نامهای شماری از ایشان اشاره شده است: بهمن سرکاراتی، محقق داماد، زریاب خویی، حمید عنایت، محمد بهمن بیگی، عباس سحاب، مهدی بیانی رئیس کتابخانه ملی، باستانی پاریزی، محمدعلی حقشناس مولف فرهنگ هزاره، سلیمان حییم مولف فرهنگ حییم، عباس آریانپور کاشانی، محمد پروین گنابادی، علی محمد افغانی، علی اصغر حکمت، علی اکبر داور، هوشنگ مرادی کرمانی، صمد بهرنگی، پرویز کلانتری، نورالدین زرین کلک، عباس توفیق، کیومرث صابری، عزت الله فولادوند، ابوالحسن نجفی، مصطفی رحیمی، بها خرمشاهی، کامران فانی، محمد قاضی، محمد خزائلی، غلامحسین ساعدی، عباس معروفی، پرویز کیمیاوی، نصرالله کسرائیان، مریم زندی، نادر ابراهیمی، پرویز صیاد، بهروز وثوقی، مدیران مجلات فردوسی و سپید و سیاه و روشنفکر و خواندنیها و زن روز و کیهان بچه ها و دختران پسران، اکبر مشکین، لطف علی خنجی، محمود کیانوش، برادران امیدوار، داریوش اقبالی، شهرام ناظری، پرویز مشکاتیان، پری صابری، معینی کرمانشاهی، بنان، سیاوش کسرایی، مرضیه، دلکش، هایده، حمیرا، آغاسی، …
[۴] همه برابرهای تاریخ میلادی بر اساس فروردین سال شمسی بعد تنظیم شده است (یعنی سه ماه اختلاف در اصل). در برابرهای قمری هم مبنای برابری بیشترین تعداد ماههای قمری در آن سال بوده است. مگر در مواردی که تاریخ دقیق روز و ماه در دست باشد.
[۵] خان ملک ساسانی، سیاستگران دوره قاجار، تهران: انتشارات بابک/انتشارات هدایت، تاریخ مقدمه ۱۳۳۸، ص ۳۱.
[۶] بنگرید به: عباس امانت، تاریخ مدرن ایران، ص ۲۱۴. نیز: علی اصغر میرزایی مهر، باستانگرایی در هنر قاجار، تهران: پیکره، ۱۴۰۳، ص ۱۰۹ و ص ۱۷۰. در دوره ناصری هم نمونه برجسته توجه به میراث باستانی کتاب بی نظیر آثار عجم است از فرصت الدوله شیرازی که از اعجوبه های دوران است. او نه تنها در این اثر (تالیف ۱۲۷۱ ش) به معرفی خط میخی و پهلوی پرداخته و از آثار باستانی نقاشی های متعدد به یادگار گذاشته که کتابی هم جداگانه در آموزش خط میخی تالیف کرده است به نام در نحو و صرف خط آریا. درباره او بنگرید به: مقدمه مفصل منصور رستگار فسایی بر چاپ حروفی آثار عجم، تهران: امیرکبیر، ۱۳۷۷. دو جلد.
[۷] درباره این سنگ نگاره و سرنوشت آن: میرزایی مهر، باستانگرایی، پیشین، صص ۲۱۰-۲۱۳.
[۸] بنگرید به: امانت، تاریخ، پیشین، ۲۲۱.
[۹] همان، ص ۲۲۷. و در این زمینه کاری را که فرانسه دوره ناپلئون شروع کرده اما ناتمام گذاشته بود ادامه دادند.
[۱۰] پیتر ایوری، تاریخ معاصر ایران، از تاسیس تا انقراض قاجاریه، ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی، تهران: عطایی، ۱۳۶۳، ص ۱۲۱.
[۱۱] هما ناطق، کارنامه فرهنگی فرنگی در ایران، پاریس: خاوران، ۱۳۷۵، ص ۱۵۳.
[۱۲] ناطق، همان، ۱۶۱.
[۱۳] همان، ۱۵۸-۱۵۹.
[۱۴] همان، ۲۰۰.
[۱۵] همان ۱۷۴
[۱۶] همان، ۱۸۰
[۱۷] همان، ۱۸۲
[۱۸] همان، ۱۸۳
[۱۹] همان، ۱۹۰
[۲۰] همان، ۱۸۷. ترس شاه از رابطه با ناپلئون هم که امانت یاد می کند ناشی از همین بود که او محصول انقلابی ضد خاندان سلطنتی در فرانسه بود. بنگرید به امانت، تاریخ، پیشین، ص ۲۲۵.
[۲۱] برای فهرست افرادی که اعزام شدند -حدود ۵۰ نفر- بنگرید به: احمد (ایرج) هاشمیان، تحولات فرهنگی در دوره قاجاریه و مدرسه دارالفنون، تهران: موسسه سحاب، ۱۳۷۹، صص ۳۴۹-۳۵۴.
[۲۲] عباس امانت و فریدون وهمن، از طهران تا عکا، بابیان و بهائیان در اسناد دوران قاجار، نورث هیون: نشر آشکار، ۲۰۱۶، ص ۸۱.
[۲۳] همان، ص ۸۴.
[۲۴] اصل قرارداد تنباکو در اسفند ۱۲۶۸/ ۱۸۹۰ میلادی امضا شده است. بعد از دو سال مخالفت روحانیون و مقاومت مردم و تجار در دی ماه ۱۲۷۰ شاه فرمان لغو امتیاز تنباکو را امضا کرد.
[۲۵] بنگرید به: فریدون آدمیت، شورش بر امتیازنامه رژی، تهران: پیام، ۱۳۶۰، از جمله ص ۳۴.