تذکره الاولیای معاصر -دهه ۱۲۵۰ شمسی؛ از پیرنیا تا دهخدا

مهدی جامی

تذکره الاولیای معاصر جلد دوم آینه‌خانه هویت ایرانی است. پیش از این پیشدرآمد این جلد را خواندید. اکنون چهره هایی را که در دهه ۱۲۵۰ شمسی زاده شده اند معرفی می‌کنیم. هر جا کتابی یا نهادی یا موضوعی مهم از نظر هویت ایرانی هم رخ نموده به کوتاهی یا تیتروار عنوان شده است.

 

آینه‌داران دهه ۱۲۵۰ شمسی

 

  • انتشار سه مکتوب میرزا آقاخان کرمانی – ۱۲۴۲ ش/ ۱۲۸۰ ق

این کتاب سرچشمه همه مباحث انتقادی به تاریخ اسلام و حضور عرب در فرهنگ ایران و نقش اسلام در ایران است. از طرف دیگر، یکی از سرچشمه‌های توجه به تاریخ باستانی ایران و هخامنشیان و دین زرتشتی است و نه تنها بر سال‌های بعد در قرن سیزدهم بلکه تا دهه‌ها در قرن چهاردهم تاثیری ماندگار گذاشت. این اثر را باید مانیفست روشنفکرانی دانست که قصد قطع رابطه با سنت و بنیادگذاری آیین‌های نو داشتند. از نخستین شاگردان فکری او پیرنیا (مشیرالدوله) است و می‌توان تا آرامش دوستدار زنجیره روشنفکرانی را نشان داد که از او تاثیر گرفته‌اند. آقاخان کرمانی از نخستین کسانی است که اصطلاحات سیاسی را از فرانسه وارد فارسی کرد. از جمله دیسپوت، فناتیک و روولوسیون، پولتیک، پارلمان و پروتستانیسم. او در هوای ایران باستان دم می زند: «ای ایران کو آن سعادت و شوکت تو که در عهد کیومرث و گشتاسب و انوشیروان و خسرو پرویز داشتی.» مردی است عرب ستیز: «اگر رگی از غیرت و مردمی در ایرانی باقی مانده باشد خود را از این بی ناموسی که عرب کرد هلاک می‌سازد. … یک مشت عرب لخت کون برهنه وحشی گرسنه بی سر و پا آمدند و یک هزار و دویست و هشتاد سال ]قمری[ است که تو را بدبخت کرده‌اند.» هم از نخستین کسانی است که به طبیعت ایرانی مظنون است: «ناچار طبیعتی که در آن اسیری و ذلت و حقیری و ضعف و مسکنت یک هزار و دویست و هشتادساله تربیت شود پیدا ست چگونه بار آورد.» به نظرش، «دین اسلام را که محمد برای عرب آورده بود قبول کردیم» و گرنه «در هوای سرد زمستانی چه لزوم دارد تا مرفق را به آب وضو آلوده» کرد. هم از نخستین کسان است که آرزوی آزادی زنان از قید و بند خانه را می‌پرورد زیرا «زنان تحصیل شرافت و ترقی و دلبری و حسن سخن و معاشرت و طیب کلام …. از معاشرت و انحمن مردان تحصیل خواهند کرد». همو قشر روحانی را چنان وصف می‌کند که تا دهه ها مثل او وصف کرده‌اند: «امروزه تمام علمای ایران عمر خود را در کیفیت وضو و غسل و شکیات و سهویات و مبطلات و واجبات و مقارنات نماز صرف کرده‌اند.» و باز دانه کنفورمیسم رضاشاهی و حتی ولایی را او کاشته است چرا که آرزو دارد اختلاف طبیعی میان ملل و نحل از میان برخیزد و همه یک چیز بدانند و بفهمند و مثل هم باشند. «اینقدر اختلاف که در اسلام واقع شده دلیل بزرگ این است که مقصود پیغمبر را خوب نفهمیدند.» و باز او ست که پایه این تصور را بنیان می‌کند که «قرآن کتاب قانون» است و اگر به اسلام اصیل محمدی بازگردیم دین خود را کمال بخشیده‌ایم. کرمانی ضدیونان هم هست و حکمت یونانی را «خرافات یونانیان» می‌شمارد که «به عقل معوج و سلیقه کج» حکمای ما پسند آمده است. با عرفان هم میانه‌ای ندارد و «عرفای بی معرفت» را مشغول عرفان‌بافی می‌داند. با همه ملل و نحل مخالف است؛ از «سنی و شیعه و صوفی و شیخی و بابی و اشعری و معتزلی». طنین صدای او را در آثار هدایت به نوعی و در آثار کسروی به نوعی دیگر می‌توان شنید و مکتبی را در تحلیل اوضاع فرهنگی بنا می‌کند که همه بر خطابه تحقیر خلق استوار است. «امروز مشهور است که از هر امت و ملتی در ترقی و تمدن و سعادت و ترفه و بزرگواری فروترید.» با استبداد سخت می‌ستیزد و دولت و ملت را با هم می‌نوازد و این نکته پرمعنی را به یادگار می‌گذارد که «آنقدر ستم نمودید که دل‌های مسلمانان از ظلم شما به فغان و جان آنان به امان آمد (طوری) که با کمال سعی و رغبت به رعیتی و تبعیت کفار روس و انگلیس راضی شدند و ترک وطن و مرز و و بوم خویش گفتند.»[۱]

 

  • انتشار ترجمه کتاب سر جان مَلکُم (درگذشته ۱۸۳۰ میلادی) در تاریخ ایران – ۱۲۵۰
    این کتاب را در سال‌های صدارت امیرکبیر برای ناصرالدین شاه می‌خواندند و مبتنی است بر دساتیر آذرکیوانیان که تاثیر عمیقی بر گرایش‌های ملی ایرانیان عصر گذاشت.

 

۱. پیرنیا (مشیرالدوله)– زاده ۱۲۵۰ ش/ ۱۲۸۷ ق

حقوقدان برجسته و سیاستمرد دوران قاجار و پهلوی که خود و پدر و برادرش در مسائل سیاسی عصر موثر بودند.

«او را بزرگترین رجل سیاسی و اخلاقی و فرهنگی معاصر می شناسم.» باستانی پاریزی در آغاز کتابی که درباره مشیرالدوله نوشته چنین داوری می‌کند و می‌نویسد: «مشیرالدوله در پیدایش مشروطیت، در ماجراهای محمدعلی شاه و مشروطه خواهان، در اعتراض به قرارداد ۱۹۰۷، در لغو قرارداد ۱۹۱۹، در ختم قضایای خیابانی و جنگل و اعاده آذربایجان، در وقایع کودتای ۱۲۹۹، و در قضایای جمهوریت همه جا دخیل و وارد و عضو موثر بوده و  همه جا جانب مردم و عامه و در عین حال رعایت حق و حقیقت و انصاف و حفظ آرامش را می‌گرفته است.»[۲] باستانی پیرنیا را شخصیتی مقبول در میان اشراف و طبقه متوسط می‌داند که موجب می‌شد در بیشتر مسائل به حَکم و داور تبدیل شود. «در پیدایش فرهنگ جدید و ایجاد مدرسه علوم سیاسی و حقوق و همچنین ایجاد دادگستری جدید ایران سهم اکبر از آن او ست.» و تالیف دوره تاریخ ایران باستان پیرنیا را با کار شاهنامه فردوسی مقایسه می‌کند.[۳]

حسن پیرنیا را پدر به مسکو فرستاد تا علوم نظامی و حقوق بخواند و دو برادر دیگرش را برای مهندسی به پاریس گسیل کرد. حسن ۱۴ ساله بود که به روسیه رفت و چون تحصیلات را به اتمام آورد به سمت وابسته سفارت ایران در پطرزبورغ تعیین شد. وقتی مشیرالدوله بزرگ به وزارت خارجه رسید، پسر را فراخواند و او را منشی خود کرد. حسن پیرنیا کمی بعد به فکر تاسیس مدرسه‌ای برای تحکیم موقعیت قانون در کشور افتاد و در نیمه شعبان ۱۳۱۷ قمری (۲۸ آذر ۱۲۷۸) مدرسه علوم سیاسی به همت پدر و پسر افتتاح شد. این مدرسه‌ای است که پایه مدرسه حقوق و بالاخره دانشکده حقوق امروزی است. مدرسه که شش هفت سالی پیش از مشروطه افتتاح شد در این نهضت نیز موثر افتاد.[۴] پیرنیا نخستین کسی است که از کنستی‌توسیون (قانون اساسی) یاد کرده است و در نوشتن قانون اساسی مشروطه «رکن اعظم شمرده می‌شده است».[۵] پیرنیا که چندین دوره وزیر عدلیه بود رمز پیشرفت ایران را در اصلاح دادگستری می‌دانست و خود قانون تشکیلات دادگستری (عدلیه) و قانون اصول محاکمات را نوشت و به مجلس مشروطه تقدیم کرد و از جمله برای عدلیه بودجه مستقل و مخصوص تقاضا کرد زیرا تا آن زمان قضات ناچار بودند برای رسیدگی از طرفین دعوی مبالعی وصول کنند.[۶]

پیرنیا بعد از ۵۰ سالگی و با وجود احراز مقامات عالی صدارت و وزارت و نمایندگی مجلس از کار در محیط پرتنش سیاسی کناره گرفت و تا پایان عمر در ۱۳۱۴ شمسی به تحقیق و تالیف مشغول شد. کتاب تاریخ ایران باستان او در جستار علمی از هر حیث یک گام بلند به پیش است و پایه‌ای است برای همه کارهای بعدی که درباره ایران باستان نوشته شده است. و باستانی پاریزی بعد از مقدمه‌ای بلند در شرح حال پیرنیا نمایه‌ای از اعلام کتاب را (شامل مکان ها و اشخاص و بعضی اصطلاحات خاص) در حدود ۱۵۰ صفحه به دست داده است. مشیرالدوله پیرنیا مردی بود شریف و وطن‌پرست که هم در سیاست و هم در حقوق و هم در تحقیق تاریخ طراز اول بود.

*خانواده پیرنیا از پدر و پسر و دیگر اعضای خانواده از خانواده‌های ایرانی است که در دوران قاجار و پهلوی خدمتگزار فرهنگ ایران بوده‌اند.

 

۲. حاج حسین آقا ملک – زاده ۱۲۵۰ شمسی تهران

شیفته کتاب و واقف بزرگ و بنیانگذار کتابخانه و موزه ملی ملک

ملک در خانواده‌ای از اشراف قاجاری متولد شد که اصالتا تبریزی و مجتهدزاده بودند. اما پدربزرگش وارد نظام شد و به سرهنگی رسید و «پس از جنگ به تجارت روی آورد و از امتیاز دوستی با میرزا تقی خان امیرنظام (امیرکبیر آینده) برخوردار شد.» امیرنظام پیشکار ولیعهد قاجار در آذربایجان بود و هنگامی که محمد شاه قاجار از دنیا رفت، پدر بزرگ ملک چندان متمول بود که بتواند ۱۰۰ هزار تومان به امیر قرض بدهد تا ناصرالدین میرزای ولیعهد را از تبریز به تهران بیاورد و به تخت بنشاند. وی به پاس خدماتش لقب ملک التجاری ممالک محروسه گرفت. پسرش محمد کاظم -پدر حاج حسین آقا- نیز کار تجارت را ادامه داد و املاک وسیعی در خراسان خرید که اساس ثروت فرزندانش از جمله حاج حسین آقا ملک شد.[۷]

ملک شیفته کتاب بود و برای ماندگاری ثروت و زحمات خود بخش بزرگی از آنچه را داشت وقف آستان قدس رضوی کرد. ظاهرا گذشته از تعلقات مذهبی و بستگی‌های خانوادگی با متولی آستان قدس، نگران بود که ثروت و شبکه مالی‌اش محسود صاحبان قدرت شود پس آن را با وقف بیمه می‌کرد. ابوالعلا سودآور نوه او در اشاره‌ای می‌گوید «اراده آریامهری و خبث طینت هویدائی بر این قرار گرفته بود که هیج موسسه ذی نفوذی مستقل باقی نماند.»[۸] حتی پیش از آن نیز یکبار به مدت هفت سال املاک او در خراسان توقیف شد.[۹]

او حتی مجموعه وقفنامه‌های خود را منتشر کرد تا در دسترس عموم باشد و اولیای امور موسوس به تغییر آنها نشوند. با اینهمه، زندگی ملک سرشار از دعواهای حقوقی است. او که خود با فقه و حقوق آشنا بود به شوخی می‌گفت: «روزی که از دعوای عدلیه خالی باشد به حساب عمر نباید گذاشت.»[۱۰] از آن میان دعوای او با علامه دهخدا بر سر مالکیت یکی از کتاب‌های نایابی که خریداری کرده بود مشهور است.[۱۱]

ملک مردی متدین، زیرک و فرهنگ دوست بود. به قول ایرج افشار که زمانی به فهرست کردن نسخ خطی کتابخانه ملک مشغول بود،[۱۲] توانست یک تنه هفت هزار نسخه خطی را خریداری کند و به نوعی آنها را نجات دهد و مانع خروج این آثار از کشور شود.[۱۳] و البته هر کتابی را نمی‌خرید مگر محتوای آن را پس از وارسی می‌پسندید و در این صورت گاه برای خرید یک نسخه خطی نیمی از زمینی یا باغی یا تمام خانه‌ای را می‌داد. و اگر هم خرید به هر دلیلی ممکن نمی‌شد خود از روی آن رونویسی می‌کرد و نگه می‌داشت.

کتابخانه‌ای که ملک از حدود سال ۱۲۷۸ خورشیدی فراهم آورد، ابتدا در مشهد بود و سپس به خانه پدری او در بازار بین الحرمین تهران منتقل شد تا در اختیار اهل فضل و دانش قرار گیرد. آنگاه در سال ۱۳۱۶ به صورت موقوفه تقدیم آستان امام رضا شد. مجموعه کتب خطی، سکه‌ها و تمبرها و تابلوهای نقاشی و آثاری دیگر از این قبیل اشیایی است بسیار ارزنده که حاجی در طول عمر بلند خود اغلب با پرداخت بهای خرید گردآوری کرد. این کتابخانه که زمانی با حدود ۸۰۰۰ نسخه خطی که بخشی از آنها بسیار نادر و نایاب است از کتابخانه‌های مهم ایران به شمار می‌رفت[۱۴] اکنون دارای بیشتر از ۱۷ هزار عنوان نسخه خطی (برخی به خط مولفان آنها)، ۳۴۰۰ کتاب چاپ سنگی و ۷۰ هزار کتاب چاپی است که اغلب مربوط به پیش از ۱۳۲۰ ش است. این آثار اکنون در زمین اوقافی ملک در جنوب وزارت خارجه در کتابخانه جدیدی نگهداری می‌شود که به همت آستان قدس در ۵ طبقه و دو نیم طبقه ساخته شده و در ۱۳۷۵ افتتاح شد.[۱۵] او در غیاب نهادهای ملی مانند موزه و کتابخانه ملی برای جمع‌آوری میراث فرهنگی با تکیه بر ثروت خود به این خدمت عام المنفعه همت گماشت.

دخترش عزت ملک (زاده ۱۲۹۲ شمسی) مثل پدر عمری دراز یافت و ناظر دقیق اوقاف ملک بود و مثل پدر علاقه به گردآوردن آثار هنری داشت. انگلیسی و فرانسه را در مدارس فرنگی آن دوره آموخته بود و در سفرهای متعدد به خارج از ایران از موزه‌های معتبر دنیا دیدن می‌کرد خاصه اگر آثار ایرانی داشتند و با کارشناسان آشنا می‌شد و چون درمی‌یافتند دختر ملک است مشتاقانه با او گفتگو می‌کردند و در سفرهای آنان به ایران هم عزت خانم در منزل خود میزبان آنها بود. به این ترتیب، خود به کارشناسی زبده در این حوزه تبدیل شد. مجموعه آثار گردآورده او که شامل آثاری است که از خارج کشور خریداری کرده اکنون ضمیمه اوقاف ملک است. ولی در اوان انقلاب وقتی از خارج آمد تا به کتابخانه پدر سر بزند او را از کتابخانه بیرون کردند. در حادثه ای پس از آن نیز جوانی که مدعی بود می‌خواسته طاغوت را بکشد او را با کارد مورد حمله قرار داد و با وجود اینکه یازده ضربه به او زده بود عزت خانم به برکت بنیه قوی خود نجات یافت.[۱۶]

عزت خانم با صمد سودآور ازدواج کرد که فرزند یکی از خانواده های مهم دوره صنعتی شدن ایران بود. فاطمه دختر آنها نیز که با خانواده فرمانفرمائیان وصلت کرد از نیکوکاران مشهور ایرانی است و در بنیادی به نام سودآور حمایت های مالی فراوانی به پژوهشگران ایرانی از جمله به دانشنامه ایرانیکا کرده است. عزت ملک در دوره جنگ ایران و عراق با درایت کامل نسخه های خطی و اشیای نفیس کتابخانه ملک در بازار بین الحرمین را به مشهد منتقل کرد تا از آسیب بمباران تهران در امان بماند. فرزند دیگر عزت خانم، حسینعلی سودآور نیز از خیرین و وقف کنندگان به شمار است.[۱۷]

حاج حسین ملک همچنین املاک و مستغلات زیادی را در تهران و خراسان وقف امور خیریه و عام المنفعه کرده است که تنها یک قلم آن وکیل آباد مشهد متجاوز از یک میلیون و پانصد هزار متر مربع است.[۱۸] او را در تربت جام و چناران نیز موقوفاتی است. وسعت و تنوع موقوفاتش او را در جایگاه بزرگ ترین واقف تاریخ معاصر ایران قرار داده است.[۱۹]

 

۳. احمد قوام (قوام السلطنه) – ۱۲۵۱ در تهران

سیاستمداری جسور و بی باک و وطن‌پرست و نویسنده فرمان مشروطیت

قوام برادر وثوق الدوله بود و از خانواده‌ای از اعیان درباری برآمد. مادرش نوه عباس میرزای ولیعهد بود. بارها به وزارت رسید و پنج بار هم نخست وزیر شد و با تجربه سیاسی بسیار در دوران قاجار و پهلوی از سیاست و درایتی برخوردار شد که نقشی رهایی‌بخش در ماجرای فرقه دموکرات آذربایجان و حفظ وحدت ایران یافت.

قوام در دوره مشروطه هواخواه آن بود و پنهانی با برخی رهبران مشروطه ارتباط داشت. او را از اصلاح طلبانی دانسته‌اند که در تحقق مشروطه و آماده ساختن فکر شاه برای آن نقش داشتند.[۲۰] و چون فرمان مشروطه را در برابر شاه به خط خوش نوشت و شاه امضا کرد «قوام السلطنه را حالت نشاط و وجد وصف ناشدنی» دست داد.[۲۱] پس از مشروطه به وزارت داخله رسید که از جمله می‌باید مراقبت می‌کرد امنیت مشروطه و مشروطه خواهان محفوظ بماند. و سپس وزارت جنگ یافت. قوام در سال‌های آخر قرن سیزدهم والی مقتدر خراسان شد و از حمایت برادرش وثوق الدوله که مقام رئیس الوزرایی داشت برخوردار بود.

قوام مخالف کودتای ۱۲۹۹ بود و به فرمان سیدضیاالدین طباطبایی با خشونت دستگیر شد و به زندان افتاد.[۲۲] اما با برکناری سیدضیا به دستور احمدشاه به نخست وزیری رسید. در این دوره محمد مصدق وزارت مالیه را در کابینه او برعهده داشت. سردار سپه وزیر جنگ کابینه قوام بود اما بر ضد قوام کار می‌کرد و مطبوعات طرفدار سردار سپه از جمله شفق سرخ علی دشتی از این شمار بودند. جنگ مطبوعاتی موجب شد قوام برخی از روزنامه‌ها از جمله شفق سرخ را توقیف کند. درگیری‌های او با رضاشاه موجب شد از سیاست کناره بگیرد و در خارج از ایران زندگی کند. او از نخستین سیاستمدارانی است که از مشاوران و مستشاران آمریکایی در زمینه‌های مالی و نظامی کمک گرفت. و در واقع ازآمریکا برای توازن بخشیدن به سیاست ایران در قبال روس و انگلیس بهره می‌برد و برای همین هم دعوت او از یک شرکت آمریکایی برای استخراج نفت واکنش تند مسکو و لندن را در پی داشت.[۲۳] وقتی هم پس از ۱۳۲۰ دوباره به نخست وزیری رسید همچنان از کمک آمریکا برخوردار بود.

قوام بعد از ۱۳۲۰ در جهتی حرکت کرد که مکمل سیاست او در قبال کلنل پسیان در خراسان بود. در ۱۳۰۰ نافرمانی کلنل می‌توانست خراسان را به یک ایالت بلشویکی تبدیل و از ایران جدا کند.[۲۴] سیاست مشابهی را در قبال نهضت جنگل داشت که شوروی از آن در سال‌های آغازین دهه ۱۳۰۰ حمایت می‌کرد. ارتش سرخ عملا تا مهر ۱۳۰۰ (سپتامبر ۱۹۲۱) ایران را ترک نکرد.[۲۵] در ۱۳۲۴ این ماجرا در آذربایجان و هم در کردستان در حال تکرار بود. قوام توانست با سیاستی گام به گام و در مذاکراتی دشوار با شوروی و اتخاذ سیاست خارجی فعال ارتش ایران را وارد آذربایجان و کردستان کند و جمهوری مهاباد و جمهوری فرقه دموکرات را پایان بخشد. قوام با اینهمه قدر چندانی ندید و بزودی ناچار شد از صدارت دست شوید. اگر او با همان خطابه‌ای که گفتند ملک الشعرا بهار برایش نوشته[۲۶] با سیاست خداحافظی می‌کرد چه بسا نام بلندی در تاریخ ایران داشت. اما یکبار دیگر و آخرین بار وقتی وارد صحنه سیاست شد اعلام کرد که «کشتیبان را سیاستی دگر آمد» و از «افراطیون سرخ» و «ارتجاع سیاه» سخن گفت و همه را بر ضد خود بسیج کرد و تنها چند روزی به جای مصدق نشست و با قیام سی تیر ناچار برای همیشه از سیاست کناره گرفت.

 

  • سفر اول ناصرالدینشاه به فرنگ – فروردین ۱۲۵۲


۴. آیت الله بروجردی – زاده ۱۲۵۴

تداوم سنت اقتدار مرجعیت

در خانواده‌ای روحانی و متمول زاده شد و چون به اجتهاد رسید به نجف رفت و مدتی نزدیک به یک دهه در محضر آخوند خراسانی شرکت کرد و از بهترین شاگردان او بود. چندی پس از مشروطه به ایران بازگشت و به بروجرد رفت. و بار دیگر که به نجف رفت به ظن آنکه در جلسات و اقدامات علما بر ضد رضاخان شرکت داشته در مرز خسروی دستگیر شد.[۲۷] پس از فروافتادن رضاشاه به سال ۱۳۲۳ با درخواست مراجع و مردم و شاه به قم رفت و پس از درگذشت سید ابوالحسن اصفهانی و حاج آقاحسین قمی به مرجع عام شیعیان تبدیل شد و در این زمان در دهه هفتاد عمر بود. قم در دوره او رونق گرفت. تبلیغ دینی هم شکل تازه‌ای یافت. چون او مبلغانی به کشورهای اروپایی و آمریکایی و آفریقایی  فرستاد. و برخی از این فرستادگان یا جانشینان آنان بعدها نقش مهمی در جامعه مذهبی و انقلاب ۵۷ پیدا کردند. توجه او به دنیای اسلام نیز به حمایت از «دارالتقریب» انجامید و برقراری روابط دوستانه با مفتیان اهل سنت در مصر و جامع الازهر را در پی داشت که خود حادثه‌ای از پس چند صد سال بود[۲۸] و به فتوای تاریخی شیخ شلتوت در جواز پیروی از مکتب شیعه جعفری رسید.[۲۹]

آیت الله بروجردی در سیاست شخصیتی محافظه کار بود و پراگماتیست. «سعی می‌کرد که از مرز خودش تجاوز نکند … در مرز خودش خیلی اصرار داشت که تحکم بکند. مثلا در مسائل مذهبی دستور می‌داد به حکومت اما در مسائل غیرمذهبی به هیچ وجه دخالت نمی‌کرد.»[۳۰] ولی چند بار در سیاست ایران نقش بازی کرده است. یکبار در دوران اشغال آذربایجان و حکومت فرقه دموکرات که با برگزاری انتخابات مخالفت کرد و خواست تا ارتش اشغالگر در آذربایجان است انتخابات به تعویق افتد.[۳۱] با اعزام نیرو به فلسطین هم مخالفت کرد. با فدائیان اسلام موافقتی نداشت. و از کسانی بود که با تغییر خط فارسی به لاتین نیز به مخالفت برخاست. اما نقش مهم او در جریان کودتای ضد مصدق بود. او از هر گونه دخالت و حمایت پرهیز کرد و با کسانی چون کاشانی و بهبهانی همراه نشد و موضعی آشکارا ضد انگلیسی داشت. و وقتی نیاز دید به دعوت شاه و مصدق به اتحاد برای «استقلال و عظمت ایران» اقدام کرد. در فروردین ۱۳۳۲ ضمن پیامی برای خنثی کردن شایعات نارضایتی او از مصدق و «علی رغم فشار بی وقفه از طرف روزنامه‌های طرفدار شاه برای همسویی با بهبهانی و کاشانی علیه مصدق، زیر بار نرفت» و به اردوی مخالفان مصدق نپیوست.[۳۲]

بروجردی تا زنده بود اسلام سیاسی میدانی برای رشد نداشت. با مرگ او در ۱۳۴۰ بود که چهره‌های دیگری در زعامت مذهبی پیدا شدند و مسیر مسلمانی دیگر شد.

 

۵. آقا بزرگ تهرانی – زاده ۱۲۵۵ در پامنار تهران

یادآور بزرگ  مآثر شیعه، کتابشناس و صاحب الذریعه

در دوران معاصر شماری از چهره‌های ایرانی همه همت خود را صرف پاسخ به منتقدان دین و فرهنگ ایران کرده‌اند. آقابزرگ تهرانی از متقدمین این چهره‌ها ست. او که در تهران و نجف و سامره درس علوم دینی خوانده بود، می‌دید آثار نویسندگان شیعه کمتر محل رجوع قرار می‌گیرد و با نوعی بی اعتنایی روبرو ست. هنگامی که با داوری جرجی زیدان ادیب مسیحی عرب روبرو شد که نقش شیعه را در بنای فرهنگ اسلامی بسیار اندک شمرده بود، با دو دوست دیگر خود که آنان نیز از چهره‌های درخشان فرهنگ اسلامی معاصرند تصمیم گرفتند در حاشیه ماندن افکار و آثار شیعیان را جبران کنند. نقد کتاب جرجی زیدان را شیخ محمدحسین کاشف الغطا برعهده گرفت، سیدحسن صدر به نوشتن کتابی در نقش شیعیان در علوم اسلامی پرداخت (تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام) و آقابزرگ تالیف فهرست آثار شیعه را عهده دار شد.[۳۳] این پروژه یک عمر بود. نوشتن الذریعه الی تصانیف الشیعه نیازمند سفرهای بسیار و دیدار از کتبخانه‌ها در کشورهای مختلف و پشتکار و عزم و اراده آهنین بود. و مجموعه اینها در کنار زهد و تقوی و ساده‌زیستی همه در آقابزرگ تهرانی جمع بود.

حاصل کار آقابزرگ دایره المعارفی از کتاب‌های شیعیان از آغاز تا روزگار معاصر است و بیش از ۲۶ جلد را در بر می‌گیرد و انتشار آن طی چهل سال انجام شده است. اما علاوه بر آن نیز او آثاری دارد که روی هم بالغ بر ۱۰۰ مجلد است. محمدرضا حکیمی که کتاب نغز مستقلی هم درباره شیخ دارد، می‌نویسد: «باید گفت یکی از پرکارترین علمای اسلامی در قرن چهاردهم شیخ آقابزرگ است.»[۳۴]

دو پسر او احمد منزوی و علینقی منزوی نیز از خادمان فرهنگ ایران اند (و جداگانه به ایشان خواهیم پرداخت). احمد در باره پدر می‌گوید: «مردی دانشمند، پژوهشگری به دور از تعصب مذهبی، انسانی مسلمان، صاحب اندیشه شیعی ایرانی، آزادیخواه و مخالف استبداد بود.»[۳۵] آقابزرگ شاگرد آخوند خراسانی و متاثر از اندیشه‌های او بود ولی پس از درگذشت آخوند که حامی مشروطه بود چون شاگردان دچار چنددستگی شدند «پدرم سیاست را بوسید و در شهر سامره منزوی و غرق تحقیق در کار مآثر شیعه شد». یکی از آثار شیخ کتابی است که درباره میرزای شیرازی رهبر نهضت تنباکو نوشته است: هدیه الرازی الی الامام المجدد شیرازی. اما در نهایت از سیاست روی گردانید تا بتواند تمام وقت خود را به کتاب و کتابشناسی اختصاص دهد. با اینهمه، کار او در عراق آن زمان خالی از خطر سیاسی نبود. زیرا سیاست بر مدار خاک پرستی عربی می‌گذشت و اقلیت سنی مذهب بر اکثریت شیعه حکمرانی می‌کرد. و او «پیوسته مورد فشار و خشم حکومت قرار داشت».[۳۶] از این جهت کار او نه فقط یک کار بزرگ فرهنگی که اقدامی سیاسی نیز برای احقاق حق شیعه به شمار می‌رود.

*خانواده آقابزرگ و پسرانش از خانواده‌های خدمتگزار فرهنگ ایران اند.

 

۶. اقبال لاهوری- زاده ۱۲۵۶ در سیالکوت پنجاب (هند)

شاعر و متفکر مسلمان و فارسی زبان، مولانای زمان و منتقد غرب و شیفته ایران و وحدت مسلمانان

اقبال یکی از صمیمی‌ترین متفکران اتحاد اسلامی است. بنابرین از یک جهت راه سیدجمال (درگذشته ۱۲۵۷ ش) را دنبال می‌کند ولی از جهتی دیگر دید وسیع‌تری دارد که از آشنایی عمیق او با ادب و فرهنگ فارسی ناشی می‌شود. او درباره فرهنگ ایران سخن نغزی دارد و در یک سخنرانی به سال ۱۹۱۰ معتقد است مهمترین رویداد تاریخ اسلام آشنایی عربان با ایرانیان است: «جنگ نهاوند به عرب‌ها علاوه بر یک کشور زیبا یک تمدن اصیل هم اعطا نمود. آنان با ملتی آشنا شدند که قادر بود از امتزاج عناصر سامی و آریایی فرهنگ تازه‌ای پدید آورد. … بدون فتح ایران فقط نیمی از رخ فرهنگ اسلامی آشکار می‌گردید. فتح ایران همان چیزی را برای ما به ارمغان آورده است که از فتح یونان نصیب رومی‌ها گردیده بود.»[۳۷] اقبال وقتی در سفری به بمبئی متوجه می‌شود پارسیان آن شهر زبان فارسی را خوش نمی‌دارند متاسف می‌شود و می‌نویسد: «دریغا آنان از حقیقت ادب فارسی بی خبرند.» و مانند روشنفکران باستانگرای دوره خود معتقد است: «در ادبیات ایرانی در حقیقت عربیت هیچ تاثیری ندارد بلکه درست برعکس این رنگ زرتشتی است که تمام رگ و ریشه را در بر گرفته است.»[۳۸] و این را کسی می‌گوید که در آن شعر والا خطاب به جوانان ایران زمین گفته است:

چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما/ ای جوانان عجم جان من و جان شما …

حلقه گرد من زنید ای پیکران آب و گل / آتشی در سینه دارم از نیاکان شما

اقبال در ۱۹۰۸ دکتری خود را در کمبریج با عنوان «مابعدالطبیعه ایران» نوشت. با وجود این تعلق خاطر به ایران و فرهنگ قدیم آن، اقبال به دنبال یک وطن اسلامی است که در آن قوم و قبیله و رنگ و نژاد مطرح نباشد. زیرا در آن دوران برداشت او این بود که ناسیونالیسم دارد ملت‌ها را تکه تکه می‌کند و «باید تصور برادری عالمگیر انسانی را هر چه بیشتر رواج داد … و برای نیل به این هدف راه اسلام را برگزید».[۳۹] و این انقلابی درونی بود. در برگشت به هند بود که او بهترین کارهایش را با همین مضامین منتشر کرد: اسرار خودی، رموز بیخودی، پس چه باید کرد، جاویدنامه، زبور عجم، پیام مشرق، در فارسی، بال جبرئیل.[۴۰] در این دوره است که مضمون وحدت در سراسر کارهای او دیده می‌شود:

نه افغان ایم و نه ترک و تتاریم / چمن زادیم و از یک شاخساریم

تمیز رنگ و بو بر ما حرام است / که ما پرورده یک نوبهاریم

شفیعی کدکنی با نقل این ابیات و تاکید بر آشنایی اقبال با سیدجمال و پیروی از او می‌نویسد: «اقبال بهترین توجیه کننده و شارح این اندیشه می‌تواند باشد و از حق نباید گذشت که با تمام هستی و عواطفش از این وطن بزرگ سخن می‌گوید.»

از حجاز و روم و ایران ایم ما / شبنم یک صبح خندان ایم ما

چون گل صدبرگ ما را بو یکی است/ او ست جان این نظام و او یکی ست

و شعر مشهور اقبال یعنی «از خواب گران خیز» را سرود این وطن بزرگ می‌شمارد.[۴۱] این شعر که از اشعار عالی اقبال است از زمان سروده شدن در همه اقالیم زبان فارسی دست به دست شده است و در دوران انقلاب ۵۷ بسیار مشهور بود و عنوان آن یعنی «از خواب گران خیز» تبدیل به ضرب المثلی شده است. آشنایی با اقبال در ایران دست کم به سال‌های دهه بیست شمسی می‌رسد. رشید یاسمی که همراه هیئتی فرهنگی در اسفند ۱۳۲۲ از لاهور دیدن کرده است می‌گوید: «در مدارس اشعار او را می‌آموزند و بعضی از ترجیع‌بندهای او را به منزله سرود ملی تلقی می‌کنند مثل ترجیعی که برگردان اش این بیت است: از خواب گران خواب گران خواب گران خیز.»[۴۲]

آشنایی با اقبال در آسیای میانه هم دست کم با همین شعر از ایام جنگ جهانی دوم وجود داشته است زیرا مضمونی حماسی دارد که با جنگ و سربازی نزدیک است. لایق شیرعلی شاعر بزرگ تاجیک در پاسخ به اقبال عذر تقصیر شاعرانه می‌برد که سخن و اندیشه او در این خطه گرفتار چنددستگی است:

روز و شب بیدار شمس خاوران / ما ز خواب آلودگان خاوریم

حضرت اقبال بر ما بد مگیر/ ما اگر در خواب سکته اندریم

خیز از خواب گران گفتی ولی / در سمرقند آنچنان بی منبریم[۴۳]

آشنایی عمومی ایرانیان با اقبال بی تردید مدیون تاملات دکتر شریعتی درباره فکر و فلسفه اقبال است که مثل اقبال -که طراح «فلسفه خودی» بود- ایده بازگشت به خویش را دنبال می‌کرد.[۴۴] اقبال در ۱۹۱۳ اسرار خودی را منتشر کرده بود. اسراری که در عصر غلبه فرنگی‌مآبی خوانده و شنیده نمی‌شد. او به انسان متکی به نفس و معتقد به اصول خود باور داشت. حتی اگر باور دینی نداشت. این است که می‌گوید:

من نگویم از بتان بیزار شو / کافری؟ شایسته زنار شو

ای امانتدار تهذیب کهن / پشت پا بر ملت آبا مزن

گر ز جمعیت حیات ملت است/ کفر هم سرمایه جمعیت است

تو که هم در کافری کامل نئی / لایق طوف حریم دل نئی

این است که ایمان به خود و عزت نفس برایش محوری‌ترین مساله در تربیت انسانی است:

منکر حق نزد ملا کافر است

منکر خود نزد من کافرتر است!

نفی خود بزرگترین کفر است. و به نظر او، «بزرگترین عاملی که قوای ذهنی و دست عمل آسیا را فلج ساخته فلسفه ضد خودی» است.[۴۵]

اقبال لاهوری را می‌توان آخرین شاعر بزرگ فارسی زبان دانست که شعرش گذشته از آینگی فرهنگ و هویت به مانیفست سیاسی تبدیل شد. او اندیشه یک سرزمین مستقل خاص مسلمانان هند را ترویج می‌کرد. دو سال پس از مرگ او در ۱۹۳۸ قطعنامه پاکستان در لاهور به تصویب رسید و در ۱۹۴۷ به تاسیس پاکستان انجامید.[۴۶]

 

۷. رضاشاه پهلوی – زاده ۱۲۵۶ در سوادکوه مازندران

سردار سپه، اولین شاه ایران بعد از قاجار، پیشگام توسعه و خادم کشور و نوسازی وطن به شیوه پدرسالارانه

چه با رضاشاه موافق باشیم یا نباشیم[۴۷] نقش او در هویت معاصر ایرانی انکارناشدنی است. آنچه رضاشاه در دوره بیست ساله اقتدار خود انجام داد در اصل آرمان‌های روشنفکران و وطن‌پرستان ایرانی بعد از مشروطه بود. رضاشاه قدرت سیاسی و نظامی پشتیبان برای این آرمان‌ها شد و آن را در چارچوب آبادی کشور به میزان زیادی به اجرا درآورد گرچه از نظر سیاسی نظام بسته و متمرکزی را رهبری کرد.

طبقه متوسط ایران که بتدریج نقش مهمی در تحولات کشور برعهده گرفت حاصل دوران رضاشاه است. او با گسترش دیوانسالاری دولتی، بازسازی نیروی نظامی و ایجاد ارتش ملی، بنیانگذاری و حمایت از تاسیس نهادهای تمدنی جدید مانند مدارس عالی و دانشگاه، دادگستری، بیمارستان، نظمیه، شهرداری و مانند آنها نیروی اجتماعی تازه‌ای را به کار گرفت که از درون اشرافیت و روحانیت قدیم برآمدند اما بتدریج ویژگیهای بارز و متمایز خود را پیدا کردند. گسترش طبقه متوسط با گسترش شهرها و شهرنشینی همراه بود و جامعه ایرانی را از دوگانه رعیت و ارباب (شامل شاهزادگان و مالکان و روحانیون بزرگ و بازاریان و مقامات ارشد دولتی) خارج کرد و طبقه میانه‌ای شکل گرفت که نه رعیت بود نه ارباب. سواد داشت و این سواد به او ارتقا و امتیاز اجتماعی می‌بخشید و عمدتا در خدمت دولت قرار می‌گرفت یا در صنایع نوپا مشغول به کار می‌شد. زیست مدنی این طبقه، ارزش‌های آن و سبک زندگی‌اش آمیزه‌ای از سنت و گرایش‌های فرنگی خاصه فرانسوی و انگلیسی بود. جهان نو را هر روز بیشتر از پیش می‌شناخت. می‌توانست سفر کند. به زبانهای فرنگی بخواند و از آنها ترجمه کند و الگوی اصلی‌اش توسعه غربی بود.

بنابرین، از یک منظر باید گفت هر تحولی در مدیریت و شهرنشینی و سبک زندگی معاصر اتفاق افتاده است از دوران رضاشاه آغاز شده یا اگر پیشتر شروع شده در این دوران تحکیم یافته است. وقتی مطبوعات و خاطرات و ادبیات آن دوره را مرور کنیم درمی‌یابیم که نیروی فکری و اجتماعی عظیمی پشت ایده‌های دولت مقتدر مرکزی که او بنیان کرد قرار داشته است.[۴۸] وضعیت جهانی هم پس از جنگ بین الملل اول و فروپاشی عثمانی و انقلاب لنین در روسیه به او اجازه می‌داد که فرصت نوسازی و بازسازی ایران را داشته باشد.

گرچه میزان تحولات اجتماعی و اداری و صنعتی و قانونی و توسعه آموزشی از جمله تعلیمات اجباری همگانی برای دختران و پسران در دوران نسبتا کوتاه بیست ساله رهبری او حیرت آور است و نسلی تازه از دانشوران و صنعتکاران و پزشکان و مهندسان و هنرمندان و حقوقدانان و مانند ایشان را پدید آورد، اما این هم میراث دوره او ست که بتدریج دولت تمرکزگرای او به حدی در امور جامعه و ملت دخالت پیدا کرد که به تاسی از گفتمان‌های اروپایی آن روزگار مقام خدایی یافت. از این منظر، رابطه ملت و دولت از اساس نامتوازن و به سود دولت شکل گرفت. این دولت بود که به جای ملت فکر می‌کرد و امور را پیش می‌برد. بخشی از این موضوع طبیعی بود چون حجم بی سوادی و نظام ارباب-رعیتی حاکم بر جامعه ایرانی اجازه نمی‌داد که نخبگان حاکم فضای زیادی برای مشارکت ایرانیان قائل شوند. اما مشکل وقتی پیچیده شد که بتدریج مردم خواهان مشارکت بیشتر شدند اما دولت دیگر به خودکامگی معتاد شده بود و نمی‌توانست قدرت تمرکزیافته خود را با ملت سهیم شود.[۴۹]

این میراث هم در دوران پهلوی دوم و هم در دوره کنونی همچنان مشکل بزرگ ایرانیان است. و مقاومت دولت در برابر مشارکت‌طلبی ملت چه در دوران پهلوی دوم چه پس از انقلاب با وجود گسترش طبقه متوسط و جمعیت شهروندان به جای خود باقی مانده است. نظام سیاسی بعد از انقلاب جای رهبران سیاسی را تغییر داد اما مشی بنیادین و آمرانه دولت پهلوی بازتولید شد. چیزی که از آن با عنوان بازتولید سلطنت یاد می‌شود. نمونه شاخص آن وضعیت حجاب در دو نظام است. در نظام رضاشاهی بی حجابی بر زنان تحمیل شد و در نظام ولایی باحجابی بر زنان تحمیل شد. صورت آمرانگی تغییر کرده بود اما ماهیت آن که نظام تحمیل ارزشهای دولت بر ملت بود دست نخورده باقی ماند.

سرعتی هم که رضاشاه در توسعه ایران به کار گرفت گرچه ثمرات روشنی داشت و به کشور سیمای تازه‌ای بخشید اما به یک معضل مدیریتی کلان هم تبدیل شد. این سرعت هم در زمان شاه اسباب جدا شدن او از واقعیت های کشور شد و می‌خواست به زور هم شده ایرانیان را وارد تمدن بزرگ خود کند و هم در دوران کنونی به توهمات تمدن اسلامی به روایت ولی فقیه دامن زده و می‌خواهد ایرانیان را به زور هم که شده به بهشت موهوم خود ببرد. آن دولتخدایی و این جدایی از عرف و انتظار و خواست جامعه و جلو افتادن از آن از چالش‌های بزرگ حل نشده در دوران معاصر است و زندگی میلیون‌ها ایرانی را دستخوش افت-و-خیزها و تنش‌های بسیار کرده است.

یک میراث دیگر رضاشاه نیز یکسره به دوران بعد از انقلاب اسلامی رسید و آن تلاش برای «یک»سان‌سازی (کنفورمیسم) جامعه بود. اینجا هم رهبران انقلاب چون خواستند آنچه رضاشاه رشته پنبه کنند به دام همان روش افتادند و این بار خواستند جامعه را به صورت «اسلامی» چنانکه خود از اسلام می‌فهمیدند، یکدست کنند. سال‌ها طول کشید که متفکری مثل دکتر سروش بتواند با نظریه قبض و بسط خود شکافی در سد یکسان‌سازی ایجاد کند. اما به طور کلی رهبران انقلاب از ایده کنفورمیستی عصر رضاشاه دست برنداشتند و اگر این ایده به جایی نرسید که آنها می‌خواستند صرفا به خاطر مقاومت مردمی بود.

در سال‌های اخیر وسوسه یک میراث دیگر هم از رضاشاه در رگ و پی ولایت می‌دود و آن وسوسه برآمدن (یا برآوردن) یک نظامی مقتدر دیگر است برای سر-و-سامان دادن به وضع بی سامان ولایت. اما این اندیشه‌ای خطرناک است که با مقتضیات اجتماعی ایران در آغاز قرن پانزدهم شمسی هیچ سازگاری ندارد و بیشتر تقلیدی از ترکیه دوران کودتا و پاکستان در تاریخ خونین خود است. امروز تقریبا همه چیز در جامعه ایران عوض شده است. عوض شدن همه چیز به یک معنا ستایش از نقش رضاشاه است که این تغییرات را آغاز کرد و به یک معنا هشدار به کسانی است که می‌خواهند کورانه و صرفا به تقلید از او و بدون توجه به جامعه دگرگون‌شده ایرانی این پوستین کهنه را دوباره به تن کنند. اما نمی‌توان از این نکته چشم پوشید که ولی فقیه کنونی سال‌ها ست به کودتا بر ضد دولت‌های ناهمسو با خود متهم است و بدون پوشیدن لباس نظامی از زبان و بیان و ادبیات جنگی و نظامیگری بهره می‌برد. بنابرین تحول چنین رهبری به یک رهبر واقعا نظامی خطری است که هنوز ایران با آن روبرو ست.

 

۸. محمدعلی فروغی – زاده ۱۲۵۶ در تهران

ادیبی سیاسی، معلمی مولف، مترجمی متفکر، حقوقدانی سیاستمدار، سنت شناسی متجدد، روشنفکری تمام عیار و مردی میهن پرست که در هر چه کرد مظهری از تعادل و خردمندی بود.

دامنه تاثیرگذاری فروغی بسیار وسیع است و گرچه او پیش از مشروطه هم فعال بود اما به طور خاص پس از مشروطه یکی از اندیشمندان این دوره برای تحقق اصول مشروطه است و از اندیشمندانی است که از میدان عمل هم پرهیز نکردند. اگر تنها به یک خدمت او یعنی تدوین قوانین جدید نظر کنیم آن را کاری بزرگ و ماندگار خواهیم دید. اما او فقط در این حوزه به وطن خدمت نکرد. دیپلمات برجسته‌ای در مذاکرات خارجی ایران بود و سیاستمداری کارآمد که تا مقام نخست وزیری رضاشاه ارتقا یافت گرچه مثل بسیاری از کارگزاران دیگر دوران مغضوب شد و از کار کنار گذاشته شد.

فروغی پسر و پدر هر دو از نام آوران فرهنگ معاصرند. پدر رئیس دالترجمه ناصری بود و پسر را نیز تحت تعلیم گرفت و در کنار علوم متعارف سنتی به آموزش او در زبان‌های فرانسه و انگلیسی همت کرد و پسر نخستین کارهای ترجمه خود را پیش از بیست سالگی آغاز کرد و پدر آن ترجمه‌ها را بازبینی می‌کرد. مدتی نیز در کنار پدر روزنامه‌نگاری کرد زیرا فروغی پدر روزنامه‌ای به نام «تربیت» منتشر می‌کرد که در یک دوره ۹ ساله -از آغاز سلطنت مظفرالدین شاه به بعد- روزنامه‌ای پیشرو بود و اولین روزنامه غیردولتی ایران به شمار است.[۵۰]

از بدو تاسیس مدرسه علوم سیاسی -پیش از مشروطه- پدر و پسر با آن همکاری داشتند. پدر قرار بود ادبیات تدریس کند و از پسر نیز خواستند که کتابی در تاریخ ملل مشرق تهیه کند زیرا مدرسه کتابی در این خصوص نداشت.[۵۱] پس از چند سالی، پدر به ریاست مدرسه رسید و پسر هم معاونت او می‌کرد. و چون پدر درگذشت هم ریاست مدرسه و هم لقب پدر که ذکاءالملک بود به پسر رسید. فروغی به این مدرسه سخت دلبسته بود. نه تنها برای آن کتاب تاریخ تالیف کرد که اولین کتاب در سیاست اقتصادی را هم برای همین مدرسه ترجمه کرد: اصول علم ثروت ملل (۱۳۲۳ ق). او نیک می‌دانست که سیاست بدون حقوق ممکن نیست. پس می‌خواست که مدرسه سیاسی را به یک دانشکده حقوق نزدیک سازد.[۵۲]

معمولا درباره مشروطه گفته می‌شود که عدالتخانه از مطالبات مهم مردم بوده است. فروغی این عدالتخانه یا عدلیه را با دشواری‌های بسیار به کمال رساند و خود نیز چند نوبت وزیر عدلیه شد. آن دشواری‌ها کاملا اساسی بود: عدلیه قاضی و کارکنان آموزش دیده نداشت، قانون نداشت که بر اساس آن حکم کند، بودجه کافی نداشت و بر خلاف آنچه تصور می‌شود بسیاری از متنفذین با آن مخالف بودند: «اکثر کسانی که آن زمان رجال و متنفذین کشور بودند به زور و غصب و اجحاف اموالی به دست آورده بودند و می‌ترسیدند که اگر قوه قضائیه کشور مقتدر و محترم باشد مدعیان ایشان آن اموال را از دست آنها بیرون آورند.» از این گذشته، «علمای دین» قضاوت و حکومت را «حق خود می‌دانستند و نمی‌خواستند از دست بدهند و اگر عدلیه صحیح درست می‌شد یا حکومت (قضاوت) از دست آنها بیرون می‌رفت یا مجبور می‌شدند با قید به نظامات و اصولی (که در قانون مقرر می‌شود) حکومت کنند. آن هم منافی با صرفه و مصالح آنها بود.» به این ترتیب، «در مجلس شورای ملی وضع قوانین برای عدلیه مشکل بلکه محال بود. یعنی عدلیه نمی‌توانست اساس پیدا کند».[۵۳] همه این مسائل را فروغی که حال نماینده مجلس هم بود، یک به یک و قدم به قدم گره‌گشایی کرد چنانکه قانون تشکیلات عدلیه را در مجلس از تصویب گذراند و چون در ۱۳۳۰ ق خود به وزارت عدلیه رسید آن را به رسمیت رساند و حکم به اجرای آن داد. و از آن پس با همکاری مشیرالدوله و سیدنصرالله تقوی به تنظیم قانون محاکمات جزایی پرداخت که مصادف شد با جنگ جهانی اول و تعطیلی مجلس. در غیاب مجلس این قانون به صورت موقتی به جریان افتاد. «اما تصور نکنید این کارها به آسانی انجام گرفت. مقدسین، یعنی مزورهای مقدس‌نما، چماق شریعت را نسبت به قوانین بلند کردند و در ابطال و مخالفت آنها با شرع شریف حرف‌ها زدند و رساله‌ها نوشتند».[۵۴] پایمردی فروغی و همکارانش در دوره بعد از جنگ خاصه سیدمحمد فاطمی[۵۵] که فقیه متجددی بود نهایتا قوانین مدنی ایران را تکمیل کرد.

فروغی ناسیونالیست بود اما هرگز به افراط نگرایید. وطن‌پرستی او مهر عمیق به وطن بدون کینه به بیگانه بود. «وطن‌پرستی کسی که وطن و ابناء وطن خود را لایق مهر و قابل محبت می‌داند از جهت قدر و منزلتی که در واقع دارند.» محبتی حق شناسانه و خالی از خلل.[۵۶] او به تجددی متعادل با حفظ هویت ملی قائل بود. می‌گفت: «هر قومی در عالم تمدن و فرهنگ باید شخصیت خود را از دست ندهد و هویت خویش را نمایان سازد.» پس راه تقلید صرف مذموم است. «در اقتباس علوم و فنون کار را سرسری نباید گرفت و به نظر سطحی نباید نگریست. باید به عمق مطالب فرو رفت و کوشید تا رموز و نکات فن فراگرفته شود.» اگر از تقلید در قدم‌های نخست ناچاریم اما وقتی هنرهای دیگران را آموختیم و به پایگان بلند رسیدیم «یقینا صاحبان استعداد یافت خواهد شد که متصرف باشند و کم کم ابتکار نیز خواهند کرد».[۵۷] او با صمیمیت نسبت به فرهنگ ایرانی می‌گوید: «ایرانیان در عالم فرهنگ و تمدن همیشه در جمع کمال شمع اصحاب بوده‌اند… و هر اقتباس هم از بیگانگان کرده‌اند بزودی آن را به رنگ ذوق و فهم خود درآورده و مهر ایرانی بر آن زده اند.»[۵۸] زندگی فروغی خود نمودار چنین نگرشی است. او با چنان روحیه ابتکار و درک انضمامی به علوم و فنون فرنگی می‌نگریست که توانست مبتکر آرای تازه‌ای باشد و روشی نو متناسب با نیازهای جامعه پیش گیرد و بسیاری از ایده‌ها را با «مهر ایرانی» به نتیجه برساند.

فروغی دانشمندی سیاستمدار بود. از الگوی وزیران قدیم ایران پیروی می‌کرد. ضمن دانشوری مدام، از سیاست و میدان عمل پرهیز نداشت. نماینده مجلس شد، چند بار وزیر عدلیه و وزیر مالیه شد، چندی وزارت امور خارجه را بر عهده داشت، به ریاست محکمه عالی تمیز (دیوان عالی) رسید، وزیر جنگ بود، نخست وزیر بود، سفیر بود، به ریاست جامعه ملل برگزیده شد و در بحرانی‌ترین اوضاع سیاسی کشور در ۱۳۲۰ به رغم همه رنج‌هایی که از رضاشاه و قدرناشناسی او دیده بود، مسئولیت نخست‌وزیری شاه جوان را پذیرفت و «انتقال سلطنت از رضاشاه به فرزندش را با مهارت انجام داد و برای بیرون کشیدن ایران از جنگ و بی طرف نگاه داشتن کشور در مخاصمات بین‌المللی همه مساعی و تجربه‌های سیاسی خود را به کار گرفت.»[۵۹] گرچه عمرش وفا نکرد تا کشور اشغال‌شده خود را دوباره آزاد از نیروهای بیگانه ببیند.

فروغی ادعای روشنفکری نداشت اما او را از نخبگان روشنفکری دوره باید دانست که در حوزه روشنگری کارهای بسیار کرده است. در راس همه آنها معلمی است که آن را بسیار دوست می‌داشت؛ نهادسازی است که نمونه آن تشکیلات عدلیه و فرهنگستان است؛ و مقالات و سخنرانی‌های بسیار در ایضاح مفاهیم جدید خاصه در حقوق و رابطه ملت و دولت و مساله مشروطیت. تالیف او با عنوان «حقوق اساسی یعنی آداب مشروطیت دول» (۱۳۲۵-۱۳۲۶ ق) برترین رساله او در این زمینه است.[۶۰] و محتوای آن در دفاع از دولت قانونمند و حقوق ملت او را از پیشگامان لیبرالیسم ایرانی معرفی می‌کند.[۶۱] و نیز کارهای پردامنه او در حوزه ترجمه و تالیف. شفیعی کدکنی فروغی پدر و پسر را از بزرگترین مترجمان دوره‌ایشان می‌شمارد.[۶۲] فروغی طیفی از داستان و نمایشنامه تا کتاب‌های مورد نیاز مدارس را ترجمه و تالیف کرده است. مجتبی مینوی می‌نویسد: «تمام دوره درس خواندن و نشو-و-نمای ما با تالیفات فروغی‌ها و اسم خاندان فروغی به هم پیچیده بود.»[۶۳] در حوزه ادبیات نیز از فردوسی و سعدی و حافظ که تعلق خاطر خاصی به ایشان داشت کارها و گزیده‌ها و تصحیحاتی از خود به یادگار گذاشته است. و در فلسفه، بجز ترجمه‌ای روشن و فصیح از طبیعیات «شفا»ی ابن سینا، «سیر حکمت در اروپا» را نوشته است که برجسته‌ترین کار او ست و سنگ بنای آشنایی ایرانیان با فلسفه غرب را گذاشته و در آن زبان فلسفی توانایی را در ترجمه و تالیف به کار گرفته است.[۶۴] این نخستین اثر تالیفی ایرانیان به فارسی درباره فلسفه غرب است و مثل ترجمه‌های فروغی از آثار افلاطون و ابن سینا نقش مهمی در پروردن زبان فارسی برای فلسفه داشت که تا آن زمان عمدتا منحصر به عربی بود.[۶۵]

فروغی طبعی آرام و متین داشت و در دوره‌ای که تنبیه فرزندان عادی تلقی می‌شد رفتار نرم و پرمهر او با فرزندانش  هم خصائل والای او را نشان می‌دهد و هم شیوه‌ای از تربیت فرزندان در میان خانواده‌های ایرانی را که کمتر مطالعه شده است. نمونه‌وار از یادداشت پرنکته محمود فروغی بر مجموعه مقالات پدرش یاد می‌کنم که می‌نویسد: «فراموش نمی‌کنم اوقاتی که صبح بهار مرا به ملایمت از خواب بیدار می‌کرد و می‌گفت آقامحمدعلی: سخت به ذوق می‌دهد باد ز بوستان نشان/ صبح رسید و روز شد خیز و چراغ وانشان. یا می‌گفت برخیز به باغچه برویم و بگوییم: چون است حال بستان ای باد نوبهاری/ کز بلبلان برآمد فریاد بی قراری.»[۶۶]

*فروغی پدر و پسر از خانواده های موثر در دوره معاصرند و شاخص به راهگشایی در بحران‌های ملی و هویتی

 

۹. حسن تقی زاده –زاده ۱۲۵۷ در تبریز

سیاستمدار دوره قاجار و پهلوی و از رهبران مشروطه و محقق صاحبنام در سطح جهانی در حوزه ایرانشناسی و از بانیان اندیشه فرنگی‌مآبی

پدرش از شاگردان شیخ مرتضی انصاری بود و هفده سال در نجف اقامت داشت و در بازگشت امامت جماعت مسجدی را در تبریز تا آخر عمر برعهده گرفت و مردی بود «زاهد به افراط و همه عمر را با قناعت و زهد به سر برد».[۶۷] تقی زاده هر چند تا بیست سالگی علوم دینی را یاد می گرفت بتدریج به علوم جدید و طب علاقه‌مند شد و مخفیانه به یادگیری زبان فرانسه پرداخت. خود می‌گوید با خواندن آثار طالبوف و میرزا ملکم خان و کتب متجددین به فارسی و ترکی عثمانی و عربی و روزنامه‌های روشنگر دوران مثل اختر و حبل المتین و کتب ممنوعه‌ای مثل سیاحتنامه ابراهیم بیگ تمایل به افکار سیاسی و آزادی‌طلبی پیدا کرد چندان که گروهی از همفکران «بیدار و متجدد» را در همان تبریز گرد هم آورد.[۶۸]

گرچه فعالیت‌هایش را در همان تبریز شروع کرده بود اما با انتخاب به نمایندگی در مجلس اول بود که به چهره سیاسی مشهوری تبدیل شد. در جریان استبداد صغیر به سفارت انگلستان پناه برد و از مجازات محمدعلی شاه در امان ماند و به تبعید به فرانسه رفت و زمانی هم به دعوت ادوارد براون در انگلستان به سر برد. اما نهایتا مخفیانه به تبریز بازگشت و پس از فتح تهران از رهبران اداره کشور شد و بار دیگر در مجلس دوم نماینده مردم تبریز بود و مثل مجلس اول به صف تندروان و انقلابیون مجلس پیوست. پس از به قتل رسیدن سیدعبدالله بهبهانی با فشار علما و زیر اتهام دست داشتن در آن قتل ناچار به ترک ایران شد. در مدت ۱۱ سالی که از وطن دور بود از انقلابیگری دوری گزید و به چهره‌ای متعادل تبدیل شد و در ۱۳۰۳ که به وطن بازگشت همکاری با رضاشاه را پذیرفت. ده سال بعد دوباره با قبول وزیرمختاری فرانسه از ایران دور شد اما در جریان انتقاد مطبوعات فرانسه از رضاشاه مغضوب گشت و از کار برکنار شد و به آلمان و انگلیس رفت. در ۱۴ سالی که این بار از ایران دور ماند همه به تحقیق مشغول بود. در ۱۳۲۶ بار دیگر به نمایندگی تبریز انتخاب شد و به ایران بازگشت. در ۱۳۲۹ با تشکیل مجلس سنا به عضویت سنا در آمد و تا ۱۳۴۶ سناتور باقی ماند و دو سالی بعد در ۹۳ سالگی درگذشت. تقی زاده در بخش بزرگی از زندگی خود خاصه در عصر مشروطه محور فعالیت‌های سیاسی بود و شهرتی عظیم کسب کرد با دوستان و دشمنان بسیار. او به طور خاص در دوره نظارت بر کمیته ملیون ایران که زیر نظر آلمان‌ها کار می‌کرد و اکتیویسم روزگار خود -بر ضد استبداد و استعمار روس و انگلیس- با بسیاری از کسانی کار کرد که بعدها همگی از نامداران عرصه فرهنگ و سیاست ایران شدند؛ از جمالزاده و محمد قزوینی تا ابراهیم پورداود و محمود افشار و علی اکبر داور و بسیاری دیگر.[۶۹] نامه‌های بسیاری که در این دوران به او نوشته شده است خود گواه وسعت فعالیت‌ها و شبکه روابط او ست.[۷۰] او به پرورش بسیاری از نامداران معاصر نیز کمک کرده است از احسان یارشاطر و زریاب خویی تا زرین کوب و مجتبی مینوی.[۷۱]

زندگی علمی او شباهتی با زندگی سیاسی‌ا‌ش ندارد که خود آن را «زندگی طوفانی»[۷۲] می‌نامد. هر قدر در سیاست با مخالفان بسیار روبرو بود در عرصه علمی همگان به توانایی‌اش اذعان داشتند. «مردی بود متتبع، بصیر، صاحب دقت نظر و اصابت رای، اهل غور و استقصا و مجهز به قدرت بارز استنباط و اجتهاد علمی.»[۷۳] دایره فعالیت‌های فکری و فرهنگی او وسیع است. از تالیف و روزنامه‌نگاری و تدریس تا کتابشناسی و ایرانشناسی و معرفی تاریخ و فرهنگ ایران و دفاع از آن در خارج کشور و نزد خاورشناسان و حمایت جدی از گسترش و تقویت زبان فارسی و مبانی فرهنگ ملی. او در کشف افراد مستعد و باز کردن راه پیشرفت آنها و کمک به انتشار کتاب نیر فعال و پیگیر بود. نشریه کاوه که او در دو دوره در برلین منتشر کرد از مطبوعات تاریخی دوره جنگ جهانی و پس از آن است و بارها مورد استناد محققان قرار گرفته و مبدا شماری از تحولات فکری و ادبی معاصر است. در دانشگاه‌های بریتانیا و آمریکا تدریس کرده و در ایران هم در تاریخ و زبان و علوم اسلامی درس داده است. او به کتاب و نشر توجه خاص داشت و کتابهای بسیاری با حمایت او تالیف، ترجمه، تصحیح و نشر شده است از جمله فهرست کتابهای فارسی از خانبابا مشار (که جداگانه به او خواهیم پرداخت). غنای کتابخانه‌های مجلس سنا و مجلس شورای ملی از مساعی او ست.[۷۴]

در ۱۳۴۵ که اولین کنگره جهانی ایرانشناسان در تهران برگزار شد، ریاست کنگره را برعهده داشت. مجموعه ران ملخ اثری که با مقالات خاورشناسان برجسته جهان هر کدام به زبان خود آنان نشر شده گواه جایگاه او در عرصه ایرانشناسی است. او در دوره جوانی و تندروی طرفدار تغییر خط فارسی بود اما بعدها که نگرش عمومی‌اش تغییر کرد از نظر پیشین خود استغفار می‌طلبید.

تقی زاده از میل شدید به پیشرفت سریع ایران خواستار آن بود که «آداب و عادات فرنگ» بلاشرط اخد شود و باور داشت که «ایران باید ظاهرا و باطنا، جسما و روحا فرنگی‌مآب شود و بس.» این عقیده گرچه معمولا با طعنه به تقی زاده نقل می‌شود اما واقعیت زندگی دوران او و گروه‌هایی شاخص از نسل‌های بعد از او بوده است. به این معنی که فرنگی‌مآبی به همین معنا که او توصیه کرده است با همه حسن و عیب آن راهنمای زندگی بسیاری ایرانیان بوده و هست. کسانی مثل آل احمد و شریعتی از مخالفان و منتقدان جدی او بوده‌اند.[۷۵] بنابرین می‌توان گفت که آرای او در پدید آمدن و قوت یافتن آرای مخالف و بومی‌گرا کاملا موثر افتاده است. ترکیه مثال نهایی چیزی است که ایده تقی زاده می‌توانست در خارج از فرنگستان عملی شود. تصوری که او داشت به معنای خالی شدن از خود و پر شدن از دیگری بود -امری غیرممکن اما سخت شایع که هنوز هم آرمان گروه‌هایی از مردم وطن ما ست.

 

  • سفر دوم ناصرالدینشاه به فرنگ – فروردین ۱۲۵۷ / ۱۸۷۸

 

۱۰. عارف قزوینی – زاده ۱۲۵۸ در قزوین

شاعر، ترانه‌سرا، نوازنده و آوازخوان و صدای مشروطه‌خواهان ایران

عارف شاعر خلق بود و حساس به مسائل اجتماعی و سیاسی عصر خود. شعرش، با کمک رسانه موسیقی و تصنیف، شهرها و روستاها را فتح کرد و اندیشه‌اش که به سبب تلخکامی‌های بسیار در دورانی پر نشیب و فراز رنگ حزنی عمیق و انسانی دارد در ترانه‌هایش بازتاب یافت و به مهمترین ترانه‌های سیاسی مشروطه تبدیل شد. شاعری مبارز بود که شعر و ترانه برایش رسانه پیام‌های سیاسی و عواطف عمیق انسانی بود. در آغاز کنشگری سیاسی خود گرایش به چپ و سوسیالیسم داشت و آن شعر معروف درباره لنین از او ست (ای لنین ای فرشته رحمت) ولی بتدریج در او ناسیونالیسم بیش از هر نیروی دیگر قوت گرفت و عشق به وطن تنها عشق بزرگ او شد. وقتی به خاطر صدای خوش و «حنجره داودی»[۷۶] به دربار مظفرالدین شاه خوانده شد برخلاف بسیاری دیگر در این موقعیت از دربار بیزاری جست و به لطایف الحیل بیرون جست چون نمی‌خواست نوکری کند ولو که نامش نوکری شاه باشد.[۷۷] بعدها از بس که با اعیان و اشراف و بزرگان هوسران درافتاد (ایران سراسر پایمال از اشراف)، ایرج میرزا شازده قاجاری او را در منظومه «عارفنامه»اش هجو کرد. و طبعا سخت بر طبع حساس و آزاده عارف گران آمد که سربلند زیسته بود و به قول خودش هیچ چیز برایش بالاتر از اعتبار و حیثیت نبود.[۷۸] شرحی که از زندگی خود به دست داده سرشار از دیده‌های تلخ و تجربه‌های ناگوار است و در صفحاتی یادآور رمان‌های آن عهد مثل «تهران مخوف» یا آثار محمد حجازی یا قلم میرزاده عشقی. جنبه اعترافنامه‌ای آن هم قوی است و متنی است که با کمال صداقت و صراحت نوشته شده است و در جای جای آن تابلوی هولناکی است از وضع زنان در آن دوران.[۷۹]

روحیه حساس عارف همرنگ رمانتیک‌های انقلابی آن دوران است. دلبسته رفقای مبارز خود بود. چه کلنل پسیان چه خیابانی و چه رفقای عهد صباب و جوانی. و چون شماری رشته حیات خود قطع کردند[۸۰] و دیگران یک به یک از صحنه رانده شدند یا به قتل آمدند او هر بار دلشکسته‌تر و نومیدتر شد و گاه به جنون گرفتار و گاه در خیال انتحار. تا آنکه از تهران گریخت و به قزوین بازگشت و نهایتا در همدان مقام کرد که دوست او بدیع الحکما[۸۱] طبیب و حامی‌اش بود. روح حساس تن‌اش را بیمار ساخته و مزاج‌اش هم از مجالس عیش و نوش علیل شده بود[۸۲] و روحا هم از دنیا سیر (ز عمر سیر شدم مرگ ناگهانی نیست؟) و در ۵۳ یا ۵۴ سالگی از جهان گذشت.

شفیعی کدکنی با آنکه به ایران‌مداری و بزرگی ملک الشعرا بهار در ادب و سیاست اذعان دارد اما می‌گوید: «حق این است که عارف بی چون و چرا شاعر ملی ایران است.»[۸۳] عارف ادیب اریب نبود و در شعر او ضعف‌های نحوی و عروضی و ادبی می‌توان یافت. اما «دیوان او یکی از پرشورترین دیوان‌های قرون اخیر است. هیجانی که در پشت کلمات عارف نهفته است از عصاره روح او و صدق عاطفی شگفت‌آوری حکایت می‌کند که تمام قواعد تاریخ ادبی و نظریه‌های نقد را جاروب می‌کند».[۸۴] نیما از ستایشگران عارف بود و از میان همگنان خود «هیچ شاعری را به ‌میزان عارف نستوده‌ است». نیما بارها هنگام اظهارِ تأسف درباره اوضاع سیاسی و اجتماعی، حال ‌و ‌روز خود را با عارف مقایسه‌ می‌کند و او را همچون خود «پاک‌باخته» می‌خواند.[۸۵]

عارف آغازگر تصنیف‌سازی است که در آن بی بدیل است.[۸۶] چه تصنیف عاشقانه (از کف ام رها شد قرار دل) چه سیاسی (از خون جوانان وطن لاله دمیده). او تصنیف را ارتقا داد و خود به آن واقف بود.[۸۷] و همین تصنیف‌‌سازی جای او را در ادب و فرهنگ معاصر مشخص می‌کند. جایی میان عامه مردمان و گروه نخبگان. نخبگانی که او را می‌راندند یا رابطه عشق و نفرت با او داشتند و خلقی که او را می‌ستودند و ترانه‌هایش را به یاد می‌سپردند و زمزمه می‌کردند.

  • درگذشت لسان الملک سپهر مورخ ناسخ التواریخ – ۱۲۵۹

 

۱۱. علامه دهخدا – زاده ۱۲۵۹ در سنگلج تهران

«خاکپای احرار ایران»، دانای بزرگ سنت و سیاست، الگوی مردمگرایی، قهرمان و از پدران مشروطه ایران

مرد هوشمند سیاست و فرهنگ ایران از نخستین کسانی بود که وارد مدرسه علوم سیاسی شدند (۱۸۹۹ میلادی) و در محضر کسانی چون مشیرالدوله پیرنیا تحصیل کرد و بعد از آن در وزارت خارجه مشغول شد و به همراه وزیر مختار ایران در بالکان دو سالی در بخارست و در وین خدمت کرد و مقارن با آغاز نهضت مشروطه (۱۹۰۵) به ایران بازگشت.[۸۸] مدتی از طرف حاج امین الضرب برای مهندسان روسی و بلژیکی مترجمی‌ کرد و سپس وارد عرصه مطبوعات شد و با معرفی حسن تقی زاده که او را با میرزا جهانگیرخان شیرازی و میرزا قاسم خان تبریزی آشنا کرد روزنامه صور اسرافیل را تاسیس کردند.[۸۹] نخستین شماره صور اسرافیل در ۹ اردیبهشت ۱۲۸۶ یعنی حدود ۹ ماه بعد از مشروطه منتشر شد[۹۰] و از همان شماره اول دهخدا از نفی ولایت مطلقه و رشد ملت سخن گفت. او در هر شماره دو مقاله داشت. یکی سیاسی برای خواص و یکی طنز برای عامه مردم -گرچه می‌گفتند این حرف‌ها را برای عوام نباید نوشت.[۹۱] هر چند نوشته‌های سیاسی او کوبنده و صریح و خاصه در نقد اشراف و علمای دینی و صوفیه و عقاید خرافی بود اما نوشته‌های طنز دهخدا با عنوان «چرند پرند» گزنده‌تر بود و آوازه‌ای یافت و به خاطر آن و از جمله به دلیل اعتراض به کسانی مانند شیخ فضل الله نوری که مدارس جدید را خلاف شرع می‌دانست یکبار هم توقیف شد (بعد از شماره چهاردهم) و چندبار دیگر نیز فعالیت‌اش متوقف ماند که یکی از آن نوبت‌ها به دلیل حمله به دفتر روزنامه بود.[۹۲] تقی زاده هر بار به دفاع برمی‌خاست چنانکه بعد از توقیف اول در نخستین شماره پس از تعطیلی مقاله‌ای با عنوان «دفاع» نوشت تا شبهات مربوط به عقاید روزنامه را رفع کند.[۹۳] اما وقتی استبداد برگشت میرزا جهانگیرخان که در صدر لیست شاه برای تسلیم یا تبعید بود بازداشت و اعدام شد و دهخدا هم ناچار کشور را ترک کرد و به همراه تقی زاده و جمعی دیگر به تبعید رفت. با وجود تنگدستی و افسردگی و مشکلات فنی[۹۴] دهخدا و یارانش سه شماره دیگر از صوراسرافیل را در خارج از کشور منتشر کردند. شماره اول در ۲۳ ژانویه ۱۹۰۹ نشر شد که آن ترکیب‌بند شاهکار به یاد میرزا جهانگیر خان هم در آن آمده است: یاد آر ز شمع مرده یاد آر. همراه با سرمقاله‌ای درباره طبیعت سلطنت به قلم دهخدا که در آن الهی بودن سلطنت را رد کرده بود و بسیاری را تکان داد.[۹۵] پس از این سه شماره صوراسرافیل دیگر منتشر نشد و دفتر ۳۵ شماره‌ای این روزنامه پرنفوذ بسته شد. دهخدا در پاریس که بود برنامه فدرالیست‌های جمهوریخواه ایران در تبعید را به فرانسه ترجمه کرد و از قرار از چهره‌های موثر آن بود.[۹۶]

دهخدا نهایتا به انجمن سعادت پیوست که آن را بهترین انجمن خارج از ایران می‌دانست[۹۷] و به کمک انجمن روزنامه سروش را در استانبول نشر کرد که هدف آن تقویت روابط ایران و عثمانی و مبارزه با روس و انگلیس بود. با فتح مجدد تهران و پایان سلطنت محمدعلیشاه به نمایندگی مجلس انتخاب شد و چند سال بعد که جنگ اول جهانی آغاز شد اوقات خود را در میان بختیاری‌ها طی کرد و از سال ۱۳۰۰ به ریاست مدرسه سیاسی انتخاب شد که با وجود تحولات مدرسه و پیوست آن به دانشگاه تهران که دیرتر راه‌اندازی شد، او تا پایان دوره رضاشاه رئیس مدرسه باقی ماند.[۹۸] دهخدا که سال‌ها بود از سیاست کناره گرفته بود تا به کار عظیم لغتنامه و امثال و حکم بپردازد در این دوره امثال و حکم را منتشر کرد و جلد اول لغتنامه را (۱۳۱۸) و در ۱۳۲۴ نهاد تالیف لغتنامه با همکاری گروهی از اهل ادب تاسیس یافت. در ۱۳۲۵ وقتی کنگره نویسندگان ایران برگزار می‌شد او به ریاست کنگره انتخاب شد. از ۱۳۳۰ در دوران مصدق فعال‌تر شد. انجمن پیکار با بیسوادی را تاسیس کرد، به انجمن هواداران صلح پیوست که گرایش سوسیالیستی داشت[۹۹] و به دفاع از نهضت ملی ایران پرداخت[۱۰۰] و چون کودتا شد مورد بی مهری دربار و مقامات قرار گرفت و بازداشت شد. شایع کردند که قرار بوده در غیاب شاه رئیس شورای سلطنت یا حتی رئیس‌جمهور شود.[۱۰۱] دو سالی بعد که مثل دوران تبعیدش به تنگدستی افتاده بود از جهان گذشت.

صور اسرافیل که آینه افکار سیاسی دهخدای جوان و انقلابی است شعارش حریت، مساوات، اخوت بود که شعار انقلاب فرانسه است: آزادی، برابری، برادری. و رسانه اصلاح‌طلبی زمانه بود و ایدئولوژی مشروطه: «امروز هیجان افکار عامه را برای اصلاح خرابی‌های مملکت به هیچوجه نمی‌توان انکار کرد. …همه اشاعه معارف را طالب اند، همه قشون منظم می‌خواهند، همه در یافتن راه توسعه صنعت و ازدیاد کارخانجات می‌کوشند، همه به تسهیل امر حمل‌ونقل میل دارند، همه در مزید منافع فلاحتی سعی می‌نمایند، و بالاخره همه هوش و عقل یک مملکت بر سر همین یک کلمه “اصلاح” جمع شده و همه برای پیشرفت این نیت عالی جهد می‌کنند.»[۱۰۲]

مشی صور اسرافیل سوسیالیستی بود و توجه خاصی به فقر طبقات محروم و طرد نظام ارباب-رعیتی داشت و ایده اصلاحات ارضی و مالکیت دهقانان را مطرح می‌کرد: «علاج منحصر همین است که رعایای ایران در همان قسمتی که زراعتش را به عهده گرفته اند مالک و صاحب اختیار باشند.»[۱۰۳] او همیشه مردمی و مردمگرا باقی ماند گرچه در دوره رضاشاه از فعالیت سیاسی دست کشید و حتی نخواست روح القوانین منتسکیو را که ترجمه کرده بود[۱۰۴] منتشر کند. دهخدا به برابری عموم در برابر قانون قائل بود فارغ از اینکه چه مذهب و عقیده ای داشته باشند، خواستار رهایی زنان و مخالف حجاب بود، و منتقد اینکه روحانیون اسلام را در انحصار خود گرفته اند. علاوه بر روشنگری درباره خفقان مذهبی، دهخدا منتقد وضع کشاورزان و کارگران هم بود و خواستار تاسیس «بانک زراعی ملی» بود که با سرمایه «ده یک» از املاک مالکانی که هر یک از «پنج الی پانصد قریه» را در اختیار دارند راه‌اندازی شود تا برای کشاورزان وام ارائه کند.[۱۰۵] دهخدا معتقد بود «تا آسایش رعیت و کارگر در ایران پیش نرود ترقی این مملکت به شهادت حس و تجربه و علم میسر نخواهد شد».[۱۰۶]

درست چند روز قبل از به توپ بستن مجلس، دهخدا سرمقاله شماره ۳۲ صوراسرافیل را چنین آغاز می‌کند: «معدودی از روسی‌نژادان که ملت آدم‌پرست روس نیز وجود آنها را ننگ هیئت و لکه دامن قومیت خود می‌شمارد چنان دور دربار دولت ایران را احاطه کرده‌اند که برای نفوذ کمترین رائحه احساسات انسانیت سر سوزنی هم منفذ و مدخل باقی نمانده است.» ضدیت او با روسیه و روسوفیل‌های وطنی در تمام سال‌های بعد فعالیت سیاسی او آشکار است و در هر دوره با نقد و پیشنهادی همراه. پیش از به توپ بستن مجلس می‌گوید «تصفیه داخله جز به پاک کردن دربار ]از عناصر روس و انگلیس[ صورت نخواهد گرفت»[۱۰۷] و در دوره استبداد صغیر در روزنامه سروش خواستار تحریم کالاهای روسیه می‌شود. او که شاهرگ حیات اقتصادی دولت‌ها را تجارت می‌داند، خواهان آن است که «ملت ایران قند، چای، نفط، پارچه و شمع روسیه» را استفاده نکند.[۱۰۸]

دهخدا مرد ادب و رسانه و سیاست بود و تحلیل‌های درخشانی از او به یادگار مانده است که رسانه و سیاست را زیر تاثیر منافع و لابی‌های قدرت نشان می‌دهد و از همراهان خود می‌خواهد که نقش لابیگری را جدی بگیرند و اجازه ندهند صدای لابی روسیه در اروپا بر صدای «احرار ایران» غلبه کند. درک سرد، تیز، واقع بینانه و صریح او از سیاست از جمله در نقد مظلوم نمایی (که برای نمونه در نامه های او[۱۰۹] و نشریه سروش[۱۱۰] بازتاب یافته) نه تنها در میان همگنان که حتی امروز نیز در ایران کمتر نمونه دارد.

در جوانی و میانسالی عمر دهخدا وقف سیاست و روزنامه‌نگاری شد و از نیمه عمر بتدریج بیشتر و بیشتر متوجه ادب و فرهنگ بود تا یکسره در آن غرق شد و یک تنه به تاسیس ستون پایه‌ای برای فرهنگ ایران همت گماشت که تنظیم کار عظیم لغتنامه است. کاری که در واقع نخستین دایره المعارف فارسی است. وقتی نخستین جلد از کار او منتشر شد تنها ۳۰ هزار از یک و نیم ملیون برگه و یادداشت او نشر شده بود[۱۱۱] و وقتی درگذشت تعداد یادداشت‌ها و برگه‌ها به چهار میلیون رسیده بود.[۱۱۲] لغتنامه او شاهنامه زمانه است و حاصل عمری سی ساله. حاصل عمر یکی از خادمان بزرگ ایران که زندگی و افکار و آثارش تاریخ و فرهنگ معاصر را در خود پیکرینه کرده است و نهادی استوار برای مطالعات تاریخی زبان، ادب، علوم، جغرافیا و فرهنگ سرزمین ایران برپا داشته است. او مصداق دقیق این بیت حافظ بود که در روزهای آخر عمر برای او به تفال خواندند: درد عشقی کشیده ام که مپرس، زهر هجری چشیده ام که مپرس، …همچو حافظ غریب در ره عشق، به مقامی رسیده ام که مپرس.[۱۱۳]

 

————–

[۱] همه نقل ها از این چاپ است: سه مکتوب، اثر میرزا آقاخان کرمانی، به کوشش و ویرایش بهرام چوبینه، آلمان: کتابفروشی نیما، ۲۰۰۰.

[۲]  مقدمه بر: محیط سیاسی و زندگانی مشیرالدوله (حسن پیرنیا)، تهران: دنیای کتاب، چ۲: ۱۳۶۱، صص یک و دو.

[۳]  همان، صص دو-سه.

[۴]  همان، صص پانزده-شانزده.

[۵]  همان، ص نوزده.

[۶] همان، صص سی و یک-سی و دو.

[۷] بنگرید به: «درباره حاج حسین آقا ملک»، کتابخانه و موزه ملی ملک،

https://shorturl.at/7pF7K

 [۸] ابوالعلا سودآور، «از آستارا تا آستانه»، رهاورد، شماره ۵۶ (۲۰۰۱)، ص ۸؛ قابل دسترس در سایت نویسنده:

http://www.soudavar.com/index_files/Page844.htm

نیز مقایسه کنید با ص ۱۶ که می‌گوید به این ترتیب در افت و خیز زمانه این میراث امنیت بیشتری داشت.

[۹]  فاطمه سودآور فرمانفرمائیان، «عمر پربار؛ یادی از عزت ملک ملک (سودآور)»، ایران نامه، سال ۳۰، شماره ۳ (پاییز ۱۳۹۴/۲۰۱۵)، ص ۳۵۳.

[۱۰] ابوالعلا سودآور، پیشین، ص ۱۲.

[۱۱] نوشاد رکنی، «حاج حسین آقا ملک دانشمندی حریص به علم؛ ماجرای جدل دهخدا و ملک بر سر یک کتاب»، آزما، شماره ۱۶۸ (تیر و مرداد ۱۴۰۱)؛ زندگی وارثان او هم چنین بود و نامه‌های متعدد ابوالعلا سودآور به مقامات کشور بعد از انقلاب از این دعواها عمدتا بر سر مصادره و دست‌اندازی به اموال آنها حکایت دارد؛ بنگرید به نامه‌های فارسی او در وبسایت‌اش:

http://www.soudavar.com/index_files/Page910.htm

[۱۲]  بنگرید به: ایرج افشار، نادره‌کاران؛ سوگنامه ناموران فرهنگی و ادبی، ۱۳۰۴-۱۳۸۱، به کوشش محمود نیکویه، تهران: نشر قطره، ۱۳۸۳، صص ۲۹۹-۳۰۰.

[۱۳] علی صادق زاده وایقان، «مروری اجمالی به فراهم‌آوری مخطوطات در ایران»، کتاب ماه کلیات، شماره ۱۵۶ (آذر ۱۳۸۹)، ص ۷۹.

[۱۴] مدخل «حاج آقا حسین ملک» در: فرید مرادی، تاریخ چاپ و نشر کتاب فارسی، از برآمدن تا انقلاب، تهران: خانه کتاب، ۱۳۹۴، ۴/۲۵۸۷.

[۱۵] بنگرید به: زهرا علیزاده بیرجندی و سمیه پورسلطانی، «بررسی انگیزه ها و اقدامات حاج حسین آقا ملک در راستای وقف علمی»، بیرجند: همایش ملی کارکرد وقف در توسعه انسانی (مجموعه مقاله)، ۱۳۹۸، ص ۸۹۰. همچنین: بخش نسخ خطی در کتابخانه و موزه ملی ملک:
http://malekmuseum.org/online-collection

[۱۶] بنگرید به: «به یاد بانوی هنرپرور و فرهنگ دوست ایرانی، بانو عزت ملک ملک»، بررسی های نوین تاریخی، سال اول، شماره ۲ (تابستان ۱۳۹۳،)؛ همچنین: فاطمه سودآور، «عمر پربار»، پیشین، صص ۳۶۳-۳۶۴. شرح حمله به او در ص ۳۶۷ آمده است.

[۱۷] بنگرید به: ویدئوی «گفتگو با آقای سودآور، نوه حاج حسین آقا ملک (ناظر وقفیات ایشان)»، موقوفات ملک،

https://www.aparat.com/v/f2365sv

[۱۸] «وفات حاج حسین آقا ملک»، یغما، شماره ۲۸۸ (شهریور ۱۳۵۱)، ص ۳۷۸.

[۱۹] بنگرید به فهرست واقفان بزرگ ایران، اداره کل موقوفات و مستغلات،

https://moghoofat.abdulazim.com/fa/archive/goftego

[۲۰]  بنگرید به حمید شوکت، در تیررس حادثه، زندگی سیاسی قوام السلطنه، تهران: اختران، چ ۲، ۱۳۸۶، صص ۴۹-۵۱.

[۲۱]  همان، ص ۵۲.

[۲۲]  همان، صص ۸۶-۸۸.

[۲۳]  همان، ص ۱۲۲.

[۲۴]  همان، صص ۱۰۵-۱۰۶.

[۲۵] همان، ص ۱۳۳.

[۲۶]  همان، ص ۲۶۷.

[۲۷]علی تولایی،  دایره المعارف بزرگ اسلامی، ذیل: بروجردی، سید حسین طباطبایی.

[۲۸]  مرتضی مطهری، «مزایا و خدمات مرحوم آیت الله بروجردی»، در: بحثی درباره مرجعیت و روحانیت، تهران: شرکت سهامی انتشار، چ ۲، بی تا (چ۱: ۱۳۴۱) ص ۲۴۴.

[۲۹] همانجا.

[۳۰] مهدی حائری یزدی، گفتگو با تاریخ شفاهی هاروارد، پایان نوار اول و آغاز نوار دوم.

[۳۱]  شوکت، در تیررس حادثه، پیشین، ص ۲۱۷.

[۳۲]  علی رهنما، پشت پرده کودتا: اوباش، فرصت طلبان، ارتشیان، جاسوسان، ترجمه فریدون رشیدیان، تهران: نشر نی، ۱۳۹۹، صص ۴۳۱-۴۳۴.

[۳۳] کاظم موسوی بجنوردی، دایره المعارف بزرگ اسلامی، ذیل: آقا بزرگ تهرانی؛ نیز بنگرید به: محمدرضا حکیمی، «یادی از شیخ آقابزرگ»، بخارا، شماره ۱۳۸ (مرداد-شهریور ۱۳۹۹)، ص ۲۳۳.

[۳۴]  حکیمی، همان، ص ۲۳۲. همچنین: محمدرضا حکیمی، شیخ آقابزرگ تهرانی، تهران: فجر، تاریخ مقدمه ۱۳۵۴، ص ۲۰.

[۳۵] احمد منزوی در گفتگو با جویا جهانبخش، «دیرینه شناسی یک اثر کلاسیک»، در: استاد احمد منزوی؛ «تسلسل بی پایان تصورات»، همایش بزرگداشت منزوی، ۱۳۸۱، صص ۸۶-۸۷. قابل دسترسی در:

https://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/1729459

[۳۶] منزوی، همانجا.

[۳۷]  محمد سلیم اختر، مقدمه بر: اقبال شناسی، جستاری در اندیشه و هنر علامه دکتر محمد اقبال لاهوری، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، ۱۳۷۷، صفحه هفده. با اندک تصرف.

[۳۸] «سرگذشته اولین مسافرت اقبال از هند به انگلیس در سال ۱۹۰۵ میلادی»، اقبال شناسی، پیشین، ص ۸.

[۳۹]  عبادت بریلوی، «احوال اقبال»، اقبال شناسی، پیشین، ص ۷۱.

[۴۰] همانجا.

[۴۱] «تلقی قدما از وطن»، الفبا، شماره ۲ (بدون تاریخ، ۱۳۵۶؟)، ص ۷. استاد سیدجعفر شهیدی منتقد اندیشه وحدت است. به نظر او، اندیشه وحدت مسلمانان همچون عامل رشد و ترقی آنان نزد اقبال طرحی غیرعملی بود و ربطی به پیشرفت اقتصادی و علمی هم نداشت اما افسانه آن بسیاری را به خود جلب کرد. بنگرید به: «اقبال ستیزه‌گر با غرب»، در مجموعه مقالات شهیدی: از دیروز تا امروز، تهران: قطره، ۱۳۷۲، صص ۲۵۷-۲۵۸.

[۴۲]  «عظمت اقبال لاهوری»، ماهنامه آموزش و پرورش، سال چهاردهم، شماره ۹ (آذر ۱۳۲۳)، ص ۴۶۶.

[۴۳] «اندیشه فرهنگی شادروان لایق شیرعلی»، گزارش، شماره ۱۱۵ (شهریور ۱۳۷۹)، ص ۹۱.

[۴۴]  بنگرید به برداشت های وسیع شریعتی از اقبال در: ما و اقبال، مجموعه آثار ۵، سایت خانه شریعتی: نسخه وب. بی تا.

[۴۵]  عابد حسین، «تصور خودی اقبال»، اقبال شناسی، پیشین، ص ۱۲۵.

[۴۶]  عبادت بریلوی، پیشین، ص ۷۳.

[۴۷]  دکتر مصدق در جواب‌هایی که به کتاب محمدرضاشاه پهلوی موسوم به ماموریت برای وطنم داده به نکات متعددی از تباهکاری‌های رضاشاه اشاره کرده است. بنگرید به: خاطرات و تالمات مصدق، به کوشش ایرج افشار، تهران: انتشارات علمی، تاریخ مقدمه ۱۳۶۴، ص ۳۳۳ به بعد.

[۴۸]  برای نمونه بنگرید به: علی اکبر خدری زاده و فاطمه دانش شکیب، «اندیشه‌های نوسازی و اقتدارگرایی از نگاه مطبوعات تهران (۱۳۰۰-۱۳۰۴)»، مسکویه، شماره ۱۵ (زمستان ۱۳۸۹).

[۴۹] داریوش همایون می نویسد: «با آنکه اقتدارگرائی و تمرکز محض تصمیم‌گیری در یک مقام، ویژگی پادشاهی رضاشاه بود و او کمترین احترامی برای فرایند دمکراتیک نداشت (هر چند نهاد‌ها و صورت ظاهر قانون اساسی مشروطه را نگه داشت) هرگوشه برنامه‌اش زمینه‌ساز یک جامعه دمکراتیک بود.» اما چنین چیزی نه در دوره او و نه در دوره بعدی تحقق نیافت. بنگرید به: «رضا شاه، بزرگ‌ترین ایرانی سده بیستم»، در سایت بنیاد داریوش همایون:

http://bonyadhomayoun.com/?p=13616

[۵۰] محمدعلی فروغی، «حقوق در ایران»، مقالات فروغی، تهران: توس، چ۳، ۱۳۸۷، ۱/۳۳۷.

[۵۱] همان، ۱/۳۲۸.

[۵۲]  همان، ۱/۳۴۲.

[۵۳]  همان، ۱/۳۴۴-۳۴۶.

[۵۴]  همان، ۱/۳۴۷-۳۴۸.

[۵۵] درباره او بنگرید به: «در مجلس یادبود مرحوم سید محمد فاطمی»، نامه فرهنگستان، سال ۴، شماره ۱ (اردیبهشت ۱۳۲۵)، صص ۵-۶.

[۵۶]  «ایران را چرا باید دوست داشت؟»، مقالات فروغی، پیشین، ۱/۲۴۴.

[۵۷] «تقلید و ابتکار»، مقالات فروغی، پیشین، ۱/۲۷۳.

[۵۸] همان، ۱/۲۷۰.

[۵۹] عبدالحسین آذرنگ، «فروغی، محمدعلی»، دانشنامه زبان و ادب فارسی، ۵/۲۸.

[۶۰]  بنگرید به: اصغر شیرازی، ایرانیت، ملیت، قومیت، تهران: جهان کتاب، ۱۳۹۵، ص ۳۵۷.

[۶۱]  بنگرید به: رامین جهانبگلو، «عقلانیت و مدرنیته در نوشته های محمدعلی فروغی»، ایران نامه، شماره ۷۷ (زمستان ۱۳۸۰)، صص ۳۴-۳۶.

[۶۲]  با چراغ و آینه، در جستجوی ریشه های تحول شعر معاصر ایران، تهران: سخن، ۱۳۹۰، ص ۲۴۷.

[۶۳]  «محمد علی فروغی (ذکاءالملک)»، در: نقد حال، نقل شده در: بخارا، شماره ۱۲۱ (آذر و دی ۱۳۹۶)، ص ۱۳۵.

[۶۴] برای فهرستی از آثار او بنگرید به: محمد افشین وفایی و پژمان فیروزبخش، «سالشمار زندگی و فهرست تالیفات محمد علی فروغی»، بخارا ۱۲۱، پیشین، صص ۱۰۵-۱۲۰.

[۶۵] بنگرید به: مهدی خلجی، «محمد علی فروغی: پیشگام فارسی‌سازی میراث فلسفی»، آسو، ۲۸ تیر ۱۴۰۰،

https://www.aasoo.org/fa/articles/3491

[۶۶] مقالات فروغی، پیشین، ۱/چهارده.

[۶۷] زندگی طوفانی، خاطرات سیدحسن تقی زاده، به کوشش ایرج افشار، تهران: انتشارات علمی، ۱۳۶۸، ص ۱۸.

[۶۸]  همان، صص ۲۶-۲۷.

[۶۹] شرح دلکش این دوران را جمشید بهنام با تفصیل بحث کرده است: برلنی‌ها، تهران: نشر فرزان، ۱۳۷۹؛ گفتار اول: کمیته ملیون ایرانی، صص ۷ تا ۵۷.

[۷۰]  بنگرید به: نامه‌های مشروطیت و مهاجرت (سال‌های ۱۳۲۵ قمری به بعد) از رجال سیاسی و بزرگان محلی به سیدحسن تقی زاده، به کوشش ایرج افشار، تهران: نشر قطره، ۱۳۸۵.

[۷۱]  نادره‌کاران، پیشین، ص ۲۵۲.

[۷۲]  زندگی طوفانی، پیشین، ص ۹.

[۷۳] عبدالحسین آذرنگ، «تقی زاده، سیدحسن»، دانشنامه زبان و ادب فارسی، ۲/۴۱۲.

[۷۴] همانجا.

[۷۵]  بنگرید به: منوچهر بختیاری، نهضت مشروطه و نقش تقی زاده، سوسیال دموکراسی و جدایی دین از دولت، تورنتو: اننشارات پگاه، ۲۰۱۵، فصل هشتم: تقی زاده در تاریخنگاری معاصر، مثلا ص ۷۲۶.

[۷۶] «تاریخ حیات عارف، به قلم خودش»، دیوان میرزا ابوالقاسم عارف قزوینی، برلین: چاپخانه مشرقی، نوروز ۱۳۰۳، ص ۶۵.

[۷۷]  همان، صص ۹۴-۹۵.

[۷۸]  برای نمونه: همان، ص ۹۱ و ص ۱۰۱.

[۷۹]  همان، صص ۱۳۲-۱۳۵.

[۸۰]  همان، صص ۶۱-۶۲.

[۸۱] باقر صدری نیا، «عارف قزوینی»، دانشنامه زبان و ادب فارسی، ۴/۵۳۲.

[۸۲]  «تاریخ حیات عارف»، پیشین، ص ۱۰۴.

[۸۳]  با چراغ و آینه، پیشین، ص ۳۹۲.

[۸۴]  همان، ص ۳۹۳.

[۸۵] احمد‌رضا بهرام‌پور عمران، در تمام طول شب: بررسی آراء نیما یوشیج، تهران: مروارید، چ ۲، ۱۳۹۷، صص ۲۸۲-۲۷۸. (به نقل از کانال تلگرامی نویسنده: از گذشته و اکنون)

[۸۶] با چراغ و آینه، پیشین، ص ۴۰۲.

[۸۷] ارشد تهماسبی، تصنیف‌های عارف، تهران: موسسه فرهنگی هنری ماهور، ۱۳۸۲، ص ۱۸.

[۸۸] محمد معین، «دهخدا»، در: مقدمه لغتنامه دهخدا، تهران: موسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چ۲ از دوره جدید، ۱۳۷۷، ص ۳۷۳؛ حسن تقی زاده، «دهخدا»، در: مقدمه لغتنامه، پیشین، ص ۳۸۷. نیز: سعیدی سیرجانی در ایرانیکا،

DEHḴODĀ, MĪRZĀ ʿALĪ-AKBAR QAZVĪNĪ,
https://www.iranicaonline.org/articles/dehkoda.

[۸۹] تقی زاده، همان، صص ۳۸۷-۳۸۸.

[۹۰]  بنگرید به: مقالات دهخدا، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران: تیراژه، ۱۳۶۴، ۲/۶.

[۹۱] «اینها کفر نیست. اینها مخالف با اسلام نیست. همه اینها صحیح است اما نباید این مطالب را برای عوام نوشت»، چرند پرند، شماره ۱۴ صوراسرافیل، در: مقالات دهخدا، پیشین، ۱/۶۶.

[۹۲]  بنگرید به: جلد دوم مقالات دهخدا، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران: تیراژه، ۱۳۶۲، ۱/۶۳.

[۹۳]  تقی زاده، همان، ۳۸۸.

[۹۴]  در نوامبر ۱۹۱۸ می نویسد: «سه روز است که با نان و شاه بلوط می‌گذرانم.» بنگرید به: نامه‌های سیاسی دهخدا، به کوشش ایرج افشار، تهران: روزبهان، ۱۳۵۸، ص ۲۱؛ و حتی فکر خودکشی به سرش زده است: همان، ص ۲۴؛ برای مشکل تهیه حروف مطبعه هم بنگرید به: همان، ص ۲۰.

[۹۵] امیر سعیداللهی، نامه هایی از پاریس؛ پاریس در نامه های روشنفکران ایرانی، تهران: کتاب پارسه، ۱۳۹۷، صص ۸۳-۸۴. متن مقاله دهخدا را در اینجا بخوانید: مقالات دهخدا، پیشین، ۲/۱۹۲.

[۹۶]  خسرو شاکری، پیشینه های اقتصادی-اجتماعی جنبش مشروطیت و انکشاف سوسیال دموکراسی، تهران: نشر اختران، ۱۳۸۴، ص ۳۰۸.

[۹۷] «اعضای آن انجمن مقدس که امروز به منزله سر و عقل تمام کمیته‌های خارجه ما هستند…»، –نامه‌های سیاسی دهخدا، پیشین، ص ۵۰.

[۹۸]  کامیار عابدی، «دهخدا»، دانشنامه زبان و ادب فارسی، ۳/۲۳۷.

[۹۹] «این انجمن را حزب توده برپا کرده بود و او موفق شد که برخی از همکاران جوانش را ترغیب کند از مخالفت با مصدق دست بردارند»؛ بنگرید به: شاکری، پیشینه‌های اقتصادی-اجتماعی، پیشین، ص ۳۰۹.

[۱۰۰] «چند کلمه با مخالفین دولت»، روزنامه باختر، ۹ تیر ۱۳۳۲؛ مقالات دهخدا، پیشین، ۲/۲۷۸.

[۱۰۱] سعیدی سیرجانی، ایرانیکا، پیشین؛ نیز: شاکری، همانجا.

[۱۰۲]  سرمقاله شماره ۱۷ صوراسرافیل، در: مقالات دهخدا، پیشین، ۲/۱۱۰.

[۱۰۳]  سرمقاله شماره ۱۹ صوراسرافیل، همان، ۲/۱۲۳.

[۱۰۴]  معین، «دهخدا»، پیشین، ص ۳۷۵.

[۱۰۵]  سعیدی سیرجانی، ایرانیکا، پیشین؛ نیز: سرمقاله شماره ۲۱ صوراسرافیل، در: مقالات دهخدا، پیشین، ۲/۱۳۰.

[۱۰۶]  سرمقاله شماره ۲۴ صوراسرافیل، همان، ۲/۱۴۷.

[۱۰۷]  سرمقاله شماره ۳۲ صوراسرافیل، همان، ۲/۱۸۵.

[۱۰۸] «بویکُتاژ یا تحریم امتعه روس»، سرمقاله شماره ۴ سروش، همان، ۲/۲۳۳.

[۱۰۹]  «اگر امروز در لندن یک نیمه تقی زاده باشد… کافی است برای اینکه نقشه روس‌ها را خنثی کند»، نامه های دهخدا، پیشین، ص ۴۰.

[۱۱۰]  بنگرید به: سرمقاله شماره ۸ سروش، مقالات دهخدا، پیشین، ۲/۲۵۵.

[۱۱۱]  «فرهنگ زبان فارسی تالیف دانشمند اجل آقای دهخدا»، نامه فرهنگستان، سال دوم، شماره دوم (بهمن ۱۳۲۳)، ص ۱۷.

[۱۱۲] «تاریخچه لغتنامه دهخدا: از آغاز تا امروز»، موسسه لغتنامه دهخدا و مرکز بین المللی آموزش زبان فارسی،
https://shorturl.at/H6VJx

[۱۱۳]  دیوان دهخدا، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران: تیراژه، چ۲، ۱۳۶۱، ص چهل و چهار.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته