مهدی جامی
تذکره الاولیای معاصر نیمه دوم دفتر آینهخانه هویت ایرانی است و به معرفی چهرههای هویتسازی میپردازد که از ۱۲۵۰ تا ۱۳۵۰ شمسی به دنیا آمدهاند. پیشدرآمد این بخش را اینجا خواندید. چهرههای برگزیده از زادگان دهه ۱۲۵۰ اینجا، زادگان دهه ۱۲۶۰ در اینجا، زادگان دهه ۱۲۷۰ در اینجا، نیم اول دهه ۱۲۸۰ در اینجا و نیم دوم را در اینجا خواندید. معرفی زادگان دهه ۱۲۹۰ هم در دو بخش ارائه شده که بخش اول را اینجا مییابید و بخش دوم را اینجا. دهه ۱۳۰۰ دهه تغییرات مهمی در صحنه ایران و جهان است. فروپاشی عثمانی و انقراض سلسله قاجار از آن شمار است و در چند بخش ارائه می شود. بخش ۱ را پیش از این خواندید و بخش ۲ را اینجا و بخش ۳ اینجا. نسخه پی.دی.اف این بخش در آکادمیا در دسترس است.
تذکره الاولیای معاصر
قرن چهاردهم: کودتا، نوسازی، انقلاب
زادگان دهه ۱۳۰۰ شمسی (۱۳۳۹–۱۳۴۹ قمری / ۱۹۲۱–۱۹۳۱ میلادی)
دهه اول توسعه رضاشاهی
پاره چهارم:
از داریوش فروهر تا محمدعلی فردین
۹۲. داریوش فروهر – ۱۳۰۷ در اصفهان
مبارز ملی و ضد استبداد، زندانی سیاسی دو رژیم، الگوی مردانگی و ملت پرستی و مهر ایران
داریوش فروهر و همسرش پروانه فروهر هر دو از پیروان و شیفتگان دکتر مصدق بودند. در نامههای کوتاهی که آنها به پیشگاه رهبر خود به مناسبت نوروز یا دیگر مناسبتها نوشتهاند میتوان درجه اخلاص ایشان را به مصدق دریافت و پاسخهای محبتآمیز مصدق به ایشان نشانگر اعتقاد او به فروهرها ست.[۱]
داریوش فروهر بارها در نظام شاه دستگیر شد و در مجموع ۱۴ سال از زندگی خود را در حبس گذراند که چند سال از آن هم به خاطر اعتراض به جدایی بحرین از ایران بود.[۲] اما او هرگز صراحت لهجه خود را از دست نداد و از عقاید میهنی خود دست نشست. در مقدمه انقلاب، کریم سنجانی و شاپور بختیار و داریوش فروهر با دوراندیشی کمنظیری به شاه نامه نوشتند و از او خواستند به اصلاح روند حکمرانی بپردازد. آنچه در این نامه آمده است گرچه اندیشه مشترک این سه نفر را نشان میدهد اما به طور خاص داریوش فروهر همواره به آن پایبند ماند.
آن نامه همه آرمانهای او و یارانش را در پایان فشرده میکند: «تنها راه بازگشت و رشد ایمان و شخصیت فردی و همکاری ملی و خلاص از تنگناها و دشواریهایی که آینده ایران را تهدید میکند ترک حکومت استبدادی، تمکین مطلق به اصول مشروطیت، احیاء حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات و اجتماعات، آزادی زندانیان و تبعیدشدگان سیاسی و استقرار حکومتی است که متکی بر اکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسئول اداره مملکت بداند.»[۳] فروهر در سخنرانی آبان ۱۳۵۶ خود به این نامه و همین پایانبندی آن اشاره میکند و اذعان دارد که «این هشدار کوچکترین تغییری در طرز مدیریت مملکت پدید نیاورد».[۴]
او در این سخنرانی به شرح مشکلات رژیم شاه میپردازد و نشان میدهد که چگونه تقریبا نیمی از کسانی که در سن تحصیل هستند همچنان بیسواد ماندهاند و «اصلاحات انقلابی» شاه در قالب انقلاب سفید و اصلاحات ارضی کمکی به مردم و روستائیان و توسعه کشور نکرده است.[۵] سپس با ارائه نمونههایی، فضای باز سیاسی آن سال را هم نقد میکند چه از باب فقدان آزادی رسانهها چه در مورد زندانی بودن منتقدان رژیم و مهمتر از همه به بحث استقلال کشور میپردازد و سلطه بیگانگان را بر فرهنگ و اقتصاد کشور ناقض استقلال میخواند. به عقیده او، «هیچ اصلاح و انقلاب و تحولی در جامعههای زیرسلطه امکان تحقق ندارد. دگرگونیهای ظاهری که استعمار کهنه در مستعمرات به وجود میآورد و یا اصلاحهای نیمبندی که استعمار نو در برخی جامعهها به صحنه آورده است هیچکدام بنیادی نخواهد بود.»[۶]
فروهر استقلال کامل را هدف جنبش ملی میداند و آن را در سیاست موازنه منفی مصدق و موازنه عدمی مدرس میبیند[۷] و استقلال را با تکیه بر فرهنگ خودی ممکن میشمارد: «باید از زنده داشتن فرهنگ و ارزشهای خودی شروع کرد چه دگرگونیهای بی رابطه با فرهنگ بسان ساختن کالبد]ی[ است که جان نداشته باشد… باید حرکت سیاسی را در چارچوب استقلال ملی و هویت فرهنگی جستجو نماییم.»[۸]
به قول داریوش همایون، «فروهر دلاوری استثنایی داشت که به او درجهای از فرهمندی میبخشید و ایراندوستی پرشور صمیمانهاش که هیچ دکانداری در آن نبود هر کسی را تحت تاثیر قرار میداد.» روحی پهلوان و سرکش داشت: «سرکشی فطریاش بیش از آن بود که رژیمی سراسر دشمن ایران و ایرانیت را برتابد.»[۹]
وقتی انقلاب ۵۷ رخ داد فروهر بخش اعظم تجربههای خود را در اندیشه و مبارزه ملی طی کرده بود. مردی بود صاحب اعتبار چندان که در نخستین کابینه پس از انقلاب به وزارت رسید. اما قتل فجیع او و همسرش پروانه بیست سالی بعد (آذر ۱۳۷۷) نمایانگر سرنوشت اندیشه ملی در ایران اسلامگرایان بود. مرگ این دو شهید اندیشه ملی اما چنان بازتابی یافت که همزمان نشان داد اندیشه ملی بسی زندهتر از آن است که قاتلان و آمران تصور میکردند.
از آن زمان چراغ اندیشه ملی نه تنها فرونمرده است که هر روز زندهتر و تابندهتر شده است. مرگ آنان جامعه را تکان داد و افشاگری محمد خاتمی از پس این مرگ، درباره قاتلان و پیوستگی آنان به نیروهای امنیتی، باعث بیداری بخش عظیمی از جامعه شد تا با لویاتان ولایت مطلقه روبرو شوند و مشت حاکمیت را در مقابل انبوه مردم باز کرد. «بیداری ملی» ایرانیان بیست سالی پس از انقلاب به طور خاص حاصل شهادت مظلومانه این دو بزرگوار است که با پیگیریهای خستگی ناپذیر دخترشان پرستو فروهر هرگز فرونمرده است.[۱۰] فروهرها در حیات خود نگاهبان ارزشهای ملی به روایت مصدقی آن بودند و مرگ ایشان آنها را به نماد برجستهترین شخصیتهای ملی تبدیل کرد؛ آنها به راستی با خون خود اندیشه ملی را آبیاری کردند. یعنی که از خون آنان سرو کهنسال ایران بار دیگر سایهگستر شد و اندیشهای را که اسلامگرایان میخواستند دفن کنند زنده کرد.
- تصویب قانون لباس متحدالشکل – ۱۳۰۷. در ششم دی ماه ۱۳۰۷ متحدالشکل کردن لباس اتباع ایران در مجلس شورای ملی به تصویب رسید و در ماده اول قانون مقرر گردید: «کلیه اتباع ذکور ایران که به موجب مشاغل دولتی دارای لباس مخصوص نیستند ملبس به لباس متحد الشکل (یونیفورم) گردند.» در ماده دوم این قانون روحانیون و طلاب از اجرای آن مستثنی شدند. ماده سوم متخلف را به حبس تا هفت روز محکوم نموده و ماده چهارم تاریخ آغاز اجرای آن را در شهرها سال ۱۳۰۸ و در روستاها سال ۱۳۰۹ خورشیدی معین کرده بود. کمی بعد از آن در اسفند ماه ۱۳۰۸ خورشیدی، استفاده از لباسهای سنتی (قبا، شال، عبا، پوستین، عمامه و نظیر آن) برای کلیه پسران و مردان ممنوع شد و جای آن را کت و شلوار و کلاه پهلوی گرفت. شش سال بعد در خرداد ۱۳۱۴ خورشیدی، چند ماه پس از بازگشت پهلوی اول از سفر ترکیه مجلس قانون دیگری را به تصویب رسانید که «کلاه شاپو» را جایگزین کلاه پهلوی و «کفش چرمی» اروپایی را جایگزین انواع کفشهای سنتی موجود کرد. در این فرمان تذکر داده شده بود که حتیالامکان باید لباس اشخاص پاکیزه و اتو کشیده و صورت آنها اصلاح شده باشد و از انتخاب رنگهای ناجور و زننده برای لباس و پیراهن خودداری کنند.[۱۱]
۹۳. داریوش همایون – زاده ۱۳۰۷ در تهران
کنشگر ضدشوروی، روزنامهنگار، سیاستمدار و از رهبران حزب رستاخیز
همایون در خانوادهای از اعیان چشم به جهان گشود. پدربزرگ مادری او امین جواهرات ناصرالدینشاه بود.[۱۲] خیلی زود به خواندن پرداخت و به قول خودش از هشت سالگی به روزنامهخوانی و تاریخ علاقه بسیار داشت. چیزی که بعدها سرنوشت او را رقم زد.
دوران کودکی او در فضای دهه دوم حکومت رضاشاه طی شد که به قول همایون همه چیز بسرعت داشت تغییر میکرد و این او را مثل بسیارانی دیگر به ناسیونالیسم ایرانی سخت دلبسته کرد اما چون رضاشاه از صحنه خارج شد همایون به نیروهایی پیوست که آلمان را میستودند؛ آلمانی که در دوره رضاشاه روابط خوبی با ایران برقرار کرده بود و افسانه نژاد آریایی را هم تبلیغ میکرد. همایون در گروهی موسوم به «انجمن» دست به فعالیتهای بمباندازی زد که بمبهای دستساز را علیه نیروهای اشغالگر و طرفداران ایرانی آنها -از جمله حزب توده- به کار میگرفت. «انجمن نخستین گروه چریکی ایران پس از کمیته مجازات دوران مشروطه بود و به تقلید از آن هم درست شده بود.»[۱۳] این فعالیتها به کشته شدن یکی از اعضای گروه و معلولیت خود همایون از ناحیه پا انجامید و فعالیت آنها متوقف شد.[۱۴] ولی گرایش افراطیگری در همایون تا چند سال بعد تداوم یافت و در آغاز دهه ۳۰ به حزب سومکا پیوست؛ حزب سوسیالیست ملی کارگران. سومکا را تحصیلکردگان آلمانی راه انداخته بودند و رسما ایدههای نازیستی و فاشیستی داشت و به شدت ضد کمونیست بود. اما به جای یهودستیزی از اسرائیل طرفداری میکرد.[۱۵]
با کودتای ۲۸ مرداد او از سیاست دست کشید. به قول خودش کار آنها به انجام رسیده بود. حزب توده سرکوب شده بود و آمریکا از چشم او فرشته نجات ایران از کمونیسم شد. همایون به این نتیجه رسید که باید در مقابل شوروی هر چه بیشتر به آمریکا نزدیک شد. «تمام زندگی سیاسی ام با این اعتقاد سپری شد که ایران باید با امریکا بهترین رابطه را داشته باشد.»[۱۶] به نظرش «پشتگرمی به آمریکا استقلال ما را محدود میکرد» ولی موجودیت ایران را مثل شوروی به خطر نمیانداخت.[۱۷]
بعد از مدتی روزنامهنگاری شهرتی پیدا کرد که باعث شد به دعوت سفارت آمریکا برای دورهای دوماهه به آن کشور سفر کند و در روزنامهای محلی در آنجا کارآموزی کند. سفر دیگری هم پس از آن به دعوت سفارت ویتنام انجام داد. یادداشتهای سفرش و تحلیلهای او از انتخابات آمریکا که در آن کندی پیروز شد نام او را بیشتر مطرح کرد. روزنامهنگاری باهوش، باسواد و منتقد بود و این به شهرتش کمک میکرد. بعد از هفت سال کار در روزنامه اطلاعات به دعوت همایون صنعتی زاده به موسسه فرانکلین رفت و مجموعه کتابهای جیبی را راه انداخت و در مبارزه با بیسوادی هم که صنعتی زاده در آن پیشگام بود شرکت داشت و به آموزش عشایری هم کمک کرد.[۱۸]
همایون سندیکایی در دوران همکاریاش با اطلاعات برای روزنامهنگاران راه انداخته بود و دبیر منتخب آن بود و این موجب شد یکبار دیگر هم بورس بگیرد. یک سال به هاروارد رفت و بیشتر به مطالعه در رشته جدید «توسعه سیاسی» پرداخت (۱۳۴۳-۱۳۴۴) چون فکر میکرد وقت توسعه سیاسی در ایران فرارسیده است.[۱۹]
در ۱۳۴۴، به دعوت هویدا و اسدالله علم راهاندازی روزنامه تازهای را به عهده گرفت که از پاییز ۱۳۴۶ با نام آیندگان به مطبوعات کشور پیوست. آیندگان توانست شماری از بهترین چهرههای اهل قلم و روزنامهنگاری را جلب کند از غلامحسین صالحیار (سردبیر) و جهانگیر بهروز تا سیروس علی نژاد، عمید نائینی، فیروز گوران و سیروس پرهام. مدتی خسرو گلسرخی هم با آیندگان همکاری داشت.[۲۰] سردبیران روزنامه بعد از صالحیار، حسین مهری و مسعود بهنود و هوشنگ وزیری بودند.[۲۱]
هدف همایون همیشه این بود که باید مملکت را تغییر داد. «زندگی و جهان به نظر من از تغییر و برای تغییر است.»[۲۲] و در این مسیر رسانه و سیاست طبعا به او کمک زیادی میکرد. در ۱۳۵۳، از تاسیس حزب رستاخیز دفاع کرد و آن را حزب فراگیر نامید و در کارهای راهاندازی حزب مشارکت داشت. به نظرش، «سیستم حزبی ایران مضحکه شده بود» و باید تغییر میکرد. و چون شاه «هیچ مرکز قدرت مستقلی را برنمیتابید و حزب برایش یا دشمن بود یا مزاحم» تاسیس حزب واحدی به رهبری شاه را مفید تلقی میکرد تا مشارکت مردم تحقق پیدا کند.[۲۳]
ایدهای که او در اساسنامه حزب رستاخیز مطرح کرده بود این مشارکت را بر اساس مدل انجمنی -که از مشروطه به بعد طرح شده بود- ترسیم میکرد: اساس کار «کانونها بود و بعد نمایندگان این کانونها (که) بروند ارگانهای بالاتر را بسازند. یک شیوه دموکراتیک».[۲۴] این روشی بود که میتوانست وضع افتضاح انتخابات کشور را بهبود بخشد: «خیلیها مثل من میخواستند یک راهی پیدا بشود از آن بُنبست در بیاید این مملکت. نمیدانید چه مسخرهبازی بود انتخابات. انتخابات مجلس اصلا دیگر داشت فاجعه میشد.»[۲۵] ولی نظام انتخاباتی به این آسانی قابل تصحیح نبود و اصحاب قدرت هر اعمال نفوذی توانستند در مسیر کارهای سابق خود انجام دادند. در انتخابات بعدی انجمنهای شهر در تهران پنج یا پانزده درصد رای دادند.[۲۶] وانگهی شاه با همین حزب واحد هم میانه خوبی نداشت. چنانکه خود همایون را هم که ایدههای مردمی داشت «از حزب برداشتند و گذاشتند وزیر. شاه نمیخواست یک مرکز مستقل قدرت در کشور به وجود بیاید. … شاه خودش میدانست نیازهای مردم چیست و نیازی به میانجی نداشت.»[۲۷]
مقالهای که از طریق داریوش همایون در مقام وزیر اطلاعات و جهانگردی به روزنامه اطلاعات رسید[۲۸] یکی از جرقههای آغاز انقلاب شد. مقاله به نام احمد رشیدی مطلق برای تخریب آیتالله خمینی منتشر شد و غوغایی در قم به پا کرد و در زنجیرهای از حوادث به انقلاب انجامید. همایون میگوید وقتی به همراه شاه به شوروی رفته بود دریافت که این کشور مصداق کامل تمثیل بت روئین و پاهای گلین است. «چند سال بعد دریافتم که خود ما نیز مصداق کامل و بسیار کوچکتری از همان تمثیل بودیم.»[۲۹] او نخستین سیاستمداری بود که در سال ۱۳۵۹ نقدی ویرانگر بر سیاست توسعه شاه نوشت و برای آن آماج انتقاد نیروهای طرفدار سلطنت در خارج از کشور قرار گرفت.[۳۰]
همایون از شمار مقاماتی بود که در اواخر رژیم پهلوی به زندان افتادند ولی با انقلاب از زندان گریخت. تا ۱۵ ماه بعد زندگی مخفی داشت با امید به اینکه انقلاب ناکام میشود.[۳۱] ولی نهایتا از وطن خارج شد. در خارج از کشور یکی از اصولیترین چهرههای اپوزیسیون بود. به مشروطه وفادار ماند و به حمایت از ایران فارغ از حکومت آن پرداخت. و از میان سیاستگران روزگار پهلوی شاید بیشترین آثار را در این دوره از خود به جای گذاشت که هر یک آینهای است از روزگاری سپری شده.
۹۴. مهرداد بهار – ۱۳۰۸ در تهران
الگوی ایراندوستی و پژوهشگر تمام عیار ادب باستانی، یادآور سنت و اسطوره و شناسای بزرگ مکتب تلفیق
مهرداد بهار یکی از نفیسترین جانهای آزاده ایرانی و از خانوادهای نامدار در ادب و سیاست ایران است. هم پدر و هم پسر مهری عمیق به وطن داشتند و عمری در راه احیای متون قدیم و میراث عتیق سپری کردند. مهرداد بهار از نسل بعد از نسخهشناسان ایرانی است که به جای تصحیح و انتشار متون فارسی بعد از اسلام به زبان و ادب و اساطیر پیش-اسلامی پرداختند و متون متعددی را به فارسی نو برگردان کردند و متنهای دشوار باستانی را دستیاب عموم ساختند. بهار بجز کار تصحیح و برگردان و انتشار متون باستانی، درباره تاریخ و اساطیر و هویت ایرانی هم نظریهپردازی میکرد و یکی از برجستهترین نظرات او «نظریه تلفیق» در فرهنگ ایران است که آن را از دوره اشکانی به بعد و به طور خاص در ادب پهلوانی/پارتی نشان میداد.[۳۲] او نمونهای از محققان ایرانشناس طراز اول معاصر است و آرای او عمدتا بر محور شناخت ریشههای فکری و اساطیری شاهنامه شکل گرفته است.
استاد بهار دانشنامه فرهنگ ایران بود. سخت درس خوانده بود[۳۳] و نیک کوشیده بود. مردی بود مردستان و استقلال نظری داشت یگانه. بُندهش را زنده کرد.[۳۴] پژوهشی در اساطیر ایران او کتابی پرارج است درباره آفرینش و مردمان و فرجام کار جهان در اسطورههای ایرانی و «تنها بر مبنای متنهای مزدیسنی میانه که از اواخر عهد ساسانیان و دو سه قرن نخستین اسلامی بازمانده» تالیف شده است؛ نوعی مفتاح آشنایی با ادبیات پیش از اسلام ایران.[۳۵] گفتگوهایش همه نکتهآموز و موید تامل ژرف او در منابع تاریخی است. گفتگوی بلندی در آخرین سالهای زندگیاش با حضور شماری از بهترین فرهیختگان ایران دارد که بخشی از آن نشر شده است و در آن میتوان روح علمی و انصاف و استقلال نظر بهار و پهنای مطالعات او را در یک چشمانداز دید. او در نگاهی انتقادی به ایرانشناسی میگوید: «ایرانشناسی دیگر فقط یادگرفتن زبانهای مرده و تکرار فرمایشات استادان بیگانه نیست؛ همان جایی که دوستان بسیاری متوقف گشتهاند. ایرانشناسی باید با دانستن تاریخ و فلسفه تاریخ، جامعهشناسی، روانشناسی، مردمشناسی، علمالاساطیر، و اساطیر و حماسههای ملل همجوار همراه گردد و از تکرار مکررات یا ابراز احساسات پوچ و جاهلانه به افتخارات دروغین قومی بپرهیزد.»[۳۶] در همین گفتگو نیز تاکید میکند که «فرهنگ ایران فرهنگی است تلفیقی که از برخورد فرهنگ پیشرفته آسیای غربی (عیلامی-بین النهرینی) و فرهنگ آریایی هندوایرانی پدید آمده است.»[۳۷]
دینشناسی باستانی بهار که تقریبا در همه آثارش دیده میشود کمتر در ایران نمونه دارد. به شناساندن ادبیات مانوی که در میان ایرانیان تقریبا مهجور افتاده بود علاقه داشت و شاگرد برجستهاش ابوالقاسم اسماعیل پور نتیجه مطالعات مشترک خود با استاد را سرانجام بعد از سالها نشر کرد[۳۸] و یکسره به ادب مانوی مشغول شد. اندیشه مانوی از آن دست اندیشههایی است که از بعد پیدایش مانی در هر دورهای از ایشان نشان توان یافت. شناخت آنان نه از برای بزرگداشت مانویت بلکه برای شناخت تاریکاندیشی در فرهنگ ایران با اهمیت است.[۳۹] از اینجا میتوان دریافت که چرا بهار میخواست ادب مانوی بهتر و بهتر شناخته شود. میخواست نشان دهد که اگر فرهنگ ایران نور است مانویت سویه تاریک آن است. سویهای که در دوران انقلاب ۵۷ بر فرهنگ ما غلبه کرد. چندان که وقتی در اواخر دهه ۶۰ با او گفتگو کردم -و به خواهش او تا زنده بود نشر نکردم- نگرانی عمیق خود را از آنچه با انقلاب پدید آمده پنهان نمیکرد.[۴۰]
زنستیزی مانویان نکتهای است چنان عمیق و تاریخی که همین روزها، در زمان نوشتن این سطور، انقلابی در ایران برای رهایی از آن به پا شده است؛ انقلاب زن، زندگی، آزادی. انقلاب زنان درست در طرد مانویت در نظام ولایی است. مانویتی که سر تا پای این نظام را فراگرفته است و آن را به انزوایی که میشناسیم کشانده است و به مردمستیزی رسانده است. چیزی که استاد در آن زمان پیش از دیگران به روشنی میدید چون نور فرهنگ ایران را میشناخت.
بهار از بزرگان و پیشوایان بازشناسی فکر و فرهنگ ایرانی بود. چاره را در خردگرایی میدید. میگفت در کتابهایی که نوشتهام «سعی کردهام منطقی باشم، عقلایی بیندیشم، از تعصب راجع به فرهنگ ممکت ام بری باشم». آرزو داشت جلد دوم کتاب پژوهشی در اساطیر ایران را بنویسد تا «در آن مسایل راسیونل فرهنگی را مطرح» کند.[۴۱] شمهای از آن و طرحی که برای کتاب داشت در بخش آخر نشر کنونی پژوهشی در اساطیر ایران -که بعد از درگذشت استاد منتشر شد- آمده است. میگفت: «من عمرم را با مسایل فرهنگی گذشته زندگی کردهام. دین زرتشت، دین مانی، فرهنگ قبل از اسلام، زبان قبل از اسلام، ادبیات حماسی ایرانی اسلامی. اینها همه کار و زندگی و فکر من است. ولی این به معنی ستایش این چیزها نیست. شناخت این گذشته ضروری است.»[۴۲]
برای من که نویسنده این سطور هستم از عهد جوانی، وقتی دانشجوی ادب و فرهنگ ایران بودم، یک مساله ذهنی مستمر وضعیت اشکانیان در تاریخ و فرهنگ ایران بود. آثار چندانی در آن زمان درباره اشکانیان وجود نداشت. اصلا این اعتقاد عمومی بود که تاریخ اشکانیان قلیل است و هر چه بوده از دفتر زمانه سترده شده است. آشنایی با مهرداد بهار نخست از طریق آثارش و سپس راهیابی به محضرش مرا شیفته او ساخت و دقتها و تحقیقات و نظریات او درباره اشکانیان مرا به تالیف «ادب پهلوانی» (۱۳۷۹) کشاند که نوعی بازیابی و بازشناسی مقام دوران اشکانی در تاریخ و فرهنگ ما ست (که پهلوانی همان پارتی است). کتاب را به عشق آنکه به استاد عرضه میکنم نوشتم و امید داشتم از نظراتش بهرهمند میشوم. اما وقتی کار تقریبا آماده شده بود و نیازمند نظرات او بودم، شبی در محضر استادم دکتر حسن انوری به استاد بهار زنگ زدم. اما او را سخت بیمار یافتم. دیگر توان کار علمی نداشت. آخرین ماههای عمر پربرکتش بود و بزودی از جهان گذشت. گنجی بود که زیر خاک مدفون شد.
نجابت و ایراندوستی و فروتنی و بزرگمنشی او همیشه در برابر چشم من است. کتابهایش را زیر و رو کردم و هر چه از آن به کار گرهگشایی از ادب اشکانی میآمد در ادب پهلوانی آوردم و نظریه تلفیق او سرلوحه تقریبا همه کارهای من شد. او به بنیان فرهنگ ایران راه یافته بود.
۹۵. نجف دریابندری- زاده ۱۳۰۸ در آبادان
الگوی نثرنویسی و ترجمه متین فارسی، منتقد ادبی و حافظ سنت آشپزی ایرانی
دریابندری مردی خودساخته بود. تحصیل را در سالهای آخر رها کرد تا در شرکت نفت کار کند. انگلیسی را پیش خود آموخت. نثر روشنی از همان جوانی مینوشت. مترجم قابلی بود. سالها در موسسه فرانکلین ویراستاری کرد. از سی سالگی دست در کار نقد ادبی بود و در سالهای پس از انقلاب یکسره به کار ترجمه ادبیات و فلسفه پرداخت. دستپخت خوبی هم داشت و آن را نیز به کمک همسرش، فهیمه راستکار، دستمایه کتابی مستطاب در آیین آشپزی کرد که هم به دلیل محتوا و هم نثر آن خواهان بسیار دارد.
دریابندری محصول فضای انگلیسی حاکم بر آبادان دهه بیست، فضای چپ همان دهه و دهه سی و نهایتا فضای آمریکایی در فرهنگ ایران دهه چهل و پنجاه است. دانش وسیع او تا حد زیادی گرایشهای زمانه را برای آشنایی و تسلط بر فرهنگ غربی نشان میدهد. بنابرین، از اسکاروایلد تا اریک فروم، از کوبیسم تا ماتیس و از راسل تا برلین در کارهای او میتوان نشان یافت.[۴۳] اما علاقه اصلی او به فلسفه و اندیشه سیاسی بود و شماری از بهترین آثار در این حوزه را ترجمه کرده است از «متفکران روس» و «افسانه دولت» تا «تاریخ فلسفه غرب». کتابی هم درباره ازخودبیگانگی تالیف کرده است که اثری فلسفی است: «درد بی خویشتنی».
اما دریابندری را بدرستی باید چندپیشه دانست. هم مترجم و ویراستار و هم نویسنده و منتقد ادبی بود و هم طنزپرداز و آشپزی درجه یک و هم معلمی خوش بیان و البته اگر فعالیتش را در مجموعه کتاب امروز در نظر بگیریم، مصاحبهگر و مجلهنویسی ممتاز. به قول سیروس علی نژاد، چند آدم در یک تن: «اینگرید برگمن دربارۀ همینگوی گفته بود او بیش از یک آدم است، او یک نحوۀ زندگی است. در واقع، نجف دریابندری هم بیش از یک آدم است.»[۴۴]
نثر دریابندری در طراز نثر معیار فارسی امروز است و اگر ده تن را از لحاظ نثرنویسی متجدد انتخاب کنیم دریابندری قطعا در میان ده نفر اول در نثرنویسی است. نثر او علاوه بر روشنی و پختگی و فصاحت نمکین هم هست و همین رابطه او را با خوانندهاش صمیمیتر میکند. منوچهر انور که او را به نخستین حلقه ویراستاران موسسه فرانکلین وارد کرد میگوید: «من در عمرم قلمی به صمیمیت قلم دریابندری ندیدهام.»[۴۵] صداقت، صمیمیت و دقت و شیوایی نثر او کمنظیر است. دقت انتخاب آثار برای ترجمه و صحت و روانی ترجمههای او در ساخت فکری و ذوق مخاطبان تاثیرگذار بوده است و بنابرین او را باید از مربیان زبان فارسی معاصر دانست.
دریابندری خوب زندگی میکرد. محفل گرمی از دوستان داشت. و طنز و بیان شیرین او در کنار دستپخت عالی خود و همسرش به زندگی آنان رنگ میبخشید. در نهایت روزی تصمیم گرفتند که این هنر خانگی ایرانی را ثبت کنند و در دسترس عموم بگذارند که با استقبال بسیاری روبرو شد و چاپهای مکرر «کتاب مستطاب آشپزی» آنها (چاپ نخست ۱۳۷۹) شاهد آن است: در عرض پنج سال اول به ۱۲ چاپ رسید (چاپ ۱۲: ۱۳۸۴). با این حساب دریابندری از معدود مترجمانی است یا تنها مترجم نامداری است که هم در ذهن و زبان مخاطب ایرانی شریک است و هم در سفره و ذائقه مخاطبان خود و بخش مهمی از هویت ایرانی را که طعم و ترفندهای غذا ست مکتوب کرده است.
۹۶. غلامرضا تختی – زاده ۱۳۰۹ در تهران
قهرمان ملی و الگو و شمایل پهلوانی معاصر
تختی از محبوبترین شخصیتهای تاریخ معاصر ایران است و در دوران زندگیاش با لقب «رستم دوران» و «جهان پهلوان دوران» یاد میشد.[۴۶] پهلوان ما در خانی آباد تهران دیده به جهان گشود و خیلی زود به میدان کشتی آمد و در سالهای ۱۳۳۶، ۱۳۳۷، ۱۳۳۸ پهلوان کشور شناخته شد. چند بار در المپیکها به مقام نایب قهرمانی رسید تا در المیپاد ۱۳۳۵ (۱۹۵۶) در ملبورن بر جمیع حریفان فائق آمد و پرچم افتخار ایران را به اهتزاز در آورد و در سال ۱۳۳۷ (۱۹۵۸) در توکیو قهرمان وزن هفتم کشتی آزاد آسیا شد و همچنین در سال ۱۳۳۸ و در سال ۱۳۴۰ (۱۹۶۱) در یوکوهامای ژاپن دیگر بار قهرمان اول وزن هفتم جهان شد.
«تختی نسبتا جوانسال بود و از دانش بهره وافر نداشت لکن در اخلاق به حد والایی رسیده بود.» پهلوان به معنای حقیقیِ آن بود؛ کسی که «مزایای خَلقی را با مکارم خُلقی همراه» داشت. «تختی ادامه دهنده سنتهای نیکوی اخلاقی پهلوانان بزرگ ما همچون پهلوان محمود خوارزمی معروف به پوریای ولی (متوفی ۷۲۲ ق) و در قرن اخیر حاج سید حسین شجاعت معروف به رزاز (متوفی ۱۳۲۰ ش) بود.» این بخشی از سخنرانی دکتر غلامحسین صدیقی چهره شناخته ملی است در سالگرد درگذشت تختی در ابن بابویه به سال ۱۳۵۸. او تختی را به بزرگی یاد میکند و میگوید: «پهلوان ما مردی آزاده و جوانمرد و فروتن و بردبار و محجوب و مهربان و راستگو و درستکار و بی آلایش و بزرگ منش و قانع و پایدار در دوستی و جامع زورمندی و بی آزاری و از دورویی دور و مبری بود.»
کمتر کسی اینچنین مورد ستایش صدیقی قرار گرفته است. تختی واقعا جامع چنین صفات برجستهای از فرهنگ پهلوانی ایران بود. «او انسانی روشن اندیش و آزادیخواه و طالب عزت ملی و بلندنامی ایران بود و به همین سبب مجذوب شهامت و حسن سیاست و روشن بینی و خلوص نیت پهلوان سیاسی عصر دکتر محمد مصدق شد.»[۴۷]
تختی که از ۱۳۳۰ به حزب زحمتکشان پیوسته بود و جزو اعضای نیروی سوم بود، در ۱۳۳۹ رسما به جبهه ملی دوم ایران پیوست و در واقعه زلزله بوئین زهرای قزوین مردم به خاطر بی اعتمادی به مقامات از تختی خواستند پیشگام کمک رسانی شود و او «با کوششهای جبهه ملی در تخفیف رنج مردم مصیبزده با نیت خدمت به خلق نه مردمفریبی همکاری موثر نمود و میلیونها ریال به سود آسیبدیدگان گرد آورد.»[۴۸] به آیتالله طالقانی ارادت خاصی داشت و گاه در مسجد هدایت پشت سر او نماز میخواند و پای صحبتهایش مینشست. و بعد از قهرمانی در ژاپن در ۱۳۴۰ در گفتگو با روزنامهها به عضویت خود در جبهه ملی اشاره کرد. تا آن زمان از فعالیتهای سیاسی خود علنا یاد نکرده بود. گفتهاند که انعکاس این خبر پیامدهای سنگینی برای او داشت و فشارهای سیاسی را بر او شدت بخشید. ولی با وجود همه فشارها حاضر نشد وقتی تیمور بختیار در سفری به آلمان به او پیشنهاد ملاقات و همکاری داد بپذیرد و تیمور بختیار را جنایتکار خواند.[۴۹] تختی وقتی حساب خود را به طور قطعی از دربار جدا کرد که در مراسم هفتم درگذشت دکتر مصدق (اسفند ۱۳۴۵) در احمدآباد حاضر شد.[۵۰] امری که کمتر از یک سال بعد که تختی درگذشت (دی ۱۳۴۶)، شایعه به قتل رسیدنش به دست عوامل دربار را تقویت کرد.
پهلوان ما هرگز از ضعف حریف خود استفاده نمیکرد و اصول جوانمردی را از یاد نمیبرد. الکساندر مدوید رقیب سرشناس روس او گفته است که در طول مدتی که کشتی گرفتهام شجاعتر، خوشخلقتر و مهربانتر از تختی ندیدم. اما حکومت وقت محبوبیت گسترده تختی را برنمیتافت و چون تطمیع و تهدیدهایش هم کارگر نمیافتاد مقابله با او را آغاز کرد تا جایی که دستور داد او را به ورزشگاهها راه ندهند.[۵۱] او که مردی سخاوتمند بود در اثر فشارهای سیاسی به تنگدستی افتاد تا آنجا که از پرداختن اجاره خانهاش بازماند و به بانکها مقروض شد. جوسازی بر ضد او به جایی رسید که از مسابقات ورزشی دور شد، برخی مسئولان ورزشی با او بدرفتاری کردند، با اهانت اراذل و اوباش روبرو شد و در زندگی خانوادگی هم دچار مشکل شد و او را به سمت نابودی سوق داد.[۵۲]
«رنج دید و تحمل کرد و در تقدم فضایل بر رذایل و مبارزه با شر عاقبت جانش را در این راه گذاشت. مرگ، ناگهان تختی را در سن ۳۷ سالگی ربود و ما را از ثمرات وجود آن جوانمرد آراسته به سجایای اخلاقی و طینت پاک و فطرت عالی محروم ساخت.»[۵۳] پس از درگذشت تختی، در مراسم هفتم و نیز چهلم او جمعیت بسیار بیشتری در مقایسه با مراسم خاکسپاری حتى از شهرستانها حاضر شدند. تقریباً تمام شعارهای مراسم ناظر بر نفی خودکشی تختی و متهم کردن حکومت بود، مانند: «ایرانیان بدانید، تختی شهید گردید» یا: «دروغ ننگین سال، خودکشی قهرمان».[۵۴] در این دوره، تظاهرات معترضان و سخنرانیهای ضد رژیم پهلوی در داخل و خارج چندان است که بعد از قیام خرداد ۱۳۴۲ سابقه نداشته است.[۵۵]
زندگی تختی و داستانها و حتی افسانههایی که از عزت نفس و بلندنظری و کمکهای او به دیگران نقل میشد مجموعه بزرگی از فیلم و کتاب و مستند و شعر و غیر آن است که آن را «ادبیات تختی»[۵۶] خواندهاند. فریدون مشیری در مرثیه تختی نوشت:
چه طوفان در این باغ بگشود دست / که سرو بلند تناور شکست
چه شوری در آن جان والا فتاد / که آن مرد چون کوه از پا فتاد
چه خشکی در آن کام آتش فشاند / که آن تشنه جان را به آتش کشاند؟
چه ابری از آن کوه سر بر کشید / که سیمرغ از قلهها پر کشید؟
چه نیرنگ در کار سهراب رفت / که با مرگ پیچید و در خواب رفت؟
چه جادو دل از دست رستم ربود؟ / که بیرونْشد از هفتخوانش نبود؟
اخوان ثالث نیز از جمله شاعرانی است که به تختی اشاره دارند -در شعر بلند خان هشتم:
شعرنیست،
این عیار مهر و کین و مرد و نامرد ست.
بی عیار و شعرِ محضِ خوب و خالی نیست
هیچ –همچون پوچ– عالی نیست
این گلیم تیرهبختیها ست.
خیس خون داغ سهراب و سیاوشها،
روکش تابوت تختیها ست.
تختی نمودار زنده بودن فرهنگ و اخلاق جوانمردی در جامعه ایرانی است. سنتی آنچنان قدرتمند که میتواند شخصیتهای درخشانی مانند او را به استقلال تربیت کند و چونان الگو و سرمشق بستاید.
- آبی و رابی – نخستین فیلم بلند صامت ایران – نمایش ۱۳۰۹. ساخته اوانس اوگانیانس با حضور دو نفر از بازیگران مدرسهای که خود اوگانیانس راه انداخته بود: محمدخان ضرابی و غلامعلی خان سهرابی در نقشهای اصلی و دیگر هنرآموزان مدرسه در نقشهای مکمل. از این فیلم کمدی نسخهای باقی نمانده است و تنها نسخه «آبی و رابی» در آتشسوزی سینمای محل نمایش آن در ۱۳۱۱ از بین رفت.[۵۷]
۹۷. عزتالله سحابی- زاده ۱۳۰۹ در تهران
دموکرات مسلمان، از رهبران نهضت آزادی و عضو شورای انقلاب، رئیس شورای فعالان ملی-مذهبی
سحابی از شخصیتهای فعال سالهای نخست انقلاب است. عضو شورای انقلاب بود، به ریاست سازمان برنامه و بودجه رسید. نماینده مجلس اول و نماینده مجلس خبرگان قانون اساسی[۵۸] بود و سپس منتقد حاکمیت و زندانی سیاسی رژیم انقلاب شد. او در هر دو رژیم پیش از انقلاب و پس از انقلاب سالهای طولانی از عمر را در زندان گذراند.
عزتالله سحابی عزت ایران و «از مفاخر سیاسی معاصر»[۵۹] است. مردی مسلمان و متدین همچون پدر بزرگوارش یدالله سحابی. بعد از جدایی از نهضت آزادی که مشی ملی و مذهبی داشت، جمعی با همین عنوان -اما با نظریه اقتصادی متفاوت- گرد هم آورد که دو بال ایرانیت و اسلامیت را دارا هستند؛ یعنی آنچه چهرههای برجسته پیش از انقلاب و دوران انقلاب را نمایندگی می کند و مدافع جمهوریت نظام است. خودش مینویسد: «اصطلاح ملی-مذهبی … به جماعت خاصی اشاره دارد که همواره موضع انتقادی-اعتراضی نسبت به حاکمیت بخصوص جناح انحصار و خشونت آن داشته و دارد.»[۶۰] سحابی همواره به انصاف و اعتدال پایبند بوده است و، بنابرین، جماعت ملی-مذهبی هم «از موضعگیری افراطی و غیردوراندیشانه پرهیز میکند». او به «استقلال و اقتدار ایرانی حساس است و در برابر فرهنگ بیگانه، بویژه غرب، بر هویت و ویژگیهای مثبت ملی» تاکید دارد. ملی-مذهبی ها خود را ادامه جنبش ضداستعماری و ضداستبدادی مشروطیت میدانند و از اندیشه سیدجمال، مدرس (به خاطر سیاست عدمی او) و مصدق (سیاست موازنه منفی)، بازرگان، یدالله سحابی، محمد نخشب، حرکت دکتر شریعتی و مجاهدین خلق اولیه حمایت میکنند.[۶۱] از دید سحابی، روحانیت سیاسیشده پس از انقلاب به سمت قشریت مذهبی حرکت کرده و بخصوص پس از جنگ ایران و عراق «رنگ و بوی ملی و اجتماعی و روشنفکری خود را» از دست داده است چندان که «امروزه در نزد مردم، حاکمیت مذهب فقهی به صورت امری مقابل و مغایر با منافع ملی و مصالح وطنی درآمده است».[۶۲]
سحابی و مجله ایران فردای او و همفکرانش گرایشی را نمایندگی میکنند که «خواستار مسالمت و گفتگو با همه ملتها و مسلکها و مذاهب و طالب صلح و آرامش و ترقی مادی است» و برای جامعهای تلاش میکنند که «با ویژگیهای آزادی، کرامت انسانی، عدالت اجتماعی، استقلال و اقتدار ملی، دانش و معرفت، معنویت و عرفان دینی شناخته میشود».[۶۳] و اینها همه آن شعارها و آرمانهایی است که امروز میان ایرانیان خواستار دارد.
سحابی در جایی ایستاده است که بزرگترین خطر به وجود آمده است؛ یعنی هدم ایران و اسلام. وقتی برنامه سخیف «هویت» در نیمه اول دهه ۷۰ شمسی از تلویزیون پخش شد در دو مقاله بلند به نقد و اوراقسازی آن پرداخت و هشدار داد که اسلام «یگانه ملاط پیوند دهنده گروهبندیهای منطقهای، فرهنگی جامعه و کمهزینهترین و بهترین عامل وحدت ملی» است و روش حاکمیت در زیرپاگذاشتن قانون و اصول اخلاق دینی و تخریب چهرههای خادم وطن و پروندهسازی برای آنها باعث نمیشود که مخاطبان آن چهرهها به حاکمیت جلب شوند بلکه آنها را «از اسلامیت و ایرانیت گریزان میکنید».[۶۴]
سحابی در جنبش سبز در سال ۱۳۸۸ فعالانه شرکت کرد و در فروردین ۱۳۸۹ در نامه سرگشادهای ضمن انتقاد شدید از نحوه رفتار با زندانیان سیاسی جنبش از خدا خواست یا اوضاع کشور را دگرگون کند یا مرگ او را برساند. در زمستان ۸۹، در سن ۸۰ سالگی و تنها چند ماه قبل از پایان عمرش به اتهام تبلیغ علیه نظام به دو سال حبس محکوم شد.[۶۵] مرگ سحابی متاسفانه مرگ هاله سحابی دخترش را هم در اثر حمله ماموران به مراسم تشییع به همراه داشت. احمد زیدآبادی مینویسد: «تمام ارکان قدرت در جمهوری اسلامی باید پاسخگوی این پرسش باشند که آن جمعیت محدود در آن گوشۀ محصور، چه خطر یا تهدیدی را متوجه نظم و ثبات و امنیتِ مورد نظرشان میکرد که حرمت تشییع پیکر مرحوم سحابی را زیر پا گذاشتند و با قساوتی مطلقاً بیدلیل، مراسم تشییع بیمسئله و آرامی را بر سر خانواده و دوستان آن مرحوم آوار کردند و جان یگانه دختر معصومش هاله را گرفتند؟ دلیل آن همه بیحرمتی و بیادبی و گستاخی و قساوت و زشترفتاری چه بود؟»[۶۶]
محسن کدیور که خود مدتی همکار سحابی بوده در مقالهای با عنوان «حکومتی که با خاندان نجیب سحابی اینگونه کرد بویی از انسانیت و اسلامیت و اخلاق نبرده است» مینویسد: سحابی مانند بازرگان اهل اصلاحات تدریجی بود و بر اخلاق و انصاف، اولویت منافع ملی، ترویج اسلام دموکراتیک، و اعتدال و واقعگرایی و اصلاح طلبی تکیه داشت.[۶۷] «صداقت و نجابت و شرافت و تواضع و خیرخواهی محض او برای کشور و مردم کشورش، از او سرمایۀ گرانبهایی ساخته بود که میتوانست در مقام یکی از محورهای اصلی وفاق و همبستگی ملی جامعۀ ایران نقش بازی کند. بدبختانه زعمای حکومت نه فقط قدر این سرمایه را پاس نداشتند، بلکه در جهت خنثیسازی تواناییها و سرکوب نقش سیاسی او تا نقضِ کاملِ ابتداییترین حق یک انسان نیز پیش رفتند.»[۶۸]
۹۸. محمدعلی فردین – زاده ۱۳۰۹ در تهران
کشتیگیر و هنرپیشه مشهور ایرانی دهه ۴۰ و ۵۰
فردین از دنیایی وارد سینما شد که دنیای رفاقت و لوطیگری و جوانمردی بود. جهان پهلوان تختی او را به ناصر ملک مطیعی معرفی کرد و آن دو خیلی زود رفیق شدند و هر سه با کشتی مرتبط بودند.[۶۹] فردین سالها کشتی گرفته بود و یکبار هم مقام دوم جهان را در ژاپن به دست آورد (۱۹۵۴ توکیو) و ملک مطیعی هم زمانی داور کشتی بود. تختی هم که جای خود را دارد. این سابقه در کنار شخصیت خوشمشرب فردین زمینه مساعدی فراهم میکرد که با مردم عادی بخوبی ارتباط برقرار کند. از ۱۳۳۸ که کشتی را کنار گذاشت اولین فیلمش را بازی کرد و سال بعد فیلم دوم و خیلی سریع در سال ۱۳۴۳ به شش فیلم رسید. اما با «گنج قارون» در ۱۳۴۴ بود که به ستاره تبدیل شد.
«گنج قارون» ساخته سیامک یاسمی -پسر غلامرضا رشید یاسمی- بود و رکورد فروش تاریخ سینمای ایران را جابجا کرد. اما مهمتر از آن تاثیر ماندگاری است که بر سینما و همچنین بر تماشاگران و خلق یک تیپ خاص ایرانی گذاشت. گنج قارون «به تنهایی شاهدی بر دگرگونی تاریخی مفهوم ذوق حتی در محیط یک خانواده دارد چه رسد به جامعهای تحت برنامه نوسازی شتابان» و بنابرین «مسیر سینمای عامهپسند ایران را دگرگون میکند».[۷۰]
فردین نمونه عالی و آرمانی مردمی است که بتدریج شهرنشین میشوند، با مقتضیات جامعه جدید آشنا میشوند، سری تو سرها در میآورند و از روستا -با تصوراتی رویایی از شهر- مهاجرت کردهاند. «جوانمردی، از خودگذشتگی، نجابت، بذله گویی، بزن بهادری، رندی و بی اعتنایی به جیفه دنیوی و مددکار محرومان و درماندگان بودن»[۷۱] تیپ آرمانی مردمی را میساخت که هنوز با سنتهای خود عمیقا آمیخته بودند. در گنج قارون او تیپ «آسمان جُل یک لاقبایی» را نشان میدهد که بی خیال دنیا و مافیها و متوکل علی الله زندگی میکند. کم توقع و قانع است به هر چه هست و ناموس پرست است و حافظ ناموس دیگران و از بیکارهها و قرتیها هم خوشش نمیآید و هر جا لازم است چشمهایش را درویش میکند.
علاوه بر آن، فردین نمونه آن قهرمانی است که همیشه در هر نبردی پیروز بیرون میآید و در پایان کار هم از همه مواهب عشق و ثروت برخوردار میشود «هم ثروت نصیبش میشود و هم محبوبهای که دلباخته او ست»؛[۷۲] و این مثل افسانه دل مخاطب را گرم میدارد که بزودی به پیروزی و عشق و ثروت میرسد. اوج این تیپ را در ساخته خود فردین به نام «سلطان قلبها» (۱۳۴۷) می توان یافت. فردین سازنده رویای ایرانی بسیاری از مهاجران و شهرستانیها و مردم محرومی است که در مقابل چشم آنان طبقه متوسط وابسته به دولت و تجارت و مرفهتر از ایشان دارد زندگی دیگری میسازد و آن را به رخ آنها میکشد. فردین نوعی «شوق نزدیکی» و همزمان «بی خیالی دوری» از این طبقه جدید را نمایندگی میکند.
در جوانمردی او نیز داستانها گفته اند از جمله اینکه وقتی دید دستیار فیلمبردارش شش ماه اجاره خانه نداشته که پرداخت کند خانه اجارهای او را خرید و در اختیار او گذاشت.[۷۳] آوازهای دلنشین فیلمهای او نیز نقشی محوری در تداوم حضور او در ذهن مردم دارد که حتی بدون تصویر نیز معرف دنیایی است که او در خاطرهها نماد آن است.
گرچه رویای ایرانی دهه ۴۰ به زودی با سیلی از حوادث سیاسی و مبارزات ضد شاه و فیلمهای متفاوت دهه ۵۰ مسیر دیگری پیدا میکند که به انقلاب ختم میشود، اما فردین از یادها نمیرود. مرگ فردین نشان داد که او مثل اسطورهای در ذهن مردم عادی زنده است. مردمی که به قهرمانهای خود وفادارند بنا به همان رسم رفاقت و لوطیگری. او چندان با فرهنگ زمانه خود درآمیخت که نامش در شعر فروغ با لحظههای خوب تداعی میشود:
چقدر باغ ملی رفتن خوب است
چقدر مزه پپسی خوب است
چقدر سینمای فردین خوب است.
————————————–
[۱] این نامه ها که بین ۱۳۳۹ و ۱۳۴۵ نوشته شده به صورت عکسی در اینجا در دسترس است: آرشیو اسناد اپوزیسیون ایران،
https://www.iran-archive.com/fa/node/3765.
[۲] محمد حیدری، «زندگی و مرگ داریوش فروهر، نیم قرن مخالفت با حاکم»، بی.بی.سی فارسی، ۲۶ آبان ۱۳۹۷/ ۱۷ نوامبر ۲۰۱۸،
https://www.bbc.com/persian/iran-46247575.
[۳] تصویری از نامه (به تاریخ ۲۲ خرداد ۱۳۵۶) در آرشیو اسناد اپوزیسیون ایران،
[۴] «متن سخنرانی آقای داریوش فروهر، در اجتماع بزرگ بازاریان تهران به مناسبت میلاد خجسته حضرت علی ابن موسی الرضا»، جزوه، دوم آبانماه ۱۳۵۶، ص ۱۰. این جزوه در آرشیو اسناد اپوزیسیون ایران در دسترس است:
https://www.iran-archive.com/fa/node/12816.
[۵] همان، صص ۶-۱۰ و جداول صص ۱۷-۲۱.
[۶] همان، ص ۱۲.
[۷] همان، ص ۱۳.
[۸] همان، ص ۱۴.
[۹] داریوش همایون در گفتگو با بهمن امیرحسینی، من و روزگارم، آلمان: نشر تلاش، ۱۳۸۷، صص ۳۳-۳۴. متن در اینجا در دسترس است:
http://bonyadhomayoun.com/?cat=60.
[۱۰] See: Parastou Forouhar, Documentation/Installations,
https://www.parastou-forouhar.de/portfolio/documentation/
[۱۱] مریم اقباله، «یکسان سازی لباس اتباع ایران در زمان رضا شاه پهلوی/موزه پوشاک سلطنتی»، مجموعه تاریخی فرهنگی سعدآباد، ۱۶ آذر ۱۳۹۹،
https://sadmu.ir/detail/7450 .
[۱۲] آیندگان و روندگان، خاطرات داریوش همایون، به کوشش حسین دهباشی، تهران: سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران، ۱۳۹۳، ص ۲.
[۱۳] من و روزگارم، در گفتگو با بهمن امیرحسینی، هامبورگ: نشر تلاش، ۱۳۸۷، ص ۲۴.
[۱۴] همان، صص ۲۷-۲۸.
[۱۵] همان، ص ۳۶.
[۱۶] همان، ص ۳۲.
[۱۷] همان، صص ۱۱۰-۱۱۱.
[۱۸] همان، صص ۹۰-۹۱.
[۱۹] همان، ص ۷۵.
[۲۰] آیندگان و روندگان، پیشین، صص ۱۰۸-۱۰۹.
[۲۱] همان، ص ۱۱۴. نیز: من و روزگارم، پیشین، ص ۱۰۰ که اسامی بیشتری ذکر میشود.
[۲۲] من و روزگارم، پیشین، ص ۲۹.
[۲۳] همان، صص ۱۲۰-۱۲۳.
[۲۴] همان، ص ۱۲۸.
[۲۵] همان، ص ۱۳۲.
[۲۶] همان، ص ۱۳۳ و ص ۱۳۶.
[۲۷] همان، ص ۱۵۱.
[۲۸] بنگرید به: همان، صص ۲۰۳-۲۰۵.
[۲۹] همان، ص ۱۱۱.
[۳۰] این نقد در اولین کتاب همایون بعد از انقلاب آمده است: «کمبودهای استراتژی توسعه ایران، ۱۳۳۲-۱۳۵۷» در: دیروز و فردا، سه گفتار درباره ایران انقلابی، واشنگتن، ۱۹۸۱؛ چ۳: تارنمای حزب مشروطه ایران، ۲۰۰۳،
http://bonyadhomayoun.com/?cat=55.
[۳۱] آیندگان و روندگان، پیشین، صص ۲۶۴-۲۶۷.
[۳۲] بنگرید به: مهرداد بهار، «سخنی چند درباره شاهنامه»، در: جستاری چند در فرهنگ ایران، تهران: فکر روز، ۱۳۷۳، ص ۱۰۵.
[۳۳] «به یاد شبهای دراز تنگدستی خود میافتم که در یتیمخانهای در لندن به ازاء پشیزی تا صبح بیدار میماندم و به سرپرستی نوجوانانی شرور میپرداختم. در آن نیمهشبها بود که با گزیدههای زاداسپرم آشنا شدم و تلخی فقر و خستگی بی خواب نشستنها را با سر و کله زدن با آن متن مشکل فراموش میکردم.» بنگرید به: دیباچه مولف بر پژوهشی در اساطیر ایران، تهران: آگه، ۱۳۷۵، ص ۱۹.
[۳۴] فرنبع دادگی، بُندهش، گزارنده: مهرداد بهار، تهران: انتشارات توس، ۱۳۶۹.
[۳۵] مهرداد بهار، پژوهشی در اساطیر ایران، پاره نخست و دویم، به کوشش و ویرایش کتایون مزداپور، تهران: آگه، ۱۳۷۵.
[۳۶] «گفتگو با دکتر مهرداد بهار»، با حضور داریوش شایگان، علی محمد حق شناس، کتایون مزداپور، مهین دخت صدیقیان، خجسته کیا، فرهنگ رجایی، علی دهباشی، رامین جهانبگلو و فضل الله پاک نژاد، کلک، شماره ۵۴ (شهریور ۱۳۷۳) یادگارنامه بهار، ص ۲۰۳.
[۳۷] همانجا، نیز: همان، ص ۲۰۴ و ص ۲۰۹.
[۳۸] بنگرید به: مهرداد بهار و ابوالقاسم اسماعیل پور، ادبیات مانوی، تهران: کارنامه، ۱۳۹۴.
[۳۹] بنگرید به: محمدمهدی موذن جامی، ادب پهلوانی، مطالعه ای در تاریخ ادب دیرینه ایرانی از زرتشت تا اشکانیان، تهران: ققنوس، ۱۳۸۸، صص ۲۷۵-۲۷۸.
[۴۰] بنگرید به: «بحران روشنفکری در ایران»، ایران نامه، سال ۱۶ (پاییز ۱۳۷۷).
[۴۱] همان، ص ۶۸۸.
[۴۲] همان، ص ۶۸۳.
[۴۳] به این دو کتاب بنگرید که مجموعه مقالات دریابندری است: در عین حال، تهران: کتاب پرواز، ۱۳۶۷؛ به عبارت دیگر، تهران: انتشارات پیک، ۱۳۶۳.
[۴۴] سیروس علی نژاد، «نجف دریابندری؛ کسی که بیش از یک آدم است»، بی.بی.سی فارسی، ۷ آذر ۱۳۹۳ / ۲۸ نوامبر ۲۰۱۴،
https://www.bbc.com/persian/arts/2014/11/141128_l41_book_najaf_daryabandari.
[۴۵] منوچهر انور، «نجف دریابندری در موسسه فرانکلین»، بخارا، شماره ۱۰۰ (خرداد-تیر ۱۳۹۳)، صص ۳۰۶-۳۰۷.
[۴۶] محسن احمدی، «تختی، غلامرضا، مشهور به جهان پهلوان، از قهرمانان نامدار کشتی ایران»، سایت دایره المعارف بزرگ اسلامی،
https://www.cgie.org.ir/fa/article/239624/%D8%AA%D8%AE%D8%AA%DB%8C.
[۴۷] غلامحسین صدیقی، «آزاد مرد ما»، آخرین سخنرانی دکتر غلامحسین صدیقی در سالروز مرگ غلامرضا تختی (گورستان ابن بابویه، شنبه ۱۵ دی ماه ۱۳۵۸)، بخارا، شماره ۱۲۷ (مهر و آبان ۱۳۹۷).
[۴۸] همان، ص ۲۹۹.
[۴۹] عبدالحسین آذرنگ، «به یاد غلامرضا تختی»، بخارا، شماره ۲۱ و ۲۲ (آذر و اسفند ۱۳۸۰)، ص ۹۷. این مقاله در اصل برای دانشنامه جهان اسلام نوشته شده است.
[۵۰] علی اصغر سیدآبادی، از مصدق تاریخی تا مصدق اسطورهای، تهران: اگر، ۱۴۰۳، ص ۴۵.
[۵۱] آذرنگ، «به یاد تختی»، پیشین، ص ۹۸.
[۵۲] همان، ص ۹۹.
[۵۳] صدیقی، «آزادمرد ما»، پیشین، ۳۰۰.
[۵۴] احمدی، «تختی»، سایت دایره المعارف بزرگ اسلامی، پیشین.
[۵۵] آذرنگ، پیشین، ص ۱۰۱.
[۵۶] همانجا.
[۵۷] بنگرید به شرح جمال امید از این فیلم و سازنده آن: تاریخ سینمای ایران، ۱۲۷۹-۱۳۵۷، تهران: روزنه، ۱۳۷۴، صص ۴۲-۴۵.
[۵۸] شرح فعالیت های او در سالهای اولیه انقلاب با دیدی انتقادی از آن دوران در گفتگوی بهمن احمدی امویی با عزت الله سحابی آمده است: اقتصاد سیاسی جمهوری اسلامی، تهران: گام نو، ۱۳۸۵.
[۵۹] محسن کدیور، «چرا عزت الله سحابی از خدا تقاضای مرگ کرد؟»، وبسایت محسن کدیور،
[۶۰] عزت الله سحابی، دغدغههای فردای ایران، مجموعه سرمقاله های ایران فردا، تهران: انتشارات قلم، ۱۳۷۹، ص ۵۲۶.
[۶۱] همان؛ ص ۵۲۷-۵۳۱.
[۶۲] همان، ص ۵۳۲.
[۶۳] همانجا.
[۶۴] همان، ص ۲۴۷.
[۶۵] کدیور، پیشین.
[۶۶] کانال «نگاه متفاوت»، نوشتههای احمد زیدآبادی، ۲ ژوئن ۲۰۲۲،
[۶۷] «حکومتی که با خاندان نجیب سحابی اینگونه کرد، بویی از انسانیت و اسلامیت و اخلاق نبرده است»، وبسایت کدیور،
[۶۸] زیدآبادی، همانجا.
[۶۹] خاطرات ناصر ملک مطیعی، تهران: کتابسرا، چ۴: ۱۳۹۷، ص ۱۸۵.
[۷۰] قلی پور، پرورش ذوق عامه، پیشین، ص ۲۱۶.
[۷۱] مقدمه رضا رحیم پور، خاطرات فردین، سینمای فردین، تهران: انتشارات رهام، ۱۳۷۹، ص ۱۲.
[۷۲] همان، ص ۱۴.
[۷۳] به نقل از اکبر عبدی در ذکر آقا فردین،
https://www.aparat.com/v/r72ch14.