تذکره الاولیای معاصر -زادگان دهه ۱۳۳۰؛ بیست سالگان انقلاب از محمد بهشتی تا جواد ظریف

مهدی جامی

تذکره الاولیای معاصر نیمه دوم دفتر آینه‌خانه هویت ایرانی است و به معرفی چهره‌های هویت‌سازی می‌پردازد که از ۱۲۵۰ تا ۱۳۵۰ شمسی به دنیا آمده‌اند. پیشدرآمد این بخش را اینجا خواندید.
چهره‌های برگزیده از زادگان دهه ۱۲۵۰ اینجا (از پیرنیا تا دهخدا)،
زادگان دهه ۱۲۶۰ در اینجا (از مصدق تا کسروی)،
زادگان دهه ۱۲۷۰ در اینجا (از جمالزاده تا خانبابا مشار)،
نیم اول دهه ۱۲۸۰ در اینجا (از خلیل ملکی تا قمرالملوک وزیری) و نیم دوم را در اینجا خواندید (از خالقی و شهریار تا مصاحب و طالقانی).
معرفی زادگان دهه ۱۲۹۰ هم در دو بخش ارائه شده که بخش اول را اینجا می‌یابید (از محمدتقی دانش پژوه تا محمدرضا پهلوی) و بخش دوم را اینجا (از عبدالرحیم جعفری تا احسان یارشاطر).
دهه ۱۳۰۰ دهه تغییرات مهمی در صحنه ایران و جهان است. فروپاشی عثمانی و انقراض سلسله قاجار از آن شمار است و در چند بخش ارائه شده است: بخش ۱ (از انجوی شیرازی تا محمد نخشب)؛ بخش ۲ اینجا (از جلال آل احمد تا احسان نراقی)؛ بخش ۳ اینجا (از هوشنگ ابتهاج تا امام موسی صدر) و بخش ۴ در اینجا (از داریوش فروهر تا محمدعلی فردین).
دهه ۱۳۱۰ نیز شاهد تولد چهره‌های شاخصی در هویت معاصر است. بخش اول آن را اینجا خواندید (از جلال ستاری تا فروغ فرخزاد) و بخش دوم اینجا (از اسماعیل فصیح تا لوریس چکناواریان) و بخش آخر در اینجا (از داریوش آشوری تا عباس کیارستمی).
زادگان ۱۳۲۰ در دو بخش معرفی شده‌اند. بخش اول را اینجا (از ناصر تقوایی تا محمد خاتمی) و بخش دوم را اینجا خواندید (از شهریار عدل تا گوگوش).

با زادگان ۱۳۳۰ که ذیلا تقدیم می‌شود می‌رسیم به اواخر تذکره. مروری بر دهه چهل و سال‌های پیش از انقلاب همراه با ذکر چند تنی از کنشگران و هنرمندان، در بخش بعدی -که آخرین بخش کتاب است- خواهد آمد.
نسخه پی.دی.اف هر بخش در آکادمیا در دسترس است.  

 

آینه‌خانه هویت ایرانی

تذکره الاولیای معاصر


قرن چهاردهم: کودتا، اشغال، انقلاب

زادگان دهه ۱۳۳۰ شمسی (۱۳۷۰ تا ۱۳۸۰ قمری /۱۹۵۱ تا ۱۹۶۱ میلادی)

دهه شوک کودتا  

 

۱۵۳. محمد بهشتی شیرازی – زاده ۱۳۳۰ در تهران

متفکر هویت، محیط زیست و میراث فرهنگی ایران

مهندس بهشتی از آن گروه نویسندگانی است که در مباحث هویت به یک اثر خود شناخته می‌شوند. مثل فخرالدین شادمان. کتاب او با عنوان ایران کجاست و ایرانی کیست (۱۴۰۰) در واقع دنباله آثار بازیابی خویشتن است از شادمان تا آل احمد و شریعتی. دقیق‌تر شاید بتوان گفت که این اثر دنباله به‌روزشده ای از غربزدگی آل احمد است. اثری است مفصل که قرار است مجلدات دیگری هم داشته باشد. اما در همین مجلد نخست سفری اودیسه‌وار در فرهنگ ایرانی است.

ایران کجا ست و ایرانی کیست در اصل درسگفتارهای بهشتی است در دهه ۸۰ شمسی برای دانشجویان رشته معماری.[۱] او که خود نیز مهندس معمار است برای درسی با عنوان «تاریخ فرهنگی و اجتماعی ایران» یا «فرهنگ زیست در بوم ایران» این درسگفتارها را ایراد کرده است و گرچه مضمون آنها به صورت پراکنده در مقالات متعدد او منعکس است اما نهایتا دو دانشجوی او این درسگفتارها را با دقت و حوصله و طی مدتی دراز یعنی ۱۰ سال گردآوری کرده و بر مولف ارائه کرده‌اند و زیر نظر او بارها بازنوشته و ویراسته‌اند تا به صورت کنونی درآمده است.[۲] بنابرین اثری است آموزشی و تحلیلی که حاصل عمری تلاش فکری و فرهنگی بهشتی است. او در دوره‌ای طولانی بعد از انقلاب نخست دست اندر کار فیلم و تلویزیون بود و در شکل‌گیری سریال‌های «هزاردستان» و «سربداران» و «سلطان و شبان» و مانند آنها نقش موثر داشته است و سپس مسئولیت بنیاد فارابی را بر عهده گرفته که در سال‌های دهه ۶۰ در ایجاد سینمایی نقش داشت که مدیون «اعتماد به فرهنگ ایران» است. فیلم خانه «دوست کجا ست» عباس کیارستمی (۱۳۶۵) از جمله کارهایی است که با حمایت او ساخته شد. یک دوره هم در شهرداری تهران خدمت کرد که حاصل آن تاسیس «خانه هنرمندان» و «شهر کتاب» است. و نهایتا از سال ۱۳۷۶ در دوران اصلاحات مدیریت میراث فرهنگی را بر عهده گرفت که بهترین جایی بود که او می‌توانست هم مدیریت کند و به احیای میراث بپردازد و هم در چیستی ایران و کیستی ایرانی تامل کند. خود گفته است: «وقتی قدم در سازمان میراث فرهنگی گذاشتم احساس می‌کردم ایران را می‌شناسم ولی اندکی نگذشت که متوجه شدم هیچ نمی‌دانم و وقتی از آن سازمان بیرون آمدم سرشار از عطش و تشنگی برای شناختن بودم.»[۳]

بهشتی از معدود مدیران پس از انقلاب است که اهمیت میراث را در حکمرانی می‌شناسد و ناقد درونی و رسانه‌ای گفتمانی در توسعه است که میراث فرهنگی را مکانیکی می‌بیند و مانع و مزاحم خود می‌پندارد. بنابرین، جزو نیروهای مهارکننده تخریب گسترده میراث فرهنگی ایران برای نوسازی شهری است گرچه همه جا موفق نبوده است. اما حفظ این رگه اندیشه‌ای در حاکمیت پس از انقلاب اهمیت بسیاری داشته است و همزمان مجالی فراهم کرده برای مباحث کارشناسی و استقبال از کارشناسان و نخبگان در این حوزه. کتاب او نیز از یک منظر کتاب میراث و جایگاه آن در توسعه است. در عین حال، تاکید بلیغ او بر مباحث محیط زیستی در پهنه ایران این کتاب را به مانیفستی برای کنشگران محیط زیست و اهل نظر در این عرصه تبدیل کرده است.

از دید بهشتی، فرهنگ و طبیعت رابطه نزدیکی با هم دارند. از این رو، «فرهنگ را اکوسیستمی همچون طبیعت» می‌داند؛ «یعنی مساله آن حفظ بقا و سعادتمندی همه گونه‌های زیستی متعلق به آن محیط بخصوص است.»[۴] چهره فرهنگ در آینه معماری شناخته می‌شود و در آیین‌هایی مثل نوروز و در متونی مثل شاهنامه و دیوان حافظ و، از این منظر، مشکل است که «فرهنگ ایرانی را از منظری غیرایرانی … با استخدام چارچوب‌های نظری آماده» بشناسیم[۵] با این تصور که «مسیر توسعه و سعادتمندی مسیر واحد» است.[۶] و یعنی این تصور خطاآفرین را پیروی کنیم که مسیر توسعه همان مسیری است که جهان غرب طی کرده است. از دید او، اگر کسانی با تکیه به این تصور فرهنگ ایرانی را مملو از کژی و کاستی می‌بینند کارشان مبتنی بر «نوعی سوءظن به فرهنگ ایرانی توام با حسن ظن و شیدایی به فرهنگ‌های دیگر»[۷] است که ملازم ازخودبیگانگی است آن هم به صورت مضاعف: «تصور اشتباه از کلی و عمومی بودن نظریات علمی سبب شده ما از اندیشیدن انصراف دهیم و همه نظریات غربی را قابل تعمیم به زمینه خود بدانیم»؛[۸] و این صورتی دیگر از گرایش به تقلید و مصرف کالاهای فکری است و دور افتادن از انس و دانایی به فرهنگ. زیرا «فرهنگ دانایی حاصل از تعامل تاریخی جامعه با محیط است». در واقع، او محیط و مکان و جغرافیا و معماری را بنیاد فرهنگ می‌داند و جمع این مولفه‌ها ویژگی‌هایی می‌سازد که تطبیق آن را بر دیگر محیط‌ها ناممکن می‌کند چنانکه شناخت آن از راه شناختن محیط‌های بیگانه به ناسازه‌های متعدد می‌انجامد.

به این ترتیب، فرهنگ «در همه افکار و آثار یک جامعه حضور دارد» و از این جهت است که «همه چیز وجه آینگی» می‌یابد.[۹] از این منظر، تاریخ هم از موضوعی برای قضاوت کردن و طرد و تحسین «تبدیل به آینه‌ای برای خودشناسی می‌شود».[۱۰]

خودشناسی برای بهشتی «اهلیت یافتن» است. بنابرین، اولین فصل کتاب را به همین موضوع اختصاص می‌دهد: باید دوباره اهل سرزمین مان شویم. «اهلیت نسبت ناگسستنی آدمی با محیطی است که در آن به دنیا آمده و بالیده. بنا به اهلیت انسان ادامه محیط و محیط ادامه وجود انسان می‌شود.»[۱۱] حاصل آن دانایی است و آفت آن فراموشی است. برای نمونه، او به مساله کم آبی و تشنگی سرزمینی اشاره می‌کند: «ورود افسارگسیخته ابزارآلات حفر و انتقال آب از دهه ۱۳۳۰ چاه عمیق را جانشین قنات کرد. بی آنکه توجهی به تفاوت ژرف این دو شود: قنات آب را متناسب با آهنگ تجدید آب در اختیار مردم می‌گذاشت.»[۱۲] در واقع، توسعه شتابزده از آهنگ طبیعی خارج می‌شود و به مصرف بی رویه منابع می‌پردازد زیرا طرحی را دنبال می‌کند که در اساس با امکانات و مقتضیات محیطی بی اعتنا ست. چندان که در نمونه آب: «اندازه مصرف سرانه آب در ایران که روزگاری یک سوم میانگین جهانی بود طی چند دهه چندبرابر شده است.»[۱۳] و امروز به بحران فرونشست زمین انجامیده است؛ و این فقدان اهلیت است: «اهلیت است که درکی یکپارچه از محیط به آدمی می‌دهد.» و نااهلی آدمی را به عنصر مخل سامانه طبیعی تبدیل می‌کند و نتیجه آن: «خشکسالی، بحران سالخوردگی جمعیت، فرونشست دشت‌ها، آلودگی محیط زیستی، ریزگرد، تهدید سیل و زلزله، بحران اقتصادی و اجتماعی، انزوای بین‌الملل و ناامیدی از آینده.»[۱۴]

این عدم توازن ناشی از طرح‌های باسمه‌ای توسعه و در واقع خروج از اندازه‌های محیط توسعه است. «اندازه در فرهنگ ایرانی معنایی عمیق دارد و رعایت آن بسیار سفارش شده است»: اندازه نگه دار که اندازه نکو ست؛[۱۵] تا بتوان امر بالقوه محیطی را بالفعل کرد. و این نیازمند اهلیت و انس با محیط است و معرفت به اندازه‌های آن. همین «مراعات اندازه‌ها ست که تکنولوژی را کارآمد، اقتصادی و زیبا می‌کند» چنانکه رعایت نکردن آن کارآمدی و بهینگی را تضعیف می‌کند. به این ترتیب، اندازه‌دان همان سازنده و مهندس است. اما مهندسانی که محیط را نشناسند بیشتر تکنولوژیست هستند تا مهندس.[۱۶] یعنی می‌دانند چطور از ابزار استفاده کنند اما از معرفت محیطی بی بهره اند: «صرفا قادرند تکنولوژی ساخت پل، یخچال، اتومبیل، جاده و خانه را از جایی دیگر به عاریت گیرند.» و این همان ماشین‌زدگی است که آل احمد به وجهی دیگر به آن اشاره کرده بود. «نادیده انگاشتن زمینه، ساده کردن معادلات، بی پروایی، و آداب شکنی نسبت به محیط در چند دهه اخیر از نتایج سوء واداشتن زمینه به هماهنگی به تکنولوژی بیگانه است.» و حاصل آن به جای آبادی و توسعه آشفتگی است.[۱۷]

دنباله این نوع نگاه مهندسانه یا ماشین‌زده اثرات اجتماعی مخربی پیدا کرده است. یعنی وقتی نگاه حاکم ناشی از غلبه بر طبیعت به جای شناخت آن و هماهنگی با آن است، مدیران و برنامه‌ریزان و مهندسان اجتماعی «خود را موظف و دارای صلاحیت مداخله در مختصات و ویژگی‌های فرهنگی جامعه ایرانی» می‌بینند و می‌خواهند «آن را با انواع تمهیدات، تبلیغات، و آموزش و تربیت به اندازه آمال و آرزوهای خود» درآورند. راه علاج این نسیان اندازه‌ها و محیط «نه مطالعه الگوهای دیگران بلکه تذکر و یادآوری محیط خود و اندازه‌های آن است».[۱۸]

این تحلیل مغایر با نوکاری و آموختن از دیگران نیست. مساله در شیوه آموختن است. راهی که بهشتی پیشنهاد می‌کند پیوند زدن است. او رفتار باغبان را برای مدیریت و مهندسی و آبادی الگو قرار می‌دهد که بر اساس شناخت خود از خاک و آب و اقلیم و محیط اندازه‌ها را می شناسد و نوکاری را از راه پیوند یا قلمه زدن انجام می‌دهد. او که در بسیاری از متون کهن سیر کرده تا مساله‌های محیطی را بشناسد و بشناساند از خواجه رشید الدین فضل الله نقل می‌آورد که: «چون خواهند که از ولایت دور درخت‌های غریب بیاورند و بنشانند اگر تخم درخت آرند تا بکارند دیر شود و ثمره آن نیکو نباشد (ولی اگر) خواهند که زود باشد و ثمره نیکو دهد (باید) پیوند کنند. هم زود به بار آید و هم ثمره نیکو بدهد.»[۱۹]

به اعتقاد بهشتی، «سابقه زیست در ایران آنقدر طولانی است که اغراق نیست اگر بگوییم هیچ نقطه بالقوه قابل زیستی نبوده که به مرور اندازه‌های آن استخراج نشده و در کوچکترین تدابیر آدمی در محیط مراعات نشده باشد».[۲۰] به این ترتیب، توسعه سرزمین ما برای رسیدن به سعادتمندی مردمان ما نمی‌تواند از تجربه زیسته ایشان در محیط مانوس ایشان جدا باشد. آثار گذشتگان شواهد زیست این سرزمین است که بر معرفت و رعایت اندازه‌ها بنا شده است. اگر می‌خواهیم در این سرزمین زندگی کنیم ناچار باید به این شواهد مراجعه کنیم. ولی فهم این موضوع با گرفتاری روبرو ست. مساله صرفا رعایت میراث فرهنگی و مثلا پرهیز از تخریب آن نیست یا به حظ بصری و توریسم محدود نمی‌شود بلکه  شناخت عمیق و ابتنای توسعه بر آن است. توسعه پایدار باید به تجربه زیسته سرزمین متکی باشد و این تجربه در آنچه میراث فرهنگی می‌خوانیم باقی مانده است که حافظ هویت ایرانی است. «همه مراتب محیط صراحتا و یا تلویحا اندازه‌ها را گوشزد می‌کند. بنابرین مطمئن‌ترین راهِ احضار اندازه‌ها رجوع به میراث گذشتگان است.»[۲۱]

کتاب بهشتی مشحون از ایده‌های بکر و نگرش تازه و سنجیده و روشن است و نقدی است بنیادین بر یکسان‌سازی و یکسان‌پنداری مدل‌های توسعه و تطبیق و تحمیل آن بر جوامع گوناگون و محور این نقد تکیه بر هندسه بومی و تاکید و توصیف اندازه‌های زیست‌-بوم ایرانی است. تاکیدی است بلیغ بر رابطه فرهنگ و طبیعت و بده بستان این دو سویه زندگی آدمی. کتاب او در واقع کتابی در هندسه محیط است و دعوت به بازگشت به اهلیت و انس با محیط و دست برداشتن از تحمیل امر غیرطبیعی بر محیط که جان کلام همه ایده‌های زیستن متعادل در محیط زیست و طبیعت و حفاظت از آن است. او موضوع محیط زیست را به مرتبه حکمت و فلسفه زندگی رسانده است. امری که به تعبیر او عین عدل و صلح و روشنایی است. «جایی که در آن هر چیز در جای خود» قرار دارد. جایی که در آن ظلم و تاریکی و ستیز جایی ندارد. و این همان خانه ما ست.[۲۲]

 

۱۵۴. هادی خانیکی – زاده ۱۳۳۰ در خانیک گناباد

دموکرات مسلمان، فرهنگ شناسی با اخلاق روادارانه ایرانی و مظهر امید و مقاومت در برابر اندیشه زوال

خانیکی مردی است که به قول خود نه تماما در حوزه روشنفکری قرار می‌گیرد نه تماما مرد سیاسی به معنای متعارف است و نه در حوزه دانشگاه می‌توان او را محدود دانست.[۲۳] کنشگری مرزی است که هم در سیاست بعد از انقلاب صاحب مقام بوده است و هم روشنفکرانه قلم می‌زند اما توجه‌اش مداوما به مسائل ایران است و درکی تحلیلی و اصلاح‌جویانه و عملگرا از هر مساله دارد. در سال‌های اخیر که به بیماری سرطان دچار شد، رهاشده از قید و بندهای معمول سیاسی آزادتر و روشن‌تر و مفصل‌تر نوشته و گفته است و سرطان خود را با سرطان‌هایی که جامعه ایرانی به آن دچار است پیوند داده است: «چیزی که می‌تواند سرطان وطن را با همه سختی‌ها نیز به سمت بهبودی ببرد، گشودن راهی به سمت گفتگو است. یعنی گفتگو-درمانی را می‌توان به معنای شیمی-‌درمانی گرفت. سخت، دردآور و، در عین حال، لازم و شفابخش. گفتگو به رسمیت شناختن واقعی و عملی طرف مقابل است. پذیرش تفاوت‌ها و تکثرهاست.»[۲۴]

از محیطی روستایی برآمد که پدر و مادرش هر دو بی سواد بودند. اما علاقه وافر پدر به درس و تحصیل او را رهنمون شد. پدر حتی برای اینکه ادامه تحصیل فرزندش را -که دیگر در روستا ممکن نبود- تضمین کند با خانواده به مشهد کوچید. محیط مشهد آن سال‌ها و خانواده خانیکی محیطی سنتی و مذهبی بود که حال سیاسی هم شده بود و این سیاسی شدن زیر نگین تعلیمات استاد محمدتقی شریعتی و یاران او بود. خانیکی علاقه‌ای طبیعی به ریاضی داشت و توانست در آزمون دانشگاه پهلوی شیراز قبول شود که در آن زمان یکی از دو سه دانشگاه مهم و معتبر کشور بود ولی کمی بعد به دلیل گرایش اجتماعی خود برای آبادی وطن به رشته عمران ملی گرایش یافت تا قدمی در راه توسعه بردارد. گرایش‌های سیاسی-مذهبی‌اش او را به مجاهدین خلق اولیه نزدیک کرد و فعالیت‌هایی را موجب شد که در سال برگزاری جشن‌های ۲۵۰۰ ساله که شیراز فضای امنیتی سنگینی داشت به دستگیری او انجامید و پس از زندانی کوتاه مدت به زندگی مخفی روی آورد که نهایت به دستگیری بعدی او ختم شد.[۲۵]

به نظر او که از منتقدان رویکردهای بعد از انقلاب است، نسل امروز که از منابع چندگانه اطلاعات خود را به دست می آورد با نسل پیش از انقلاب فرق بسیار کرده است. او نگاه انتقادی به گذشته را ضمن فهم همدلانه آن توصیه می‌کند و از منادیان گفتگو و تکثر و همزیستی و پرهیز از خشونت است. خانیکی منتقد تحمیل هویت واحد و یکدست است و عامل بحران‌های نسل جدید را گریز از تنگنای این هویت واحد می‌بیند که از طرف نظام سیاسی دنبال می‌شود. از طرف دیگر، داستان توسعه در ایران را هم تکه تکه می‌بیند. دوره‌هایی رشد و نظم و قاعده داشته و در دوره‌هایی از طرف دولت‌های وقت رها شده است.[۲۶]

خانیکی متفکری مستقل و صبور است که از سویی تداوم مسیر مهندس بازرگان را نشان می‌دهد و از سوی دیگر در نواندیشی به شریعتی مانند است. حوزه تخصصی او ارتباطات است که یکی از مهمترین حوزه‌های علوم اجتماعی در سال‌های پس از انقلاب بوده است؛ دورانی که به تعبیری باید آن را دوران رسانه دانست و همه‌گیری آن که از نوار کاست و ویدئو و روزنامه و مجله شروع شد تا به ماهواره و نهایتا به کمک اینترنت به وبلاگستان و شبکه‌های اجتماعی امروز رسید. حجم تولید محتوا در این رسانه‌ها در تمام دوره معاصر ایران بی نظیر است با مخاطبانی انبوه؛ و به همین دلیل هرگز در دوران معاصر به این اندازه رسانه در زندگی روزمره و سیاست و فرهنگ تاثیر نداشته است. خانیکی نخستین کسی از اندیشوران ایرانی بود که این نکته را دریافت و بیان کرد و از «وبلاگی شدن فرهنگ» سخن گفت و آن را به رسمیت شناخت.[۲۷]

به نظر او، «عصر اطلاعات، ظهور جامعه شبکه‌ای و پیدایش ارتباطات افقی به جای ارتباطات عمومی (ارتباطات برابر)، رسانه و حاکمیت و نهاد خانواده و… را دچار تغییر می‌کند. این یک هندسه معرفتی جدید می‌خواهد که مفاهیم را در حوزه اجتماع، فرهنگ، سیاست و حتی اقتصاد بفهمد. به نظر من در این بخش نهادهای حاکمیتی، آموزشی، سیاسی و… دچار دیرفهمی شده‌اند. دیرفهمی یعنی از دست دادن فرصت‌های مساعد و مناسب برای گفتگو.»[۲۸]

خانیکی خود مظهر این گفتگو ست. چنان که تجربه‌های سی ساله خود را در تدریس مباحث ارتباطات و توسعه در قالب بازخوانی و گفتگو با آثار استادش مجید تهرانیان ارائه کرده است که از امهات کتاب‌های نظری توسعه در ایران است.[۲۹]

امروز او نیز مثل شماری دیگر از متفکران اجتماعی ایران وضعیت عمومی را در قالب «شهروند عاصی و بیقرار» صورت‌بندی می‌کند. شهروندی که در یک نارضایتی فراگیر شریک است و این نارضایتی صرفا اقتصادی هم نیست بلکه دامنه وسیعی دارد و اصل آن به نادیده گرفته شدن تفاوت و تنوع در جامعه و فرهنگ و دانشگاه و عقاید و دیگر صورتهای زندگی برمی‌گردد که در سیاست حذف و یکدست‌سازی حاکمیت خلاصه می‌شود. وضعیتی که ناشی از انسداد گفتگو، ضعف جامعه مدنی و صوری بودن یا فقدان تحزب و رقابت سیاسی است.[۳۰] او جامعه کنونی ایران را در وضعیت ترومایی یا فاجعه‌دیده ارزیابی می‌کند. در چنین جامعه‌ای به نظر او، اعتماد عمومی آسیب می‌بیند، اضطراب اجتماعی و حس بی پناهی افزایش می‌یابد و توان گفتگو و همبستگی و همکاری کاهش پیدا می‌کند و ناگزیر فرد در حل مسائل خود درمی‌ماند. در بهبود این وضعیت تقویت شبکه‌های ارتباطی خانواده و دوستان از یک طرف و نهادهای حمایتگر اجتماعی مانند بیمه‌ها از طرف دیگر ضروری است و رسانه‌ها نیز باید به سمتی جهت پیدا کنند که روایت‌های منفی روزمره در آنها به روایت‌های امید و تاب‌آوری تغییر یابد.[۳۱] امری دشوار در زمانه‌ای که مردم ایران از داخل و خارج هدف عملیات روانی گسترده قرار دارند و نهادهای حمایتگر پایداری و قوت کافی ندارند. بنابرین سنت اتکا به خانواده و دوستان تنها پناه فرد شده است. فقدان امر اجتماعی و حمایت‌های نهادی طبعا آثار ویرانگری در روابط افراد در جامعه دارد که کمترین آن بی اعتنایی به قانون و قاعده است.

خانیکی کسانی مثل خود را بیرون از دوگانه‌های رایج در روزگار ما می‌بیند. کسانی که به قول خود او نه به مسجد راهی دارند نه به میخانه: «نه در مسجد گذارندم که رند است نه در میخانه کین خمار خام است.» دیندارانی که با دین دولتی و تحمیلی مخالف اند و از این جهت مسیر بازرگان و طالقانی را می‌روند. دموکرات‌های مسلمانی که به شرع همانقدر توجه دارند که به عرف و، بنابرین، نمی‌توانند یکدست‌سازی اجتماعی و سیاسی را بپذیرند. امثال خانیکی سرمایه‌ای برای هویت دینی و عرفی ایران در یک ساختار سیاسی دموکراتیک مبتنی بر جامعه مدنی پویا و توسعه‌محور به شمار می‌روند و از طلیعه‌داران آن هستند.

 

۱۵۵. حسین علیزاده – زاده ۱۳۳۰ در تهران

موسیقیدان رنگ و رنج ایران، سازنده «نینوا»، کاشف فروتن موسیقی و طبیعت و تصویرهای ایرانی

حسین علیزاده موسیقیدان فروتن و خلاق ما نگاهی بدیع به موسیقی ایران دارد که ناشی از شناخت سنت‌های گذشته موسیقی ما ست. معتقد است بدعت و نوآوری «آینده از آن کسانی است که در گذشته زندگی کرده» باشند.[۳۲] موسیقی‌اش تصویری است. برای همین برای بسیاری از فیلم‌ها موسیقی ساخته است. در موسیقی او طبیعت حضور دارد. از هر ساز و صدا و نوایی بهره می‌برد. صدا/آوا برایش مرز ندارد. درکی از موسیقی ایرانی دارد که حساب آن را از موسیقی غربی جدا می‌کند. علیزاده اگر موسیقیدان نبود قطعا روشنفکری منتقد غرب می‌بود. او با نقد الگوبرداری از غرب معتقد است «تمدن بر اساس سابقه تاریخی به وجود آمده است» و چون تحول‌خواهان ایران سعی کردند عقبماندگی را با تقلید از تمدن اروپایی جبران کنند که فاقد آن سابقه بودند «هویت فرهنگی “خودی” فراموش» شد و «در واقع آن شیفتگی تا خودباختگی پیش» رفت.[۳۳] او که با مرکز حفظ و اشاعه موسیقی ایران کار کرده معتقد است تاسیس این مرکز را باید «رنسانسی در تاریخ موسیقی ایران» دانست.[۳۴]

علیزاده شیفتگی به الگوهای غربی را اسباب بی ریشگی می‌داند. «ما برای تحول و هر حرکتی نیازمند ریشه ایم و ریشه‌های ما در موسیقی، موسیقی کهن ما ست و باید حفظ شود. اما با خودباختگی و جایگزین کردن فرهنگ بیگانه ریشه‌های خود را از بین می‌بریم.»[۳۵] برای نمونه به ریتم‌های موسیقی ایرانی اشاره می‌کند که به خاطر پیچیده بودن در جریان نُت نویسیِ برگرفته از موسیقی غربی به نوعی قربانی شد و به صورت ساده‌شده درآمد. او می‌کوشد این ریتم‌ها را زنده کند.[۳۶] موسیقی بومی یا روستایی ایران نیز در روایت او نوآورانه است. «در یکی دو تا از کنسرت‌های او قطعات موسیقی بومی ایران از شمال و جنوب و غرب در جریان اجرا، ماهرانه در یکدیگر تنیده می‌شدند، بی آنکه مرز میان آن‌ها آشکار شود. ترانه قشقایی در ترانه مازندرانی محو می‌شد و ترانه مازندرانی در ترانه‌ کُردی. و این تاکیدی است بر پیوندی که میان مقام‌های گونه‌گون بومی وجود دارد.» [۳۷]

در جریان انقلاب وقتی ۱۷ شهریور اتفاق افتاد، او از تلویزیون استعفا داد و به همراه محمدرضا لطفی و هوشنگ ابتهاج کانون چاووش را که از سال ۱۳۵۶ شکل گرفته بود گسترش دادند. انقلاب که شد و موسیقی با مشکلات متعدد روبرو شد، رشته موسیقی از برنامه دانشگاه حذف شد. ولی چاووش توانست «جایگزین دانشکده موسیقی هنرهای زیبا» شود و شاگردان آنها هم به چاووش آمدند. «می‌توان گفت بسیاری از موسیقیدانان مطرح امروز ما ثمره مرکز حفظ و اشاعه و کانون چاووش هستند.»[۳۸]

آشنایی فراگیر جوانان پس از انقلاب با او وقتی بود که «نینوا» منتشر شد (۱۳۶۴). اگر آن سال‌ها کنسرت بیات ترک سفارت ایتالیای شجریان (۱۳۶۲) با انتخاب درخشانی از شعر حافظ («کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد» و «سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی») بیانگر حزن عمومی شده بود، نینوا با نی نوازی عالی جمشید عندلیبی نگین موسیقی حزین دوره را خلق کرد. اگر کسی بخواهد تنها یک آهنگ را به عنوان شاخص دهه ۶۰ انتخاب کند که همه عواطف آن سال‌های سیاه را نشان دهد نینوا می‌تواند آن آهنگ باشد.

علیزاده با کارهای بعدی خود هم نشان داد همیشه به مسائل اجتماعی حساس است. چنانکه بعد از زلزله گیلان در ۱۳۶۹ به یاد آن «آوای مهر» را در ۱۳۷۰ ساخت. او به همه رنج‌ها و رنگ‌های فرهنگ ایران توجه دارد. فهرست بلند کارهای او این را بخوبی نشانگر است. می‌گوید وقتی مخملباف ساخت موسیقی فیلم «گبه» (۱۳۷۴) را به او پیشنهاد داد چون فیلمی سرشار از رنگ بود به او امکان داد که موسیقی رنگارنگی بسازد.[۳۹] از میان همه کارهای عمیقا ایرانی‌اش، «دلشدگان» (۱۳۷۰) به خاطر ترکیب هنر علیزاده با هنر علی حاتمی و آواز شجریان یکی از کارهای شاخص او ست.

 

  • مرگ استالین – اسفند ۱۳۳۱. اگر مرگ استالین دیرتر اتفاق افتاده بود چه بسا چندماه بعد کودتای ۲۸ مرداد اتفاق نمی‌افتد. مرگ رهبر پرقدرت شوروی موجب شد شوروی درگیر منازعات داخلی بر سر قدرت جانشین شود و به امور خارجی کمتر توجه کند. مرگ استالین حزب توده را هم منفعل ساخت. و این هر دو به سود کودتاگران بود.[۴۰]   

 

۱۵۶. فریار جواهریان – زاده ۱۳۳۱ در مشهد

معمار، متخصص باغ ایرانی و طراح صحنه فیلم

جواهریان در هویت ایرانی باغ را چندان بنیادین و مرکزی می‌بیند که آن را همپای شعر ایران یا برتر از آن می‌شمارد. به نظرم باغ را بهتر از شعر می‌شناسد اما شعر ایرانی هم باغ است. ایرانی باغ را در شعرش، در قالی‌اش، در کاشیکاری‌اش، و در پارچه‌هایش و حیاط خانه‌اش تکثیر کرده است. هویت ایرانی باغی است در کویر.

جواهریان متولد خراسان است. در فرانسه بزرگ شده و در آمریکا در بهترین دانشگاه‌ها درس خوانده و کار کرده است. اهمیت او از نظر هویت ایرانی توجه دقیق و عمیق و همه جانبه او به مرکزی بودن باغ و آب و درخت در زیست ایرانیان است. او با آنکه سال‌ها از وطن دور بوده اما سنت‌ها و آیین‌ها و هویت ایرانی را تداوم بخشیده و با آن یگانه است.

می‌گوید در سنت ما همه شعر می‌دانند و حافظ و مولانا را از بر دارند. «این پیوند زنجیروار و نسل به نسل منتقل می‌شود. اما بعد از جریانات جهانی شدن هنر، ایرانی‌ها تا حدودی جایگاه خود را گم کرده‌اند و فکر می‌کنند اگر لزوما یک کار دکانستراکتیویستی بسازند بهتر از آن است که به اندیشه و تجربه کهن خود رجوع کنند. اما رجوع به گذشته ایرانی می‌تواند اتفاقا حرف جهانی هم داشته باشد. اگر قرار است ما صاحب هنر یا اندیشه‌ای شویم باید اول فلاسفه و متفکران خود را بشناسیم.»[۴۱]

و این دقیقا همان چیزی است که آدم باهویت را می‌سازد. آدمی که میراث خود را می‌شناسد و از خود بیگانه نیست و با حسرتی شیفته‌وار به دیگران نمی‌نگرد. او وقتی می‌خواهد برای نمایشگاه باغ ایرانی از میان آثار رسیده کارهایی را انتخاب کند معیارش چنین است: «در درجه اول این که کارها اصیل و ایرانی باشند. دوم این که از الگوی باغ ایرانی سرچشمه گرفته باشند. سوم این که تقلید از کارهای غربی نباشند.»[۴۲] معیاری سهل و ممتنع. آسان و بس دشوار آن هم در روزگاری که فرنگی مآبی و تقلید و دنباله‌روی از غرب سکه رایج است.

جواهریان طی سه دهه زندگی مشترک با داریوش مهرجویی طراح صحنه کارهای او بوده است. در مجموع ده فیلم از «اجاره ‌نشین‌ها» تا «درخت گلابی».[۴۳] حس خودمانی و ایرانی فیلم‌های مهرجویی ناشی از صحنه‌پردازی‌های جواهریان است که زندگی ایرانی را و فضای زیست و معماری آن را خوب می‌شناسد و در حفظ و گسترش و نوسازی آن می‌کوشد.

 

  • انتشار مجله روشنفکر با مدیریت رحمت مصطفوی – شماره نخست: ۱۳۳۲. مصطفوی به روزنامه‌نگاری علاقه‌ای نداشت و عمدتا مقاله‌نویس بود. روشنفکر را سردبیران آن می‌گرداندند که در یک دوره با سردبیری مجید دوامی جزو مجلات پرتیراژ درآمد. اما به طور کلی، با وجود نام روشنفکرانه مجله‌ای عامه‌پسند بود و بیشتر به سرگرمی و حوادث و ستاره‌های سینما و مانند آن می‌پرداخت. گرچه کمی قبل از کودتای ۲۸ مرداد شروع به انتشار کرد و حتی طرفدار مصدق بود اما نهایتا به نمونه‌ای از مجلات بعد از کودتا تبدیل شد که کم یا بیش در تخدیر افکار عمومی نقش داشتند.[۴۴]

 

۱۵۷. غلامحسین کرباسچی – زاده ۱۳۳۲ در قم

سیاستمدار و کارگزار شهراندیش

کرباسچی از معدود چهره‌های شهراندیش در مدیران انقلابی دهه ۶۰ و ۷۰ است و محبوب طبقه متوسط بود اما با مشت آهنین ولایت روبرو شد و محاکمه او (۱۳۷۷) را باید مقدمه‌ای برای حذف حامی سیاسی‌اش هاشمی رفسنجانی دانست. او در دوران رفسنجانی و با حمایت او حزب کارگزاران سازندگی را مرکب از مدیران دولتی بنیاد نهاد که با انتقادها و فشارهای زیادی روبرو شد. الگوی کارگزارانی او و همفکرانش ادامه فکر تجدد از بالا یا تجدد آمرانه و آمیزه‌ای از چپگرایی و سیاست‌های راستگرا ست که ظاهرا تنها سیاستی بود که در فضای آن سال‌ها می‌توانست پذیرفتگی یابد و نقش بازی کند.

انتشار روزنامه همشهری (آذر ۱۳۷۱) تحت مدیریت او حادثه‌ای مهم در فضای ضدشهری و ضدمدرنیته پس از انقلاب است. کرباسچی و تیم او گرچه با مشکلات بسیاری روبرو شدند اما توانستند از بسیاری جهات روزنامه‌نگاری پس از انقلاب را تغییر مسیر دهند و شهراندیشی و توجه به محیط زیست را وارد گفتمان مدیریتی کنند که همراه بود با رشد اندیشه‌های شهروندی. پرویز پیران که از همکاران تیم همشهری بود ایده شهردار مدرسه را مطرح ساخت که حدود ۱۲ سال اجرا می‌شد و تعریف تازه‌ای از مدرسه در تربیت مدنی نوجوانان ارائه می‌کرد.

توجه تیم همشهری در مباحث اجتماعی بیش از هر چیز به کثرت‌گرایی یا پلورالیسم بود. امری که لازمه پذیرش تنوع شهروندان است و در فضای یکدست شده و انحصارطلبانه بعد از انقلاب و جنگ هوای تازه‌ای بود. بسیاری از مباحث همشهری سپس با برآمدن محمد خاتمی در دوره اصلاحات بسط و گسترش یافت گرچه با مقاومت شدید از طرف حاکمیت ولایی دوام و پایداری کافی پیدا نکرد. کرباسچی، رفسنجانی و خاتمی نمادهایی از مطالبات اکثریت جامعه ایران بودند اما از پس اقلیت قدرتمندی که از نظر قانونی هم -به خاطر جایگاه رهبری- دست بالاتری داشت برنیامدند.

تا ظهور همشهری در داخل کشور طبقه متوسط ایران که پس از انقلاب تحت فشار بود و به حاشیه رانده شده بود رسانه‌ فراگیری جز رادیو بی.بی.سی فارسی نداشت. اما پس از همشهری صدای طبقه متوسط رساتر شد و با روی کار آمدن خاتمی این صدا در روزنامه جامعه اوج گرفت و مرجعیت رسانه‌ای به داخل کشور بازگشت. ولی مثل خود اصلاحات دولت مستعجل بود. با اینهمه، کرباسچی و همفکران او توجه به طبقه متوسط را رها نکردند و «تقویت طبقه متوسط و ارتقاء بخش قابل ملاحظه‌ای از طبقات ضعیف جامعه و انتقال آنها به مدار طبقه متوسط» را از اهداف ثابت خود می‌دانند.[۴۵]

کرباسچی از مدیران محبوب پس از انقلاب است و وقتی در دوره شهرداری‌اش به محاکمه کشانده شد[۴۶] افکار عمومی را به سود خود برانگیخت. تفکر او به طور کلی آینه سیاست محافظه‌کارانه ایرانی است و به روایت و رویکرد رفسنجانی نزدیکتر است تا خاتمی. در حزب کارگزاران که او دبیرکلی آن را بر عهده دارد شماری از یاران و بستگان هاشمی و از جمله دو فرزند او محسن و فائزه هاشمی عضویت دارند.[۴۷] این حزب در آستانه مجلس پنجم اعلام موجودیت کرد (دی ماه ۱۳۷۴) و توانست چهره‌هایی چون عبدالله نوری و فائزه هاشمی را به مجلس بفرستد. آن دو مثل شماری دیگر از اعضای بنیادگذار کارگزاران همچون عطاءالله مهاجرانی در سال‌های مختلف با دردسرهای قضایی و شکایت‌ها و محاکمه و زندان روبرو شدند. کرباسچی بعدها در جنبش سبز هم نقشی پیدا کرد چون مشاور مهدی کروبی بود که شخصیت محافظه‌کارتری در قیاس با میرحسین موسوی داشت ولی باز هم از تعقیب و حصر مصون نماند.

کرباسچی با وجود افت و خیزهایی که در بازداشت دوساله خود او و توقیف روزنامه بعدی‌اش هم‌میهن و فشارهای سیاسی و قضایی بر حزب او آشکار است از تاب‌آوری سیاسی فوق‌العاده‌ای برخوردار بوده و در سال‌های اخیر انتشار هم‌میهن را از سرگرفته است و صدای روشنی از نیاز به اصلاحات را برای دربرگیری اکثریت ملت نمایندگی می‌کند. شعار هم‌میهن نسخه‌ای از شعار دوران اصلاحات است که ایران را برای همه ایرانیان می‌خواست: «همه برای میهن، میهن برای همه».[۴۸]

دوره کرباسچی چه در همشهری و چه در اداره شهر تهران یکی از بهترین دوره‌های جذب مدیران و روزنامه‌نگاران و دانشگاهیان در سال‌های پس از انقلاب بود و چهره تهران جنگ‌زده را تغییر داد و بسیاری از شهرهای دیگر نیز از الگوی تهران پیروی کردند. جایگاه شهردار تهران پس از او به جایگاهی بانفوذ تبدیل شد چنانکه شهرداران نامزدهای بالقوه ریاست جمهوری محسوب می‌شدند و چندین بار هم در انتخابات نامزد شدند.

 

  • کودتای ۲۸ مرداد – ۱۳۳۲. در این زمان شوروی دوره پس از استالین را طی می‌کرد. آیزنهاور رئیس جمهور آمریکا از حزب جمهوریخواه بود. و چرچیل نخست وزیر بریتانیا که عملیات را تایید کرد. کودتا زمینه‌ای شد برای رشد چپ نمایی در فرهنگ سیاسی ایران برای مهار نفوذ شوروی. این رویکرد هم پایه  انقلاب سفید شد و هم در انقلاب اسلامی ظهور یافت.

 

  • موج زندان و تبعید و مهاجرت کنشگران سیاسی بعد از کودتا
  • تاسیس موسسه انتشارات فرانکلین با هدف گسترش فکر و فرهنگ آمریکایی – آبان ۱۳۳۲ / نوامبر ۱۹۵۳

 

۱۵۸. شهلا شرکت – زاده ۱۳۳۵ در اصفهان

فمنیست مسلمان و مدیر مجله زنان پس از انقلاب

آنچه شهلا شرکت را در هویت معاصر صاحب نقش کرد انتشار مجله «زنان» بود که همراه با مجله «کیان» پا گرفت. کیان مجله روشنفکران دینی بود و قرار بود زنان هم همان مسیر را برود. اما مسیر دیگری رفت. و دلایل آن مخاطبان متفاوت مجله و موقعیت خاص زنان در جامعه انقلاب‌زده بود. شرکت پیش از آن مدیر مجله «زن روز» در موسسه کیهان بود. و مثل همقطاران اصلاح طلب خود که در «کیهان فرهنگی» کار می‌کردند با استعفای خاتمی از مدیریت کیهان به صورت گروهی از کیهان بیرون آمدند (۱۳۶۹) و رسانه‌های تازه‌ای ایجاد کردند که در دهه ۷۰ و ۸۰ تاثیرگذاری وسیعی داشتند.

مجله زنان به تنهایی نمودار تحول زنان ایران است. هم به دلیل مخاطبانی که نهایتا آن را از روشنفکری دینی دور کردند و هم به دلیل تحولاتی که در جامعه زنان بتدریج رخ می‌نمود و فضاهای رسانه‌ای را از خود می‌کرد. روی جلدهای زنان این تحول را تصویر کرده است: از تصویرهای محافظه‌کارانه دهه ۷۰ تا روی جلدهای جسورانه و واقعگرای دهه ۹۰. در این بیست و سی سال جامعه ایرانی و زنان آنچنان تغییر کردند که تصویر زن و ناچار رسانه‌های زنان از آن تاثیر پذیرفت. مجله زنان هم از نوعی فمنیسم اسلامی حرکت کرد و به فمنیسمی آشکارا سکولار رسید. از این بابت، مجله زنان آینه صادق تحولات جامعه ایرانی است و یک گام بلند از مردان اصلاح طلب و روشنفکران دینی پیش افتاد که همچنان درگیر تعارفات سیاسی و «ارزش‌های انقلاب» و حفظ موقعیت خود باقی ماندند. زنان چنین دغدغه‌ای نداشتند. موقعیتی نداشتند که بخواهند حفظ کنند. و آماده‌تر بودند که خود باشند و خود را بی واهمه و محافظه‌کاری نشان دهند. مردان روشنفکر می‌خواستند گذشته را حفظ و احیا کنند و زنان روشنفکر به سوی آینده حرکت می‌کردند چون گذشته چیزی برای آنان نداشت که بخواهند حفظ کنند.

مجله زنان همیشه تحت فشارهای مختلف بود و یکبار هم مدیر آن به خاطر شرکت در کنفرانس برلین حکم زندان گرفت.[۴۹] گرچه مجله تعطیل نشد. ولی سرانجام بعد از ۱۶ سال، صبر مقامات سر آمد و با اتهاماتی نظیر «تهدید علیه امنیت روانی جامعه» و «سیاه نمایی وضع زنان در جمهوری اسلامی» آن را تعطیل کردند.[۵۰] با اینهمه، زنان توانسته بود سال‌ها بعد از توقیف و تعطیل کیان (توقیف دی ماه ۱۳۷۹) به راه خود ادامه دهد. به این ترتیب، زنان درس بزرگی هم به مردان سیاسی و کنشگران ایشان داد: تداوم. مجله زنان بخوبی نشان داد که «ما باید روش بقا را از زنان بیاموزیم. زنان هنری دارند که مردها ندارند یا کم دارند. یک مقایسه میان زنان در سال‌های آغازین انقلاب و زنان در سال‌های اخیر بخوبی نشان می‌دهد که زنان پیش رفته‌اند در آنچه می‌خواسته‌اند. ادبیات زنانه بر خلاف آثار و مقالات مردانه، درگیر مسائل حاد اجتماعی ما ست. مردان روشنفکر ما بسیار می‌کوشند از نظر تئوری از جهان عقب نباشند. در حالی که زنان درگیر حل مساله روزمره خود در پراتیک اجتماعی اند. در این حیطه زنان پیشگام اند.»[۵۱]

شهلا شرکت بعد از چند سال تعطیلی مجله دوباره موفق شد مجوز تازه‌ای برای نشر یک مجله دیگر زنان بگیرد (زنان امروز، ۱۳۹۳) و این بار جسورتر و پردامنه‌تر به مسائل زنان بپردازد. به همین دلیل بعد از چند شماره چون به مساله «ازدواج سفید» پرداخت دوباره به محاق توقیف موقت افتاد.[۵۲] و امروز مجله‌ای است که «مسائل و مشکلات زنان ایران را در حوزه‌های اجتماعی، فرهنگی، علمی، ادبی و هنری، به منظور اطلاع‌رسانی و توانمندسازی آنان و حساس‌سازی جامعه، برنامه‌ریزان و تصمیم‌سازان نسبت به مسائل زنان منعکس می‌کند.»[۵۳] نگاهی به برخی تیترهای مطالب یک شماره تصادفی از این مجله شیوه برخورد آن را با مسائل زنان نشان می‌دهد:

شورای شهر در هفت مرکز استان زن ندارد؛ علت اطاعت زن این بود که زن نان مرد را می‌خورد؛ مردان دوشادوش زنان (انسانی‌ترین پاسخ برای کار خانگی)؛ سنگ از آسمان بیاید، ورزش می‌کنم (گپ و گفتی با زهرا عقیلی، دونده ۷۲ ساله ماراتن تهران)؛ به عهدشان وفا نکردند (چگونه زنان از هیئت رئیسه مجلس بازماندند؟)؛ سهمی از اجتماع خشمگین (درباره شعر اجتماعی شاعران زن در ایران)؛ آیا مردان فرادست اند؟/ مساحت رهایی (پنج دلیل و قرینه در فرودست ماندن زنان).[۵۴]

روشن است که اگر انقلاب دیگری در ایران ممکن باشد انقلاب زنان است زیرا زنان از ایده‌ها، متون و رسانه‌هایی برخوردارند که تمام آنچه را می‌خواهند نظریه‌پردازی می‌کند، شبکه می‌سازد و تئوری‌ها دست در دست کنش اجتماعی و همبستگی زنانه پیش می‌رود.

 

۱۵۹. مصطفی تاجزاده – زاده ۱۳۳۶ در تهران

دموکرات مسلمان، سیاستمدار خشونت پرهیز، اصلاح طلب ساختاری، زندانی سیاسی جنبش سبز

تاجزاده از آخرین گروه‌های دانشجویان اعزامی به خارج در دوران پهلوی است. در آمریکا در رشته مهندسی مکانیک تحصیل می‌کرد و با انجمن اسلامی کالیفرنیا همکاری داشت. به قول خود او: «سه ترم به دانشگاه رفتم، اما درواقع درس نخواندم، زیرا از همان ابتدای ورود به آمریکا درگیر فعالیت‌های سیاسی و اسلامی شدم. در اواخر سال ۵۶ به‌ اتفاق تعدادی از دوستانم مثل آقایان حسن واعظی، محمود یاسینی و همایون خسروی گروه “فلق” را با مشی مسلحانه تأسیس کردیم. من در شهریور ۵۷ به ایران بازگشتم ولی دوستان برای دیدن دوره‌های چریکی به سوریه و لبنان رفتند.» پس از وقوع انقلاب مانند بسیاری از دانشجویان دیگر تحصیل را رها کرد و به ایران بازگشت و گروه او و چند گروه دیگر «مجاهدین انقلاب اسلامی» را تشکیل دادند.[۵۵] او یکبار دیگر هم تحصیلات خود را این بار در ایران نیمه‌کاره رها کرد. در رشته علوم سیاسی در سطوح عالی درس می‌خواند که محمد خاتمی به ریاست جمهوری انتخاب شد. او دانشگاه را رها کرد تا بتواند در خدمت دولت اصلاحات باشد.

تاجزاده در دوره خاتمی به چهره‌ای شناخته‌شده تبدیل شد خاصه آنکه در انتخابات نقش داشت. از کارهای او در این دوره برگزاری اولین انتخابات سراسری شوراهای شهر و روستا ست: «ریاست ستاد انتخابات را در برگزاری سه انتخابات سراسری به عهده گرفتم. سخت‌ترین آن‌ها انتخابات شوراهای اسلامی شهر و روستا بود که برای نخستین بار در ایران برگزار می‌شد. نزدیک به ۳۵۰ هزار نفر نامزد شدند. حدود ۱۰۵ هزار نفر به‌عنوان عضو اصلی و حدود ۵۰ هزار نفر نیز به‌عنوان علی‌البدل انتخاب ‌شدند و شوراهای حدود هزار شهر و ۳۲ هزار روستای کشور در یک روز تشکیل شد.»

اهمیت سیاسی تاجزاده در مقام یک چهره عمومی بعد از جنبش سبز آشکار شد. او هفت سال را به خاطر حمایت از میرحسین موسوی و نقدهای بی پرده از ولایت فقیه در زندان گذراند اما از فعالیت سیاسی بازنماند و «در دوران محکومیت نیز به دلیل انتشار تعدادی نامه و مقاله مجدداً احضار شدم». یکی از آن نامه‌ها خطاب به رهبر بود که او را دعوت می‌کرد با اکثریت ملت همراه شود. او در سال ۱۴۰۰ هم در نامه‌ای دیگر به رهبری از او خواست شورای بازنگری قانون اساسی را تشکیل دهد.

بعد از آزادی به تدریج بحث اصلاحات ساختاری را پی گرفت. تاجزاده اصلاحات ساختاری را به عنوان آلترناتیوی برای انقلاب و فروپاشی طرح می‌کند و برای تحقق آن به اصل گفتگو تکیه دارد. گفتگو به این معنا که «جریان‌های سیاسی یکدیگر را به رسمیت بشناسند و با یکدیگر صحبت و مذاکره و معامله کنند».[۵۶] و در این فرقی میان نیروهای داخل حاکمیت و بیرون آن نیست. به بیان دیگر، تاجزاده «سیاسی‌ترین» روش را برای مدیریت امور پیشنهاد می‌کند زیرا اساس سیاست موفق جز گفتگو و مذاکره و تفاهم و سازش نیست. چنین رویکردی برای سیاست انقلاب که مداوما سیاست سرکوب و حذف و حصر و حبس بوده است سیاستی به معنای واقعی انقلابی یا زیر و رو کننده است.  اصلاحات مطلوب تاجزاده ناظر به تغییرات مسالمت‌آمیز و تدریجی و رشدیابنده است.[۵۷] در عین حال، گرچه او به اصلاحات گرایش دارد و ایده گفتگوی او دنباله ایده گفتگوی خاتمی است اما معتقد است اصلاحاتی که در دهه ۷۰ و ۸۰ شمسی دنبال می‌شد به بُن‌بست رسیده است.[۵۸]

تاجزاده از تیرماه ۱۴۰۱ مجددا به بهانه‌های واهی زندانی شده است[۵۹] ولی در زندان هم کار بیانیه‌نویسی و به طور خاص نقد رهبری را ادامه می‌دهد. از یک منظر می‌توان او را بلندترین صدای منتقد رهبری دانست و از منظری دیگر می‌توان او را مدافع آزادی انتخابات به وسیع‌ترین معنای کلمه شمرد. به نظر او، «انتخابات آزاد مادر همه آزادی ها ست». در گفتگویی با همین عنوان می‌گوید: «یکی حق اعتراض مردم است که ما تحت هر شرایطی آن را به رسمیت شناخته‌ایم و بالاتر از حق اعتراض، حق انتخاب آنان نه فقط در مورد خدمتگزاران خود در ارکان مختلف قدرت بلکه حتی در مورد اصل نظام سیاسی.»[۶۰] کمتر کسی در داخل و خارج کشور مانند تاجزاده از دموکراسی برای مشارکت همگانی بدون حذف این یا آن گروه دفاع می‌کند. از زمانی که شبکه اجتماعی «کلابهاوس» شروع به کار کرد او فعالانه از این شبکه گفتگو استفاده کرده و با استقبال بسیاری روبرو بوده است؛ امری که برای مقامات ولایی به مثابه زنگ خطر بود.

تاجزاده در بیانیه شهریورماه ۱۴۰۳ خود از زندان اوین هجده مورد تغییرات اساسی را پیشنهاد کرده است که محور همه آنها محدود ساختن قدرت ولایت فقیه و ممانعت از یکدست سازی حاکمیت و رهایی از ایدئولوژی رسمی است. شماری از مهمترین آنها در کنار درخواست برای رفع حصر از رهبران سبز چنین است:

۱ لغو نظارت مشارکت‌سوز و شایسته‌ستیز استصوابی و برگزاری انتخابات آزاد و منصفانه؛

۲ غیرجناحی کردن نهادهای انتصابی از قبیل شورای نگهبان و قوه ‌قضائیه تا چهره‌ای ملی و فراجناحی پیدا کنند؛

۳ انحلال نهادهای موازی انتصابی مانند شورای‌ عالی انقلاب فرهنگی که بر خلاف تصریح قانون اساسی، قدرت قانون‌گذاری یافته‌اند و اختیارات دولت و مجلس را نقض یا سلب یا محدود می‌کنند؛

۴ کوتاه کردن دست دستگاه‌های امنیتی و بازجوها از قوه‌ قضائیه و محاکم رسیدگی‌کننده به اتهامات سیاسی و مطبوعاتی و تشکیل علنی دادگاه‌ها، با قاضیان مستقل و خوشنام و هیئت منصفه بی‌طرف و حضور نمایندگان رسانه‌ها؛

۵ پایان دادن به به دخالت سپاهیان در امور غیردفاعی و غیرنظامی و بازداری آنها از مداخله در عرصه‌های سیاسی، انتخاباتی، اطلاعاتی، اقتصادی، رسانه‌ای، فرهنگی، دیپلماتیک؛

۶ تبدیل صداوسیما از وضعیت تک‌صدایی به رسانه‌ای ملی و چندصدایی تا صاحب‌نظران، متخصصان و کارشناسان برجسته و مستقل به گفت‌وگوی آزاد درباره مهم‌ترین مسائل میهن و مردم بپردازند؛

۷ به رسمیت شناختن سبک آزاد زندگی و انحلال «گشت ارشاد» و «طرح نور» و امثال آن و ممانعت از زورگویی پلیس به زنان؛

و سرانجام بازنگری قانون اساسی.[۶۱] به نظر او، پذیرش حقوق شهروندی باید محور بازنگری باشد و اصلاح و محدودساختن اختیارات ولی فقیه یا حذف آن از قانون اساسی در دستور کار قرار گیرد و توسعه اقتصادی و سیاست خارجی بی تنش مورد توجه باشد.[۶۲] او حق مردم می‌داند که خواستار تغییر در نظام حکمرانی خود باشند اما از انقلاب و براندازی و فروپاشی پرهیز می‌دهد.[۶۳]

در مجموع، مصطفی تاجزاده را باید صدای آینده ایران دانست. صدایی که مثل دیگر دموکرات‌های مسلمان به فراگیربودن حداکثری نظام سیاسی معتقد است بدون اینکه از اسلامیت و ایرانیت صرفنظر کند. عبدالکریم سروش او را «یکی از پخته‌ترین، منصف‌ترین، پارساترین سیاستمداران و سیاست شناسان ما» می‌داند که «به خاطر نقدهای بی پروا ولی مدنی و سنجیده‌ای که به حکومت کرد در بند است».[۶۴]

 

۱۶۰. ماشاالله شمس الواعظین – زاده ۱۳۳۶ در لواسانات

دموکرات مسلمان، روزنامه‌نگار تمام عیار

یکی از باهوش‌ترین روزنامه‌نگاران ایران که فرصت اصلاحات را غنیمت شمرد و به انتشار روزنامه‌ای در طراز خواست‌های روشنفکران و طبقه متوسط ایران دست زد و با استقبال بسیار روبرو شد و به نماد و یادمان اصلاحات و آزادی بیان تبدیل شد. او را باید شمایل روزنامه‌نگاری آزاد بعد از انقلاب دانست که خوش درخشید گرچه دولت مستعجل بود.

شمس الواعظین در لبنان تحصیل علوم سیاسی کرده است و یکی از محسناتش آشنایی با فضای فرهنگ عربی معاصر است که در مجله کیان هم بازتاب داشت. او اصولا برای دو کار جای شاخصی در تاریخ روزنامه‌نگاری ایرانی دارد. یکی از آن دو انتشار و سردبیری مجله کیان است که در روزگار خود مجله‌ای پیشگام و نوآور بود و مباحث فکری و فرهنگی متعددی را در دفاع از دموکراسی و هویت فرهنگی مطرح کرد و صدایی متفاوت در مباحث دینی بود. شمس و دوستان او پیش از آن کیهان فرهنگی را منتشر می‌کردند. از کیهان فرهنگی ۷۵ شماره منتشر شده بود که  محمد خاتمی بعد از ده سال از سرپرستی کیهان استعفا داد.[۶۵] تحریریه کیهان فرهنگی هم از موسسه کیهان جدا شدند و کیان را از اوایل ۱۳۷۰ نشر کردند. کیان فضای روشنفکری دهه ۷۰ ایران را بخوبی بازتاب می‌دهد و به طور خاص به عنوان رسانه اندیشه‌های دکتر سروش و روشنفکران دینی شناخته می‌شود.

کار دوم شمس انتشار روزنامه جامعه (بهمن ۱۳۷۶) و چند روزنامه بعد از آن است که پشت سر هم با بسته شدن یکی دیگری منتشر می‌شد ولی نهایتا باز به بُن‌بست سانسور و سرکوب مطبوعات برخورد کرد. شمس برای انتشار جامعه از تحریریه کیان کناره گرفت اما پیش از آن در یادداشتی در کیان (پس از پیروزی خاتمی) با تحلیلی منتقدانه از تاریخ بعد از انقلاب اذعان می‌کند که بخش‌هایی از جامعه در سال‌های پیش از ۱۳۷۶ از صحنه سیاسی و مدنی حذف شده‌اند؛ از آن جمله روشنفکران: «این قشر به دلیل حاکمیت گفتمان هدایت شدۀ ایدئولوژیک در کلیه سطوح فرهنگی و رسانه‌های نوشتاری و گفتاری و نیز به لحاظ رواج سیاست یکسان‌سازی فرهنگی با تکیه بر قرائت ویژه‌ای از دین و رد و طرد و لعن قرائت‌های دیگر و در یک کلام به دلیل تمرکز دین و قدرت در کانون‌های واحد، به تدریج به حاشیه رانده می‌شود.»[۶۶] شناخت او از این «جامعه محذوف» که خود را در رای به محمد خاتمی نشان داده بود باعث شد تا روزنامه‌ای که پایه گذاشت عمدتا صدای کسانی باشد که صدای آنها حذف شده بود. به این ترتیب، می‌توان دریافت که روزنامه‌هایی که شمس در این سال‌ها منتشر کرد همه از دل مجله کیان درآمد و بر یک پایه تئوریک و انتقادی قرار داشت و هدفش آن بود که «جاده‌های یکطرفه گفتمان‌های مشمئزکننده پایان» یابد و «کثرت‌گرایی» میدان را در اختیار گیرد.[۶۷] یعنی آنچه هسته اصلی ایده‌های کیان را شکل می‌داد. خود او گفته است:

«با شناختی که از جامعه داشتم، در میان سازمان و نهادهایی که قرار بود بار اصلاحات را بر دوش بکشند یک قطعه پازل جاافتاده بود و این قطعه یک روزنامه و تریبون آزاد و مستقل و بیرون آمده از مقتضیات زمانه برای ارائه راهبردهای حرکت اصلاحات بود. من با این نگاه راه‌اندازی روزنامه را ضروری می‌دانستم و در این ضرورت یک مشوق خیلی بزرگ داشتم که بسیار برای او احترام قایل بودم: دکتر عبدالکریم سروش. و یک مدیر آماده به کار و دارای سابقه مدیریتی به نام آقای سازگارا و یک جلایی‌پور فارغ‌التحصیل جامعه‌شناسی سیاسی از دانشگاه لندن که پای کار بود. من این سه ضلع مهم را به عنوان روزنامه‌نگاری که در آرزوی انتشار روزنامه به سبک و مدلی آرمانی بود کامل کردم.»[۶۸]

روزنامه جامعه بازترین رسانه ایران بعد از انقلاب است و بالاترین طراز حرفه‌ای روزنامه‌نگاری ایران را در خود پیکرینه کرده است و چنانکه شمس خود در گفتگویی کلابهاوسی مطرح ساخت وامدار سبک حرفه‌ای روزنامه رستاخیز در اواخر دوره پهلوی است.[۶۹] این روزنامه به بالاترین شمارگان روزنامه‌های بعد از انقلاب دست یافت؛ با ۱۰۰ هزار نسخه شروع کرد و بعد از یک ماه به تیراژ ۳۰۰ هزار نسخه رسید.[۷۰]

جامعه و روزنامه‌های توس و نشاط و عصر آزادگان که پس از آن منتشر شدند در تربیت نسل جدیدی از روزنامه‌نگاران سهم عمده ای داشت و مرجعیت رسانه‌ای را بار دیگر به مطبوعات ایرانی بازگرداند. تجربه روزنامه‌های این دوره پایه‌گذار روزنامه‌نگاری جدید در رسانه‌های فارسی خارج از ایران هم بود چرا که بسیاری از روزنامه‌نگاران این دوره بعد از مهاجرت به خارج ایران جذب این رسانه‌ها شدند و طبعا سهم بزرگی در بیان خواست‌های طبقات سرکوب شده و حذف شده از صحنه سیاسی ایران پیدا کردند. این روزنامه‌ها معمولا به روزنامه‌های اصلاحات شناخته می‌شوند اما شمس خود را فقط روزنامه‌نگار می‌داند بدون اینکه اصلاح طلب به معنای متعارف آن باشد. به عقیده او هیچ روزنامه‌نگاری نیست که تحول‌خواه نباشد چون دموکراسی را می‌خواهد و خواهان گردش آزاد اطلاعات است. به اصلاحات چشم دارد ولی لزوما اصلاح طلب نیست. وانگهی خیلی از شخصیت‌های اصلاح طلب مثل بهزاد نبوی روزنامه او را مطلوب نمی‌دانستند و با آن همکاری نمی‌کردند یا همکاری خود را قطع کردند.[۷۱] دولت اصلاحات هم حمایتی نکرد سهل است وزیر ارشاد آن عطاءالله مهاجرانی از مخالفان روزنامه‌های او بود.[۷۲]

شمس الواعظین بارها احضار، دستگیر، محاکمه و زندانی شد و گاه هنوز در زندان بود که اتهام تازه‌ای برای نگه داشتن او در زندان عنوان می‌شد.[۷۳] یکبار هم وقتی در خارج از کشور بود حکم زندان برایش صادر ‌شد تا مگر به کشور بازنگردد. اما بازگشت. گرچه معتقد است آدم روزنامه‌نگار مثل راننده تاکسی است و اگر ماشین او تصادف کرد شغل‌اش را عوض نمی‌کند، اما تقدیر چنین بود که با وجود دعوت‌هایی که از رسانه‌های خارج از کشور داشت، از عرصه روزنامه‌نگاری به میدان کشاورزی کوچ کند و با اینکه آشنایی عمیقی با این حوزه نداشت پس از افت و خیزهای اولیه کارش گل کرد و به «کشاورز نمونه» هم تبدیل شد. رمز این موفقیت را او در عشق به تولید می‌داند و معتقد است اساسا هر کس بخواهد تولید کند چه معرفت باشد یا ثروت یا محصول باید به کارش عشق بورزد. «وقتی عاشقانه کار کردی موفقیت تضمین شده است.» ولی کسی که چهل سال روزنامه‌نگاری کرده باشد دلبستگی‌های حرفه‌ای خود را فراموش نمی‌کند. این است که می‌گوید: «من همچنان شب‌ها خواب تحریریه می‌بینم.»[۷۴] تجربه‌های او در حوزه روزنامه‌نگاری در کتابی با عنوان یا مضمون «راهی که رفته‌ایم» سالها ست به دلیل فاشگویی از پشت صحنه مطبوعات منتظر اجازه انتشار مانده است.[۷۵]

 

۱۶۱. محسن مخملباف – زاده ۱۳۳۶ در جنوب تهران

فیلمساز شورشی، آزاده و ساختارشکن

مخملباف حتی اگر فقط فیلم «شب‌های زاینده رود» (۱۳۶۹) را ساخته بود ارزش داشت در مباحث هویت به او توجه شود. ولی زنجیره‌ای از فیلم‌های او هم علاقه‌اش را به هویت ایرانی نشان می‌دهد و هم خود داستان هویت ما در نیمه دوم قرن چهاردهم شمسی است.

تحولات فکری مخملباف نمونه تحولات فکری بعد از انقلاب در طیف انقلابیون است و همزمان تحولات اجتماعی را هم نمایندگی می‌کند و در فیلم های خود ثبت کرده است. به عبارت دیگر، ایده‌های مخملباف کاملا با درک او از سیاست و تحولات فرهنگی بعد از انقلاب پیوند دارد. بنابرین از این لحاظ شبیه کیمیایی است. یعنی فیلمسازی است حساس به آنچه در پیرامون او در جامعه می‌گذرد.

با اینهمه تفاوت او با دیگر فیلمسازان ایرانی در آن است که درک او از جامعه ایرانی وسیع‌تر از مرزهای سیاسی است. بارها به افغانستان و تاجیکستان سفر کرده و در آن دو کشور هم فیلم ساخته است و توجه عموم ایرانیان را به این دو حوزه همسایه و همزبان برانگیخته است. «سفر قندهار» او (۱۳۷۹) تعلق خاطر عمیق‌اش به وضعیت انسانی در افغانستان را به نمایش می‌گذارد. چنانکه وقتی طالبان بوداهای بامیان را نابود کرد او قوی‌ترین واکنش‌ها را در میان سینماگران نشان داد. «بایسیکل ران» (۱۳۶۷) هم این تعلق خاطر را به نحوی دیگر نشان می‌دهد. او به فیلم ساختن هم بسنده نکرد و در مدتی که در افغانستان زندگی می‌کرد ده‌ها پروژه از ساخت مدرسه تا راه اندازی سینمای افغانستان برای کمک به رشد و آبادی این کشور همسایه انجام داد.[۷۶]

مخملباف فیلمسازی سیاسی، انقلابی و حتی شورشی است. قبل از انقلاب پنج سال زندان بوده و بعد از انقلاب هم به عضویت سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی درآمده است. فیلمساز طراز انقلاب بوده و کارهای اولیه او مثل «توبه نصوح» (۱۳۶۱) و «استعاذه» (۱۳۶۳) با استقبال انقلابیون روبرو شده است. اما بعد آرمان‌های انقلاب در سطحی تازه برای او مطرح شد که به جدایی او از فرهنگ رسمی انقلاب انجامید و نهایتا آرمان‌های انسانی محور کارهای او قرار گرفت. فیلم «دستفروش» (۱۳۶۵) فیلمی کاملا متفاوت با سینمای ایران و با تاریخ و ارزش‌های انقلاب است. فیلم «عروسی خوبان» او (۱۳۶۷) از یک منظر انقلابی به نقد جامعه و سیاست می‌پردازد. فیلم «نوبت عاشقی» (۱۳۶۹) تمنای گذر از محدودیت‌های عشق و زن در انقلاب را می‌شکند. فیلم «ناصرالدینشاه اکتور سینما» (۱۳۷۰) بیانی رادیکال از تاریخ ایران را ارائه می‌کند که در تضاد روشن با کارهای علی حاتمی قرار می‌گیرد. فیلم «سلام سینما» (۱۳۷۳) شیوه انتخاب هنرپیشه را برای اولین بار دستمایه نقد اجتماعی می‌کند و بر اساس کاراکترهای آن فیلم‌های بعدی خود را می‌سازد. در مرحله بعدی کارهایش با ساختن «سکس و فلسفه» در تاجیکستان (۲۰۰۵) و «فریاد مورچه‌ها» در هند (۲۰۰۶) از کارهای خود نیز با همان شتابی که جامعه در حال پوست انداختن است عبور می‌کند. و نهایتا در «باغبان» (۱۳۹۱) هم تابوی اسرائیل را می‌شکند که فیلم در آنجا ساخته شده و هم تابوی ضدیت با بهائیان را دور می‌اندازد چون موضوع و محتوای فیلم درباره آیین بهایی است.

مخملباف آینه صادق تحولات هویتی و دغدغه‌های بعد از انقلاب ۵۷ است. هم در شخصیت و زندگی خصوصی او و تحولات فکری‌اش این را می‌توان دید و هم در فیلم‌هایش که گام به گام این تحولات را بازتاب می‌دهد. توجه او به زنان در فیلم‌هایش نشانه هوشیاری اجتماعی و شم هنری عمیق او نسبت به تکاپوی زنان در جامعه ایران پس از انقلاب است  و از این جهت شبیه مهرجویی است. در عین حال او همواره در جستجوی خود است و هیچ مرزی برای کشف خود و شکوفایی ایده‌ها و اندیشه‌هایش ندارد. فیلمسازی است که در هر فیلمی دنیای تازه‌ای نشان می‌دهد. دنیایی که حاکی از تحول تازه‌ای در او و تحول تازه‌ای در جامعه است. او فیلمسازی مسافر و تا حدودی آواره است. از این کشور به کشوری دیگر می‌رود تا هم دنیا را بهتر ببیند و بشناسد و هم فیلم بسازد. و از این منظر نیز هویت میلیون‌ها ایرانی مهاجر/آواره را نمایندگی می‌کند که راهی به وطن ندارند و از کشوری به کشور دیگر سفر می‌کنند یا به جستجوی اقامت و کار می‌روند و دنیا را ملموس‌تر از همه نسل‌های پیشین خود تجربه می‌کنند.

«از سال ۲۰۰۵ با روی کار آمدن احمدی نژاد محسن مخملباف به عنوان اعتراض به دیکتاتوری ایران را ترک کرد و اکنون به همراه خانواده خود در تبعید به سر می برد. وی در سال های اخیر در افغانستان، تاجیکستان، فرانسه و انگلستان زندگی کرده است.»[۷۷] خانواده او همگی دست اندر کار سینما هستند. مخملباف و همسر و فرزندانش بیشترین جوایز جهانی را برای سینمای ایران به دست آورده‌اند.

 

۱۶۲. شیرین نشاط – زاده ۱۳۳۶ در قزوین

عکاس، فیلمساز، ویدئونگار و طراح هنرهای صحنه‌ای

شیرین نشاط ادامه دهنده رویکردی در هنر معاصر است که بر سنت‌ها و داده‌ها و سازمایه های ملی تکیه دارد. او عکس و خط را به هم آمیخت و مفهومی نو وارد هنر تصویری-بیانی کرد و از آنجا که کارهای اساسی خود را از اواخر دهه ۹۰ میلادی آغاز کرده است تاثیر عناصر اجتماعی بعد از انقلاب در آن کاملا آشکار است. اولین مجموعه عکس‌های او به نام «زنان الله» بازتاب سفر او به ایران در اوایل این دهه است و تاثرات او را از وضع زنان و انقلاب و مذهب به شیوه‌ای ابتکاری بیان می‌کند. شعرهای فروغ فرخزاد رسانه او می‌شود و این رسانه را با رسانه عکس می‌آمیزد و رسانه‌ای کلامی-تصویری می‌سازد.[۷۸]

کارهای شیرین نشاط بخشی از هنر فمنیستی بعد از انقلاب است که به دلیل حضور او در نیویورک پیوندی میان شرق و غرب و ایران و جهان برقرار کرده است.[۷۹] نشاط در کارهای ویدئونگاری خود که در آن تقابل‌های جنسیتی مرد/زن برجسته است زبانی تازه برای ارتباط با مخاطب ایرانی/جهانی ساخته است. توجه عمیق او به مساله زنان در فیلم «زنان بدون مردان» هم شاخص است که بر اساس رمانی به همین نام از شهرنوش پارسی پور ساخته شده و خود پارسی پور هم در آن نقش می‌بازد.[۸۰] نشاط با این فیلم عمدتا جامعه غربی را مخاطب قرار می‌دهد تا بدانند که دموکراسی دهه ۳۰ شمسی در ایران به کمک آمریکا و بریتانیا از ایرانیان ربوده شد. فیلم او در دوره جنبش سبز به نمایش در آمد که دوباره ایرانیان مساله رای و دموکراسی‌خواهی را با تظاهرات گسترده خود مطرح می‌کردند. محوریت زنان ایرانی در جنبش سبز و قربانی نمادین جنبش -یعنی ندا آقاسلطان- تاکید مجددی بود بر ایده مرکزی نشاط که موضوع زن، سیاست و مذهب را در کارهای خود دنبال می‌کند. او با ستایش از زنان ایرانی که صدای تازه پیدا کرده‌اند می‌گوید آنها به من هم صدا بخشیده‌اند.[۸۱]

یکی از بهترین کارهای (مشترک) نشاط طراحی نمایشی چندرسانه‌ای بر اساس منطق الطیر عطار است که در آن زنی آواز‌خوان (سوسن دیهیم) بدون اینکه کلمه‌ای بیان کند آوازهایی چونان پرندگان می‌خواند.[۸۲] کارهای نشاط سرشار از خلاقیت و ایده‌های نو و یادهای وطن و فرهنگ ایرانی است. او نماینده نسلی از هنرمندان ایرانی در خارج از کشور است که بدون فرنگی مآبی از منابع غنی ایرانی به زبان جهانی بهره می‌برند. جوایز مختلفی که گرفته است نشانگر توفیق این رویکرد است.

در گفتاری در مجموعه «تد تاک» وضعیت هنرمند مهاجر/تبعیدی را تعلق به سرزمین مادری و همزمان جدایی دردناک از آن توصیف می‌کند. گرچه وقتی به وطن بازمی‌گردد آن را تحت نظام ایدئولوژیک دیگر نمی‌شناسد پس می‌کوشد ایران را در هر کشور دیگری که به آن سفر می‌کند از مکزیک تا مراکش بازیابد. او هنر خود را فرمی از مقاومت می‌شمارد. مقاومت در مقابل غرب و مقاومت در مقابل حکومتی که هنر و هنرمند را تبعید کرده است.[۸۳]

 

۱۶۳. علی دهباشی – زاده ۱۳۳۷ در تهران

خادم فرهنگ، مدیر مجله‌های کلک و بخارا و طراح و برگزارکننده شب‌های بخارا

دهباشی از آن خادمان فرهنگ ایران است که به تنهایی «نهاد» شده‌اند. او شیفته فرهنگ نشر و کتابت و بزرگان ایران است و مظهر پشتکار و پیگیری. دهباشی نه کارمند موسسه‌ای بوده و نه جایی استخدام شده و نه هرگز چشم‌انداز مالی روشنی در مقابل داشته است. اما شیفته و با ایمان و بی قرار «کار» کرده است و در طی سه دهه به نهاد تبدیل شده است.

علی دهباشی از شمار آن گروه کوچک اما مصممی است که توانستند فرهنگ نخبگانی پیش از انقلاب ایران را تداوم بخشند و ارزش‌های آن را نشان دهند و حفظ کنند. وقتی مجله کلک را شروع کرد بجز کیهان فرهنگی که به صورت مرتب در هر شماره به مصاحبه با یکی از بزرگان می‌پرداخت کمتر کسی به یاد اهل قلم و فرهیختگان ایران بود. «دوران زوال چهره‌های قدیم بود که گویی با رژیم قدیم باید فراموش می‌شدند.»[۸۴] دهباشی هم خارپشت است. توانسته یک روند مشخص را طی سال‌ها ادامه دهد که امروز این سال‌ها از سی گذشته است (اولین شماره کلک فروردین ۱۳۶۹ منتشر شد).

ایرانشناسی در سه دهه گذشته بسیار به دهباشی و مجله‌های او مدیون است و خود معتمد بسیاری از خانواده‌های اصیل و فرهنگمدار ایرانی است. او در مکتب ایرج افشار پرورده شده است که معتمد و امین بسیاری از رجال عهد خود بود. دهباشی خادم فرهنگ و فرهنگیان است و این را از عمری که در بزرگداشت ایشان گذرانده بخوبی می‌توان دانست.

کلک و بخارای دهباشی رسانه کتاب بوده و هستند. در ادامه سنتی که راهنمای کتاب و سخن و دیگر مجلات کتابگزاری پیش از انقلاب گذاشته بودند، او به همه آنچه به کتاب مربوط است توجه دارد. از تاریخ شفاهی نشر تا گفتگو با بزرگانی که تالیفات آنها بازار نشر را رونق می‌بخشد. او توانست یک تنه مفهوم رونمایی کتاب را جا بیندازد و انتشار هر کتاب را با رونمایی آن به جشن و گردهمایی تبدیل کند. «شب‌های بخارا» که به همت او برگزار می‌شود امروز از هشتصد برنامه گذشته است و در کنار آن در اغلب روزهای هفته نشست‌های صبح و عصر با موضوع کتاب و رونمایی و معرفی خادمان فرهنگ برگزار می‌کند.

آنچه در کار او بارز است یک جنبه اختصاصی دارد و یک جنبه عمومی. در جنبه اختصاصی آن باید گفت اغلب مجلات و محافل در خدمت یک گروه معین و کم شمار از اهل قلم و نویسندگان هستند و مدیران مجلات نیز خود در مجله نقش قلمی شاخصی دارند. اما دهباشی خیلی کم می‌نویسد و عرصه مجله را به گروه بزرگی از اهل قلم اختصاص می‌دهد که در مقایسه با دیگر نشریات باید گفت متنوع‌ترین فهرست نویسندگان و همکاران را دارد. بنابرین، به مفهوم رسانه نزدیک‌تر از دیگر نشریات است. در جنبه عمومی کار هم باید به علاقه‌ای اشاره کرد که عامه مردم به او پیدا کرده‌اند و نفوذی که نام و کار او را تا اقصا نقاط کشور برده است چندان که اخیرا مدرسه‌ای در روستای ماژین دره‌شهر در استان ایلام به نام او و مجله بخارا نامگذاری شد.[۸۵] در واقع، از آن اندک شمار فرهیختگانی است که از یک سو توانسته با آحاد کثیر مردم ایران ارتباط برقرار کند و از سوی دیگر اعتماد و همکاری جمعی کثیر از فرهیختگان و اهل قلم را جلب کند.

دهباشی توجه جدی و عمیقی به حوزه زبان فارسی خارج از ایران دارد. این است که صمیمانه به ادب و فرهنگ افغانستان و تاجیکستان می‌پردازد و عرصه ایرانشناسی را از ژاپن تا اروپا و امریکا پوشش می‌دهد. نام او و مجله‌هایش در افغانستان و آسیای میانه آشنا ست و از پل‌های ارتباطی فارسی‌زبانان ایران فرهنگی است. گلرخسار شاعر نامدار تاجیکستان او را خستگی‌ناپذیر می‌داند و می‌گوید: «کاری که او برای پیوندگری میان ایران و تاجیکستان کرده هیچ کدام از ما نکرده است. و در پیوند سه مملکت فارسی‌زبان کاری کرده که سیاستمداران نتوانسته‌اند.»[۸۶]

دهباشی یک عشق بیشتر ندارد و آن ایران است و بزرگان آن. و بخارای او رسانه نجبای فرهنگ ایران است.[۸۷] کسانی که کمتر از آنها در رسانه‌های دیگر یاد می‌شود. از این منظر رسانه‌ای بی همتا ست. در مسیر کار خود همه نوع مواظبت و مراقبت هم دارد تا کار حفظ شود و تداوم یابد. چیزی که استاد یارشاطر از آن با ستایش یاد می‌کند: «به نظر من مجسمه‌اش را مثل مجسمه ایرج افشار باید از طلا ریخت. هوش ذاتی و درک طبیعی دارد و می‌داند تا کجا می‌تواند پیش رود که هم بخارا ادامه پیدا کند، هم شب‌های بزرگداشت اهل اندیشه و قلم برگزار شود و هم ارزش‌ها حفظ شود. این کار دشواری است.»[۸۸]

 

  • مجله راهنمای کتاب با مدیریت احسان یارشاطر و سردبیری ایرج افشار و مصطفی مقربی – شماره نخست ۱۳۳۷
  • مجله درس‌هایی از مکتب اسلام با مدیریت ناصر مکارم شیرازی – شماره نخست ۱۳۳۷

 

۱۶۴. ابراهیم نبوی – ۱۳۳۷ در آستارا

ادیب، روزنامه نگار، طنزپرداز و طنزپژوه

نبوی جامعه‌شناسی بود که به زبان طنز می‌نوشت. سیاست‌شناسی بود که حرفش را با طنز می‌زد. ادیب بود و روزنامه‌نگاری را برای ارتباط با مردم برگزیده بود. بلد بود در یک جمله دنیایی معنی بگنجاند. چندلایه حرف بزند. خیلی جدی شوخی کند. شوق ارتباط با مردم او را به طنز کشاند. محقق بود ولی اهل آکادمی نبود. کنج کتابخانه را دوست نداشت. می‌خواست میان مردم خیابان و بازار باشد. اهل تحلیل بود ولی در وضعیت سیاسی آنقدر کژی و کوژی می‌دید که جز به زبان طنز نمی‌توانست از آن حرف بزند. در گل آقای کیومرث صابری می‌نوشت. دوستدار موسیقی بود. سینما را می‌شناخت. در جشنواره فجر فعال بود. در رادیو زمانه برنامه شناخت موسیقی داشت. قدرت اجرا و بازیگری داشت. آدم صدا و صحنه و رسانه بود. و ستون نویسی که به خاطر نوشته‌هایش روزنامه را می‌خریدند.

اساسا روزنامه‌نگار بود. به همه معانی. هم روزنامه می‌نوشت هم روزنامه راه می‌انداخت هم بلد بود گزارش بنویسد تحلیل بنویسد و هم راه گفتگو با مخاطب عمومی را می‌شناخت. رمز موفقیتش هم همین بود. اما پشتوانه‌اش سواد ادبی بود. ادیب بود. اهل قلم بود. زیاد خوانده بود. زبان فارسی را می‌شناخت. می‌توانست به سبک متون قدیم بنویسد و می‌نوشت. از این بابت پیرو مکتب دهخدا بود و پزشکزاد. دایی جان ناپلئون را به عنوان «برترین اثر طنز زمانه ما»[۸۹] می‌ستود و درباره پزشکزاد می‌گفت: «سهم بزرگی در ذهن و زبان من در ادبیات، طنز و سیاست دارد.»[۹۰]

آدم پرکاری بود. سرشار از ایده و انرژی. کارش نوشتن بود. جنون نوشتن داشت. اصلا جامعه‌شناسی خوانده بود. به عشق شریعتی که در اوایل انقلاب خیلی‌ها را روانه رشته جامعه‌شناسی کرد. به قول خودش، «دکتر شریعتی بیش از ده سال در زندگی به جای من فکر می‌کرد و به جای من حرف می‌زد.»[۹۱] آشفتگی‌های دوران خودش را خوب درک می‌کرد و نوشته‌هایش گزارش این آشفتگی است. در کوران انقلاب و اصلاحات آبدیده شد. «زندگی در دوران خاتمی یکی از بزرگترین شانس‌های زندگی من است، این شانس دیگر ‏تکرار نخواهد شد، نه دیگر من ۴۰ ساله خواهم شد و نه دیگر خاتمی به سال ۱۳۷۶ برخواهد ‏گشت، یک عشق کهنه است، همان که بود.‏»[۹۲]

با کلی از بزرگان قوم نشست و خاست داشت. مدتی هم در وزارت کشور دوران جنگ صاحب مقام و منصب شد.[۹۳] ولی اهل مقام نبود. ضد مقام بود. برای همین بالاخره در اوج کارهای طنزنویسی‌اش در عصر اصلاحات به اتهام «توهین به مقامات» کارش به بازداشت و محاکمه و حبس کشید. در محاکمه‌اش هم مضحکه عدالت در ولایت را نشان داد.[۹۴]

وقتی بحث راه‌اندازی رسانه فارسی در هلند پیش آمد نبوی به خارج کشور آمده بود. طرحی برای تلویزیون داد اما وقتی طرح شکسته شد و نهایتا به راه‌اندازی رادیو زمانه رسید با هم آشنا شدیم. فهرست کارهایی که برای زمانه کرد اعجاب‌آور است و نشان از آن جوششی که در او بود. برنامه موسیقی می‌ساخت. برنامه تاریخی می‌ساخت. رادیو تاکسی داشت. و بعد هم به طنز ویدئویی رسید.[۹۵] در خارج از کشور با انواع مدعیان انقلاب بعدی آشنا شد. و بعد دیگر چیزی در عالم سیاست ایرانی نبود که به دانش او بیفزاید. و نهایتا دریافت که بیش از این به این اوضاع تراژیک نمی‌شود خندید. به جای کمدی تراژدی را انتخاب کرد.

«راستش را بخواهید ما هر چی تحقیق کردیم دیدیم مسئولان مملکت از هیچ کاری به اندازه مردن و کشته شدن خوشحال نمی‌شوند. به همین دلیل هم تصمیم گرفتیم از این شیوه تشویقی کارآمد استفاده کنیم. بنابراین ما تصمیم گرفتیم خیلی شیک و تر و تمیز، بدون حاشیه و انحراف، همان اول برویم سر اصل مطلب و خودمان را بکشیم.»[۹۶]

 

  • درگذشت نیما یوشیج -دی ماه ۱۳۳۸

 

۱۶۵. محمدجواد ظریف – زاده ۱۳۳۸ در تهران

قهرمان دیپلماسی ملی و از صاحبان بصیرت در سیاست قدیم و جدید

ظریف یکی از معدود سیاستمردانی است که بعد از انقلاب ۵۷ توانسته است به مردم ولو به صورت موقت آرامشی ببخشد مبنی بر اینکه نزاع و درگیری مزمن حکومت با جهان رو به اتمام است. او نماینده رویای گشودگی سیاست ایران به روی جهان است و برای آن متحمل هجوم سنگین رسانه‌ای و بی‌آبروسازی شده است.

در یکی از بدترین فضاهای درگیری جناحی، ظریف توانست ارائه دهنده سیاستی خردمندانه باشد که تحسین ایرانیان بخصوص اقشار سرکوب‌شده و جداشده از انقلاب-و-رادیکالیسم آن را به همراه آورد. حجم بدگویی و تخریب و شبهه‌افکنی و سوءظن درباره او و همکارانش و اصولا کلیت وزارت خارجه و کارشناسانش آنچنان سنگین بود که شاید در تاریخ معاصر فقط یک دوبار دیگر اتفاق افتاده باشد. ترور شخصیتی او را پیش از انقلاب فقط در دوره مصدق می‌بینیم و پس از انقلاب در تخریب مهندس بازرگان و بنی صدر دیده‌ایم. او با وجود آنکه دیپلماتی آبدیده است و تاب‌آوری فوق‌العاده ای دارد یک بار هم از سمت وزیر خارجه استعفا کرد چون از نشست بالاترین مقامات کشور با بشار اسد رئیس جمهور وقت سوریه بی خبر مانده و کنار گذاشته شده بود. امری که نشانه بی اعتمادی به او بود.

بی اعتمادی به ظریف و همکارانش در وزارت خارجه که درگیر مذاکرات مربوط به توافق هسته‌ای بودند نه تنها در رسانه‌های جناحی که در صداوسیمای جمهوری اسلامی هم ترویج می‌شد. صداوسیما برای این کار صرفا به برنامه‌های معمول خود اکتفا نکرد و سریالی را به نام «گاندو» تولید کرد و با مشابه‌سازی دیپلمات‌های این سریال با دیپلمات‌های وزارت خارجه در تخریب آنها سهم عمده‌ای داشت. ظریف گفته است: «معتقدم ‌تلویزیون رسمی کشور با پخش سریال گاندو به بی اعتمادی دامن زده است.»[۹۷] گاندو جنجالی‌ترین فیلم ضددیپلماسی بود اما تنها فیلم نبود و دید منفی به دیپلمات‌های وطنی در فیلم‌های دیگری هم تبلیغ شده است.[۹۸]

اساس سوءظن به ظریف شباهت تام و تمامی به سوءظن مزمن حکومت به روزنامه‌نگاران دارد. در حکومتی که به روی مردم خود و جهان بسته است هر تلاشی برای گشودگی چه از طریق دیپلماسی با جهان یا رسانه‌ها با مردم به چشم تهدید دیده می‌شود.

ظریف تنها از طرف جناح‌های ضددیپلماسی داخلی هدف حمله نبوده است. بعد از اتخاذ سیاست فشار حداکثری از طرف دولت ترامپ و خروج آمریکا از توافق هسته ای یا برجام (۲۰۱۸)، ظریف از طرف دولت آمریکا تحریم شد[۹۹] که با تهاجم رسانه‌های خارجی همسو با راستگرایان آمریکایی همراه بود. همزمان گروه‌های رادیکال اپوزیسیون نیز دست به ترور شخصیت او زدند. صدای آمریکا در مقاله‌ای، با زبان و بیان کیهان در ایران، به لجن‌مالی شخصیت ظریف پرداخت و از جمله او را همکار سعید امامی -عضو بدنام وزارت اطلاعات- و مشاور احمدی نژاد دانست.[۱۰۰] اساس حملات گروه‌های اپوزیسیونی و رسانه‌ای در خارج کشور به ظریف نیز مشابه برخورد آنها با رفرمیست‌ها و اصلاح طلبان است. این گروه‌ها به دلیل اینکه تمامیت نظام جمهوری اسلامی را طرد می‌کنند تحمل هیچ گونه آشتی آن را با مردم داخل یا قدرت‌های خارجی ندارند.

در همین دوره قوه قضائیه و مجلس هم مرتب به او حمله می‌کردند. اژه‌ای که سخنگوی وقت قوه قضایی بود به خاطر دیدار اتفاقی اوباما و ظریف که با دست دادن دو طرف همراه بود او را با اتهام جاسوسی تهدید کرد: «کسی که امروز برای آمریکا شیطان بزرگ بخواهد جاسوسی کند و با آن کشور همکاری کند مجرم، خائن و قابل مجازات است. غلامحسین محسنی اژه‌ای بدون نام بردن از وزیر خارجه ایران گفته است: “آیا مشکلات ما با سازش و کوتاه آمدن و دست دادن حل می‎‌شود و یا با مقاومت کردن و ایستادن؟”»[۱۰۱]

در آستانه رقابت‌های انتخاباتی ۱۴۰۰ نیز فایل صوتی گفتگوی سعید لیلاز با ظریف منتشر شد که غوغای بزرگی به پا کرد. در آن گفتگو، ظریف به صراحت به نقد سیاست‌های میدانی ایران در مقابل دیپلماسی و دخالت روسیه برای اختلال در مسیر مذاکرات برجام اشاره می‌کرد.[۱۰۲] تصور ناشران این فایل صوتی این بود که او ممکن است برای ریاست جمهوری نامزد شود و نگران بودند محبوبیت عمومی او موجب شود برخلاف خواست و برنامه‌ریزی آنان به ریاست جمهوری برسد؛ یا نامزد شود و رد صلاحیت او در شورای نگهبان -مثل رد صلاحیت علی لاریجانی- دردسرساز شود.

جواد ظریف از خانواده‌ای متدین و متمکن برآمده که از جانب پدری و مادری هر دو پیشه تجارت داشته‌اند. پدرش گرچه دوست داشت جواد درس حوزوی بخواند و مرجع شود مخالف انقلاب و جمهوری اسلامی بود. و البته نماند تا سال‌های بدتر بعد از انقلاب را ببیند (درگذشته ۱۳۶۳). در مدرسه علوی تحصیل کرد که مدرس نخبگان مذهبی بود. به طور کلی «زندگی راحت و بی دردسری» داشت و شاید همین او را آماده کرد تا بتواند بعدها در بحران‌های بزرگ تاب آورد. با اینهمه، در خانه آنها نه تلویزیون راه داشت و نه روزنامه‌ای خریده و خوانده می‌شد و حتی رفت و آمد جواد نوجوان هم زیر نظر پدر سختگیر بسیار محدود بود. ولی نهایتا این جواد جوان بود که خانواده را راضی کرد تا برای تحصیل به امریکا برود (ژانویه ۱۹۷۷). در تابستان ۱۳۵۸ چند هفته‌ای به ایران برگشت تا ازدواج کند که آن هم به صورت سنتی انجام شد؛ خواهر جواد دختری را پیشنهاد کرد و وصلت صورت گرفت. کمی بعد که سفارت آمریکا در تهران اشغال شد و آمریکا روابط خود را با ایران قطع کرد، ظریف که از فعالان دانشجویی مسلمان در کالیفرنیا بود مسئول شد تا امور کنسولگری تعطیل شده ایران در سان فرانسیسکو را از نظر حقوقی پیگیری کند. رساله کارشناسی ارشد خود را در رشته روابط بین الملل هم به «تحریم» اختصاص داد که حال تبدیل به مساله مهمی بین ایران و غرب شده بود. نخستین کار حرفه‌ای او دستیاری رجایی خراسانی سفیر وقت ایران در سازمان ملل متحد بود.[۱۰۳]

در طول جنگ ایران و عراق و مذاکرات قطعنامه ۵۹۸ سازمان ملل -که به جنگ پایان داد- ظریف آبدیده شد. دیپلماتی است حرفه‌ای که پله پله مدارج شناخت سیاست و دیپلماسی را طی کرده و توانسته است در یکی از بحران‌های بزرگ بعد از جنگ یعنی تقابل ایران و غرب بر سر توان هسته‌ای ایران نقش برجسته خود را بازی کند.[۱۰۴] او ادامه دهنده راه بهترین مردان سیاست ایران از قوام و فروغی تا مصدق در کسوت وزیر خارجه است و نه تنها از تاریخ دیپلماسی معاصر آموخته است که به یک اعتبار فشرده تجربه‌های دیپلماسی بعد از انقلاب هم هست. در هزارتوی لغزنده و پر دست‌انداز گفتمان انقلاب و تبلیغات پرفشار نیروهای ضدایرانی در منطقه او سرانجام به زبانی برای ارتباط با جهان دست یافته است تا بتواند از منافع کشور دفاع کند. او توانست بعد از چند دهه ناکامی‌های سیاسی انقلابیون روایتی از سیاست و دیپلماسی عرضه کند که به ایران اعتبار بخشد و امید گشودگی ایران به روی جهان را تقویت کند. درک او از جهان سیاست به طور خاص در آثار و گفتارهای دانشگاهی او منعکس است. در درسگفتاری به زبان انگلیسی برای دانشکده مطالعات جهان تهران که ترجمه گزارش‌گونه‌ای از آن در دست است نگاهی متوازن و علمی به دست می‌دهد.[۱۰۵] یکی از اصول او که در همین درسگفتار هم به آن توجه داده این است که در دوران جدید بازی‌های برد-باخت دوران جنگ سرد را باید فراموش کرد و به بازی برد-برد توجه کرد. این استراتژی بارها و بارها از طرف مخالفان ظریف طرد و نقد شده است.[۱۰۶] زیرا برای کسانی که سیاست را با دشمنی ضدآمریکایی تعریف کرده‌اند این استراتژی راه سازش را باز می‌کند. چیزی که به گوش آنها بسیار سنگین می‌آید. ظریف با وجود هشت سال مدیریت سیاست خارجی ایران نتوانست این مفهوم را جا بیندازد و پیش ببرد. طرد و حذف او در واقع حفظ حصار انقلابیگری ضدآمریکایی و ضدغربی بود و پذیرش او از سر ناچاری. چنانکه بازگشت او به صحنه سیاست بعد از روی کار آمدن پزشکیان تحت هجوم رسانه‌ای طرفداران روسیه قرار دارد تا شمشیر طرد و حذف بر سر او حفظ شود. اما او هرگز از نقد روسیه یا حمایت از مذاکره با غرب و آمریکا عقب نشینی نکرده و حال هم در تلاش است تا امر ظاهرا ناممکن «وفاق ملی» را در دولت جدید ممکن سازد. این شعر که در صدر کتاب خود پایاب شکیبایی آورده آینه حال او ست:

سودای وطن در سر پیوسته چنانم بود

کز دست نشد هرگز پایاب شکیبایی

 

———————————————————–

[۱] سیدمحمد بهشتی، ایران کجا ست ایرانی کیست، (به کوشش) الناز نجفی و بهنام ابوترابیان، تهران: روزنه، چ۲: ۱۴۰۱، ص ۳۱.

[۲] همان، صص ۱۶-۱۷.

[۳] همان، ص ۱۴.

[۴] همان، ص ۱۹.

[۵]  همان، ص ۲۲.

[۶] همان، ص ۲۵.

[۷] همان، ص ۲۴.

[۸] همان، ص ۲۷.

[۹] همان، ص ۲۹.

[۱۰]  همان، ص ۲۰.

[۱۱] همان، ص ۳۶.

[۱۲]  همان، ص ۴۳.

[۱۳] همان، ص ۴۴.

[۱۴]  همان، صص ۴۸-۴۹.

[۱۵]  همان، ص ۵۴.

[۱۶]  همان، ص ۵۷.

[۱۷]  همان، ص ۶۰. نمونه‌ای که از سوئیس به دست می‌دهد بسیار گویا ست. «سوئیس به دلیل اینکه از بیشتر مواهبی که مایه رونق یک سرزمین تصور می‌شود محروم است… زمین هموار و مساعد برای زراعت ندارد… و نه فضای وسیع برای ایجاد شهرهای بزرگ صنعتی … در نتیجه به صنایعی روی آورد که به فضای وسیع و مواد فراوان نیاز نداشت؛ صنایع ظریفه.» بنگرید به: صص ۷۹-۸۹.

[۱۸] همان، ص ۶۳.

[۱۹]  همان، ص ۶۷.

[۲۰] همانجا.

[۲۱] ایران کجاست، پیشین، ص ۶۸.

[۲۲]  همان، صص ۷۸-۷۹.

[۲۳] مصاحبه هادی خانیکی با ایران پایدار، بخش اول، ۱:۱۲:۰۰،

https://www.youtube.com/watch?v=BW1o8uRW4X0.

[۲۴] گفتگو با هادی خانیکی، «نگران سرطان وطن ام»، اعتماد، شماره ۵۳۴۴ (دوشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۱)،

https://shorturl.at/glnKY.

[۲۵] داده های زندگینامه او از مصاحبه اش با ایران پایدار گرفته شده است: ساعت اول گفتگو.

[۲۶] مصاحبه با ایران پایدار، پیشین، ۱:۳۵:۰۰.

[۲۷] «وبلاگی شدن فرهنگ»، همشهری، ۱۲ اسفند ۱۳۸۶،

https://hamshahrionline.ir/xpZJ.

[۲۸]  «نگران سرطان وطن ام»، اعتماد، پیشین.

[۲۹] هادی خانیکی، اندیشه پیشرفت و تحولات جدید جامعه ایران، بازخوانی مطالعات مجید تهرانیان در حوزه های توسعه، فرهنگ و ارتباطات، تهران: نشر نی، ۱۴۰۱. مقدمه کتاب.

[۳۰] بنگرید به: بخش دوم گفتگوی خانیکی با ایران پایدار، دقایق ۵۵-۵۶،

https://youtu.be/ZuohdEchszA?si=3JiEhfQVQGiXlSVn.

[۳۱]  «تسلای اجتماعی، رسانه و ارتباطات»، سخنرانی خانیکی در همایش سالانه سلامت روان و رسانه با موضوع «آرزومندی، نابرابری و سلامت روان»، ۳۰ بهمن و اول اسفند ۱۴۰۳.

[۳۲] شهرنازدار، گفتگو با حسین علیزاده، پیشین، ص ۳۸.

[۳۳]  همان، ص ۱۶.

[۳۴]  همان، ص ۱۷.

[۳۵]  همان، ص ۲۶.

[۳۶]  همان، صص ۲۱-۲۴.

[۳۷] محمود خوشنام، «نوآوران سنتی؛ حسین علیزاده»، بی بی سی فارسی، ۱۵ مهر ۱۳۸۹،

https://www.bbc.com/persian/arts/2010/10/101007_l11_music_modernist_alizadeh.

[۳۸]  شهرنازدار، گفتگو با حسین علیزاده، پیشین، ص ۲۰.

[۳۹] خوشنام، همانجا.

[۴۰]  بنگرید به: مازیار بهروز، شورشیان آرمانخواه، ناکامی چپ در ایران، ترجمه مهدی پرتوی، تهران: ققنوس، ۱۳۸۰، صص ۶۷-۶۸.

[۴۱] «گفتگو با فریار جواهریان، دبیر نمایشگاه باغ ایرانی»، تندیس، شماره ۳۳ (شهریور ۱۳۸۳)، ص ۷.

[۴۲]  همانجا.

[۴۳]  بنگرید به: «فریار جواهریان» آثار و بیوگرافی»، در سایت گروه معماران آرل،

https://www.arel.ir/fa/Pages-View-1064.html.

برای تازه ترین صحبت های او درباره سنت های ایران و باغ ایرانی نیز بنگرید به: دیدار و گفتگو با فریار جواهریان، در مجموعه پنجشنبه صبح های بخارا، به کوشش علی دهباشی، اینستاگرام، خرداد ۱۴۰۱،

https://www.instagram.com/p/CeTDDzLrvz2./

[۴۴] درباره رحمت مصطفوی و روشنفکر یادداشت‌های علی بهزادی را در فصلی که به یاد او اختصاص داده ببینید: شبه خاطرات، ۲/۴۶۰-۵۰۳.

[۴۵] بنگرید به سندی که در آستانه انتخابات ۱۴۰۰ نشر کردند: رئوس سیاست های راهبردی حزب کارگزاران سازندگی برای آینده کشور، ۳۰ دی ۱۳۹۹، ص ۹. قابل دسترسی در سایت حزب:

https://kargozaran.net/images/documents/strategic_policy.pdf

[۴۶]  بنگرید به شرح مذاکرات و دفاعیات دادگاه در سی و پنج قسمت، سایت بهمن کشاورز از وکلای کرباسچی،

https://shorturl.at/ngKYi.

جریان محاکمه کرباسچی به صورت کتاب هم نشر شده است: م‍ح‍اک‍م‍ه‌ و دف‍اع‌: م‍ت‍ن‌ م‍ح‍اک‍م‍ه‌ و دف‍اع‍ی‍ات‌ غ‍لام‍ح‍س‍ی‍ن‌ ک‍رب‍اس‍چ‍ی‌ ش‍ه‍ردار ت‍ه‍ران، ‏‫ت‍ه‍ران‌‏‫: ف‍ره‍ن‍گ‌ و ان‍دی‍ش‍ه‌‏‫، ۱۳۷۷.

[۴۷]  بنگرید به نامنامه اعضای شورای مرکزی حزب در وبسایت حزب کارگزاران سازندگی،

https://kargozaran.net/fa

[۴۸] بنگرید به سایت هم میهن، صفحه درباره ما،

https://hammihanonline.ir/

[۴۹]  این مطلب مشرق نیوز ضمن اشاره به ماجرای کنفرانس برلین بخوبی نشان می‌دهد که جریانات وابسته به حاکمیت شهلا شرکت را چگونه می‌بینند: «بازخوانی مواضع اعتقادی و سیاسی شهلا شرکت»، ۱۳ خرداد ۱۳۹۳،

mshrgh.ir/314711.

[۵۰]  «مجوز ماهنامه زنان لغو شد»، رادیو زمانه، ۸ بهمن ۱۳۸۶،

https://zamaaneh.com/news/2008/01/post_3708.html.

[۵۱] مهدی جامی، «روش بقای زنانه»، وبلاگ سیبستان، ۱۵ اکتبر ۲۰۰۶،

https://sibestaan.malakut.org/3690.

[۵۲] «شهلا شرکت در گفت و گو با یورونیوز: به دادگاه می روم و از مجله دفاع می کنم»، یورونیوز، ۱۷ آوریل ۲۰۱۵،

https://parsi.euronews.com/2015/04/27/iran-interview-shahla-sherkat.

[۵۳] «درباره ما»، وبسایت مجله زنان امروز،

https://www.zananemrooz.com/about/.

[۵۴] فهرست مطالب زنان، شماره ۲۳ (خرداد ۱۳۹۶)، نمایه شده در مگ ایران،

https://www.magiran.com/volume/119534.

[۵۵] برگرفته از زندگینامه تاجزاده در سایت او که اکنون در دسترس نیست:

http://www.tajzade.com.

[۵۶] سعید برزین، ص ۱۲.

[۵۷] همان، ص ۱۴.

[۵۸] همان، ص ۳۶ قس: ص ۴۸

[۵۹] برزین، ۲۵۳.

[۶۰] «انتخابات آزاد مادر همه آزادی ها ست»، وبسایت تاجزاده، ۲۸ بهمن ۱۳۹۶،

https://shorturl.at/8kyb3.

[۶۱]متن کامل بیانیه را اینجا بخوانید: «عصر جدید یا سراب؟»، ۱۱ سپتامبر ۲۰۲۴،

https://t.me/MostafaTajzadeh/58299;

این نظرات در کارهای تاجزاده پیشینیه دارد. بنگرید به: بزرین، ۷۶-۷۷.

[۶۲] برزین، ۱۵-۱۶.

[۶۳] همان، ۲۲.

[۶۴] همان، ۲۵۴.

[۶۵]  خاتمی از آبان ۱۳۵۹ با حکم آیت‌الله خمینی سرپرست کیهان بود و در ۱۳۶۹ که از کیهان کناره‌گیری کرد تحریریه کیهان فرهنگی هم استعفا کردند. برای حکم سرپرستی خاتمی بنگرید به: صحیفه نور، ج ۱۳، ص ۳۵۶؛ قابل دسترسی در:

https://shorturl.at/glHR9.

داستان خاتمی و گروه کیهان فرهنگی و کیان بعدی را از نگاه کیهان دوره شریعتمداری در اینجا بخوانید، ۲۱ مرداد ۱۳۹۹،

https://shorturl.at/jmoC5.

[۶۶] «روشنفکری دینی و جمهوری سوم»، کیان، شماره ۳۷ (خرداد-تیر ۱۳۷۶)، ص ۳.

[۶۷]  همان، ص ۵.

[۶۸] «دکتر سروش حامی ما بود»، خاطرات شمس گزارش شده در: شهروند امروز، شماره ۷۱ (۱۸ آبان ۱۳۸۷)، قابل دسترسی در آرشیو وب،

https://web.archive.org/web/20081219161904/http:/shahrvandemrouz.com/content/3480/default.aspx.

[۶۹]  برنامه گفت و شنود با شمس الواعظین در کلابهاوس با مدیریت ماه منیر رحیمی (از همکاران پیشین مجله کیان)، اتاق انسانیات، برنامه جنگ جمعه یا کوچ روزنامه‌نگار، ۱۵ اکتبر ۲۰۲۱، دقیقه ۶۲.

https://t.me/ensaniyat1st/176.

[۷۰] «دکتر سروش حامی ما بود»، پیشین.

[۷۱] گفت و شنود با شمس، اتاق انسانیات، پیشین، اواخر ساعت سوم: دقیقه ۱۷۵ به بعد. درباره پیوندهای روزنامه نگاری و دموکراسی از نظر شمس همچنین بنگرید به مصاحبه مفصل هومن دوراندیش با او: «گفت‌و‌گو با شمس‌الواعظین درباره آرمان و اخلاق روزنامه‌نگاری و نسبت آن با سیاست»، نقل شده در خاتون شرق، ۳ آبان ۱۴۰۰،

http://khatooneshargh.ir/?p=6497.

[۷۲] بنگرید به این گزارش مهرداد فرهمند درباره حیات روزنامه جامعه: «دهسالگی روزنامه جامعه، آغازگر تحول در مطبوعات ایران»، بی.بی.سی فارسی، فوریه ۲۰۰۸،

https://www.bbc.com/persian/arts/story/2008/02/printable/080205_mf_jameah.

[۷۳] «شمس الواعظین بازجویی شد»، ایرنا، ۹ تیر ۱۳۸۰،

https://irna.ir/xYChP.

[۷۴] گفت و شنود با شمس، پیشین، دقیقه ۴۸ تا ۵۲. و نیز دقایقی پس از ساعت اول.

[۷۵] همان، دقایق اول از ساعت دوم.

[۷۶]  شرح حال و کارنامه مخملباف را در سایت او ببینید:

https://makhmalbaf.com/?q=fa/mohsen.

[۷۷] همانجا.

[۷۸] بنگرید به گفتگوی مریم عرفان با شیرین نشاط برای بی.بی.سی فارسی، ۸ اگوست ۲۰۱۳،

https://www.youtube.com/watch?v=pCti2B0c1H0.

[۷۹] او خود را درست در میانه شرق و غرب می‌بیند؛ بنگرید به گفتگویش با برنامه «به عبارت دیگر»، بی.بی.سی فارسی، ۱۱ نوامبر ۲۰۲۰، دقیقه ۱۴:۱۵ تا ۱۵:۱۰،

https://youtu.be/r_EiXzAlKYg.

[۸۰] درباره کارهای او این گفتگو که همراه تصویرهایی از کارهای او ست گزارش فشرده ای ارائه می کند،

At home: Artists in Conversation | Shirin Neshat, June 7, 2021,

https://youtu.be/1DShqgSqPPE.

[۸۱]  بنگرید به توضیحات او در گفتاری که برای تد تاک داشته است، دقیقه ۶:۴۵ تا دقیقه ۱۰،

Art in exile, December 2010,

https://www.ted.com/talks/shirin_neshat_art_in_exile

[۸۲] See: Logic of the Birds,

https://soudavar.org/logic-of-the-birds/.

[۸۳] Art in exile, Ibid.

[۸۴]  مهدی جامی، «بخارا رسانه نجبای ایرانی»، بخارا، شماره ۱۰۱ (مرداد-شهریور ۱۳۹۳).

[۸۵] «آیین افتتاح مدرسه علی دهباشی»، سایت بخارا، ۲۸ مهر ۱۴۰۳،

https://bukharamag.com/1403.07.27084.html.

[۸۶] بنگرید به گزیده سه مستند درباره دهباشی که این سخن در بخش پایانی آن آمده و بخشی است از: «سلام من علی دهباشی هستم» (ساخته جواد آتشباری، ۱۳۸۸)، ۱۳۹۳، دقیقه ۲۶:۲۵.

https://www.youtube.com/watch?v=PrnNffvru-s.

[۸۷]  شرحی که آمد عمدتا مبتنی است بر مقاله یادشده پیشین.

[۸۸] در گفتگو با ماندانا زندیان، صص ۲۱۹-۲۲۰.

[۸۹]  ابراهیم نبوی، «پاره‌ای از زندگینامه خودنوشت ایرج پزشکزاد؛ سعدی زمانه ما در طنز»، راهک، ۲۳ دی ۱۴۰۰،

https://raahak.com/?p=17315.

[۹۰] ابراهیم نبوی، «پنجاه سالگی و پنجاه اثر هنری و ادبی که دوست داشته‌ام»، راهک، ۲۶ دی ۱۴۰۳،

https://raahak.com/?p=18307.

[۹۱] همانجا.

[۹۲] همانجا.

[۹۳]  بنگرید به: عباس آخوندی، «در سوگ همکار دیرین سید‌ابراهیم نبوی (داور)»، روزنامه شرق، ۲۸ دی ۱۴۰۳،

https://www.sharghdaily.com/fa/tiny/news-961053.

[۹۴] «محاکمه “ابراهیم نبوی” برگزار شد (۴)»، ایرنا، ۲۵ آبان ۱۳۷۹ برابر با ۱۵ نوامبر ۲۰۰۰،

https://irna.ir/xZ3kz.

نیز بنگرید به یادداشتی که خطاب به قاضی مرتضوی نوشت وقتی که قاضی بالاخره تاریخ مصرفش تمام شده و دستگیر شده بود: «آقای مرتضوی! ما فرار نکردیم»، سایت زیتون، ۶ اردیبهشت ۱۳۹۷،

https://www.zeitoons.com/49240.

[۹۵]  یادداشت این قلم در فقد داور: «می‌دانست که دیگر نمی‌شود خندید»، سیبستان، ۲۷ دی ۱۴۰۳،

https://sibestaan.com/6367.

[۹۶]  به نقل از مقاله خوب و زندگینامه‌ای حسام محجوبی: « ابراهیم نبوی، طنزپردازی که به آینده خوش‌بین بود»، بی بی سی فارسی، ۲۷ دی ۱۴۰۳ / ۱۶ ژانویه ۲۰۲۵،

https://www.bbc.com/persian/articles/c4g93y9j299o.

[۹۷] «ظریف: سریال گاندو دروغ است/ لاریجانی نماینده رهبری در موضوع چین است»، ایرنا، ۱۲ فروردین ۱۴۰۰،

https://irna.ir/xjDpkK.

[۹۸]  بنگرید به این رشته توئیت که از فیلمهای دیگری چون مطرب (۱۳۹۸)، آینه بغل (۱۳۹۶)، دیدن این فیلم جرم است (۱۳۹۹) نام می‌برد که در آن شخصیتی که دیپلمات است دارای ویژگی‌های منفی تصویر می‌شود:

https://x.com/moshtaghi1987/status/1551883235260600320.

[۹۹] «آمریکا محمد جواد ظریف را تحریم کرد»، بی بی سی فارسی، ۹ مرداد ۱۳۹۸ / ۳۱ جولای ۲۰۱۹،

https://www.bbc.com/persian/iran-49186925.

[۱۰۰] «هفت پرده از زندگی جواد ظریف که شاید ندانید؛ قرار بود آخوند شود، دیپلمات یقه آخوندی شد»، ۱۳ مرداد ۱۳۹۸،

https://ir.voanews.com/a/iran-zarif/5027778.html.

[۱۰۱] «اژه‌ای دست دادن با اوباما را مشابه جاسوسی دانست»، بی بی سی فارسی، ۸ مهر ۱۳۹۴ / ۳۰ سپتامبر ۲۰۱۵،

https://www.bbc.com/persian/iran/2015/09/150930_l45_ejei_zarif_obama.

[۱۰۲] «انتشار فایل صوتی ظریف درباره سلیمانی و کارشکنی روسیه در برجام»، بی بی سی فارسی، ۵ اردیبهشت ۱۴۰۰/ ۲۵ آوریل ۲۰۲۱،

https://www.bbc.com/persian/iran-56878595.

[۱۰۳]برای تفصیل اطلاعات زندگینامه‌ای این بند بنگرید به بخش‌های آغازین از: آقای سفیر، سفیر پیشین ایران در سازمان ملل متحد، گفتگوی محمدمهدی راجی با محمدجواد ظریف، تهران: نشر نی، ۱۳۹۲.

[۱۰۴] شرح مفصل آن در این کتاب آمده است که گنجینه‌ای از بصیرت‌های دیپلماتیک است: محمدجواد ظریف، پایاب شکیبایی؛ برداشت‌هایی از هشت سال وزارت، تهران، انتشارات اطلاعات، ۱۴۰۲، فصل یا دفتر ششم: ایران و قدرت‌های بزرگ. و اسناد آن در چندین جلد در این مجموعه منتشر شده است: راز سر به مهر، کوششی سترگ برای حقوق، امنیت و توسعه ایران، تهران: انتشارات اطلاعات، ۱۴۰۰.

[۱۰۵] میثم بادامچی، «ویژگی‌های جهان جدید؛ درس‌های ظریف درباره جهان پس از جنگ سرد»، ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰،

https://raahak.com/?p=17009.

[۱۰۶] برای نمونه بنگرید به: «آیت‎الله صدیقی: مذاکره هسته‌ای برد- برد بی‌معناست»، رجانیوز، ۱۴ آذر ۱۳۹۳،

https://www.rajanews.com/news/195623.

 

همرسانی کنید:

مطالب وابسته